اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (۱۶۳)﴾
معناي واژهٴ اله در فرهنگ قرآن
در توحيد الوهي آنچه كه مطرح است، وحدت معبود است و اله يعني معبود. دليل وحدت معبود، وحدت رب است و دليل وحدت رب، وحدت خالق است و دليل وحدت خالق، وحدت ذات واجب.
و إله در اين گونه از موارد به معناي معبود است. شواهدي هم گذشت و بعضي از آيات ديگر هم اين معنا را تأييد ميكند كه إله يعني معبود نه يعني خالق. در سورهٴ مباركهٴ «طه» وقتي سخن سامري را نقل ميكند، آيهٴ 88 اينچنين ميفرمايد: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾؛ وقتي آن گوساله و جسد بيروح را به صورت يك حيوان خائر درآوردند كه جسدي بود ﴿لَّهُ خُوَارٌ﴾؛ نه اينكه اين عجل خائر باشد و زنده باشد و بانگ داشته باشد، بلكه جسد بيروحي بود كه براي او ﴿خُوَارٌ﴾ تنظيم شد، آنگاه ﴿فَقَالُوا﴾ يعني سامري و آل سامري گفتند: ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾، اله يعني معبود يعني اين موجود را بايد عبادت كرد، چون بني اسرائيل به موساي كليم[عليه السلام] عرض كردند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[1]؛ يك خداي محسوس براي ما نصب بكن تا ببينيم و عبادت كنيم. از اين برداشت جاهلانه سامري سوء استفاده كرد و يك إله محسوسي را براي اينها عرضه كرد؛ پس اله يعني معبود.
در همين سورهٴ «طه» آيهٴ 97 وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) انتقام ميگيرد از اين سامري ميفرمايد: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَيٰ إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ يعني نگاه كن اين الهي كه او را اتخاذ كردي، من او را ميسوزانم و پراكنده ميكنم؛ پس اله يعني معبود نه يعني واجب.
معناي استثنا در كلمهٴ طيبه
و اما اينكه «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» به معناي لا إله غيرُ الله است و الاّ به معناي غير است و انبيا نيامدند به انسانها بگويند شما كه نسبتتان به شرك و توحيد علي السواء است، توحيد را بپذيريد و شرك را نفي كنيد، بلكه آمدند بگويند: قلب شما و فطرت شما كه توحيد را ميپذيرد، غير از وحدت خالق و وحدت معبود ديگري را نشناسيد؛ «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» يعني لا اله غيرِ اللّٰهي كه فطرت او را ميپذيرد. نشانهاش آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و همچنين ساير سور حرفِ انبيا را كه نقل ميكند، آنها هم همين سخن را دارند آيهٴ 65 سورهٴ «اعراف» اين است: ﴿وَإِلَيٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ يعني غير از اللّٰهي كه مقبول فطرت است، ديگري نيست. باز در همين سورهٴ «اعراف» آيهٴ 73 اين است: ﴿وَإِلَيٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُمْ﴾؛ حرف صالح با حرف هود همه يكي است كه ﴿مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ﴾.
باز در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 85 وقتي جريان شعيب را مطرح ميكند، ميفرمايد: ﴿وَإِلَيٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ يعني غير از اللّهي كه مقبول فطرت است، ديگران نيستند؛ نه اينكه قلب انسان نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و هيچ ارتباطي با توحيد نداشته باشد.
فطري بودن توحيد
بعد انبيا آمدند دو مطلب را به انسانها آموختند: يكي اثبات توحيد، يكي نفي شرك؛ اينچنين نيست، بلكه فطرت با توحيد ساخته شد و شرك بيگانه است. انبيا آمدند گفتند: آن توحيدي كه فطرت پذيرفته است، غير از آن توحيد فطري و غير از اللّٰهي كه مقبول فطرت است ديگران را نفي كنيد؛ نه اينكه قلب انسان و فطرت انسان نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و انبيا آمدن كه بگويند: شرك نه و توحيد آري. گرچه لسان بعضي از آيات اين است كه ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[2]، اما اين نه به آن معناست كه هر دو از خارج به انسانها داده شد، بلكه يكي همان احياي فطرت است [و] ديگري حفاظت وحراست از فطرت است كه بيگانه راه پيدا نكند.
ـ شاهد قرآني بر فطري بودن توحيد
همين سخني كه انبياي ديگر داشتند يعني شعيب، يعني صالح، يعني هود(سلام الله عليهم اجمعين) و ساير انبيا داشتند، همين سخن را وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) هم دارد كه در سورهٴ «طور» بيان فرمود، آيهٴ 43 اين است: ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ﴾ يعني غير از اللّهي كه فطرت ميپذيرد، آيا إله ديگر هم هست؟! ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[3]، حرف بسياري از انبيا اين است كه ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ﴾[4] يعني غير از اللّهي كه فطرتتان قبول دارد، اله ديگري نيست؛ پس اله به معناي معبود است اوّلاً و اين إلاّ در «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» به معناي غير است ثانياً و قلب انسان نسبت به توحيد آشناست [و] نسبت به شرك بيگانه است ثالثاً، انبيا براي آن آمدند كه توحيد فطري را شكوفا كنند و نگذارند اين شرك بيگانه راه پيدا كند رابعاً و فروعاتي هم كه متفرع بر اين است.
پرسش ...
پاسخ: حرف استثنا هست، اما يك وقت است كه حكم سلبي مستثنا منه و حكم اثباني مستثنا را متكلم ميخواهد ابتدائاً إلقا كند، يك وقت است كه متكلم ميخواهد بگويد: آن مستثنايي كه در ذهن شما هست، غير از او ديگران آن حكم را ندارند. اگر مستمع بيگانه باشد از اين مطلب، متكلم دو مطلب را افاده ميكند: يكي حكم سلبي مستثنا منه، يكي هم حكم اثباتي مستثنا ولي اگر مستمع نسبت به مستثنا آشنا باشد، متكلم فقط يك حكم را افاده ميكند [و] ميگويد: غير از آن مطلبي كه شما ميدانيد، ديگران آن حكم را ندارند، اين «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» اين است يعني غير از وحدت ذات اقدس الهي و الوهيت حق، ديگران به الوهيّت نرسيدند و نميرسند.
ـ شاهد ديگري بر فطري بودن توحيد
پرسش ...
پاسخ: مثلاً ملاحظه بفرماييد، در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيات فراواني هست كه نشانهٴ فطري بودن توحيد الهي است. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» از اين سؤال و جواب زياد است آيهٴ 84 اين است كه ﴿قُل لِمَنِ الأرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[5]؛ اگر شما داعيه آگاهي داريد، بگوييد زمين و اهل زمين براي كيست؟ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ٭ قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُون َ٭ قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ﴾[6]؛ فرمود: از اينها كه سؤال بكنيد، ميبينيد در درون اينها توحيد الهي را قبول كردند كه الله مبدأ است. به اينها بگو اگر الله مبدأ است، ملكوت هر چيزي به دست الله است، خلقت هر چيزي به دست الله است، پناه دهنده الله است [و] نيازي به پناه ندارد، پس شما چرا به غير الله مراجعه ميكنيد؟ قهراً انبيا آمدند كه به انسانها بگويند، آن سرمايه فطري را حفظ كنيد بيگانه را راه ندهيد، نگذاريد يك بيگانهاي بيايد صاحبخانه را بيرون ببرد. شرك وقتي آمد جا براي توحيد نيست.
پرسش ...
پاسخ: اول بالاتر از اين هم دارد، بالاتر از اين هم هست، بالاتر از شك جزم به عدم است دارد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[7]؛ با اينكه يقين دارند از نظر علمي يقين دارند، ولي از نظر آن استكبار و طغيانگري با علم انكار ميكنند، فضلاً از شك؛ گاهي تعبير شك است كه ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾، ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾[8]، گاهي هم سخن از جزم به خلاف است، فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[9] و مانند آن. درون آنها اين را ميپذيرد [ولي] و بيرون كه شرك عاريتي است، مزاحم پذيرش و خضوع در برابر توحيد دروني است.
تفاوت علم و ايمان
پرسش ...
پاسخ: وقتي علم است، نه ايمان (علم غير از ايمان است) ايمان از اوصاف نفسانيه است. اين نسبت به حقانيّت اين نبي اكرم يقين داشت، ولي به اين يقين ترتيب اثر نميداد. اين عقل وقتي در جنگ درون با هوس شكست خورد، كاري از اين عقل ساخته نيست. در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «كم من عقل اسير تحت هوي أمير»[10]؛ اگر انسان در جبهه داخلي (در جنگ جهاد اكبر) فاتح شد، چه طور شهوت را به اسارت ميگيرد (شهوت را كه نميكشد كه [بلكه] شهوت را اسير ميكند) ميگويد: جز در راه حلال خودت را صرف نكن، غضب را كه از بين نميبرد [بلكه] غضب را اسير ميكند [و] ميگويد: جز در راه حلال حركت نكن. حالا اگر در جنگ درون عقل اسير شد، شهوت و غضب پيروز شد، به عقل نميگويد كه نفهم؛ به عقل ميگويد بفهم، ولي فهمت را به ما بده. اينها كه در جهاد درون شكست خوردند [و] عقلشان اسير هوس شد، همهٴ كارها و توليدات عقلي را يكجا در اختيار شهوت و غضب ميگذارد. ميفهمند كه اين بمب شيميايي بد است، ولي ميكنند؛ چون عقل اسير غضب و هوس است. فرمود: «كم من عقل اسير تحت هويٰ أمير» اگر انسان در جهاد داخلي شكست خورد، عقلش [و] علمش به اسارت ميرود. انسان اسير ميفهمد، ولي بايد به نفع آن اسير كننده كار كند. عقل كسي كه در ميدان درون شكست خورد، همهٴ مسائل را ميفهمد (حلال، حرام، حسن، قبيح، حق و باطل ميفهمد) ولي محصول فهم را بايد به دست شهوت تقديم كند، به دست غضب بدهد. لذا فرمود: آلفرعون يقين داشتند موسي حق ميگويد، امّا انكار كردند. احبار و رهبان يهود يقين داشتند رسول خدا حق ميگويد: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[11]، ولي براي دنيا فهم خود را به شهوت تقديم كردند، عقل خود را به غضب سپردند.
دفن فطرت الهي و مراحل آن
پرسش ...
پاسخ: شك براي اول كار است ولي جزم به خلاف كه جهل مركب است براي بعد است. اول يك انسان مطلبي را كه دور شد ترديد ميكند، بعد كم كم جزم به خلاف پيدا ميكند، لذا ميشود جهل مركب. اين شك زمينه جهل مركب است، اما همه اينها رو بنا است يعني آن فطرت دروني كه خدا خواهي است آن را دفن كرده ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] پس سرمايه دفن شده [است] چون سرمايه دفن شده دسيسه كرده (مدسوس كرده) پس آن ايمان خدايي دفن شده [است]. حالا روي قبر اين عقل يك فكرهايي را بررسي كرده، اين فكرها چون تازه وارد است اول ريب و شك است، بعد جزم به خلاف كه ميشود جهل مركب. آن عقل را زنده به گور كرده دسيسه كرده (مدسوس كرده) دفن كرده حالا روي قبر عقل نشسته دارد فكر ميكند. لذا اول شك دارد بعد جهل مركب.
راز ضرورت عبوديت
اما ادّعاي قرآن كريم اين است كه الهي جز الله كسي ديگر نيست يعني غير از اللّٰهي كه اصل وجودش مسلم و مورد قبول فطرت است، إله ديگري نيست. اين معنا را از چند راه اثبات ميكند. ميفرمايد: اصولاً انسان چرا بايد عبادت بكند؛ چرا بشر نيازي به إله دارد؟ به همان دليلي كه بشر نياز به اله دارد و بايد عبادت كند، معبود او بايد كسي باشد كه بتواند مشكلات او را در سود و زيان حل كند. انسان اگر محتاج نبود عبادت نميكرد سرخم نميكرد چرا بايد عبادت كند؟ چرا بندگي كند؟ چون نيازمند است بايد بندگي كند، خب چه كسي را بندگي كند؟ موجودي را بپرستد كه حيات و ممات او به دست اوست. خير و شرش به دست اوست. سعادت و شقاوتش در سايه عبادت و اطاعت نكردن از اوست. چون انسان محتاج است بايد بپرستد [و] كسي را بايد بپرستد كه حل مشكلات انسان به دست اوست؛ پس انسان حتماً إله و معبود دارد (اين يك مطلب) آن إله و معبود هم حتماً بايد رب باشد يعني بايد طوري باشد كه انسان را بپروراند اگر سود و زياني به انسان نرساند، چرا انسان در برابر او اينقدر خضوع كند؟! پس عبادت انسان ضروري است چون محتاج است. معبود او هم بايد رب و پرورنده او باشد بالضروره؛ براي اينكه غير از مالك مدبر شايسته براي عبادت نيست.
انحصار ربوبيت در خالق
خب مالك مدبر كيست؟ چه كسي است كه بتواند انسان را بپروراند؟ همان كه انسان را آفريد. چرا؟ براي اينكه پرورش يا عين خلقت است يا ملازم خلقت. رب كه مالك است و مدبر يا آن اوصاف و روابط را ايجاد ميكند كه در حقيقت ايجاد روابط يك نوع خلقت است. ربوبيّت با تحليل به خالقيت برميگردد؛ اگر يك وصفي را مبدئي به يك موجودي داد، او را پروراند يعني اين كمال را خلق كرد و به او اعطاء كرد. ايجادِ روابط بين اوصاف و موصوفات و مانند آن، اين در حقيقت خالقيت است گرچه به صورت ربوبيت تبيين ميشود. روح ربوبيت خلقت است؛ اين مطابقتاً، رب همان خالق است يا اگر ربوبيت عند التحليل به خلقت برنگردد با تلازم به خلقت برميگردد؛ زيرا كسي ميتواند موجودي را بپروراند كه از ذات او با خبر باشد، از كمالات ذاتي او با خبر باشد، از راه تكاملياش با خبر باشد، از سود و زيانش مستحضر باشد و مانند آن. و كسي از همه اين امور با خبر است كه او را آفريده باشد؛ اگر يك مبدئي موجودي را نيافريد، خب از ذات او اطلاعي ندارد، از كمالات ذاتي او خبري ندارد. از كيفيت رسيدن اين شيء از نقص به كمال آگاهي ندارد.
پس رب حتماً بايد خالق باشد لذا قرآن كريم ادلّهاي كه براي توحيد ربوبيّت اقامه ميكند، حد وسط آن ادلّه خالقيت حق است. فرمود: چون خدا خالق است پس رب است، لذا ميفرمايد: از اينها اگر سؤال بكنيد كه خالق آسمانها و زمين كيست؟ ميگويند: الله آنگاه ميفرمايد: خب، اگر خالق آسمان و زمين خداست پس چرا به ربوبيت غير خدا معترفيد؟ معلوم ميشود «كل من كان ربّاً فهو خالق و كل خالق فهو ربّ»، از احد المتلازمين پي به ملازم ديگر بردن يك استدلال علمي است.
شهادت الوهيت مطلقه بر وحدانيت
و اگر كسي خواست براي توحيد خالقيت برهان اقامه كند بايد به مبدأ ذاتي و توحيد ذات تكيه كند. كسي ميتواند خالق باشد كه خود عين هستي باشد. اين همان آيات احديت خدا، واحديت خدا، غناي محض خدا، حقّانيّت صرف خدا اين آن آيات است. ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[13] چه در سورهٴ «حج»؛ چه در سورهٴ «عنكبوت» يا ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[14] آن آيات در آن سير نهايي معرفت حق است. در اين قوس صعود اول توحيد عبادي است، الله معبود است لا غير. چرا؟ چون اين اله و معبود ربّ است. چرا رب است؟ براي اينكه خالق است. چرا خالق است؟ براي اينكه عين هستي است و ديگران هستيشان را بايد از او دريافت كنند. لذا قرآن كريم ميفرمايد: اگر شما الله را بشناسيد، خود الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد. مگر كسي الله را نشناسد. الله شريك بردار نيست. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[15]، اين نه از باب اتّحاد شاهد و مدّعي است (كما توهمه بعض) نه اينكه خدا هم مدعي وحدت است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾[16]، هم شهادت به وحدانيت ميدهد تا بشود اتحاد شاهد و مدعي. فرمود: الله ادعاي وحدانيت دارد، خود الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد، اصلاً الوهيت شريك بردار نيست. اگر كسي در بعضي از بخشها ربوبيّتش محدود باشد كه او رب نيست. الوهيت به ربوبيتِ مطلقه و نامحدود تكيه كرد و آن ربوبيت مطلق و نامحدود، شريك برنميدارد. ميشود انسان يك ربّ نامحدود را فرض بكند و بفهمد و بپذيرد، بعد در كنارش يك شريكي فرض كند؟! اگر ربوبيت نامحدود شد، جا براي غير نميگذارد. الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد. البته لفظاً هم فرمود: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، اما اين معناي شهادت الوهيت نيست؛ چه اينكه شرك شهادت ميدهد كه من باطلم. چرا؟
برهان ناپذيري شرك
براي اينكه اگر ربوبيت نامحدود است، خلأي نيست كه شريك حق بيايد آن خلأ را پركند؛ لذا خداي سبحان ميفرمايد: اصلاً شرك قابل برهان نيست. در پايان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ميفرمايد: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[17] كه اين ﴿فَإِنَّمَا﴾ جواب است، آن ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ به صفت است؛ ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ اگر كسي براي خدا شريك قائل شد كه شريك قائل شدن برهان برنميدارد، لازمهٴ شرك بيبرهاني است، ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ چون باطل برهان برنميدارد؛ مثل اينكه اگر كسي بگويد «دو دوتا پنج تا كه قابل برهان نيست، كيفر ميبيند»، اين «كه قابل برهان نيست» وصف لازم است؛ نه اينكه ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ﴾ جواب باشد؛ اين وصف لازم است. فرمود: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ كه اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾صفت است براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾، ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾. اين نظير آن است كه كسي بگويد «اگر كسي بگويد دو دوتا پنج تا كه برهان ندارد، تنبيه ميشود» اين «كه برهان ندارد»، صفت دو دوتا پنج تاست. شرك قابل برهان نيست، چون عدم محض است [و] عدم محض قابل برهان نيست: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾. اين براي كساني است كه يك مقدار عميقتر فكر ميكنند يعني اگر واقعاً كسي إله را درك كرد، ديگر جزم به وحدانيت پيدا ميكند. شريك الباري را اگر خوب تصّور كرد، ميداند كه بيبرهاني لازمهٴ ذات اوست يعني او ذات ندارد.
تفاوت سطح ادلّهٴ اثبات توحيد
اما براي اوساط همين نظمِ آسمان و زمين را ذكر ميكند، براي اوحدي از اهل توحيد ميفرمايد: شما اگر الله را بشناسيد، خب خود الله شاهد بر وحدانيّت است؛ شما دنبال چه دليلي ميگرديد؟! اگر خواستيد بر وحدت شاهد اقامه كنيد (بيّنه اقامه كنيد)، خب خود خدايي خدا دليل بر وحدانيت اوست: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاّ هُوَ﴾[18]؛ الوهيت الله بيّنه صادقه است بر وحدت او. اين براي كسي است كه الوهيت را تا اندازهاي كه براي بشر ممكن است، درك ميكند او ديگر دنبال نظم آسمان و زمين نميگردد. قهراً آيهٴ اوايل سورهٴ «آلعمران» براي همين گروه است، آيهٴ پاياني سورهٴ «مؤمنون» هم براي همين گروه است.
برهان تمانع
و اما اگر كسي در حد متوسط فكر ميكند؛ چون قرآن كتابي جهاني است (براي همه است)، ميفرمايد: شما اين نظم را ببينيد [و] اين وحدت نظم يك هماهنگ كننده واحد ميخواهد؛ نظم در عالم طوري بالضروره ثابت است كه هيچ جا براي خلل و شكاف نيست و نظم غير از شرّ است. اگر هم شرّ يك امر وجودي باشد، طبق نظم است. مسئلهٴ نظم با مسئلهٴ شرور جداي از هماند. شرّ كه يك امر عدمي است [و] بر فرض هم شرّ امر وجودي باشد با نظم مخالف نيست يعني اگر كسي آسيب ميبيند طبق يك شرايط خاص آسيب ميبيند؛ اگر كسي ميميرد طبق يك شرايط خاص ميميرد؛ اگر يك كسي بيمار ميشود طبق يك شرايط خاص بيمار ميشود؛ اينچنين نيست كه بيخود [و] بيجهت انسان آسيب ببيند: آسيبي كه به هر موجودي ميرسد طبق نظم خاص است؛ اگر باراني بيايد، اگر سدّ و سيل بند نباشد آبها جمع ميشوند (سيل ميشوند) [و] عدهاي را از بين ميبرد. اينطور نيست كه بيخود و بيجهت عدهاي از بين بروند. شرّ بر فرض كه امر وجودي باشد با نظم تأمين ميشود [و] نظم غير از شرّ است. خداي سبحان ميفرمايد: چون كل عالم يك واحد هماهنگ است، پس يك مبدأ هماهنگ كننده ميخواهد. اگر چند إله در عالم باشند، خب هر كدام كار خودش را انجام ميدهند. كسي نميتواند بگويد من الهي را ميخواهم عبادت كنم كه او كاري با من ندارد. چون درباره آنها همين احتجاج هست كه خدا ميفرمود كه چرا چيزي را كه به شما سودي نميرساند عبادت ميكنيد؟! اين را هيچ عقل نميپذيرد كه انسان در برابر يك موجودي خضوع كند كه از او نفعي نميبرد و كاري هم از او ساخته نيست؛ پس حتماً اله بايد يك نقشي در عالم داشته باشد، اگر غير از الله موجود ديگري در جهان نقش داشت، بايد يك گوشه كار به عهده او باشد. اگر يك گوشه كار به عهده او بود [و] بقيّه كار به عهده خداي سبحان، اين ناهماهنگي است، بين كار يك مبدأ با كار مبادي ديگر هيچ ارتباطي ندارد، در حالي كه هيچ موجودي در جهان پيدا نميشود كه تأثير و تأثّر متقابل در يكديگر نداشته باشند و از يكديگر بهرهاي نبرند. اگر موجود آسماني است در زمين اثر ميگذارد؛ اگر موجودات زمينياند، در يكديگر اثر ميگذارند؛ اينطور نيست كه دو شيء برخورد بكنند [و] هيچ اثري نسبت به هم نداشته باشند. اين طور فرض ندارد؛ پس چون كل جهان يك واحدِ هماهنگ است، پس عامل هماهنگ كننده اينها يكي است كه در بسياري از آيات خداي سبحان براساس نظم و وحدت نظم استدلال ميكند بر وحدت ناظم و هماهنگ كننده كه آن همان رب است؛ مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «انبياء»، آيهٴ 22 همان برهان معروف كه به عنوان برهان تمانع از آن ياد ميشود، اقامه ميكند: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ يعني غير از الله اگر آلهه ديگري در آسمان و زمين ربوبيّت را به عهده ميگرفتند، آسمان و زمين فاسد ميشد. چرا؟ چون هر ربّي به مقتضاي خودش كار ميكند.
ـ شبهه بر نا تمام بودن برهان تمانع
يك شبههاي است كه در بعضي از كتب كلامي هست كه ممكن است آلهه متعدّد باشند (بيش از يكي باشند) و هماهنگ كنند كارها را طبق نظم و نفس الامر كار كنند، كه اين شبهه با يك مقدار تأمّل برطرف خواهد شد. خدا آن موجودي نيست كه با خداي ديگر بنشيند [و] برابر يك قانون كار كند؛ چون خود آن قانون را خدا بايد بيافريند. اين براي دوتا پيغمبر خوب است، براي دوتا فرشته خوب است، براي دوتا امام خوب است، اما يك كسي كه تازه ميخواهد نفس الامر خلق كند، اين فرض ندارد اين [مطلب] انشاءالله مطالعه كنيد تا معلوم بشود.
ـ برهان تمانع در قالب قياس استثنايي
اما اينكه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[19] اين به صورت يك قياس استثنايي تنظيم شده است. اگر خداياني غير از الله در آسمان و زمين الوهيت و ربوبيت ميداشتند، آسمان و زمين از بين ميبرفت؛ ﴿لَفَسَدَتَا﴾ يعني شيرازه شان به هم ميخورد، از بين ميرفت. همين برهان در دعاي عرفه سيّد الشهداء (سلام الله عليه) است كه اگر در آسمان و زمين آلههاي غير از الله بود «لفسدتا و تفطرتا»[20]؛ اين «وتفطرتا» كه حضرت اضافه كردهاند، مبين آن ﴿لَفَسَدَتَا﴾ است ﴿ لَفَسَدَتَا﴾ نه يعني هستند و بينظم ميشوند، بلكه اصل نظام به هم ميخورد، اصل هستيايشان آسيب ميبيند. خب، در قياس استثنايي اينجا براي يك مقدمه هنوز مانده است، فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[21]، در قياس استثنايي يك مقدمه شرطي ميخواهد [و] يك مقدمه حملي؛ مثلاً ميگويند «لو كان هذا الجسم انساناً، لكان ناطقاً لكنه ليس بناطق، فليس بإنسان» استثناي نقيض تالي منتج است؛ چه اينكه استثناي عين مقدم هم منتج است.
ـ مقدمه شرطي و حملي در قياس استثنايي برهان تمانع
پس قياس استثنايي يك مقدمه شرطي ميخواهد [و] يك مقدمه حملي؛ ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اين مقدمه شرطي. مقدمهٴ حملياش را در سورهٴ مباركهٴ «ملك» كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[22] آغاز او است بيان ميكند، ميفرمايد به اينكه آيهٴ سوم و چهارم اين است كه ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَيٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَيٰ مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[23]؛ يعني خدايي كه نظام را آنچنان آفريد [كه] شما اگر دوبار، ده بار، صد بار هم به سراغ عالم برويد خودت را خسته ميكني، هيچ جا نشانهٴ بينظمي نيست، پس ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اين مقدمه شرطي، «لكن التّالي باطل فالمقدم مثله» چرا تالي باطل است؟ به شهادت آيهٴ سه و چهار سورهٴ «ملك» كه فرمود: خدا عالم را آنچنان منظم كرد كه هيچ تفاوتي در صدر و ساقهٴ عالم نيست؛ تفاوت يعني يك سلسله بينظم كه بعضي از حلقاتش فوت بشود [و] بعضي ازحلقاتش بماند، قهراً شيرازه گسيخته خواهد شد. اگر در يك صف بعضي از حلقات فوت بشود، ميگويند «در اين صف تفاوت پيدا شد يعني «فات بعض الاجزاء عن بعض». اگر فوتي در كار باشد. ميشود تفاوت. در اين آيه فرمود: دو بار، ده بار (از اينكه فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾[24] نه يعني تثنيه در مقابل تثليث، بلكه تثنيه در مقابل وحدت يعني بيش از يك بار حالا صد بار شد) صد هزار بار هم شد شما برويد به سراغ عالم ببينيد هيچ جا بينظمي پيدا ميكنيد؟ پس فساد و بينظمي در عالم نيست، «فالتالي باطل فالمقدم مثله»: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ﴾[25] مقدم، ﴿لَفَسَدَتَا﴾ تالي، لكن التالي باطل. چرا؟ براي اينكه فرمود: ﴿مَا تَرَيٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَيٰ مِن فُطُورٍ﴾[26]؛ در نظام عالم ناهماهنگي نيست اصرار داريد ببينيد هست يا نه، دوبار، دهبار، صدبار مراجعه كنيد ببينيد در هيچ گوشه عالم نشانه ناهماهنگي ميبينيد يا نه؟ ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾[27] محصول مطالعات قبلي را يادداشت كنيد، دوباره به سراغ جهانبيني برويد ببينيد كه بينظمي در عالم هست يا نه؟ مگر اينكه خودتان را خسته كنيد: ﴿يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾[28] بصر و بصيرت را خسته ميكنيد و جز نظم چيزي نميبينيد: ﴿يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾ پس «فالتالي باطل فالمقدم مثله».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[3] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 43.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 73.
[5] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 84.
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 85 ـ 89.
[7] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[8] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 9.
[9] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[10] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
[12] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[13] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 6.
[14] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 1.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 2.
[17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[18] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.
[19] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[20] ـ اقبال الاعمال، ص 342.
[21] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[22] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[23] ـ سورهٴ ملك، آيات 3 ـ 4.
[24] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.
[25] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[26] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.
[27] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.
[28] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.