اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)﴾
محبّت در بينش مادّي
در جريان تعلّق محبت به خداي سبحان و همچنين محبت به ماوراي طبيعت، بايد همان بحث گذشته را مطرح كرد و از آن بحث گذشته استمداد كرد. آن بحث گذشته اين بود كه اگر موجود، منحصر در ماده باشد، قهراً معيار شناخت، خصوص حس و تجربه خواهد بود و آثار عملي انسان هم در محدوده حس و تجربه خلاصه ميشود و اگر موجود، اعم از ماده و مجرد بود و معيار شناخت عقل بود؛ نه حس و تجربه، بلكه ارزش حس و تجربه در سايه شناخت عقل بود، گرايشهاي نفساني و اعمال هم به دنبال آن شناخت عقلي به درجات گوناگون تقسيم ميشود و عاليترين درجه گرايش هم گرايش عقلي است. آنها كه موجود را منحصر در ماده ميدانند [و] ميگويند وجود با ماده مساوي است و قهراً چيزي كه ماده ندارد وجود ندارد و مسائل ماوراي طبيعي را خرافي ميپندارند، معيار شناخت آنها در مسائل بينش و جهانبيني، حس و تجربه است و معيار كشش و گرايش آنها در مسائل عملي و ايمان هم محبت است؛ منتها در محدوده عالم طبيعت (تمام محبتهاي آنها به امور طبيعي برميگردد). اينكه احياناً اشكالي ميبينيد مطرح ميكنند كه سيّدناالاستاد(رضوان الله عليه) شبهات آنها را نقل كرد و عصاره شبهات آنها هم به اين برميگردد كه اصلِ در محبت، همان شهوت است (و اصل در محبت، به آن لذت اجوَفَيْن برميگردد)، براي همين بينش است، چون بينش مادي است و كشش تابع بينش است. هر اندازه كه انسان بينايي داشت مجذوب ميشود. اگر بينايي كسي در حد طبيعت خلاصه شد همهٴ محبتهاي او هم در محور طبيعت خلاصه ميشود و اگر هم به چيزي دل ميبندد براي آن است كه خواستههاي طبيعي او را تأمين كند. خداي سبحان با اين گروه سخنِ عاقلانه گفت؛ فرمود: ﴿لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[1] و اگر كسي اين براهين عقلي را بر اساس شناخت عقل نپذيرفت، روزي در پيش دارد كه اين مسئله براي او روشن ميشود با مشاهده، كه از غير خدا كاري ساخته نبود؛ نه غير خدا ميتواند ترس و خطري را از انسان برهاند چون قدرت ندارد، نه غير خدا ميتواند كمال و جمالي به انسان ببخشد چون عزت ندارد. انسان به كسي دل ميبندد يا به شيئي دل ميبندد كه بتواند از قدرت او براي پرهيز از خطر مدد بگيرد؛ يا از عزّت او براي جلب منفعت كمك بگيرد.
تبديل محبت به عداوت
سرّ اينكه بتپرستها به بتها احترام ميگذاشتند و آنها را تكريم ميكردند همين بود كه از آنها توقع قوّت يا عزّت داشتند. خداي سبحان هم قوّت را منحصر به خود ميداند، هم عزّت را. در بحثهاي قوّت، همين آيه محل بحث فرمود آنها روزي در پيش دارند كه براي آنها روشن ميشود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، در مسئله عزّت هم فرمود: ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ﴾[2]؛ آيا به اين فكرند كه نزد بتان و معبودان دروغين آنها عزّت است، ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[3]. پس اگر كسي به شيئي يا شخصي محبت ورزيد كه از قدرت او استفاده كند، بايد بداند كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و اگر كسي به شيئي يا شخصي علاقه پيدا كرد كه از عزّت او استفاده كند، بايد بداند كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. اگر خوف است بايد بداند كه ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و اگر شوق و رجاست بايد بداند كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾. آنگاه خداي سبحان درباره اين گروه فرمود اگر شما عاقلانه نينديشيديد، روزي در پيش داريد كه اين محبت شما تبديل به عداوت ميشود. بيان ذلك اين است كه دنيا حقش با باطل مخلوط است؛ وگرنه دار امتحان نبود (اگر همه اشياء در عالم طبيعت حق ميبودند ديگر جا براي امتحان نبود، اگر دروغ هيچ اثري نداشت خب كسي حاضر نبود دروغ بگويد و اگر سرقت يا ظلم هيچ اثر نداشت خب كسي حاضر نبود سرقت كند يا ستم كند).
باطن محبت كاذب
جهان روزي را در پيش دارد كه حق محض است و باطل در آن روز اصلاً ظهوري ندارد. خداي سبحان به اينهايي كه به محبتهاي دروغين درباره ارباب و بتها و اوثان، خضوع ميكنند، ميفرمايد اگر محبت براي آن است كه از قدرت محبوب مدد بگيريد بدانيد: ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و اگر مودت براي آن است كه از عزت محبوب مدد بگيريد بدانيد كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[4]، قهراً محبتي كه شما نسبت به ديگران داريد اين محبت باطل است، چرا؟ چون اگر همه قوّت از آن خدا بود ديگري قدرت نخواهد داشت و اگر همه عزّت از آن خدا بود ديگري عزيز نخواهد بود. چون ديگري عزيز نبود و ديگري قوي نبود، اين محبت شما هم محبت صادقانه نيست، زيرا شما به ضعيف دل بستيد و اگر به ضعيف دل بستيد پس اين دلبستن يك دلبستن كاذب است؛ شما به يك ذليل علاقهمند بوديد و علاقهٴ به ذليل يك علاقه كاذب است. چون قيامت روز حق و صدق محض است، آنچه حق است ظاهر ميشود، محبت به ذليل محبت دروغين است، محبت به ضعيف محبت باطل و دروغ است و هر دروغي يك راست دارد و روز قيامت ظرف ظهور آن راستها و حقهاست، چون درون اين محبت عداوت است، در قيامت عداوت ظاهر ميشود (اينها كه دوست يكديگر بودند آن روز دشمن يكديگر ميشوند)، چرا؟
ـ قيامت روز ظهور حق
چون درون محبتِ دروغ ، عداوتِ راست است، ممكن نيست هم محبت دروغ باشد هم عداوت. اگر كسي به سراب دل بست و خود را به سراب رساند، وقتي به مقصد رسيد ميبيند چيزي به نام آب نيست، اگر كسي تقبيحش نكند آن سرزمين را لگدكوب ميكند. اينكه ميبينيد عدهاي به دنبال كسي يا شيئي حركت ميكنند، وقتي ديدند به مقصد نميرسند به آن بد ميگويند، سرّش همين است كه محبتِ باطل درونش عداوتِ صادق است (ممكن نيست هم محبت دروغ باشد هم عداوت). چون اين محبت باطل است، آن عداوت حق است و چون قيامت روز ظهور حق است، درونِ اين محبت كاذب كه عداوت صادق است ظهور ميكند، لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[5]. آنها كه در دنيا دوست يكديگر بودند في غير سبيلالله، اين محبتهاي آنها محبت باطل است، درون هر باطلي حق است، مقابل هر باطلي حق است و قيامت روز ظهور حقايق است.
ـ عداوت راستين باطن محبت دروغين
در قبال محبت دروغين، يك عداوت راستين است و قيامت ظرف ظهور عداوتهاي راستين است، لذا فرمود اين دوستان دنيايي دشمنان اخروياند؛ نه اينكه در آخرت با هم كاري ندارند، در آخرت دشمن هماند. يك وقت انسان به كسي دل بست بعد ديد از او كاري ساخته نيست خب قطع علاقه ميكند، ديگر عدّو او نخواهد شد؛ ولي يك وقت كسي فريب ديگري را خورد و به او دل بست و در اثر فريب محبّ او شد و خود را به خطر انداخت، وقتي روز حق ظاهر بشود اين محبت تبديل به عداوت ميشود. لذا گاهي ميفرمايد دوستان دنيايي دشمنان اخروياند، گاهي ميفرمايد عابد و معبود دنيايي دشمنان اخروياند، گاهي هم به تعبيرات ديگر ميفرمايد اين محبت دروغين يك عداوت راستين را در كمينش دارد و آن راست در قيامت ظاهر ميشود (با اين تعبيرات). لذا فرمود اين گروه اگر نتوانستند تشخيص بدهند كه قوي كيست؛ ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[6]، به دنبال ضعيف حركت ميكنند، به ضعيف دل ميبندند و ضعيف را عبادت ميكنند [و] چون ضعف ضعيف آن روز معلوم ميشود، باطن اين محبت كه عداوت است آن روز ظهور ميكند. و اگر كسي به طمعِ قوّت دل بست بايد بداند: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ و اگر به خيالِ عزت دل بست بايد بداند كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[7]. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ 81 اينچنين فرمود: ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾؛ اينها براي عزّت، آلهه دروغين را ميپرستند، مشابه اين را در تعبيرات ديگر فرمود: ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[8]. خب اين ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ مثل ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ است؛ عزيز بايد محبوب باشد، معبود باشد و غير خدا عزيز نيست، پس غير خدا معبود و محبوب نيست. همين معنا كه حق در قيامت ظهور ميكند و باطل رخت برميبندد [را] در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» به اين صورت تعبير فرمود؛ آيهٴ 67 سورهٴ «زخرف» [اين] است كه ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ چرا؟ چون اين خِلّت دروغين يك عداوت راستين را در بر دارد و قيامت ظرف ظهور آن صدق و حق است.
ـ قيامت، روز ظهور ثمرهٴ محبت تقواپيشگان
اهل تقوا چون محبتشان محبت حق و صدق است و روز قيامت هم روز حق و صدق است، ثمره محبت صادقانه اتقيا آن روز روشن ميشود. گفتند به اهلبيت علاقهمند باشيد، اين محبت، محبت صادقه است: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾[9] اين مودت يك مودت صادقه است و در قيامت هم اين صادق [است] و حق ظهور دارد. و اينكه فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[10]، سرّش آن است [كه] يك وقت اوضاع برچيده ميشود، دوستيها تمام ميشود ديگر دوست كسي نيستند؛ يك وقت اينچنين نيست كه محبت تمام بشود، بلكه عداوت ظهور ميكند. در سورهٴ «فرقان» مشابه همين تعبير آمده است كه عدهاي ميگويند چرا ما با فلان شخص رفاقت كرديم او را خليل و دوست اتخاذ كرديم، اي كاش با رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) بساط محبت پهن ميكرديم.
ـ قيامت، ظرف ظهور مالكيت مطلق خداي سبحان
آيهٴ 26 سورهٴ فرقان اين است كه ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾؛ يعني آن روز، حق ظهور ميكند؛ نه اينكه آن روز مُلك براي خدا ميشود. اين را بارها ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان مالك دنيا و آخرت است: ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾[11]، ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾؛ منتها اين معنا را موحّدين در دنيا ميدانند [و] غيرموحّد در آخرت ميفهمد؛ نه اينكه آن روز ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ كه ظرف حدوث ملك باشد. آن روز، ظرف ظهور مالكيت مطلق است؛ نه ظرف حدوث مالكيت مطلقه؛ و الا ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[12] اين تقديم خبر بر مبتدا هم براي حصر است نفرمود «الملك بيده» فرمود: ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. اگر ملكوت است كه ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] اگر مُلك است كه ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، پس دنيا و آخرت بيده (سبحانه و تعالي) است و تقديم اين يد؛ خواه در ملكوت، خواه در مُلك براي حصر است. موحّد اين معنا را در دنيا ميفهمد، غيرموحّد در آخرت با عذاب اين معنا را ميبيند. كه قيامت ظرف ظهور مالكيت حق است؛ نه ظرف حدوث مالكيت. ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾[14]؛ يعني ظاهر ميشود كه ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[15] بود ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[16] بود.
ـ شدت ندامت مشركان در قيامت
﴿وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً﴾[17]؛ براي اهل كفر به عسرت ميگذرد ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً ٭ يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً﴾[18]؛ كسي كه ستم كرده است كه بدترين ستم همان شرك است، هر دو دستش را ميگزد و گاز ميگيرد. يك انسان نادم فقط اين سبّابه را ميگزد كه در ادبيات؛ چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عربي اين سبّابه را ميگويند سبّابهٴ متندّم. سبّابه همين انگشتي است كه يك انسان نادم و پشيمان ميگزد؛ ولي اگر ندامت به نهايت برسد تنها سبّابه را گاز نميگيرد، تنها يك دست را گاز نميگيرد، از شدت ندامت هر دو دست را به دهان ميبرد: ﴿يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾، چنين حالتي است. و اين ظالم همان است كه در آيه محل بحث هم از اين گروه به ظالم تعبير كرد: ﴿وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾، چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[19].
پرسش...
پاسخ: چرا، همينها هستند كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾. خب چرا لعن كنند، چرا عدوّ يكديگر باشند؟ همين آيات مگر با عرف سخن نميگويد؟ با همه سخن ميگويد، ميفرمايد: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ خب چرا؟
پرسش...
پاسخ: پس الآن محبت است كذباً. هر كذب يك صدقي دارد اينچنين نيست كه هم محبت كاذب باشد هم عداوت، لذا در سورهٴ «زخرف» فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾؛ نه قطع خلّت است، ظهور عداوت است، نميگويد دوستي تمام ميشود. الآن دو شريك وقتي كه ديدند طرفي نميبندند از هم جدا ميشوند، دوستي تمام ميشود؛ نه دشمني آغاز بشود؛ ولي اگر هر دو به هم خيانت كردند يك روزي فرا ميرسد كه اين عداوت دروني ظهور ميكند؛ نه تنها محبت زايل ميشود. اينكه فرمود: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[20]، اينكه فرمود ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[21]، سرّش اين است. منتها اينها دستها را به دهان ميگذارند و ميگزند و گاز ميگيرند، ميگويند اي كاش ما اين محبت دروغين را با اين افراد نداشتيم.
تنوع و كثرت بتها
در آيات ديگر كه اين محبت را بازگو ميكند، ميفرمايد اينها چون بيراهه رفتند، كاري كه بايد از خدا ميخواستند از اين بتان خواستند؛ در قيامت بالصّراحه ميگويند ما كاري كه بايد از خدا ميخواستيم از اين بتها خواستيم. حالا فرق نميكند، يك وقت انسان به دنبال چوب و سنگ حركت ميكند؛ مثل اصنام و اوثان، يك وقت به دنبال شمس و قمر حركت ميكند؛ مانند توهّم صابئين، يك وقت به دنبال مسيح حركت ميكند؛ مانند ترسايانِ بتپرست؛ يك وقت به دنبال لنين و استالين حركت ميكند (فرق نميكند اين بت است).
ـ عبادت خالصانهٴ بتان توسط مشركان
اگر كسي به شخصي يا چيزي سر سپرد و قانون او را گرامي داشت و به او و فكرش احترام گذاشت و دل بست و از او اطاعت كرد، [اين كار] ميشود عبادت، [و آن كس يا چيز] ميشود بت. اينكه ميبينيد كتاب لنين براي يك عده مثل قرآن مسلمين است، همين معنا در قيامت ظهور ميكند. اين مشركين در قيامت به خداي سبحان عرض ميكنند: ﴿تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ٭ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[22]؛ مشركين در قيامت وقتي گرفتار جهنم شدند ميگويند ما يقيناً در گمراهي بوديم، براي اينكه ما اين كتابِ فلان ملحد را در رديف قرآن آورديم. نه [اينكه] در رديف قرآن آورديم يعني هم به قرآن احترام كرديم هم به اين كتاب، اين جمع حق و باطل كه محال است؛ يعني آن اندازهاي كه بايد به قرآن احترام بكنيم به اين كتاب احترام كرديم. ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ نه به اين معناست كه ما نيمي از محبت و ارادت و عبادتمان را به خدا اختصاص داديم، نيمي از محبت و ارادت و عبادت را به اين بتان، چون اينها اصلاً براي خدا سجده نميكردند (تمام عبادت اينها براي بت بود). در بحثهاي قبل هم به عرض رسيد كه شرك جاهلي اين نيست كه خدا و بت را شريك در معبود بودن قرار بدهند و خودشان يك مقدار براي بت يك مقدار براي خدا عبادت كنند؛ مثلاً يك مقدار براي خدا قرباني كنند يك مقدار براي بت؛ يا يك مقدار براي خدا نماز بخوانند يك مقدار براي بت، اين يك ريايي است كه احياناً عدهاي مبتلايند (در درون). اما مشركين تمام عبادتشان براي بت بود، آنها اصلاً خدا را نميپرستيدند كه (آنها فقط بت را ميپرستيدند). ميگفتند اين بتها چون وسيله است ما كاري به خدا نداريم، ما با اين وسيله در ارتباطيم [و] اگر خدا بخواهد به ما خيري برساند تنها راهش خضوع در برابر اين بتهاست.
فرزندكشي در جاهليت
اگر قرباني و حج عمره بود براي بتها بود و حتي اگر سربريدن اولاد بود براي بتها بود، چون اين در جاهليت هم بود. بچهكشي در سه مقطع بود: يك مقطع خصوص دخترها بود (به نام وئد البنات) براي همان خيال خام جاهلي كه مبادا در جنگها اينها به اسارت بروند يا اصولاً از دامادگيري ننگ داشتند؛ يكي هم چه دختر چه پسر [را] در قحطي و گرانسالي ميكشتند؛ يكي هم تفديةً للصنم و الوثن؛ به عنوان قرباني براي بتها بچه قرباني ميكردند (اين هر سه قسم را قرآن كريم بازگو كرد). همينها فقط براي بتها عبادت ميكردند، اصلاً خدا را يك ذرّه نميپرستيدند.
معناي شرك مشرك
معناي شرك اين است كه اين عبادتي كه لله است (خالصاً و واصباً)، اين عبادت را به ديگري دادن؛ نه اينكه يك قدري براي خدا يك قدري براي غير خدا. لذا اينها در قيامت اعتراف ميكنند ميگويند ما در ضلال مبين بوديم، چرا؟ براي اينكه ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[23]، ما بايد از خدا توقع ميداشتيم از بت توقع داشتيم، بايد كتاب خدا را گرامي ميداشتيم قانون لنين را گرامي داشتيم و مانند آن. يعني تمام آثاري كه بايد براي دين خدا قائل ميشديم (همه اين آثار) را داديم به فكرهاي الحادي زيد و عمرو؛ ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾. از ربالعالمين بايد خير ميخواستيم، از ديگران خواستيم؛ نه اينكه نيمي از خيرات را از خدا، نيمي از خيرات را از ديگران توقع ميداشتيم (اينچنين نبود)، چون بتپرست اصلاً خدا را نميپرستد. اثر را از خدا نميخواهد، اثر را از بت ميخواهد. ميگويد اگر خدا به ما بايد خير برساند، بت بايد شفاعت كند و او هم در اين شفاعت مستقلّ است، لذا فقط بتها را ميپرستيدند. ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، اين معنا را در قيامت به صراحت ميگويند.
رؤيت عذاب توأم با كور بودن مشرك
پرسش...
پاسخ: نه، چون آن معقول، محسوس ميشود. اينها از نشئه حس رخت برميبندند، چون اينها كورند. اين چشم و حواس ظاهري را كه گذاشتند، آنجا هم كه كورند، تنها چيزي كه ميبينند ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است كه ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[24]. اين كورها در قيامت بينا ميشوند، امروز قلبشان كور است فردا كه كور نيست، فرمود: ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[25]. آنها كه گرفتار حسّاند و [گرفتار] اصالت حسّاند و در نتيجه به لذت طبيعي سر سپردند، قلبشان كور است، فردا اين قلب باز و بينا ميشود ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[26]. ما ميگفتيم غير از طبيعت چيز ديگر نيست الآن ماوراي طبيعت هست، ما ميگفتيم بهشت و جهنم كه امر غيب است وجود ندارد الآن ميبينيم وجود دارد.
پرسش...
پاسخ: يعني جسمشان كور است؛ ولي جانشان بيدار، اينها در عين حال كه كورند ميبينند (اين بحثش قبلاً گذشت). در سورهٴ مباركهٴ «طه» شواهدي آمده كه اينها در عين حالي كه اعمايند بصيرند. همان طوري كه در دنيا حق بود و باطل؛ اينها اصلاً حق را نميديدند فقط باطل را ميديدند، در قيامت رحمت است و عذاب؛ اينها اصلاً رحمت را نميبينند، بهشت را نميبينند، اوليا را نميبينند، انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را نميبينند، فرشتگان رحمت را نميبينند، نشانههاي فيض حق را نميبينند، فقط جهنم و ملائكه جهنم و اصحابالنار و غلاظ و شداد و امثال ذلك را ميبينند.
شرك ربوبي و عبادي بتپرستان
پرسش...
پاسخ: نه؛ اينها كه اصلاً از خدا چيز نميخواستند، اينها اين بتها را ميپرستيدند فقط براي اينكه اين بتها مشكل اينها را حل كنند و خدا را ربالارباب ميدانستند؛ نه ربالحياتوالمماتِ زيد و عمرو. ميگفتند كار به دست خدا نيست او ربالعالمين است، ربالارباب است؛ ارباب ما اين بتها هستند [و] ما با اينها كار داريم. حتي به انبيا هم ميگفتند كه تو چون بتهاي ما را گرامي نداشتي جنزده شدي: ﴿إِن نَقُولُ إلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾[27] كه بحثش قبلاً گذشت. گفتند هر كسي به اين بتها احترام نكند از اين حرفهاي خرافاتي ميزند، عقيدهشان اين بود. الآن آنها كه جزء ملاحده هستند به همين درد مبتلايند، كاري كه براي خداست ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[28] اينها به بت ميدهند به نحو «لا شريك له»؛ نه معنايش اين است كه پنجاه درصد عبادت ما براي خدا بود، پنجاه درصد براي بتها بود.
باطن تبعيت دروغين
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» مطلبي دارد كه با تتمه بحث ما كه فرمود: ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ مناسب است. معمولاً در دنيا تابعين متبوعين را گرامي ميدارند و حرف آنها را ميپذيرند، اين معنا يك تبعيتي است دروغ و يك محبتي است كاذب. تبعيت دروغ يك تبرّي راست در درون آن هست، محبت دروغ يك عداوت راست در نهان آن هست و اين معنا در قيامت كه سراير ظهور ميكند آشكار ميشود؛ در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» از آيهٴ 31 به بعد اينچنين ميفرمايد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾، همان حرفي كه امروز ماركسيستها درباره قرآن ميگويند، ميگويند به قرآن و وحي و تشكيلاتي كه اسلام آورد ما ايمان نداريم، آنگاه خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾؛ حرفها را به هم برميگردانند؛ او ميگويد تو باعث شدي، او ميگويد تو سدّ راه شدي [و] به جان هم ميافتند، ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾؛ بين مستضعف و مستكبر اين درگيري آنجا شروع ميشود، مستضعف به مستكبر ميگويد تو باعث شدي ما را گمراه كردي كه اين رجوع و ردّ مكرر بين اهل استضعاف و اهل استكبار است: ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ ٭ قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾[29]؛ مستكبرين به مستضعفين ميگويند ما شما را گمراه نكرديم؛ اين عقل از درون خدا به شما داد، اين وحي از بيرون براي همه آمد، ما چرا گمراه كرديم؟ اگر ما داعيه داشتيم خب انبيا هم داعيهاي داشتند: ﴿أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾[30]؛ شما هم تبهكاريد ـ چون اين ردّ مكرر را خداي سبحان به عنوان ﴿يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾[31] تعبير فرمود؛ يعني مستضعفين ميگويند مستكبرين جواب ميدهند، مستكبرين ميگويند مستضعفين پاسخ ميدهند و مانند آن ـ ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا﴾؛ مستضعفين به مستكبرين ميگويند كه نقشه شبانهروزي شما ما را به اين روز سياه نشاند: ﴿بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾[32]؛ شما شبانهروز نقشه كشيديد ما را به دام انداختيد، مكر روزانه و شبانه شما ما را به اين روز سياه نشاند، ﴿إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾[33]؛ نقشههاي شما باعث شد كه ما براي خدا انداد قرار بدهيم در حالي كه خدا [حتي] يك ندّ ندارد، يك مثل ندارد: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[34] ما براي او امثال قائل شديم، يك مثل براي خداي سبحان مستحيل است فضلاً از امثال و انداد، ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾[35].
ـ عذاب مضاعف مستكبر سلطهگر و مستضعف سلطهپذير
در سورهٴ مباركهٴ «اعراف»، خداي سبحان به عنوان داور نهايي بين اين ردّ و بدلهاي مكرر حكومت كرد؛ در آن سوره آمده است كه مستضعفين ميگويند خدايا پروردگارا: ﴿فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾[36]؛ عذاب مستكبرين را دو برابر كن براي اينكه آنها هم خودشان گمراه شدند هم ما را گمراه كردند، خداي سبحان ـ به عنوان قاضي كه احكمالحاكمين است ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ﴾[37] ـ آنجا پاسخ نهايي را داد فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾؛ هم مستكبرين به دو عذاب در جهنم مبتلايند، هم مستضعف سلطهپذيرِ انظلامپذير (فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾ هر دو به دو عذاب مبتلا ميشويد)؛ ﴿وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[38]؛ نميدانيد سرّش چيست. اما مستكبرين به دو عذاب معذَّباند براي اينكه؛ هم بيراهه رفتند هم جلوي راه شما را گرفتند؛ هم خودشان گناه كردند هم شما را به گناه ترغيب كردند، شما هم داراي دو عذابيد براي اينكه؛ هم گناه را مرتكب شديد و هم ائمه كفر را به عنوان رهبران پذيرفتيد. شما هم كم كار نكرديد؛ آن كسي كه سلطه ميپذيرد با آن كه سلطهگر است در عذاب يكي است. اين بياني كه سيدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود: من از رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) شنيدم: «من رأي سلطانا جائرا» كه مُستحِلّ حرام خداست، «يعمل في عباد الله بالإثم و العدوان»[39] و او را سر جاي او ننشاند، امر به معروف نكند؛ نهي از منكر نكند، حق است براي خدا كه «ان يدخله مدخله»[40]، اين همان است؛ يعني آن مظلوم سلطهپذير با ظالم سلطهگر يكجا و يك اندازه به جهنم ميروند. اين طور نيست كه مظلومي كه ائمه كفر را به زعامت پذيرفت مثل او ستم نكرده باشد يا مثل او عذاب نشده باشد! اگر كسي واقعاً ضعيف و ذليل است، از او مقدور نيست: ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً﴾[41]، آن را خود قرآن استثنا كرده [است].
بنابراين اين پيروي متقابل بين تابع و متبوع يك پيروي كاذب است كه درون آن انزجار و انقطاع و تبرّي صادق است و قيامت كه ظرف ظهور حق است اين تبرّيها ظاهر ميشود. اين محبت دروغين درونش عداوت است و آن عداوت راست است و قيامت [كه] ظرف ظهور حق است اين عداوت ظاهر ميشود، لذا هم از نظر مسئله پيروي در آيه محل بحث فرمود اين پيرويها، اين تبعيتها به تبرّي تبديل ميشود، هم از نظر محبت در سوره «زخرف» فرمود اين محبتها و خلّتها به عداوت تبديل ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.
[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[5] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
[6] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.
[7] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[9] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 23.
[10] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
[11] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 56.
[12] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[14] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 26.
[15] سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[16] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.
[17] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 26.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيات 27 ـ 28.
[19] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[21] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
[22] ـ سورهٴ شعراء، آيات 97 ـ 98.
[23] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.
[24] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6 ـ 7.
[25] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[26] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[27] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 54.
[28] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[29] ـ سورهٴ سباء، آيات 31 ـ 32.
[30] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 32.
[31] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 31.
[32] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 33.
[33] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 33.
[34] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[35] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 33.
[36] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[37] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 8.
[38] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[39] ـ بحارالانوار، ج44، ص382.
[40] ـ بحارالانوار، ج 44، ص 382.
[41] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 98.