30 12 1986 3268657 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 298(1365/10/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

راز اتخاذ انداد

اگر ادلّه توحيد براي عده‌اي قانع ‌كننده نبود و اگر راه تهذيب نفس چشم دل عده‌اي را باز نكرد و اينها؛ نه از راه علم حضوري و شهودي پي به توحيد حق بردند و نه از راه حصولي و برهان عقلي توحيد حق براي آنها روشن نشد، ناچارند به غير خدا سر بسپارند، خرافات را به جاي حقايق بپندارند و به يك قانوني كه قانون الهي نيست احترام بگذارند و بر اساس آن عمل كنند اين مي‌شود اتخاذ انداد و تسويه مع رب العالمين: ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ[1].

قيامت، ظرف ظهور حق

و اين معنا چون باطل است، ظرف ظهور بطلانش روز قيامت است، لذا خداي سبحان فرمود اگر كسي نه عقل شهودي داشت و نه عقل حصولي؛ برهان كافي نبود وجدان و مشاهدات براي او راهگشا نبود؛ خواه و ناخواه روزي براي او در پيش است كه مي‌بيند: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. وقتي روشن شد كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، براي او روشن مي‌شود آنچه كه به غير خدا معتقد بود (همه و همه) سراب بود.

آرزوي بازگشت و تبرّي از متبوعان دروغين

آن‌گاه رابطه تابع و متبوع قطع مي‌شود. هرگونه علل و اسبابي كه در اختيار اينها در دنيا بود از اينها گسيخته خواهد شد؛ جز حسرت، چيز ديگر نيست. در اين ظرف، خداي سبحان مي‌فرمايد تابعين آرزوي آنها اين است ‌اي كاش به دنيا برگردند و همان‌ طوري كه ر‌ؤسا و متبوعان آنها از آنها تبرّي كردند و گفتند كاري از ما ساخته نيست، آنها هم از رؤسا و متبوعينشان تبري كنند و اطاعت نكنند. اين تبرّي براي ارضاي آن غريزه و تشفّي قلب است. گاهي انسان وقتي به دام خطر افتاد مي‌گويد اي كاش من فرصتي مي‌داشتم كه از اينها اعلام انزجار مي‌كردم؛ اما به چه كسي مي‌پيوستم، به آن فكر نيست؛ تولّي را مطرح نمي‌كند، عمده تبرّي است براي ارضاي غريزه و تشفّي درون. گاهي، هم تبرّي مطرح است هم تولّي؛ مي‌گويند ما از اين بتان و غير خداي سبحان تبرّي كنيم، به خداي سبحان و اولياي الهي تولّي داشته باشيم. آنچه كه فعلاً در اين آيه مطرح است، تبرّي است و اين هم در حدّ حسرت است. فرمود وقتي متبوعها از تابعين بريدند و گفتند كاري از ما ساخته نيست، تابعين هم تمنّي دارند كه اي كاش به دنيا برگردند و از آنها تبرّي كنند، چون اين مقدار تبرّي مشترك است؛ هم تابع از متبوع مي‌بُرد هم متبوع از تابع؛ ولي تابعين عمري به دنبال متبوعها حركت كردند كه از آنها طرفي ببندند، چون از تبرّي آنها به دام خطر افتادند تمنّي دارند كه دوباره برگردند به دنيا و از رؤسا و متبوعانشان تبرّي و اعلام انزجار كنند؛ تا آن غريزه خود را ارضا كنند.

ـ اتخاذ مجدّد انداد پيامد اشراب كفر در دل

يك وقت انسان به اين فكر است كه اين ارباب و انداد راهي به مقصد نبردند؛ ممكن است ارباب و انداد ديگر باشند، گاهي هم به حق پي مي‌برد، خداي سبحان درباره اينها [گروه اول] فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[2]؛ اينها اين‌چنين نيستند كه اگر به دنيا برگردند راه صحيح داشته باشند به تولّي حق راه پيدا كنند، زيرا كفر در دل اينها رسوخ كرد؛ ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ[3]؛ اين‌چنين‌اند. عده‌اي كه باطل در دل آنها اشراب شد اگر هم از جهنم برگردند به دنيا بيايند، باز به دنبال اتخاذ ارباب متفرقون در حركت‌اند.

پرسش...

پاسخ: يعني از اين انداد تبرّي كنند، باز به فكر انداد ديگرند. كسي كه با داشتن آن همه آيات كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[4]، راه باطل را طي مي‌كند، اگر هم از جهنم به دنيا برگردد در اثر اعتياد كفر به دنبال كفر ديگر مي‌رود.

تجسّم عملِ تابعانِ گمراه

 فرمود ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا﴾، آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد عين اين عمل را ما به عنوان حسرت به اينها ارائه مي‌دهيم: ﴿كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ﴾؛ خداي سبحان عمل اينها را به عنوان اندوه و حسرت به اينها ارائه مي‌دهد. اگر اين حسرات حال باشد كه سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) تفسير كرده‌اند[5]، معنايش اين‌چنين خواهد بود كه خداي سبحان اعمال بد اينها را به اينها ارائه مي‌دهد در حالي ‌كه اين اعمال حسرت‌اند و اندوه و غم‌اند و اما اگر به اين معنا باشد كه باطن اين عمل كه حسرت و اندوه و غم است به اينها ارائه مي‌دهيم، ديگر اين منصوب به همان «يُري» خواهد بود و حال نيست، يعني عمل را به عنوان حسرت، خدا ارائه مي‌دهد. چون باطن اين عمل جز غم و اندوه چيز ديگر نيست و خداي سبحان اين اعمال را كه به صورت غم و اندوه‌اند، ارائه مي‌دهد: ﴿كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ﴾.

تجسم اعمال

مهم‌ترين بحثي كه الآن در پيش رو داريم؛ يكي مسئله تجسم اعمال است، يكي مسئله ابديّت عذاب و اين دو مسئله هم به هم مرتبط‌اند، اگر مسئله اولي به خوبي روشن شد مسئله ثانيه كه ابديت عذاب است آن هم روشن مي‌شود. ابديت عذاب غير از ابديت جهنم است؛ ممكن است عده‌اي ابديت جهنم را بپذيرند ابديت نار را بپذيرند ابديت سوختن را بپذيرند ابديت احتراق را بپذيرند؛ ولي ابديت عذاب را نپذيرند، قدم به قدم شبهه است كه بايد اين شبهات حل بشود به خواست خداي سبحان.

اما آن مقام اول و مسئله اولي كه راجع به تجسم اعمال است از آيات قرآن كريم به خوبي روشن مي‌شود كه متن عمل را انسان در قيامت مي‌بيند (خود عمل را مي‌بيند)؛ در سورهٴ مباركهٴ «زلزال» فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ[6]؛ مردم از قبر پراكنده مي‌شوند تا در صحنه وسيع قيامت اعمال اينها به اينها ارائه داده شود (﴿لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ﴾ تا از طرف خداي سبحان اعمال اينها را به اينها ارائه دهند) آن‌گاه فرمود: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[7]. خب پس عين عمل را انسان مي‌بيند با اينكه ما يقين داريم عين كار نيست؛ يعني كسي كه سرقت كرده؛ گاوي را به سرقت برده، عين گاو و انبار و طناب (اينها) در كار نيست؛ اما عين سرقت را مي‌بيند. اگر كسي به فسق جوارح يا جوانح مبتلا شد عين آن اعمال فسق را مي‌بيند و همه مي‌بينند كه او اين عمل را كرده است؛ اما نه به اين معناست كه عين آن صحنه فحشا در قيامت ظهور مي‌كند. پس يك مطلب اين است كه ما عين اعمال را در قيامت خواهيم ديد.

عنييت عمل در قوس نزول و صعود

مطلب ثاني اين است كه آن كه در دنيا بود در قيامت ظهور نمي‌كند، آن كه در دنيا بود، در قيامت مناسب با قيامت طوري ظهور مي‌كند كه ما يقين داريم اين عين عمل دنياست. يك نحوه عينيّتي بين اين دو عمل هست با اينكه دومي به حسب خصوصيت نشئه دنيايي مثل اول نيست؛ ولي عين آن است. بيان ذلك اين است كه هم در قوس نزول يك عينيّتي است، هم در قوس صعود؛ اگر كسي رؤياي صادقه نصيبش شد در عالم رؤيا ديد كه در آب زلال شنا مي‌كند يا آب زلالي نوشيد، علم نصيبش مي‌شود، اگر در رؤياي صادقه مشاهده كرد كه شيري نوشيد، حكمت نصيبش مي‌شود. قبل از اينكه اين حوادث به اين نشئه ظهور بكنند، در عالم ديگر نقشه‌برداري شده تنظيم شده و از آن عالم به اين عالم ظهور مي‌كند.

راز آگاهي انبيا و اولياي الهي(عليهم‌السلام) از حوادث آينده

سرّ اينكه انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) غيب را مي‌دانند، براي آن است كه آنچه كه فردا بايد اتفاق بيفتد، امروز نقشه‌اش در عالم مثال و فوق مثال تنظيم شده است [و] اگر كسي با الواح عالم با لوحِ محفوظ يا لوح محو و اثبات و مانند آن، ارتباط حضوري برقرار كرد مي‌فهمد فردا چه مي‌شود.

وجود خاص اشيا و حوادث قبل از تنزل به عالم طبيعت

پس آنچه كه در آينده اتفاق مي‌افتد قبلاً در الواح عاليه تنظيم شده است و اگر كسي با آن الواح عاليه به نام لوح محفوظ يا محو و اثبات، ام‌الكتاب يا كتاب مبين يا كتاب محو و اثبات [و] مانند آن ارتباط برقرار كند، به همان اندازه‌اي كه مطلع شد، از غيب باخبر است [و] يقين پيدا مي‌كند كه در آينده چه خواهد شد. پس اشياء قبل از اينكه به عالم طبيعت تنزّل كنند و به صورت ماده و عنصر و خصوصيتها در بيايند، وجود خاص اينها در عالم ديگر هست. اگر كسي رؤياي صادقه نصيبش شد، حقيقت آنچه را كه در آينده هست به صورت مناسبِ با عالم مثال مي‌بيند؛ گاهي بي‌تعبير گاهي با تعبير. اينكه يوسف صديق(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ[8]، اين يك رؤياي صادقه است؛ آنچه كه بايد اتفاق بيفتد قبلاً او در عالم مثال ديد، بعد به يعقوب (سلام الله عليه) هم گفت: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾ كه ﴿قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً[9]. پس آنچه كه در جهان طبيعت واقع مي‌شود، عين آن قبلاً در عالم ديگر به نام مثال يا لوح محفوظ هست (اين يك اصل).

تبيين عينيت وجود طبيعي و فراطبيعي

و عينيت نه به اين معنا [است] كه همين صحنهٴ درس و بحثِ سي [يا] چهل سالهٴ تدريجي در عالم مثال هست، آن‌ كه يك شربت مي‌نوشد و عالم مي‌شود يا يك قدح آب در عالم رؤيا نصيبش مي‌شود عالم ‌مي‌شود يا يك قدح شير مي‌نوشد حكمت نصيبش مي‌شود، آن شير و آن حكمت عصاره علم يا حكمت چندين ساله‌اي است كه نصيب عالم يا حكيم مي‌شود. پس آنچه كه در جهان طبيعت يافت مي‌شود، عين آن در الواح عاليه هست؛ منتها مناسب با آن عالم. شما وقتي كه حرف مي‌زنيد عين آن حرفي را كه مي‌نويسيد يا مي‌گوييد، قبلاً در انديشه داريد، تصور كرديد، تصديق كرديد بعد مي‌گوييد من آنچه فهميدم گفتم، آنچه در دلم بود گفتم با اينكه آنچه در دل شماست، آنچه در روح شماست علم است، مجرد است، ثابت است، تنزل و تجافي نمي‌كند؛ ولي شما مي‌گوييد آنچه را كه من در ذهنم بود گفتم؛ يا اگر كسي مطلبي را بنويسد شما بخوانيد و مطالعه كنيد و بفهميد، مي‌گوييد آنچه را كه فلان كس گفت يا نوشت من فهميدم، با اينكه آنچه كه او نوشت يك سوادي است عليٰ بياضٍ، يك جسمي است روي جسم ديگر، با علامتها وقتي اين جسم تقسيم بشود، مي‌شود كلمات؛ يعني مركب كه يك جرم است روي جسم ديگر به نام صفحه كاغذ وقتي با يك نقش خاص و ترتيب مخصوص پهن بشود، ما يك چيزي از آن مي‌فهميم (طبق قرارداد)، در حالي ‌كه آنچه در خارج است جرم است، آنچه كه به ذهن ما آمده انديشه است و علم؛ ولي ما يك عينيتي بين اينها قائليم؛ چه در تنزل، چه در صعود. در تنزل مي‌گوييم آنچه كه من مي‌دانستم گفتم (عين همان را گفتم) نه غير آن را و در صعود مي‌گوييم آنچه را كه فلان شخص نوشت يا گفت، عين آن را من فهميدم، عين آن را حفظ كردم، [در حالي كه] عين آن را نوار حفظ مي‌كند؛ نه انديشه. پس يك عينيتي است كه ما هم در تنزلات داريم هم در صعود و مَجاز هم نيست و حقيقت است. همان ‌طوري كه هر چيزي كه در عالم طبيعت وجود دارد قبلاً در نشئه ديگر وجود داشت ـ لذا اولياي الهي در اثر آگاهي به آن نشئه به غيب عالِم‌اند ـ و آنچه كه در نشئه غيب است با آنچه كه در عالم طبيعت است واقعاً دوتايند: يكي مجرد است، سنگين نيست، ماده ندارد، قابل تقسيم به نصف و ثلث و ربع نيست، مرگ‌بردار نيست، ديگري همه اين احكام را دارد؛ ولي مع‌ذلك ما هيچ ترديد نداريم كه عين آنچه كه در اينجاست در عالم بالا هست. پس يك نحوه عينيتي است كه در طول هم‌اند؛ نه در عرض هم.

اطلاق مسامحي «عين» بر دو شيء مماثل

يك وقت شما دو شيئي كه مماثل هم است و هر دو محصول يك كارخانه است، مي‌گوييد اين استكان عين آن استكان است (با يك مسامحه)، اين مثل را عين مي‌گوييد؛ ولي بعد از تأمل اگر سؤال كنند كه اين عين است يا مثل، مي‌گوييد مثل است عين نيست. ولي در اين سلسله‌هاي نزول يا صعود اگر سؤال كنند مثل آنچه را كه فهميديد گفتيد يا عين آن را، مي‌گوييد عين همان را گفتم (من چيز ديگر نگفتم) يا عين آنكه آن شخص گفت من همان را فهميدم؛ نه چيز ديگر.

ظهور عينيت اشيا در هر نشئه مناسب با همان نشئه

پس يك نحوه عينيّتي بين عالم مثال و عالم طبيعت است و بالاتر بين عالم عقل و عالم طبيعت است، چون اين عينيّت در طول هم است در هر نشئه مناسب با همان نشئه وجود دارد. اين درباره قوس نزول؛ چه در جهان تكوين و خارج، چه در حيطه نفس خودِ ما. در قوس صعود هم همين ‌طور است؛ يعني آنچه كه در جهان طبيعت است عين اين به عوالم ديگر مي‌رود؛ نه غير اين؛ منتها در هر نشئه حكم همان نشئه را دارد [و] در هر موطني اثر خاص همان موطن را دارد.

حقيقت و عينيت نمونه‌اي از گناهان در قيامت

گفتند غيبت به صورت «اِدامِ كِلابِ اهل النار»[10] است اين حقيقت غيبت است؛ نه چيز ديگر. آن كسي كه زبان گزنده يا قلم گزنده يا خط مشي گزنده يا سيره گزنده دارد، به صورت «ضريع» درمي‌آيد (كار او) و به خورد او مي‌دهند (ضريع يعني تيغ تيز). و در قرآن كريم خداي سبحان عده‌اي را به عنوان حيوان معرفي كرد؛ فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[11]. غذاي اينها را هم مشخص كرد كه ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إلاَّ مِن ضَرِيعٍ[12]. ضريع يعني اين تيغهاي بيابان كه حيوانات مي‌خورند كه اين ضريع (اين تيغ تيز) همان گزندگي و ريختن حيثيت ديگران است كه انسان با نيش خودش انجام مي‌دهد، به صورت تيغ درمي‌آيد [كه] اين عين عمل اوست. هر چه را كه انسان انجام داد عين اين در قيامت ظهور مي‌كند؛ منتها نه به اين معنا كه عينِ عمل يعني در قيامت انسان غيبت بكند! چون عمل به عامل متكي است، اين‌چنين نيست كه در قيامت كسي غيبت بكند يا مبتلا به فحشا و منكر باشد، حقيقت اين عمل كه يا «غسلين» است يا «صديد» است يا «ضريع» است و مانند آن ظهور مي‌كند، اين عين آن است.

پس هر كس هر چه كرد مي‌بيند و براي اينكه عين عمل را ببينند آنها را از قبر پراكنده مي‌كنند: ﴿يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ[13]؛ تا به اينها ارائه داده بشود (اينها اعمالشان را ببينند) ارائه بشوند اعمال خود را، آن‌گاه فرمود: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ[14]

ـ پيوند عمل با عامل

بنابراين هر كس هر عملي را انجام داد، مي‌بيند و ترديدي هم ندارد كه عمل براي اوست؛ نه عمل از بين مي‌رود (اين يك اصل) و نه موجودي كه در عالم هست بي‌ارتباط با موجودات ديگر است (اين دو اصل)، نه به غير عامل وابسته خواهد شد (اين سه اصل)، چاره جز اين نيست كه با عامل ارتباط ضروري دارد (اين نتيجه). هيچ ممكن نيست كاري را انسان انجام بدهد و در كل نظام اين كار محو بشود، چگونه يك موجودي رأساً از كل نظام از بين مي‌رود؟! پس يقيناً اين كار هست. چيزي كه در جهان موجود است، نظام وقتي نظامِ علّي و معلولي شد؛ نظير شنهاي پراكنده شنزار كرانه‌هاي دريا كه نيست؛ نظير حلقات يك سلسله است، به جايي مرتبط است (اين دو اصل) و هيچ عملي عامل خود را رها نمي‌كند [و] به ديگري نمي‌پيوندد: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا[15] كه ﴿لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إلاَّ مَا سَعَي[16] و مانند آن (اين سه اصل)، نتيجه اين اصول سه‌گانه اين است كه عمل عامل را رها نمي‌كند، لذا فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ[17] يا ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ[18]؛ هر كسي بدهكار است. آنها كه كار خير كردند عملشان در اختيار آنهاست، ديگران كه بدهكارند در رهن آن دِيْن‌اند و چون دِيْن را نپرداختند گرو مي‌گيرند و در قيامت مسئله خانه و مسكن نيست كه انسان زمين را رهن كند گرو بدهد يا خانه را و فرش را گرو بدهد، چون همه اينها از انسان منقطع شد، انسان است و عقايد او و اخلاق او و اعمال او و ديگر هيچ، اگر بنا شد انسان بدهكار باشد و اگر بنا شد بدهكار گرو بدهد، چاره جز اين نيست كه خود را گرو بسپارد، لذا فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ[19].

پرسش...

پاسخ: نتيجهٴ عمل همان عمل است. الآن سخن از نتيجه است كه نتيجهٴ عمل همان عمل است (چيز ديگر نيست)؛ اما نتيجهٴ قراردادي نيست.

ـ تفاوت كيفر عمل با تجسم عمل

پرسش...

پاسخ: نتيجه يك وقت است كه قراردادي است يك وقت است نه، همين عمل در آنجا به اين صورت ظهور مي‌‌كند؛ مثل اينكه انسان وقتي در عالم رؤيا خواب مي‌بيند شير مي‌نوشد، حقيقت شير وقتي به عالم طبيعت تنزل كرد مي‌شود حكمت و از باب تشبيه معقول به محسوس اگر كسي خواست حكمت را تشبيه كند، به شير تشبيه مي‌كند؛ يا [بخواهد] علم را تشبيه كند به آب زلال تشبيه مي‌كند. يك وقت مي‌گويند كسي سرقت كرده است، ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا[20]، اين نتيجه سرقت اوست؛ قيامت اين طور نيست، قطع يد سارق نتيجه عمل سوء اوست؛ اما يك نتيجهٴ قراردادي است، حاكم اگر خواست عفو مي‌كند، كم مي‌شود، زياد مي‌شود و مانند آن. يك وقت است كسي زنا مي‌كند مي‌گويند: ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ[21]؛ اما يك وقت است يك كسي زنا مي‌كند به او مي‌گويند بايد صديد بخوري آن چرك را بخوري، يك وقت كسي غيبت مي‌كند او را چند تا تازيانه تعزير مي‌كنند، تنبيه مي‌كنند. مي‌گويند اين نتيجه عمل توست؛ [ولي] يك وقت مي‌گويند به صورت كلب ـ معاذالله ـ بايد در بيايد و آن غذاي آلوده را به خورد اين كلب مي‌دهند مي‌گويند مغتاب حقيقتاً كلب است و غيبت «ادامِ كلابِ اهل نار»[22] است، اين نتيجه نيست (اين نتيجه قراردادي نيست) اين عين عمل است كه پرده برداشته شد.

پرسش...

پاسخ: اين بيان تكوين است؛ نه اينكه قرارداد باشد (يعني قراردادي نيست) خدا قرار داد البته، خدا قرار داد كه باران كه بيايد گياه سبز بشود اين جعل الهي است؛ اما قراردادي نيست.

ـ اقسام انتقام و كيفر

در بحثهاي قبل گذشت تعزير و كيفر و مجازات حداقل به چهار قسم است. اگر اقسام تعزير و كيفر روشن شد، مسئله اُوليٰ تا حدودي حل مي‌شود آن‌گاه مسئله ثانيه كه مقام خلود اهل نار است هم روشن مي‌شود. تعزير، يك وقت است كه انسان با قرارداد كسي را عذاب مي‌‌كند، حالا براي نظم امور جامعه مي‌گويند اگر كسي سرقت كرده است بايد به فلان كيفر تنبيه بشود [كه] اين به اختلاف نظامها فرق مي‌كند؛ در نظام اسلامي مي‌گويند: ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا[23] اين يك نحوه قرارداد است.

پرسش...

پاسخ: علوم هر چه ترقي بكند مي‌تواند ماده دور را نزديك بكند، كوچك را بزرگ بكند و مانند آن. علم هر اندازه ترقي بكند انسان مي‌تواند دورترين موجودات ماده را ببيند ريزترين موجودات ماده را ببيند از عمق دريا باخبر بشود از سقف آسمان باخبر بشود و مانند آن؛ اما معنا را نمي‌تواند علم تجسيم كند، آن موجود مجرد است در قلمرو علم نيست. يك وقت يك انسان سخني پشت سر كسي مي‌گويد به عنوان نصح مستشير است، به عنوان تأديب اوست، اين در قيامت نور مي‌شود؛ يك وقت قصد دارد عيب‌جويي كند تنقيص كند اين «ادامِ كلابِ أهل النار»[24] است. اين نيت است و اراده است و امر مجرد است و در قلمرو صنعت و علم نيست؛ چه آسمان بروند چه زمين، اينها در قيامت مجسم مي‌شود.

الف. كيفر قرارداديِ دستگاه قضايي

قسم اول كيفر، يك قراردادي بيش نيست اين به اختلاف نظامها فرق مي‌كند؛ مي‌گويند اگر كسي سرقت كرده است در نظام اسلامي دست او را قطع مي‌كنند يا اگر كسي لب به مِيْ زد او را به چند تازيانه مثلاً تأديب مي‌كنند و مانند آن. اينها يك نحوه قرارداد است كه اين قراردادها براي برقراري نظم جامعه است؛ چه اينكه هر ملتي اين قرارداد را دارد (براي برقراري نظم). اين يك نحوه كيفر و جزاست [كه] مخصوص به دستگاه قضاست. خداي سبحان از آن جهت كه براي تشريح امور دنيايي دستگاه قضايي دارد، از تبهكاران به اين نحو انتقام مي‌گيرد كه ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ[25].

ب. انتقام مظلوم از ظالم

يك نحوش همين ‌طور است. يك نحو ديگر تعذيب و انتقامي است كه مظلوم از ظالم مي‌گيرد. [انتقام] مظلوم از ظالم كار به جامعه ندارد كار به برقراري نظم ندارد، آن يك فايده بالعرض است، مظلوم براي تشفّي خود از ظالم انتقام مي‌گيرد ولو در يك بياباني باشد كه كاري هم به نظم جامعه نداشته باشد، اين هم يك نحو انتقام است، اين ساده‌ترين و ابتدايي‌ترين انتقام است كه مظلوم از ظالم مي‌گيرد براي تشفّي خود. در قسم قبل قاضي از تبهكار انتقام مي‌گيرد براي حفظ جامعه؛ نه براي تشفّي خود، چون قاضي در اينجا قلب آزرده‌اي ندارد، او فقط ضامن نظم جامعه است [و] از اين جهت از تبهكار انتقام مي‌گيرد. پس ساده‌ترين انتقام انتقامي است كه مظلوم از ظالم مي‌گيرد براي تشفّي، از اين مرحله كه بگذريم انتقامي است كه قاضي از تبهكار مي‌گيرد براي برقراري نظم (اين دو قسم انتقام و كيفر).

ج. انتقام طبيب از بيمار ناپرهيز

قسم سوم انتقامي است كه طبيب از بيمار ناپرهيز مي‌گيرد اگر كسي بيمار بود به طبيب مراجعه كرد طبيب گفت فلان غذا برايت خوب نيست و فلان دارو شفابخش است، اين طبيب با اين بيمار برخوردي طبيبانه كرد و ديگر او را نديد؛ نه او را مي‌شناسد نه از زمان و مكان او خبر دارد نه از حيات و ممات او، طبيبي بود چند سال قبل بيماري به او مراجعه كرد طبيب به او گفت كه تو به فلان بيماري مبتلا هستي، اگر پرهيز نكني ممكن است بعداً گرفتار فلان درد بشوي، راهنمايي كرد و نسخه را پيچيد و تمام شد؛ نه طبيب آن بيمار را مي‌شناسد نه اين بيمار دوباره به طبيب مراجعه كرد، برخوردشان هم برخورد خوب بود براي اينكه اين حق او را تأديه كرد و دوستانه از مطبش بيرون آمد، وقتي اين بيمار به حرف آن طبيب و راهنمايي‌اش گوش نداد اين طبيب تدريجاً از بيمار ناپرهيز انتقام مي‌گيرد؛ يعني اين شخص بيماري‌اش روزافزون مي‌شود او را زمين‌گير مي‌كند به بستر مرگ مي‌فرستد. اين انتقام طبيب از بيمار ناپرهيز به اين است كه اين دارو را كه بايد مصرف مي‌كرد نكرد، آن غذايي را كه نبايد مي‌خورد خورد، آن غذا كم‌كم به صورت سمّ در آمده است (در درازمدت) و بيمار را زمين‌گير كرد. اين يك اثر تكويني است (اثر قراردادي نيست)؛ چه شرق برويد چه غرب برويد همين است. در آن قسم دوم انتقام كه قاضي از تبهكار انتقام مي‌گرفت، اين قراردادي بود، به اختلاف نظامها [و] قوانين عوض مي‌شد؛ يك جا دست دزد را مي‌بُرند يك جا دزد را به نحو ديگر كيفر مي‌دهند، چون قرارداد است. و بهترين قرارداد آن است كه خداي سبحان قرار داد. و اما قسم سوم يك انتقام تكويني است (قراردادي نيست)؛ چه انسان در شرق باشد چه انسان در غرب باشد وقتي به فلان بيماري مبتلا شد بايد فلان دارو را مصرف كند (اين سه قسم).

د. انتقام وليّ مهربان از موليّ‌عليه

قسم چهارم از اين قسم سوم دقيق‌تر است. پس ما از محدوده قرارداد گذشتيم، رسيديم به محدوده تكوين كه خود عمل به آن صورت در مي‌آيد. در قسم سوم اين عمل در درازمدت به صورت سمّ در مي‌آمد و بيمار را مسموم مي‌كرد؛ [ولي] قسم چهارم از قسم سوم دقيق‌تر است و آن اين است كه جزاي اين عمل قرارداد نيست؛ مثل قسم دوم و به عنوان تشفّي اخذ نمي‌شود؛ مثل قسم اول و در درازمدت هم به صورت سم‌ّ يا آتش در نمي‌آيد؛ مثل قسم سوم، بلكه عمل هم‌ اكنون سمّ است و آتش است، بعداً معلوم مي‌شود كه اين شخص چندين سال سمّ مي‌خورد. اين قسم چهارم مي‌گويد گناه يك دروني دارد كه درونش آتش است و سمّ؛ نه اينكه بعداً مسموم بشود. گفتند شما غذايي كه مثلاً فلان حيوان ولوغ كرد آن آب را نخوريد براي اينكه در درازمدت ميكروب توليد مي‌شود و شما مسموم مي‌شويد؛ [ولي] يك وقت به انسان مي‌گويند اين كاسه، كاسهٴ سمّ است اين سمّ را نخور. اگر وليّ‌اي از كودك بازيگوش بخواهد انتقام بگيرد به بچه‌اش مي‌گويد دست به اين شيء سرخ زيبا نزن اين آتش است، بچه كه نمي‌داند بايد گوش به وليّ بدهد به آتش دست مي‌زند، دست ‌زدن همان و سوختن همان؛ نه اينكه بعداً مي‌سوزد، بعداً وقتي كه بزرگ شد از او سؤال بكنند چرا دستت ناقص است مي‌گويد در كودكي من دست به آتش زدم.

ـ باطن و حقيقت اعمال

انسان در قيامت مي‌فهمد كه آتش مي‌خورد، سمّ مي‌خورد؛ نه اينكه اين گناه در قيامت سمّ بشود، در درازمدت سمّ بشود (اين‌طور نيست)، در درازمدت معلوم مي‌شود كه اين شخص سمّ مي‌خورد.

[در] نامه‌اي كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) براي سلمان (رضوان الله عليه) مرقوم فرمود ـ كه در نهج‌البلاغه آمده است ـ فرمود: «مثل الدنيا مثل الحيّة لين مسها قاتل سمها»[26]؛ دنيا مثل مار است دست به مار نزن؛ نه اينكه دست به مار زدي بعد از ده سال مسموم مي‌شوي. يك وقت طبيب به بيمار مي‌‌گويد اين غذا را نخور تو نمي‌تواني هضم بكني، زيرا ممكن است بعد از گذشت چند سال يك مسموميتي در تو پيدا شود يا بعد از گذشت چند ماه اين غذا تو را مسموم مي‌كند (اين انتقام سوم است)؛ اما انتقام چهارم مثل انتقامي است كه پدر و مادر مهربان از كودك بازيگوش مي‌گيرند، به كودك مي‌گويند دست به مار نزن، دست به سمّ نزن؛ نه بعداً مسموم مي‌شود، بعداً مي‌فهمد. اگر ما ديديم براهين عقليه اين‌گونه از امور را تجويز كرد (اولاً) و ظواهر آيات بر اين‌گونه از امور دلالت داشت (ثانياً)، داعي نداريم كه اين آيات را به حذف مضاف، بر مجاز (مجاز در كلمه يا مجاز در اسناد) توجيه كنيم. ظاهر قرآن كريم اين است كه گناه آتش است؛ فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً[27] ما چند مضاف تقدير بگيريم؟ يعني «انما يأكلون في بطونهم شيئاً كالنار» يا اين «سيصير نارا»، اين‌چنين است؟ يا نار است؟ اينكه فرمود اگر كسي مال يتيم خورد، اين تمثيل است اينكه تعيين نيست، خب اگر كسي مال وقف خورد مالهاي محرم ديگر خورد، اين فقط اختصاصي به مال يتيم ندارد؛ منتها مال يتيم چون مظلوم‌تر است اثرش گدازنده‌تر است. يك وقت است خود يتيم دارد اين را مي‌خورد اين نور است، مال خودش را دارد مي‌خورد (مال حلال است) مال حلال نور است؛ يك وقتي ظالم در كنار مظلوم نشسته دارد مال او را مي‌خورد، آنكه آتش است گناه است وگرنه اين نان «بما أَنّه خبز» نه نار است؛ نه نور، چون هر دو دارند آن را ‌مي‌خورند. آن گناه است كه آتش است، آن صواب است كه نور است.

ـ اشتراك بدنه خارجي عمل بين صالح و طالح

عمل آن تطبيق كار با ما جاء به النبي است؛ نه عمل خارجي، اين عمل خارجي را هر دو انجام مي‌دهند. اين نان را هم موقوف عليه مي‌خورد هم غاصب، براي غاصب نار است براي موقوف عليه نور. آنچه كه نار است غصب است نه نان، غصب عمل است؛ يعني مخالفت شرع آتش است؛ [وگرنه] آن كار خارجي را كه بدنه كار است هر دو دارند. اين حرف يك وقت به عنوان نصيحت، انسان ‌مي‌گويد (به عنوان ارشاد مؤمن)، مي‌شود نور، يك وقت به عنوان غيبت مي‌گويد؛ دو نفر پشت سر يك نفر دارند حرف مي‌زنند (زيد در مجلس نيست دو نفر پشت سر زيد دارند حرف مي‌زنند) يكي واقعاً و لله قصدش اين است كه زيد هدايت بشود و هيچ غرضي جز اين ندارد، اين حرف نور است در قيامت، و ديگري اهل عقده است [و] هيچ غرضي جز عيبجويي و تنقيص ندارد، اين «ادامِ كلابِ أهل نار»[28] است.

آنچه كه در علم و در طبيعت هست امواج، آهنگ، حرف، كلمه و امثال ذلك [است].

ـ نيت اساس عمل

آنچه كه به اين عمل بها مي‌دهد يا از آن مي‌كاهد نيت است كه «يحشر الناس علي نياتهم»[29] و آن را علم عكس‌برداري نمي‌كند آن را عالم السرائر و الضمائر مي‌داند؛ يا آن نار است يا نور. عمل غير از اين حركات خارجي است، اين حركات خارجي مشترك بين صالح و طالح است. اگر نور است آن نيت است و اراده است و تطبيق عمل با شرع و اگر نار است آن نيت پليد است و آن اراده است و آن مخالفت عمل با ما جاء به الوحي است. ظاهر آيه اين است كه گناه آتش است، گناه سمّ است، گناهكار هيزم جهنم است: ﴿أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[30]؛ اين ظالم حطب است و جهنم كه شعله‌ور مي‌شود ماده آتش‌زاي جهنم كه نفت و بنزين و گازوئيل و تي ان تي نيست، فرمود وقود (يعني ماده منفجره) جهنم مردم‌اند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[31] كه اين حجاره را هم گفته‌اند همان بتهاست.

پرسش...

پاسخ: توبه نور است، نور نار را خاموش مي‌كند. اينكه مي‌گويند آب توبه، واقعاً توبه آب است. خب انساني كه گرفتار آتش شده است چه ‌كار بايد بكند، آيا اطفائيه هست يا نيست؟ تا زنده است اطفائيه هست. توبه نور است و آب است و حقيقتاً آب است و حقيقتاً آتش را خاموش مي‌كند، حالا اگر كسي توبه نكرد اين گرفتار نار است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.

[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[5] ـ الميزان، ج1، ص408.

[6] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 6.

[7] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.

[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.

[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.

[10] ـ مشكاة‌الانوار، ص 323.

[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[12] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 6.

[13] ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 6.

[14] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 ـ 8.

[15] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.

[16] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.

[17] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[18] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.

[19] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[20] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.

[21] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 4.

[22] ـ مشكاة الانوار، ص 323.

[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.

[24] ـ ر.ك: مشكاة‌الانوار، ص 323.

[25] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.

[26] ـ نهج‌البلاغه، نامه 68.

[27] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[28] ـ مشكاة الانوار، ص 323.

[29] ـ كافي، ج 5، ص 20.

[30] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.

[31] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق