بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۶) فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۱۳۷) صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (۱۳۸)﴾
تكفير متقابل يهوديان و مسيحيان
فرمود: پيشنهاد يهود و نصارا آن است كه دين اينها را بپذيريد، يهوديها تنها ديني را كه حق ميدانند همان يهوديت است، چه اينكه نصارا تنها ديني را كه حق ميدانند همان مسيحيت است، هر يك ديگري را تكفير ميكنند و هر دو اسلام را محكوم ميكنند. اگر ازآن طرف ميگويند: ﴿و قالت اليهود ليست النّصاري علي شيءٍ و قالت النّصاريٰ ليست اليهود علي شيءٍ﴾[1] از اين طرف هم هست كه ﴿و لن ترضي عنك اليهود و لا النّصاري حتي تتبع ملتهم﴾[2].
معيار قرآني بطلان يا حقانيت اهل كتاب
آنگاه نظر عالمانه و منصفانهٴ قرآن كريم هم مشخص شد كه يهود اگر به توراتش عمل بكند حق است، نصارا اگر به انجيلش عمل بكند حق است؛ زيرا تورات و انجيل غير محرّف هم في نفسه حقاند [و] هم زمينهٴ آمدن وحي الهي را به عنوان بشارت اعلام داشتند.
معيار اهل كتاب در پذيرش پيامبران
در برابر حرف اهل كتاب كه آنها گفتند: ﴿و قالوا كونوا هوداً او نصاريٰ تهتدوا﴾[3] خداي سبحان فرمود كه ﴿قولوا آمنا بالله و ما أنزل الينا﴾؛ ما به نبوت عامه و خاصه ايمان داريم، به الله و به جميع كتب سماوي و جميع أنبيا ايمان داريم، بين هيچ كدام فرق نميگذاريم، خواه از قبيلهٴ ما باشد، خواه از قبيله ما نباشد. شما كه بين أنبيا فرق ميگذاريد، پيغمبري كه از قبيلهٴ شما بود ميپذيريد و اگر از قبيلهٴ شما نبود نميپذيريد، براي آن است كه شما حق محور نيستيد، شما در محور نفس دور ميزنيد، آنچه كه به ميل شما است ميپذيريد آنچه مطابق نيست نميپذيريد. اگر كسي عبد خدا بود و تابع حق بود هر پيغمبري را بايد ايمان بياورد، خواه از قبيلهٴ او، خواه از قبيلهٴ ديگر، ولي از اينكه شما پيغمبرِ قبيلهٴ خود را ميپذيريد و پيغمبر قبيلهٴ ديگر را نميپذيريد معلوم ميشود آنجا هم كه پيغمبر قبيلهٴ خود را ميپذيريد نه چون پيغمبر است مقبول شما است؛ بلكه چون از قبيلهٴ شما است مقبول شما است. اگر خواستيم ببينيم ما تابع حقيم يا نه بايد ببينيم آنجا كه عليه ما است هم باور داريم يا نه؟ اگر آنجا كه «عليه» ما است مثل آنجا كه «له» ما بود پذيرفتيم معلوم ميشود ما حق محوريم، اما آنجا كه «عليه» ما است نپذيريم [و] آنجا كه «له» ما است بپذيريم معلوم ميشود آنجا هم كه پذيرفتيم به وحي ايمان نداريم بلكه به سودمان ايمان داريم.
ـ الف. هوا محوري
اين مسئلهٴ رواني را قرآن كريم در بحثهاي قبل تحليل كرده است كه بحثش قبلاً گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ 87 اينچنين است، فرمود: ﴿و لقد آتينا موسي الكتاب و قفينا من بعده بالرسل و آتينا عيسي ابن مريم البينات و أيدناه بروح القدس﴾؛ ما براي شما بني اسرائيل پيامبران معروفي فرستاديم كه سر سلسلهٴ آن معاريف موساي كليم است و أنبيايي بعد از موسي آمدند، بعد عيساي مسيح است، بيناتي هم به همهٴ اينها(عليهم الصلاة) داديم؛ ولي هر گاه اين پيامبران الهي مطلبي را كه مطابق ميل شما بود ميآوردند ميپذيرفتيد و اگر مطلب آنها مطابق ميل شما نبود نميپذيرفتيد؛ ﴿أفكلما جاءكم رسول بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذبتم و فريقاً تقتلون﴾؛ اگر حرف آنها مطابق ميل شما نبود نميپذيرفتيد، معلوم ميشود آنجايي هم كه ميپذيرند نه چون وحي است ميپذيرند، بلكه چون مطابق ميل آنها است ميپذيرند [و] اتفاقاً مطابق با وحي در آمد. يك چنين انساني تابع وحي نخواهد بود.
ـ ب. سود محوري
مشابه اين تحليل رواني را در پايان سورهٴ مباركهٴ نور هم ظاهراً مشخص كرد و فرمود: هر جا به سود اينها است ميپذيرند و هر جا به سود اينها نيست نميپذيرند. آيهٴ 48 به بعد سورهٴ نور فرمود: ﴿و إذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم إذا فريق منهم معرضون ٭ و إن يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين﴾؛ اگر مطلب وحي مشتمل بر سود آنها باشد ميآيند و اگر مشتمل بر سود آنها نباشد، مشتمل بر زيان آنها باشد مثلاً نميآيند: ﴿و اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم إذا فريق منهم معرضون ٭ و إن يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين ٭ أفي قلوبهم مرض أم ارتابوا ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله بل أولئك هم الظالمون﴾؛ اينها از چه ميترسند؟ آيا اطمينان ندارند كه محكمهٴ رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) محكمهٴ عدل است، خيال ميكنند عليه اينها حكم ظالمانه ـ معاذالله ـ صادر ميشود يا هيچكدام از اينها نيست: ﴿أفي قلوبهم مرض﴾ و ﴿أولئك هم الظالمون﴾.
ـ نتيجه بحث
اگر كسي آن وحي مطابق با ميل خود را ميپذيرد معلوم ميشود او «عبدالهويٰ» است نه «عبدالله»، آن وحيي را ميپذيرد كه مطابق با ميل او باشد، معلوم ميشود آنجا هم كه وحي مقبول است فرع است و آنچه كه أصل است هوا است. ميزان سنجش وحي مقبول و وحي نامقبول هواي او است؛ اين است كه اگر ما حكمي كه مطابق با ميلمان بود پذيرفتيم و حكمي كه مطابق ميلمان نبود نپذيرفتيم، آنجا هم كه پذيرفتيم مصاب نيستيم، هيچ ثوابي به ما نميدهند؛ براي اينكه آن حكم را بر هوا تطبيق كرديم.
ـ حق محوري اهل بيت(عليهم السلام)
در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه اهلبيت(عليهم السلام) رأي خود را بر قرآن منعطف كردند، آن وقتي كه ديگران قرآن را بر رأي خود عطف كردند، هواي خود را برخواستهٴ قرآن كريم منعطف كردند آن وقتي كه ديگران قرآن را بر هواي خود منعطف كردند[4]؛ لذا فرمود: اگر كسي بين يكي از سلسلهٴ مرسلين فرق گذاشت معلوم ميشود كه هيچ يك از آنها را نميپذيرد.
ـ تفريق ناپذيري نبوت عام
اين نظير معاصي و اطاعات و امثال ذلك نيست كه انسان در مقام عمل امري را اطاعت كند و امري را اطاعت نكند. اينها بشوند «واجب مستقل» و ارتباطي هم نداشته باشند، بلكه سلسلهٴ نبوت خاصه و عامه نظير «واجبهاي ارتباطي» صدر و ساقهاش يكي است. اگر كسي در واجبهاي ارتباطي يك جزء را عمداً ترك كند، كل عبادت او باطل است؛ چون اينها به هم مرتبطاند [و] مستقل از هم نيستند؛ اگر ركوع را عمداً ترك كند يا سجود را عمداً ترك كند كل نماز باطل است. اگر يكي از اين أنبيا را عمداً نپذيرد كل ايمان او باطل است، تفريق پذير نيست. معلوم ميشود آنجا كه پذيرفت آن را بر هواي خود تطبيق كرد ديد چون اين شخص از قبيلهٴ او است قبول كرده، معلوم ميشود قبيله اصل است، نه وحي و رسالت.
لذا فرمود: ﴿قولوا آمنا بالله و ما أنزل إلينا و ما أنزل الي إبراهيم و إسماعيل و إسحٰق و يعقوب و الأسباط و ما أوتي موسيٰ و عيسي و ما أوتي النبيون من ربهم لانفرق بين أحد منهم﴾ ﴿بين أحد﴾ همان تعبيري است كه در فارسي ميگوييم «بين هيچكدام».
اين كلمهٴ ﴿من ربهم﴾ هم نشان ميدهد به اينكه مرسلين چيزي از خود ندارند فقط پيام الهي را ميرسانند.
شمول خطاب آيه بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطالبي كه مربوط به اين آيه و آيات بعدي هست اين است كه اين ﴿قولوا﴾ مخصوص به امت نيست، بلكه رسول خدا را هم شامل ميشود يعني پيغمبر هم موظف است كه بگويد: ﴿آمنت بما أنزل الله﴾[5]، امت هم اينچنين ميگويد: يكي به شهادت آن آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ بقره كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 285 بود كه ﴿آمن الرسول بما أنزل اليه من ربه و المؤمنون﴾، هم پيامبر ﴿بما أنزل اليه من ربه﴾ ايمان آورد، هم مردان با ايمان: ﴿آمن الرسول بما انزل اليه من ربه والمؤمنون﴾ بعد فرمود: ﴿كلٌ﴾ يعني هم پيامبر و هم مؤمنون، ﴿كلٌ آمن بالله﴾ منتها پيامبر از جهت حرمتي كه داشت علي حده ذكر فرموده بر همان اساس پيامبر هم موظف است كه بگويد: ﴿آمنا بالله﴾[6].
چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ آلعمران آيهٴ 84 خطاب مستقيماً متوجه پيغمبر است [و] البته امّت هم مشمول اين خطاب خواهند بود. آيهٴ 84 سورهٴ آلعمران اين است كه ﴿قل آمنّا بالله﴾ همين مضون آيهٴ محل بحث سورهٴ بقره در سورهٴ آلعمران است منتها صدرش مفرد است نه جمع: ﴿قل آمنا بالله﴾ در آيهٴ محل بحث اين است كه ﴿قولوا آمنا بالله﴾، در آيهٴ آلعمران اين است كه ﴿قل آمنّا بالله﴾ خطاب به پيغمبر است از اين جهت كه رسول امت است، خطاب به او، خطاب به امت هم هست، ولي نميشود پيغمبر را خارج كرد، نفرمود «قل آمنتُ بالله» فرمود: ﴿قل آمنّا بالله﴾ يعني هم تو بگو، هم أمتت بگويد: ﴿قل آمنا بالله﴾ برابر با همين آيهٴ محل بحث كه ﴿قولوا آمنا بالله﴾. در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿قولوا آمنا بالله﴾، در آيهٴ 84 آلعمران دارد: ﴿قل آمنا بالله﴾؛ پس پيامبر مانند امّت داخل در اين امر است.
نكته: پرتوافكني وحي و قيوميت دين بر امت اسلامي
مطلب بعدي آن است كه گرچه اين وحي إنزال ميشود به سوي امّت ولي چون اشراف دارد و سايهافكن است، اگر در آيهٴ محل بحث با ﴿الي﴾ ذكر شد در آيهٴ سورهٴ آلعمران با ﴿علي﴾ ذكر شد، معلوم ميشود كه از جاي بلندي آمده است: ﴿و ما أنزل علينا و ما أنزل علي ابراهيم و اسماعيل﴾[7] كه آن وحي هم چنان سايهافكن است اشراف دارد و امام و امت را زير پوشش خود ميپروراند، لذا تعبير به ﴿علي﴾ شده است، اينچنين نيست كه نظير باران بيايد زير پاي آدم بگذرد، بلكه اگر هم نازل شد سايهافكن است؛ لذا از دين به عنوان «قيم» ياد كرده است، فرمود: ﴿ذلك الدّين القيم﴾[8]؛ چون اين دين به ذات خود قائم است و ايستاده است، ميتواند دست افتادهها را بگيرد آنها را هم قائم كند و چون دين قيم امت است. همواره «علي الأمة» است؛ قائم است به ذاته و قيوم و قيم ديگران است. در آيهٴ سورهٴ روم فرمود: ﴿فأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله التي فطر الناس عليها ... ذلك الدّين القيم﴾ در موارد ديگر هم از اين دين به عنوان «قيم» ياد كرده است، انسان گرچه خود نسبت به بعضي از موجودات ديگر استقلالي دارد ولي در تحت قيموميت دين الهي است، از اين جهت تعبير به ﴿علي﴾ شده است فرمود: ﴿قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما أنزل علي ابراهيم و اسماعيل و اسحٰق﴾.
و براي اينكه ايمان شامل به وحي و شامل مقام نبوت و رسالت و شامل بينات بشود تعبير به ﴿ما اوتي﴾ دربارهٴ موسيٰ و عيسيٰ و ساير أنبيا شده است. كه همه اينها را در بر بگيرد.
عدم سازگاري تفريق در سلسلهٴ أنبيا با توحيد الهي
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي خواست بين يكي از اين أنبيا فرق بگذارد، در حقيقت بين خدا و پيغمبر فرق گذاشته است. گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه اينها ميخواهند بين خدا و پيغمبر فرق بگذارند، در سورهٴ نساء آيهٴ 150 تا 152 اين است، فرمود: ﴿إنّ الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون أن يفرّقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلا ٭ اولئك هم الكافرون حقاً﴾ اينچنين نيست كه كسي بعضي را بپذيرد، بعضي را نپذيرد بخواهد يك حد وسطي به خيال خود و به زعم خود قائل باشد و يك راه جديدي اتخاذ كند اينطور نيست، اگر چنانچه الله را قبول داشت و بعضي از رسل را قبول نداشت، در حقيقت الله را هم نميپذيرد؛ لذا در صدر آيه فرمود: ﴿ان الذين يكفرون بالله و رسله﴾؛ آنها كه اصلاً مبدأ را نميپذيرند كه هرگز نميگويند: ﴿نؤمن ببعض و نكفر ببعض﴾؛ به بعضي از حرفها ايمان داريم، به بعضي از حرفها ايمان نداريم؛ بلكه اگر كسي به بعضي از حرفها ايمان داشت[و] به بعضي از حرفها ايمان نداشت كلاًّ منكر است، هم منكر نبوت عامه است، هم منكر نبوت خاصه و هم منكر أصل مبدأ، لذا در صدر آيه فرمود: ﴿إنّ الذين يكفرون بالله و رسله﴾. ولي در آيهٴ 152 همين سورهٴ نساء فرمود: ﴿و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرّقوا بين أحدٍ منهم أولئك سوف يؤتيهم أجورهم﴾؛ آن كه همهٴ أنبيا را قبول دارند آنها از اجر خاص برخوردارند؛ زيرا همهٴ أنبيا از خدايند، ممكن نيست كسي الله را قبول داشته باشد و اصل وحي و نبوت عامه را بپذيرد و دربارهٴ أنبيا و مرسلين قائل به تفريق باشد، پيغمبري را بپذيرد پيغمبر ديگر را نپذيرد و مانند آن. لذا تفريق در سلسلهٴ أنبيا با توحيد اصلاً سازگار نيست، فرمود: بگوئيد كه ﴿لانفرق بين أحد منهم و نحن له مسلمون﴾ اين وظيفه شما است.
دعوت به پذيرش اصول مشترك
﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به﴾؛ اگر اهل كتاب همانند ايمان شما ايمان آوردند كه خب ﴿فقد اهتدوا﴾؛ چون شما مهتدي هستيد. اينها هم مهتدي خواهند بود. نفرمود «فإن آمنوا بما آمنتم به» بلكه فرمود: ﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به﴾ براي اينكه در گفتار خيلي تحميل نشده باشد اهل كتاب نگويند ما به آنچه شما ايمان آورديد ايمان نميآوريم، بلكه فرمود: به مثل ايمان ما، ما به اين حقايق ايمان داريم. شما اگر ايمانتان مثل ايمان ما بود حق است.
تذكر: برخي وجوه محتمل در ﴿بمثل ما آمنتم به﴾
اين ﴿بمثل ما آمنتم به﴾ روحش بر ميگردد «فإن آمنوا بمثل إيمانكم» نه اينكه به مثل متعلَّق ايمان شما تا اينكه ابن عباس[9] و ديگران اشكال كنند به اينكه اين ﴿مثل﴾ زائد است براي اينكه ﴿ما آمنتم﴾ الله است [و] الله ﴿ليس كمثله شيءٍ﴾[10] روح اين آيه اين است كه اگر ايمان آنها مثل ايمان شما بود درست است وگرنه ﴿هم في شقاق﴾ يا نه به تعبير بعضي از اهل تفسير، اين «تبكيت»[11] است يعني شما در مسير حقيد، آنها هم اگر حقي مثل حق شما داشتند خب، به آن ايمان ميآورند و حيث اينكه تنها دين، دين اسلام است و غير از اين ديني نيست مثلي نيست تا آنها ايمان بياورند
علي أي حال ظاهر آيه اين است كه اگر ايمان آنها مثل ايمان شما بود مهتدياند، گرچه كلمهٴ ﴿ما﴾ آمده ﴿بمثل ما آمنتم﴾ است، ولي روح آيه اين است كه اگر ايمان آنها مثل ايمان شما باشد: ﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا﴾ چرا؟ چون در همان بخشي كه فرمود: هيچ راهي براي تفريق نيست در همانجا فرمود: ﴿ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه﴾[12]
ـ اسلام، اصل مشترك دعوت الهي
اسلام همين است كه ﴿قولوا آمنّا بالله﴾ تا پايان آيه، غير از اين اسلام نيست: ﴿و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه﴾ در اين كريمه هم فرمود: ﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا﴾، لذا رسول خدا أهل كتاب را دعوت كرد فرمود: ﴿يا أهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواءٍ بيننا و بينكم﴾[13]؛ ما به يك امري كه مشترك بين ما و شما است ايمان ميآوريم، نميگوئيم اين اصل مال ما است شما به اين اصل ما تكيه كنيد، اين اصلي است مشترك كه همه ما بايد به اين اصل مشترك ايمان بياوريم: ﴿قل يا أهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواءٍ بيننا و بينكم الاّ نعبد الاّ الله و لا نشرك به شيئاً ولا يتخذ بعضنا بعضاً أرباباً﴾[14] اين در حقيقت همان سخن است يعني به اين اصول مشترك ما ايمان بياوريم، ﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و إن تولوا﴾؛ اگر رو برگرداندند ﴿فإنّما هم في شقاق﴾؛ اينها در شقاند يعني اينها در بين امت اسلامي يك درّهاي ايجاد كردهاند. اين امت را منشق كردهاند [و] خود در يك شق ديگر قرار گرفتند، شما را در اين شق گذاشتند يا به تعبير ديگر ﴿فإنّما هم في شقاق﴾ يعني «فإنّما هم في مشقه»؛ اينها خودشان را به زحمت انداختند.
كفايتهاي ويژه الهي
و بدان ﴿فسيكفيكهم الله﴾ اين را در بحث قبل ملاحظه فرموديد كه يك وعدهٴ ضمني است نسبت به پيغمبر يك وعيد ضمني است نسبت به آنها. فرمود: من كافيام [و] شماها را از شرّ آنها حفظ ميكنم، چه اينكه كرده است. در بعضي از موارد به صراحت تصريح كرده است كه ﴿ألن يكفيكم﴾[15]؛ مگر خدا كفايت نكرده است شما را در جنگ بدر و امثال بدر.
ـ الف. دفع شرّ مشركان و استهزاء كنندگان
در سورهٴ مباركهٴ حجر به پيغمبر ميفرمايد به اينكه اينها كه استهزاء گران بودند، من شر آنها را از تو دور ميدارم، آيهٴ 95 سورهٴ حجر اين است كه ﴿فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين ٭ إنا كفيناك المستهزئين﴾، در آغاز وحي رسول خدا مأمور به دعوت علني نبود دعوت سري داشت، بعد فرمود: ﴿فاصدع﴾ يعني ديگر بشتاب، اظهار كن [و] دعوتت را علني كن و از مشركين رو برگردان، براي اينكه من شر «مستهزئين» را از تو دور ميدارم، كفايت ميكنم. اين يك وعده است، فرمود: ﴿إنّا كفيناك المستهزئين﴾ در اينگونه از موارد كه مأموران الهي به اذن خدا شروع به كار ميكنند تعبير به صيغه متكلم مع الغير ميشود، فرمود: ما شر آنها را برطرف كرديم، تو دعوتت را علني كن.
ـ ب. امداد فرشتگان در جنگ بدر
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد در جريان جنگ بدر فرمود من كه كفايت كردم شما را با سه هزار فرشته اگر يك مقداري بردبارتر باشيد با فرشتگان بيشتر جنگ را پيش ميبريد، شما يك چند قدم جلو برويد بقيه با ماست، اصولاً هيچ پيغمبري، هيچ ديني با شمشير پيش نرفت، همهاش با امداد غيب بود، منتها يك مقدار از اين طرف يك كمك مختصري لازم است. از اينكه فرمود: ﴿فسيكفيكهم الله﴾ معلوم ميشود اين وعده همچنان ادامه دارد.
ـ ج. امداد با علل و عوامل طبيعي در جنگ احزاب
در سورهٴ مباركهٴ احزاب آيهٴ 25 اينچنين است فرمود به اينكه ﴿وردّ الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراً﴾ اينها با خشم و غيظ برگشتند، كاري از پيش نبردند ﴿و كفي الله المؤمنين القتال وكان الله قويّاً عزيزاً﴾؛ خداي سبحان ديگر نگذاشت مؤمنين دست به شمشير كنند مسئله جنگ را حل كنند، خودش حل كرد با يك مختصر شن مسئله را حل كرد. با اين طوفان بادي مسئله را حل كرد، به اين شنها دستور داد، به اين عوامل و علل غيبي هم دستور داد كه تمام خيمههاي اينها، ديگهاي اينها وسيله تغذيهٴ اينها، همه اينها را از بين بردند اينها مجبور شدند متواري بشوند، فرمود: خداي سبحان كفايت كرد نگذاشت شما دست به جنگ كنيد در جنگ أحزاب ﴿و كفي الله المومنين القتال و كان الله قويّاً عزيزا﴾ و اينها هم برگشتند با خشم و غضب كاري از پيش نبردند، ﴿و أنزل الذين ظاهروهم من أهل الكتاب من صياصيهم و قذف في قلوبهم الرُّعْب فريقاً تقتلون و تأسرون فريقاً ٭ و أورثكم أرضهم و ديارهم و أموالهم و أرضاً لم تطؤها و كان الله علي كل شيء قديراً﴾[16] فرمود: من كفايت ميكنم. نشانهاش هم جريان جنگ احزاب است. آنها كه با همهٴ قدرت آمدند: ﴿و ردّ الله الذين كفروا بغيظهم﴾؛ خدا اينها را برگرداند، شما كه نتوانستيد برگردانيد. خداي سبحان اينها را برگرداند خشمناك بدون اينكه كاري از پيش ببرند. اين مربوط به كفار و مشركين و وثنيين حجاز كه از مكه به سرزمين مدينه آمدند [و] جنگ احزاب را تشكيل دادند.
ـ د. القاي رعب و هراس بر قلوب يهوديان
ساير احزاب سياسي كه مدد اينها آمدند، به كمك اينها آمدند، مثل يهوديها، فرمود: خداي سبحان اينها را هم از آن صياصيشان، از آن قلعههايشان، از آن كاخها پايين آورد ﴿و انزل الذين ظاهروهم﴾؛ يهوديها كه به مظاهرهٴ كفّار پرداختند، ظهير اينها شدند، پشتيبان اينها شدند، خداي سبحان اينها را از صياصيشان، (صياصي جمع صيصيه است، صيصيه يعني قصر، بدن را ميگويند: صيصيه از آن جهت كه جايگاه تعلق نفس است، صياصي يعني قصرها يعني كاخها) از صياصيشان پايين آورد ﴿و قذف في قلوبهم الرّعب﴾[17]؛ ترس را خداي سبحان در دل يهوديها القا كرد. مقلب القلوب گاهي طمأنينه و آرامش ميبخشد، گاهي تپش و هراس. اگر از اين طرف ﴿ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب﴾[18]، از آن طرف هم اگر كسي از ياد خدا إعراض كرد خداي سبحان رعب و هراس را در قلب القا ميكند. فرمود: ما بوديم كه در قلب اينها اثر كرديم اينها ترسيدند؛ پس اگر هم آن ﴿فسيكفيكهم الله﴾ گاهي تأثيرهاي مادي دارد، گاهي تأثيرهاي معنوي دارد، گاهي اين بادها و شنها را فرمان ميدهد كه چادرها و خيمههاي اينها را بر كند، گاهي هم به فرشتگاني كه در دلها اثر ميگذارند دستور ميدهد كه هراس را در دلهاي اينها القا كند؛ فرمود: ما هم تأثيرهاي معنوي داشتيم، هم تأثيرات مادي داشتيم [و] هر دو جزء امدادهاي غيبي ما بود، ما گفتيم كفايت ميكنيم [و] كرديم. در جريان جنگ احزاب شما ديديد پيش برديد. دست به شمشير هم نكرديد، خب البته اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) عمرو ابن عبدود را از پا درآورد، امّا بقيه چرا فرار كردند. آنها كه آمدند بجنگند؟ آن عاملي كه اينها را فراري داد شما نبوديد، آن عاملي كه هم پيمانان اينها را ترساند شما نبوديد؛ هر دو را خدا به خود نسبت ميدهد. فرمود: ﴿وردّ الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراً﴾[19] از آن طرف ﴿وأنزل الذين ظاهروهم من أهل الكتاب من صياصيهم و قذف في قلوبهم الرعب﴾[20]؛ آنها را ترساند، اينها را متواري كرد شما جنگ احزاب را پيش برديد، شما در مسئلهٴ جنگ احزاب در كمال ضعف بوديد، اين همان وعدهٴ الهي است.
ـ استمرار كفايتهاي الهي
و اين وعده همچنان ادامه دارد براي اينكه با فعل مضارع ياد كرده است كه نشانهٴ استمرار است، فرمود: ﴿فسيكفيكهم الله﴾ در جريان جنگ بدر به فعل ماضي ياد كرده است، فرمود: يك قضيهاي بود گذشت، امّا اين امداد و اين سنت همچنان ادامه دارد، در جريان جنگ احزاب فرمود: ﴿و كفي الله المؤمنين القتال﴾[21] و اما در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿فسيكفيكهم الله﴾ اين فعل مضارع است [و] نشانهٴ استمرار است؛ همواره خدا كفايت ميكند يا كمكهاي مادي يا كمكهاي معنوي.
بنابراين، اين وعده همچنان ادامه دارد.
آنگاه فرمود: ﴿و هوالسميع العليم﴾ خداي سبحان حرفهاي اينها را ميشنود، مناجات شما را هم ميشنود. آنچه درنهان شما است ميداند. آنچه در نهاد آنها است ميداند. سميع محض است، عليم محض است.
عامل نصب ﴿صبغة الله﴾
اين آيهٴ ﴿فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به﴾ به عنوان جملهٴ معترضه در وسط قرار گرفت. اصل بحث اين است كه ﴿قولوا آمنا بالله و ما أنزل الينا و ما أنزل الي ابراهيم و اسماعيل﴾ بعد فرمود: ﴿صبغة الله و من أحسن من الله صبغة و نحن له عابدون﴾ اينكه ملاحظه ميفرماييد بعضي اين ﴿صبغة الله﴾ را عطف [بدل تفسيري] ميگيرند بر آن ﴿بل ملة ابراهيم﴾[22] نه براي آن است كه در اين وسطها ممكن است ما بر چيزي عطف بكنيم و عطف نكردند، براي اينكه اين وسطها را يعني اين آيهٴ قبل را آيهٴ معترضه ميدانند [و] اين ﴿صبغة الله﴾ را عطف گرفتهاند بر آن ﴿ملة ابراهيم﴾ همانطوري كه ﴿ملة ابراهيم﴾ منصوب است، اين هم منصوب است[23]، ﴿بل ملة ابراهيم﴾ يعني «بل نتبع ملة ابراهيم» يا نه اين ﴿صبغة الله﴾ منصوب به اغراء[24] است، نظير ﴿فطرت الله التي فطر الناس عليها﴾[25]. اين ﴿فطرت الله﴾ منصوب به اغراء است يعني فطرتت را بگير: «خذ فطرتك» تحريك به أخذ فطرت است ﴿فطرت الله التي فطر الناس عليها﴾ منصوب به اغراء است يعني خودتت را بگير، حقيقت خودتت را بگير، فطرت خودتت را حفظ كن، اينجا هم ﴿صبغة الله﴾ يعني «خذ صبغة الله»؛ رنگ خدايي را بگير، آن رنگِ بيرنگي كه انسان را از هر رنگي تطهير ميكند، آن را بگيريد كه نظير ﴿فطرت الله﴾[26] منصوب به اغراء[27] باشد يا آنچه كه زمخشري در كشاف احتمال داده است كه اين منصوب است به آن ﴿آمنا﴾اي كه در صدر ذكر شده است[28]: ﴿قولوا آمنا﴾ و در حقيقت چون متعلق او ميتواند به نحو تاكيد قرار بگيرد از اين جهت منصوب است. علي أي حال «خذوا صبغة الله» همانطوري كه خداي سبحان به نحو اعزاء ميگويد: ﴿فطرت الله﴾ يعني حقيقت خودتان را بگيريد، اينجا فرمود: ﴿صبغة الله﴾؛ رنگ الهي را بگيريد.
رنگ بيرنگ خدايي
حالا تعبير از دين كه منظور از ﴿صبغة الله﴾ همان اسلام است، منظور از اين اسلام، تعبير از اسلام و از دين خدا به عنوان صبغة، يا به عنوان مشاكله است براي اينكه يهوديها و مسيحيها فرزندانشان را در يك آب رنگيني فرو ميبردند، غسل تعميد ميدادند، و با اين شستشو ميگفتند او طاهر شد يا علل و عوامل ديگري باعث اين صنعت بديعي «مشاكله» است علي أي حال فرمود: ﴿صبغة الله﴾؛ اين رنگ خدايي را بگيريد كه شما را از هر غيري تطهير ميكند و نشانهاش هم هست، رنگ آثارش در بدن ظهور ميكند، اسلام آثارش در بدن ظهور دارد كه ﴿سيماهم في وجوههم من أثر السّجود﴾[29] و يا ساير علائم و نشانههايي كه براي مؤمن است. فرمود: اين رنگ را بگيريد كه رنگ الهي است
زيباترين رنگآميزي
﴿و من احسن من الله صبغةً﴾؛ هيچ رنگ آميزي از خدا رنگ آميزتر نيست، زيباتر رنگ نميكند؛ چون اصولاً هر چه را خداي سبحان آفريد نيكو آفريد و براي انسان بهترين دين را كه دين فرشتهها است أخذ كرده است. در بحثهاي نظام أحسن ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان در يك اصل قرآني ميفرمايد كه هر چه شيء بر او اطلاق ميشود مخلوق خدا است كه ﴿الله خالق كل شيء﴾[30]؛ هر چه شيء بر او صادق است مخلوق خدا است. در آيهٴ ديگر فرمود: ﴿الذي احسن كل شيءٍ خلقه﴾[31] يعني هرچه آفريد، نيكو آفريد [و] ديگر از اين زيباتر محال است. اگر از اين زيباتر ممكن بود و خداي سبحان نميآفريد يا براي آن بود كه عالم نبود يا براي آن بود كه قادر نبود يا براي آن بود كه جود و سخا نداشت «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» اين را در بحث نظام احسن ملاحظه فرموديد كه اين دوتا آيه ميگويد: عالمي از اين زيباتر مستحيل است، هر چه شيء بر او اطلاق ميشود [و] مصداق شيء است مخلوق خدا است لقوله تعالي: ﴿الله خالق كل شيء﴾ و هر چه را هم كه خدا آفريد نيكو آفريد: ﴿الذي احسن كل شيءٍ خلقه﴾[32]؛ پس آنچه كه شيء است خداي سبحان آن را نيكو آفريد كه از او ممكن نيست، نه تنها حسن است بلكه أحسن است [و] از آن زيباتر ممكن نيست.
دين را هم خداي سبحان آفريد و براي پرورش انساني كه در خلقت او فرمود: ﴿فتبارك الله أحسن الخالقين﴾[33] أحسن الاديان را انتخاب كرده است؛ لذا گاهي ميفرمايد: ﴿و من أحسن من الله صبغة﴾، گاهي ميفرمايد: ﴿أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون﴾[34] يعني اگر حكمي به نام حكم الهي نبود، مطابق با قرآن نبود جاهليت است، در تحت هر عنواني كه باشد. همين جملهٴ مباركهٴ قرآن را صديقهٴ طاهره(سلام الله عليها) براي استرداد فدك و أمثال فدك در مسجد پيغمبر استدلال كرد[35]، فرمود: وقتي قرآن نبود جاهليت است در تحت هر عنواني كه ميخواهد باشد: ﴿أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون﴾، ديگر چون ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾[36] اگر قرآن نبود جاهليت است زير هر پوششي كه باشد، لذا خداي سبحان ميفرمايد: ﴿و من أحسن من الله صبغة﴾، ﴿و من احسن الله من الله حكماً لقومٍ يوقنون﴾ و امثال ذلك.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.
[4] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 138؛ «يعطف الهوي علي الهدي إذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرّأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي».
[5] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 15.
[6] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 84.
[7] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 84.
[8] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[9] ـ الجامع لاحكام القرآن، مج 1، ج 2، ص 133؛ طبري و شيخ طوسي(رحمه الله) روايتي را از ابنعباس نقل كردهاند به اين مضمون كه ﴿... بمثل ما آمنتم﴾ نگوييد، چون خدا مثل ندارد، بلكه بگوييد «آمنوا بالذي آمنتم به»، آنگاه اين روايت را شاذ و مخالف اجماع دانستهاند و گفتهاند، بر فرض صحّت، معناي حديث اين است كه آيهٴ مورد بحث را طرزي تأويل نكنيد كه مشعر به وجود مثل براي خداوند باشد، بلكه آن را بر وجه صحيح حمل كنيد. (جامع البيان، ج 1، ص 443؛ التبيان، ج 1، ص 484).
[10] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[11] ـ الكشاف، ج 1، ص 195.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 85.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 64.
[15] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 124.
[16] ـ سورهٴ احزاب، آيات 26 ـ 27.
[17] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 26.
[18] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 25.
[20] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 26.
[21] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 25.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.
[23] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 408.
[24] ـ آگاه ساختن مخاطب به امري پسنديده تا ملازم آن باشد (المعجم الوسيط، ص 651 «غ د ي»).
[25] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[26] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[27] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 408.
[28] ـ الكشاف، ج 1، ص 196؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 87، به نقل از سيبويه.
[29] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[30] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[31] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[32] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[33] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[34] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[35] ـ بحارالانوار، ج 29، ص 226.
[36] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.