أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي البَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)﴾
اجمال براهين وحدت خداي سبحان
بعد از ادعاي وحدانيت حق ـ سبحانه و تعالي ـ براهيني بر توحيد خداي سبحان اقامه فرمود كه اولين برهانش آفرينش آسمان و زمين است، بعد نظم موجوداتي كه در آسمانهاست يا در زمين است يا بين آسمان و زمين است كه در پايان فرمود: ﴿وَالسَّحَابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ يعني اگر كسي درست بينديشد هر كدام از اينها آيهٴ تامهٴ خداي سبحاناند.
نظام علّي و معلولي
اگر كسي اصل نظم را انكار كرد و قائل به تصادف شد، او قبل از هر چيز راه انديشه و فكر را هم ميبندد؛ زيرا اگر كسي قائل به تصادف شد يعني يك رابطه علّي بين اشيا نيست. اگر نظام علي را نپذيرفت، هرگز نميتواند بينديشد [و] مقدماتي ترتيب بدهد و نتيجهاي استنتاج كند؛ زيرا بين هيچ نتيجه و هيچ مقدمهاي رابطه نخواهد بود. همان مقدماتي كه او ترتيب داد و نتيجه گرفت ممكن است رقيب او همان مقدمات را ترتيب بدهد و نتيجهٴ خلاف بگيرد. اگر كسي قائل به تصادف شد، قبل از هر چيز راه فكر كردن را بسته است. او نه ميتواند چيزي را اثبات كند، نه ميتواند چيزي را نفي كند؛ پس اگر كسي قائل به استدلال است و طرز تفكر را ميپذيرد، او بايد تصادف را محال بداند و نظم علّي را معتقد شده باشد. اگر نظم علّي هست، موجودي كه هستي او عين ذات او نيست محتاج به غير است.
اگر وجود چيزي عين ذاتش نبود، يقيناً نيازمند به مبدأ است و هيچ ممكن نيست كسي بينديشد و براي انديشه حرمت قائل باشد و بتواند تصادف را بپذيرد. يك امر مشترك بين همه اين براهين است و آن اين است كه اگر چيزي هستي او عين ذاتش نبود، محتاج به مبدأ است (خواه اصل هستياش، خواه وصف او بعد از هستي). خداي سبحان هم به اصل هستي اين نظام استدلال كرد، هم به نظم اين موجودات كه وصف آنهاست استدلال كرد، يك برهانْ مشترك است در همهٴ اينها و آن اين است كه چيزي كه هستي او عين ذات او نيست، محتاج به مبدأست (خواه او مجرد باشد، خواه مادي) و نظم هم خواه در بين امور مادي باشد، خواه در بين امور مجرد.
مراد از حركت در حركت جوهري
آنگاه اگر چيزي موجود مادي شد گذشته از آن برهان عامِ امكان و وجوب، برهان حدوث و تغيّر در آن هست، برهان حركت هست و مانند آن. در برهان حركت همان طوري كه ملاحظه فرموديد، هستي حركت ميكند نه ماهيت و اينكه احياناً گفته ميشود «حركت در جوهر» يعني حركت در وجودي كه از آن ماهيت جوهري استفاده ميشود وگرنه ماهيت مسير حركت نيست و تقسيم ماهيت به جوهر و عرض از اينجا پيدا شد كه اين ماهيت يا حكايت از وجودي ميكند كه او في نفسه و لنفسه است يا حكايت از وجودي ميكند كه او في نفسه و لغيره است وگرنه حركت در مسير جوهر نيست؛ چون جوهر ماهيت است و مسير حركت نيست. حركت يا در وجودي است كه في نفسه و لنفسه است، يا در وجودي است كه في نفسه و لغيره است و موجودي كه منزه از حركت است برهان حدوث زماني در او نيست، برهان حركت در او نيست؛ برهان امكان و وجوبِ حكماي مشهور يا برهان امكان فقري در او هست (كما هو الحق).
شب و روز نشانههاي خداي سبحان
اما درباره ليل و نهار خداي سبحان چند قسم بحث فرمود: يكي اصل آفرينش ليل و نهار را آيه قرار داد مثل اصل آفرينش آسمانها و زمين؛ چه اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[1]، در بعضي از آيات به اصل آفرينش ليل و نهار استدلال فرمود.
ـ وجوه گوناگون اختلاف شب و روز
يكي به اختلاف ليل و نهار اختلاف ليل و نهار به چندين وجه است: يكي اينكه ليل تاريك است و نهار روشن و نه تاريكيِ ليل ذاتي اوست، نه روشني نهار ذاتي او؛ زيرا آنجا كه روشن است در آيندهٴ نزديك و يا دور تاريك ميشود و آنجا كه تاريك است در آيندهٴ نزديك يا دور روشن ميشود. پس نه تاريك بودن ليل و نه روشن بودن نهار ذاتي هيچ كدام نيست يعني آن محدودهٴ از فضا كه گاهي روشن است، گاهي هم تاريك و بالعكس، لذا فرمود به اينكه ما ليل و نهار را آفريديم وگرنه معناي ليل يا مفهوم نهار كه خلق نيست؛ چون مفهوم است. وجود خارجي ليل و وجود خارجي نهار كه اينها عدم و ملكه هماند هر دو موجودند، لذا در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ دوازدهم فرمود كه ﴿وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ﴾[2]؛ ما ليل و نهار را دو آيه و دو علامت قرار داديم، منتها شب يك آيت و علامت تاريك است، روز يك آيت و علامت روشن يعني آن تاريكي و اين روشنايي مقابل هماند، عدم و ملكه هماند؛ نه اينكه ظلمت به معناي تاريكي، آن ليل باشد، آن كه ليل نيست [بلكه] آن ظلمت است. آن ظلمت خاصي كه مقابل نهار است از آن ظلمت خاص معناي ليل انتزاع ميكنند.
پرسش: ...
پاسخ: تاريك كردن، از بين بردن؛ چون نور را كه از بين ببرند ميشود تاريك.
پرسش: ...
پاسخ: نه عدم و ملكه است؛ مثل عمي و بصر. عدم محض نيست. وقتي بصر رفت ميشود عمي، وقتي توانگري رفت ميشود فقر و مانند آن. وقتي علم رفت (تذكر رفت) ميشود نسيان، نسيان در مقابل تذكر است، جهل در مقابل علم است و مانند آن. اينها عدم و ملكهاند [و] ليل و نهار هم عدم و ملكه است، لذا فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ اين يك نحو از وجوه و انحاي اختلاف ليل و نهار.
چه اينكه مشابه اين را در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» به اين صورت بيان كرده آيهٴ 29 از سورهٴ «نازعات»، فرمود: ﴿وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾ يعني ليل را اغطاش كرد؛ اغطاش يعني همان «امحاء» يعني در غطاش و تاريكي قرار دادن، تغاطش همان تعامي است، كسي كه خود را به كوري ميزند و خود را به نفهمي ميزند ميگويند: «تغاطش». خداي سبحان ليل را اغطاش كرد يعني تاريك كرد و نور نهار را روشن كرد: پس يكي از وجوه ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ اين است كه خداي سبحان ليل را اغطاش و تاريك كرد [و] نهار را اضحا و روشن كرد؛ پس گاهي تعبير به ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[3] فرمود، گاهي هم تعبير به ﴿وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾[4] فرمود، گاهي هم تعبير به ﴿وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ ميكند كه اين تعبير، تعبير فراواني است. اين وجه اول.
وجه دوم و سوم و چهارم همان است كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد: يكي اينكه در مكان واحد گاهي شب است گاهي روز، يكي اينكه در زمان واحد هم شب است هم روز؛ بنا بر كرويت زمين در يك زمان بعضي از جاها شب است، بعضي از جاها روز كه اينها ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ است، يكي هم در اثر حركت انتقالي زمين در طي فصول مختلفه ليل و نهار با هم مختلفاند، يعني ليالي با هم مختلفاند.
نهارها با هم مختلفاند پس يك بحث در اين است كه ليل و نهار با هم مختلفاند، يك بحث در اين است كه خود ليلها با هم مختلفاند و نهارها با هم مختلفاند در فصولِ چهارگانه شبها با هم اختلاف دارند (در طول و قِصَر) روزها با هم مختلفاند (در كوتاهي و طولاني بودن). يك بحث در اختلاف ليل با نهار است كه يك مكان گاهي شب است، گاهي روز يا در يك زمان دو مكان يكي شب است، يكي روز. يكي هم اختلاف ليلالي با هم است. اختلاف نهارها با هم است. هر كدام از اين وجوه چهارگانه يا وجوه ديگر كه باشد، ميتواند آيهاي از آيات الهي به شمار بيايد كه فرمود: ﴿وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾.
تعيين اصل و فرع، مقدّم و مؤخّر شب و روز
يك بحث در اين است كه كدام يك از اينها مقدَّم است و كدام يك از اينها مؤخَّر. بر فرض كرويت زمين اين نزاع، نزاعِ تامّي نيست؛ براي اينكه زمين كه كروي است و آفتاب ميتابد، خب يك گوشهاش شب است [و] يك گوشهاش روز؛ با هماند [و] اينطور نيست كه يك گوشه شب باشد و روز بعداً به بار بيايد يا بالعكس. اگر زمين كروي است آن چهره زمين كه روبهروي آفتاب است روز است و چهره مقابلش شب؛ پس اين نزاع كه ليل مقدم است يا نهار بر فرض كرويت زمين در اين قسمتها روا نيست، مگر به يك نزاع غير منتجي انسان بحث را بكشاند و آن اين است كه اين ربع مسكون در اين قسمتي كه ماها زندگي ميكنيم، اول اين جا روشن بود بعد تاريك شد يا بالعكس بالأخره با هماند؛ در هر گوشه زمين كه شب باشد گوشه مقابل آن روز است. در كل ارض نميشود فرض كرد كه روز مقدم بر شب است، ولي ميشود بحث كرد كه در فلان منطقهٴ خاص شب مقدم بود يا روز. اين بحث هم خيلي منتج نيست، اما از بعضي از آيات قرآن كريم استفاده ميشود كه ليل يعني ظلمت اصل است و نهار و روشنايي فرع؛ براي اينكه آنچه كه مربوط به خود موجودات امكاني است ظلمت و تاريكي است، بعد نور افاضه ميشود؛ نظير همان آيه سورهٴ «يس» كه در بحث قبل قرائت شد كه ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[5] كه اين را بعضي از بزرگان خواستند عبره بگيرند براي كل عالم هستي يعني اصل عالم هستي ليل است و درون اينها ظلمت است و فيض الهي ميآيد اينها را روشن ميكند. روزي هم كه فيض الهي گرفته بشود به نام نفخ صور همهٴ اينها از بين خواهند رفت و محو خواهند شد.[6] ولي ليلِ در مقابل نهار ظاهراً فرعِ برنهار است؛ چون ليل ظلّ است و نهار روشني يعني آفتاب كه ميتابد آن منطقه از زمين كه روبهروي آفتاب است روشن است، آن نقطه مقابل زمين كروي كه سايه اين نور قرار گرفته ميشود شب؛ چون سايه فرع نور است پس ليل فرع بر نهار است.
پرسش: ...
پاسخ: آن تعبير به اينكه ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ﴾[7] نشانهٴ آن است كه انسان اول حياتي نداشت بعد حيات افاضه شد و اما اين موت به معناي انتقال اين بعد الحيات است وگرنه آنچه كه از خود انسان است، همان فقر و نداري است كه فرمود: ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ﴾.
مراد قرآن از عدم امكان پيشيگرفتن خورشيد از ماه
در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ چهل اينچنين آمده كه ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ استفادهاي كه بعضيها كردند اين است كه در اين كريمه فرمود: شمس حق ندارد قمر را جلو بيفتد؛ چون اين مدار 365 درجهاي را آفتاب روزي يك درجه طي ميكند ماه روزي دوازده الي سيزده درجه طي ميكند. ماه روزانه دوازده الي سيزده درجه اين مدار 360 درجه را طي ميكند، لذا گاهي با 29 روز اين مدار را طي ميكند، گاهي هم با سي روز، اما آفتاب روزانه يك درجه را طي ميكند، لذا 365 روز بايد بگذرد تا اين مدار را طي كند. پس قمر سريعتر از شمس است و هرگز شمس نميتواند جلو بزند و هماهنگ باشد با قمر هم سير باشد يا جلو بزند.[8]
مراد از عدم امكان پيشي گرفتن شب از روز
﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ القَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[9]؛ شب هم هرگز حق ندارد جلو بيفتد؛ چون شب سايه است [و] سايه به دنبال نور است يعني هر جا نور آمده نقطهٴ مقابلش سايه است، وقتي نور حركت كرد سايه هم به دنبال آن حركت ميكند. اينچنين نيست كه ليل و نهار عدل هم باشند. شما وقتي يك چراغ را حركت داديد دور يك ستوني يا ستوني را دور چراغ حركت داديد، هر جا نور هست نقطه مقابلش سايه است، وقتي نور حركت كرد سايه هم به دنبال آن حركت ميكند. آن فقدانِ اين وجدان است، لذا ليل نميتوان جلو بزند و قبل از اينكه نهار بيايد، يك جايي را، آن نقطه مقابل آن باشد، جاي ديگر را تاريك كند. مقدور آن نيست: ﴿وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾؛ ليل نميتواند از نهار جلو بزند؛ براي اينكه همه و همه در جهانِ باز و فضاي باز اينها در سباحت و در شناوري هستند.
ـ وجه تقديم شب بر روز در ماههاي قمري
ولي در ماههاي قمري يك نظم خاصي دارد كه حكم بر اساس ماه است از نظر طلوع و غروب ماه احكام بر اين است كه ليل مقدم بر نهار است (در ماههاي قمري)؛ چون ماه اولين بار رؤيت ميشود احكام شرعي نوعاً بر ليلي است كه مقدم بر نهار است، شب جمعه قبل از روز جمعه است، شب قدر قبل از روز قدر است، شب اول ماه قبل از روز اول ماه است. اين بر اساس بحثهاي آثارِ فقهي كه بر ماههاي قمري بار است و اما خب قمر در كل جريانها هست، منتها مشهود نيست. در بسياري از موارد هست و ديده نميشود؛ چون اولين فرصت ديدارش شب است، لذا شب در اين بحثهاي ماههاي قمري در احكام شرعي مقدم بر روز است يعني اگر گفتند قرائت فلان آيه در شب جمعه صواب دارد يا قرائت دعاي كميل در شب جمعه صواب دارد، اين به اصطلاح پنج شنبه شب يعني شب جمعه مصطلح بايد آن را خواند؛ نه جمعه شب كه بشود شب شنبه. اينها آثار فقهي است كه بر ماههاي قمري بار است و چون اول در شب ديده ميشود ماه از آنجا شروع خواهد شد يعني شب جمعه قبل از روز جمعه است.
پرسش: ...
پاسخ: چون ينبغي در اصطلاح ما براي نفي استحباب است يا نفي كراهت، در نوعِ از موارد براي مواردِ الزامي هم آمده، لذا گفتهاند: يك اصطلاح فقهي است آن هم در متأخرين وگرنه در روايت اگر باشد نميشود از «لا ينبغي» كراهت فهميد يا [از] ينبغي استحباب فهميد.
شب و روز قراردادي در 24 ساعت
در اعتبارات و امور قراردادي ملاحظه ميكنيد كه اين ليل و نهار را به 24 ساعت تقسيم ميكنند، شب آينده را به دو قسم تقسيم ميكنند؛ تا دوازده را جزءِ روز قبل ميدانند و از دوازده به بعد را جزء روز بعد ميدانند. اين جزء قرار داد است كه به 24 ساعت كه تقسيم شد تا نصف الليل را جزء روز قبل ميدانند و نيمِ از شب را جزءِ روز بعد يعني وقتي ساعت 24 تمام شد، ساعت يك بعد از نصف شب را ميگويند يك بامداد [و] اين يك اصطلاح و قراردادي است.
بنابراين در آثار فقهي معمولاً شب مقدم بر روز است اگر گفتند شب جمعه خواندن اين دعا مستحب است يعني كل اين ليل، مگر اينكه وقتي براي آن مشخص كنند كه تا فلان مقدارِ از شب.
ـ تابعيت شب از روز
در بعضي از آيات ديگر هم نشان ميدهد كه ليل تابع نهار است در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 54 اين است كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾ ﴿يُغْشِي﴾ دوتا مفعول گرفت يعني «يجعل الله سبحانه و تعالي الليل غاشية النهار» كه ليل را پوششي بر نهار قرار داد يعني هرجا روز است و روشن چون در حركت است، فوراً به دنبال آن شب ميآيد آنجا را ميپوشاند و تاريكش ميكند. چون زمين و آن عامل نوربخش در حركت است وقتي مقابلهٴ با نيّر تمام شد، شب به دنبال نهار ميآيد آنجا را كه روز روشن كرده بود شب ميپوشاند: ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ يعني «و الله سبحانه و تعالي يغشي الليلَ النهارَ» يعني «يجعل الليل غاشيةَ النهار»، آنگاه فرمود: ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾ يعني شب با شدت به دنبال روز در حركت است. تحثيث كردن، حثِّ بر يك كار يعني برانگيختن و وادار كردن؛ حثيث يعني سريع. شب مرتب به دنبال نهار است، چون سايه است و سايه مرتب به دنبال نور هست، هرجا نور رفت نقطه مقابلش هم سايه حركت ميكند كه يطلب ليل نهار را حثيثاً، ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾[10].
اصل اين اغشاء را هم در سورهٴ مباركهٴ «رعد»، آيهٴ سوم اينچنين بيان كرد كه فرمود: ﴿جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ علي اي حال، اصل ليل و نهار و نظم ليل و نهار و اينكه هيچ ممكن نيست ليل سابق بر نهار باشد همه و همه نشانه توحيد خداي سبحاناند.
ـ خروج روز از درون شب
گاهي هم تعبير ميكند به اينكه ما روز را به عنوان يك پديدهٴ روشن از دل شب تار ميشكافيم، همان طوري كه زمين را خدا ميشكافد [و] نهر جاري ميكند آن ليل تاريك را ميشكافد از آن صبح روشن به بار ميآورد كه در سورهٴ «انعام» آيهٴ 96 اينچنين آمده است: ﴿فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً﴾ يعني ليل را براي سكونت و آرامش شما خلق كرد و صبح را شكافان كرد يعني شكافت و صبح را به بار آورد؛ مثل اينكه ميگويند: نهر را شكافتند يا چشمه را منفجر كردند: ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[11]، آن شكاف را كه نهر است ميگويند «فلق النهر»، در اينجا هم ميگويند «فلق الصبح، فلق الاصباح» و مانند آن. پس هر كدام از اينها هم در اصل وجودشان آيه حقاند، هم در نظمشان آيه خداي سبحاناند، لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي البَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ﴾.
آيت الهي حركت كشتي بر آب
همه اينها وجوداً و وصفاً آيه حقاند فُلك يعني كشتي، هم مفرد استعمال شده، هم جمع هم مذكر است هم مؤنث، گاهي دارد ﴿فِي الفُلْكِ المَشْحُونِ﴾ كه «مشحونه» نفرمود، ﴿وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الفُلْكِ المَشْحُونِ﴾[12] درباره حضرت نوح ديگر «في الفلك المشحونة» نفرمود. گاهي هم با تأنيث ذكر ميشود نظير اين آيه كه ﴿وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي﴾ از آن جهت كه سفينه است. گاهي هم مفرد است؛ نظير همين ﴿وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي﴾، گاهي هم جمع است؛ نظير فلك ﴿وَجَرَيْنَ بِهِم﴾[13] اين فلك كه اينها را در بر دارد و اينها را از جايي به جايي جريان ميدهد، از آن به عنوان ﴿وَجرين بهم﴾[14] ياد كرده است كه جمع آورده [است].
خب اصل كشتي كه يك موجود سنگيني است، طبعا بايد درون آب برود خداي سبحان آن را روي آب نگه داشت؛ مثل اينكه اين اجرام سنگين نظير پرندهها كه سنگيناند طبعاً بايد به زمين بيفتند، خداي سبحان اينها را در آسمان و در فضاي باز نگه داشت، فرمود به اينكه هيچ كس اين پرندههايي كه داراي اجرام سنگيناند در فضاي باز نگه نداشت مگر خداي سبحان طير كه صافات است ﴿وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾[15]؛ آن نفس طايرهاي كه خداي سبحان به اينها اعطا كرد، اينها را مسخَّر كرد كه در فضا بمانند؛ چه اينكه نظمي كه بين كشتي و آب دريا قرار داد طوري است كه كشتي فرو نرود تا انسانها بتوانند از ساحلي به ساحل ديگر حركت كنند و منافع تجاري و غير تجاري را تأمين كنند: ﴿وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي البَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ﴾.
اصل دريا را خداي سبحان جزء آيهٴ الهي ميشمارد در بحثهاي ديگر، اما در اين كريمه آن جريان كشتيراني را جزء آيات حق ميداند و اين براي نفع مردم است كه از جايي به جايي حركت كنند و كالاهاي تجاري و غير تجاري را منتقل كنند. ﴿وَالفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي البَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ﴾.
باران، آيت حضرتِ حق
و چون معمولاً باران در اثر تبخيري كه گفتهاند از آب دريا حاصل ميشود، به بار ميآيد، لذا اول مسئله دريا را ذكر كرد بعد مسئله بارش باران را فرمود: ﴿وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ﴾. اول مسئله دريا را يادآور شد بعد قسمت نزول باران كه از بخار نشئت ميگيرد آن را ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ﴾؛ باراني را كه خداي سبحان از آسمان باريد؛ آسمان يعني آن قسمتي كه بالاي سر انسان است؛ نه آسمان يعني آن سماواتي كه جزء ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ باشد؛ هر چه كه بالاي سر انسان است از آن به عنوان آسمان ياد ميكند، اين فضاي باز را به نام آسمان ياد ميكند. كيفيت ريزش باران از اينكه آن را همانند قطرات نازل ميكند همانند سيل و همانند نهر جاري نميكند كه باعث فساد باشد، همهٴ اينها باعث رحمت و نشانهٴ حكمت خداي سبحان است.
ـ آب، منشأ حيات
[قرآن] فرمود: با بارش باران خدا زمين را زنده ميكند اين توصيف ارض به حيات از باب وصف به حال متعلق موصوف نيست؛ نه يعني خدا به وسيلهٴ بارش باران گياهان را زنده ميكند، وقتي درخت زنده شد اين باعث حيات ارض است؛ حيات ارض به اين است كه مزرع آن سرسبز باشد، بلكه وصف به حال خود موصوف است؛ خود زمين را زنده ميكند يعني اين خاك است كه ميشود به صورت گياه سرسبز يعني خاك بيروح را روح ميدهد. حالا اگر كسي بذري داشت و درختي داشت و باران كه آمد چه چيزي تبديل ميشود به برگ سبز؟ درخت اين برگ سبز را در بر ميكند، اما چه چيزي سبز شد؟ خاك است كه سبز شد، زمين مرده زنده شد؛ نه اينكه درخت زنده شد ما بگوييم ﴿فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ﴾ از باب وصف به حال متعلق موصوف باشد يعني خدا درختان زمين را زنده كرد، بلكه خود زمين را زنده كرد، خود زمين را به صورت گياه در آورد، خود زمين را به صورت برگ در آورد. اينچنين نيست كه درخت زنده بشود، آن وقت ما بگوييم زمين زنده شد، بلكه زمين به صورت درخت در آمده [است].
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب مواد ارضي در آنجا هست، ارض يعني مواد ارضي. اگر چنانچه مقداري از خاك را در يك ظرفي بريزند، بذر افشاني كنند آن هم سبز ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب، مواد ديگر است كه تبديل ميشود به اين طراوت و سرسبزي. ارض در مقابل شما است؛ پس چون اين مواد ارضي تبديل ميشود به اين برگ و گياه در حقيقت زمين زنده ميشود؛ نه اينكه گياه زنده بشود [و] ما بگوييم: ﴿فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين مجاز است يعني خدا گياهان زمين را بعد از پژمردگي زنده كرد و چون گياه زينت زمين است، از اين جهت خدا فرمود: ما زمين را زنده كرديم؛ نه بلكه خودِ زمين را زنده ميكند، بالأخره تا اين مواد غذايي به صورت بدنه و ريشه و برگ گياه در نيايد كه گياه رشد نميكند، اين خاك است كه زنده ميشود، خاك است كه ميشود برگ، خاك است كه ميشود تنه درخت.
احياي زمين شاهد بر مبدأ و معاد
پس خدا خاك مرده را زنده كرد، لذا در بسياري از آيات به اين مسئله در جريان قيامت استدلال ميكند كه آنها اعتراض كردند كه چگونه مرده زنده ميشود، فرمود: خدا هر روز مرده را دارد زنده ميكند، فرمود: همان طوري كه باران ميآيد گياه روييده ميشود، اينچنين هم شما زنده ميشويد. خب اگر اين احياي ارض كنايه از اين باشد كه خدا گياهان را زنده ميكند يعني آن كه روح دارد آن را زنده ميكند، خب اينكه دليل بر معاد نيست. در بسياري از آيات در برابر تعجب آن منكران كه ميگويند «چطور مرده را خدا زنده ميكند؟» فرمود: شما هر روز داريد ميبينيد خدا مرده را زنده ميكند. چطور اين سنگ در طي قرون تبديل به خاك ميشود بعد به صورت يك برگ نرم در ميآيد؟! خب مرده را خدا دارد زنده ميكند. اينچنين نيست كه درخت زنده بشود و هيچ تأثيري در خاك نباشد و خاك به حيات نرسد بعد خدا مجازاً بگويد كه ما به وسيله بارش باران زمين را زنده ميكنيم يا در مسئلهٴ معاد استدلال كند [و] بگويد كه ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾[16]، اين استدلال چه در مبدأ، چه در معاد براي آن است كه بالأخره خاك بيجان زنده ميشود اين هم برهان بر توحيد است، هم برهان بر معاد، لذا هم در مسئله معادشناسي خدا به اين برهان استدلال ميكند، هم در مسئله مبدأ شناسي و اگر يك سنگ سختي هم كه باشد در طي قرون به صورت خاك در ميآيد، اينچنين نيست كه سنگ خاك نشود؛ چون همان خاك بود كه در طي قرون به صورت سنگ متصلب در آمد. اينچنين نيست كه [از] اول سنگ بوده باشد كه، خب همان خاك طي قرون متمادي متصلب شد، شده سنگ [و] طي قرون بعدي هم ميشود خاك. همين سنگ در يك روزي به صورت يك بوته نرم درميآيد، پس خداي سبحان بيروح را حيات ميبخشد و زمين مرده را واقعاً زنده ميكند و اين كار، كارِ خداست يعني او حيات ميدهد، او به مردهها حيات ميدهد، هم نشانهٴ توحيد اوست، هم نشانه معاد اوست: ﴿فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ كه وصف به حال خود موصوف است؛ نه وصف به حال متعلق موصوف. واقعاً زمين مرده است يعني روح ندارد، بعد هم واقعاً زنده ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 33.
[2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
[4] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 29.
[5] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.
[6] ـ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتألهين، ج5، ص122 ـ 123.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 28.
[8] ـ ر.ك: التسير الكاشن، ج6، ص315.
[9] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[11] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 6.
[12] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 41.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[15] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[16] ـ ؟؟؟.