أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
همانطور که ملاحظه فرموديد نصوص شهادت هم متعدد است هم متفاوت؛ گاهي دارد «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[1] حضرت اشاره به آفتاب کرد فرمود اگر مطلب مثل آفتاب براي شما روشن است شهادت بدهيد وگرنه شهادت ندهيد. دستورات متعددي در چند تا روايت است که بنويسيد، يک؛ امضاء بکنيد، دو؛ که مکتوب شما و امضاي شما به ياد شما باشد تا آن مشکلات بعدي پيش نيايد. اين کارها براي اين مسائلي بود که اين روزهاي اخير مطرح ميشد.
مسائلي که روزهاي اخير مطرح شد چند مرحله داشت؛ يک وقت است انسان از شهادت صرف نظر ميکند با اينکه واجب است شهادت را ادا کند منصرف ميشود، گاهي بعد از شهادت و قبل از حکم منصرف ميشود و رها ميکند يا ميگويد اينطور نبود، گاهي بعد از شهادت و بعد از حکم و قبل از اجرا منصرف ميشود ميگويد اينطور نبود. در بخش نهايي گاهي بعد از شهادت و بعد از حکم و بعد از اجرا منصرف ميشود ميگويد اينطور نبود که بعد از آن مسئله ضمان است؛ در قصاص يکطور، در حدود يکطور، در اموال طور ديگري است. براي اينکه اين مشکلات پيش نيايد روايات شهادت مختلف است. اينکه حضرت فرمود «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»، براي امور خيلي مهم است. براي امور خيلي مهم اگر مطلب مثل آفتاب براي شما روشن نشد شهادت ندهيد. چند طايفه از نصوص است درباره اين که بنويسيد، بخشي دارد که بنويسيد و مُهر کنيد و امضاء بکنيد که خصوصياتش کيفياتش يادتان باشد براي اينکه اين محذورات پيش نيايد وگرنه اين مسائلي که اين روزهاي اخير مطرح شد _ اين مراحل چندگانهاي که انصراف حاصل ميشود _ اينها قسمت مهمّش براي اين است که از آن مسئله فاصله شده. آن وقتي که مکتوب باشد امضاء شده باشد خط او و مُهر او باشد مشخص است.
مطلب مهمتر آن است که بنا بر اينکه حاکم شرع بتواند به استناد شهادت بعضي از شهود حکم بکند به اينکه اول ماه است _ البته محل اختلاف است با حکم حاکم شرع اول ماه و آخر ماه ثابت میشود يا نه؟ _ اين خيلي روشن نيست، بر فرض که روشن باشد، اگر حاکم شرع به استناد شهادت چند شاهد عادل شهادت داد که فردا اول ماه است، بين حرام و واجب يکي را مشخص کرده است؛ اگر ماه مبارک رمضان باشد که روزه واجب است اگر عيد فطر باشد که روزه حرام است. اين کار مهم و حساس با حکم حاکم شرع حل ميشود _ عدهاي معتقد بودند يا به رؤيت يا به شهادت يا به حکم حاکم ثابت میشود _ البته محل اختلاف است که آيا با حکم حاکم شرع اول ماه و آخر ماه ثابت ميشود يا نه؟ اگر به اين حکم ثابت شد بعد شاهد ادعاي انصراف کرد از حرفش برگشت آن وقت ممکن است صوم يک شهري يا يک کشوري آسيب ببيند؛ لذا در اينگونه از موارد فرمودند به اينکه اگر مطلب براي شما مثل آفتاب روشن شد شهادت بدهيد، نه اينکه در هر امر جزئي «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» باشد. بنابراين اين اختلاف نصوصي که مربوط به درجات علم شاهد است به اين امور حمل ميشود. آن جايي که دارد، حتماً بنويسيد امضاء بکنيد خط خودتان يادتان باشد مطلب مثل آفتاب براي شما روشن شد شهادت بدهيد براي مهامّ امور است، براي امور جزئي که چه کسي خريده، چه کسي فروخته لازم نيست که مثلاً مثل آفتاب براي آدم روشن باشد.
پس معلوم شد که اين «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» برای مهامّ امور است. چه اينکه در آن طرف مقابل که با استصحاب ميشود شهادت داد با شهادت علي الشهادة ميشود شهادت داد اين هم مال امور سهل است. غرض اين است که دو طرف جريان بايد مشخص باشد؛ آنچه خيلي مهم است شهادت شاهد بايد «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» باشد، آنچه جزء امور عادي است با استصحاب و مانند آن هم ميشود شهادت داد وگرنه نمیشود به صرف استصحاب بيايد شهادت بدهد و حاکم شرع هم به استناد شهادت او حکم بکند که فردا مثلاً عيد فطر است آن وقت شهري را به هم بزند. در مسائل عادي اين فروعي که بحث شد اينها خيلي مشکلي ندارد؛ اگر انصرافش بعد از شهادت بود يکطور، بعد از شهادت و قبل از اجرا بود يکطور، بعد از اجرا بود طور ديگر، تا پايانش چقدر ضامن است و جزئياتش چيست اينها خيلي مهم نيست؛ اما وقتي که شهري را بخواهد به هم بزند با استصحاب و سهلانگاري نميشود، آنجا است که حضرت فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»، گرنه حاکم شرع بخواهد به استناد شهادت شاهدي حکم بکند که فردا عيد فطر است اين کار آساني نيست.
فتحصل که در امور مهم و در امور سياسي «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» است؛ بالاخره حاکم شرع اگر بخواهد حکم بکند که فردا عيد فطر است کار آساني نيست، کل اين شهر اوضاعش به هم ميخورد همهشان بايد قضاء بجا بياورند. دائر بين نفي و اثبات است. پس اين اختلاف نصوص را که فرمود مطلب بايد برایشاهد مثل آفتاب روشن باشد برای مهامّ امور است، يک؛ آن جايي هم که چند تا روايت دارد که بنويسيد امضاء کنيد خاتم و مُهرتان را بزنيد که به يادتان بيايد، دو؛ اين براي مهامّ امور است. براي امور جزئي اينچنين نيست.
پرسش: ... آيا روايات اشاره میکنند
پاسخ: نه، گاهي خود ائمه(عليهم السلام) ميگويند اين روايت مربوط به کدام موضوع است تا راه جمع بين نصوص را ياد شاگردانشان بدهند. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) يک وقتي درس ميگفتند يک وقتي فتوا ميدادند. در درس امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) اين خصوصيات را گاهي ميگفتند «هذا لذلک المورد، هذا لذلک المورد» اين تعليم فقاهت در مجلس درس آنها است؛ گاهي استفتاء ميکردند جواب روشني ميدادند. اينکه بفرماييد در نصوص دارد که «هذا لمهام الأمور» اين نشانه آن است که دارند راه اجتهاد را نشان شاگردانشان ميدهند؛ البته شاگردانشان همهشان نظير زراره و امثال زراره که نبودند. گاهي زراره با امام باقر اين قدر بحث ميکرد که سروصدايشان را در کوچه ميشنيدند اينکه براي استفتاء نبود. اصحاب و شاگردان خاصي هم داشتند اينکه ذات اقدس الهی در قرآن فرمود: ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾،[2] به شاگردان سلام بکن همين است. فرمود اي پيغمبر، وقتي وارد مسجد شديد شاگردان آمدند اول به اينها سلام بکن، همين! ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾، اول پيغمبر به مردم سلام ميکرد، اول امام به اين شاگردان سلام ميکرد. اين براي چه بود؟ براي اهميت مسئله درس و بحث و تلمذ و مانند آن بود وگرنه براي افرادي عادي که آيه نازل نميشد؛ البته ادب حرف ديگری است که انسان سبقت سلام داشته باشد، اما يک آيه صريح دستور بدهد که وقتي وارد مجلس درس شدي سلام بکن، اين براي چيست؟ اين روي اهميت مجلس درس است؛ آن اهميت شاگردان است آن اهميت بزرگاني هست که در جلسه درس هستند. فرمود تو سلام بکن، نه اينکه بگويند تو به احترام استاد بلند شو سلام بکن، اينکه نبود، آنچه بوده است اين است فرمود پيغمبر، وقتي وارد شدي به شاگردانت سلام بکن ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾. اول پيغمبر سلام ميکرد بعد آنها. مجلس درس مجلس تعليم اين قدر باشکوه و محترم است که پيغمبر بايد سلام بکند. اينکه براي افراد عادي نبود. گاهي اصحاب ميگفتند که ما از پشت کوچه رد ميشديم ميشنيديم که سروصداي امام باقر و زراره است، او سؤال ميکند امام جواب ميدهد مرتّب سؤال ميکنند و اشکال ميکنند تا زراره را بپروراند. اينها که شاگردان عادي نبودند. اينها مجتهدين بودند که پرورش يافتند.
به هر تقدير اين يکي از راههاي جمع است و لازم نيست که در همه امور جزئي کسي بخواهد شهادت بدهد مسئله مثل آفتاب روشن باشد با استصحاب ميشود شهادت داد؛ اگر با استصحاب بشود شهادت داد «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» ديگر لازم نيست. حتماً بايد بنويسي حتماً بايد خاتم داشته باشي امضاء بکني تا به يادت باشد اين برای مهام امور است، تا اين حوادث پيش نيايد؛ اين حوادثي که اين روزها بحث ميشد آثار تلخي داشت آنجايي که بعد از حکم و بعد از اجرا شخص منصرف ميشد که يادم آمد اينطور نبود، اگر قصاص بود يا در حد حکم اعدام بود آنجا خيلي مسائل دشواري پيش ميآمد الآن هم همينطور است. گاهي هم خود شخص را قصاص ميکردند چون اجراي حدود به استناد شهادت اين شاهد است. غرض اين است که اينها قابل حمل(جمع) است؛ يکي از وجوه جمع بين اين روايات حمل بر درجات آن مطلب و اهم و مهم است.
مطلب ديگر اين است که در مسئله انشاء صدق و کذب مطرح نيست چون انشاء دارد ايجاد ميکند؛ منتها سند آن انشاء خبر است که صدق و کذب دارد. «فتحصل أن ههنا امرين»: خود حکم شرع صدق و کذب ندارد چون انشاء است. شهادت شاهد به خبر برميگردد ولي حکم حاکم شرع انشاء است، چه اينکه بيع و شراء و همه عقود تجاري همهشان انشاء است. صدق و کذب در انشاء نيست، يک؛ و همين انشاء هم مستند به خبر است، دو؛ خبر صدق و کذب دارد، سه؛ اين خبرهاي صادق و کاذب در انشاء اثر ميگذارد چهار؛ انشاء بالعرض ميشود يا صادق با کاذب؛ يعني يا حق يا باطل.
بنابراين معامله صدق و کذببردار نيست همهاش انشاء است. بايع و مشتري هر دو انشاء ميکنند، موجر و مستأجر هر دو انشاء ميکنند، انشاء که صدق و کذب ندارد. انشاء انشاء است يعني الآن دارد ايجاد ميکند. حکم حاکم شرع هم اينچنين است. غرض اين است که اهميت شهادت را ميشود از اهميت آن حکم فهميد که اگر آن حکم در حد اعلي باشد شهادت بايد طوري باشد «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اگر امور عادي باشد ميتوان حتي با استصحاب هم شهادت داد. اين روايات بخشي از آنها در اين قسمت است اما اينکه فرمود بنويسيد براي اينکه انسان وقتي خط خودش را ميبيند و امضاي خودش را ميبينيد اطمينان پيدا ميکند براي همين جهت است اينکه مثلاً شاهد زور را حد ميزنند«يضرب حدا بقدر ما يراه الإمام» براي اين است که بالاخره به استناد شهادت اين شاهد بود که حد را درباره آن شخص اجرا کردند.
در اين کريمهاي که فرمود ﴿لَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا﴾[3]، فرمود شهادت هر کسي را قبول نکنيد اينها که متهم هستند يا مثلاً سابقه بدي دارند شهادت اينها را قبول نکنيد براي همين امور چندگانهاي است که اتفاق افتاده و ميافتد چون بعد يادش ميآيد که موضوع اينچنين نبود آنچنان بود. انصراف عن الشهادة انصراف بعد الشهادة و قبل الحکم، و انصراف بعد الحکم، انصراف بعد الحکم و قبل الإجرا، انصراف بعد الحکم و الإجرا، همه اين مراحل براي اين است که اهميت شهادت را برسانند، فرمود بنويس امضاء بکن؛ اينکه فرمود بنويس و امضاء بکن خاتم داشته باشد مُهر داشته باشد، براي همين جهت است، بعد در صفحه 341 «لا تجوز الشهادة الا بالعلم» فرمود به اينکه «لَا تَشْهَدَنَّ بِشَهَادَةٍ حَتَّى تَعْرِفَهَا كَمَا تَعْرِفُ كَفَّكَ» اگر مطلب مثل کف دستت روشن است شهادت بده، شما گفتيد با استصحاب هم ميشود شهادت داد! پس معلوم ميشود براي هر امري اينطور نيست. در استصحاب يک يقين سابق است، الآن شک دارد که حق با اين آقا است يا نه؟ اما شک او شک ساري نيست که اين شک به گذشته سرايت بکند ولي ميداند که پارسال يقين داشت که اين برای اين آقا بود، الآن يکسال گذشته نميداند عوض شد يا نشد، با استصحاب ميتواند شهادت بدهد چون يقين سابق آسيب نديد و شک فعلي به يقين سابق سرايت نکرده که نسبت به سال گذشته هم شک داشته باشد که بشود شک ساري، نخير، شکي ندارد، پارسال يقين داشت و امسال هم ميتواند استصحاب بکند با اينکه فعلاً شک دارد؛ اما اينجا که فرمود اين کار را بکنيد که «حَتَّى تَعْرِفَهَا كَمَا تَعْرِفُ كَفَّكَ» براي اينکه اين چهار پنج امر(انصراف از شهادت) پيش نيايد.
در روايت بعدي دارد که «قال الصدوق: و روي أنه لَا تَكُونُ الشَّهَادَةُ إِلَّا بِعلمٍ» اگر اين کار را بکند « مَنْ شَاءَ كَتَبَ كِتَاباً وَ نَقَشَ خَاتَماً»[4] البته قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين سنخ از روايتهاي مرسل در حد همان مرسل است و بيش از اين نيست اما يک روايت مرسلي که در بحث ديگري بود آن با اينها خيلي فرق دارد. آنکه سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) ميفرمايد اينگونه از مراسيل را نميفرمود. اينگونه از مراسيل دارد که «روي أنه لا يکون» اين مرسله است آنجايي که ميگويد «قال الصادق عليه السلام» چگونه جرأت بکند که مستقيم بگويد «قال الصادق عليه السلام»؟ معلوم ميشود که پيش او احراز شده است که اين مرسل حکم مرسل را ندارد. ايشان ميفرمود که اينگونه از مراسيل در حکم مسند است، نميشود گفت که مرسله صدوق، اين مسند صدوق است حالا سندش را براي ما نقل نکرد. اينجا از آن قبيل نيست اينجا دارد «روي عن الصادق عليه السلام» اما آنجا که فرمود _ در همين روايتي که قبلاً در يکي از بحثها خوانديم _ فرمود «قال الصادق عليه السلام» اين در حکم مسند است اين مرسله نيست.
پرسش: ... چگونه شکی است که سرايت نمیکند
پاسخ: همه يعني همه! همه ما اين استصحاب را داريم دو ساعت قبل سه ساعت قبل وضوء گرفت الآن نميداند وضوء دارد يا ندارد؟ استصحاب ميکند. اين يک چيزي نيست که شک پيدا نشود. يک حوادثي است حالات مختلفي است احوال مختلف شخصي يا غير شخصي است پيش ميآيد وضع عوض ميشود. اين استصحاب را براي همين گذاشتند. اينکه دو ساعت قبل سه ساعت قبل وضوء گرفت الآن نميداند وضوء گرفت يا نه؟ همين شک عادي است. يک وقت است که نه، تاريخ خبر داد که اينها در پارسال يک حادثهاي داشتند آن وقت اين گفت نکند مثل آن باشد؟ اين شکّش به اصل حادثه سرايت ميکند. اين ميشود شک ساري، که نسبت به سابق هم شک پيدا ميکند.
يک وقت است که يقين دارد وضوء گرفته اما نميداند در اين دو ساعت سه ساعت خوابيده يا نخوابيده، استصحاب ميکند. يک وقتي طوري است که آيا من وضوء گرفتم يا وضوء نگرفتم؟ اين جاي استصحاب نيست. اگر اين حادثه پيش آمد، سندها کشف شد که دعوايشان و پروندهشان از پارسال بود، گفت: نکند پارسال هم که من رفتم آنجا او را ديدم از همان قبيل باشد؟ نسبت به پارسال هم شک ميکند. اين ميشود شک ساري. جاي براي استصحاب نيست.
در صفحه 322 آنجا دارد که «عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله ص: لَا تَشْهَدْ بِشَهَادَةٍ لَا تَذْكُرُهَا- فَإِنَّهُ مَنْ شَاءَ كَتَبَ كِتَاباً وَ نَقَشَ خَاتَماً» همان پيغمبر فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»، فرمود در هر امري شما خودتان را حاضر نکنيد که شهادت بدهيد، بايد «علي بينة من الله» باشد بعد شهادت بدهيد؛ اگر يک جايي نوشتهاي داريد سندي داريد، خط شما است با امضاي شما است برو آنجا شهادت بده.
روايت پنجم اين باب از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين است که فرمود: «الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ»[5] انسان نسبت به خيلي از حوادث اطمينان ندارد اما نسبت به نوشته خودش و خط خودش شهادت ميدهد. آرامش دل به خط خود آدم است. وقتي انسان خط خودش، نوشته خودش را امضاي خودش را ميبيند مطمئن ميشود و شهادت ميدهد. شما در هر جايي بخواهيد شهادت بدهيد اگر نوشته تو است امضاي تو است بله ميتوانيد شهادت بدهيد.
روايت ششم اين است که ابي بصير ميگويد من شنيدم امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا»[6] اين اکتبوا اکتبوا اصل کتابت و نوشتن را اينها آوردند. فرمود در مسائل علمي که بايد بنويسيد اما در جريان اقتصاد و امثال اقتصاد که ميخواهيد شهادت بدهيد نوشته داشته باشيد که به استناد نوشتهتان شهادت بدهيد، اگر نسبت به چيزي علم نداريد شک داريد نگوييد. براي اينکه مشکلي پيش نيايد هميشه اين را بنويسيد، حالا لازم نيست که به آن طرف بدهيد، ولي خودتان در دفتر خاطراتتان بنويسيد براي اينکه «اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا» به حافظهتان اکتفا نکنيد و به نوشته خودتان اعتنا بکنيد.
عبيد بن زرارة ميگويد که «قال أبو عبدالله سلام الله عليه: احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ، فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا»[7] به نوشتههايتان احترام بگذاريد آن را هر جايي دور نيندازيد. بالاخره اگر مسائل علمي است زحماتي کشيديد يک چيزي براي شما روشن شد مطلب علمي است آن هم حيف است از دست برود. از آن طرف هم اگر شهادتي لازم بود به استناد خط خودتان و امضايتان ميرويد شهادت ميدهيد اينها را بنويسيد.
همانطوري که شهادت باطل حرام است و انساني که شهادت کذب بدهد گرفتار ميشود، شهادت حق هم لازم است و رجوع از شهادت هم حرمت دارد «مَنْ رَجَعَ عَنْ شَهَادَتِهِ وَ كَتَمَهَا- أَطْعَمَهُ اللَّهُ لَحْمَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ»[8] او که آبروي ديگران را برده در قيامت هم آبرويش برده ميشود. اگر اين کار خيلي مهم است آدم بهتر است که بنويسد.
مطلب ديگر در بحث ديروز اشاره شد به اينکه اين روايت داشت که اگر دو تا شاهد عادل به سود مورّث خودشان شهادت بدهند، و بعد از شهادت و قبل از اجراي حکم يا قبل از حکم او بميرد، اينها ارث ميبرند و مسئله منتفي ميشود. بسيار خوب، اين دو نفر به شهادتشان ارث ميبرند، بقيه که شهادت ندادند چه؟ اگر اين ارث است فرقي بين اينها که شهادت دادند و ساير ورثه نيست. براي اينکه ارث است و به آنها هم ميرسد؛ منتها حالا اينها که شهادت دادند که به سود خودشان شهادت ندادند، شهادت دادند که اين زمين برای او است. اين زمين که برای او است به همه ورثه ميرسد تنها به اين دو تا شاهد که نميرسد. پس فرقي بين اين دو تا شاهد با ساير وراث نيست. «يرثانه»[9] در کار نيست «يرثونه» است، همه ورثه ارث ميبرند، براي اينکه اين دو نفر که شهادت دادند گفتند اين مال براي او است، حالا که مال براي او شد و مُرد، به همه ورثه ميرسد. غرض اين است که «يرثانه» به اين دو نفر اختصاصي ندارد.
پس بنابراين اين يکي از راههاي جمع است اما فضولي بودن در مسئله شهادت يا در مسئله حکم و مانند آن هم راه دارد چرا؟ براي اينکه در بيع و شراء اگر فضولي راه دارد، بيع و شراء انشاء است إخبار که نيست، اين فضول گزارشگر و مخبر که نيست. اگر مسئله فضولي در مسئله انشائات بيع و شراء و مانند آن است در مسئله شهادت و حکم هم هست. غرض اين است که بيع فضولي حکمش روشن است. شراء فضولي حکمش روشن است اينها همه انشاء است إخبار که نيست، حکم فضولي هم هم همينطور است. يک کسي که مجتهد نيست در محکمه بجاي حاکم شرع نشسته حکم ميکند حکمش حکم فضولي است. آن وقت حاکم شرع بايد امضاء بکند.
پرسش: در انشاء فضولی نيست
پاسخ: نه، در انشاء فضولي است در خبر فضولي نيست. تمام معاملات انشائي که بيع و شراء فضولي است انشاء است. در انشاء فضولي هست اما در خبر که فضولي نيست؛ فضول که خبر ميدهد از طرف خودش خبر ميدهد، اين کذب است فضولي نيست. فضولي يعني کاري کرده است بنام غير نسبت ميدهد اما کسي خبر دروغ گفت کار خودش است که ايشان گفته است! يک کسي دروغ ميگويد يک وقتي به دروغ بيع دارد، آنجايي که به دروغ بيع دارد ميشود فضولي، آنجايي که دروغ ميگويد که فضولي نيست از طرف خودش گفته است؛ چه بگويد که زيد گفته است که فلان، خبري است دروغ؛ چه خودش از حادثه خبر بدهد، خبري است دروغ، اينکه فضولي نيست؛ اما وقتي که دارد بيع ميکند بيع يعني من دارم به شما منتقل ميکنم. خودش را منشأ انتقال ميداند اين ميشود فضولي. در خبر که فضولي نيست. خبر کذب محض است يا خودش ميگويد اين حادثه اينطور بوده است يا خودش از زيد خبر ميدهد که زيد گفته است. هر دو خبر کاذب است فرق نميکند.
پرسش: ... شاهد فضولی
پاسخ: شاهد فضولي همين است؛ اين شخص دارد ميگويد من شهادت ميدهم مثل بيع فضولي است؛ بيع فضولي بيگانه بجاي مالک مينشيند شهادت ميدهد، اين شخص بجاي آن آقا که در صحنه حاضر بود بجاي او نشسته دارد شهادت ميدهد میگويد اينطور بوده است. در بيع چگونه است؟ در بيع غير مالک خودش را بجاي مالک مينشاند، يک؛ ميگويد من فروختم دو.
پرسش: شاهد در صجنه بود يا نه؟
پاسخ: نبود مثل اين بيع.
پرسش: بر چه مبنايي ...
پاسخ: همين، فضولي است فضول معنايش اين است. در بيع فضولي مگر بايع مالک است؟ مالک نيست، اما میگويد من به شما فروختم. اين شخص سارق است رفته از جايي دزديده، اما الآن ميگويد من به شما فروختم. اينکه ميگويد، او که خبر نميدهد، خودش دارد انشاء ميکند. بيع فضولي مثل غير فضولی انشاء است خبر نيست. اين شخص خودش را بجاي مالک مينشاند ميگويد من فروختم. در شهادت فضولي خود شخص حاضر نبود، خودش را بجاي شاهد مينشاند ميگويد اينطوري بوده است. اين شهادت شهادت فضولي است. حاکم شرع بايد مجتهد عادل باشد حالا يا مجتهد نيست يا عادل نيست حکمش حکم فضولي است. اين حکم فضولي را اگر حاکم عادل امضاء کرده است درست است وگرنه درست نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج3، ص528.
[2]. سوره انعام، آيه54.
[3] . سوره نور، آيه4و5.
[4]. وسائل الشيعه، ج27، ص341.
[5]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[6]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[7]. وسائل الشيعه، ج27، ص323.
[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.
[9] . شرائع الاسلام، ج4، ص131.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.