08 11 2025 7139714 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 222(1404/08/17)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ملاحظه فرموديد که مسئله شهادت، اختصاصي به کتاب قضا ندارد؛ شهادتي که در مسئله اول ماه و آخر ماه و مانند آن مطرح است کاري به مسئله قضا ندارد؛ لذا کتاب شهادت يک کتاب فقهي جدا است و بخشي از بحث‌هاي شهادت در کتاب قضا مطرح است.

مطلب ديگر آن است که ائمه(عليهم السلام) در جريان شهادت، همان‌طوري که تحمل شهادت را واجب مي‌دانند _ البته واجب کفايي است _ اين را هم فرمودند که حفظ حيثيت و آبرو را هم در نظر بگيريد. اگر يک وقتي برای شهادت شما ارج و ارزشي قائل نيستند لازم نيست شهادت بدهيد، که حالا اگر فرصتي شد آن روايت را مي‌خوانيم. چند تا روايت است که شما حيثيتتان و آبرويتان را حفظ بکنيد جايي که شهادتتان ارزش ندارد و براي شهادتتان حرمتي قائل نيستند، لازم نيست شهادت بدهيد.

مطلب ديگر آن است که اين امور شش­گانه در ظرف ادا لازم است نه در ظرف تحمل؛ يعني مسئله بلوغ و عقل و ايمان متهم نبودن و طهارت مولد و امثال ذلک، اين امور شش‌گانه‌اي که گفته شد اينها در ظرف ادا لازم است نه در ظرف تحمل. در ظرف تحمل ممکن است کسي صبي باشد منتها صبي­ای که بتواند هشيارانه حادثه را درک کند و ضبط بکند. اگر مشکل عقلي داشته باشد مشکل اتهام داشته باشد شهادت او مسموع نيست اما الآن مدت‌ها است چند سال است يا چند ماه است که ديگر شريک او نيست بنابراين قبلاً اگر شهادت مي‌داد متهم بود به اينکه خودش سود مي‌برد اما الآن چنين تهمتي نيست. اگر قبلاً متهم بود و الآن متهم نيست، شهادت او مسموع است. همچنين ايمان و کفر؛ اگر قبلاً _ معاذالله _ کافر بود يا غير امامي بود بعد برگشت و توبه کرد و شيعه امامي شد شهادتش مقبول است. بين ظرف تحمل و ظرف ادا فرق است اگر در ظرف تحمل فاقد شرايط بود ولي در ظرف ادا واجد شرايط بود کافي است، به استثناي مسئله طهارت مولد که اصلاً  فرقي بين زمان­ها نيست؛ اگر در زمان تحمل بود زمان ادا هم هست چون مولد با توبه و امثال توبه که برنمي‌گردد. طهارت مولد مثل اين امور پنج‌گانه ديگر نيست که بين ظرف تحمل و ظرف ادايش فرق داشته باشد، اگر کسي حلال‌زاده است در هر دو ظرف حلال‌زاده است اگر کسي حلال‌زاده نيست در هر دو ظرف حلال‌زاده نيست. غرض اين است که در مورد اين شرط ششم فرقي بين ظرف تحمل و ادا نيست.

پرسش: ... از کجا معلوم ...

پاسخ: مثل ساير موارد است. ما الان مي‌خواهيم به يک آقايي  اقتدا بکنيم، احراز عدالت او يا با مباشرت است يا آن هم با گزارش دو تا شاهد عادل است يا شياع است يا پيش متدينين معروف به عدل است. همان‌طوري که عدالت او به اين امور احراز مي‌شود عدالت شاهد هم به يکي از اين امور احراز مي‌شود.

عمده آن است که اگر کسي در ظرف تحمل يقين داشت اما الآن چون يک مدتي گذشت کاملاً وضعش روشن نيست شک دارد، شک مسبوق به يقين حجتي را به همراه دارد و آن استصحاب است. همان‌طوري که ما با استصحاب و ساير حجج، احکام ديگر را اجرا مي‌کنيم مسئله شهادت هم همين‌طور است. اگر در يکسال قبل در آن صحنه حاضر بود و يقين داشت که اين آقا کالا را به اين زيد فروخت اما الآن چون دو سال گذشته است خيلي آن صحنه يادش نيست، شک دارد، الآن که شک دارد نمي‌داند، اين شک او شک فعلي است يا نه؟ شک ساري که نيست تا برسد به گذشته؛ يک وقتي الآن يک حوادثي پيش آمده است يک خيانت‌بازي و دغل‌بازي‌هايي کشف شده است که اين شک شک ساري شد و به دو سال قبل سرايت کرده است، او يقين ندارد، يقين سابق او هم يقين علمي و رياضي نبود. يک وقت است نه، در اثر گذشت زمان، الآن يادش نيست، الآن حجت دارد و آن استصحاب است؛ دو سال قبل در آن صحنه حاضر بود و ديد که زيد خريد و عمرو فروخت. الآن اين صحنه يادش نيست اما خطوط کلي‌اش يادش هست که بتواند مصحح استصحاب باشد. استصحاب مي‌کند و شهادت مي‌دهد.

غرض اين است که شک يک وقتي شک ابتدايي است، يک؛ يک وقت شک ساري است، دو؛ اينها بله مضر است، اما شک اگر ابتدايي نباشد شک ساري نباشد شک استصحابي باشد يقين آن را همراهي مي‌کند، اين مي‌شود حجت.

پس هاهنا امور ثلاثه: شک استصحابي حجت است. شک ساري و شک ابتدايي آنها حجت نيستند. پس اگر در ظرف ادا شک دارد سه تا مسئله است: يک وقتي شکّش ابتدايي است مثل اينکه خبر ندارد. يک وقت است که نه، شک ساري است قبلاً يقين داشت اما الآن اوضاع عوض شد که نکند آن وقتي که من ديدم اينها صحنه‌سازي کرده باشند که اين شک سرايت کرده به آن زمان حادثه، زمان حادثه را مشکوک کرد. سوم آن است که نه، مي‌گويد دو سال قبل من يقين داشتم چون خودم در صحنه بودم، الآن آن صحنه يادم نيست ولي الآن که يادش نيست اين شکّش نه شک ابتدايي است نه شک ساري، شک استصحابي است استصحاب مي‌کند و حجت است.

پرسش: به چه چيزی شک می­کند؟

پاسخ: شک بکند که آيا اين زيد خريد آن عمرو فروخت يا نه؟

پرسش: ... اگر شک دارد ...

پاسخ: الآن شک دارد که آيا شده يا نه. مثل اينکه يقين دارد که دو ساعت قبل وضوء گرفته، نمي‌داند الآن وضويش باطل شد يا نه؟ اين شک به آن سرايت نمي‌کند. دو ساعت قبل وضوء گرفته الآن استصحاب مي‌کند. اين وسط‌ها شک دارد که آيا باطل شده لحظه‌اي خوابش برده يا نه، خوابش نبرده همين‌طوري نشسته.

پرسش: ... در مورد شهادت چه چيزی را می­خواهد استصحاب کند؟

پاسخ: اصل آن حادثه را استصحاب مي‌کند. اين شخص يقين داشت که زيد خريد و عمرو فروخت، اما خصوصياتش يادش نيست  الآن شهادت مي‌دهد که زيد اين زمين را فروخت عمرو خريد. همين. محکمه هم که غير از اين نمي‌خواهد. محکمه مي‌گويد که آيا اين زمين را اين زيد به عمرو فروخت يا نفروخت؟ اما خصوصياتش؛ چقدر فروخت چند روز بود کجا بود چه کساني بودند اينها يادش نيست، نباشد!

پرسش: وقتی محکمه همين را می­خواهد پس شکی نيست؟

پاسخ: اگر جزم داشته باشد که مسئله يعني مسئله! از موضوع يعني از موضوع! از مسجد يعني مسجد، خارج است. اگر کسي يقين دارد که زيد فروخته و عمرو خريده، الآن هم يقين دارد، شهادت مي‌دهد. زير آسمان اين حرف خارج از بحث است. اگر کسي يقين دارد  اين زمين را زيد فروخت عمرو خريد. محور دعوا همين است او هم مثل مسائل رياضي يقين داشت. حالا پول را چه کسي داد و از کدام بانک بود و به چه شماره چکي بود و اينها که لازم نيست. همان مطلبي که يکسال قبل يقين داشت اليوم يقين دارد، اينکه شک نيست، اما الآن خصوصياتش يادش نيست، الآن مي‌داند که دو سال قبل يقين داشته است، مي‌تواند استصحاب بکند.

پس يک وقتي شک ساري است _ که اگر اينها را خوانده باشيد _ يعني اين شک سرايت مي‌کند اصل ظرف حدوث را مشکوک مي‌کند مي‌شود شک ساري که حجت نيست، اما اين شک ساري نيست الآن شک دارد و دو سال قبل يقين داشت الآن مي‌داند که من دو سال قبل يقين داشتم الآن يادم نيست که خصوصياتش چيست. اين را نمي‌گويند شک ساري، اينجا جاي استصحاب است. چون اين است، امام در روايت هم همين را تذکر داده است که اگر کسي قبلاً يقين داشت الآن شک دارد مي‌تواند استصحاب بکند.

بنابراين معيار شهادت، حجيت است. حالا يا الآن يقين دارد يا يقين استصحابي است. يقين استصحابي يقين است. دو ساعت قبل يقين داشت که باطهارت است و وضوء گرفته، الآن نمي‌داند که مختصری خوابش برده يا نه، با همان وضوء مي‌تواند نماز بخواند.

غرض اين است که استصحاب حجت خدا است. اين را براي اين عرض مي‌کنيم که چون در چند تا روايت است که بايد مسئله براي شما بيّن و شفاف باشد. گاهي حضرت اشاره مي‌کند به آفتاب که مرحوم محقق(رضون الله تعالي عليه) اين سخن را نقل کرد[1] و صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در اثر اعتمادي که به محقق داشت اين فرمايش محقق را به عنوان يک روايت مرسل در وسائل نقل کرد. حضرت يعني وجود مبارک پيغمبر به آسمان اشاره کرد، فرمود «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[2] آفتاب را مي‌بيني؟ اگر مسئله براي شما آفتابي است شهادت بده وگرنه نه. آيا اين‌طور لازم است که جميع حادثه مثل آفتاب براي آدم روشن باشد؟ يا چند تا روايت دارد که اشاره کرد به کف، اگر مسئله مثل کف دستت روشن است شهادت بده و الا «دع». آيا اين‌طور علم لازم است؟ اگر اين‌طور علمی لازم باشد که با علم استصحابي و مانند آن نمي‌شود شهادت داد. اينها کنايه از آن است که مسئله بايد براي شما مسلّم باشد، علم باشد همان علمي که با آن علم، نماز مي‌خواني و روزه مي‌گيري و کارهايي انجام مي‌دهي، با همان علم اين‌طور شهادت بده همين. منظور حجت است. اگر دو نفر براي شما گفتند شما هم يقين پيدا کرديد دو تا شاهد عادل برای شما شهادت دادند شما علم پيدا کرديد مي‌توانيد شهادت بدهيد. معيار عالم بودن به علمي است که شرعاً حجت باشد. حجت دست شما است مي‌توانيد شهادت بدهيد حالا يا خودتان ديديد يا از راه ديگر ديديد.

مطلب بعدي آن است که در روايات اين است که اگر اين شکي که الآن پيدا شده به سابق سرايت کرد که نکند سابق هم همين‌طور باشد ديگري مثلاً حقه‌بازي کرده نقشه کشيده و اين شک سرايت به دو سال قبل کرده و دو سال قبل را هم براي او مشکوک کرده است اينجا نه جاي استصحاب است نه جاي علم سابق. اصلاً سابق به هم خورد. در استصحاب هم همين‌طور است يک وقت است که انسان ديروز يقين داشت امروز شک مي‌کند استصحاب مي‌کند، اما يک وقتي مي‌گويد حوادثي پيش آمده، يک چيزهايي آمده کلاه‌برداري‌ها آمده و مانند آن، که اين شکّش به ديروز سرايت مي‌کند که نکند وضع ديروز هم همين‌طور بوده باشد تا جايي که درباره زمان ديروز هم شک دارد اينجا جای استصحاب نيست. در زمان استصحاب دو تا رکن بايد دستش باشد: يقين سابق و شک لاحق. اين دو تا بايد در مشتش باشد. امروز مي‌داند که ديروز يقين داشته است. امروز شک دارد. يقين ديروز در دستش است شک امروز در دستش است مي‌شود استصحاب، اما اگر اين شک به ديروز سرايت بکند که در ظرف ديروز هم شک کند مي‌شود شک ساري جا براي استصحاب نيست. اين است که حضرت فرمود اگر کسي علم داشت الآن هم شک دارد مي‌تواند  شهادت بدهد، به حساب استصحاب است.

در بعضي از روايات دارد به اينکه شما حرمتتان و حيثيتتان را هم حفظ بکنيد. اين يک باب جدايي است. چون حکومت دست عباسي‌ها و اينها بود، فرمود آبرويتان را حفظ بکنيد اگر مي‌دانيد که برای شهادت شما ارزشی قائل نيستند بر شما واجب نيست شهادت بدهيد. اين عباسي‌ها و بني العباس با ما عداوت دارند مبادا يک وقتي در جايی که حيثيت شما محفوظ نيست آبرويتان محفوظ نيست برويد شهادت بدهيد که به شهادت شما هم اعتنا نکنند.

پس معلوم شد که اين امور شش‌گانه در ظرف ادا لازم است نه ظرف تحمل. در بعضي از اين امور شش‌گانه بين ظرف تحمل و ظرف ادا فرقي نيست مثل طهارت مولد. در جريان ايمان، طرف خواه مؤمن باشد خواه غير مؤمن، شاهد بايد مؤمن باشد؛ لذا دو نفر هستندند هر دو کافر هستند و در محکمه نزاعي دارند، شهادت يک مؤمن براي آنها و درباره آنها مي‌تواند حجت باشد. يا يکي مسلمان است يکي کافر، مسلمان شهادت بدهد کافی است. شهادت مؤمن براي غير مؤمن نافذ است اما شهادت غير مؤمن براي مؤمن نافذ نيست ﴿مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ[3] همين‌طور است، ما که به ديد کافر و روش کافر راضي نيستيم. بنابراين اين ﴿مِمَّنْ تَرْضَوْنَ وصف شاهد است نه وصف مشهودعليه يا مشهودله. فرمود اگر مسلماني براي کافر بخواهد شهادت بدهد پذيرفته است ولي اگر کافري بخواهد براي مسلمان شهادت بدهد چه به سود او چه عليه او مسموع نيست.

پرسش: در شک ساری منشأ شک را نگاه نمی­کنند؟

پاسخ: در علم لازم نيست که منشأ آن مشخص باشد در شک همين‌طور است در جهل همين‌طور است حالا از کجا پيدا کردي قبلاً در اين صحنه بود و حاضر بود و اما الآن شک دارد. غرض اين است که در همه اين قسمت‌ها _ نوع اين قسمت‌ها _ روايات مخصوص دارد. عمده اين است که چند تا روايت دارد که اگر مطلب مثل کف دست براي شما روشن است شهادت بدهيد. يعني اين‌طور بيّن و شفاف باشد يا نه، همين که علم عادي داشته باشد همان‌طوري که با اين علم نماز خودش را مي‌خواند روزه خودش را مي‌گيرد، همين علم کافي است، حالا لازم نيست که نظير «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» يا اين روايت که دارد آيا مثل کف دست می­دانی؟ منتها براي اهميت مطلب حضرت فرمود که اگر مثل کف دست روشن است شهادت بده، تا حق مردم ضايع نشود.

مطلب ديگر هم که آن روز قبلي هم مطرح شد اين بود که اگر کسي شهادت را کتمان کند ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ [4] اين قلب عقل عملي است، يک؛ و منظور از اين اثم هم کفر عملي است، دو؛ چون چند تا روايت است که دارد «﴿آثِمٌ قَلْبُهُ يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ»[5] اين «کافرٌ» کفر عملي است نه کفر اعتقادي. اين کفر اعتقادي نظير «من يومن بالله و يکفر بالطاغوت» اعتقادي است اما اينکه گفت «کافرٌ» اين کفر عملي است نه کفر اعتقادي. فرمود اگر کسي شهادت را عالمانه کتمان بکند «﴿آثِمٌ قَلْبُهُ يَعْنِي كَافِرٌ قَلْبُهُ» اين نظير گناهان عادي نيست اين گناه خيلي مهم است و _ معاذالله _ اگر گرفتار شد بايد توبه کند.

مطلب ديگر اين است که از نظر حکم وضعي بحثش اشاره شد. اگر به وسيله شهادت باطل مال يک کسي را به ديگري دادند، اين شخص(شاهد) ضامن است مي‌شود «من اتلف مال الغير»؛ اتلاف مال غير و غصب مال غير صوري دارد: يک وقتي مال ديگري را مي‌گيرد يک وقتي ظرف ديگري را مي‌شکند يک وقتي شهادت باطل مي‌دهد که ديگري مال شخصی را مي‌برد فرقي نمي‌کند، اين «من اتلف مال الغير» همه اين فروع را شامل مي‌شود. پس اگر کسي شهادت باطل داد در اثر شهادت باطل مال زيد را به عمرو دادند، شاهد ضامن مي‌شود چون قاضي به استناد شهادت اين شاهد باطل، مال زيد را به عمرو داد اين مي‌شود «من اتلف مال الغير». يا «النَّاسُ‏ مُسَلَّطُونَ‏ عَلَي أَمْوَالِهِم»[6]  کسي مال ديگري را حق ندارد بگيرد. يک وقتي مال ديگري را مي‌گيرد يک وقتي مال ديگري را از بين مي‌برد يا يک وقت مال ديگري را از دستش مي‌گيرد به ديگري مي‌دهد. همه اينها مشمول «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» است. «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ»[7] هم اينجا را مي‌گيرد. «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ» معنايش اين نيست که آدم مال مردم را سرقت بکند، اتلاف مال مردم هم مشمول ضمان يد است. ضمان يد يعني انسان کاري بکند که مال مردم تلف بشود حالا يا خودش مي‌گيرد يا به ديگري مي‌دهد يا از بين مي‌برد. اين «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» ضمان يد قاعده يد که مال مردم را تلف کردي ضامن هستي همه موارد را مي‌گيرد.

حالا عمده در مسئله قضا اين نکته دقيق فقهي است.

پرسش: ... شهادت کافر قبول نيست. اگر مومنی را کشتند ...

پاسخ: حالا در مسئله وصيت و مانند آن نص خاص داريم که اشاره مي‌شود

پرسش: ... کافر شهادت ...

پاسخ: در آنجا شهادت از آن جهت که شهادت است نيست. يک وقتي از راه ديوارنوشته‌اي، يک وقتي از راه خط‌نوشته‌اي براي قاضي علم پيدا مي‌شود، اينها قرائن خارجيه است نه شهادت تعبدي. شهادت تعبدي اين است که در محکمه چه براي شما علم پيدا بشود چه براي شما علم پيدا نشود حجت است، اما شهادت اينها جزء قرائن است مثل ديوارنوشته و مانند آن، ولي در خصوص وصيت، هم آيه داريم هم روايت داريم که اگر در مسافرتی  کسي نبود که شاهد مال شما باشد شما بخواهيد وصيت بکنيد اين آقايان اگر شهادت دادند کافي است. اينجايي که خرج بالدليل است _ موارد اضطراری _ حسابش جدا است. در وصيت نص داريم که اگر غير مسلمان همراه مسلمان بود و شهادت داد حجت است چون اينجا در حقيقت به عنوان قرينه علميه است مثل دست‌نوشته‌ها.

پرسش: ... با قسم مدعی، اينجا ضرر نصف می­شود ...

پاسخ: الآن همين را می­خواستيم بگوييم که طليعه‌اش آن روز مطرح شد. يک وقت است که يک شاهد لازم است و تمام حرف‌ها با همين يک شاهد است، اگر غرامتي هست تمامش را همين شخص ضامن است. در روايت هست که اگر يک جايي دو تا شاهد لازم است، اين يکي آمده اين شخص نصف غرامت را ضامن است. غرض اين است که شاهد تمام خسارت را ضامن نيست مگر در جايي که شهادت او به تنهايي کافي باشد. در جايي که يک شاهد کافي است تمام خسارت را او بايد بدهد.

پرسش: ... ضميميه­ی يمين مدعی هم کمبود آن يکی شاهد را جبران می­کند ...

پاسخ: لذا آن يکي را او ضامن است يعني يمين.

پرسش: نصفش را هم بايد خود دعی بپردازد

پاسخ: آن يمين بايد بپردازد، آن کسي که قسم دروغ خورد. يک وقت است که خودش يک قسم دروغ خورد «الْيَمِينُ الْكَاذِبَة»[8] نصفش را مي‌دهد. آن ضلع دوم را کسي که متمم حجت را دارد هر کسي بخواهد باشد بايد بدهد. يک وقت است که نه، کار يکي دو تا نيست؛ از حضرت سؤال مي‌کنند که چطور در شهادت در زنا چهار تا شاهد لازم است در مسئله سرقت دو تا شاهد لازم است؟ فرمود آنجا چهار تا شاهد لازم است براي اينکه دو تا کار است. در مسئله سرقت گناه يک طرفه است يعني سارق سارق است مالباخته که ضامن نيست مالباخته که گناه نمي‌کند ولي در زنا طرفين گناه مي‌کنند. فرمود اگر شنيده‌اي که آنجا چهار تا شاهد لازم است براي اينکه دو دستگاه است در سرقت که دو دستگاه نيست؛ سارق گناه مي‌کند مالباخته چه گناهي دارد؟ اما در زنا طرفين معصيت مي‌کنند اين برهان مسئله است.

پرسش: مدعی که خودش می­داند ما را به باطل برداشته ضامن نيست ...

پاسخ: بسيار خوب، «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ» برهان خاص خودش را دارد، کاري به مسئله شهادت ندارد. شهادت دروغ ضمان‌آور است آن قاعده «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حتی تودی» شاملش مي‌شود.

پرسش: پرداخت کرد از گردن ...

پاسخ: نه، منظور اين است که اگر کسي مال مردم را سرقت کرده، مشمول قاعده «عَلَي الْيَدِ» است اين تمام شد و رفت، اما در خصوص مسئله قضا چه کسي باعث شد مال مردم تلف بشود؟ شهادت شاهد، چون اين است، اين به منزله «عَلَي الْيَدِ» است، «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» شاهد است که با شهادت کذب مال مردم را از بين برده است. حالا قبلاً چه بود و چه کسي سرقت کرد و چه کسي سرقت نکرد مربوط به ما نحن فيه نيست، در ظرف شهادت، با شهادت کذب اين شاهد، مال مردم تلف شد پس اين مي‌شود «من اتلف مال الغير فهو له ضامن». بعضي جاها تمام مال را ضامن است بعضي جاها نصف مال را ضامن است بعضي جاها به اندازه يک چهارم يا يک پنجم را ضامن است _ به عدد آن حجت_ آن حجت را تقسيم مي‌کنند سهم اين شخص چقدر است اين يک پنجم يک دوم يک سوم را ضامن است؛ اما در جايي که فقط به شهادت اين يک نفر _ حالا چون علم‌آور بود _ مال از بين رفت، اوضامن است. يک وقت است که دو تا شاهد شهادت دادند، آن يکي نصفش را ضامن است اين يکي نصفش را ضامن است. اينها تمامش در روايات است اگر إن‌شاءالله رسيديم به خواست خدا همه اينها را مي‌خوانيم.

پرسش: ... شاهد شهادت داد، مدعی هم يمين داشت اما می­داند که کذب است، خسارت را فقط مدعی بايد بدهد شاهد نبايد بدهد؟

پاسخ: نه، دو تا حرف است محکمه چکار مي‌کند؟ اگر شهادت شهادت دروغ نباشد، خودش مي‌داند که ضامن نيست. بحث در آن جايي است که کسي شهادت دروغ بدهد. شهادت دروغ يعني شاهد مي‌داند که خلاف است و شهادت مي‌دهد. محکمه به استناد چه چيزي حکم کرده که اين مال را بايد بدهي؟ يمين و شاهد. به دو عامل است؛ چون به دو عامل است خسارت را تقسيم مي‌کنند يک مقدار اين يک مقدار آن بايد بدهد. اگر دو تا شاهد باشد هر کدام نصف. شاهد باشد و يمين، نصف نصف. به هر اندازه که به شهادت او وابسته است او ضامن است. اين «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ» همين است. اين شاهد دروغ «ما أخذت» او چقدر است؟ پنجاه درصد است، چون پنجاه درصد را او خسارت زد پنجاه درصد را ضامن است. حالا ديگري که ضميمه اين شاهد است يا يمين مدعي است يا شهادت شاهد ديگر است؛ اگر شهادت شاهد ديگر بود آن هم پنجاه درصد ضامن است اگر يمين بود پنجاه درصد ديگر را او ضامن است. غرض اين است که «من اتلف مال الغير» به مقدار نصاب همان اتلاف است. مثل اينکه  امروزروايات را نمي‌رسيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص121.

[2]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج3، ص528.

[3] . سوره بقره، آيه282.

[4] . سوره بقره، آيه283.

[5] . وسائل الشيعه، ج27، ص314.

[6]. عوالی اللئالی، ج1، ص457.

[7]. عوالي اللئالي، ج1، ص389.

[8]. بحار الأنوار، ج101، ص283.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق