أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمٰن الرّحيم
﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (۱۲٤)﴾
آن بحث قبلي كه ناظر به مسئلهٴ شفاعت و عَدل و أمثال ذلك بود، چون هم قبلاً بحث شد و هم در آينده بحث مبسوطي خواهد شد ـ اگر خداي سبحان بخواهد ـ در آيهٴ ٢٥4 كه فرمود: ﴿يا ايّها الّذين ٰامنوا أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتي يوم لابيع فيه و لاخلّة و لاشفاعة و الكافرون هم الظالمون﴾[1] ديگر نيازي به بحث جديد در اين آيه نيست.
امامت در قرآن
اصطفا و اجتباي خداوند از ميان برجستگان
امّا آنچه كه خداي سبحان بخواهد مطرح است، مسألهٴ امامت است كه جزء مهمترين مسائل تفسيري خواهد بود. فرمود: ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال إنّي جاعلك للنّاس اماماً﴾[2]، قبل از اينكه به مفردات اين كريمه و همچنين به محتواي اين آيه بپردازيم بايد روشن بشود كه خداي سبحان آن سمتهاي الٰهي را به هر موجودي نخواهد داد؛ براي نبوّت، براي رسالت، براي امامت و براي نوعِ شئون الٰهي يك سلسله صفاتي قائل است، خواه در حدّ فرشتگان، خواه در حدّ انسانها. گاهي به طور كلّي ميفرمايد: در بين فرشتگان و در بين انسانها موجودات برجستهاي را خدا انتخاب ميكند تا به آنها رسالت بدهد. گاهي يك خاندان را به عنوان يك خاندان برجسته ياد ميكند. گاهي اشخاص معيّن را به عنوان اينكه اينها مصطفيٰ و برجستهٴ الٰهيند ياد ميكند. گاهي هم نظير جريان ابراهيم(سلام الله عليه) خصوصيّت امامت را همراه با آزمون الٰهي طرح ميكند.
امّا آن مطلبي كه ميگويد: خداي سبحان برجستهها را سمت ميدهد در سورهٴ مباركهٴ حج اينچنين ميفرمايد: ﴿الله يصطفي من الملائكة رسلاً و من النّاس﴾[3]، آيهٴ ٧٥ سورهٴ حج اين است: ﴿الله يصطفي من الملائكة رسلاً و من النّاس إنّ الله سميعٌ بصيرٌ﴾؛ خداي سبحان اگر بخواهد رسالتي را به يك موجودي اعطاء كند، خواه در بين فرشتهها، خواه در بين انسانها عناصري را انتخاب ميكند كه اينها صفوهٴ خدايند، مصطفيٰ و برجسته شدهٴ خدايند، برچين شدهٴ خدايند. دربارهٴ خصوص انسانها هم ميفرمايد كه ديگران توقّع دارند به مقام رسالت برسند در حالي كه ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[4]، سورهٴ مباركهٴ انعام آيه ١٢٤ اين است: ﴿قالوا لن نؤمن حتّيٰ نؤتيٰ مثل ما أوتي رُسُل الله الله أعلم حيث يجعلُ رسالته سيصيب الّذين أجرموا صغار عندالله و عذابٌ شديدٌ بما كانوا يمكرون﴾؛ ديگران خيال ميكنند به اينكه ميتوانند به مقام رسالت برسند، در حالي كه الله أعلم است، ميداند كه شايستهٴ مقام رسالت كيست و مقام رسالت را بايد به كجا إعطا كرد: ﴿الله اعلم حيث يجعل رسالته﴾[5]؛ اين نشان ميدهد كه مقام رسالت به هر انساني نخواهد رسيد.
آنگاه يك سلسله از خاندانهاي محترم را به عنوان مصطفيٰ به عالميان معرّفي ميكند. دربارهٴ آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران اينچنين ميفرمايد ـ آيه ٣٣ و ٣٤ سورهٴ آلعمران اين است كه ـ ﴿انّ الله اصطفيٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابرٰهيم و ٰالعمران علي العالمين ٭ ذريّةً بعضها من بعض و الله سميعٌ عليم﴾[6]؛ خداي سبحان اين خاندانها را مصطفٰي و برجسته معرّفي كرد، اينها را انتخاب كرد. صلاحيّت و شايستگي كه در اينها ديد اينها را مصطفٰي ناميد.
برابري زن و مرد در امكان نيل مقام و ولايت به آنان
و در اين جهت هم فرق بين زن و مرد نيست. اين امر در بحثهاي آينده كمك ميكند. چون مسئلهٴ رسالت، مسئلهٴ نبوّت اينها يك كارهاي اجرايي است در اسلام. امّا مسئلهٴ امامت به آن معناي تكوينيش، مسألهٴ ولايت اينها كارهاي اجرائي نيست. ممكن است زن پيغمبر و رسول نشود امّا زن امام ميشود، زن ولي ميشود. آن امامت تكويني كه هدايت باطن هست، آن مقام، مقام ولايت است كاري به اجرا ندارد؛ لذا صديقه طاهره(سلام الله عليها) شايد از بعضي از أنبياي الٰهي أفضل باشد در حالي كه رسالت و نبوّت ندارد امّا داراي ولايت است.
ولايت يك مقام نفساني است بين العبد و الموليٰ، بين الانسان و خالقه. كاري به كارهاي اجرائي ندارد. برخلاف نبوّت و رسالت كه يك سمت اجرائي است و حتماً بايد مرد باشد كه رسول و نبي باشد؛ زيرا با مردم در تماس است. آن رهبر است كه جنگ و صلح را سازماندهي ميكند. همهٴ مردم در حوادث به او مراجعه ميكنند، مشكلات را با او در ميان ميگذارند، راه حل را از او مسألت ميكنند. كسي كه اين سمت را دارد حتماً بايد مرد باشد؛ لذا خداي سبحان به پيغمبر ميفرمايد: ما قبل از تو جز مردان را به اين سمت نرسانديم. اين يك كار اجرائي است، امّا آن كاري كه مربوط به كمال نفساني است و مربوط به انسان كامل است كاري به اجرا ندارد از آن به ولايت ياد ميكنند؛ آن مقام ولايت است، آن ديگر زن و مرد ندارد، خواه مريم(سلام الله عليها)، خواه عيسي(سلام الله عليه)، هر دو جزء وليّ الله هستند. خواه فاطمه زهراء(سلام الله عليها)، خواه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هر دو جزء اولياي الٰهياند. مقام ولايت امري است، مسئلهٴ رسالت و نبوّت كه يك كارهاي اجرائي است امرٌ آخر.
ـ اصطفاي نفسي و نسبي حضرت مريم(عليها السلام)
خداي سبحان براي مقام ولايت مريم(عليها سلام) را هم به عنوان صفوه معرّفي كرده است. فرمود به اينكه ـ آيهٴ ٤٢ سورهٴ آلعمران اين است كه ـ ﴿و اذ قالت الملائكة يا مريم انّ الله اصطفيٰك و طهرّك و اصطفيٰك علي نساء العالمين﴾[7]؛ اين كلمهٴ صفوه هم كه تكرار شده است يك «صفوهٴ نفسي» است يك «صفوهٴ نسبي» است، يعني دو بار در اين آيه كلمهٴ ﴿اصطفيٰك﴾ ذكر شده است: ﴿يا مريمُ إنّ الله اصطفيٰكِ و طهّرَكِ و اصطفيٰك علي نساء العالمين﴾؛ آن اصطفاي اوّل اصطفاي نفسي است. يعني تو درحدّي هستي كه ذاتاً به اين كمال رسيدهاي. آن اصطفاي دوّم اصطفاي نسبي است كه با حرف جرّ و با «علي» زياد شده است. كه ﴿و اصطفيٰك عليٰ نساء العالمين﴾؛ نه تنها خود داراي كمال نفسي هستي، بلكه نسبت به ديگران هم اين مزيّت را داري كه ديگران اين مزيّت را ندارند. لذا كلمهٴ ﴿اصطفيٰك﴾ در اين آيه دوبار ذكر شده است. براي اينكه دو نكته را تفهيم كند.
اين صفوه بودن كاري به مقام نبوّت يا رسالت كه كار اجرايي است ندارد اين مربوط به ولايت است. وليّ الله همان است كه ميتواند در عالم به إذن خداي سبحان در حدود ولايتش اثر كند. از اين جهت است كه زكريّا هر وقت وارد منزل مريم(عليها سلام) ميشد، وارد محراب ميشد: ﴿كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقاً﴾[8]؛ اين همان مقام شامخ ولايت است كه روي صفوه بودن و مصطفٰي بودن تأمين است. كاري به مقام اجرايي ندارد.
سؤال ...
جواب: و اصطفاك علي نساء العالمين، له البتّه، اين نظير خاتم انبياء(عليه ٰالاف التحيّة والثناء) نيست كه بر همهٴ انسانها أفضل باشد. بنابراين اگر فرمود: ﴿انّ الله اصطفيٰك و طهرّك و اصطفيٰك عليٰ نساء العالمين﴾[9]، نشانهٴ همان مقام ولايت است كه زمينه براي آن مقام اصطفاء خواهد بود؛ پس چه زن، چه مرد ميتوانند از اين صفوه بودن برخوردار بشوند.
ـ راز عدم تأثير جنسيت در نيل به مقام ولايت
سرّش آن است كه اينگونه از كمالات مربوط روح آدمي است و روح آدمي نه مذكّر است نه مؤنّث. نه اينكه زن و مرد با هم مساويند، بلكه به اين معنا كه زن و مردي در كار نيست. آنچه كه مربوط به اين كمالات است روح است؛ روح نه مذكّر است، نه مؤنّث؛ زيرا آن پيكر و هيكل است كه يا اينچنين ساخته ميشود يا آنچنان وگرنه روح آدمي نه زن است، نه مرد، نه خنثيٰ. زيرا طبيعت نيست، مادّه نيست، هيكل نيست، پيكر نيست كه يا به اين صورت در بيايد يا به صورت ديگر و كمالات مال روح است. اگر خداي سبحان در سورهٴ نحل يا ساير سور ميفرمايد: خواه مرد، خواه زن: ﴿من عمل صالحاً من ذكر او انثيٰ و هو مؤمن فلنحيينّه حيوٰةً طيّبة﴾[10] نه يعني زن و مرد با هم مساوياند. ارشاد به نفي موضوع است يعني اينجا زن ومردي در كارنيست، نه اينكه روح زن است، بعضي از روحها مذكّرند، بعضي از روحها مؤنّثند و اينها با هم مساويند! بلكه ناظر به نفي موضوع است، يعني اصلاً در آنجا ذكورت و انوثتي نيست، خواه بدن مذكّر باشد، خواه بدن مؤنّث. آنكه وليّ الله است روح است و روح نه مؤنّث است، نه مذكّر است، نه خنثيٰ است و نه أوصاف ديگر؛ بنابراين صفوه شدن و مصطفٰي شدن اين زمينهٴ ولايت است.
ـ نمونههايي از اصطفاء و اجتباي الهي
گاهي از اين معنا مصاديق خاصّي را هم يادآور ميشود. بعد از اينكه بالاجمال فرمود: از بين انسانها و از بين فرشتگان، خدا افرادي را انتخاب ميكند، بعد از اينكه خانداني را به عنوان مصطفيٰ معرّفي كرده است، آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر ديگران مزيّتي داده است يعني در اينها مزيّتي يافت و اينها را به آن مقام رساند، آنگاه نمونههاي خاصّي را هم ذكر ميكند، گاهي به عنوان اجتباء، گاهي به عنوان اصطفاء. در سورهٴ مباركهٴ آلعمران آيه ١٧٩ ميفرمايد به اينكه ﴿و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب﴾[11]؛ اينچنين نيست كه خداي سبحان همهٴ شما را به غيب عالم كند كه شما عالم غيب بشويد. هر انساني شايسته باشد كه علم غيب داشته باشد. بلكه ﴿و لكنّ الله يجتبي من رسله من يشاء﴾[12]؛ خدا اجتباء ميكند، جبايه ميكند، يعني جمع آوري ميكند، يعني در بين انسانها برچين ميكند آنها كه مجتبايند يعني برچين شدهاند، آنها را از علم غيب آگاه ميكند. شما وقتي خواستيد بهترين ميوه را از يك طبق ميوه انتخاب كنيد، يك ظرفي تهيّه ميكنيد كه آن بهترين آن را در آن ظرف بريزيد، اين كار را ميگويند: جبايه اجتبيٰ يعني برچين كرد. در بين هر ده ميوه، يك ميوه را انتخاب ميكنيد. اين حالت را ميگويند: اجتباء خداي سبحان در بين انسانها افراد شايسته را برچين ميكند بعد به آنها علم غيب ميدهد.
اينچنين نيست كه هر كسي توان آن را داشته باشد كه از غيب برخوردار باشد: ﴿و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب﴾؛ اينچنين نيست كه خداي سبحان همهٴ شما را به غيب آگاه كند، ﴿و لكنّ الله يجتبي من رسله من يشاء﴾؛ پس اين إجتباء و آن إصطفاء مخصوص به انسانهاي نمونه است كه نمونهها را يكي پس از ديگري قرآن كريم بازگو ميكند. مثلاً به موساي كليم طبق نقل سورهٴ اعراف آيهٴ 144 اينچنين ميفرمايد: ﴿قال يا موسيٰ إنّي اصطفيتك علي النّاس برسالاتي و بكلامي فخذ ما ٰاتيتك و كن من الشاكرين﴾[13]؛ فرمود: موسيٰ، تو مصطفاي مايي. تو برجسته شدهٴ مايي. تو را ما به رسالت وكلاممان اختصاص دادهايم: ﴿انّي اصطفيتك علي النّاس برسالاتي﴾؛ پس اگر چنانچه به طور عموم فرمود: خاندان ابراهيم و آلعمران را بر ديگران ترجيح داديم، اينها مصطفاي مايند، در موارد خاصّه اينها را هم نام ميبرد. به موساي كليم ميفرمايد: تو مصطفاي مني، ﴿انّي اصطفيتك علي النّاس﴾، چه اينكه به مريم(عليها سلام) هم ميفرمايد كه ﴿انّ الله اصطفيٰك﴾[14].
پس اگر از آلابراهيم كساني مصطفاي خدايند، آنها را هم قرآن كريم مشخّص كرد بالخصوص دربارهٴ مريم(عليها سلام)، دربارهٴ موسيٰ(عليه السّلام) و مانند آن نام برد. و دربارهٴ خصوص ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم از او به عنوان إجتباء ياد كرد، گذشته از إصطفاء، گذشته از اينكه فرمود: ﴿انّ الله اصطفيٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابراهيم و ٰالعمران علي العالمين﴾[15]؛ اين آلابراهيم نه يعني ابراهيم مستثنيٰ است. وقتي گفتند: آلموسيٰ يعني اين خاندان. وقتي گفتند: آلابراهيم يعني اين خاندان. او سرسلسلهٴ اين خاندان است. آلابراهيم را خدا مصطفيٰ قرار داد يعني ابراهيم و ذريّهاش. اگر فرمود: آلموسيٰ را ما نجات داديم يعني موسيٰ و آلموسيٰ را، فرزندان موسيٰ را. پس دربارهٴ خصوص ابراهيم(سلام الله عليه) هم مسئلهٴ اصطفاء مطرح است، هم مسئلهٴ اجتباء كه در آيهٴ 120 و ١٢١ و ١٢٢ سورهٴ مباركهٴ نحل مطرح است، فرمود: ﴿انّ ابرٰهيم كان أمّةً قانتاً لله حنيفاً و لم يك من المشركين ٭ شاكراً لانعمه اجتبٰه و هديٰه اليٰ صراط مستقيم ٭ و ٰاتيناه في الدنيا حسنة و انّه في الاخرة لمن الصّالحين ٭ ثمّ اوحينا اليك انّ اتّبع ملّة ابرٰهيم حنيفاً و ما كان من المشركين﴾[16].
حيات دائمي حضرت ابراهيم(عليه السلام) و احدوثه بودن طواغيت
فرمود: ابراهيم يك امّت قانت بود. اين «بود» غير از آن بودي است كه خداي سبحان دربارهٴ فرعون يا امثال آنها ياد ميكند. دربارهٴ فراعنه و طاغوتيان وقتي خداي سبحان سخن ميگويد، ميفرمايد: در اين روزگار فرعوني بود كه ﴿وجعلناهم احاديث﴾[17] كه اينها را ما احدوثه قرار داديم يعني اثري از اينها نيست فقط نام اينهاست: ﴿و جعلناهم احاديث﴾ يا ﴿مزّقناهم كل ممزّق﴾[18]؛ ما اينها را تفريق كرديم، اينها را از بين برديم، فقط نام محض از اينها مانده است كه مثلاً ميگويند: «كان فرعون»؛ فرعوني بود. امّا دربارهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه با ﴿كان﴾ ذكر شده است. اين كان به معناي فعل ماضي نيست كه در يك روزگاري ابراهيمي وجود داشت! اينطور نيست، بلكه اين ﴿كان﴾ همانند ﴿كان الله غفوراً رحيماً﴾[19] است كه منسلخ از زمان است. ابراهيم خليل كه مظهر اسماي حسناي حقّ است، وقتي درباره ابراهيم گفته شد: ﴿إنّ ابرٰهيم كان امّة قانتاً﴾ اين ﴿كان﴾ آن فعل ماضي نيست كه از گذشته خبر بدهد. اين ﴿كان﴾ آن فعل مستمرّ الٰهي است؛ يعني همان طوري كه گفته ميشود: ﴿و كان الله غفوراً رحيماً﴾؛ يعني همچنان خدا با مغفرت و با رحمت است. ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه مظهر كامل اسماي حسناي حقّ است، او هم همچنان امّت قانت بود و هست و خواهد بود بإذن الله. نشانهاش آن است كه در آيات بعد به پيغمبر ميفرمايد: ﴿ثمّ أوحينا اليك أن اتّبع ملّة ابرٰهيم﴾[20]؛ ملّت ابراهيم زنده است و تو ملّت ابراهيم را متبوع خود قرار بده و تابع ملّت ابراهيم باش. پس اينچنين نيست كه ابراهيمي بود بلكه ابراهيمي هست و ابراهيمي هم خواهد بود، بدن البتّه از بين ميرود. رفتن بدن كه مهم نيست، عمده بقاء روح است و منطق است و مكتب، فرمود: مكتب و ملّت ابراهيم را ما همچنان الي يوم القيامه حفظ ميكنيم تو هم از اين مكتب تبعيّت كن: ﴿ثمّ اوحينا اليك ان اتّبع ملّة ابرٰهيم حنيفاً و ما كان من المشركين﴾ .
عليٰ ايّ حال فرمود: ﴿انّ ابرٰهيم كان امة قانتاً لله حنيفاً ولم يك من المشركين ٭ شاكراً لأنعمه اجتبيٰه﴾[21]؛ چون ابراهيم(سلام الله عليه) شاكر نعمتهاي الٰهي بود، خداي سبحان او را إجتباء كرد، بر چين كرد. او هم مصطفاي حقّ است، هم مجتباي حق. هم صفوه
است، هم برچين شده است. هم جباية الله است، هم صفوة الله. هم خدا او را بر چين كرد هم او صٰاف است از هر كدورتي. پس اگر در بعضي از آيات فرمود: ﴿الله يصطفي من الملائكة رسلاً و من النّاس﴾[22]؛ ابراهيم جزء مصطفيٰ است. اگر در بعضي از آيات ديگرفرمود: ﴿الله يجتبي اليه من يشاء﴾[23]، ابراهيم جزء مجتبيٰ است. فرمود: غيب را به مجتبيٰها ميگويد در اين كريمه فرمود: ابراهيم مجتباي خداست، يعني به او غيب ميگوئيم. در آن بخش ديگر فرمود: رسالت را ما به مصطفيٰها ميدهيم. بعد فرمود: آلابراهيم مصطفاي مايند؛ يعني به او رسالت ميدهيم. پس يكجا ميگويد: رسالت مال مصطفيٰهاست. يكجا ميگويد: آلابراهيم مصطفاي مايند؛ پس يعني به ابراهيم و آلش رسالت ميدهيم. جايي هم ميگويد: غيب را ما به مجتبيٰها ميدهيم. جايي هم ميفرمايد: ابراهيم مجتباي ماست؛ يعني ما به او علم غيب ميدهيم. اينها خطوط كلّي است دربارهٴ رسالت و نبوّت و علم غيب و أمثال ذلك.
ـ قدرتمندي و بصيرت آلابراهيم در راه حق
چه اينكه دوباره دربارهٴ آلابراهيم مطلب ديگري را در سورهٴ مباركهٴ ص آيهٴ ٤٥ به بعد بيان كرد. فرمود: ﴿و اذكر عبادنا ابرٰهيم و اسحٰق و يعقوب أولي الأيدي و الأبصار ٭ انّا اخلصناهم بخالصة ذكري الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفين الأخيار﴾[24]؛ فرمود: به ياد بندگان خاصّ ما باش؛ ابراهيم، اسحاق، يعقوب اينها عباد مايند، بندگان خاصّ مايند. براي اينكه اينها هستند كه دست دارند. اينها هستند كه چشم دارند، آنكه با دستش بت ميشكند داراي دست است. آنكه همه جا را مينگرد و ايات الهي را ميبيند داراي چشم است. فرمود: ديگران نه دستي دارند نه چشمي. اينها هستند كه ﴿أولي الأيدي و الأبصار﴾[25]اند. اگر كسي با چشمش حق نديد و با دستش بت نشكست كه ﴿اُولي الايدي والابصار﴾ نيست، فرمود: اينها هستند كه هم خوب ميفهمند، هم فهميدهها را خوب پياده ميكنند. هم نيروي درك اينها قوي است، هم نيروي حركت و تحريك و فعاليت اينها قوي است. هم خوب ميفهمند هم فهميدهها را در راه حفظ دين خوب پياده ميكنند: ﴿اُولي الأيدي والأبصار﴾، آنگاه مطلب ديگري را ميفرمايد كه ﴿انا أخلصناهم بخالصة ذكري الدّار﴾[26]؛ ما اينها را به يك خالصهاي كه داشتند يك جايزهاي داديم، حالا اين در بحثهاي سابق گذشت كه ما آن جايزهاي كه داديم آن جايزه عبارت از ذكراي دار است؟ يا نه، چون اينها به ياد قيامت بودند ما به اينها يك جايزه خالصه داديم! ﴿انّاخلصنا هم بخالصة﴾ خب سؤال ميشود، چرا به اينها خالصه را داديد؟ چرا به اينها موهبت خالص داديد؟ به چه دليل به اينها داديد به ديگران نداديد؟ به اين دليل كه ﴿ذكري الدّار﴾؛ اينها به ياد قيامت بودند. چون اينها به ياد قيامت بودند و ترس قيامت در اينها اثر كرد و دست به تخطّي نزدند ما اينها را مخلَص كرديم. ﴿انّا أخلصناهم﴾ سؤال ميشود كه به چه چيز اينها را اخلاص كرديد؟ بخالصة؛ بمحبةٍ خالصة، بخصلة خالصة. آنگاه سؤال ميشود كه چرا اينها را به خصلت خالصه مخلَص كرديد؟ فقط به اينها داديد به ديگران نداديد؟ جوابش اين است كه ﴿ذكري الدّار﴾؛ چون اينها به ياد منزل بودند و ديگران سرگرم مسافرخانه بودند، اينها به فكر منزل بودند.
مراد از «دار» قيامت است
وقتي دار بالقول المطلق ذكر ميشود، همان خانه در نظر ميآيد. معلوم ميشود دنيا دار نيست، اگر گفته ميشود: دار است يك پسوندي هم دارد، دار مجاز است، دار فناء است، دار موقّت است. يك پسوندي دارد، دار مطلق نيست. انسان يك خانه دارد يك بين راه. يك خانه دارد يك مسافرخانه. مسافرخانه را بدون پسوند نميگويند خانه، ميگويند: مسافرخانه، امّا خانهٴ شخصي را ميگويند: خانه، ديگر پسوند نميآورند، صفت ذكر نميكنند. آنجا دار القرار است آنجا را ميگويند: منزل. بين راه را يا ميگويند: راه. يا اگر خواستند بگويند خانه يك قيدي هم ذكر ميكنند. دنيا راه است خانه نيست و آخرت كه دار القرار است، دار است. چون آنجا دار القرار است. در حقيقت دار است كه ﴿انّ الدّار الآخرة لهي الحيوان﴾[27]، اگر يك وقتي از دنيا خواستند به خانه تعبير كنند بايد با يك قيدي باشد. ميگويند: دار فاني، دار گذرا، دار ممّر، دار مجاز و أمثال ذلك وگرنه دار عندالاطلاق به همان دارِ حقيقي منصرف ميشود، مثل اينكه انسان وقتي گفت: خانه يعني آن منزل دائمي، نه آن مسير. و اگردر بين راه جايي بيتوته كرد ميگويد: من در مسافرخانهام، نه در خانه، دنيا خانه نيست، دار نيست مسافرخانه است.
خداي سبحان ميفرمايد به اينكه اينها چون به فكر خانه بودند ما به اينها يك وصف خالص داديم؛ پس ﴿انّا أخلصناهم﴾؛ ما اينها را مخلص كرديم، يك چيز خالص و بي شائبه به اينها داديم. بعد سؤال ميشود: «وما تلك؟» جواب ميدهد كه ﴿بخالصة﴾؛ يعني بخصلة خالصة كه مشوب نيست. باز سئوال ميشود كه «لم؟» چرا ابراهيم و اسحاق و يعقوب را شما به يك خالصهاي مخلَص كرديد؟ جواب: ﴿ذكري الدار﴾. چون اينها به ياد خانه بودند، به فكر مسافرخانه نبودند، سرگرم مسافرخانه نشدند از اين جهت اينها جزء بندگان مخلَص ما هستند: ﴿انّا اخلصناهم بخالصة ذكري الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفين الأخيار﴾[28]، خب پس اينها هم مصطفاي خدايند، هم مجتباي خدايند، هم جزء بندگان مخلَصند و مانند آن.
دو قولِ در متعلَّق ظرفِ «إذ»
آنگاه ميرسيم به خطوط اوّلي آيهٴ محلّ بحث. فرمود: ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلماتٍ﴾، يك بحث در اين است كه اين ﴿اذ﴾ كه ظرف است عامل اين ظرف ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ است. يا عامل اين ظرف آن «اذكر»ي است كه مقدّر است. يعني «أذْكُر»؛ به ياد آور آن وقتي را كه خداي سبحان ابراهيم را آزمود و به او گفت: ﴿إنّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ يا نه وقتي كه خداي سبحان ابراهيم را به كلماتي آزمود، آنگاه گفت: ﴿انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾، معروف بين ماها اين است كه اين ﴿إذ﴾ ظرف است و عاملش هم آن ﴿قال﴾ است. يعني وقتي كه ابراهيم(سلام الله عليه) را خداي سبحان به يك سلسله از آزمونهاي حقيقي آزمود و ابراهيم هم از عهدهٴ امتحانات به در آمد، آنگاه خداي سبحان ابراهيم را به مقام امامت رساند.
امّا بعضي از بزرگان، خواه از اهل سنّت، خواه از اماميّه ميفرمايند به اينكه اين ﴿اذ﴾ ظرف است براي «أذكر»اي كه مقدّر است، چون در بسياري از موارد خداي سبحان ميفرمايد «و اذ» يعني أذكر آن ظرف را، اذكر آن وقت را. به دليل وحدت سياق چون چهار آيه است كه مصدّر به إذ است. در همهٴ آن سه آيهٴ بعدي اين إذ ظرف است براي «أذكر» مقدّر. اين اذ هم كه در ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات﴾ اين هم ظرف است براي «أذكر» مقدّر. آيات اينچنين است كه ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات﴾ اين يك آيه، آيه بعد: ﴿و اذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و أمناً﴾[29]، آيه بعد: ﴿و اذ قال ابرٰهيم ربّ اجعل هذا بلدا ٰامناً﴾[30]، آيه چهارم ﴿و اذ يرفع ابرٰهيم القواعد من البيت و اسمٰعيل﴾[31] همهٴ موارد اين ﴿اذ﴾ ظرف است براي «اذكر» مقدّر به پيغمبر ميفرمايد: به ياد اين صحنهها باش، اذكر اين وقت را مثل اينكه بفرمايد: آن وقتي كه موساي كليم مناجات ميكرد، آن وقتي كه عيساي مسيح اينچنين ميگفت يعني اذكر آن وقت را، اذكر آن صحنه را اين ﴿اذ﴾ در بسياري از اين آيات ظرف است، منصوب است، عاملش آن «أذكر»ي است كه مقدّر است. أذكر اين ظرف را اين صحنه را به ياد بياور.اگر چنانچه اين ﴿اذ﴾ ظرف باشد و عامل اين ظرف «اذكر» باشد؛ يعني به ياد اين صحنه باش. نميتوان از اين آيه استفاده كرد به اينكه وقتي خداي سبحان ابراهيم را از مراحل سنگيني آزموديد و آن را آزموده به در آورد، آنگاه او را امام كرد. براي اينكه فرمود: ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بلكمات فأتمّهنّ قال﴾. نفرمود «و قال» فرمود: به ياد آور آن صحنهاي را كه، آن ظرفي را كه خدا ابراهيم را آزمود و او هم تمام كرد، خب آن آزمايشها را كه تمام كرد. آن آزمايشها چيست؟ آزمايش امامت است: ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾ كه اين ﴿قال اني جاعلك﴾ چون با واو و أمثال ذلك ياد نشد بعضي از بزرگان از اهل سنّت و از اماميّه اين ﴿قال﴾ را عطف تفسير گرفتهاند براي قبل، خداي سبحان ابراهيم را آزمود يعني به چه چيز آزمود؟ يعني به امامت آزمود. او را امام كرد. حالا اين امامت همان نبوّت است كما ذهب اليه البعض يا غير نبوّت است كما ذهب اليه الآخرون امري است ديگر. فعلاً بحث در اين است كه اين ﴿اذ﴾ ظرف است و عاملش قال است كه معروف بين ماست،يا اين ظرف است و عاملش أذكر است به شهادت وحدت سياق در طي اين چهار آيه. يعني خدا به پيغمبر ميفرمايد: اين صحنهها را ياد بياور. اگر اين أذكر ظرف باشد، اگر ﴿اذ﴾ ظرف باشد و أذكر عامل ظرف باشد. نظير آن سه آيه ديگر اين دلالت نميكند به اينكه خداي سبحان چون ابراهيم(سلام الله عليه) را به امور سنگيني آزمود و ابراهيم ازعهدهٴ امتحان به در آمد او را به مقام امامت رساند. ولي اگر ظرف باشد و عاملش قال باشد. همين معناي رائج را ميتوان استفاده كرد. البته بايد شواهد تأييد كند، شواهد قرآني و روايي كه آيا اين ﴿اذ﴾ ظرف است براي «اذكر» كه مقدّر است يا ظرف است براي ﴿قال﴾ كه بعد ميآيد.
﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ﴾؛ يعني وقتي كه ابراهيم را خداي سبحان آزمود به يك كلماتي و ابراهيم(سلام الله عليه) از عهدهٴ آن امتحانات به در آمده آن كلمات را به پايان رساند: ﴿واذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ﴾ بعد چه شد؟ بعد ﴿قال انّي جاعلك للنّاس اماماً﴾؛ من تو را امام مردم قرار دادم. اين همان معنايي است كه معروف است. فعلاً در حدّ تصوّريم، نه تصديق.
انواع آزمونهاي الهي
ابتلا و امتحان يك ابتلا و امتحان عمومي است، چيزي در جهان نيست مگر اينكه بلواي ماست يعني آزمون ماست. هر چه در روي زمين است امتحان ماست، فرمود: ﴿انا جعلنا ما علي الارض زينة لها لنبلوهم ايّهم احسن عملاً﴾[32]؛ چيزي روي زمين نيست مگر اينكه وسيلهٴ آزمون ماست. حتّٰي موت و حيات هِم براي آزمون ماست: ﴿خلق الموت و الحيٰوة ليبلوكم﴾[33]؛ چيزي در نشئهٴ طبيعت نيست مگر آزمون الٰهي است. اين يك امتحان عمومي است.
يك سلسله امتحانات خصوصي است كه غير از اين امتحان عمومي است. امتحان عمومي هر لحظه امتحان است. انسان از محلّ كار تا منزلش وقتي رفت و آمد ميكند به صدها امر امتحان ميشود. از اين طرف خداي سبحان ميفرمايد: ﴿قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم﴾[34] از آن طرف چند نامحرم را هم از كنارش عبور ميدهد ببيند نگاه ميكند يا نه. از اين طرف ميفرمايد به اينكه ﴿لايغتب بعضكم بعضاً﴾[35] از آن طرف يك عدّه را هم به عنوان آزمون براي غيبت او را دعوت ميكنند. اينچنن نيست كه خداي سبحان كسي را نيازمايد؛ مثل اينكه از يك طرف به حجّاج ميفرمايد: ﴿لاتقتلوا الصّيد و أنتم حرم﴾[36]؛ وقتي شما احرام بستيد صيد برّي بر شما حرام است: ﴿لا تقتلوا الصّيد و انتم حرم﴾ از آن طرف هم ميفرمايد: ﴿ليبلونّكم الله بشيءٍ من الصيد تناله أيديكم و رماحكم﴾[37]؛ يعني ما اگر به شما گفتيم در حال احرام صيد برّي حرام است اينطور نيست كه فقط در همان چادرهاي عرفات نشسته باشيد ما شما را امتحان بكنيم، اينطور نيست. شما وقتي كه در حال احراميد، صيد بر شما حرام است و نياز هم داريد به گوشت، ما اين آهوها را از آن بالاي كوه سرازير ميكنيم به دامنههاي كوه در تيررس شما، در دسترس شما قرار ميدهيم، ببينيم چه ميكنيد: ﴿ليبلونكم الله بشئ من الصيد﴾ كه ﴿تناله ايديكم و رماحكم﴾[38]؛ يعني مااين صيد را در تيررس شما، بلكه نزديكتر ميآوريم در دسترس شما قرار ميدهيم، ببينيم چه ميكنيد. از يك طرف خداي سبحان ميفرمايد: ﴿قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم﴾[39]، از اين طرف هم در چشم رس نامحرم قرار ميدهد. اينطور نيست كه نيازمايد مرتّب در تمام شئون شبانه روز انسان در كلاس امتحان است. اين يك مرحلهٴ عام.
گاهي هم امتحانهاي مهم و امتحانات خصوصي پيش ميآيد كه اين هم بحثش قبلاً گذشت؛ نظير آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ توبه آمده است در پايان سورهٴ توبه ميفرمايد به اينكه سالي يك يا دو بار اينها امتحان ميشوند. اينها همان امتحانات مهمّ مسائل نظامي و جنگ است. آيه ١٢٦ سورهٴ توبه اين است: ﴿أو لايرون انّهم يفتنون في كل عام مرةً او مرّتين ثمّ لايتوبون و لاهم يذّكرّون﴾[40]؛ فرمود: مگر اينها نميبينند كه ما سالي يك يا دو بار اينها را امتحان ميكنيم؟ آن مسألهٴ جنگ و اعزام به جبهه و دفاع عليه كفر و دفاع از اسلام اينها جزء كارهاي مهمّ است كه سالي يك يا دو بار در صدر اسلام، اين امتحانات بود. فرمود: اين امتحانات مهم كه پيش ميآيد اينها پيروزمندانه از عهدهٴ امتحان بر نميآيند. نظير امتحانات سالانه كه در مدارس است. در مدرسه هر روز معلّم امتحان ميكند، براي اينكه هر روز وقتي درس ميپرسد امتحان است. اين امتحانات روزانه است. امّا سالي يك يا دو بار امتحان حسّاس و مهمّ است كه سرنوشت ساز است، در اين كريمه هم فرمود: سالي يك يا دو بار امتحان مهمّ پيش ميآيد و آن مسألهٴ جبهه و جنگ است: ﴿او لايرون انّهم يفتنون في كلّ عام مرّةً او مرّتين﴾؛ اينها امتحانات مهمّي است.
آزمونهاي پيامبران
همان طوري كه أنبيا(عليهم السّلام) مصطفاي الٰهياند، مجتبايند در بين انسانها جبايه شدهاند و صفوهاند، امتحانات آنها هم اينچنين است. امتحانات آنها صفوهٴ امتحانهاست، امتحانهاي آنها مجتباي امتحانهاست. لذا دربارهٴ ابراهيم فرمود: ﴿و اذ ابتليٰ ابرٰهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ﴾؛ از اينكه از اين كلمات به اتمّهنّ ياد كرده است، ضمير جمع مؤنّث سالم آورد. نظير ﴿وعلّم ٰادم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملائكة﴾[41] است. از أسما با «هم» ياد كرده است. نفرمود «و علّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضها علي الملائكه»، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾[42] معلوم ميشود منظور از آن أسما، آن حقايق مسميّات و حقائق جهان خارج است. اينجا هم از كلمات به عنوان ﴿فأتمّهنّ﴾ ياد كرده است، نه فأتمّها اين ضميري كه به كلمات بر ميگردد «هنّ» است نه «ها». نظير ضميري كه به أسما برميگردد «هم» است نه «ها» دربارهٴ أسما نفرمود: «وعلم آدم الاسماء كلّها ثم عرضها»، نفرمود، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾ معلوم ميشود اين أسما، عبارت است از مسميات حقيقيه است. اينجا هم فرمود: ﴿فأتمَّهُنَّ﴾ معلوم ميشود منظور از اين كلمات آن حقائق خارجيّه است. يك سلسله حقائق خارجيّه كلمات الٰهياند و خداي سبحان ابراهيم خليل را با آن كلمات آزمود.
اطلاق «كلمه» بر حقايق خارجي
و اطلاق كلمه برعين خارج مجاز نيست: چون كلمه يك معناي جامعي دارد كه آن معناي جامع هم بر الفاظ و حروف اگر معنا دار باشند اطلاق ميشود، هم بر عين خارجي. اگر خداي سبحان فرمود: ﴿ولو انّ ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله﴾[43]؛ يا كلمات حق تمام نميشود، كلمات ربّ هم تمام ميشود معلوم ميشود، هر موجود خارجي كلمهاي از كلمات الٰهي است. چون كلمه آن است كه ضمير و غيب را روشن كند. انسان وقتي حرف ميزند حرف او، غيب او را روشن ميكند. آنچه در ضمير اوست غائب است و به وسيلهٴ كلمات حاضر ميشود. كلمه را اگر كلمه ناميدند هم از جهت أثر گذاري آن است، هم از جهت گزارشگري آن است. چون كلمه، غيب را نشان ميدهد و آنچه در جهان خارج است آيات الٰهي است و غيبنماست پس سراسر جهان خارج كلمات الٰهي است. منتها بعضيها حرفند، بعضيها اسمند، بعضي فعلند. آنها كه أنبيايند جزء أسما هستند در بين كلمات كه مستقلّند، مبدأ فعلند و تكيهگاه فعل و حرف. لذا وقتي از عيساي مسيح(سلام الله عليه) ياد ميكند، ميفرمايد: ﴿انّ الله يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسيٰ ابن مريم﴾[44]؛ از عيسيٰ به عنوان كلمه ياد ميكند. پس كلمه بر عين خارجي اطلاق ميشود، مثل عيساي مسيح(سلام الله عليه) بر كلّ موجودات اطلاق ميشود و از آن جهت كه در خصوص اين آيه ضميري كه به كلمات بر ميگردد، ضمير جمع ذوي العقول است نشان ميدهد كه اين كلمات الفاظ و حروف و امثال ذلك نيست اين كلمات، حقايق خارجيه است، نظير آنچه كه دربارهٴ اسماء آدم فرمود كه ﴿وعلّم ٰادم الاسماء كلّها ثم عرضهم﴾[45] اگر از آن اسماء به «هم» تعبير شده است، ضمير ارجاع شد، يعني حقايق، اگر اين كلمات به «هنّ» ياد شده است، يعني حقايق؛ پس يك سلسله حقايق وجوديّه بود كه مربوط به متن خارج است و ابراهيم(سلام الله عليه) از عهده امتحانات آنها به در آمده است اين ﴿فأتمّهنّ﴾ اگر به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) برگردد يعني او از عهدهٴ امتحانات به در آمد و اگر اين ضمير «اتمهّنّ» فاعل اين «أتمَّ»، الله باشد يعني خداي سبحان اين امتحانات را تتميم كرد و ابراهيم خليل كه مظهر لطف خدا بود از عهدهٴ امتحانات به در آمده است. حالا ساير مفردات اين آيه ميماند تا به جمع بنديش برسيم.
«والحمدلله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 75.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[6] ـ سورهٴ آلعمران، آيات 33 ـ 34.
[7] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 42.
[8] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 42.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 179.
[12] ـ همان.
[13] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 144.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 42.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 33.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيات 120 ـ 123.
[17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 19.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 96.
[20] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيات 120 ـ 121.
[22] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 75.
[23] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[24] ـ سورهٴ ص، آيات 45 ـ 47.
[25] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 45.
[26] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 46.
[27] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.
[28] ـ سورهٴ ص، آيات 46 ـ 47.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[32] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 7.
[33] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.
[34] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[35] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.
[36] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.
[37] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 94.
[38] ـ همان.
[39] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[40] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 126.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[42] ـ همان.
[43] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 27.
[44] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 45.
[45] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.