14 12 2025 7403497 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 239 (1404/09/23)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

شهادت حکم الله ثابت شرعي را ثابت مي‌کند، واقع را تغيير نمي‌دهد. اگر دعوا کاذب بود و مانند آن، اين کاذب را صادق نمي‌کند حرام را حلال نمي‌کند. اگر کسي با شهادت کذب يا با يمين کاذب يا با اقرار کاذب و ادعاي کاذب و مانند آن مالک شد اين ظاهراً حلال است ولي باطناً حرمت خودش را دارد. غرض اين است که حکم قاضي واقع را تغيير نمي‌دهد اگر اين بينه حق بود اين حکم هم ظاهراً درست است هم باطناً، اگر اين بينه باطل بود اين حکم ظاهراً درست است باطناً باطل. در بين اماميه کسي نيست که بگويد حکم قاضي حکم الله الواقعي است مطلقا؛ ولي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) از بعضي از فقهاي عامه نقل مي‌کند که حکم قاضي حکم الله واقعي است اگر هم شهادت کاذب باشد يا اقرار يا سوگند کاذب باشد اثر ندارد. اميدواريم که اين نقل درست نباشد؛ ولي به هر تقدير حکم قاضي يک اماره شرعي است گاهي مطابق با واقع است گاهي مطابق با واقع نيست. اين‌طور نيست که حکم از آن جهت که از محکمه صادر شده است و قابل نقض قانوني نباشد بشود حکم الله الواقعي. اگر آن بينه و ساير ادله درست بود اين حکم واقعي است حلال است واقعاً و ظاهراً، و اگر نه، اشتباه بود يا عمدي بود اين حکم الله ظاهري است و واقعي نيست.

درباره شهادت ملاحظه فرموديد «الشهادة ما هي؟، الشاهد من هو؟» اين دو فصل مبسوطاً گذشت؛ اما مشهودعليه و محور شهادت چيست؟ اين در فروع ديگر تدريجاً بيان شده؛  اگر در معاملات باشد چهار بخش دارد يا عين است در بيع، يا منفعت است در اجاره يا انتفاع است در عاريه يا حق است در کنار امور سه‌گانه. اين امور چهارگانه‌اي است که در باب تجارت مطرح است و شهادت درباره هر کدام از اينها حکم خاص خودش را دارد. عمده فرق بين حق الله است و حق الناس در مسئله شهادت است؛ حدود الهي که فلان جا اين‌طور حد جاري بشود فلان جا اعدام است فلان جا زندان است فلان جا تازيانه است اينها حقوق الهي است؛ اما در مسئله رؤيت هلال برخي بر آن هستند که حق الله است؛ در فرمايشات مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر اشاره است که عده‌اي قائل هستند به اينکه حق الله است. از آن طرف براي اينکه روزه بگيرد يا عيد فطر افطار کند يا عيد قربان افطار کند و نماز عيد را بايد بخواند حکم شرعي است، از اين طرف چون وظيفه عبد است حق الناس است. درباره مسئله رؤيت هلال و مانند آن، حق الله هستند يا حق الناس؟ «فيه نظر» اما حدود الهي حقوق الهي است که نمي‌شود کم کرد و نمي‌شود زياد کرد.

بالاخره در آن جايي که ذات اقدس الهی مشخص کرده که اين حد است اين تازيانه است اين اعدام است اين کذا و کذا، اينها حقوق الهي است. پس بنابراين يک فصل مربوط به اين است که «الشهادة ما هي؟» که مبسوطاً گذشت. فصل دوم اين است که «الشاهد من هو؟» که مفصل گذشت منتها مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليه) در کنار آن شروط شش‌گانه که بلوغ بود عقل بود عدل ايمان بود و عدم اتهام بود و طهارت مولد، گذشته از اين امور شش‌گانه مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) در آن تکمله تبصره‌شان دارند به اينکه سائل بالکف نباشد. سائل به کف همين گداهان عادي هستند؛ اينها بالاخره به هر مبلغي راضي مي‌شوند کم باشد زياد باشد اينها متهم هستند به اينکه يا دروغ مي‌گويند يا انکار مي‌کنند و مانند آن. اين شرط هفتم را مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليه) در تکمله تبصره علامه اضافه کردند.

به هر تقدير اين را قاضي تشخيص مي‌دهد که اين شخص متهم است يا متهم نيست. پس «الشاهد من هو؟» با آن امور شش يا هفت‌گانه گذشت و فرق بين حق الله و حق الناس هم جداگانه بحث مي‌شود. عمده آن است که اين فرق جدي است که افرادي از فقهای عامه فتوا مي‌دهند که حکم محکمه حکم الله الواقعي است. خير، اين يک اماره است طريق است در صورتي که ارکانش صحيح باشد بر فرض صحت محکمه يعني قاضي واجد شرايط باشد بينه واجد شرايط باشد يمين واجد شرايط باشد و اقرار واجد شرايط باشد بر فرض اينکه همه اينها واجد شرايط باشند تازه حکم الله ظاهري است اگر مطابق با واقع بود که ظاهر و باطن حلال است، اگر مطابق با واقع نبود ظاهراً حلال است. هرگز نمي‌شود گفت که حکم محکمه حکم الله الواقعي است.

پرسش: ... احقاق حق ...

پاسخ: نه، اين شرعاً اماره است و حجت شرعي است. هم فصل خصومت است هم اثبات حق، دليل شرعي است اگر اماره است حجت است فوق اصل هم هست حجت شرعي است. آدم مي‌تواند با آن خريد و فروش کند مي‌تواند آن را وقف بکند. آن را مهريه قرار بدهد تمام احکام واقع را مي‌تواند بر او بار کند اما عند الواقع، واقع چيست، اين ادله اگر تام بود اين هم واقعاً صحيح است و هم ظاهراً صحيح است. اما اگر ادله اشتباه بود واقعاً صحيح نيست ولي ظاهراً صحيح است حجت شرعي است بر اين مي‌شود تمام احکام واقع را بار کرد يعني اين مال را مي‌شود وقف کرد اين مال را مي‌شود خريد و فروش کرد مي‌شود مهريه قرار داد.

پرسش: بيان رسول خدا جايي برای ... نخواهد گذاشت

پاسخ: بله «عليهم من الرحمن ما يستحقون» اين‌طور است دنيا همين است اما آن جايي که بالاخره ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُون﴾‎‎؛[1] آنجا  کار خدا است. ما هستيم و دنيا و همين وضع. دنيا غير از اين نيست دنيا داري است که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[2] است داري است که بالاخره چهارصد سال يا چهل سال يا کمتر و بيشتر کودک‌ها را مي‌کشتند تا موسي به دنيا نيايد. دنيا همين است که شما جريان غزه را مي‌بينيد. اصلاً به هيچ وجه باورکردني نيست. به هيچ وجه جريان غزه باورکردني نيست عده زيادي هم ادعا دارند که بشريت بايد به طرف تکامل برود، کجا اين تکامل بشريت است؟ اين درّندگي بيش نيست. بعضي از برنامه‌هاي تلويزيون نشان مي‌دهد که گرگ وقتي يک گوسفندي را گرفت ببيند که مادر است رها مي‌کند رها مي‌کند يعني رها مي‌کند. اگر ذات اقدس الهی فرمود ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[3] _ معاذالله _ اغراق که نکرده است ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[4] از قرآن راستگوتر که فرض ندارد. فرمود يک عده بدتر از حيوان هستند مي‌بينيد. قرآن که نخواست به يک کسي مثلاً فحش بگويد ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، مي‌گويد اينها حيوان‌ هستند، مي‌گوييد نه، فردا معلوم مي‌شود که به چه صورت در مي‌آيد. اين کلام الهي است.

يک وقت است که انسان با کسي بدرفتار است، دشمن او است مي‌گويد او حيوان است. اين يک فحش است؛ اما اينکه ذات اقدس الهی فرمود ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، فحش نيست. حتي اين کلمه کلب را انسان بخواهد بدون وضوء ببوسد نمي‌تواند، قرآن چنين کتابي است ﴿وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ[5]، کسي که وضوء ندارد مي‌خواهد اين کلمه کلب را دست بزند نمي‌تواند. چنين کتابي است. آن وقت اين کتاب مي‌گويد: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، اينها واقعاً حيوان هستند نه اينکه حالا بگوييم مثلاً به منزله سب و لعن است يا به منزله فحش است، نخير، اگر مي‌گوييد نه، فردا معلوم مي‌شود. اين ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، مذمت و بدگويي و از سنخ لعن از اين قبيل نيست، نه، واقعيت است. همان‌طوري که مي‌فرمايد باران اين است ابر اين است اينجا هم فرمود ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.

به هر تقدير فرمايش مرحوم صاحب جواهر که نقل مي‌کند اين است که اينها مي‌گويند حکم قضا حکم الله الواقعي است ولو شاهد اشتباه کرده باشد. ولي اماميه بر آن است که اگر اين ادله صحيح بود اين حکم واقعي است ظاهر و باطن، اگر باطل بود حکم الله ظاهري است. بالاخره اماره است، يک؛ مقدم بر اصل است، دو؛ حکم الله را مي‌آورد، سه؛ اما واقع بودن و عدم واقع بودن در رهن آن شرايط شهادت و امثال شهادت است.

مطلب بعدي آن است که فقط در طلاق است که مسئله شهادت شرط است چون خيلي مهم است؛ يک بيان نوراني از امام (سلام الله عليه) است که هيچ خانه‌اي بدتر از طلاق مشتعل نشد.[6] فرمود اگر خداي ناکرده طلاق در يک خانه‌اي راه پيدا کرد اين خانه بدجوري سوخت. اين است که بايد همه ما حواسمان جمع باشد اصالت خانواده احترام به پدر، احترام به مادر، با زندگي با صله رحم مرتبط است با والد و ولد مرتبط است با ابوت و اينها مرتبط است. اصالت اينها را هم بايد حفظ کرد. آن وقت در طلاق شهادت معتبر است يعني طلاق بدون شاهد باطل است ولي در نکاح و همچنين رجوع مجدد که بالاخره در حکم نکاح است، استشهاد کردن و شاهد آوردن مستحب است واجب نيست وضعاً هم دخيل نيست ولي در طلاق بله، وضعاً هم دخيل است.

به هر تقدير در مسئله شهادت اين آثار و احکام هم هست حدود خدا مشخص است. در قصاص و مانند آن شهادت تا کجا معتبر است، بعضي گفتند که مسئله «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[7] در بعضي از قسمت‌ها در بعضي از روايات است که مدعي‌عليه بايد بينه اقامه کند. اينها مدعي هستند که شما در آن حادثه اين شخص را کشتيد و دستشان هم از شاهد خالي است چون خودشان حضور نداشتند. شاهد هم ندارند. در بعضي از نصوص است که خود مدعي‌عليه بايد شاهد اقامه کند که من اين کار را نکردم، در فلان ساعت من اينجا نبودم وگرنه خون اين بنده خدا هدر مي‌رود. اين البته برخلاف آن روال عادي است «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، ولي در اين روايت دارد که مبادا که خون کسي از بين برود مدعي‌عليه بايد بينه اقامه کند. وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 234 آنجا دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علي) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ حَكَمَ فِي دِمَائِكُمْ- بِغَيْرِ مَا حَكَمَ بِهِ فِي أَمْوَالِكُمْ» در اموال فرمود که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، يک کسي که مدعي مال است بايد شاهد اقامه کند اما يک کسي مدعي است که پدر ما را يا برادر ما را شما کشتيد، خودش هم در صحنه نبود دستش هم خالي است شاهد هم که ندارد، فرمود که «إِنَّ اللَّهَ حَكَمَ فِي دِمَائِكُمْ- بِغَيْرِ مَا حَكَمَ بِهِ فِي أَمْوَالِكُمْ حَكَمَ فِي أَمْوَالِكُمْ أَنَّ الْبَيِّنَةَ عَلَى الْمُدَّعِي- وَ الْيَمِينَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ- وَ حَكَمَ فِي دِمَائِكُمْ- أَنَّ الْبَيِّنَةَ عَلَى مَنِ ادُّعِيَ عَلَيْهِ- وَ الْيَمِينَ عَلَى مَنِ ادَّعَى» مدعي بايد سوگند ياد کند مدعي‌عليه بايد شاهد بياورد، بايد شاهد بياورد که در آن صحنه من نبودم يا اگر بودم فقط حرف زدم و از اين حرف‌ها.  اين يک تعبد خاصي است که معصوم(سلام الله عليه) دارد و بايد امتثال کرد. در غير اين‌گونه از موارد همان «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» است.

دليل بر اينکه سخن آن شخص باطل است و بيّن الغي است حکم محکمه اماره شرعي است اگر مقدماتش درست بود مفيد بود مطابق با واقع است اگر مقدماتش درست نبود مطابق با واقع نيست، همان بيان نوراني و شفاف خود پيغمبر است که چندين روايت است و مکرر هم خوانده شد چون خيلي مهم بود و خيلي هم مهم است مکرر خوانده شد. در وسائل جلد 27 صفحه 232 آنجا اين روايت است. اين روايت مکرر است تنها يک روايت نيست. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) دارد که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» من با علم غيب بين شما داوري نمي‌کنم محکمه من محکمه علم غيب نيست. محکمه غيب در قيامت است. ذات اقدس الهی آن روز که مي‌خواهد داوري کند بالغيب داوري مي‌کند ولي انبياء در دنيا مادامي که با بشر عادي زندگي مي‌کنند برابر همان حکم شاهد و ادله حکم مي‌کنند؛ البته گاهي براي اثبات معجزه و شواهد آن به علم غيب عمل مي‌کنند چون که وجود مبارک حضرت امير گاهي براي اثبات معجزه به علم غيب عمل کردند، اما بناي رسمي بر اين است که محکمه اسلامي با همين شواهد ظاهري باشد. فرمود به اينکه «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اما «وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ» بعضي زبان‌دارتر هستند بهتر حرف مي‌زنند شيرين‌تر حرف مي‌زنند با شواهد حرف مي‌زنند ممکن است محکمه را قانع بکنند «وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً» يک وقت است که ما هم بنا نداريم به علم غيب عمل بکنيم. علم غيب برتر از آن است که سند فقهي باشد. مردم به احکام و حکم ظاهري و علم ظاهري عمل مي‌کنند. مردم که دسترسي به علم غيب ندارند. ما بگوييم برابر با علم غيب رفتار بکنيم. مردم موظف هستند برابر همين علوم ظاهريه رفتار بکنند، ما هم با مردم از آن جهت که داريم محکمه را اداره مي‌کنيم با همين علوم ظاهري رفتار مي‌کنيم، ولي اگر کسي در اثر زبان‌بازي توانست محکمه را قانع کند «أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ» اگر يک وقتي محکمه من به سود يک شخصي در اثر بينه کاذبه او يا قسم کاذب او و مانند آن مال را به او داد، من مي‌بينم که دارد آتش مي‌برد، آتش در دستش است؛ اما ما مأمور نيستيم.

گاهي براي اثبات حجت و معجزه و مانند آن اين کارها را مي‌کنند، اما فرمود اين دارد آتش مي‌برد من دارم مي‌بينم آتش دستش است. پيغمبر فرمود کسي که شواهدي برابر اين ظواهر اقامه کند برهاني اقامه بکند ما به آن حکم مي‌کنيم. اين شاهد شاهد خوبي است که حضرت مي‌فرمايد به اينکه ما برابر واقع حکم نمي‌کنيم، حالا اگر يک چيزي را به نفع اين شخص گفتيم او دارد آتش مي‌برد. اين حکم الله الواقعي است؟ چيست؟ بله، اگر آن شواهد و ادله و مدارک به يقين درست باشد بله حکم الله واقعي است، اما اگر نباشد فقط حکم الله ظاهري است. پس محکمه واقع را عوض نمي‌کند.

جريان اينکه گاهي بينه بر مدعي‌عليه است در صفحه 234 در روايت ديگري است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ حَكَمَ فِي دِمَائِكُمْ- بِغَيْرِ مَا حَكَمَ بِهِ فِي أَمْوَالِكُمْ» آن محکمه قضا که درباره خون است، قتل و غارت و مانند ان است، غير از محکمه مالي است که دعوا بر سر مال باشد و حکمشان در دماء غير از حکمشان در اموال است «أَنَّ الْبَيِّنَةَ عَلَى مَنِ ادُّعِيَ عَلَيْهِ» است کسي که متهم به قتل است او بايد شاهد بياورد که من نکشتم. در آن وقت من نبودم يا من در آن صحنه اين را گفتم. براي اينکه خون مردم هدر مي‌رود. استدلال حضرت اين است که «وَ الْيَمِينَ عَلَى مَنِ ادَّعَى لِئَلَّا يَبْطُلَ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ» براي اينکه خون خيلي مهم است امنيت را به هم مي‌زنند، اين حرمتي است که دين براي خون جامعه قائل است. فرمود اگر يک کسي کشته بشود خونريزي همين‌طور رواج پيدا مي‌کند. براي اينکه خون کسي هدر نرود و چون مدعي دستش خالي است مدعي‌عليه بايد بينه اقامه کند.

اينها امثال مطالبي است که روشن مي‌کند که محکمه کارش در حد اماره است اين‌طور نيست که حکم الله واقعي را تغيير بدهد. اصل اينکه خود پيغمبر اصرار کرد که ما موظف نيستيم به حکم علم غيب عمل بکنيم من مي‌بينم دارد آتش مي‌برد، اين معنايش اين است که محکمه از آن جهت که محکمه است برابر شواهد و ادله حکم مي‌کند، اگر ادله تام بود که تام است و اگر نبود که نه.

مطلب ديگر که مربوط به مسئله قضيه حقيقه و قضيه خارجيه است اين است که قضيه حقيقيه يعني اينکه تا إلي يوم القيامه حکم همين‌ است مرد حکمش اين است زن حکمش اين است؛ گفتند مکيل و موزون ربوي است اگر مکيل و موزون نبود ربوي نيست، اين قضيه حقيقه است؛ اما در ادوار تاريخي گاهي موضوع عوض مي‌شود. از انسان گرفته تا گردو و تخم‌مرغ. تا گردو و تخم‌مرغ يعني تا گردو و تخم‌مرغ! همه چيز قابل تغيير است. آنچه قابل تغيير است قضيه خارجيه بايد مشکلش را حل کند.

حالا اگر گفتيم تغيير جنسيت جايز است زن خودش را مرد کرد مرد خودش را زن کرد، احکام عوض مي‌شود. اين معنايش اين نيست که حکم خدا عوض شد. حکم خدا روي زن بود، زن تا زن است حکمش اين است. مرد تا مرد است حکمش اين است. حالا اگر کسي فتوا داد که تغيير جنسيت جايز است اين مي‌شود قضيه خارجيه، آن مي‌شود قضيه حقيقيه.

از ديرزمان مي‌گفتند مکيل و موزون ربوي است و معدود ربوي نيست، از ديرزمان گفتند الآن هم همين است، اين مي‌شود قضيه حقيقيه. حالا گردو را در يک جايي مي‌کشند يا در يک جايي عددي می­فروشند قضيه خارجيه يعني اين. اين قضيه خارجيه به کجا برمي‌خورد؟ اين را فقيه بايد بفهمد که ما القضية الخارجيه القضيه الحقيقيه داريم، يک؛ حکم هر دو هم فرق مي‌کند، دو؛ در تحولاتي که هست گاهي موضوع آن‌طور مي‌شود گاهي موضوع اين‌طور مي‌شود، او بايد بفهمد که حکم عوض شده است. اين معنايش اين نيست که حکم الله تغيير کرده است. حکم الله اين بود که مکيل و موزون ربوي است معدود ربوي نيست الآن هم همين طور است. در يک وقتي در يک زماني در يک زميني گردو را عددي مي‌فروختند حالا رفته روي ترازو. تخم‌مرغ را عددي مي‌فروختند حالا رفته روي ترازو. حالا مي‌شود ربوي. چه عوض شد؟ اين شخص بايد بفهمد که هيچ چيزي عوض نشد. تحولات است موضوع که عوض شد حکم هم فرق مي‌کند.

بنابراين قضيه حقيقيه داريم قضيه خارجيه داريم. در اين تحولات فراواني که يک روزي گردو ربوي نبود حالا ربوي است چون وزن می­کنند؛ تخم‌مرغ ربوي نبود، حالا وزن می­کنند، حکم الله عوض نشد، موضوعات عوض شد حتي در تغيير جنسيت اگر جايز باشد که مردي زن بشود زني مرد بشود موضوعات عوض شد. يک وقتی اين اسکناس خيلي قيمت داشت اما بعد از اينکه سکه در آمد و فلان پول درآمد اسکناس را از ماليت انداختند و شد يک تيکه کاغذ؛ قبلاً کسي اين را مي‌گرفت غصب بود الآن يک تيکه کاغذ است. موضوعات خارجيه فرق کرده اين قضيه خارجيه تابع تحولات خارج است، چه کار به مسئله دين دارد؟ همان دين مي‌گويد وقتي موضوع عوض شد حکم هم عوض مي‌شود.

غرض اين است که نبايد انسان وحشت داشته باشد که قضيه خارجيه عوض مي‌شود. در روز اول به عرضتان رسيد حکم الله علي ما هو الواقع إلي يوم القيامه سرجايش محفوظ است ولي موضوع که عوض شد حکم هم عوض مي‌شود. الآن وقتي که گردو شده ربوي، کسي نگفت که حکم شرعي فرق کرده، نخير، حکم شرعي فرق نکرده است، حکم شرعي اين است که مکيل و موزون ربوي است إلي يوم القيامه، قبلاً اين عددي بود مکيل و موزون نبود، الآن مکيل و موزون است. يک وقت است که اين کاغذ اسکناس است پول نقد است غصبش حرام است بعد وقتي که سکه درآمد الآن مي‌گويند مثلاً اسکناس صد توماني از رواج افتاد، اين يک تيکه کاغذ است، آن روزي که ماليت داشت برابر قضيه حقيقيه غصبش حرام بود، الآن يک تيکه کاغذ باطله است موضوع عوض شده است، نمي‌شود گفت اين اسکناس را غصب کرده است.

پس بنابراين اگر موضوع ثابت بود إلي يوم القيامه حکمش ثابت است. اما ما در دنيا زندگي مي‌کنيم موضوعات پشت سر هم دارد عوض مي‌شود. هم اسکناس‌ها عوض مي‌شود هم معدود عوض مي‌شود هم موزون عوض مي‌شود. زن حکمش اين است مرد حکمش اين است حالا يک وقتي يک کسي گفت فلان فقيه اجازه داد يا خودش معصيت کرد و جنسش را عوض کرد، اين قضيه خارجيه است آن قضيه حقيقيه.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره يس، آيه59.

[2]. نهج البلاغة، خطبه226، ص348.

[3]. سوره اعراف،آيه179.

[4]. سوره نساء, آيه122.

[5]. سوره کهف، آيه18.

[6]. ر.ک: الکافی، ج6، ص54؛ «... يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ « ... مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[7]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص244.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق