اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمِنَ النَّاس مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَبالْيَوْم الآخِر وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8) يُخادِعُونَ اللهَ وَالّذينَ آمَنُوا وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (9)﴾
سر اختصاص هدايت قرآن به پارسايان
اين قسمت، تتمّهٴ استدلال بر آن مدّعاست؛ مدّعا اين است كه قرآن، تنها مورد استفادهٴ اهل تقواست؛ [يعني] با اينكه براي همهٴ مردم نازل شده است: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1]؛ ولي جز اهل تقوا احدي استفاده نميكند، زيرا غير اهل تقوا يا كافر است يا منافق؛ كافر به آن دليل كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[2] از قرآن استفاده نميكند، منافق هم به اين دليل كه ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ از قرآن استفاده نميكند. منافق خود را فريب داد، در جنگ دروني بر خود ستم كرد و با نيرنگ خود را از پا در آورد، حقيقت خود را از پا در آورد [و] چيزي در نهان او نيست تا از قرآن استفاده كند؛ كافر هم قلبش را با سيئّات خود مُهر كرد، راه براي نفوذ قرآن در قلب كافر نيست. لذا گرچه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است [يعني] براي هدايت همهٴ مردم تنزّل يافت؛ ولي جز اهل تقوا احدي از آن استفاده نميكند، براي اينكه غيرمتّقي يا كافر است كه با دست خود درِ دل را مُهر كرد [كه] جا براي نفوذ معارف قرآن نيست؛ يا منافق است كه با نيرنگ، خود را از پا در آورد، اگر حقيقتِ خود را از پا در آورد، ديگر در نهانِ او، حقيقت او نيست كه قرآن بفهمد؛ در نهان او يك درنده است و يك بهيمه، بهيمه و درنده كه قرآن نميفهمند؛ اين خلاصه استدلال قرآن كريم است. فرمود: ﴿و من النّاس من يقول امنّا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين﴾ اينها نهتنها مؤمن نيستند، فرصتطلب هم نيستند، بلكه منافقاند.
پرسش: ...
پاسخ: او به مقداري كه ايمان دارد از قرآن استفاده ميكند، به مقداري كه از تقوا محروم است از معارف قرآن محروم است.
كافر بودن منافقان
اين گروه كه منافقاند نهتنها مؤمن نيستند، بلكه كافرند. برخلاف فرصتطلبِ بياعتقاد؛ مثل يك انسان ملحد مادّي [كه] نه مشرك است و نه مؤمن؛ البتّه كافر به آن معنا كه منكر خدا و قيامت باشد است؛ امّا در صدر اسلام گروهي مشرك بودند و گروهي منافق. اينها منافقاند، كافر نيستند؛ يعني مشرك نيستند به آن معنا كه هيچ چيز را نپذيرند. به همان شرك وثنين حجاز مبتلا بودند، به آن معنا مشركاند و آنچه در نهان اينهاست كفر است و آنچه در زبان اينهاست ايمان.
چگونگي خدعهٴ منافقان با خداوند و مؤمنان
آنگاه خداي سبحان فرمود: ﴿يُخادِعُونَ اللهَ وَالّذينَ آمَنُوا وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾؛ فرمود: اينها با خدا و مؤمنين خدعه و نيرنگ ميورزند؛ ولي در حقيقت با خودشان نيرنگ دارند و نميفهمند. اين كريمه چند مطلب را در بر دارد: يكي اينكه اين گروه با خدا خدعه ميكنند؛ دوم اينكه با مؤمنين خدعه ميكنند؛ سوم اينكه اين خدعهٴ با خدا و خدعهٴ با مؤمنين واقعاً خدعهٴ با جان خود اينهاست و نميفهمند. خدعهٴ با مؤمنين را آيات بعد توضيح داد كه فرمود: ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُم﴾[3] (اين خدعهٴ با مؤمنين است)؛ وقتي با افرادِ مؤمن برخورد ميكنند ميگويند «ما مؤمنيم»؛ وقتي به شياطين خود ميرسند ميگويند «ما با شماييم»! اين خدعهٴ با مؤمنين. امّا خدعهٴ با خدا تصويرش اين است كه يا به زعم خود دارند با خدا نيرنگبازي ميكنند (چون خدا را درست نشناختند)؛ يا كار آنها كارِ انسانِ نيرنگباز است نسبت به خدا؛ يا منظور، خدعهٴ با خدا نيست كه به احد النحوين توجيه بشود [بلكه] خدعهٴ با رسول خداست، با پيامبر اسلام نيرنگبازي ميكنند.
نيرنگ به رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به منزلهٴ نيرنگ با خداي سبحان
همان طوري كه اگر كسي پيامبر را اطاعت كرد، خدا را اطاعت كرد كه در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[4]؛ يا در سورهٴ «فتح» فرمود: ﴿إنّ الّذين يبايعونك إنّما يبايعون الله﴾[5]، اگر در سورهٴ «فتح» فرمود: كساني كه با پيامبر بيعت ميكنند در حقيقت با خدا بيعت كردند (مثل آن است كه با خدا بيعت كردند) و در آن آيه قبل هم فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾، پس «من خادع الرّسول فقد خادع الله». اگر اطاعت پيامبر به منزلهٴ اطاعت خداست و اگر بيعت با پيامبر به منزلهٴ بيعت با خداست، پس نيرنگِ با پيامبر هم به منزلهٴ نيرنگ با خداست. به اين وجوه ميتوان ﴿يُخادِعُونَ اللهَ﴾ را توجيه كرد. اگر اطاعت پيامبر به منزلهٴ اطاعت خداست كه فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[6] يا ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِم﴾[7]، پس خدعهٴ با پيامبر هم به منزلهٴ خدعهٴ با خداست؛ چه اينكه خيانت به اسلام و پيامبر هم به منزلهٴ خيانت با خداست؛ منتها گاهي خيانت در احكام الهي است، گاهي در احكام حكومت و ولايت است، لذا قرآن كريم گاهي ميفرمايد: ﴿لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾[8] كه خيانتِ با رسول را در كنار خيانتِ با خدا ذكر ميكند؛ آنجا كه خيانتِ با رسول را در كنار خيانتِ با خدا ذكر ميكند، منظور خيانت احكام الهي و خيانت احكام حكومتي و ولايتي است؛ نظير محاربهٴ با خدا و با پيامبر كه ﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾[9]؛ اين محاربهٴ با خدا نسبت به احكام الهي است [و] محاربهٴ با رسول خدا نسبت به احكام حكومتي و ولايتي است.
خطر نيرنگ با مؤمنان
پرسش: ...
پاسخ: در اين آيه محل بحث، خدعهٴ با خدا مقابلِ با خدعهٴ با مؤمنين است، لذا دو معنا دارد؛ آنجا (در آن آيات محل استشهاد) خدعهٴ با خدا مقابلِ خدعهٴ با رسول است، لذا دو معنا دارد، دو گونه توجيه شده است. بنابراين اين گروه كه با خداي سبحان دارند خدعه ميكنند، توجيه مخادعهشان به يكي از انحاي يادشده است. منتها خدعهٴ با مؤمنين آن قدر مهم است كه در كنارِ خدعهٴ با خدا ياد شده است. خداي سبحان اگر بخواهد به چيزي بها بدهد، آن را در كنار نام خود ذكر ميكند؛ نظير آنچه دربارهٴ صلهٴ رَحِم فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ﴾[10] در اوايل سورهٴ «نساء» فرمود: از خدا بپرهيزيد و از ارحامتان كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ﴾ نشان ميدهد كه حرمت صلهٴ رَحِم به قدري است كه خداي سبحان آن را در كنار تقواي خود ياد كرده است. گاهي براي اهميّت يك مطلب، خداي سبحان نام چيزي را در كنار نام خود ميبرد؛ خدعهٴ با مؤمنين آن قدر مهم است كه در كنار خدعهٴ با خدا ياد شده است.
پيروزي نفس بر عقل به وسيله وسوسه شيطان
راه پيروزي در جنگ عقل با نفس
امّا عمده، تصويرِ همان مسئلهاي است كه ديروز مقداري درباره آن بحث شد كه فرمود: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾ خدعهٴ با خداي سبحان به يكي از [و] انحاي يادشده قابل توجيه است، خدعهٴ با مؤمنين را مبسوطاً آيات بعد بيان ميكند كه ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُم﴾[11]؛ امّا عمده، مطلب سوم اين آيه است كه ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾. اگر انسان موجودي بود مثل فرشته، يكبُعدي، در آنجا جاي خدعه نبود؛ يا اگر موجودي بود مثل حيوان، يك بُعدي، آنجا جاي نيرنگ نبود، زيرا آنجا جاي نبرد و جنگ نيست؛ چيزي با چيزي در جنگ نيستند تا «الحرب خدعه»[12] باشد تا با نيرنگ پيروز بشود؛ امّا انسان كه داراي قواي حيواني است و داراي قواي الهي و رحماني، بين عقل او و شهوت و غضب او _ و به تعبير امام صادق (سلام الله عليه) بين جنود عقل او و جنود جهل او كه در صحيحه سماعة مهران مبسوطاً بيان فرمود_ هميشه نبرد است. چون نبرد است، جنگ هم با خدعه پيش ميرود: «الحرب خدعة»[13]. انسان اگر بخواهد بر عقلش غالب بشود با انديشه و افكار پيروز ميشود؛ جنگِ جهاد اكبر را انديشه فتح ميكند نه شمشير و اگر نفس بخواهد بر عقل پيروز بشود، از راه فكر پيروز ميشود، و اين فكر را شيطان به عنوان وسوسه در دل القا ميكند كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِم﴾[14] و نفس امّاره هم عامل و مزدور شيطان است كه در درون جان كمين كرده است.
بسته بودن راه فرار و سازش در جنگ درون
و اين جنگ به هيچ وجه خاتمهپذير نيست؛ نه صلح ممكن است، نه فرار ميّسر است، بلكه جنگ در جبههٴ جهاد اكبر به همان سه راهي كه در جلسهٴ قبل به عرض رسيد خاتمه پيدا ميكند: يا اسارت يا شهادت يا پيروزي. در جهاد اصغر دو راه ديگر هم دارد و آن اين است كه طرفين متخاصِم با هم صلح كنند [و] جنگ را خاتمه بدهند؛ يا آن است [كه] كسي از ميدان جنگ فرار كند، فرار از ميدان جنگ، انسان را از اسارت، شهادت و از پيروزي ميرهاند، در مَقْسَم نيست. در جبههٴ جهاد اكبر؛ نه صلح ميّسر است، نه فرار؛ امّا فرار ميّسر نيست [زيرا] انسان از چه كسي فرار كند؟! آن عاملِ سرپرستِ وسوسه (به نام نفس) در درون انسان است، هر جا باشد با اوست؛ آن را در آيه شانزدهم سورهٴ «ق» اينچنين بيان فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾، اگر نفس عاملِ قريب ابليس است و او وسوسه ميكند، پس فرارِ از ميدان جهاد اكبر ميسّر نيست، انسان هر جا باشد وسوسهٴ نفس با اوست و امّا اعلانِ صلح با ابليس ميسّر نيست، زيرا او تعّهد سپرد كه تا حَنَك و زمام و افسار انسانها را به دست نگيرد رها نكند؛ در سورهٴ «اسراء» تعهّد او را خداي سبحان بيان كرد؛ آيهٴ 62 سورهٴ «اسراء» اين است كه شيطان به خداي سبحان ميگويد: ﴿أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً﴾؛ كار شيطان احتناك است. احتناك، يعني حَنَكگيري؛ يك زمامدارِ اسب، حنك اسب و زيرگلوي اسب را با اين زمام ميكِشَد، وقتي افسار اسب را به دست گرفت، احتناك كرد؛ يعني حَنَكش را گرفت، زيرِ گلويش را گرفت. آن كه لگام اسب، لجام اسب و زمام اسب را به دست اوست او احتناك كرد؛ حَنَك، زيرِ چانه را ميگويند. شيطان ميگويد: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾؛ من تا به ذريّه آدم دَهَنه نزم و افسارشان را نكشم، رها نميكنم. پس او دشمني نيست كه صلح كند و دشمني نيست كه كسي از صحنهٴ او بتواند فرار كند. انسان تا زنده است، در جهاد اكبر است، لذا امرش به يكي از آن سه راه يادشده [منتهي] است: يا اسارت يا شهادت يا پيروزي؛ اگر جزء بندگان مُخلص شد پيروز ميشود و اگر جزء اوساط مؤمنين بود شهيد ميشود و اگر جزء فَسَقه بود اسير ميشود.
سرّ خودفريبي منافقان
اينكه قرآن فرمود: «اينها دارند با خودشان خدعه ميكنند؛ منتها متوجّه نيستند» براي آن است كه اين نفسِ بهيمي، با اين نيروي عقل و آن لطيفهٴ الهي در نبرد است؛ اوّل او را ميفريبد، بعد به او ضربه وارد ميكند، بعد او را از پا درميآورد؛ طوري كه در صفحهٴ نفس انسان چيزي جز بهيمهخويي نخواهد بود، آنگاه ﴿إِن هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15].
رعايت ادب در قرآن
اين تعبير سورهٴ «انعام» كه فرمود به هيچ كسي بد نگوييد: ﴿وَلاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾[16]؛ به مقدّسات كسي بد نگوييد، خودِ اين تعبير، ادبِ گفتار را به انسان ميآموزاند و در قرآن، گفتاري كه ادب در آن رعايت نشده باشد، نيست. و اينكه قرآن كريم فرمود عدّهاي كالأنعاماند، بر اساس تحليل عقلي ميفرمايد؛ نه بخواهد كسي را فحش بدهد، اين طور نيست كه ادبِ در گفتار نسبت به كفّار هم رعايت نشده باشد، فرمود: شما وقتي خوب تحليل عقلي ميكنيد، ميبينيد در درون آنها جز حيوان، كسي حكومت نميكند، ميگوييد نه؟! قيامت معلوم ميشود. همان جرياني كه امام سجّاد (سلام الله عليه) نشانِ آن صحابي داد كه بعد فرمود: اينچنين بگو [كه] «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[17]، اين طور نيست كه اين يك تعبير اهانتآميزي باشد كه ريشهٴ عقلي نداشته باشد.
مراحل مبارزه نفس با عقل
اوّل اين نيروي شهوت و غضب عقل را ميفريبند، آن عقل ضعيف فريب ميخورد؛ وقتي فريب خورد، ضربهٴ كاري ميبيند؛ وقتي ضربهٴ كاري ديد، ميميرد؛ وقتي مُرد، اين شخص ميشود مرده [آنگاه] در درون او، جز بهيميّت چيزي حكومت نميكند و در قيامت درونش ظاهر ميشود: ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[18]. اوّل خدعه است، بعد ظلم است، بعد اِهلاك؛ اگر كسي خواست دشمن را از راه فريب از پا در بياورد، اوّل نيرنگ ميزند، بعد ضربهٴ كاري وارد ميكند، بعد او را از پا درميآورد، بعد ميداندار خواهد شد. امّا اين بخشهاي قرآن كريم؛ اينكه فرمود: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾ اين طليعهٴ مبارزه است، طليعهٴ مبارزهٴ نفس است با عقل. گاهي تعبير قرآن كريم اين است [كه] اينها دارند خودشان را فريب ميدهند [و] خدعه ميكنند؛ گاهي تعبير قرآن كريم اين است [كه] اينها دارند خودشان را مكر ميكنند (با خودشان مكر ميكنند) [كه] اين آغاز مبارزه است. بعد از اين مرحله، وارد كردن ضربهٴ كاري است كه در چند جاي قرآن تعبير اين است؛ يكي [در] همين سورهٴ «بقره» آيهٴ 57 : ﴿وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ اينها حقّ خودشان را گرفتند؛ يعني بر خودشان ستم كردند. اوّل نيرنگ است، بعد غافلگيرانه رقيب را مورد ستم قرار ميدهند با يك ضربهٴ كاري، بنابراين وقتي بر رقيب ستم كردند، رقيب را هلاك ميكنند. مسئله اِهلاك را در بخش ديگر بيان كرد كه فرمود: ﴿وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾[19] ؛ خودشان را اِهلاك ميكنند، اينها خودشان را به هلاكت ميرسانند؛ ﴿وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾.
ناهي و نائي بودن كفّار در برابر دين اسلام
در سورهٴ «انعام» آيهٴ 26 اين است: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ دربارهٴ كفّار است كه اينها هم ناهياند، هم نائي؛ نه ميآيند، نه ميگذارند كسي به صحنهٴ اسلام بيايد. ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾؛ مردم را نهي از معروف ميكنند، نميگذارند وارد اسلام بشوند؛ ﴿وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾؛ خودشان هم نائياند _نائي يعني دور_ هم نائياند، هم ناهي؛ نه ميآيند، نه ميگذارند كسي وارد صحنهٴ اسلام بشود. دربارهٴ اين گروه فرمود: ﴿وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾؛ فقط خودشان را از بين بردند. خب، پس در جنگ اگر از خدعه آغاز شد، به ظلم رسيد، بعد به هلاكت پايان پذيرفت، در درون اين صحنه (در متن اين صحنهٴ نبرد) سخني از عقل هست؟ [نيست چون] عقل را نفس و شهوت كُشت، لذا ميشود ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾[20]. اين گروه نميدانند كه دارند حقيقت خود را از بين ميبرند.
خودگرايي و خودفراموشي كفار و منافقان
در قرآن كريم براي انسان چندين نفس و چندين مرحلهٴ يك واقعيت قائل است: گاهي ميگويد: «اينها (يعني اين كفّار و اين منافقين) فقط به فكر خودشاناند» [و] گاهي ميفرمايد: «اينها خودشان را فراموش كردهاند». اين «خودي» كه كفّار و منافقين به ياد خودشاناند، با اين «خودي» كه كفّار و منافقين خودشان را فراموش كردهاند، كدام «خود» است؟ در سورهٴ «حشر» فرمود: اينها در اثر اينكه خدا را فراموش كردند، خدا هم اِنسا كرد، اينها را از ياد خودشان بُرد: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُم﴾ آيهٴ نوزده سورهٴ «حشر». پس اينها خودشان را فراموش كردند [و] هيچ به فكر خودشان نيستند. در سورهٴ «آل عمران» فرمود: اينها كه از جنگ و جبهه و فداكاري ميترسند، فقط به فكر خودشاناند، اين «خود» كدام است؟ آن حقيقتِ عقلي انسان است كه در سورهٴ «حشر» فرمود: «اينها خودشان را فراموش كردند [و] خدا [آنها را] اِنسا كرد [و] خودِ اينها را از ياد اينها بُرد» يا غير از آن است؟ در سورهٴ «آل عمران» وقتي جريان كفّار و منافقين را تشريح ميكند، آيهٴ 154 سورهٴ «آل عمران» اين است [كه] فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ﴾؛ گروهي كه با تو در اين دفاع و جهاد همكاري نميكنند، تمام همتّشان اين است كه خودشان را حفظ كنند؛ آنچه براي آنها مهم است، نفوسِ خود اينهاست.
حيوان بودن كفّار و منافقان از ديدگاه قرآن
اين «نفوس» كه كفّار و منافقين به فكر آناند، اين كدام نفوس است كه آن را بخواهند حفظ بكنند، در حالي كه در سورهٴ «حشر» فرمود: «اينها خودشان را فراموش كردند، خدا اينها را اِنسا كرد»؟ معلوم ميشود يك مرحلهٴ از نفس است كه آن حقيقتِ عقلي است [و] حقيقت انسان را آن مرحله تشكيل ميدهد، آن را فراموش كرد [و] پايينتر از آن كه مرحلهٴ بهيميّت و درندهخويي است، فقط به فكر آناند. اينها كه آن حقيقت عقلي را فراموش كردهاند، فقط مرحلهٴ شهوت و غضب به يادشان است: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم﴾[21]؛ فقط به فكر خودشاناند. پس يك «خودِ» حيواني در درون انسان هست و يك «خود» الهي كه اين «خودِ» انساني با آن «خود» الهي مراتب يك واقعيتاند؛ نه چند روح و بين اين مراتب درگيري است و اين درگيري از خدعه و نيرنگ شروع ميشود، به هلاكت ختم ميشود. اگر كسي واقعاً درون خود را اينچنين فرض كرد كه عقل نباشد؛ هم قرآن مُجاز است كه بگويد: «اينها مُردهاند» چون اينها را مُرده ميداند و هم مُجاز است كه بگويد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾[22]؛ نه اينكه بخواهد كسي را سبّ كند، فحش بدهد، بد بگويد [بلكه] ميفرمايد: حقيقت اين است [و] روزي كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[23] [است] براي همهٴ شما روشن ميشود؛ در ذيل كريمهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[24]، آنجا فريقَيْن از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه عدّهاي به صورت حيوانات محشور ميشوند. معلوم ميشود اين توبيخِ در عبارت و مانند آن نيست كه خدا فرمود: «اينها حيواناند»؛ يعني وقتي شما تحليلِ عقلي ميفرماييد نتيجهاش همين است كه اينها حيواناند. بنابراين هر نيرنگي كه انسان اِعمال ميكند با حقيقتِ خود اِعمال ميكند؛ منتها نميفهمد، حالا يا در حدّ كفر و نفاق، يا در حدّ فسق.
نيرنگپذيري قلب منافق
پرسش: ...
پاسخ: اين منافق، تمام تلاشش اين است كه عقل را بفريبد. عقلِ ضعيف مُخٰادع نيست، [بلكه] مخدوع و مُنخدِع است. در حال عادي، نبرد بين شهوت و عقل انسان است [كه] طرفين محارباند؛ امّا عقلِ ضعيف جز حالت انفعالي چيز ديگر ندارد، لذا ثلاثي مجّرد تعبير كرد؛ فرمود: ﴿وَما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾. قلب انسانِ منافق زود نيرنگ ميپذيرد، انسانِ معتدل است كه درگير است و مجاهد است: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[25] مجاهده ميكند؛ امّا غير عاقل و غير متّقي، قلبش فقط در حالت انفعال است.
اين تعبير كه انسان هر مكر و هر خدعه [كه] ميكند به جان خود ميكند، در بحثهاي ديگر با عناوين ديگر هم ياد شده است؛ چه اينكه در سورهٴ «نساء» فرمود: «اينها كسانياند كه با خودشان خيانت ميكنند» و هر كس اصولاً گناه ميكند بالمعني الاعمّ، با خود خيانت ميكند؛ آيهٴ 107 سورهٴ «نساء» اين است: ﴿وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُم﴾؛ آن كه معصيت ميكند به حقيقت خود خيانت ميكند. پس انسان همواره درگيرِ دشمن دروني است؛ نه صلح راه دارد، نه فرار.
نصرت دين خدا، شرط پيروزي در جهاد اكبر و اصغر
حالا انسان چه كند كه در اين جنگ پيروز بشود؟ خداي سبحان ميفرمايد: گرچه انسان داراي مراتبي است، گرچه از يك نظر با سلاحِ شهوت و غضب مسلّح است و از يك نظر عقلِ او با سلاح افكار و تقوا مسلّح است؛ ولي قدرت من، بين اين دو مرتبه فاصله است، اگر شهوت او خواست به سراغ عقلش برود من نميگذارم (نسبت به انسانهاي وارسته)؛ فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ _ اين را نسبت به هر كس نميگويد _ فرمود: آن دشمنِ دروني اگر بخواهد به قلب آسيب برساند (اوّل او را بفريبد، بعد ضربهٴ كاري را وارد كند، بعد او را از پا در بياورد) من نميگذارم؛ در سورهٴ «انفال» آيهٴ 24 اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾. بين ما و جان ما، قدرتِ خدا فاصله است، اگر بخواهيم فريب بخوريم، او نميگذارد؛ بخواهيم ستم ببينيم، نميگذارد؛ بخواهيم بد بينديشيم (كه حق را باطل و باطل را حقّ تلقّي كنيم) نميگذارد (پس اين قدرت هست). اينكه فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُم﴾[26] تنها مخصوص جهاد اصغر نيست، اينكه فرمود: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[27] تنها مخصوص جهاد اصغر نيست، اين مطلقاتي است كه شامل جهادَيْن ميشود؛ چه جهاد اصغر، چه جهاد اكبر. اگر كسي دين خدا را در هر شرايطي ياري كند؛ نهتنها در جبههٴ بيرون پيروز است، در جبههٴ درون كه جهاد اكبر است [نيز] پيروز است. اگر بخواهد فريب بخورد، خدا نميگذارد؛ اگر شهوت بخواهد جلوي عقل او را بپوشاند، خدا نميگذارد. مسائل مهم را خداي سبحان يا به كلمهٴ آگاهيبخش يا به حرف آگاهيبخش مُصدَّر ميكند؛ گاهي ميفرمايد: ﴿ألا﴾[28] معلوم ميشود مطلب مهم است («ألا» يعني آگاه باشيد)؛ گاهي هم ميفرمايد: ﴿وَاعْلَمُوا﴾[29]؛ بدانيد [يا] ﴿اعْلَمْ﴾[30]؛ بدان، معلوم ميشود مطلب مهم است. مطالب متعارَف را به خودِ امر اكتفا ميكند؛ امّا مطالب مهم را با اين كلمات [يا] با اين حروف آگاهيبخش مُصدَّر ميكند؛ يعني در صدر تعبير ميفرمايد: ﴿ألا﴾؛ آگاه باشيد، مطلب مهمّي است؛ يا ﴿اعْلَمُوا﴾؛ بدانيد كه مطلب مهمّي است؛ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾[31].
پس اگر كسي دين خدا را به مقدار ميسورش ياري كرد، در جبههٴ درون و بيرون از نصر خدا برخوردار است و اگر اين دشمن دروني بخواهد بتازد و حمله كند، همانجا خداي سبحان بين شهوت و عقل فاصله ميشود [و] نميگذارد شهوت بيايد عقل را بپوشاند يا غضب بيايد عقل را بپوشاند. اگر اين نصرت نصيب انسان شد، در درون به انسان مدد ميرسد، وقتي مدد رسيد، انسان در جبههٴ درون هم پيروز ميشود؛ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 80.
[5] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 80.
[7] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[8] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 33.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 1.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.
[12] ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص163.
[13] ـ تهذيب الاحكام، ج6، ص163.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[15] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.
[17] ـ بحارالانوار، ج96، ص258.
[18] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 26.
[20] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[21] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 154.
[22] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[23] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[24] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
[25] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[26] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[27] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 126.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 12.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[31] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.