اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (۱۶۳)﴾
عموميت ابتلا به شرك ربوبي و عبادي
در طي هر بحثي خداي سبحان مسئله را به توحيد منتهي ميكند؛ چه اينكه هر بحثي را هم از توحيد آغاز ميكند. آنچه كه انبيا عموماً و خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً، به آن مبتلا بودند، همان ابتلاي به مشركين در توحيد ربوبي و عبادي بود. نوعاً مردم ميپذيرفتند كه يك هستي محضي وجود دارد و ميپذيرفتند كه كل نظام انسان و جهانِ خارج را همان هستي محض آفريد، ولي ارتباط انسان با آن مبدأ هستي را نميپذيرفتند و در حقيقت قائل به تفويض بودند و معتقد بودند خداي سبحان نظام آفرينش را به دست فرشتگان يا ديگر موجودات برجسته واگذار كرد و اگر آن موجوداتِ كريم عبادت بشوند، وسيلهٴ ارتباط اينها را با خدا فراهم ميكنند، اينها شفعاي بندگان نزد خدا خواهند بود و قهراً از اين شفاعت عبادت كنندگان طرفي ميبندند.
راز تأكيد قرآن بر توحيد ربوبي
و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند تا ثابت كنند كه آن هستي محض بالضروره موجود است به نام واجب تعالي و همان مبدأ آفرينش انسان و جهان هست و همان مبدأ عامل پرورش و تدبير و تربيت انسانها هست و همان مبدأ هم هست كه بايد عبادت بشود و كارها را به احدي واگذار نكرده است [و] تفويض مستحيل است.
و آنچه كه در اكثر آيات توحيدي مطرح است سخن از الوهيت است. «إله» يعني معبود موجودي ميتواند اله و معبود باشد كه كار و تدبير و تربيت به دست او باشد و موجودي ميتواند مدبر و مربّي باشد (پرورنده باشد) كه آفرينش در اختيار او باشد و موجودي ميتواند آفريننده باشد كه هستي محض باشد. اين براهين را در طول هم قرآن كريم ذكر ميكند، منتها بسياري از اين براهين ناظر به توحيد الوهيت است. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ به همه مبتلايان به شرك دروني و بيروني خطاب ميكند. به همه بتپرستاني كه بت درون يا بيرون را ميپرستند خطاب ميكند.
ـ شركِ انسانِ هواپرست
گاهي سخن از بتهاي بيرون است، ميفرمايد: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا﴾[1] و مانند آن، گاهي هم سخن از بتهاي درون است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[2] و جامع همهٴ اينها همان سخن حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[3]؛ اين سخن عند التحليل همهٴ هواپرستها را هم ميگيرد. اين طور نيست كه فقط يك توبيخي باشد نسبت به كساني كه در برابر چوب خضوع ميكنند، آن كسي كه هم در برابر هوس و ميل و ارادهٴ خود خاضع است مشمول اين تعيير و توبيخ هم هست. اگر عدهاي هواپرستاند، اگر هواي عدهاي اله آنهاست: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾، آن گاه آن قهر ابراهيم خليل(سلام الله عليه) شامل اينها هم ميشود. اين عابد و معبود هم مشمول تعيير و توبيخ حضرت ابراهيم[عليه السلام] هستند كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[4]، حالا يا كلاً يا بعضاً اگر انسان در يك لحظه تابع هوس بود، در همان يك لحظه هم مشمول قهر حضرت است كه ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[5].
توحيد و كلمهٴ «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ»
قبل از اينكه آن بحثها ادامه پيدا كند كه خداي سبحان اول كثرت را نفي ميكند (ارباب متفرقه را نفي ميكند) آلهه فراوان را نفي ميكند، بعد به تثليث ميپردازد [و] تثليث را نفي ميكند، بعد به تثنيه ميپردازد، تثنيه را هم نفي ميكند. لازم است اين حرف معروف كه «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» مفيد توحيد است يا نه، مقداري بحث بشود تا معلوم بشود كه اين لا إله كاري به مسئله وجوب ذاتي و خالقيت و امثال ذلك ندارد.
اجمال آن حرف اين است كه اين كلمه مباركهٴ «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» را گفتند: كلمهٴ توحيد است و معمولاً در كتاب شريف اصول در (فن اصول) از اين بحث در باب استثنا كه آيا استثنا مفهوم دارد يا نه، سخن به ميان ميآيد و خلاصه آن سخن اين است كه اين «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» چون نشانه توحيد است و وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) هر كس اين كلمه را ميگفت اسلام او را ميپذيرفت، معلوم ميشود اين كلمه دلالت بر حصر دارد و اين كلمه مشتمل بر «الاّ» است؛ پس حرف حصرِ استثناء، دلالت بر حصر دارد. استثنا مفهومش حصر است يعني اگر گفته شد: «لا عالم إلاّ زيد»، اين به دو قضيه موجبه و سالبه منحل ميشود يعني غير از زيد احدي عالم نيست. اين «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» هم مفيد حصر است يعني الهي غير از الله نيست؛ چون رسول خدا دعوت به توحيد ميكرد و چون هر كسي اين كلمهٴ طيبه را ميگفت رسول خدا اسلام او را قبول ميكرد، معلوم ميشود اين كلمه دلالت بر حصر دارد و چيزي هم كه در اين كلمه باشد و مفيد حصر باشد نيست، مگر همان إلاّ؛ پس استثنا مفهوم دارد و دال بر حصر است.
اين اجمال استدلال قائلين به حصر استثنا كه به اين كلمه مباركه استدلال كردهاند. اين را هم لابد در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد كه اين [كلمهٴ توحيد] چون محفوف به قرينه است، از آن توحيد فهميده ميشود و حصر فهميده ميشود، اما به قرائن منظمه است، شايد از خود كلمه ما نفهميم.
خبر محذوف «لا» در كلمهٴ «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ»
آنچه كه در كتابهاي اصول معمولاً به عنوان شبهه مطرح است اين است كه اين «لا إله» خبر ميخواهد چون اين «لا» اسمش مذكور است و خبرش محذوف [است]. خبر او يا موجود است يا ممكن؛ «لا إله موجودٌ إلاّ الله» يا «لا إله ممكنٌ إلاّ الله». اگر خبر لا، موجودٌ باشد، معناي اين كلمه اين است كه «لا إله موجود الا الله» كه الله موجود است و آلههٴ ديگر موجود نيست. اين كلمه از آلهه ديگر نفي وجود ميكند، نه نفي امكان. و اگر خبري كه محذوف است ممكنٌ باشد يعني «لا اله ممكنٌ إلاّ الله» محتواي اين جمله آن است كه إله ممكني غير از الله نيست يعني غير از الله ديگران ممكن نيستند، الله ممكن است. اصل وجود را اثبات نميكند فضلاً از ضرورت وجوب را؛ پس اگر خبر لا، موجودٌ باشد معناي جمله اين است كه إلهي غير از الله موجود نيست، اما امكانش را نفي نميكند و اگر خبر ممكنٌ باشد محتواي جمله اين است كه غير از الله، موجود ديگر ممكن نيست. الله ممكن است، اما موجود است يا نه؟ ثابت نميكند. بر فرض وجود آيا ضرورت دارد يا نه؟ ثابت نميكند. دو مرحله لنگ است. اين خلاصه شبهه [بود].
ـ بيان آخوند خراساني(رحمه الله) دربارهٴ معناي واژهٴ «إله» در كلمهٴ توحيد
مرحوم آخوند صاحب كفايه(رضوان الله عليه) جواب فرمودند كه منظور از إله واجبالوجود است (إله يعني واجبالوجود) و اگر إله به معناي واجبالوجوب شد، خبر موجودٌ باشد هم مطلوب حاصل است و هم محذوري در بين نيست؛ زيرا محتواي اين جمله و كلمه اين خواهد شد كه «لا واجبالوجود موجودٌ إلاّ الله»؛ واجبالوجودي غير از الله موجود نيست؛ پس الله واجبالوجود است و ديگران واجبالوجود نيستند. چون الله موجود است و واجبالوجود است، پس وجود او ضروري است. ديگران چون موجود نيستند، پس واجبالوجود نيستند؛ زيرا اگر واجبالوجود بودند، يقيناً موجود ميشدند. هم اصل وجود آنها نفي شد، هم اصل امكان آنها؛ زيرا ممكن نيست چيزي فرد واجبالوجود باشد و در امكان باقي بماند و به فعليت نرسد.
پس دو مطلب را درباره آلهه ثابت ميكند و يك مطلب را هم دربارهٴ الله؛ درباره آلهه ثابت ميكند كه آن آلهه ديگر نه وجود دارند و نه امكان؛ زيرا اگر امكان ميداشتند، يقيناً موجود ميشدند. چون ممكن نيست چيزي مصداق واجبالوجود باشد، ولي موجود نشود. پس هم اصل وجود شريك حق و هم امكان شريك حق هر دو نفي ميشود، ولي دربارهٴ الله ـ سبحانه و تعالي ـ كه خود مصداق واجبالوجود است يك مطلب كه بايد ثابت بشود، آن ثابت است و آن اصل وجود است يعني «لا واجبالوجود إلاّ الله» كه الله مصداق واجبالوجود است، هم اصل وجود ثابت شد هم ضرورت وجود. پس اگر خبر موجودٌ باشد، هيچ محذوري در پيش نيست. و اگر ممكنٌ هم باشد براساس اين فرض (گرچه ايشان متعرّض نشدند) باز محذوري ندارد؛ چون اگر اله به معناي واجبالوجود شد، آن امكاني كه در تقدير است و خبر لا است امكان عام است نه امكان خاص؛ «لا اله يعني لا واجبالوجود ممكنٌ الاّ الله»؛ هيچ فردي براي اين مصداق نيست مگر الله. اين امكان چون امكان عام است با ضرورت همراه است (گرچه ايشان تعرض نفرمودند).
ـ نقد نظر آخوند خراساني(رحمه الله)
بر فرمايش ايشان چند نظر است: اولاً اينكه «إله» به معناي واجبالوجود نيست، اله يعني معبود (هم لغت و هم تعبيرات قرآني همه دلالت ميكند كه اله يعني معبود)
ثانياً بحث و اختلاف رسول خدا[صليٰ الله عليه و آله و سلّم] با مشركين در واجبالوجود نبود، آنها كه اصل واجبالوجود را قبول داشتند، بلكه صفت خالقيت را هم براي حضرت [حق] ثابت ميكردند [و] ميگفتند: كل اين نظام را خدا آفريد. اختلاف فقط در اين بود كه ما اين بتها را بايد بپرستيم تا ما را به الله نزديك كند؛ پس رسول خدا نميخواست كه از مشركين اقرار به اصل وجود واجبالوجود بگيرد. آنكه مورد قبول همهٴ آنها بود و ميگفتند: ما اين بتها را ميپرستيم، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَيٰ اللَّهِ زُلْفَيٰ﴾[6] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[7] و مانند آن.
ثالثاً بر فرض كه إله به معناي واجبالوجود باشد و آنها هم توحيد ذاتي را با اين كلمه پذيرفته باشند، آن مطلب اساسي از دست ميرود و آن اين است كه «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» اگر به اين معنا شد كه لا واجبَالوجود موجود إلا الله يعني هيچ واجبالوجودي غير از الله نيست، آنها با اقرار به اين وحدت معذلك غير خدا را ميپرستند، ميگويند: غير خدا واجب نيست، ولي معبود هست. آن كلمهاي كه بيايد عبادت را مخصوص خدا كند و عبادت غير اله را عبادت باطل اعلام كند، آن كلمه كدام است؟ اگر اله به معناي واجبالوجود باشد (گذشته از آن دو اشكال) اين اشكال سوم هم مطرح است يعني هيچ واجبالوجودي غير از الله نيست. بسيار خوب، اما اين دليل نيست كه اينها كه گفتند «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» يعني لا واجبالوجود إلا الله، بتها را نپرستند كه. آنها ميگويند: بت واجبالوجود نيست، ولي ما را به واجبالوجود نزديك ميكند. دين ميگويد واجبالوجود به شما از حبل الوريد نزديكتر است، چرا چوب و در و ديوار را ميپرستيد؟ هر خيري هم كه ميخواهيد از او بخواهيد كه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[8].
اين سه شبهه بر فرمايش مرحوم آخوند وارد است.
معناي واژهٴ اله در لغت و فرهنگ قرآن
اساس كار اين است كه إله به معناي مستحق عبادت است يعني هيچ موجودي استحقاق عبادت ندارد إلا الله. اين معناي اله است. لغتاً كه إله به معناي معبود است به كتابهاي لغت مراجعه كنيد تا روشن بشود، اما در تعبيرات قرآن كريم ملاحظه ميفرماييد هر جا إله به كار برده شود به معني معبود است.
در چند مورد خداي سبحان ميفرمايد كه اله اينها هواي اينهاست؛ چه در سورهٴ «فرقان»، چه در سورهٴ «جاثيه»، ميفرمايد: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[9] كه اين مضمون در دو جا آمده [است]، هم در سورهٴ «فرقان»، هم در سورهٴ «جاثيه». اينها كه اله خود را هوا اتخاذ كردند. اله يعني واجبالوجود؟ اله يعني خالق؟ يا اله يعني معبود؟ هر كسي در هر لحظه به ميل خود عمل كرد، هواپرست شد (خواه در معصيت صغيره، خواه در معصيت كبيره يا در اكبر معاصي) آيهٴ 43 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً﴾، در سورهٴ «جاثيه» يك تعبير جداگانه هم دارد كه ﴿وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَيٰ عِلْمٍ﴾[10] خب، إله يعني معبود. اينها كه هواي خود را اله قرار دادند يعني به ميل خود عمل كردند. در پيشنهاد بنياسرائيل نسبت به حضرت موسي(سلام الله عليه) كه گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[11]، بعد از اينكه از دريا به سلامت گذشتند، گفتند: ﴿يَامُوسَيٰ اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ اين إله نه به معناي واجبالوجود است، نه به معناي خالق. آيهٴ 138 سورهٴ أعراف فرمود: ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِيإِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَيٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَيٰ أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَيٰ اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ همانطوري كه مردم اين منطقه بتي دارند و اين بت را ميپرستند، تو هم براي ما يك إله محسوس نصب كن؛ براي ما إله قرار بده. اله يعني معبود؛ پس إله كه در اين آيات استعمال ميشود به معناي معبود است. همان حرف فرعون كه ميگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[12] اين همان است يعني «لا معبود سواي»؛ نه اينكه يعني لا خالق الا انا يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾؛ يعني «ما علمت لكم من واجبالوجود غيري» يا «ما علمت لكم من خالق غيري» اينچنين نبود. إله يعني معبود يعني بايد حرفي كه من ميگويم شما اجرا كنيد [و] اين داعيه ربوبيت است.
الله، تنها مستحق عبوديت
پرسش ...
پاسخ: إله يعني مستحق عبوديت، آن وقت اين مستحق عبوديت غير از الله كس ديگر نيست وگرنه اگر سخن از نفي وجوب وجود از غير حق بود، مسئله توحيد عبادي را كه مسئله مهم انبيا بود، اثبات نميكرد.
پس إله به معناي مستحق عبادت است و اين كلمهٴ طيبه هم معنايش آن است كه هيچ موجودي استحقاق عبادت ندارد إلا الله.
معناي استثنا در كلمهٴ طيبه
و اين «إلاّ» هم به معناي غير است كه «إلا»ي وصفيه است. نشانهاش اين است كه كلمهٴ شريفه الله مرفوع است «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ»؛ نه «إلاّ اللهَ» اين «إلاّ به» معني غير است. در موارد ديگر كه كلمه «اِلاّ» آمده جمله به دو قضيه منحل ميشود، يكي مستثنيٰ منه، يكي مستثنيٰ. اگر گفته شد: ما جاء القوم إلاّ زيدٌ» اين دو قضيه است؛ يعني زيدٌ جاء والقوم لم يجيء اين دو قضيه است، ولي كلمه طيبهٴ «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» دو قضيه نيست كه يكي موجبه ديگري سالبه كه هر دو را انسان بايد اثبات كند، يكي نفي آلهه و ديگري اثبات الله، بلكه اين إلاّ معناي غير است. وقتي إلا به معناي غير شد، الله ثبوتش مفروغ عنه است.
سرمايهٴ فطرت توحيدي
اينچنين نيست كه انسان از نظر عقيده فطرتش و روحش نسبت به شرك و توحيد علي السّواء باشد و ارتباطش به شرك و توحيد يكسان باشد تا انبيا آمده باشند به انسانها بگويند: شركي كه در قلب شما نيست، توحيدي كه در قلب شما نيست، شرك را به قلبتان راه ندهيد [و] توحيد را به قلبتان راه بدهيد. انبيا نيامدند اين سخن را بگويند و انسانها هم قلبشان نسبت به شرك و توحيد علي السواء نيست. انبيا آمدند كه مطابق فطرت سخن بگويند، به انسانها بگويند: فطرت شما كه فطرت توحيدي است و الله را پذيرفت، غير از اللّهي كه مقبول شماست، فطري شماست [و] جان شما با اين صبغهٴ توحيدي رنگ گرفته، غير از الله ديگران نه؛ نه اينكه روح انساني نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و هر دو نسبت به روح بيگانه باشند و انبيا آمدند كه يكي را به انسانها بدهند و يكي را به انسانها بگويند: نپذيريد، اينچنين نيست. فطرت انساني يك سرمايهاي دارد كه همان فطرت توحيدي است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[13]، اين سرمايه را خداي سبحان به عنوان فطرت توحيدي به همان انسانها داد. انبيا آمدند به انسانها بگويند «غير از اين سرمايه فطري كه توحيد است، بيگانه را راه ندهيد يعني غير از اللّهي كه وجودش مفروغ عنه است و يقيني است و فطري است ديگران نه؛ نه اينكه نفس نسبت به شرك و توحيد علي السواء باشد و تعليمات انبيا يك تعليمات ابتدايي باشد كه به انسانها بگويند: شرك نه و توحيد آري كه «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ» بشود دو قضيه موجبه و سالبهٴ جداي از هم، بلكه يك قضيه است و«إلا» به معناي غير است يعني غير از اللّهي كه مسلم القبول است ديگران نه. اين ميشود فطري.
نفي شرك بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
آنگاه اول هر گونه كثرتي را نفي ميكند، بعد تثليت را، بعد تثنيه را. اول آن شركي كه بتپرستها داشتند آن را نفي ميكند، بعد تثليث مسيحيّت را نفي ميكند، بعد تثنيهٴ يهوديّت را نفي ميكند و همچنين ثنويت را بعد به داخلهٴ حوزه اسلامي كه رسيد آن شرك دروني را نفي ميكند تا انسان بشود موحّد خالص. گاهي نفي ارباب متفرقه است؛ چه اينكه در سورهٴ «يوسف» بود گاهي نفي آلهه بيروني است كه ﴿أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾[14] كه در سورهٴ «ص» بود. گاهي نفي تثليث است كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[15]، گاهي ميفرمايد: ﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ﴾[16]. گاهي نفي تثنيه است كه ﴿لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[17]؛ اينها بتهاي معروف و سرشناساند [و] اين شركها شركهاي جلي است.
ـ شرك خفي بودن معصيت
وقتي انسان را از اين شركهاي جلي نجات داد، به درون ميبرد [و] ميگويد: اگر هوس را پرستيدي، اين هوس خداي توست: ﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18]، فرق نميكند، هر انساني در هر امري كه خلاف شرع ميكند بت پرست است، منتها گاهي شرك جلي است، گاهي شرك خفي است و امثال ذلك.
اينكه ملاحظه ميفرماييد قلب موحد نميسوزد براي آن است كه موحد گناه نميكند. وقتي اين شرك خفي را هم از درون زدود و تطهير كرد، آنگاه ميفرمايد: ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[19] و مانند آن.
بازگشت به بحث: معناي استثنا در كلمهٴ طيبه
پرسش ...
پاسخ: در بعضي از آيات ميفرمايد: ﴿إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ﴾[20]، اصلاً كلمه ادبي «الا» به معناي «غير» ميآيد در بعضي از موارد قرآن كريم ميفرمايد: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[21] كه «الا» دارد، گاهي هم تعبير غير دارد «آيا الهي غير از الله هست يا نه؟ در بعضي از آيات دارد غير الله الهي نيست، گاهي هم دارد كه ﴿لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: چون «الا» اصولاً به معناي غير است، به شهادت اينكه ما الله را مرفوع ميخوانيم.
پرسش ...
پاسخ: كعبه معبَد است، نه معبود. اينها معبود ميخواستند، اينها معبود ميخواستند، اگر هم بتي پيدا ميكردند، در بيت المقدس ميگذاشتند، بيت المقدس ميشد معبد.
بنابراين همهٴ مراحل را يكي پس از ديگري قرآن كريم نفي كرد، اما در بعضي از موارد كلمهٴ إلا را به كار بردند در بعضي از موارد كلمهٴ غير را كه آن را هم در همين آيات ميخوانيم.
بازگشت به بحث: نفي شرك بتپرستان و اهل كتاب در قرآن
درباره تثليث ملاحظه فرموديد كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[22]؛ چه اينكه فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾[23]، سورهٴ «مائده»، آيهٴ 73 به بعد اين است: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾، بعد از اينكه ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[24] را در سورهٴ «يوسف» نفي فرمود، و بعداز اينكه فرمود: ﴿أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً﴾[25] آن را نفي كرد، شرك بتپرستها را ابطال كرد، شرك اهل الكتاب را ابطال ميكند. تثليث و تثنيه و امثال ذلك شر ك اهل الكتاب است وگرنه شرك بتپرستها كه خب به هوس است. در بحث قبل ملاحظه فرموديد، هر كسي مقدورش بود يك بت براي خودش ميساخت، آن حدّ و حصري ندارد، گذشته از بتهاي عمومي بتهاي خصوصي هم داشتند.
پرسش ...
پاسخ: ما هم مثال نفي عرض كرديم: «ماجائني القوم إلاّ زيداً».
پرسش ...
پاسخ: چرا «الاّ زيدٌ»؟ فاعلِ فعل خودش است يعني «أعني زيداً» استثنا كارش اين است، احياناً يجوز أن يرفعَ
پرسش ...
پاسخ: بله ميگوييم؛ براي اينكه «أعني و استثني زيداً».
پرسش ...
پاسخ: آن مستثناي مفرّغ است اگر مستثنيٰ منه در كلام نباشد، اين است. در مستثنايي كه مفرّغ است مستثنيٰ منه در كلام نباشد، يجوز فيه الوجهان و گرنه يكي از منصوبات مستثناست.
پرسش ...
پاسخ: خبر حذف شد، نه مستثنيٰ منه [و] خبر غير از مستثنيٰ منه است. مستثني منه إله است، خبر موجودٌ است يا ممكنٌ. مستثني منه همان إله است كه مذكور است.
﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[26]؛ پس همانطوري كه اصل كثرت نفي شد، تثليث هم نفي شد، بعد فرمود به اينكه ﴿مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾[27]؛ او هم همانند انبياي ديگر است؛ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 17 هم فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾، آنها كه ميگفتند: ثالث ثلاثه يعني از هر سمت شروع كني يكي خداست (سومي خداست) آنها كه به صراحه نگفتند عيسي بن مريم الله است گفتند: الله است و عيسي است و روح القدس؛ اينها در عرض هماند؛ پس اين هم مثل إله خواهد بود لذا فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾.
مشابه اين را خداي سبحان در اواخر سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 171 باز به اهل كتاب خطاب ميكند [و] ميفرمايد كه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ إِلاّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَيٰ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَيٰ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾، آنهايي كه درباره عيسي معتقد نبودند كه عيسي خالق السموات و الارض است، عيسي واجبالوجود است و امثال ذلك [بلكه] ميگفتند: او را بايد عبادت كرد براي اينكه از يك قداست خاصي برخوردار است؛ نظير آنچه را كه يهود درباره عزير گفتند.
تعبيراتي كه گاهي به صورت «الا» است، گاهي به صورت غير در قرآن كريم كم نيست. گاهي ميفرمايد كه ﴿أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ﴾[28] كه تعبير به غير فرمود حالا آن آيات هم كه كلمهٴ غير را آورده در قرآن كريم و چند جا هم هست، آن را به خواست خدا در خلال بحث عرض ميكنيم. عمده آن است كه در اين آيات مورد استدلال خداي سبحان ادّعاي توحيد كرده است، برهان را نظم عالم قرار داد. نظم واحد، مبدأ واحد ميخواهد اين آيه بعدي كه ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾[29] تا آخرش كه ﴿لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[30] ادلّهٴ توحيد است، همين ادله را در آيات ديگر با تعبيرات ديگر بيان ميكند.
پس ادّعاي اين است كه «لاَ إِلهَ إلاّ اللَّهُ»، دليلش اين است كه وحدت نظم دليل وحدت ناظم است. اين ادله را ملاحظه ميفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[2] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[3] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[5] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[6] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
[8] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 16.
[9] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[10] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[12] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.
[13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[14] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 5.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 51.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 43.
[19] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 43.
[21] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[25] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 5.
[26] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 75.
[28] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 43.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.