15 02 2014 1960872 شناسه:

تفسیر سوره یس جلسه 26 (1392/11/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79) الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

پاسخ به شبهات منکران معاد در آيات پايانی سوره «يس»

سوره مباركه «يس» همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد، چون در مكه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي, اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق است در اين سوره از معاد چند جا سخن به ميان آمده؛ چه اينكه از وحي و نبوّت هم چند جا سخن به ميان آمده است. اوايل اين سوره در آيه دوازده فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي﴾؛[1] ما مرده‌ها را زنده مي‌كنيم و در بخش‌هاي ديگر ـ آيه 48 به بعد ـ كه فرمود: ﴿يَقُولُونَ مَتي‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ از نفخ صور اول و از نفخ صور دوم سخن به ميان آورد و احياي همگان را مطرح فرمود, ﴿إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ﴾[2] و خصوصيت آن روز را كه روز عدل است و ظلم در آن روز هرگز راه ندارد، بيان فرمودند و در بخش پاياني شبهه برخي از منكران معاد را ذكر مي‌كنند.

علمی نبودن شبهات منکران و علت طرح آن

در سوره مباركه «قيامت» مي‌فرمايد اينها شبهه علمي ندارند، گرفتار شهوت عملي هستند. در سوره مباركه «قيامت» بعد از چند سوگند فرمود: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾؛[3] همين انساني كه حالا استخوان مُرده‌اي را از گورستان گرفته و در دستش گذاشته است گفته حالا اين به صورت پودر شده, رميم است و به صورت نَرم در آمده ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾، خدا مي‌فرمايد او خيال كرد ﴿أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾ ما نه تنها توان آن را داريم كه استخوان بدن انسان را كه محكم‌ترين عضو اوست آن را احيا كنيم ﴿بَلي‏ قادِرينَ عَلي‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[4] ما اين خطوط ريز و ظريف سرانگشتان او را هم احيا مي‌كنيم؛ اينكه مي‌گويند انگشت‌نگاري شود، براي اينكه انگشت كسي شبيه انگشت ديگري نيست. اين خطوط ريزي كه سرانگشت افراد است ما اين را هم مي‌توانيم احيا كنيم، چه رسد به آن مسئله عِظام. آن‌گاه فرمود اينها شبهه علمي ندارند ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[5] اينها شهوت عملي دارند و مي‌خواهند که پيش روی آنها باز باشد؛ اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد جلوي افراد باز است، چون هيچ مسئوليتي ندارند و هر چه كردند, كردند; اينها چون مي‌خواهند جلوي آنها باز باشد مسئله معاد را نپذيرفتند و اگر مسئله معاد را بپذيرند جلوي آنها سد است، هر كاري كه انسان نمي‌تواند انجام بدهد. در اين بخش‌ها هم فرمود اينها مشكل علمي ندارند.

دشواری احيای مردگان وجه مشترک شبهه منکران معاد و پاسخ آن

ما گذشته از اينكه در خصوص اين مسئله, برهان اقامه مي‌كنيم دو نمونه هم ذكر مي‌كنيم كه يكي از نظر كيفيت و يكي از نظر كميّت هر دو دشوارتر از خلق مجدّد انسان هستند؛ آن خَلق ابتدايي دشوارتر از خلق مجدّد است، براي اينكه در خلق مجدّد روح كه موجود است از بين نرفته و نمي‌رود, بدن به صورت ذرّات ريز در عالَم پراكنده است که خدا اين را جمع مي‌كند، اما در آن ابتدا كه نه روح و نه بدني بود خدا اين را كه خلق کرد؛ آن را در سوره مباركه «روم» استدلال كرد و فرمود ايجاد شيء مسبوق به عدم، دشوارتر از ايجاد شيء مسبوق به وجود است، ما وقتي شما را كه هيچ نبوديد ايجاد كرديم، الآن كه موجود و پراكنده‌ هستيد، مي‌توانيم جمع كنيم؛ ما وقتي آن أشدّ را انجام داديم، شديد يقيناً مقدور ماست. يكي هم به لحاظ كميّت و بزرگي است؛ فرمود آسمان‌ها و زمين را ما خلق كرديم، حالا شما كه يك جِرم كوچكي هستيد؛ اگر كسي قادر است آسمان‌ها و زمين را خلق كند و عاجز نشود از خلقت مجدّد شما هم عجزي در كار نيست. پس گاهي شبهه از راه كيفيت حل مي‌شود; گاهي شبهه از راه كميّت حل مي‌شود و جهت مشترك اين دو شبهه هم دشواري عمل است.

آيات دال بر آسانی کارها نزد خدا

در سوره مباركه «روم» آيه 26 و 27 به اين صورت آمده است فرمود: ﴿وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ٭ وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾؛ يعني اعاده, آسان‌تر از ابتداست. در سوره مباركه «روم» كه قبلاً بحث شده بود، آن‌جا عنايت فرموديد كه چيزي براي خدا آسان و چيزي آسان‌تر باشد نيست؛ همه چيز يكسان براي خدا آسان است، چون ظاهر اين آيه كه دارد ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ نشان مي‌دهد كه خلق ابتدايي «أَهْوَن» است خلق اعاده‌اي «هيّن» است فوراً استدراك نمود و فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلي﴾مبادا شما خيال كنيد اين كار دوم آسان‌تر از كار اول است; يعني بين اول و دوم فرق است، چون خداي سبحان با اراده خلق مي‌كند با ابزار كه خلق نمي‌كند. الآن شما مثلاً اراده كرديد كه اقيانوس كبير را در ذهنتان تصوّر كنيد، حاضر شد يا اراده كرديد كه يك قطره آب را در ذهنتان تصوّر كنيد, حاصل مي‌شود؛ اگر كار با اراده حاصل است، طبق بيان نوراني حضرت امير(عليه السلام) كه فرمود: «فَاعِلٌ‏ لَا بِمَعْنَى‏ الْحَرَكَاتِ»[6] اگر با اراده كار حاصل است، دشوار و دشوارتر, آسان و آسان‌تر نيست؛ شما هم اقيانوس را با يك تصور به ذهن مي‌آوريد, يك قطره آب را هم با يك تصور به ذهن مي‌آوريد و در هيچ جا هم خسته نمي‌شويد; لذا براي رفع آن توهّم ذات اقدس الهي فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلي‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾.[7]  پس از اين جهت اگر كسي بخواهد برهان اقامه كند دست او باز است؛ وقتي ذات اقدس الهي چيزي را كه نبود موجود كرد، چيزي را هم كه هست يا موجود بود و از بين رفت دوباره مي‌تواند موجود كند. از نظر كميّت هم در سوره مباركه «غافر» كه همان سوره «مؤمن» است استدلال فرمود؛ فرمود: شما در معاد چه شكّي داريد كه چگونه ممكن است انسان مرده را خدا زنده كند؟ ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[8] ما كلّ اين نظام را که آفرينش آن بزرگ‌تر از خلقت انسان‌ها بود را آفريديم، حالا انساني كه مُرده دوباره زنده مي‌كنيم ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ * وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لاَ الْمُسِي‌ءُ قَلِيلاً مَا تَتَذَكَّرُونَ * إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَا وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾.[9] پس جهت مشترك آنچه در سوره مباركه «روم» و «مؤمن»؛ يعني «غافر» آمده اين است كه خدا وقتي آن دشوارتر را كه انجام داد، يقيناً اينكه آسان است را مي‌تواند.

تنبّه همراه با تحقير انسان با يادآوری آفرينش اوليه او

مطلب بعدي آن است كه همان‌طوري كه در جلسات قبل ملاحظه فرموديد اين تعبير ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ تنبّه دادن به آن آفرينش اول است، با نكره آن هم تنوين تحقير كه بالأخره انسان نطفه‌اي بيش نبود که حالا زبان در آورده و مي‌گويد چه كسي مي‌تواند انسان مرده را زنده كند؟! خصم و خصيم ما شده است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ﴾ و به تعبير جناب زمخشري از اين اشكال يا نقد او به صورت افسانه ياد كرد؛[10] فرمود حالا براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ ديگر نمي‌فرمايد او اشكال مي‌كند, نقدي دارد, شبهه‌اي دارد، مي‌فرمايد اينها نقد و شبهه و اشكال نيست، اينها افسانه است. شما در قدرت بي‌انتهاي الهي غرق هستيد، درباره چه چيزي داريد اشكال مي‌كنيد؟ ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ آن مَثل و افسانه چيست؟ اين است كه خودش را فراموش كرده است، اگر خودش را فراموش نمي‌كرد كه چنين حرفي نمي‌زد؛ اين مي‌گويد چگونه خدا انسان مرده را زنده مي‌كند؟ در آن بحث‌هاي قبلي ملاحظه فرموديد که خدا دو مرحله گذرانده است: در يك مرحله ليس تامّه بود که او را به كانَ تامّه تبديل كرد و در يك مرحله ليس ناقصه بود او را به كانَ ناقصه تبديل كرد؛ به وجود مبارك زكريا فرمود: تو هيچ نبودي و ما تو را آفريديم، حالا تو سؤال مي‌كني كه ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[11] من پيرم, همسرم نازاست و چگونه پدر و مادر مي‌شويم؟ فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[12] كه ملاحظه فرموديد اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست، اين «كان», «كان» تامّه است؛ يعني شما «لا شيء» بوديد؛ اگر انسان «لا شيء» بود و هيچ نبود و خدا او را آفريد؛ يعني ليس تامّه را به كانَ تامّه تبديل كرد، بعد مي‌فرمايد به مرحله‌اي رسيديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد همان ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني‏﴾[13] كه آن اصلاً قابل ذكر نيست، فرمود: ﴿هَلْ أَتي‏ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛[14] حالا شيء بود به نام نطفه، اما قابل ذكر نبود. ما اين چيزي كه ﴿لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين را آورديم به صورت انسان در آورديم; حالا چون خَلق خودش را فراموش كرده براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند و مي‌گويد چه كسي مي‌تواند انسان را ايجاد كند؟ شما خودتان را فراموش كرديد! ﴿وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾؛ اين ﴿رَميمٌ﴾ هم همان‌طور كه ملاحظه فرموديد اسم است، نه فعيل به معني فاعل و نه فعيل به معني مفعول؛ لذا مؤنث ذكر نشده است، با اينكه ضمير ﴿هِيَ﴾ مؤنث است ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾. فرمود در جواب اينها بگو ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ همان كسي كه بار اول اين «لا شيء» بود و هيچ نبود او را  ايجاد كرد، الآن كه «شيء» است و ذرّات او در عالَم پراكنده است يقيناً مي‌تواند اين را ايجاد كند، پس اين مشكلي نيست ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. اگر بگوييد ذرّات او در عالَم پراكنده است، بله ما هم قبول داريم که پراكنده است، اما نسبت به علم نامتناهي ذات اقدس الهي كه پراكندگي ندارد! قدرتش از اين راه ثابت است كه او ليس تامّه را كانَ تامّه كرد و علمش از اين جهت است كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[15] است، اگر قدرتش با آن بيان ثابت مي‌شود و علمش هم با اين ثابت مي‌شود، ديگر شما چرا افسانه‌سرايي مي‌كنيد؟ ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ كه شبيه استدلال سوره مباركه «روم» است. اگر مي‌گوييد ذرّات او پراكنده است يا به چيز ديگر تبديل شده، بله ﴿وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ است.

نمونهای از قدرت الهی در ايجاد جرقه و آتش از درخت سبز مَرَخ و عفار

نمونه‌اي ذكر مي‌كند و بعد به كيفيت معاد مي‌پردازد؛ آن روزها كه نه فندك بود و نه كبريت، مانند اينها چيزي نبود، دامدارها و غير دامدارها حتي در روستاها و شهرها از همين درخت‌هاي «مَرخ» و «عَفار»[16] استفاده مي‌كردند، غير از «مَرخ» و «عَفار» بعضي از درخت‌هاي ديگر هم اين خصوصيت را دارند كه از ابن‌عباس نقل شده است غير از خوشه و شاخه عنّاب همه درخت‌ها مي‌توانند اين خصيصه را داشته باشند؛[17] ولي آن درخت معروف و رسمي كه كاربرد آتشي داشت همين درخت «مَرخ» و درخت «عَفار» بود؛ اين دو درخت نظير درخت توت نَر و ماده, نخل نر و ماده آنها هم نر و ماده‌ هستند «مَرخ» نر است, «عَفار» ماده است؛ شاخه‌اي را از «مَرخ» قطع مي‌كنند و شاخه‌اي را از «عَفار» قطع مي‌كنند، آن مرخ را بالا نگه مي‌دارند و اين عفار را پايين نگه مي‌دارند، اينها را به هم مي‌مالند جرقّه توليد مي‌شود؛ مي‌فرمايد از طرفي درخت تازه‌اي را قطع كرديد كه قطره آب از آن مي‌چكد، اينكه چوب خشك نيست، اين درخت تازه است الآن هم قطره‌هاي آب در درون آن هست؛ ولي اين شاخه «مَرخ» را وقتي با «عَفار» مي‌ماليد جرقّه توليد مي‌شود؛ چنين خدايي مي‌تواند اين ذرّات را جمع كند، شما چه مشكلي داريد؟! اين مَثلي است براي آنها كه محلّ ابتلاي آنها بود و كاملاً در دسترس آنها بود، امروز هم معجزه و آيت الهي است. ﴿الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ﴾ نه درخت خشكيده كه بگوييد حالا گرم شده است، درختي سبز و هنوز قطرات آب در آن هست اين شاخه «مَرخ» را كه مذكّر است و آن شاخه «عَفار» را كه مؤنث است اگر به هم بماليد آتش توليد مي‌شود، شما هم که زندگي‌تان با همين مي‌گردد! ﴿الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ شما مشتعل مي‌كنيد, ايقاد نار مي‌كنيد, نار روشن مي‌كنيد, زندگي‌تان را با روشن کردن آتش تأمين مي‌كنيد، اين را كه مي‌بينيد؛ حالا که اين شد.

يادآوری قدرت الهی در آفرينش مجموعه سپهری دال بر توان احيای مردگان

﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ﴾ ـ اين همان استدلال سوره مباركه «مؤمن» است؛ يعني «غافر» ـ آن كسي كه كلّ اين نظام را آفريد و بعد هم در بخش‌هاي ديگر فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾؛ اين مجموعه سپهر بالاتر و سنگين‌تر از يك انسان مشخص و محدود است، اگر ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ اگر آن نظام سپهري سنگين‌تر و قوي‌تر است كه ميليون‌ها ستاره هستند هنوز كشف نشده و در قرآن فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛[18] نه با چشم مسلّح مي‌توانيد ببينيد و نه با چشم غير مسلّح, خيلي از چيزها را اصلاً نمي‌توانيد ببينيد. بنابراين اين خدا كه اين مجموعه را آفريد يقيناً مي‌تواند انسان را مجدّداً بيافريند ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾.

تبيين دو دسته از آيات دال بر احيای مثل انسان در قيامت

حالا مي‌رسيم به كلمه «مِثل»؛ در جريان «مِثل» چند طايفه آيات در قرآن كريم هست. در هيچ جاي قرآن ندارد كه ما خودِ انسان را زنده مي‌كنيم، همه‌ جا سخن از «مِثل» است ﴿عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ و در بخش‌هايي از آيات قرآن دارد كه خود انسان را ما زنده مي‌كنيم نه مِثل او. بنابراين «فالبحث في مقامين»: در يك مقام بررسي آياتي است كه مي‌گويد آنچه در معاد مي‌آيد مثل آن است كه در دنيا بوده است و مقام ثاني بررسي آياتي است كه مي‌گويد مانند اوست نه مثل او؛ اينكه مي‌گويند اجتماع مثلين محال است، براي اينكه مثلاً اگر «الف و باء» شبيه و مثل هم باشند چون دوتا هستند حتماً تمايزي دارند، چون كثرت است و اگر هيچ تمايزي بين «الف و باء» نباشد ديگر دوتا نيستند مي‌شوند يكي, اگر گفتيم دوتا, «بالضروره» تمايزي هست؛ اگر اين مِثلان جمع شوند؛ يعني اين كثير و كثرت بشود واحد; يعني اينها هم تمايز دارند و هم تمايز ندارند، اين است كه اجتماع مثلين و تحصيلِ حاصل اينها بديهي است نه اوّلي؛ سرّ استحاله اينها بازگشت آن به اجتماع نقيضين است، اگر دوتا مِثل يك‌جا جمع شوند معنايش اين است كه اينها هم واحد است و هم واحد نيست, هم كثير است و هم كثير نيست, هم تمايز هست و هم تمايز نيست، به هر بياني كه تقرير شود اجتماع نقيضين دارد; لذا تحصيل حاصل و اجتماع مثلين محال است.

در اين آيه سوره مباركه «يس» دارد آنچه ما در قيامت مي‌آوريم «مِثل» اين است و نه عين اين ﴿عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾. در سوره مباركه «واقعه» هم آن‌جا باز سخن از «مِثل» است كه فرمود ما مي‌توانيم امثال اينها را تبديل كنيم آيه 60 و 61 سوره مباركه «واقعه» اين است ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ ٭ عَلي‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ﴾. اين تماثل برابر اين‌گونه از طايفه آيات نشان مي‌دهد آنچه در معاد است مثل بدن دنياست نه عين آن; از طرفي هم در بخش‌هايي از قرآن كريم دلالتش به طور شفاف و روشن است كه به عين انسان برمي‌گردد نه مثل او؛ فرمود ما خود او را زنده مي‌كنيم، سخن از مِثل نيست؛ ما افرادي را كه در دنيا مُردند عين آنها را مي‌توانيم برگردانيم و زنده كنيم. آيه 33 سوره مباركه «احقاف» اين است: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است و حدّ وسط برهان است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي‏﴾ خود آن موتا را احيا كند نه امثال آنها را خلق كند ـ ظاهر آن همين است ـ يا آنكه فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾؛[19] يعني شما را، نه مثل شما را.

تفسير اختلاف آيات دال بر احيای مثل و عين در دنيا و آخرت

پس مقام اول اين است آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه بدن آخرت مثل بدن دنياست نه عين آن، اين يك چيز حقّ و يك امر ضروري است؛ مثل اينكه بدن دنيا هم مثل حالت قبلي است نه عين آن؛ الآن ثابت شده است كه انساني كه شصت سال يا هفتاد سال زندگي مي‌كند تمام ذرّات بدن او چند سال يك بار عوض مي‌شود، الآن اين دستي كه ما داريم مثل دستِ ده سال قبل است نه عين آن, اين ذرّات تحليل رفته و ذرّات ديگر به وسيله تغذيه آمده است. همان‌طوري كه در دنيا بدن, لحظه‌به‌لحظه عوض مي‌شود و آنچه بعداً مي‌آيد مثل گذشته است نه عين گذشته, در جريان معاد هم همين‌طور است آنچه بعداً مي‌آيد مثل گذشته است نه عين آن. اما آن طايفه آياتي كه دارد ما خود انسان را زنده مي‌كنيم، آن هم مثل دنياست؛ در دنيا اگر كسي هشتاد سال زندگي كرد حداقل هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شده است، حتي ذرّات مغز! آنها خيال مي‌كنند مغز يك امر ثابتي است، مگر مي‌شود يك موجود مادّي حركت نكند؟ منتها براي آنها كشف نشده است. هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شده است؛ اين مثل نهري است كه از خانه كسي عبور مي‌كند و حوضچه‌اي در وسط نهر هست که هميشه اين حوضچه پر از آب است، اما اين آبِ فعلي غير از آب قبلي است، اين نهر روان است و مي‌آيد در اين حوضچه رد مي‌شود، آب حوض هم با همين نهر عبور مي‌كند و هميشه اين حوض آب دارد؛ ولي اين آب‌ها عين هم نيستند بر خلاف حوض راكدي كه يك مقدار آب در آن ريختند و در آن اين مي‌ماند. ما الآن كه هشتاد سال يا هفتاد سال يا شصت سال داريم، هشت يا هفت يا شش بار تمام ذرّات بدن ما عوض شد؛ ولي ما همان هستيم. سرّش آن است كه ما تنها بدن نيستيم، آن عنصر اصليِ هويّت ما را روح ما تشكيل مي‌دهد, يك و اين روح ثابت است, دو; شيئيّت شيء به همان صورت و فصل مقوّم آن است, سه; اگر اين فصل مقوّم عين همان وجود قبلي بود بدن به هر وضع عوض شود عينيّت محفوظ است. مگر ما در دنيا ترديد داريم اين شخصي كه الآن شصت سال است، عين همان كسي بود كه شصت سال قبل به دنيا آمده است؟! هيچ ترديدي نداريم.

روح عنصر اصلی هويت انسان و ثبات آن در دنيا و آخرت

پرسش: اگر هر سلولی عوض بشود خاصيّت هر سلولی به سلول ديگر منتقل میگردد.

پاسخ: خاصيّت آن را روح مي‌پروراند؛ منتها صعوبت و سهولت دارد مثل غذاي پاك و غير پاك, حلال و غير حلال. اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم صاحب وسائل اين را در كتاب وسائل در بحث مكاسب ذكر كرد كه «كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّةِ»[20] همان است که مال حرام نه تنها در آدم اثر مي‌گذارد تا ذريّه هم اثر مي‌گذارد؛ بله اثر مي‌گذارد، اما اين نفس است كه اين را به اين صورت‌ها مي‌گرداند و مي‌تواند هم اصلاح كند؛ ولي اگر كسي حلال خورد يا حرام خورد عوض نمي‌شود؛ اگر مال حلال خورد, مال حرام خورد, مال مشكوك خورد, مال طيّب و طاهر خورد و مال خبيث در خبيث خورد زيد همان زيد است و اين‌طور نيست كه حالا عوض شود. بنابراين هر چه ما در دنيا هستيم همان درباره آخرت است از اين جهت مشكلي ندارد. آن طايفه از آيات كه سخن از تماثل است راجع به بدن است و آن مقدار از آياتي كه راجع به وحدت عيني بدون كمترين تفاوت است، مربوط به هويّت و فصل مقوّم ما جان ماست. اگر كسي در بيست سال قبل خلافي كرده بعد متواري شده و بعد از بيست سال دستگير شده و در طيّ اين بيست سال چندين بار تصادف كرده و دست او را عوض كردند, پاي او را عوض كردند, چشم او را عوض كردند, قلب او را عوض كردند, كليه‌ او را عوض كردند بعد وقتي كه به اجتماع آمد، اين همان است. هويّت هر كسي به روح اوست، مگر اينكه بگوييم اين آقا عوض شد؛ در حالي كه تمام اعضاي اين در طي اين بيست سال عوض شده است، حالا اگر كليه كسي را عوض كردند, قلب كسي را عوض كردند, چشم كسي را عوض كردند, اگر علم پيشرفت كرد مغز كسي را عوض كردند، مگر او عوض مي‌شود؟ منتها او در ظرف يك سال ممكن است اعضايش عوض شود، لکن ما در ظرف ده سال. ما عضو ثابتي نداريم، هر چه در دنيا هست همان در آخرت هست. در دنيا هرگز نمي‌گويند كه آقا اين دستي كه شما معصيت كردي الآن «يد» سارق است بايد قطع كنند، اين دست الآن ذرّات و سلول‌هاي آن عوض شده، چون شيئيّت شيء به همان فصل مقوّم آن است؛ اين ابزار كار است. در بحث شهادت هم خوانديم كه تمام كار براي جان ماست، اين ابزار اگر خدا اينها را به حرف در بياورد اينها شهادت مي‌دهند نه اقرار كنند، حتي زبان؛ زبان اگر بخواهد عليه صاحب‌زبان حرف بزند، تعبير قرآن كريم اين نيست كه زبان اقرار مي‌كند، مي‌گويد: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[21] معلوم مي‌شود ما غير از زبانيم, ما غير از چشميم, ما غير از دست و پاييم, آنها غير از ما هستند, ما بيگانه‌ايم وقتي دارند حرف مي‌زنند البته شهادت است و ما, ماييم؛ ما وقتي حرف مي‌زنيم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[22] حتي زبان ما حرف مي‌زند غير ماست; لذا فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ هر چه مسئله دنيا را حل كرديم آن‌جا هم همين است؛ اگر مسئله دنيا براي ما «بيّن‌الرشد» است، مسئله آخرت هم «بيّن‌الرشد» است.

بازگشت آيات دال بر مثل به بدن و عين به روح انسان

«فتحصّل» آن طايفه از آيات كه از تماثل و مثليّت ياد مي‌كنند؛ نظير سوره «يس» و نظير سوره «واقعه», راجع به بدن است كه اين بدن ابزار كار ماست و آن طايفه از آيات كه حقيقت ما را مي‌گويد که ما خودش را بدون كمترين تفاوت زنده مي‌كنيم، اين مربوط به فصل مقوّم و انسانيّت ماست، مثل دنيا؛ در دنيا اگر پزشكي و متخصّصي به ما بگويد انساني كه پنجاه سال زندگي كرده است پنج بار تمام بدن او عوض شد، مي‌گوييم درست است و اگر همان محقّق بگويد انسان بعينه همان انسان پنجاه سال قبل است، مي‌گوييم درست است.

پرسش: گروه دوم از آيات ﴿نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾ است روح كه از زمين خارج نمی‌شود.

پاسخ: نه, آن راجع به بدن است به دليل اينكه در جمله اُوليٰ فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ﴾ معلوم مي‌شود راجع به بدن است. در سوره مباركه «سجده» فرمود شما كه مي‌گوييد ما در زمين گُم مي‌شويم، شما که زميني نيستيد. آنها شبهه‌شان اين است كه ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[23] فرمود شما زميني نيستيد كه در زمين فرو برويد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[24] آن مَلك‌الموت(سلام الله عليه) كه براي قبض ارواح مي‌آيد، تمام حقيقت شما را توفّي مي‌كند. شما فوت نمي‌كنيد, موت نداريد, وفات داريد؛ او متوفّي است، من هم متوفّي هستم، شما هم متوفّا هستيد. استيفا كردن؛ يعني تمام حقيقت را گرفتن، اين در مُشت فرشته ماست. اگر تمام حقيقت شما در مُشت فرشته‌ ماست آن‌كه در زمين مي‌رود، بله همان است كه ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ﴾ بود؛ همين كه درباره حضرت آدم و اولاد آدم است كه ما انسان را ﴿مِنْ طينٍ﴾ خلق كرديم ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ﴾,[25] ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[26] که اين براي بدن است، بدن شما از خاك است و دوباره در خاك مي‌رود، اما جانتان تمام حقيقت در دست فرشتگان ماست.

پرسش: يکی ازآياتي كه دالّ بر عينيت است، همين آيه قبل مي‌گويد: ﴿قُلْ يُحْييهَا﴾ که التزام است.

پاسخ: بله؛ ولي اين تصريح به «مِثل» ظهورش قوي‌تر است ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ بعد فرمود: ﴿يُخْلَقْ مِثْلُها﴾[27] ظهور اين مِثل در تفاوت, غير از ظهور آن «ها» است در عينيّت، اين صريح و نص است و همچنين نصّ سوره مباركه «واقعه» كه فرمود: ﴿عَلي‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ﴾. بنابراين ما از اين جهت هيچ محذوري نداريم.

دشواری تحليل احيای مثل و آسانی احيای عين نزد عامه مردم

پرسش: با توجه به تبييني كه حضرتعالي فرموديد ديگر مِثليّت در کار نيست.

پاسخ: اگر كسي تحليل كند، بدن مِثل است؛ در مسئله دنيا براي محقّقين حل شده است براي اكثري مردم حل نيست كه اين بدنِ امروز ما مثل بدن ده سال قبل است، اين را محقّقين مي‌دانند؛ اما آن‌جا همه مي‌دانند كه اين بدن خاك شد و دوباره برگشت، چون چيزي است كه همه مي‌دانند مي‌فرمايد بدن مثل آن است؛ ولي حقيقت شما با روح شماست و آن در دست فرشته‌هاي ماست هيچ تفاوتي نيست; لذا در روايات ما هم هست كه اگر شما افراد را ببينيد «قل لرأيته بِعَيْنِهِ‏ أَنَّهُ فلان»[28] در روايات ما هم همين است؛ يعني عين شخص را مي‌بينيد، مثل اينكه الآن اگر كسي عمل كرده كليه‌ و قلب او عوض شده شما مي‌گوييد من زيد را ديدم و نمي‌گوييد كه مثل او را ديدم و اينكه مي‌گوييد هم حقيقت مي‌گوييد نه اينكه مجاز بگوييد, نه مجاز در كلمه است و نه مجاز در اِسناد. اگر زيد پاي مصنوعي به او دادند گرفت, دست مصنوعي دادند گرفت, كليه مصنوعي دادند گرفت, قلب مصنوعي دادند گرفت, چشم مصنوعي دادند گرفت, بعد از مرخصی از بيمارستان ما رفتيم به عيادت زيد ديگر نمي‌گوييد به مِثل زيد, عين زيد است؛ نه مجاز در كلمه است نه مجاز در اِسناد است، چون هويّت هر كسي به جان اوست، ابزار عوض مي‌شود; منتها ابزار يك وقت دقيقاً و رقيقاً در طيّ هفت سال يا ده سال عوض مي‌شود که اين را محقّقين مي‌دانند يا به صورت شفاف عوض مي‌شود مثل آنها كه كليه مصنوعي به او دادند و مانند آن. در جريان معاد همه مي‌دانند که خاك شدند و دوباره از خاك برخاستند.

پرسش: شهادت اين دستي كه عوض شده چطور مي‌شود؟

پاسخ: چون دست همان دست زيد است، اين دست وقتي چسبيده و بدن زيد اين را قبول كرد ديگر «يد» زيد است؛ در مثال‌هاي فقهي هم قبلاً گفته شد آنها كه مشرك‌ هستند ـ نه كافرِ اهل كتاب ـ نجس‌ می باشند، حالا اگر كسي دستش قطع شد و خانواده ملحدي در اثر مرگ مغزي حاضر شدند كه دست او را به دست اين پيوند بزنند، وقتي جرّاحي كردند و پيوند زدند، هنوز نگرفته اين دست نجس است و اين شخص نمي‌تواند با آن وضو بگيرد، اما وقتي پيوند گرفت اين شخص مي‌تواند با آن وضو بگيرد. وقتي که روح چيزي را قبول كرد دستِ اوست، اگر دست او شد ديگر مي‌شود پاك و جميع احكام را دارد. هويّت دست و پا و اعضا و جوارح به اين است كه نفس آن را قبول كرده باشد. در دنيا هر چه هست، در آخرت هم همين‌طور است؛ از اين جهت مشكلي نيست.

مشکل بودن تفسير آيات دال بر برپايی قيامت و لزوم کوشش در آن

عمده آن است كه ما چه وقت برمي‌خيزيم؟ آن آيه سوره مباركه «ابراهيم»، همچنان برای ما معمّا هست؛ در آن‌جا لابد مراجعه‌اي فرموديد، چهار طايفه آيات در آن هست: يك طايفه اين است که ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[29] و يك طايفه آيات مربوط به اين است كه (اين «حُسْنُ‏ السُّؤَالِ‏ نِصْفُ‏ الْعِلْم»،[30] از بركات درس و بحث, داشتن سؤال عميق و قبل از آن و مهم‌تر از آن, اشكال عميق است؛ درسي كه نه در آ‌ن اشكال عميق باشد و نه سؤال عميق باشد اين درس پويا نيست) عده‌ای از راه دور آمدند خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند حالا كه اينها عوض مي‌شوند، اين انسان‌ها كه مي‌خواهند از زمين زنده شوند، كجا هستند؟ حالا زمين كه دارد عوض مي‌شود بنّايي كه نيست اين با يک زلزله‌اي که جهان‌لرزه است مي‌خواهد عوض شود اين ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ در اين لحظه تبديل، اين انسان‌ها كجا هستند؟ يك طايفه از روايات دارد «فِي‏ الظُّلّةِ» ـ اين نسخه‌اي كه در كنز الدقائق[31] هست به نام «فِي‏ الظُّلْمَةِ» اين نسخه تام نيست،[32] آنكه در پاورقي هست درست است آن «الظُّلّة»؛ يعني در سايه حق ـ طايفه ديگر آيه‌اي است كه مي‌گويد اينها جزء «أَضْيَافُ‏ اللَّهِ»[33] هستند، چون ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ﴾ از زمين مي‌خواهند در بيايند، چه وقت از زمين در مي‌آيند؟ چون بالأخره انسان تنها روح كه نيست بدن دارد ولو اين بدن اخروي مثل بدن اوّلي است، اينكه فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري‏﴾، اين ﴿تارَةً أُخْري‏﴾ كه ابدان از زمين در مي‌آيند با آن لحظه‌اي كه جهان‌لرزه است و زلزله ساعت است، چطور هماهنگ مي‌شود؟ اين دو طايفه اگر بررسي شوند معلوم مي‌شود اينها نه زماني هستند و نه زميني; در سايه خدا هستند, مهمان خدا هستند معلوم مي‌شود که جا ندارند و ديگر آن روح است كه مي‌تواند مهمان خدا شود؛ ولي بدن جا مي‌خواهد.

دو طايفه از آيات ديگر هستند كه به آن قسمت‌هاي بدن تعبير مي‌كنند كه مربوط به كيفيت تبديل است؛ عرض كردند كه اين زمين و آسمان تبديل مي‌شوند به زمين و آسمان ديگر، به چه چيزي تبديل مي‌شوند؟ فرمودند تبديل مي‌شوند به «خُبْزَةً نَقِيَّةً»[34] به كُره نان تا اهل محشر از آن بخورند، اگر اين بدني كه در اين خاك هست، اين هم‌زمان تبديل ‌شود، پس اين هم بايد تبديل شود به كُره نان و ديگر گوشت و پوست در نمي‌آيد, اگر قبل باشد و بعد اين عالَم بخواهد عوض شود، اينها كجا هستند؟ اگر بعد باشد، پس اينها از اين زمين خَلق نشدند؛ اين دو طايفه مربوط به تبديل است و آن دو طايفه مربوط به جايگاه انسان‌هاست.

طايفه ديگر كه مربوط به تبديل است كه روايات آن كمتر از اين طايفه قبلي است، آن طايفه‌اي كه مي‌گويد زمين تبديل مي‌شود به «خُبْزَةً نَقِيَّةً» روايات آن بيشتر است و اين كمتر است؛ فرمود اين زمين تبديل مي‌شود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ‏ يُكْتَسَبْ‏ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ»[35] به زميني كه روي آن گناه نشده تبديل مي‌شود؛ هم‌زمان اگر اين ابدان تبديل شوند، اينها ابداني هستند كه «لَمْ‏ يُكْتَسَبْ‏ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ» خواهند شد و «ذنوب» هم با اعضا و جوارح انجام مي‌شود، اگر بعد و قبل باشد كه همان اشكالات وارد است.

بنابراين هنوز هم كه هنوز است راه‌حلي پيدا نشد كه اين آيه سوره مباركه «ابراهيم» را حل كند ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‏ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[36] اينها همه را شما مي‌خواهيد جمع كنيد، چه وقت اينها را جمع مي‌كنيد؟ چه وقت كلّ ساختار سپهري را عوض مي‌كنيد؟ حالا يا تبديل مي‌كنيد به زميني كه روي آن گناه نشده يا تبديل مي‌كنيد اين خاك را به «خُبْزَةً نَقِيَّةً» كه غذاي اهل قيامت است و در قيامت از اين غذا استفاده كنند، اگر هم‌زمان باشد بايد بپذيريد كه اين بدن هم تبديل مي‌شود به نان يا تبديل مي‌شود به «أرض»ي كه «إلي أرض لم يعص عليها»[37] حالا راه‌هاي ديگري البته دارد؛ اگر قرآن كريم زودتر از اينها در حوزه مطرح میشد نظير فقه و اصول رشد بيشتري مي‌كرد. شما الآن ده نفرتان كار را تقسيم كنيد و هر كدام يك جلد از مجلّدات ده‌گانه تبيان مرحوم شيخ را ببينيد يا مجلّدات ده‌گانه مجمع البيان مرحوم طبرسي را ببينيد, می‌ببينيد اين حرف‌ها اصلاً در اين تفسيرها نيست، بالأخره اين را بايد از قرآن استخراج كرد ما نااميد نيستيم.

تفسير نشدن آيه دال بر مهلت خواستن شيطان و پايان مهلت او

ذات اقدس الهي در جوابِ خواسته شيطان كه گفت: ﴿فَأَنْظِرْني‏ إِلي‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[38] پاسخ منفي دارد؛ شيطان گفت مرا تا روز قيامت نگه بدار، فرمود نه، من اين كار را نمي‌كنم ﴿إِلي‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾[39] هيچ سؤال كرديد كه اين ﴿إِلي‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ چه وقت است؟ آن وقتي كه اين به هلاكت رسيد جهان به صلح و صفا برمي‌گردد. پس پايان جهان با مرگ ابليس مي‌شود عدل محض, صلح محض, عقل محض, احسان محض تا  او زنده است همين فساد هست وقتي كه رخت بربست مي‌شود عدل محض، اين با ظهور حضرت چه ارتباطي دارد؟ با رجعت چه ارتباطي دارد؟

از برکات نظام اسلامی بودن رواج مباحث تفسيری و اميد فهم اين آيات

چندين بار به عرضتان رسيد كه مسئله تفسير قرآن مثل كفايه و مكاسب نيست كه انسان يك مقدار درس بخواند كفايه را بتواند بفهمد، اين از آن قبيل نيست. اين نمونه‌ها بالأخره سؤال ماست و مشكل جدّي ماست، اينها را از چه كسي بايد بپرسيم؟ عرض كردم شما اين ده جلد را بررسي كنيد ببينيد از اين سنخ مطالب هيچ در اين كتاب‌ها نيست؛ اما خدا امام و شهدا را غريق رحمت كند اينها قرآن را به صحنه آوردند، چون به بركت قرآن اين نظام سامان پذيرفت؛ قهراً اين سؤال را از ما ‌خواهند پرسيد كه اين شيطان چه وقت مي‌ميرد؟ پايان كار جهان چه وقت است؟ چه وقت رجعت مي‌شود؟ چه وقت حضرت ظهور مي‌كند؟ حضرت ظهور كرده او هست يا نه؟ چه وقت او مي‌خواهد بميرد؟ آيا پايان جهان فساد است و ويراني است, يا عدل محض است و عقل صِرف؟ اگر او ﴿‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ مشخص شد كه در فلان وقت بعد از رجعت يا بعد از ظهور حضرت به هلاكت مي‌رسد دنيا پر از عدل و داد مي‌شود، تا او هست همين فساد هست، اين‌گونه از امور و همچنين اين سه سؤالي كه در سوره مباركه «ابراهيم» مطرح است هنوز ما نااميد نيستيم ـ ان‌شاءالله ـ اينها حل مي‌شوند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره يس, آيه12.

[2]. سوره يس, آيه53.

[3]. سوره قيامت, آيه3.

[4]. سوره قيامت, آيه4.

[5]. سوره قيامت, آيه5.

[6]. نهج البلاغه, خطبه1.

[7]. سوره روم, آيه27.

[8]. سوره غافر, آيه57.

[9]. سوره غافر, آيات57 ـ 59.

[10]. الکشاف, ج4، ص30.

[11]. سوره مريم, آيه4.

[12]. سوره مريم, آيه9.

[13]. سوره قيامت, آيه37.

[14]. سوره انسان, آيه1.

[15]. سوره بقره, آيه29.

[16]. معجم مقائيس اللغة، ج‌4، ص65؛ «فى كلِّ شجرٍ نار، و استَمْجَد المَرْخُ و العَفار»، أى إنَّهما أخذا من النّار ما أحْسَبَهُما.

[17]. بحارالانوار، ج87, ص111.

[18]. سوره حاقة, آيات38 و 39.

[19]. سوره طه, آيه55.

[20]. وسائل الشيعه، ج17، ص82.

[21]. سوره نور, آيه24.

[22]. سوره ملک, آيه11.

[23]. سوره سجده, آيه10.

[24]. سوره سجده, آيه11.

[25]. سوره صافات, آيه11.

[26]. سوره حجر, آيه26.

[27]. سوره فجر, آيه8.

[28]. ر.ک: بحارالانوار، ج26, ص224؛ «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ فَآخِرُهَا مِنْ أَوَّلِهَا وَ أَوَّلُهَا مِنْ آخِرِهَا فَإِذَا خُبِّرَ عَنْهَا بِشَيْ‏ءٍ مِنْهَا بِعَيْنِهِ‏ أَنَّهُ‏ كَائِنٌ فَكَانَ فِي غَيْرِهِ مِنْه‏».

[29]. سوره ابراهيم, آيه48.

[30]. کنزالفوائد, ج2، ص189.

[31]. کنز الدقائق, ج7، ص87.

[32] . علل الشرايع, ج1, ص96؛ «فِي‏ الظُّلْمَةِ دُونَ‏ الْمَحْشَرِ».

[33]. مستدرک الوسائل، ج4، ص22؛ «إِذَا كَانَ يَوْمُ‏ الْقِيَامَةِ يُنَادِي الْمُنَادِي أَيْنَ أَضْيَافُ‏ اللَّهِ».

[34]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج6 ، ص286.

[35]. ارشاد القلوب، ج1 ، ص55.

[36]. سوره واقعه, آيات49 و 50.

[37]. ر.ک: الجامع لأحكام القرآن، ج‏16، ص300؛ «يحشر الناس على أرض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله جل وعز عليها».

[38]. سوره حجر, آيه36؛ سوره ص, آيه79.

[39]. سوره حجر, آيه38؛ سوره ص, آيه81.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق