اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الم (1) تَنزِيلُ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (2) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ شَفِيعٍ أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (4) يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خمسين أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (5)﴾
مكي بودن سورهٴ «سجده» و اختلاف در سه آيهٴ آن
سورهٴ مباركهٴ «سجده» در مكه نازل شد در سه آيه آن اختلاف نظر هست كه سه آيه از آيات اين سورهٴ نوراني در مدينه نازل شد كه آنها ـ انشاءالله ـ در جاي خود مورد بحث قرار ميگيرد. همانطوري كه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان», «روم» و مانند آن گذشت عناصر محوري سور مكّي اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق بود اصول دين را در سوَر مكّي مبسوطاً مطرح ميكند گاهي از توحيد شروع ميشود به وحي و نبوّت ميرسد به معاد ختم ميشود, گاهي از وحي و نبوت شروع ميكند به توحيد و معاد ختم ميشود در اين قسمت از سورهٴ مباركهٴ «سجده» از بحث نبوّت شروع كردند بعد به توحيد رسيدند بعد به معاد.
طرح عناصر محوري دين در آيات اوليه
اين ﴿الم﴾ همانطور كه در اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت وجوه فراواني دارد كه تفصيل اين حروف مقطّعه مبسوطاً آنجا بيان شده اگر اين ﴿الم﴾ ناظر به اين باشد كه اين قرآني كه معجزه است از همين حروف عربي است در اين بخش از آيات چهار عنصر از عناصر محوري دين مطرح شد يكي اينكه موادّ اوّلي قرآن كه معجزه است همين حروف عربي است كه ﴿الم﴾ ناظر به آن است كه قرآن از همين حروف عربي تشكيل شده. عنصر دومش آن است كه محتواي قرآن حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ حق است «لا باطل فيه» حقّي است كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[1] اين شكبردار نيست اين حق است. عنصر سوم اين است كه مبدأ فاعلي آن خداست اين كتاب, كتاب بشري نيست خدا نازل كرده. عنصر چهارمش كه مبدأ غايي است اين است كه براي هدايت شما براي انذار شما از قيامت نازل شده.
بشارت و انذار در محور تأثيرگذار در هدايت جامعه
گرچه قرآن براي تبشير هم نازل شده اما آن اثر خاصّي كه انذار دارد تبشير ندارد لذا با اينكه در قرآن كريم تبشير و انذار گاهي كنار هم آمده فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[2] اما در هيچ جاي قرآن تبشير به عنوان وصف منحصر نيامده كه بفرمايد «إن أنت الاّ مبشّر», «إنّما أنا مبشّر» اينچنين نيست اما ﴿أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾,[3] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[4] در قرآن هست كه تو فقط براي انذار آمدي.
سرّ تاٴثيرگذاری بيشتر انذار در هدايت
سرّش اين است كه مشكل جامعه آن است كه از قيامت هراسي ندارند يعني خيليها نميدانند كه اين عمل زنده است (يك) و هيچ عُطلهاي, تعطيلي در عالَم نيست (دو) تعطيل معنايش اين است كه يك موجود بيكار در يك گوشه افتاده باشد اين با نظام عالَم سازگار نيست هر چه در عالم هست يا علت چيز ديگر است يا معلول چيز ديگر, يك موجود بيكار و گسيخته در عالَم نيست. اين عمل كه موجود است و زنده است و حتماً مرتبط است شناور و سرگردان نيست كه روزي به پاي زيد بنويسند روزي به پاي عمرو الاّ ولابد عامل خودش را ميشناسد و در عامل خودش ميتند و او را رها نميكند (سه) اينكه خدا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾[5] يا ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾[6] همين است انسان گنهكار, بدهكار است و بدهكار بايد گرو بسپارد (چهار), درباره حقّاللّهي, درباره معصيت, زمين و خانه را به عنوان گرو قبول نميكنند خود شخص را گرو ميگيرند تا او را بيندازند به جهنم (پنج) اين باورمان نشد, اگر باورمان بشود كه عمل زنده است و پاپيچ ماست مشكل نداريم هيچ مشكلي ما در جامعه نداريم الاّ نسيان معاد ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[7] لذا اين چهارمين عنصر را در كنار همين وجه ذكر ميكند اين كتاب از همين حروف عربي تشكيل شده (يك) «حقٌّ لا ريب فيه» (دو) فاعلش خداست (سه) هدفش انذار است و معاد است (چهار).
شبهات مشركان بر عناصر محوري دين
بيگانهها درباره اينكه قرآن از همين حروف تشكيل شد اينكه ديگر قابل انكار نيست درباره آن سه اصل نقدي دارند گاهي منكر حق بودنِ اين كتاباند ميگويند اين افسانه و فسون و فسانه و اسطوره است ﴿لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا﴾[8] ما هم از ـ معاذ الله ـ از اين داستانبافي ميكنيم, گاهي وقتي ميبينند حرفهاي مُتقن در اين كتاب است ميگويند اين را تو به خدا افترا بستي نميگويند اين افسانه و اسطوره است مبدأ فاعلياش را منكرند گاهي هم مبدأ غايي را منكرند ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[9] مگر ميشود آدم پوسيده دوباره زنده بشود اين عناصر چهارگانه آن عنصر اوّلياش كه روشن است انكارپذير نيست كه قرآن از همين حروف تشكيل شده.
طرح مكرر شبهات مشركان و ردّ آن
اما آن سه عنصرش در آيات فراوان مورد نقد قرار گرفته ذات اقدس الهي همه شبهات واهي آنها را ذكر كرده و ابطال كرده فرمود ما بدون برهان حرف نميزنيم شما دليل داريد ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[10] و درباره قصص انبيا وجود مبارك پيامبر در آن سرزمين نبوده ما آدرس كوچه و پسكوچه جهان غيب را به حضرت داديم اينكه زمان نوح نبوده زمان ابراهيم نبوده در كوه طور نزد حضرت موسي نبوده در هنگام كفالت مريم نزد آنها نبوده كه قرعه انداختند ببينند چه كسي عهدهدار كفالت مريم است ما كوچه و پسكوچه غيب را در همين قرآن به وجود مبارك پيغمبر نشان داديم گفتيم ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾,[11] ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾,[12] ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾,[13] ﴿مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[14] شما چه ميخواهيد, شما در مدين نبودي ولي قصه اين است در طور نبودي قصه اين است در هنگام كفالت مريم نبودي ولي قصه اين است اين حرفها را ما گفتيم در كتابهاي آسماني شما هم هست پيامبر هم كه اين حرفها را اصلاً نديده و نخوانده شما چه حجّتي داريد؟!
اقامه برهان بر توحيد با خالق بودن خدا
بعد درباره مبدأ توحيد برهان بعدي را نقل ميكند كه خدا خالق است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[15] و همين خدايي كه خالق است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ ربّ است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ يعني آنكه آفريد, ميپروراند به برهانين: يكي اينكه ربوبيت الاّ ولابد به خلقت برميگردد چون «كان»ي ناقصه ايجاد ميكند كمال ايجاد ميكند حتماً ربوبيّت به خالقيّت برميگردد. برهان دوم هم اين است كه اگر كسي بخواهد اين عالَم را بپروراند بايد از درون آن باخبر باشد از نيازهاي آن مطّلع باشد اگر كسي اين عالَم را نيافريد چگونه ميتواند بپروراند. پس بر اساس رجوع ربوبيّت به خالقيّت الاّ ولابد هر ربّي بايد خالق باشد يا بر اساس تلازمي كه بين ربوبيّت و خالقيّت است اين دو برهان قبلاً هم گذشت. بعد ميفرمايد چون خدا خالق است و خدا ربّ است, خدا اله است يعني معبود است پس پرستش غير خدا باطل است و بيّنالغي از غير خدا هم كاري ساخته نيست.
پرسش: درباره ناحق بودن بعضي كلمات مثل كلام فرعون كه گفت: ﴿أنا رَبّكُمُ الأعلي﴾[16]...
پاسخ: اين نقل, حق است منقول, باطل است اگر كسي سخن باطلي گفت و صادق مُصدَّقي آن باطل را نقل كرد اين نقل, حق است بعد كيفر او هم حق است خدا ميفرمايد او حرف باطل زد ما تنبيهش كرديم بنابراين نقل, حق است ولو منقول, باطل در برابر بطلان آن منقول, كيفر الهي هم تثبيتشده است.
چگونگي جمع بين نذير داشتن هر امت و فترت بين رسل
اما اينكه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ﴾ برخيها مطرح كردند كه گرچه انبيايي بودند از اقوام و قبايل ديگر مثل اينكه خالد بود, حنظله بود اينها انبيايي بودند كه بين وجود مبارك عيسي و وجود مبارك حضرت(سلام الله عليهما) آمدند اما در قريش نبودند[17] اين يك وجه. وجه ديگر آن است كه منظور از فترت, نه اين است كه شما حجّتي نداريد هادي نداريد مبشّر و منذر نداريد منظور از فترت آن است كه پيامبري از پيامبران اولواالعزم كه صاحب شريعت باشد صاحب كتاب باشد نيامده[18] يعني بين وجود مبارك موسي و عيسي زمان فترت بود بين وجود مبارك عيسي و وجود مبارك حضرت(سلام الله عليهم اجمعين) زمان فترت بود يعني پيامبر اولواالعزم نيامده. چرا اين توجيهات را بايد طرح كرد براي اينكه در قرآن كريم فرمود هيچ ملتي نيست مگر اينكه هادي و راهنما داشته و دارد در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه هفتم به اين صورت است ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ هيچ ملتي بدون راهنما نيست حالا آن وقتي هم كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشتند مگر به همه روستاها, به همه شهرها خود حضرت تشريف ميبردند آن وقتي هم كه ائمه(عليهم السلام) بودند مگر در روستاها و شهرها خودشان تشريف ميبردند. منظور آن است كه حتماً حجت بالغه حق بايد به مردم برسد حالا اگر كسي در اثر قصور يا تقصير دسترسي به حجّت نداشت اگر قاصر بود كه مستضعف است و مورد عفو, اگر مقصّر بود كه حُكمه الي الله وگرنه هيچ ملتي نيست كه حجّت خدا به آنها نرسد.
تبيين قرآني پيامبر داشتن همه امتها
از اينكه به صورت موجبه كليه فرمود: ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ معلوم ميشود حجت الهي به تمام اقوام رسيده است حالا بعضي به سوء اختيار خودشان نخواستند دسترسي پيدا كنند مطلب ديگر است. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 36 به اين صورت آمده است فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ هيچ امتي نبود مگر اينكه پيامبر داشت حالا يا اولواالعزم يا غير اولواالعزم اگر اولواالعزم مدّتي فاصله شد تشريف نياوردند اين را ميگويند زمان فترت ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ به صورت فعل ماضي ذكر ميكند ميفرمايد براي هر امّتي ما پيامبر فرستاديم ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ خب اين رسول به امت چه ميگويد ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ عصاره «لا اله الاّ الله» است از غير خدا اجتناب كنيد و الله را عبادت كنيد يعني غير از الله هر كه باشد طاغوت است ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اينها بالصراحه به صورت موجبه كليه دلالت ميكند به اينكه هيچ ملتي نيست مگر اينكه هادي دارد هيچ ملتي نيست مگر اينكه رسول دارد.
بررسي احتمالات نفي آمدن پيامبر براي مردم زمان او
حالا يا به اين معناست كه رسول در قبيله قريش نبود در ساير قبايل بود اين كما احتمله بعضٌ مثل كشّاف[19] و مالَ إليه سيدناالاستاد في الميزان يا نه, زمان, زمان فترت بود پيامبر اولواالعزم نيامده وگرنه علما بودند حجج الهي بودند شاگردان انبيا بودند حجت بر اينها تمام شد پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده آيه شش سورهٴ «يس» كه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ و همچنين در اين آيه سورهٴ «سجده» آمده است كه ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ به همين برميگردد در قبيله آنها پيامبري نبود اما حجت الهي بر آنها بالغ بود خب اينها انبياي ابراهيمي داشتند اينها فرزندان ابراهيم بودند انبياي ابراهيمي را به رسميت ميشناختند وجود مبارك ابراهيم را به عنوان پيامبر ميدانستند موسي و عيسي را شنيده بودند اهل كتاب را شنيده بودند اينطور نيست كه اينها نشنيده باشند اينها به سوء اختيارشان ايمان نياوردند اينها وجود مبارك ابراهيم را كه بنيانگذار كعبه بود ميشناختند و به دستور او هر ساله در مراسم حج, حج انجام ميدادند آنها قبول داشتند پيامبري او را منتها بعد ديگر كفر ورزيدند.
خاورميانه مركز بعثت پيامبران
پرسش:... مركزيّت بعثت پيامبران اولواالعزم خاورميانه بوده.
پاسخ: آن در بحثهاي قبلي داشتيم همه جا پيامبر بود خاور دور و نزديك باختر دور و نزديك منتها ذات اقدس الهي وقتي قصص انبيا را ذكر ميكند ميفرمايد عدهاي به طرف انبيا آمدند كامياب شدند سعادتمند دارين شدند يك عدّه تكذيب كردند به هلاكت رسيدند بعد ميفرمايد: ﴿فَسيروا فِى الاَرضِ فَانظُروا كَيفَ كانَ عـٰقِبَةُ المُكَذِّبين﴾[20] برويد ببينيد خب اين برويد ببينيد آن طرف آب را نميشود گفت, بفرمايد ما آن طرف اقيانوس كبير عدهاي را فرستاديم شما برويد ببينيد همان اوّلين راه براي تكذيب همين بود طوري قرآن حرف ميزند كه بگويد برويد ببينيد لذا مسئله خاورميانه را بعد از نقل قصص انبيا ميگويد برويد ببينيد.
امكان وجود انبيا در خاور و باختر و حتي كرات ديگر
ولي ميگويد كه انبيايي بودند كه ما قصصشان را براي شما نگفتيم ﴿رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[21] ممكن نيست خاور دور و نزديك, باختر دور و نزديك, قطب غير قطب بشر باشد الاّ اينكه پيغمبر دارد ممكن نيست خدا يك جا انديشمندي خلق بكند مگر اينكه براي او راهنما ميفرستد انسان متفكّر مختار, هادي ميطلبد اگر روزي هم كشف شد كه كُراتي هستند كه موجود زنده متفكّري زندگي ميكند حتماً انبيا دارند بالصراحه هم فرمود خيلي از انبيا را ما براي شما نگفتيم براي اينكه بگوييم, راه تحقيق نداريد ما قصههايي را نقل ميكنيم كه به دنبالش بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾ برويد ببينيد اين عاد است اين ثمود است اين جريان نوح است اين اقوام ديگر است برويد ببينيد ما با اينها چه كرديم حالا بگويد آن طرف اقيانوس كبير كساني بودند ما آنها را به هلاكت رسانديم اولين راه براي تكذيب همين بود ميگفتند حرفهايي ميزنيد كه باوركردني نيست.
تذكر به عدم فراموشي اعمال انسان نزد خدا
بنابراين بعد از ذكر اين عناصر چهارگانه يعني موادّ اوّليهاش حروف عربي است (يك) محتوايش حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ (دو) فاعلش هم خداي سبحان است (سه) هدفش انذار شما ترس از قيامت است (چهار) و خيال نكنيد هر چه كرديد فراموش ميشود ﴿مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[22] آنكه اعمال شما را ضبط ميكند فراموش نميكند چيزي از بين نميرود.
تبيين جدال احسن الهي با مشركان در اتحاد خالق و ربّ
آنگاه درباره مبدأ بحث ميكند كه مشركين اين جدال احسن است ميفرمايد شما خدا را به عنوان خالق قبول داريد خدا را به عنوان ربّالأرباب هم قبول داريد يعني به عقيده شما اين ارباب متفرّقه شما در تحت ربوبيّت آن ربّ كلاند اما مشكل اساسي شما اين است كه اين ربوبيت جزئي اينكه باران ميآورد اينكه شفا ميدهد اينكه روزي ميدهد اينكه حيات و ممات به دست اوست اين را به ارباب متفرّقه ميسپاريد بعد ميگوييد اين ارباب متفرّقه را ربّالأرباب اداره ميكند چون ما دسترسي به آن ربّالأرباب نداريم كارهاي ما را ارباب متفرّقه انجام ميدهند اينها اله ما هستند يعني معبود ما هستند اين را دارد ابطال ميكند فرمود آنكه خالق كل است بايد ربّ كل هم باشد و چون ربّ كل است اله كل هم بايد باشد براي اينكه معبود همان است كه ربّ است ربّ همان است كه خالق است و غير از او, هيچ كاري از احدي ساخته نيست نه ولايت از ديگري ساخته است نه شفاعت. فرق ولايت و شفاعت شبيه فرق ولايت و نصرت است آيه 107 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾ غير از خدا نه شما وليّ داريد و نه ناصر اينجا هم عدهاي برابر همان آيه 107 سورهٴ مباركهٴ «بقره» شفيع را به معني نصير و ناصر گرفتند يعني «ما لكم من دون الله من وليّ و لا ناصر» اما لازم نيست كه ما شفيع را به معني ناصر بگيريم شفيع معناي خاصّ خودش را دارد. فرمود غير از ذات اقدس الهي كسي نيست كه ولايت و شفاعت شما را به عهده بگيرد.
تفسير خلقت آسمان و زمين در شش روز به تطورات ششگانه
قبل از اينكه به ولايت و شفاعت برسيم اين جريان آفرينش آسمانها و زمين و بين آسمان و زمين در شش روز مطرح شد اين جريان ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در خيلي از موارد آمده در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به اين صورت آمده است آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً بحث شد اين بود ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ فرمود ما اين مجموعه را در شش روز آفريديم مستحضريد كه گاهي روز در مقابل شب است ميگويند صلات يوميه, صلات ليليه, گاهي مجموع شب و روز است ميگويند صلوات يوميه, گاهي روز به معني روزگار است ميگويند: «الدهر يومان يوماً لك و يوم عليك»[23] ولي بالأخره زمان است اما در جريان اصل آفرينش, زمان همراه اين موجود ماده پيدا ميشود قبلاً زماني نبود اگر زميني باشد و بگردد ليل و نهاري پيدا ميشود اما قبل از اينكه موجود مادي حركت كند متحرّك باشد يا موجود مادي خلق بشود زماني در كار نبود بنابراين اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ را به معناي تطوّرات ششگانه بايد معنا كرد اين ديگر به عهده علوم تجربي و كيهانشناسي و ستارهشناسي و نجومشناسي و اينهاست كه اينها بايد تلاش و كوشش كنند اين ادوار ششگانه را به دست بياورند.
اصرار قرآن بر تطور ششگانه و حلّ آن بر عهده علوم تجربي
پرسش:... پاسخ: بله, ميليونها سال بود مثلاً هر ده ميليارد سالي يك طور باشد ده ميليارد سال گذشت تا فلان ماده به صورت دخان در بيايد ده ميليارد سال گذشت تا اين دخان را به صورت راه شيري در بياورد فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[24] ما اين يك مشت دود را به صورت ميلياردها ستاره در آورديم اينكه ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ ده ميليارد سال اين طول كشيد هر كدام از اينها ده ميليارد سال باشد ده ميليون سال باشد صد ميليارد سال باشد صد ميليون ولي نظم علمي بايد داشته باشد يعني شش دوره بايد باشد حالا دورههايش چند ميليون سال است چند ميليارد سال است اين را علم تجربي و علم كيهانشناسي بايد بيان كند اين با قصهها حل نميشود بنابراين ما شش دوره ميخواهيم كه علم بايد جواب بدهد نه هفت دوره نه هشت دوره, اين شش دوره را كه قرآن كريم اصرار دارد كه خلقت آسمان و زمين با تطورات ششگانه بود اين را بايد علم حل كند.
تقسيم تطورات ششگانه بين آسمان و زمين و بين اين دو
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم بخشي از اينها را توضيح داد فرمود اين شش دوره, دو دوره براي آسمان است دو دوره براي زمين است آن دو دوره ديگر را ذكر نكرد قهراً آن دو دوره براي بين ارض و سماست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «سجده» كه محلّ بحث است ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾ را هم اضافه كرده ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ بنابراين ما سه عنصر داريم يكي سماوات, يكي ارض, يكي ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾, سماوات را در آيه سورهٴ مباركهٴ «فصلت» مشخص كرده ارض را هم در آن سوره مشخص كرده قهراً آن دو روز ميشود براي ﴿بَيْنَهُمَا﴾, در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنجا آيه نُه به بعد به اين صورت است فرمود: ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾ حالا كيفيت پيدايش آب اولاً, درياها اولاً, بعد ظهور زمين از لابهلاي اين آب ثانياً, و شكلگيري زمين همه اينها در دو طور بود ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ ٭ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه اين مربوط به خصوص زمين است ما زمين را آفريديم و زندگي مردم را در چهار فصل قرار داديم ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا﴾ روزيِ مردم با فصول چهارگانه تأمين ميشود چون اگر همهاش زمستان باشد يا همهاش پاييز يا همهاش تابستان يا همهاش بهار كه زندگي نميشود كرد پس تأمين ارزاق به فصول چهارگانه است اين چهار روز به آن شش روز هيچ ارتباطي ندارد پس دو روزش براي زمين شد بعد فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾[25] يك مشت دود را شمس و قمر كرد اينطور نيست كه حالا از پرنيان و برليان ساخته باشد فرمود ما يك مشت دود را آفتاب كرديم بعد هم دود ميكنيم اينطور نيست كه اين شمس هميشه درخشان باشد. فرمود اين همه ستارههاي ثابت و سيّار اينها اول يك مشت دخان بود دو روز طول كشيد دو روز يعني مثلاً دو ميليارد سال يا بيست ميليارد سال هر دورهاي مثلاً ده ميليارد سال اين را علم بايد كار كند.
عدم ارتباط ﴿وَقَدَّرَ ... فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ با تطورات ششگانه
پس دو روز براي آسمانها, دو روز براي زمين, آن دو روز ديگر ميشود «ما بين الأرض و السماء». آن چهار روزي كه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا﴾ اين براي فصول چهارگانه است به هيچ وجه ارتباطي با ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ندارد. تا اين مقدار را قرآن در اختيار پژوهندگان تجربي قرار داد اينها بايد ثابت كنند كه شكلگيري زمين دو دوره گذرانده حالا هر دورهاش ده ميليارد سال است صد ميليارد سال است ممكن است ولي بايد بر اساس علم بگويند نه پيشفرض, پيشفرض به درد احدي نميخورد بايد عالمانه ثابت كنند كه ده ميليارد سال طول كشيد اينطور بود ده ميليارد سال بعد هم به اين صورت در آمد قابل سكونت شد.
حلّ تنافي آفرينش با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ و ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾
پرسش: اين فقط ناظر به خلقت موجودات مادي و عالم ماده است؟
پاسخ: سماوات و ارض است درباره انسان نيست چون بعداً ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[26] را مطرح ميكند.
پرسش:... پاسخ: نه, همان ذات اقدس الهي درباره مجرّدات وقتي كه بخواهد چيزي را بيافريند ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است وگرنه درباره ماديات زمانبردار است ميبينيد در جريان حضرت عيسي فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[27] آن ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ چقدر طول كشيد ما نميدانيم اما روح كه مطرح است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[28] بله ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است. مجرّدات با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است متزمّن را با زمان اداره ميكنند مجرّد را با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾, ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ آنجا كه سخن از روح است و مجرّد است و امر ملكوتي است زمانبردار نيست متزمّن نيست متمكّن نيست با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است اما اينجا كه زمانبردار است و مكانبردار است ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ نعم, اگر بخواهد معجزه انجام بدهد بله گاهي با طيّالأرض گاهي با ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[29] و امثال ذلك انجام ميدهد اما آن ديگر معجزه است به نحو عادي نيست.
فتحصّل كلّ سماوات در دو روز يعني دو طور, دو دوره, كلّ ارض در دو دوره, بين السماء و الأرض در دو دوره اين ميشود ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ اما تأمين زندگي مردم روي زمين حيوانات روي زمين گياهان روي زمين اين به چهار فصل وابسته است.
استناد نظم و تدبير آفرينش به خدا و لزوم پرستش او
فرمود اين نظم است اين نظم محيّرالعقول براي خداست و اين را آفريد و مرتب حكيمانه دارد تدبير ميكند آنكه آفريد بايد بپروراند آنكه ميپروراند بايد پرستيده بشود شما چه كسي را ميپرستيد برهاني هم كه در اين مسئله ذكر ميكند اين است فرمود: ﴿الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ بعد به مقام فرمانروايي است چون اين ﴿ثُمَّ﴾, «ثمّ» تراخي زماني نيست بعد وقتي آفريد دارد ميپروراند عرش فرمانروايي, مقام فرمانروايي, مقام تدبير الهي است ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ يعني مقام فرمانروايي ﴿مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ شَفِيعٍ أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ﴾ پس خدا اوست, آفريدگار اوست, خالق اوست, ربّ هم اوست ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ اله و معبود هم بايد او باشد.
اثبات احتياج انسان و وليّ و ناصر نداشتن او
شما به دنبال چه چيزي ميگرديد بشر محتاج است بله اين احتياج را همه ما احساس ميكنيم يك موجود محتاج يا هيچ از او ساخته نيست اين نياز به وليّ دارد يا بخشي از كار را انجام ميدهد بخش ديگر را محتاج است اين نياز به شفيع و ناصر دارد بالأخره ما يا هم وليّ و شفيع و ناصر ميخواهيم يا لااقل ناصر ميخواهيم انسان خردسال وليّ ميطلبد چون هيچ كاري از او ساخته نيست يك نوزاد يك كودك شيري اين الاّ ولابد با ولايت پدر و مادر بايد تدبير بشود وقتي نوجوان شد جوان شد بخشي از كارها را خودش ميتواند انجام بدهد اين نياز به ناصر دارد ناصر آن است كه مكمّل كارهاي انسان باشد متمّم كارهاي انسان باشد بخشي از كارها را خودش انجام ميدهد بخشي از كارها را با كمك دستيار و معين. فرمود شما اگر بخواهيد بفهميد كه هيچ كاري از شما ساخته نيست در وقتي هم كه هيچ كاري از شما ساخته نيست مانند حالت اضطرار, وليّ اوست آن وقتي هم كه به حسب ظاهر بخشي از كارها را شما انجام ميدهيد ناصر اوست كه در آيه 107 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿مَا لَكُم مِن دُونِ اللهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾ كشاف و امثال كشاف اصرار دارند كه اينجا شفيع را به معني ناصر معنا كنند[30] مثل همين آيه 107 سورهٴ «بقره» ﴿مَا لَكُم مِن دُونِ اللهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾ شما نه وليّ داريد نه ناصر.
معناي شفيع و صدق آن بر انبيا و اوليا
اما شفيع ميتواند معناي خودش را داشته باشد كسي كه مُذنب است به محكمه قضا ميرود اين اگر تنها برود محكوم ميشود اما اگر با شفيع برود اميد بخشش هست شفيع از شَفع است يعني جُفت, وَتْر يعني تك, عمل اگر به نتيجه نرسد ميشود وَتر, اگر به نتيجه برسد ميگويند شفيع دارد شما در اين اصطلاحات اصول بايد ديده باشيد وقتي يك اصولي دارد حرف ديگري را نقد ميكند ميگويد اين حرف شما مشفوع بالبرهان نيست يعني ادّعاي خالي است اگر كسي ادّعا كرد دليل در كنار ادّعا ذكر كرد اين حرف, مشفوع بالبرهان است يعني شفيع دارد جفت است اما وقتي ادّعاي خالي باشد تك است ميگويند اين حرف, مشفوع بالبرهان نيست تنها آمده به ميدان, مورد قبول نيست. شفيع آن است كه كنار كسي به محكمه برود درباره انبيا و اوليا درست است كه اينها در محكمه الهي به اذن خدا شفاعت ميكنند ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾[31] اما «آخر من يشفع هو ارحم الراحمين».[32]
نفي شمول شفاعت الهي بر مشركان
در اين آيه هم فرمود خدا شفيع شما نيست, خدا شفيع شما نيست ما يك محكمه ديگري نداريم كه خدا ـ معاذ الله ـ همراه اين مُذنب به آن محكمه بيايد نزد آن قاضي شفاعت كند بلكه همان خدايي كه در مرحلهاي ايجاب ميكند در مرحلهاي قبول در مرحلهاي هم استشفاع ميكند در مرحلهاي هم به شفاعت پاسخ مثبت ميدهد. بيان ذلك اين است كه كلّ جهان را اسماي الهي دارد اداره ميكند همان «بأسمائك التي ملأت أركان كلّ شيء»[33] است در دعاي سمات و مانند اينها هست اسماي الهي, الفاظ نيستند (يك) مفاهيم نيستند (دو) با الفاظ و مفاهيم نميشود عالَم را اداره كرد (سه) حقايق خارجياند (چهار) اين اسمايي كه ما ميگوييم اسماء الأسماء الأسماء است يعني اين الفاظ, اسماي آن مفاهيماند آن مفاهيم, اسماي آن حقايقاند آن حقايقاند كه «ملأت أركان كلّ شيء» خداي سبحان با اسماي خود عالَم را اداره ميكند اسمي حاكم بر اسم ديگر است ميشود ﴿كَتَبَ رَبّكُم عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[34] آن وقت الرحمان ميشود حاكم, اينكه ما در دعاها ميگوييم «الهي عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» اين يعني چه؟ يعني خدايا ما را اگر بخواهي به محكمه عدل ببري كه فقط يك قاضي آنجا نشسته باشد به نام عدل ما محكوميم اما اگر ما را به محكمهاي ببري كه دو اسم نشستند يكي «العدل» يكي «الفضل» ما در آن محكمه برويم اميد نجاتمان هست «الهي عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» اگر ما را بردي در آن شعبهاي كه فقط عدل دارد داوري ميكند پرونده را بررسي ميكند خب البته ما محكوميم اما اگر ما را بردي به شعبهاي كه دو قاضي نشستند يكي به نام عدل يكي به نام فضل, دو اسم دارند محكمه را اداره ميكنند يكي به نام عدل يكي به نام فضل ما آنجا سرشكسته برنميگرديم «الهي عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» اين ميشود شفيع فرمود: ﴿مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ شَفِيعٍ أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 42.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.
[3] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 50.
[4] . سورهٴ رعد, آيهٴ 7; سورهٴ نازعات, آيهٴ 45.
[5] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 38.
[6] . سورهٴ طور, آيهٴ 21.
[7] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.
[8] . سورهٴ انفال, آيهٴ 31.
[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 111; سورهٴ نمل, آيهٴ 64.
[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 46.
[12] . سورهٴ قصص, آيهٴ 44.
[13] . سورهٴ آلعمران. آيهٴ 44.
[14] . سورهٴ قصص, آيهٴ 45.
[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.
.[16]سوره نازعات، آيه24.
[17] . مجمعالبيان, ج8, ص509; الميزان, ج16, ص244.
[18] . ر.ك: مجمعالبيان, ج8, ص509 و 510.
[19] . الكشاف, ج3, ص507.
.[20]سوره آل عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.
[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 164.
.[22]سوره مريم، آيه64.
[23] . نهجالبلاغه, حكمت 396.
[24] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 11.
[25] . سورهٴ فصلت, آيات 11 و 12.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.
[27] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 59.
[28] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[29] . سورهٴ نمل, آيهٴ 40.
[30] . الكشاف, ج3, ص507.
[31] . سورهٴ بقره, آيهٴ 255.
[32] . تفسير القرآن الكريم (ملاصدرا), ج4, ص321.
[33] . البلد الأمين, ص188.
[34] . سورهٴ انعام , آيهٴ 54.