اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ(131)﴾
معيار رشد و سفاهت
خداي سبحان بعد از معرفي ابراهيم(سلام الله عليه) و تشريح سيرهٴ آموزندهٴ آن حضرت ملّت او و دين او را معيار عقل و رشد قرار داد و اگر گفته ميشود اينگونه از معصومين ميزان اعمالاند يا ميزان عقايد و اخلاقاند، ريشهاش آن است كه خداي سبحان اينها را به عقيدهٴ حق و خُلق حق و عمل صالح مزيّن كرد. آنگاه ميزان تشخيصِ عقايد ديگران و اخلاق ديگران و اعمال ديگران اينها هستند. به ابراهيم(سلام الله عليه) رشد داد فرمود: ﴿و لقد آتينا إبراهيم رشده من قبل﴾[1]؛ پس ابراهيم ميشود رشيد. وقتي سيرهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) سيرهٴ رشد شد، هر كس از سيرت و سنّت و ملّت او إعراض كرد ميشود سفيه. سيرهٴ آن حضرت سيرهٴ رشد است، اعراض از رشد ميشود سفه. اگر فرمود: ﴿و من يرغب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه﴾ براي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا آيهٴ 51 فرمود: ﴿و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين﴾؛ ما رشد او را به او اعطاء كرديم. سَفَه گاهي در مقابل رشد است، گاهي در مقابل عقل. چه اينكه رشد گاهي در مقابل سفه است، گاهي در مقابل غوايت. كه ﴿قد تبيّن الرشد من الغيّ﴾[2]
پس ابراهيم از نظر قرآن كريم رشيد است و هر كس از سنّت رشيد فاصله گرفت ميشود سفيه؛ لذا فرمود: چون ابراهيم از رشد برخوردار است كسي كه از ملّت او إعراض كند ميشود سفيه؛
ـ نشانههاي رشد حضرت ابراهيم (عليه السلام)
و رشد ابراهيم را هم مشخص كرده است كه هم خود به توحيد دعوت كرد و هم عليه شرك به مبارزه برخاست. وقتي كه جريان بتشكني ابراهيم (سلام الله عليه) را نقل ميكند در آغاز آن قصه رشدش را يادآور ميشود، ميگويد:﴿و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا به عالمين ٭ إذ قال لأبيه و قومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون﴾[3] تا اينكه ميفرمايد: كمكم اين دست به تبر كرد ﴿فجعلهم جذاذاً الا كبيراً لهم لعلهم اليه يرجعون﴾[4] تا در پايان فرمود: ﴿أفٍ لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[5] و در نتيجهٴ اين بتشكني هم حاضر شد كه تهديد آنها را كه گفتند: ﴿حرّقوه و انصروا آلهتكم إن كنتم فاعلين﴾[6] اين را تحمل كند. آنگاه خداي سبحان در برابر اين گذشت او به آتش فرمود: ﴿كوني برداً وسلاماً علي إبراهيم﴾[7] اين صدر و ذيل قصه است كه از رشد شروع ميشود و به آن كرامت و معجزه ختم ميشود.
نكته: نقش محوري أوصاف انساني مذكور در قصههاي قرآن
هر قصهاي را كه خداي سبحان بازگو ميكند در آغاز قصه كمالي از كمالات انساني را مطرح ميكند كه آن كمال در آن قصه نقش سازنده دارد. وقتي خواست بگويد ابراهيم بتشكن است، فرمود: چون رشد داشت و اهل رشد بود بتشكن بود. در مقابل اين نسبت به جريان فرعون ميفرمايد به اينكه گرچه او داعيهٴ ﴿أنا ربّكم الأعليٰ﴾[8] داشت، امّا ﴿و ما أمرُ فرعونَ برشيد﴾[9] در سورهٴ هود وقتي جريان فرعون را تشريح ميكند، ميگويد: او با همهٴ داعيهاي كه داشت أهل رشد نبود. آيهٴ 97 سورهٴ هود اين است كه ﴿اليٰ فرعون و ملائه فاتّبعوا أمر فرعون و ما أمرُ فرعونُ برشيد﴾[10]؛ او رشيد نيست يعني سفيه است. چون رشيد را خداي سبحان در قرآن كريم مشخص كرد كه چه گروهي أهل رشدند. و اين اختصاص به ابراهيم (سلام الله عليه) ندارد منتها ابراهيم أسوه رشيدان است و ديگران شاگردان ابراهيم.
ـ اوصاف اهل رشد
در سورهٴ حجرات نشانهٴ رشد را در پنج صفت بيان كرد كه سه صفت آنها ثبوتي و دو صفت آنها سلبي است. آيهٴ هفتم سورهٴ حجرات اين است كه ﴿و اعلموا أنَّ فيكم رسول الله لو يطيعكم في كثير من الأمر لعنتّم و لكنّ الله حبَّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم وكرّه اليكم الكفر و الفسوق والعصيان اولئك هم الراشدون﴾ كه دو صفت از اوصاف جزء صفات ثبوتيه [و] سه صفت از اوصاف جزء صفات سلبيّه است: فرمود: خداي سبحان ايمان را محبوب شما كرد و ايمان را در قلب شما مزيّن كرد. اگر كسي نسبت به ايمان محبّت بورزد يعني دينش را دوست داشته باشد، نه فقط تكليفاً ديندار باشد، بلكه به دينش مهر بورزد و دين را زينت خود بداند و بداند كه قلب او با دين مزيّن است و از كفر و فسق و معصيت منزجر باشد، اين انسان راشد است؛ پس رشد در سايهٴ داشتن آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي است. يعني از معصيت بدش بيايد، از كفر و فسق منزجر باشد و ايمان محبوب او باشد و ايمان را زيور خود بداند:﴿ولكن الله حببّ اليكم الايمان وزيّنه في قلوبكم وكرّه اليكم الكفر والفسوق والعصيان اولئك هم الرّاشدون﴾[11]
پس معيار رشد را مشخص فرمود و سر سلسلهٴ رشيدان كه ابراهيم (سلام الله عليه) است اين را هم بازگو كرد. آنگاه نتيجه گرفت فرمود: ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الاّ من سَفِهَ نفسه﴾ آن هم اين سفاهتش عليه جان خودش است، نه اينكه ديگري را تسفيه كرده باشد. او شخصاً سفيه است.
سفاهت در امور مادي و معنوي
سفاهت در قرآن كريم هم در مسائل معنوي مطرح است، هم در مسائل مادي و دنيايي. منتها قسمت مهم طرح سفاهت ناظر به مسائل معنوي است. در بسياري از موارد ناظر به مسائل معنوي است. در بعضي از موارد ناظر به مسائل مادي است.
ـ نمونههايي از سفاهت در امور معنوي
ـ الف) سفاهت منكران بعثت و رسالت
مثلاً آنكسي كه منكر بعث و رسالت است از نظر قرآن سفيه است؛ سورهٴ جنّ آيهٴ چهار اين است كه ﴿و انّه كان يقول سفيهنا علي الله شططاً﴾[12]؛ اين حرفها را كه خداي سبحان نقل ميكند (چه از جنّ چه از انس) اگر حرف باطل باشد، قرآن ابطال ميكند. قرآن يك كتاب سرگذشت نيست كه بگويد زيد اينچنين گفت، عمر آنچنين گفت و داوري نكند. هر حرفي از هر شخص يا گروهي نقل ميكند يا تصديق ميكند يا ابطال ميكند. و اگر ردّ نكرد معلوم ميشود روي آن سخن صحّه گذاشته است.
در اينجا سخن آن كسي كه از گروه جنيّان بود قرآن كريم اينچنين نقل ميكند كه او ميگويد: ﴿و انه كان يقول سفيهنا علي الله شططاً﴾[13] اينها هم دو صنف دارند: مؤمن دارند، كافر دارند. سفيه دارند، رشيد دارند و مانند آن. آن گفت كه در بين ما بعضيها پيدا شدند كه حرف سفيهانه ميزنند. ميگفتند: انسان خودش را ميتواند اداره كند؛ در اداره نيازي به پيغمبر ندارد و اين حرف حرف سفيهانه است. ﴿و انّه كان يقول سفيهنا علي الله شططا﴾؛ شطط يعني تجاوز از صراط مستقيم كه در اينجا سفه در امر معنوي استعمال شده. [است]
ب ـ سفاهت منافقان و كافران
چه اينكه در آيهاي كه ديروز در جلسه قبل بحثش گذشت دربارهٴ منافقين كه خداي سبحان فرمود: ﴿ألا إنهّم هم السفهاء و لكن لايعلمون﴾[14] اين سفاهت ناظر به مسائل ديني و اعتقادي است.
ج) سفاهت يهوديان معترض به تغيير قبله
چه اينكه در بحثهاي آينده در همين سورهٴ مباركهٴ بقره خواهد آمدـ آيهٴ 142 سورهٴ بقره اين است ـ كه ﴿سيقول السفهاء من الناس ما و لاّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها﴾؛ در انحراف قبله و تغيير حكم قبله از بيت المقدس به كعبه بعضيها سفيهانه اعتراض كردند. خداي سبحان ميفرمايد: اين سفهاء كه همان يهوديها بودند گفتند چرا اينها از قبلهٴ قبلي برگشتند؛ اينها سفيهاند. ﴿سيقول السفهاء من الناس﴾ در نوع اين موارد ياد شده سفاهت در امور معنوي و راجع به آخرت است.
نمونههايي از سفاهت در امور مادّي
ـ الف ) بطلان داد و ستد سفيه
و امّا در بعضي از بخشها ناظر به مسائل مادي و دنيايي است:
نظير آنچه كه در آيهٴ پنج سورهٴ نساء آمده است كه فرمود: ﴿و لاتؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياماً﴾؛ مال را به سفيه ندهيد. يكي از شرايط صحت داد و ستد كه به متعاقدين بر ميگردد، رشد متعاقدين است. سفه متعاقدين مانع صحّت معامله است.
ب) رشد اقتصادي در مقابل سفه مالي
فرمود: اگر كودكان يا ديگران سفيه بودند مال را به آنها ندهيد. در برابر سفه، رشد را قرار داد. فرمود به اينكه اگر خواستيد مال را به ايتام بدهيد: ﴿فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم﴾[15]؛ اگر مال ايتام را خواستيد به آنها بدهيد آنها را بيازماييد، اگر ديديد از حدّ سفاهت كودكانه بالا آمدند، بالغ شدند [و] به رشد مالي رسيدند. مال آنها را به آنها بدهيد كه خودشان مال خودشان را اداره كنند: ﴿فان آنستم منهم رشداً فادفعوا إليهم أموالهم﴾ امّا اگر رشد نداشتند يعني مبتلا به همان سَفَهِ صِغَر بودند مال را به آنها ندهيد.
چه اينكه در آيهٴ پنج به طور كلي فرمود: ﴿ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياماً﴾.
ـ مصداقي از سفاهت
و در بعضي از نصوص شارب الخمر جزء سفيه شده است كه اين گرچه به حسب ظاهر رشد دنيايي دارد ولي از نظر قرآن كريم سفيه است[16]. اگر در روايت شارب الخمر سفيه شد ناظر به همان است كه ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الاّ من سفه نفسه﴾
پس سفه در قرآن كريم در نوع موارد ناظر به مسائل معنوي است، در بعضي از آيات ناظر به مسائل مادي و دنيايي است و اگر كسي از راه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) رو برگرداند سفيه است: ﴿و من يرغب عن ملة إبراهيم الا من سفه نفسه﴾
پرسش ...
پاسخ: چون يك ملّت است؛ ملّت ابراهيم ملّت همهٴ انبياست كه فرمود: ﴿ملّة أبيكم ابراهيم﴾[17] [ملت پيغمبر] آنها هم در حقيقت ملت ابراهيماند. اگر كسي اصل ملّت رسول خدا را قبول دارد يا اصل ملّت ابراهيم را قبول دارد قهراً جزئيات ملّت پيغمبر را هم قبول خواهد داشت.
بنابراين اگر كسي از اين دين اعراض كند ميشود سفيه اين ناظر به مسئله اوليٰ و مقام اول بحث. كه ﴿و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه﴾
اصطفاي حضرت ابراهيم و پيوستن به صالحان
اما مقام ثاني و مسئله ثاني همان مسئله اصطفاء است كه فرمود: ﴿و لقد اصطفيناه في الدنيا و إنّه في الآخرة لمن الصالحين﴾؛ فرمود: ما او را مصطفي كرديم يعني او را در بين انسانها صفوه و صافي تشخيص داديم او را انتخاب كرديم. و برچين كرديم. در دنيا او براي ما مصطفي است يعني از انسانهاي ديگر صافي است. ديگران مشوباند او موحد محض است. ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾؛ در آخرت جزء صالحين است.
ـ صلاح در مقام ذات و فعل
يك بحث در اين است كه «صالح» غير از « عمل صالحاً» است كه در بحث قبل گذشت. خداي سبحان عدهاي را معرفي ميكند كه اينها جزء «عمل الصالحاتاند.» عدهاي را هم معرفي ميكند كه اينها جزء «صالحيناند.» صالحين در قرآن كريم در مقابل صديقين و شهدا و أنبيا هستند. حالا بايد ديد اينها چه كساني هستند؟
ـ نعمت يافتگان واقعي
در همان سورهٴ مباركهٴ نساء كه آيه 69 منعم عليه را ميشمارد ميفرمايد كه: ﴿و من يطع الله و الرّسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين و الشّهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا﴾؛ ميفرمايد به اينكه اگر كسي مطيع خدا و پيغمبر باشد، خداي سبحان او را با كساني محشور ميكند كه به آنها نعمت داده است كه معلوم ميشود يك نعمت خاص است.
بهرهمندي مشترك انسان و حيوان از نعم مادي
اين نعم مادي را قرآن كريم بازگو ميكند ولي براي اينكه به انسان هشدار بدهد كه ما خيلي به اين نعمتها تكيه نميكنيم و داشتن اين نعمتها هم خيلي مايهٴ ارج نيست فوراً اسم حيوان را هم كنار انسان ميبرد. در بسياري از اين نعم ملاحظه ميفرماييد كه ميگويد ما باران فرستاديم، آفتاب را بر زمين شما تابانديم، سرزمين شما را حاصلخيز كرديم براي اينكه از باغتان ميوههايي بچينيد كه ﴿متاعاً لكم ولأنعامكم﴾[18]؛ يك قدري خودتان و يك قدري دامتان. يا ﴿كلوا و أرعوا أنعامكم﴾[19] يا أنفس خود و انعام خود را ميدهند.[20] اين سه آيه كه الآن در نظرمان است كه ميفرمايد خودتان را و دامهايتان را تغذيه كنيد. اين يك هشدا ضمني است منتها انسان تلاوت ميكند همينطور ساده ميگذرد كه چرا قرآن كريم اصرار دارد [كه] وقتي نعم مادي را ذكر ميكند. انسان را با دام يكجا ذكر كند؟ خب، در يك آيهٴ ديگري ذكر كند. اين براي اينكه هشدار بدهد اينها خيلي كمال نيست. ما به اينها خيلي نعم اطلاق ميكنيم.
ذيل كريمهٴ ﴿لتسئلنّ يومئذٍ عن النعيم﴾[21] از امام ششم (سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود: «نحن النعيم»[22]؛ آن نعمت ولايت است. [و] آن اساس كار است. آن اگر باشد بقيه حل است و اينگونه از مسائل را قرآن كريم ضمن اينكه ميگويد ما به وسيلهٴ علل و عوامل اين مزرعهتان [و] مرتعتان را تأمين كرديم. ضمناً در همان كنار هم ميگويد يك قدري خودتان بخوريد يك قدري به دامتان بدهيد؛ يك قدري براي شماست، يك قدري براي دام شما است. درون براي شما، پوست براي دام. اينكه ميگويد: ﴿متاعاً لكم ولأنعامكم﴾[23] يا خودتان و دامهاتان را تغذيه كنيد با اينكه ميشد در يك آيهٴ قبل يا آيهٴ بعد بفرمايد. امّا حتماً اصرار دارد كه در نوع اين موارد در كنار هم [و] پشت سر هم ذكر بكند يك هشدار ضمني است كه انسان بداند در بحث نعم، اينها خيلي مورد تكيهٴ قرآن كريم نيست.
ـ تفاوت مفهومي اوصاف نعمت يافتگان از يكديگر
اما وقتي كه منعم عليه واقعي را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم﴾[24]؛ آنهايي كه خدا به آنها نعمت داد چه كساني هستند؟ ﴿من النبيّين و الصديقين والشّهداء والصالحين﴾[25]؛ اينها از نعمت برخوردارند؛ اينها منعم عليهاند. ممكن است يك انسان كاملي هم نبيّ باشد، هم صديق باشد، هم شاهد باشد [و] هم صالح. امّا اين شئون گوناگون است با هم فرق ميكند؛ مثل اينكه در بحث نبوّت و رسالت و امامت و ولايت و اينگونه از شئون انساني به عرض رسيد كه اينها از هم جدا هستند ممكن است در يك انساني جمع بشود ولي نبوّت غير از رسالت است، رسالت غير از امامت است، امامت غير از خلافت است [و] خلافت غير از ولايت است. اينها شئون گوناگوناند، ممكن است بعضي را داشته باشند و بعضي را نداشته باشند و ممكن است در يك انساني همه جمع بشود. اين تفصيل قاطع شركت است نشانه آن است كه نبوّت غير از صديق بودن است و اين دو غير از شهادت است و اين سه غير از صالح بودن است. ممكن است در يك انسان كاملي همهٴ اين اوصاف جمع بشود ولي اين شئون از هم جدا هستند. فرمود: نعمتهاي حقيقي خداي سبحان، نبوّت است و صديق بودن است و شهادت (يعني شاهد اعمال بودن) است و صالح بودن. است
پس صالحين از نظر شأن كمالي غير از شهدا و غير از صديقين و غير از نبيين است؛ اين يك مطلب.
ـ مراتب و درجات صلاح
پس صالحين غير از «عمل الصالحاتاند» كه در بحث قبل گذشت. بحث قبل اين بود كه عمل ممكن است صالح باشد ولي چون گوهر صالح نيست بالأخره ممكن است يك روزي در معرض خطر باشد يا هنوز اين صلاح در دل جا نكرد كه انسان مطمئن باشد؛ در مرحلهٴ عمل آدم خوبي است. [و] تاكنون كار بدي نكرده است و هر چه كه به او گفتند امتثال كرده است، امّا اين صلاح در جانش رسوخ كرده باشد كه به منزلهٴ صورت نوعيّه او شده باشد، او شده باشد جزء صالحين هنوز به آن حدّ نرسيده است. امّا صالحين كسانياند كه به اين حد رسيدهاند يعني گوهر ذاتشان به صلاح رسيده است،
ـ «پيوستن به صالحان» دعاي برخي انبياي الهي
ولي باز ميبينيم خداي سبحان در عين حال كه بعضي از انبيا را ميفرمايد: اينها جزء صالحيناند دعاي اينها را نقل ميكند كه همينها ميگويند: خدايا ما را به صالحين ملحق بكن! بعد خدا دعاي اينها را كه اجابت ميكند ميگويد: اين در آخرت جزء صالحين است. خداي سبحان با اينكه بعضي از بزرگان و اوليا را جزء صالحين ميداند و تصريح ميكند كه اينها جزء صالحيناند، نقل ميكند كه اينها در نيايشهاي خود ميگويند: خدايا ما را به صالحين ملحق بكن! بعد ميفرمايد: دعاي اينها را كه خدا اجابت كرده است، نحوهٴ اجابت دعا اين است كه اينها را خدا در آخرت جزء صالحين قرار ميدهد. خب، اين پيداست [كه] صالحين محض كسانياند كه اينگونه از اوليا با اينكه جزء صالحيناند اگر بخواهند به آن كمّلين اهل صلاح ملحق بشوند بايد خيلي از مراحل را بگذرانند.
ـ نتيجه: طرح بحث در سه مقام
پس بايد سه امر ثابت بشود:
امر اول اينكه خداي سبحان اينگونه از اوليا را جزء صالحين شمرد.
امر ثاني اين است كه همينها كه جزء صالحيناند ميگويند خدايا ما را به صالحين ملحق بكن.
امر سوم اين است كه خداي سبحان ميفرمايد: ما اجابت دعاي اينها را به آخرت موكول كرديم [و] اينها را در آخرت جزء صالحين قرار ميدهيم. اين پيداست آن صالحيني كه اينها در آخرت به آنها ملحق ميشوند آن كمّلين أهل صلاحاند.
اينها دعاهاي دنيايي اينهاست كه ميگويند ما را به آن مقام اخرويمان برسان حالا اجازه بفرماييد تا ما اين سه مرحله را بگذرانيم.
مقام اولي: انبياي الهي از زمرهٴ صالحان
مرحلهٴ اوليٰ اين است كه خداي سبحان دربارهٴ ابراهيم (سلام الله عليه) و ساير اولياي الهي تعبير كرده است كه اينها جزء صالحيناند. در سورهٴ «انبياء» آيهٴ 72 اينچنين است.
بعد از اينكه جريان حضرت ابراهيم [عليه السلام] را نقل ميكند و ميفرمايد: ﴿و نجّيناه و لوطاً اليَ الأرض الّتي باركنا فيها للعالمين﴾[26] يعني لوط و ابراهيم را ما توفيق هجرت داديم به سرزمين پر بركت ﴿و وهبنا له إسحٰق ويعقوب نافلة﴾[27]؛ و او از ما فرزند خواست ما به او اسحق داديم، نافله هم داديم ـ يعني نوه هم داديم ـ آنگاه ميفرمايد: ﴿و كلاً جعلنا صالحين﴾[28] يعني ابراهيم را، لوط را، اسحق را، يعقوب را جزء صالحين قرار داديم. اين امر اول.
مقام ثاني: «پيوستن به صالحان» دعاي برخي انبياي الهي
آنگاه همين ابراهيم(سلام الله عليه) كه جزء صالحين است به خداي سبحان عرض ميكند كه مرا به صالحين ملحق كن! در سورهٴ شعراء آيهٴ 82 به بعد ميفرمايد: ﴿والذي أطمع أن يغفرلي خطيئتي يوم الدّين ٭ رب هب لي حكماً و ألحقني بالصالحين ٭ و اجعل لي لسان صدق في الآخرين ٭ و اجعلني من ورثة جنة النعيم ٭ و اغفر لأبي انّه كان من الضالين ٭ ولا تحزني يوم يبعثون ٭ يوم لا ينفع مالٌ ولا بنون ٭ الا مَن أتي الله بقلب سليم﴾؛ عرض ميكند: خدايا مرا به صالحين ملحق بكن. با اينكه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿و كلاً جعلنا صالحين﴾ يعني ابراهيم اسحق، يعقوب اينها را ما جزء صالحين قرار داديم، امّا مع ذلك ابراهيم عرض ميكند كه ﴿و الحقني بالصّالحين﴾[29] مشابه اين دعا را يوسف(سلام الله عليه) در پايان عمرش يعني بعد از پايان آن مقام دنيايياش ميكند. در آيه 101 يوسف عرض ميكند: ﴿ربّ قد آتيتني من الملك﴾ اين دعاي حضرت يوسف است بعد از اينكه به آن اقتدار كامل راه يافت؛ عرض ميكند: ﴿ربّ قد آتيتني من الملك﴾؛ خدايا اين سلطنت را به من دادي ﴿وعلّمتني من تأويل الأحاديث﴾[30]: گذشته از اين سلطنت ظاهري، مرا علمي دادي كه از احاديث و أحدوثهها با خبر ميشوم. كه ظاهراً تأويل أحاديث غير از تعبير رؤياست. يعني هر حادثهاي كه من ميبينم ميفهمم اوّل و رجوع اين أحدوثه به كجا ميرسد؟ تأويل أحاديث ظاهراً غير از تعبير رؤياست. عرض كرد: ﴿و علّمتني من تأويل الاحاديث﴾ يعني اين نعمت ظاهري را با آن نعمت باطني به ما دادي كه ﴿و أسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً﴾[31] آنگاه عرض كرد: خدايا ﴿فاطرّ السّمٰواتِ و الأرض أنت ولييّ في الدُّنيا والآخرة توفّني مسلماً و ألحقني بالصالحين﴾[32] .
نكته: دو احتمال در تفسير ﴿توفنيّ مسلماً﴾
اين ﴿توفّني مسلماً﴾ را بعضي از بزرگان اين چنين معنا كردند كه وقتي يوسف (سلام الله عليه) به همهٴ مقامها رسيد، عرض كرد: خدايا اكنون جانم را بگير براي اينكه از اين به بعد ممكن است كه اين زرق و برق و قدرتهاي دنيايي نگذارد ما خوب از عهدهٴ امتحان به درآئيم.[33] ما وقتي كه در چاه بوديم از شما تقاضاي مرگ نكرديم براي اينكه آنجا دوران امتحان بود، وقتي هم كه در زندان بوديم تمني مرگ ميكرديم. [زيرا] آنجا موظف بوديم كه صبر كنيم و بسازيم، امّا حالا كه به اين رفاه رسيديم ما با اين مسائل كاري نداريم خلاصه، ما را ببر. در دوران خطر، در ته چاه يا ته زندان عرض نكرد ﴿توفّني﴾[34] الآن كه به اين نعمت رسيده است آرزوي مرگ ميكند. عرض ميكند: خدايا مبادا اينها ما را از ياد تو منصرف كند. ولي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين معنا را نپذيرفتند ايشان ميفرمايند به اينكه اين ﴿توفّني مسلماً﴾ يعني آن توفيق را به ما بده كه با اسلام بميريم كه با دين بميريم[35]. يعني وصيّت پدر را حفظ بكنيم. اين هم يك معناي لطيفي است. علي اي حال عمده در آن جملهٴ ذيل است كه يوسف عرض ميكند: ﴿و ألحقني بالصّالحين﴾[36]؛ مرا به صالحين ملحق بكن.
پس دعاي ابراهيم (سلام الله عليه) اين است كه خدايا! مرا به صالحين ملحق كن. دعاي يوسف (سلام الله عليه) اين است كه ما را به صالحين ملحق كن.
مقام ثالث: صالحان چه كسانياند؟
اين صالحين كه ابراهيم (سلام الله عليه) ميگويد: ما را به صالحين ملحق كن با اينكه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿و كلاً جعلنا صالحين﴾[37] چه كسانياند؟
خب اين دعاي ابراهيم (سلام الله عليه) را خداي سبحان فرمود: ما اجابت كرديم. چون نوع ادعيهٴ اينها را خدا نقل ميكند با اجابت. دعايي كه از حضرت ابراهيم نقل ميكند آن را با اجابت ياد ميكند.
مواردي كه خداي سبحان به اين دعا پاسخ مثبت داد يكي از آنها در سورهٴ نحل است. آيهٴ 122 اين است: ﴿و آتيناه في الدنيا حسنة و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾؛ ما در دنيا به او حسنه داديم، نعمت خوب داديم. وضع زندگي حلال داديم و مانند آن و اين در آخرت از صالحين است. با اينكه در سورهٴ انبيا فرمود: ﴿وكلاّ جعلنا صالحين﴾ امّا الآن ميگويد؛ اين در آخرت جزء صالحين است. اين صالحين چه كسانياند كه ابراهيم در آخرت به آنها ملحق ميشود؟ با اينكه در سورهٴ انبيا فرمود به اينكه ﴿و كلاً جعلنا صالحين﴾؛ ما همه اينها را (ابراهيم را، اسحق را، يعقوب را، ) جزء صالحين قرار داديم.
پيوستن حضرت ابراهيم (عليه السلام) به صالحان در قيامت
الآن كه به عنوان اجابت دعاي حضرت ابراهيم [عليه السلام] ميخواهد منّتي بنهد و دعاي او را مستجاب كند، ميفرمايد به اينكه او از ما خواست كه ما او را به صالحين ملحق كنيم؛ ولي ما او را در قيامت به صالحين ملحق ميكنيم. چرا در دنيا به صالحين ملحق نكند؟ ﴿و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾[38]، اين نه براي آن است كه آخرت جاي ظهور نعمت است خب دنيا هم جاي ظهور نعمت است. خداي سبحان دربارهٴ بعضيها ميفرمايد به اينكه بيان استاد﴿آتِنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة﴾[39]؛ ما هم در دنيا و هم در آخرت به اينها حسنه داديم.
اما اينجا ميآيد بين حسنه و بين صلاح فرق ميگذارد [و] ميفرمايد: در دنيا به او حسنه داديم ولي او را در آخرت جزء صالحين قرار ميدهيم. معلوم ميشود يك گروهي از صالحين هستند كه اينها در آخرت به آنها ملحق ميشوند. حالا بايد بحث بشود كه آنها چه كسانياند؟
در مورد ديگر باز مشابه همين تعبير را دارد. در سورهٴ عنكبوت آيهٴ 27 اين چنين ميفرمايد: ﴿و وهبنا له اسحاق و يعقوب وجعلنا في ذريّته النبوة والكتاب و آتيناه أجره في الدّنيا و انّه في الآخرة لمن الصالحين﴾؛ اين در آخرت جزء صالحين است. با اينكه ﴿كلاً جعلنا صالحين﴾ را دربارهٴ همگان فرمود.
باز در مورد ديگر و جاي ديگر مسئله صلاح آخرت را ذكر ميكند كه ميفرمايد: ابراهيم در آخرت جزء صالحين است. غير از اين دو مورد موارد ديگر هم هست.
ـ نتيجه: داراي مراتب و درجات بودن صلاح
خب از اين سه مطلب نتيجه ميگيريم كه ابراهيم (سلام الله عليه) «من الصالحين» بود و ابراهيم با اينكه «من الصالحين» بود از خداي سبحان مسئلت كرد كه او را به صالحين ملحق كند و خداي سبحان اين دعا را در قيامت مستجاب كرد، فرمود: من اين پاسخ را و اجابت را به قيامت موكول ميكنم [و] تو در قيامت جزء صالحيني. اين نشان ميدهد كه همهٴ صالحين يكسان نيستند، همانطوري كه همهٴ مرسلين يكسان نيستند. گرچه در سورهٴ نساء نبيين و صديقين و شهداء و صالحين را كنار هم ذكر كرد و صالحين يك گروه خاصياند امّا همانطوري كه دربارهٴ مرسلين آمده است كه ﴿تلك الرّسل فضّلنا بعضهم عليٰ بعض﴾[40]؛ دربارهٴ شهداء هم اين چنين است؛ دربارهٴ صديقين هم اين چنين است؛ دربارهٴ صالحين هم اين چنين است. «تلك الصٰلحاء فضلنا بعضهم عليٰ بعض.» همه كه يكسان نيستند،
ـ پيوستن حضرت ابراهيم(عليه السلام) به اهل بيت(عليهم السلام)
پس ميشود صالحين يك گروهي باشند كه همهٴ افراد آن گروه يكسان نباشند، بعضي رتبهٴ أولي را حائز باشند، بعضي رتبه ديگر. چطور در مسئله رسالت و در مسئله نبوّت اين چنين آمده است كه بعضيها بر بعض ديگر افضلاند و وارد شده است كه رسول خدا (عليه آلاف التحية والثناء) لواي حمد در قيامت به دست اوست[41] و حضرت ميفرمايد كه: «آدم و من دونه تحت لوائي»[42]؛ همه زير پرچم پيغمبرند، همهٴ زير پرچم پيغمبرند، همهٴ انبيا از اينجا مدد ميگيرند؛ پس يك فيضي هست كه مخصوص اين خاندان است كه ديگران ندارند. دربارهٴ عظمت صديقه طاهره (سلام الله عليها) آمده است كه اگر اميرالمؤمنين نميبود براي فاطمهٴ زهرا(عليهاالسلام) كفو و همسري نبود: «آدم و من دونه». چون زن بالأخره بايد از همسرش اطاعت كند. آنكه شايسته است زهرا از او اطاعت كند جز علي، احدي نيست فرمود: «آدم ومن دونه»[43]
معلوم ميشود اينها يك مقامي دارند كه ساير انبيا فاقد آن مقاماند. اگر اينها صادر أولاند، اگر اول چيزي كه خداي سبحان خلق كرد نور اينهاست، اول ظهور خداي سبحان اين خانداناند؛ پس تعجب ندارد كه ابراهيم (سلام الله عليه) در قيامت به اينها ملحق بشود،
نكته: انبيا هم سطح كتاب خويش
و ريشهٴ علمياش آن است كه هر پيغمبري همسطح كتاب خودش است يعني عاليترين سقف ترقي موساي كليم (سلام الله عليه) تورات اوست. او از تورات بالا نميآيد. و عاليترين مقام عيسي مسيح (سلام الله عليه) انجيل اوست. او از انجيل بالا نميآبد. اگر يك كتابي بود مهيمن بر تورات و انجيل و افرادي هم بودند همسطح آن كتاب، خب يقيناً بر تورات و انجيل مهيمناند و يقيناً بر موسي و عيسي مهيمناند. اگر يك همچنين افرادي به نام انسانهاي كامل و كملّين از أولياي الهي ثابت شدند؛ پس تعجب ندارد كه انسان بگويد اين أنبياي عظام گرچه در دنيا جزء صالحيناند ولي اگر بخواهند به آن كملّين از اهل صلاح راه يابند بايد در قيامت به آنها ملحق بشوند. مراحلي را بايد بگذرانند تا اينكه به آنها ملحق بشوند، لذا خداي سبحان ميفرمايد كه:﴿و إنه في الآخرة لمن الصالحين﴾[44] اين امر سوم.
راز اصطفاي حضرت ابراهيم (عليه السلام)
امّا مسئله بعدي كه ناظر به اسلام ابراهيم (سلام الله عليه) است، سرّ اصطفاي ابراهيم (سلام الله عليه) كه در قرآن بازگو ميكند، ميفرمايد: ﴿ولقد اصطفيناه في الدّنيا و انه في الآخرة لمن الصالحين﴾ سرّش را اين چنين بيان ميكند: ﴿إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾ ؛ چون خداي سبحان فرمود: مسلم باش اين هم عرض كرد: كه من مسلم ربّ العالمينام؛ از اين جهت مصطفا است. از اين جهت جزء صالحين به حساب ميآيد ومانند آن. اين اسلام نميتواند همان اسلام مصطلح باشد كه همان صرف اداي شهادتين و امثال ذلك باشد كه به وسيله اين دماء محفوظ است ميراث برقرار است و مانند آن. بلكه يك اسلام خاص است.
ـ تسليم و انقياد قلبي
آن اسلام خاص عبارت از آن است كه انسان نه تنها در مقام زبان تابع باشد، در مقام قلب هم تابع [و] منقاد باشد. نه قبول داشته باشد كليّات دين را بلكه جزئيات دين را هم قبول داشته باشد. خواه به سود او، خواه به زيان او.
حَكَم قرار دادن رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مشاجرات
در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 65 وقتي گوشهاي از شئون اين اسلام را ياد ميكند اينچنين ميفرمايد: ﴿فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت يسلّموا تسليماً﴾[45]؛فرمود: نه سوگند به پروردگار تو يا سوگند به پروردگار تو كه اينها ايمان نميآورند، مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در تمام مشاجرات و در تمام اختلافها مكتب تو را محكمه قرار بدهند؛ تو را حكم قرار بدهند؛ ﴿حتّي يحكموك فيما شجر بينهم﴾.
وجه تسميه مشاجرة
مشاجرات از آن جهت مشاجره گويند كه مثل شاخههاي شجر درگير هم ميشوند. ديديد درخت اينچنين نيست كه هر شاخهاي راه خودش را بگيرد، بلكه اين شاخهها داخل هم ميروند، درگير هماند، مزاحماند. نظرات اگر اينچنين شد، اگر درگير هم شد، برخورد كردند [و] به هم آسيب رساندند ميگويند مشاجره شد. يعني اين آراء و نظرات همانند شاخهها و برگهاي شجر در هم فرو رفت. كسي بايد بالأخره اينها را هرس كند [و] اصلاح كند. يك باغباني ميخواهد.
فرمود: اينها بايد در تمام مشاجرات، چه در مسائل اعتقادي، چه در مسائل ديگر به تو مراجعه كنند، به محكمهٴ تو مراجعه كنند، فرمود: ﴿حتّي يحكموك فيما شجر بينهم﴾[46] وقتي هم كه به محكمهٴ تو آمدند. مشاجره را خاتمه يافته ديدند، نه تنها حرف نزنند [و] اعتراض نكنند، نه تنها به حسب ظاهر قبول داشته باشند بلكه در درون جانشان مسلم و منقاد باشند. وقتي تو حكم كردي يكي را «محكوم له» و ديگري را «محكوم عليه» معرفي كردي، به سود يكي [و] به زيان ديگري حكم كردي. همانطوري كه آن «محكوم له» راضي و مسلم برميگردد، «محكوم عليه» هم راضي و مسلم برگردد. نگويد اگر دستم رسيد انتقام ميگيرم. نگويد چه كنم بالأخره بايد صبر كنم. اينطور نباشد: ﴿حتي يحكومك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلموا تسليما﴾ يعني احساس تنگدلي نكنند. محكوم شده است خوشحال باشد اگر به سود او حكم شد احساس حرج و تنگدلي نميكند، اگر به زيان او هم حكم شده است احساس حرج و تنگدلي نكند. هر دو با شرح صدر برگردند اين ميشود ايمان اين ميشود اسلام. ﴿و يسلموا تسليما﴾ خب، اگر مسلمان است و دين را قبول دارد، خواه به سود او، خواه به زيان او فرمود: اينها تا به اينجا نرسيدند مؤمن نميشوند. البته اين گوشهاي از اسلام است تازه، نه آن عاليترين مرحله ولي جزء مراحل بسيار خوب اسلام است.
معلوم ميشود يك مرتبهاي از اسلام آن است كه انسان شهادتين را جاري كند تا به وسيلهٴ آن خونش محفوظ بشود و در جامعهٴ اسلامي زندگي بكند. و احكام اسلام هم بر او بار شود. از اين مرتبه بالاتر و كاملتر به جايي ميرسيم كه به همهٴ احكام اسلام تن در ميدهد [و] منقاد است. خواه به سود او، خواه به زيان او. از اين مرحله بالاتر همان مرتبهاي است كه در بخشهاي قبل گذشت، آن مقام انقياد صرف است، آن مقام تسليم است.
ـ برتري مقام تسليم بر مقام رضا
مقام تسليم اين نيست كه خدايا! هر چه تو حكم كردي من ميپسندم. آنكه ميگويد: «پسندم آنچه را جانان پسندد»[47] هنوز بين راه است. يعني خود را ميبيند. براي خود يك رضايي قائل است منتها ميگويد آنچه را كه خداي متعال ميپسندد مصلحت است [و] من هم همان را قبول دارم. اينكه هنوز به مقام تسليم نرسيده است، اين مقام رضا رسيده است. از اين بالاتر كسي است كه نميگويد من هستم و رضايي دارم منتها «پسندم آنچه را جانان پسندد.» اينچنين نيست. ميگويد هر چه او كرد، كرد. همان بيان مبارك امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي است كه «و ما خطري»[48]؛ عرض ميكند: خدايا! من چه كسي هستم كه بگويم راضي هستم يا راضي نيستم، من نه ذاتي براي خود ميبينم، نه رضا و وصفي براي خود ميبينم كه بگويم شما هر چه كرديد من راضي هستم. اينطور نيست «ما خطري هبني»؛ اصلاً من چه كسي هستم؟ اين ميشود انقياد. اين انقياد تام را ابراهيم [عليه السلام] مسئلت ميكند. خداي سبحان دستور اينگونه از انقياد را به انبياي الهي ميدهد كه اين با سوابق اسلامي سازگار است. يعني انسان بايد اسلام درجهٴ اول را داشته باشد، درجات بعدي را يكي پس از ديگري طي بكند. مصداق همان آيهٴ سورهٴ نساء بشود كه ﴿و يسلموا تسليما﴾[49] باشد تا كم كم بتواند بگويد به اينكه من مسلم و منقادم
ذبح اسماعيل (عليه السلام ) نشانهٴ اسلام حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام)
گوشهاي از اين اسلام و انقياد در سورهٴ صافّات بحثش گذشت كه فرمود: ﴿فلما أسلما﴾[50] يعني هر دو كه مسلم و منقاد محض شدند. خداي سبحان دستور داد كه فرزندت را در راه ما بايد ذبح كني. عرض كرد: چشم. پسرش هم عرض كرد: ﴿يا أبت افعل ما تؤمر ستجدني إنشاء الله من الصابرين﴾[51]. اين گوشهاي از آن اسلام و انقياد است. اين معنا را خداي سبحان براي ابراهيم مقرّر ميكند. ابراهيم (سلام الله عليه) اين مقام را ميخواهد. در آن دعا كه عرض كرد: ﴿ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا أمّة مسلمةً لك﴾[52] اين مقام را ميخواهند.
اسلام ويژه حضرت ابراهيم (عليه السلام)
حالا اين كريمهٴ ﴿اذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمين﴾ يا ناظر به همان انقياد تامّ است يا اگر ناظر به آن انقياد تامّ نيست ناظر به آن اوائل سيرهٴ آموزندهٴ ابراهيم (سلام الله عليه) است يعني در آغاز امر خداي سبحان به او تكليف كرد كه اسلام بياور عرض كرد:﴿أسلمت﴾ اين در آغاز امر است هنوز سنّش به حدي نرسيد كه رشد كامل پيدا كند از نظر سن. وقتي اولين بار از آن غار به در آمده است. ستارهاي نديده بود، آسماني نديده بود، ماهي نديده بود. اول يك ستارهاي ديد (در بعضي از شبها قبل از اينكه ماه طلوع كند مثلاً شبهاي چهاردهم به بعد اول ستارههاي زهره و امثال ذلك طلوع ميكنند.) اين ستاره طلوع كرد قبل از اينكه ماه طلوع كند. شبهاي چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم به بعد اينچنين است در آغاز شب كه ماه طلوع ندارد يك ستارهاي طلوع ميكند: ﴿فلما جنّ عليه الليل رايٰ كوكباً قال هذا ربّي﴾[53] بعد كه يك مقداري طول كشيد و اين ستاره در مغرب فرو رفت و از آن طرف ماه طلوع كرد. مثل ماه چهاردهم و امثال ذلك ﴿فلما رأي القمر بازغاً قال هذا ربي﴾[54] كه اين معلوم ميشود از شب چهاردهم به بعد و امثال ذلك بود. در آن آغاز امر خداي سبحان ميفرمايد: ﴿أسلم قال أسلمت لرب العالمين﴾ اينها سرّ اصطفاي ابراهيم (سلام الله عليه) است و معيار رشد او.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 51.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[3] ـ سورهٴ انبياء، آيات 51 ـ 52.
[4] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 58.
[5] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[6] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 68.
[7] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[8] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.
[9] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 97.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 97.
[11] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 7.
[12] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 4.
[13] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 4.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 13.
[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 6.
[16] ـ كافي، ج5، ص299؛ «....و لا تأتمن شارب الخمر فانّ الله عز وجلّ يقول في كتابه ﴿ولا تونوا السفهاء اموالكم﴾ فأي سفيه أسفَه من شارب الخمر....»
[17] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[18] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[19] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[20] ـ سجده، آيهٴ 27؛ ﴿تأكل منه أنعامهم و أنفسهم﴾
[21] ـ سورهٴ تكاثر، آيهٴ 8.
[22] ـ بحار الانوار، ج 24، ص 56.
[23] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[24] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[26] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 71.
[27] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 72.
[28] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 72.
[29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[30] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[31] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.
[32] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[33] ـ مجمع البيان، ج 5، ص 460؛ قال ابن عباس: ما تمنّي نبي تعجيل الممات الاّ يوسف لما انتظمت اسباب مملكته اشتاق الي ربه»
[34] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[35] ـ الميزان، ج 11 ، ص 249؛ « وقوله ﴿توفني مسلماً و الحقني بالصالحين﴾ لما استغرق (عليه السلام) في مقام الذلة قبال ربّ العزة و شهد بولايته له في الدنيا و الآخرة ساله سؤال المملوك المولي عليه أن يجعله كما يستدعيه ولايته عليه في الدنيا و الآخرة و هو الاسلام مادام حياً في الدنيا و الدخول في زمرة الصالحين في الآخرة ...».
[36] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[37] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 72.
[38] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 122.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[41] ـ بحار، ج 9، ص 289؛ احتجاج، ج 1، ص 48؛ «... لواء الحمد بيدي يوم القيامة ...».
[42] ـ بحار الانوار، ج 16، ص 402؛ مناقب، ج 1، ص 214؛ عوالي اللآلي، ج 4، ص 121.
[43] ـ كافي، ج 1، ص 461.
[44] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 122.
[45] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
[46] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
[47] ـ ديوان اشعار باباطاهر عريان، دو بيتيها؛ يكي درد و يكي درمان پسندد ٭٭٭ يكي وصل و يكي هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ٭٭٭ پسندم آنچه را جانان پسندد
[48] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[49] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
[50] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 103.
[51] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[52] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 128.
[53] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 76.
[54] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 77.