15 10 1986 3231733 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 255(1365/07/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151)﴾

نعمت وحي و رسالت

در طي بيان مسئلهٴ قبله و اينكه حكمي از احكام الهي كه نازل مي‌شود نعمتي از نعمتهاي خداي سبحان است، به آن مهم‌ترين نعمت كه نعمت وحي و رسالت و نبوت است اشاره كرد، فرمود: همان‌طوري كه آن نعم را بر شما تتميم كرده‌ام، اين نعمت عظماي رسالت را هم به شما دادم: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ﴾.

 

منتفي بودن موانع پذيرش رسالت پيامبر اكرم(ص)

در جريان رسالت يك سلسله موجبات پذيرش است، يك سلسله موانع پذيرش. اول آن موانع پذيرش را نفي مي‌كند، مي‌فرمايد: اين رسول در بين شما زندگي كرد و در بين شما بود بيگانه نيست و ناشناخته نيست و از لحاظ نژاد هم از شماست [و] يك انسان ناشناخته و أجنبي نيست.

 

ـ بيگانه و ناشناخته بودن از جملهٴ موانع پذيرش رسالت

بيگانه بودن از نظر مسائل رواني احياناً مانع پذيرش دعوت است يا هم نژاد نبودن احياناً ممكن است مانعي باشد يا انگيزهٴ پذيرش را تضعيف كند، ولي اگر يك انساني ساليان متمادي در بين مردمي زندگي كرد و از همان مردم بود و با همان مردم سخن مي‌گفت و به زبان همان مردم حرف مي‌زد و از نژاد همان مردم بود مانعي براي پذيرش دعوت او نيست، اما مقتضي پذيرش دعوت او آن است كه آيات الهي را تلاوت مي‌كند، نفوس را تهذيب مي‌كند، افكار را آگاهي مي‌بخشد و چيزي به انسانها ياد مي‌دهد كه ميسور انسانها نيست كه آن را فرا بگيرند.

در صدر اين آيه موانع پذيرش دعوت رسول خدا را نفي مي‌كند [و] مي‌فرمايد: مانعي از قبول دعوت او نيست: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ﴾؛ اين انسان در بين شما ساليان متمادي به سر برد، ناشناخته نيست.

 

ـ رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) برخاسته از متن مردم حجاز

در سورهٴ مباركه يونس، رسول خدا به همين مسئله اشاره كرد [و] فرمود: من عمري را در بين شما به سر بردم، همهٴ شما از سوابق من مستحضريد، آيهٴ 16 سورهٴ يونس اين است كه ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾؛ من عمري را در بين شما زندگي كردم داعيه‌اي نداشتم، همهٴ سوابق من پيش شما روشن است. اينكه من عمري در بين شما زندگي كردم و سوابق طولاني من پيش شما روشن است، در پذيرش دعوا كمك مي‌كند يا لاأقل انگيزههايي كه مانع پذيرش باشد را نفي مي‌كند و اما از اين جهت كه از خود مردم است، از متن مردم بر‌خاست، از نفوس مردمي برخاست، اين هم كمك مي‌كند براي پذيرش يا مانعي از پذيرش نخواهد بود، لذا فرمود: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ﴾.

خداي سبحان دربارهٴ انبياي ديگر تعبير به برادر مي‌كند، مي‌فرمايد: ما به‌فلان قبيله برادرشان صالح را فرستاديم[1] و امثال ذلك، ولي دربارهٴ رسول خدا تعبير به نفس مي‌كند [و] مي‌فرمايد: ما از نفس اينها رسولي را اعزام كرديم؛ در سورهٴ مباركه آل‌عمران آيهٴ 164 مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ از جان اينهاست. در بعضي از موارد آياتي به اين مضمون آمده است كه رسولي ﴿مِنْ أَنْفُسِكُمْ[2] يا ﴿مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ آمده است. بعضيها قرائت كردند «مِنْ أَنْفَسِهِمْ»[3] يعني از نفيس‌ترين انسانها كسي به عنوان پيغمبر انتخاب شده است. علي اي حال اين ﴿مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ نشان مي‌دهد كه نه تنها از لحاظ سابقهٴ زندگي بيگانه نيست، بلكه از نظر مسئلهٴ نژادي و قومي هم بيگانه نيست، پس دربارهٴ هر مسئلهٴ عاطفي و رواني و اجتماعي شما بخواهيد بحث كنيد، مانعي از پذيرش دعوت او نداريد.

 

اسناد آيات قرآن به خداوند بيانگر رسالت پيامبر اكرم

امّا مقتضي پذيرش در او فراوان است؛ براي اينكه او اولاً آيات ما را تلاوت مي‌كند، گرچه كلمهٴ ارسال همين معنا را تفهيم مي‌كند كه هر چه او مي‌گويد از ماست و از پيش خود نيست، اما نسبت دادن آيات به خود هر گونه موانع را برطرف مي‌كند و مقتضيات را هم فراهم مي‌كند؛ موجبها و مقتضيها را فراهم مي‌كند، فرمود به اينكه آيات ما را بر شما تلاوت مي‌كند، از نزد خود چيزي بر شما نمي‌خوانند: ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا﴾ يعني آياتي كه ما بر او تلاوت مي‌كنيم، همان آيات را او بر شما تلاوت مي‌كند. در همين سورهٴ مباركهٴ بقره، آيهٴ 252 فرمود: ﴿تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛ اين آياتي است كه ما بر تو تلاوت مي‌كنيم، تو هم همين آيات را بر مردم تلاوت مي‌كني. رسول آن است كه از يك سمت آيات الهي را تلقي كند و از سمت ديگر آيات تلقي شده را به امت برساند. اسناد آيات به خدا مقتضي و موجب پذيرش است؛ زيرا اگر انسان پذيرفت كه عبد خداست بايد آيات الهي را بپذيرد.

 

ـ پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) معلم و مزكّي انسانها

آن گاه در جمله‌هاي بعد تزكيه و تعليم را به پيغمبر نسبت داد، اما وقتي تلاوت آيات را مشخص كرد كه آيات ما را بر شما مي‌خواند قهراً آن تزكيه و تعليم هم، تزكيه و تعليم الهي است كه به وسيله پيغمبر نصيب شما مي‌شود. پيغمبر از آن جهت كه رسول خداست و رسول إله است، معلم و مزكّي است: ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾.

 

ـ تفاوت تلاوت با قرائت

تلاوت صرف قرائت نيست، در خيلي از آيات مي‌فرمايد: شما اين مطلب را بر مردم تلاوت كن يا براي آن است كه تلاوت آميخته با تعليم است يا براي آن است كه مستمعين موظف‌اند در هنگام تلاوت تدبر كنند وگرنه صرف قرائت مشكل معنا را حل نمي‌كند، در حالي كه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا[4]؛ جريان بلعم باعور را بر اينها تلاوت كن يعني همراه با تلاوت يادشان بده؛ نه اينكه فقط بر اينها بخوان. صرف قرائت آنها را از جريان بلعم و امثال او آگاه نمي‌كند. فرمود: آيات ما را بر شما تلاوت مي‌كند و شما را به وسيله اين آيات تزكيه مي‌كند، نموّتان مي‌دهد، شما را مي‌روياند خلاصه، به فلاح مي‌رساند. و اگر كسي به‌فلاح رسيد حتماً از نقص رهايي پيدا كرد، چون انسان تا از نقص نرهد به فلاح و به كمال نمي‌رسد.

 

ـ سيرهٴ عملي پيامبر مزكّي انسانها

و قرآن كريم فلاح را براي كسي دانست كه اهل تزكيه باشد، فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا[5]، و از اينكه وجود مبارك پيغمبر را مزكّيِ نفوس معرفي كرد يعني او شما را به فلاح برساند، رستگارتان بكند، به مقصد مي‌رساند. ﴿ويزكيكم﴾؛ تزكيه تنها با تدريس و تبيين و تعليم و امثال ذلك نيست. آن مسائل اخلاقي كه با مشاهدهٴ الگوها در انسان ظهور مي‌كند، زمينهٴ زكات نفس و فلاح روح را فراهم مي‌كند.

 

راههاي عملي تزكيه

ـ 1. صدقه

قسمت مهمش مربوط به مسئله مال است كه نمونه‌اش را در بحث قبل ملاحظه فرموديد، در سورهٴ توبه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا[6]؛ احكام مالي و مسائل مالي انسان را آلوده مي‌كند نه يعني مال آلوده است، آن تملك بيجا آلوده است، آن تعلق ناروا آلوده است، مثلاً اگر سهم سادات بر ذمهٴ كسي هست تا انسان اين سهم را به أهلش نداد آلوده است همين كه اين مال را به يك سيد شايسته داد، از آن به بعد آن مال مي‌شود تبرّك. پس مال آلوده نيست، همان مال را اگر از دست سيد دريافت كرديد، بركت است، تبرّك است. آنچه آلوده است تعلق باطل و بيجاست، نه خود آن مال. اگر وجوه الهي را به ولي عصر[عليه‌السلام] داديد، مي‌شود اموال بيت المال و مي‌شود بركت. مال آلوده نيست، تملك بيجا و تعلق ناروا آلوده است، لذا فرمود: صدقه‌اي كه شما را پاك مي‌كند بپردازيد و وجود مبارك پيغمبر از اين جهت كه مأمور مي‌فرستاد براي أخذ زكوات از اين جهت مطهّر و مزكّي نفوس هم هست ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾؛ مال از آن جهت كه مال است آلوده نيست. اگر [سهم سادات] به سيد داد مي‌شود بركت و خود اين سيد مي‌تواند در او تصرف كند. اگر كسي تعلق بيجا و باطل به مال برقرار كرد، اين تعلق است كه آلودگي مي‌آورد.

 

پرداخت زكات، نشانهٴ تقواي الهي

در سورهٴ مباركه ليل فرمود كه ﴿لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي ٭ الَّذِى كَذَّبَ وَتَوَلَّي ٭ وَسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَي ٭ الَّذِى يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّي[7]؛ در جريان جهنم فرمود: أشقي (انسان شقي) گرفتار آتش مي‌شود و انسان با تقوا از جهنم محفوظ است و آن كه «أتقي» است از جهنم كاملاً دور مي‌شود؛ ﴿َسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَي﴾، أتقي كيست؟ ﴿الَّذِى يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّي﴾؛ مال خود را اعطا مي‌كند تا متزكّي بشود. اگر در بعضي از آيات فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي ٭ وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي[8]، دربارهٴ زكات فطر مثلاً گفتند: اگر كسي تزكي كرد (زكات فطر را داد) به طهارت روح راه مي‌يابد. در اين قسمت فرمود: «أتقي»، آن انسان با تقواتر كسي است كه مال خود را مي‌دهد و با پرداخت مال متزكّي مي‌شود، متطهّر مي‌شود، مال خود را مي‌دهد أعم از آنچه كه صدقات واجبه باشد يا صدقات مندوبه. اگر صدقات مندوبه باشد كه مال خود را مي‌دهد، اگر صدقات واجبه باشد او كه به حسب ظاهر مال اوست و در دست اوست مي‌دهد وگرنه در معنا و در حقيقت مال او نيست.

 

تعلق و دلبستگي به دنيا، مايهٴ آلودگي انسان

اين مال از آن جهت كه مال است آلوده نيست، نظير اعيان آلوده، بلكه تملك آلوده است حتى در حقوقي كه به عين تعلق مي‌گيرد معنايش آن است كه انساني كه بايد آن مال را بپردازد چون حق ديگري به آن عين تعلق گرفته است، اين شخص كه بايد حق ديگري را تأديه كند، حق تصرف ندارد. چون حق ديگري به اين مال تعلق گرفت و به اين عين تعلق گرفت، تصرف اين شخصي كه بدهكار است آلوده است، چون حق ديگري است، نه اينكه اين عين آلوده باشد.

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خب همان است، چون تصرف در ملك ديگري است. تصرف در مال غير است [و] اگر اين مال ذاتاً آلوده بود، اگر ولي امر يا سادات اجازه مي‌دادند كه تطهير نمي‌شد.

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خب مال آلوده نيست، اگر مال آلوده بود كه به دست سيد رسيد كه تبرك نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: مال يك جرمي دارد، اين جرم آلوده نيست همين مال را وقتي به دست سيد داديد يا به دست أهلش داديد مي‌شود بركت؛ پس مال آلوده نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه، نجاست معنوي هم ندارد؛ نجاست معنوي هم ندارد، قذارت معنوي مربوط به تعلق است مربوط به تملك است، نه مربوط به مال.

پرسش: ...

پاسخ: هر كسي بخواهد در مال غير تصرف كند آلوده است. اين تصرف بيجا آلوده است، نه بدنه و جرم مال. همين جرم مال را اگر شما به دست صاحبش داديد، مي‌شود بركت. اين مال آلوده نيست آن ارتباط بيجا آلوده است يعني غصب، انسان وقتي در مال غير تصرف مي‌كند غصب است [و] اين غصب آلوده است وگرنه جرم مال، بدنه مال، صدر و ساقهٴ مال آلودگي ندارد، همين كه عين مال را به صاحبش داديد از اين به بعد از دست سيد مي‌گيريد، مي‌شود بركت. از دست ولي امر مي‌گيريد مي‌شود وجوه برّيه. آنچه آلوده است غصب است كه تعلق بيجاي غير مالك است به مال، آن را دارند تطهير مي‌كنند.

 

بخل، دشمن دروني انسان

مي‌فرمايند به اينكه اگر كسي مال را در راه خداي سبحان داد، تزكيه مي‌شود: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَي ٭ الَّذِى يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّي[9]، سرّش آن است كه بيش از هر چيز مسئلهٴ بخل مزاحم آدمي است، مال دوستي و بخل دشمن نيرومند است كه در درون جان آدمي سنگر گرفته [و] در تمام مدت شبانه روز آتش كرده است، فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ[10]؛ شحّ و بخل در درون جان به عنوان دشمن مسلح احضار شد، جاي ديگر آتش نكرده [است.] در دو جاي قرآن دارد اگر كسي از اين بخل نجات پيدا كرد، اهل فلاح است: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[11]، آن هم دربارهٴ مسائل مالي است. اگر انسان بتواند خود را بزرگ‌تر از مال ببيند و بداند، كه اين جزء برنامه‌هاي دراز مدت اخلاقي است، آن گاه رهيده است.

در دو جاي قرآن اين مطلب را گفت آن هم مخصوص مسائل مالي است، فرمود: اين دشمن مسلح، بيرون از جانتان آتش نكرده و هدف گيري نكرده، ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ اين شح اين بخل كه «أعدي عدو» انسان است، در كنار نفس احضار شده است و نمي‌خوابد و همواره دارد آتش مي‌كند و اگر كسي سپر به سر گرفت، با وقايت و با تقوا از آتش بخل و شح رهايي پيدا كرد، اهل فلاح شد: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.

وقايت هم بي تقوا كه نيست، چون تقوا همان وقايت است يعني اگر كسي تقوايي داشت از آن بخل نجات پيدا كرد به مقصد رسيده است، لذا قرآن كريم اين شح و بخل را در عين حال كه دشمن مسلّح سنگر [گرفته نسبت] به نفس مي‌داند، آن را آلودگي مي‌شمارد، فرمود: اگر كسي از اين آلودگي نجات پيدا كرد، متزكّي مي‌شود: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَي ٭ الَّذِى يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّي[12]؛ هر انسان با تقوايي آن هنر را ندارد كه از خطر مال دوستي نجات پيدا كند، يك انسان أتقيٰ مي‌خواهد. اگر انسان أتقيٰ شد و پا روي مال گذاشت، از آن به بعد راحت است يعني بسياري از عقبات كئود را پشت سر گذاشت. گرچه دشمن رها نمي‌كند، ولي او بسياري از مناطق دشمن را فتح كرده است. در اين كريمه هم فرمود: اگر كسي أتقيٰ شد، مال خود را «ابتغاءً لوجه الله» داد، تزكيه مي‌شود.

پس انسان اگر بخواهد تزكيه بشود، راهش همين تعليمات أنبياست. آن گاه معلوم مي‌شود كه أنبيا امور و اصولي را به انسانها مي‌آموزانند كه مقدور انسانها نيست كه اينها را ياد بگيرند، قهراً انسان بدون وحي و نبوت آلوده خواهد بود.

پرسش: ...

پاسخ: آن غصب حرام است، نه خود مال. وقتي كه آن مال را به صاحبش داديد، همان مال را او هم مي‌تواند مركز مذهبي بسازد، بشود كانون توحيد، كانون عدل. مال بدنه‌اش آلوده نيست، غصب آلوده است.

پرسش: ...

پاسخ: يعني آن غصب به صورت شعله در مي‌آيد، حرام به صورت شعله درمي‌آيد، لذا اگر كسي جاهل به موضوع بود عيب ندارد، ناسي بود و غاصب نبود، عيب ندارد. مال اگر عيب مي‌داشت، مثل سم بود. جاهل و غير جاهل ناسي و غير ناسي نبايد فرق داشته باشد در حالي كه ناسي معذور است، جاهل به موضوع معذور است نه جاهل به حكم.

پرسش: ...

پاسخ: مال حرام اگر جاهل باشد و ناسي باشد و اهل احتياط باشد منتها يادش رفته باشد، نه اثر وضعي هم ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اثر وضعي غير از ضمان است. ضمان يك حكم فقهي است، حكم وضعي است نه اثر وضعي. حكم وضعي دارد، نه اثر وضعي. اثر وضعي آن است كه انسان را به جهنم ببرد.

پرسش: ...

پاسخ: آن حكم وضعي است به نام ضمان؛ نه اثر وضعي به نام آتش، جهنم نمي‌رود. حكم وضعي غير از اثر وضعي است اثر وضعي مثل سم؛ انسان جاهل باشد، ناسي باشد، عالم باشد، سم كه خورد مسموم مي‌شود، جهل و نسيان كه در واقع اثر نمي‌گذارد. اگر يك وقتي انسان سمي را خورد، يك غذاي مسمومي را خورد، عالم و عامد و ناسي و غافل همه «فيه شرع سواء»، ولي بر خلاف اين مسائل شرعي است.

 

ـ 2. رعايت آداب معاشرت اجتماعي

فرمود: رسول خدا[صلي الله عليه وآله وسلم] شما را تزكيه مي‌كند و مهمترين بخشهاي تزكيه هم همين مسائل مالي است كه اشاره شده [است]. در بعضي از قسمتها آن خوي خودخواهي و سركشي را رام كردن به عنوان تزكيه ناميده مي‌شود، در سورهٴ مباركهٴ «نور» آداب اجتماعي را بيان مي‌كند، مي‌فرمايد: اولاً اگر خواستيد به سراغ كسي برويد، با اطلاع قبلي برويد؛ اين طور نباشد كه بي‌اعلام قبلي برويد، بعد گله كنيد. اگر هم يك وقتي رفتيد و صاحب خانه از پذيرش شما معذور بود [و] گفت: الآن فرصت ملاقات ندارم به شما بر نخورد، برگرديد اين باعث زكات و تزكيه روح شماست. او اگر بي‌عذر گفت، خودش را الوده كرده است، ولي اگر واقعاً معذور بود گفت: الآن من از پذيرش شما معذورم [و] شما را رد كرد، به شما بر نخورد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 28 فرمود: دربارهٴ خانه‌ها اگر خواستيد وارد بشويد: ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّي يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾؛ اگر اذن ورود ندادند [و] گفتند: امروز برگرديد، امروز فرصت ديدار ندارم، ﴿فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾؛ اين خوي خودخواهي را از شما مي‌گيرد و شما را تزكيه مي‌كند. آن تواضع و خاكساري را كه طهارت است به شما مي‌دهد، ﴿وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾.

اينها نمونه‌اي از تزكيه اسلامي، در ملاقاتها در مسائل مالي و مانند آن است.

پرسش: ...

پاسخ: همان است، خود مال اگر غصب باشد، آن غصب است كه آثار وضعي دارد، تكليفي دارد و اثر وضعي هم دارد، اما اگر يك وقتي شخص جاهل بود، شخص ناسي بود تكليف شرعي ندارد، آن حكم وضعي‌اش البته به جاست براساس قاعده «تعاقب أيدي» حكم وضعي دارد كه [قاعده] «علي اليد» آن را مي‌گيرد، براساس [قاعده] تعاقب أيدي. اين غير از اثر وضعي است، اين را به جهنم نمي‌برند.

 

ـ 3. توحيد، مزكي روح انسان

در مسائل اعتقادي فرمود به اينكه كفر و شرك رجس و پليدي است و پيغمبر شما را از اين پليدي هم مي‌رهاند و تطهيرتان مي‌كند.

 

رجس و پليدي بودن شرك و بتپرستي

در سورهٴ مباركهٴ حج آيهٴ سي‌ام مسئله اعتقاد باطل به نام شرك را به عنوان رجس و پليدي ياد كرده است، فرمود: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾؛ اين شرك اعتقاد باطل است و اين اعتقاد باطل پليدي است، گاهي مشرك را پليد مي‌شمارد [و] مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ[13]، گاهي شرك را رِجس مي‌داند [و] مي‌فرمايد: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ[14] و مانند آن، و خود اين بتها هم از آن جهت كه مورد تقديس بت پرستها هستند رجس‌اند. توحيد مي‌شود طهارت روح و أنبيا كه انسان را موحّد بار مي‌آورند باعث تزكيه نفوس خواهند بود. آن گاه دربارهٴ ميگساريها و مانند آن هم فرمود: اينها نجس‌اند و آلوده‌اند (رجس‌اند) آيهٴ 90 سورهٴ مائده اين است كه﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنْصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾، آنچه را كه دنياي كنوني به عنوان سعادت و تمدن مي‌داند أنبيا به عنوان رجس و پليدي مي‌شمارند، مي‌فرمايد: اين شما را تطهير مي‌كند، تنها مسائل يادتان نمي‌دهد، بلكه شما را از آلودگي پاك مي‌كند. و اگر اين آلودگي‌ها به سراغ انسان آمد، انسان مي‌شود آلوده؛ چه اينكه در سورهٴ توبه آيهٴ 28 فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾؛ آن عقيده آلوده است و معتقد در اثر داشتن عقيدهٴ آلوده، آلوده مي‌شود و حق [نزديك شدن به] مراكز توحيد و طهارت را ندارد. اينها نشانه‌هايي از تزكيه الهي است.

 

ايمان، زمينهٴ بهرهمندي از نعمت عظماي رسالت

آن گاه فرمود: پيامبران شما را تطهير مي‌كنند، لكن همه از اين تطهير و تزكيه بهره نمي‌برند، گروه خاص‌اند كه استفاده مي‌كنند، آن گروه خاص اهل ايمانند كه در آيهٴ 164 سورهٴ آل‌عمران اشاره شد: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ با اينكه اين پيغمبر حرف را براي همگان آورد، اين تعليم و تربيت را براي همگان مقرر كرد، اما مؤمنين‌اند كه استفاده مي‌كنند، لذا اين نعمت سنگين را مؤمن حمل مي‌كند، مي‌شود منّت. منّت آن نعمت عظما را مي‌گويند، آن نعمتي كه حملش و بردنش مشكل است، آن را منّت مي‌نامند؛ نه اينكه خدا زباني منّت گذاشت و كسي را ممنون كرد؛ ممنون كرد يعني نعمت عظما داد. منت، «هي النعمة الثقيلة والنعمة العظمي»، خداي سبحان نعمت رسالت را به عنوان منّت مي‌نامد [و] نعمت عظما مي‌شمارد؛ چون مؤمنين از اين استفاده مي‌كنند، لذا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ[15]، مثل خود قرآن. قرآن در عين حال كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ[16] است، اما چون أهل تقوا استفاده مي‌كنند، فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ[17]، با اينكه اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، ولي چون اهل تقوا بهره مي‌گيرند [و] ديگران محروم مي‌شوند (عمداً خودشان را محروم مي‌كنند)، فرمود: اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است.

دربارهٴ رسالت هم اين چنين است؛ پيامبر براي تزكيه همهٴ نفوس آمده، ولي چون مؤمنين از اين تزكيه بهره مي‌برند، فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾.

 

ـ بازگشت به بحث منتفي بودن موانع پذيرش رسالت پيامبر اكرم(ص)

پرسش: ...

پاسخ: حرفش حرف فطري است، حرف مردمي است، لذا با كليّت و دوام اعلام كرد، فرمود: براي همهٴ مردم در طول تاريخ، منتها وقتي از يك قومي برمي‌خيزد آن قوم اولين بار و قبل از ديگران بايد بپذيرند. آن قوم مانع پذيرش ندارند، مانع پذيرش بيگانگي است، مانع پذيرش اختلاف نژاد است به زعم آنها، فرمود: اين موانع در كار نيست. مقتضيات كه تام است [و] موانع نژادي و جامعه‌ شناسي و رواني و قومي هم كه در كار نيست، ولي پيغمبر بالأخره از يك مردم برمي‌خيزد از يك نژاد برمي‌خيزد.

 

تعليم حكمت نظري و عملي توسط پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلّم)

آن گاه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾؛ مجموعهٴ قوانين ديني را كتاب مي‌نامند [و] آن برنامه‌هاي مبرهن و مستحكم را حكمت مي‌گويند. گرچه سراسر قرآن تمامش محكم و حكمت است و اما بعضيها نسبت به بعضي أتقن است. آنجا كه موعظه است با آنجا كه برهان است يكسان نيست، آنجا كه جدال أحسن است با آنجا كه برهان است يكسان نيست. آن كلمات متقن آن دعوتها و داعيه‌هاي مبرهن را حكمت مي‌گويند كه از استحكام خاصي برخوردار است، فرمود: شما را كتاب و حكمت ياد مي‌دهد.

 

ـ خير كثير بودن حكمت

چون اين آيهٴ تقريباً در بحث آيهٴ 129 همين سورهٴ مباركه بقره تا حدودي مبسوطاً گذشت ديگر اينجا تكرار نمي‌كنيم، ولي قرآن كريم نموداري از حكمت را ذكر كرد كه براي حكمت خيلي بها قائل شد يعني دنيا با همهٴ عظمت را متاع اندك ناميد [و] فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ[18]، ولي حكمت را نه به عنوان متاع ناميد. بلكه از او به عنوان خير ياد كرد آن هم خير كثير، پس دنيا متاع و تمتع و بهره است آن هم كم، حكمت خير است آن هم كثير كه فرمود: ﴿يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً[19]. آن گاه صغراي اين كبرا را هم مشخص كرد [و] فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ[20]، پس روي شكل اول اين مي‌شود كه «لقمان ممّن أوتي الحكمة» ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً﴾؛ پس «لقمان خير كثير دارد».

 

ـ حكمت نظري و عملي در قرآن

آن وقت حرف لقمان را كه نقل مي‌كند مي‌بينيم برهان نقل مي‌كند، اولين سخن، سخن توحيد است بعد هم مسائل اخلاقي است يعني حكمت نظري و حكمت عملي همان حكمت است، خداشناسي مبرهن حكمت است، آشنا شدن به اصول اخلاق اسلامي حكمت است؛ يكي حكمت عملي، يكي حكمت نظري، وقتي فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾، يعني «لقد آتينا لقمان خيراً كثيراً»، آن گاه حرف لقمان را هم كه نقل مي‌كند، اولين بار مسئله توحيد است: ﴿يَابُنَىَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[21]، بحث توحيد، بحث خداشناسي، صفات خدا را شناختن، افعال خدا را شناختن حكمت است، بعد هم مسائل اخلاقي را آشنا بودن، متواضع بودن، اين هم حكمت است (يك بخشش حكمت عملي است [و] يك بخشش هم حكمت نظري). در سورهٴ مباركهٴ اسراء بعد از تقريباً بيست مطلب كه اول و آخرش را توحيد تأمين مي‌كند، به پيغمبر مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر[22]، و سائر مسائل اخلاقي را ذكر مي‌كند، آن‌گاه مي‌فرمايد كه ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[23]، بعد هم باز دوباره مسئلهٴ توحيد را ذكر مي‌كند. در طي اين آياتي كه در اوائل سورهٴ مباركه اسراء است كه مسائل نظر و مسائل عمل را حكمت مي‌نامند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ ﴿والي ثمود أخاهم صالحاً﴾ (سورهٴ اعراف، آيهٴ 73).

 [2] ـ سورهٴ توبه ، آيهٴ 128.

[3]  ـ بحارالانوار، ج 18، ص 156؛ «وقرئ «من أنفسهم» أي من أشرفهم لأنّه(ص) كان من أشرف القبائل».

 [4] ـ سورهٴ اعراف ، آيهٴ 175.

 [5] ـ سورهٴ شمس ، آيهٴ 9.

 [6] ـ سورهٴ توبه ، آيهٴ 103.

 [7] ـ سورهٴ ليل ، آيات 15 ـ 18.

 [8] ـ سورهٴ اعلي ، آيات 14 ـ 15.

 [9] ـ سورهٴ ليل ، آيات 17 ـ 18.

 [10] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 128.

 [11] ـ سورهٴ حشر ، آيهٴ 9؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.

 [12] ـ سورهٴ ليل ، آيات 17 ـ 18.

 [13] ـ سورهٴ توبه ، آيهٴ 28.

 [14] ـ سورهٴ حج ، آيهٴ 30.

[15]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.

 [16] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 158.

 [17] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 2.

 [18] ـ سورهٴ نساء ، آيهٴ 77.

 [19] ـ سورهٴ بقره ، آيهٴ 269.

 [20] ـ سورهٴ لقمان ، آيهٴ 12.

 [21] ـ سورهٴ لقمان ، آيهٴ 13.

 [22] ـ سورهٴ إسراء ، آيهٴ 39.

 [23] ـ سورهٴ إسراء ، آيهٴ 39.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق