07 10 2025 6866361 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 206(1404/07/15)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

رهبران الهي که نصب شدند اولين کاري که کردند ارتباط شاگردي‌شان را با نظام وحي تثبيت کردند که ما به غير خدا _ سبحانه و تعالي _ مراجعه نکرده و نمي‌کنيم و تنها از مبدأ وحي ياد مي‌گيريم، اين يک. بعد مي‌فرمايد که هر جا علم صحيحي به دست شما رسيده است منشأ اصلي‌اش ما و بيت ما است، اين دو. اين در جهت اثبات. در جهت نفي هر چه که از ما و از دودمان و بيت ما نيست حق نيست، اين سه. شاگردان خودشان را هم به اجتهاد فراخواندند مجتهدپرور شدند راه را به اينها نشان دادند، اين چهار. برخي از اين راه‌ها در اين نصوص هست، اين پنج. بعد فرمودند به اينکه ما معجزه پيغمبر هستيم يعني اين‌طور نيست که پيش کسي درس خوانده باشيم از مکتب کسي استفاده کرده باشيم. برخي‌ها که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) را شناختند وقتي به آنها گفتند که به چه دليل به پيغمبر ايمان آورديد؟ پيغمبر معجزه‌اش چيست؟ گفتند علي، چون علي به او ايمان آورد علي معجزه پيغمبر است.

مگر ي در هيچ مکتبي ک آدم اين‌طور تربيت مي‌شود که بگويد «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[1] احدي اين حرف را نزده است. هيچ کس در عالم پيدا نشد بگويد هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» هيچ کس پيدا نشد. خود وجود مبارک حضرت امير هم فرمود که «أنا آية النبوة، أنا آية الرسالة»[2] من معجزه پيغمبر هستم لذا برخي‌ها که علي بن ابيطالب را شناختند گفتند که ما به پيغمبر ايمان آورديم معجزه‌اش هم همين علي است. يک نفر که بگويد آنچه در آسمان و زمين است من مي‌دانم از من بپرسيد غير از او کسي نيامده است.

اين است که اين حرف که مي‌گوييم بناي عقلاء بود و اهل بيت امضاء کردند، اين يک سخن ناصوابي است. اين بين راه ديدن است. اين‌طور نيست که اصل مردم باشند مردم چيزي را فهميدند بعد اهل بيت آمدند امضاء کردند اين چنين نيست. اهل بيت اول فهميدند و فرمودند، عقلاي قوم ياد گرفتند بعد نسل بعدي که دسترسي به نص ندارد خيال مي‌کند که بناي عقلا همين است شارع مقدس امضاء نکرده است. در سراسر حوزه علميه قم که شما چند سال تشريف داريد، متأسفانه هيچ اصالة الحريه نشنيديد. اصالة الطهارة اصالة الحلية و اينها است، چون بخش‌هاي وسيعي از فقه در حوزه‌ها مطرح نمي‌شود، مسئله اصالة الحريه مطرح نيست. نشانه‌اش اين است که در بحث مقبوله عمر بن حنظله همه بزرگان گذشته(رضوان الله تعالي عليهم) و بزرگان حاضر(حفظهم الله) وقتي که جريان ولايت و اينها را تدريس مي‌کردند و مي‌کنند و در کتاب‌هايشان هست مي‌گويند اصل اولي اين است که کسي بر کسي سلطه ندارد بناي عقلا بر اين است و شارع مقدس امضاء کرده است. اصل اولي عدم الولاية است الا ما خرج بالدليل. در حالي که اين اصل نيست اماره است، يک؛ و آن روايت هم قبلاً خوانده شد در کتاب عتق، محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم) از وجود مبارک حضرت امير نقل مي‌کنند که «کان علي يقول» وجود مبارک حضرت امير مکرر مي‌فرمود «الناس کلهم أحرار»[3] مردم آزاد هستند کسي بر کسي سلطه ندارد مگر به حکم شارع مقدس. اين بيان رسمي علي بن ابيطالب بود اصلاً بسياري از ما گوشمان اصالة الحريه نشنيده است. مدام اصالة الطهارة و اصالة الحلية. سرّش اين است که بخش وسيعي از فقه در حوزه نيامده است.

بنابراين، اين فکر که اين مطلب را عقلا گفتند و شارع مقدس امضاء کرده است اين‌چنين نيست. اين مطلب را شارع فرمود ديگران فهميدند و به عنوان عقلاء رواج پيدا کرده است. الآن ما اين چهار مرحله را بايد از روايات در بياوريم که يک: اول کسي را که ذات اقدس الهی خلق کرد معلم بود که انسان کامل بود آدم بود هر چه بود، اول معلم آفريد بعد شاگرد. دو: اين معلمين به عنوان انبياء يکي پس از ديگري به عنوان رهبران الهي آمدند به خدا عرض کردند که شما ما را فرستادي مکلف کردي به يک سلسله احکام، ادله آنها، راه اثبات آنها را هم به ما بفهمانيد تا ما با مردم در میان بگذاريم، يک کتابي نامه‌اي برنامه‌اي براي ما بفرستيد. اين را انبياي اوليه فرموند. سه: بعد از اينکه انبياي اوليه فرمودند و اينها را ضبط کردند به شاگردانشان ياد دادند و مدرسه خاص بنا کردند. چهار: به شاگردانشان فرمودند همه‌اش درس خواندن نيست، در بين شما آنهايي که مستعد هستيد بايد به فکر اجتهاد باشيد، اينکه يک مقدار زندگی در اين روزگار سخت است و مانند آن، بهانه نمی‌شود. اگر کسي در خودش قدرت اجتهاد ببيند قدرت نوآوري ببيند استعداد خوبي دارد يک نعمتي است اين نعمت مسئوليت دارد مگر همه مستعد هستند؟ ﴿وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا[4] اگر کسي استعداد خوبي دارد اين حوزه را ترک بکند يا مثلاً دانشگاه را ترک کند برود به دنبال کار عادي و کسب عادي! او مسئول است اين نعمت را خدا به او داد بايد در برابر اين نعمت جوابگو باشد. چندين روايت است که فرمود «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[5] در بحث‌هاي سابق اين روايات خوانده شد. ائمه فرمودند که ما وظيفه اوليه‌مان مجتهدپروري است. ما اصول اوليه را القا مي‌کنيم شما اين اصول اوليه را ياد بگيريد از اين اصول استنباط کنيد مجتهد مي‌شويد. وقتي مجتهد شديد فتوايتان را براي مردم نقل کنيد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» شاگرد(مجتهد)پروري رسم اصلي آنها بود.

پس اين فکر که اين مطلب عقلايي است ائمه امضاء کردند بناي عقلا اين است ائمه هم تأييد کردند خير! ائمه فرمودند عقلا ياد گرفتند. آن بشر اولي که به عرضتان رسيد نمي‌دانست نعش برادرش را چه‌طور دفن بکند، او که اين حر‌ف‌ها را نمي‌فهمد. بشر اولي را اينها تربيت کردند. حالا الآن بايد دوباره اين روايت خوانده بشود که انبياي الهي آمدند عرض کردند خدايا با چه قانوني با چه برنامه‌اي با چه دفتري جامعه را هدايت کنيم؟ اين بخش‌ها يکي پس از ديگري به خواست خدا ذکر مي‌شود که فرمودند ما اين حرف‌ها را از ذات اقدس الهی ياد گرفتيم و به جامعه منتقل کرديم.

پرسش: بناي عقلا با عرف فرق مي‌کند؟

پاسخ: بله، عرف عوام يک سلسله سنن عادي دارد. در عوام يک چيزهايي معروف است این، سند فقهي نيست، اما دانشمندان يک منطقه عقلاي يک منطقه اينها حرفشان اين است روششان اين است برنامه‌شان اين است. عرف با يک صبر و جخد مسئله را حل مي‌کند؛ اينجا نرو صبر آمد! آنجا جخد آمد، اين نمي‌تواند منشأ دين باشد اما عقلا بالاخره صاحب‌نظر و درس‌خوانده هستند.

مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 27 صفحه 130 اين‌گونه از روايات را نقل مي‌کند که فضيل بن يسار مي‌گويد که من از وجود مبارک امام باقر شنيدم «کل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل» هر چه که از اهل بيت نرسيده، حرف‌هايي که در دست مردم است، از ما نشنيد‌ه‌اند ما نگفتيم، اين باطل است براي اينکه دين خدا را فقط خدا بايد تنظيم بکند. «کل ما لم يخرج من من هذا البيت فهو باطل» بعد هم فرمود اگر در منازعات و اينها ما را حَکم قرار داديد «من رد القول الينا فقد سلم»[6] سالم مي‌مانيد. اين يک بخش از روايات است.

بخش‌هاي ديگري در صفحه 132 آمده است «من أخذ دينه من أفواه الرجال» فلان کس گفته در بين مردم اين‌طور مي‌گويند «من أخذ دينه من أفواه الرجال، أزالته الرجال» اين عده رفتند آن عده آمدند فکرشان آن است ديده‌شان آن است حزبشان اين است گروه‌شان اين است، اينها او را از دين خارج مي‌کنند «و من أخذ دينه من الكتاب و السنة زالت الجبال، و لم يزل» اگر کسي دينش را از وحي بگيرد، ممکن است کوه‌ها در اثر زلزله زير و رو بشوند ولي او دينش را از دست نمي‌دهد. يک انسان معتقد با هيچ حادثه‌اي دينش را از دست نمي‌دهد. ممکن است چهار جا به روش مردم اشکال داشته باشد، اما دينش را هرگز از دست نمي‌دهد.

در کارهايي که راجع به انبياء است که رهبران الهي چه گفتند، چندين به اين مضمون روايت است: سليمان بن خالد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) مي‌گويد: «أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ» يکي از انبياي گذشته به پيشگاه ذات اقدس الهی اين مطلب را عرضه داشت: «فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ وَ لَمْ أَشْهَدْ)» شما ما را به عنوان حَکم فرستاديد به عنوان حاکم فرستاديد، ما بايد بين مردم حکومت کنيم چيزي را که حاضر نبوديم نمي‌دانيم چگونه داوري کنيم؟ دو نفر هستند دعوا دارند ما صحنه را نديديم چگونه داوري کنيم؟ فرمود به اينکه «يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ وَ لَمْ أَشْهَدْ)» آن‌گاه وجود مبارک امام صادق فرمود: «قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِكِتَابِي»[7] کتاب مي‌فرستم احکام و حِکم در آن هست شواهد در آن هست بينات در آن هست برابر اين کتاب عمل بکنيد.

در بعضي از روايات دارد انبياي فراواني فرستاديم در قرآن فرمود که انبياء دو قسم هستند بعضي از اينها قصه‌شان را ما به شما گفتيم همان‌هايي که در غرب آسيا يا خاورميانه در اين منطقه بودند که شما خبر داريد، اما در مورد خاور دور و باختر دور آن طرف دريا ما چه بگوييم؟ بگوييم در آن طرف دريا پيامبراني بودند. ما قصه پيامبري را نقل مي‌کنيم که بگوييم «فانظروا سيروا، فانظروا سيروا کيف کان و کذا» پيغمبري نامش در قرآن کريم است که خدا بتواند بگويد که شما برويد نامه اعمال اينها و روش اينها را مصدق و مکذب اينها را ببينيد. «سيروا سيروا سيروا في الأرض کيف کان کيف کان» به آن طرف آب از اين طرف دسترسي نيست لذا فرمود اگر 124 هزار پيغمبر است بخشي را که در خاورميانه هستند مقدور شما هست قصه‌شان را براي شما گفتيم، اما آنهايي که آن طرف دريا هستند يا غرب دور هستند شرق دور هستند ﴿لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ.[8] آن انبياي که قصه‌شان در قرآن نيامده چندين برابر انبيايي هستند که قصه‌شان آمده است. آن وقت اين انبيايي که قصه‌شان در قرآن آمده آنهايي که اولوا العزم هستند و شاخص هستند آنها مشخص هستند؛ وجود مبارک پيغمبر هست موساي کليم است عيساي مسيح است ابراهيم خليل است و نوح نبي است، اما عده زيادي از پيامبرها هستند که غير اولوا العزم و حافظان شريعت هستند اينها هستند که ﴿كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ[9] بسياري از اين انبياي غير اولوا العزم هستند که در جبهه‌ها بودند در جنگ‌ها بودند شهيد شدند ﴿نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌاينها را خدا فرستاده آمدند گفتند گفتند مردم ياد گرفتند.

پس اين‌طور نيست که مردم و عقلا اصل باشند يک قانوني داشته باشند آن وقت اهل بيت(عليهم السلام) آمده باشند امضاء کرده باشند؛ بلکه خداي سبحان به وسيله وحي و کتاب آسماني احکام و حِکم را به وسيله انبياء به مردم آموخت بعد اين عقلا ياد گرفتند حالا ما چون دسترسي به آن انبياي قبلي نداريم خيال مي‌کنيم بناي عقلا اين است و اهل بيت(عليهم السلام) اينها را امضاء کردند اين چنين نيست؛ لذا فرمود به اينکه هر چه که هست از وحي الهي است. پيامبران فرمودند انبياء گفتند بعد عقلا هم عمل کردند. اين خيلي ديد را عوض مي‌کند. در بسياري از امور اين‌طور نيست که اصل بناي عقلاء باشد، آن وقت ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[10] و مانند آن، امضاي بناي عقلا باشد اين‌چنين نيست. اصل حرف انبياي الهي است که از خدا گرفتند و عقلاي قوم عمل کردند و رواج پيدا کرده حالا در عصر ائمه(عليهم السلام) که به آنها دسترسي نبود همان حرف‌هاي ديريني که انبياي قبلي آوردند و نسخ نشده همان حرف‌ها را امضاء فرمودند.

پرسش: مخاطب قرآن از اول ... قصه‌هايي که اينجا آمده ...

پاسخ: آن طرف هم همين‌طور است. براي آنها آمده ولي ما نه از انبياي آنها نه از امت آنها خبري نداريم چون آن طرف آب بودند، نه اينکه براي آنها نگفته، براي شما نگفته يعني براي ما نگفته.

پرسش: قرآن يک کتاب جهانی است

پاسخ: قرآن جهاني است لذا گفته ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا[11] يک سلسله قوانين جهاني دارد ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًااما خصوصيات اينها بخش‌هاي جزئي اينها براي هر ملتي «لکل قوم کتاب»، «بعثنا في کل قوم کذا و کذا» هر قومي يک پيغمبري دارد يک کتابي دارد يک سنني دارد؛ منتها به آنها دسترسي نداريم که آنها چه بودند که بودند با چه وضعي بودند آيا شهيد شدند يا به طور عادي مردند؟ چرا «لم نقصص»؟ براي اينکه شما به آن طرف آب دسترسي نداريد. ما قصه پيامبري را مي‌گوييم که آموزنده باشد بعد بگوييم «سيروا في الأرض فانظروا» برويد ببينيد چه شد.

پرسش: مخاطب جهانی ...

پاسخ: جهاني يعني جهاني، حرف جهاني است. گوش يعني گوش! حرف جهاني اين است که وقتي دسترسي نداري چرا ما حرف باطل بزنيم؟ اين حرف حرف جهاني است.

پرسش: منظور اين است که ...

پاسخ: نخير، پيغمبر بود؛ مگر مي‌شود مردم را بدون رهبر رها کرد؟ «إن من امة» يعني «إن من امة» اين ابتدائيات است ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ[12]

پرسش: برای ما است

پاسخ: نه، به ملت حاضر زمان پيغمبر وگرنه ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌهيچ ملتي نيست مگر اينکه پيغمبر دارد؛ منتها آنهايي که آن طرف اقيانوس هستند را به چه کسي بگويد؟ به شما بگويد؟! قصه آنهايي را بگويد که تازه بعد از کشف کريستف شناخته شدند؟! فرمود ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌهيچ ملتي بدون پيغمبر نيست، راهنما مي‌خواهند خدا هم فرستاده؛ منتها اين‌طور نيست که حالا اگر مي‌بينيد اهل بيت(عليه السلام) يک مطلبي را که رايج است امضاء کردند اصل حرف آنها باشد و اهل بيت به دنبال آنها بيايند برای اين که اين حرفش صحيح است خير! اصل حرف خدا است بيان الهي است و اهل بيت از همان مبدأ استفاده مي‌کنند و انبياء گفتند که ما چکار بکنيم؟ فرمود کتاب مي‌فرستم و کتاب‌هاي آسماني آمد و آمد انبياء گفتند و گفتند عقلا گوششان پر شد.

بنابراين، در صفحه 229 فرمود «أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ وَ لَمْ أَشْهَدْ)» من هم حَکم هستم هم حاکم هستم چيزي که نديدم چگونه داوري بکنم؟ فرمود به اينکه «قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِكِتَابِي» من کتاب مي‌دهم برنامه مي‌دهم شاهد کيست منکر کيست مدعي کيست سوگند چيست محور قضا چيست اينها را مي‌گويم «وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي»  اگر سوگند هم بود به نام من سوگند بده «فَحَلِّفْهُمْ بِهِ» بعد فرمود: «وَ قَالَ هَذَا لِمَنْ  لَمْ تَقُمْ لَهُ بَيِّنَةٌ».

پرسش: ... احکام امضايي نداريم

پاسخ: چرا؟ ما کشف امضاء مي‌کنيم، اما اين که اصل بناي عقلا باشد اينها امضاء کرده باشند اثباتش آسان نيست. عقلا همين بودند که برادر نمي‌دانست برادر خودش را چگونه دفن بکند. آن بشر اولي که درس نخوانده است چه مي‌فهمد «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[13] چيست؟ ما سند داريم که انبياء از خدا کتاب خواستند کتاب آمد مردم تبعيت کردند، اما اين ‌چنين نيست که تا اين عصر خود ما انبياء اين حرف‌ها را نگفته باشند رهبران الهي نگفته باشند بناي عقلا بر لزوم وفاي به عقد است بعد بگوييم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِامضاي بناي عقلا است، يا فلان کار «البينة علي فلان» امضاي بناي عقلا است.

پرسش: احکام امضائي نيست حقيقتش همه‌اش تأسيسي است ...

پاسخ: بله، بشر عادي از خودش قانون در نياورده است. يک وقت اينکه انبياء گفته‌اند، آن دفائن را در مي‌آورند؛ دفائن العقول، سرمايه الهي است که ذات اقدس الهی انسان را با آن سرمايه خلق کرده است با آن دفينه خلق کرده است. در درون انسان نفس لوامه هست اگر يک کسي يک کاري بکند که ناروا است اين درون فشار مي‌آورد که چرا اين کار را کردي؟ خداي سبحان در درون انسان يک نگهباني قرار داد، همان‌طوري که عقل داد اين نفس لوامه را هم به عنوان نگهبان قرار داد. نفس لوامه همتاي قيامت است ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ[14]  اين در درون او، او را مي‌شوراند که چرا اين کار را کردي چرا اين کار را کردي؟ همين را انبياء(عليهم السلام) شکوفا کردند آن هم به وحي الهي. خطوط کلي را گفتند بعد بشر در درون خود يافت و بعد انبياء همين را برايش شرح دادند شد قانون. غرض اين است که يک چيزي باشد که از خود بشر باشد نه از طرف خدا است. بشر قانون‌گزار باشد نه خدا، چنين چيزي نيست. آنچه که هست آن است که انبياء(عليهم السلام) از طرف ذات اقدس الهی آوردند به بشر گفتند. بله، زمينه باور و زمينه قبول و زمينه پرورش در انسان هست لذا تمام احکام با فطرت سازگار است با کمال انساني سازگار است.

غرض اين است که اين مراحل را انبياء گذارندند. رواياتش را در سال‌هاي قبل خوانديم فرمود آنچه که به عهده ما است ما گفتيم «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» شما که در حوزه‌ها هستيد بايد اصول را ياد بگيريد نه مسئله را. آن عرضه يعني عرضه! آن عرضه را داشته باش مجتهد باش اصول ما را ياد بگير تفريع با خودت است. «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» اين اجتهادپروري است يعني ما آمديم مجتهد تربيت کنيم نه مقلد؛ شما مسئله ياد بگيريد براي مردم بگوييد اينکه هنر نيست!. اصول اوليه را ما مي‌گوييم ما قاعده استصحاب مي‌گوييم قاعده يد مي‌گوييم قاعده کذا مي‌گوييم قاعده کذا مي‌گوييم «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» شما نيامديد اينجا درس بخوانيد شما آمديد اينجا مجتهد بشويد. اين ابتکار براي همين است وگرنه اين اصالة الحريه با اين جلال و شکوهش اصلاً در حوزه‌ها مطرح نبود الآن هم نيست. اين حرف‌هاي بوسيدني است. اصل حريت است هيچ کسي بر کسي مسلط نيست اصالة الحرية که در کتاب عتق محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) از وجود مبارک حضرت امير نقل مي‌کنند اين است «الناس کلهم أحرار» هر انساني آزاد است هيچ کسي حق ندارد رأي خود و فکر خود را بر ديگري تحميل کند. اين اصالة الحرية است.

فرمود وظيفه ما شاگردپروري نيست ما شاگرد نمي‌خواهيم ما مجتهد مي‌خواهيم «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» نه استماع و گوش بدهيد و مسئله ياد بگيريد و براي مردم بگوييد، اينکه هنر نيست. مجتهدپروري اين است تلاش و کوشش اين است استعداد را شکوفا کردن اين است. «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» رسالت ما ائمه کليات و اصول گفتن است رسالت شما حوزويان مجتهد شدن است نه مسئله‌دانستن. در مسائل اعتقادي هم همين‌طور است در جهان‌بيني هم همين‌طور است در وحي و نبوت هم همين‌طور است. غرض اين است که اختصاصي به رشته و فقه خاصی ندارد، فقه به معناي عام مجتهدپروري است. بقيه را إن‌شاءالله فردا می‌گوييم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. نهج البلاغه، خطبه189.

[2]. ر.ک: تمام النهج البلاغه، ص430: «الست آية نبوة محمد صلی االله عليه و آله و سلم، و دليل رسالته و علامة رضاه و سخطه».

[3]. وسائل الشيعه، ج23، ص54.

[4]. سوره نوح، آيه14.

[5]. وسائل الشيعه، ج27، ص62 اين روايت از امام رضا(عليه السلام) است و روايت امام صادق(عليه السلام) اين است:« إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ- وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا» وسائل الشيعه، ج27، ص61و62.

[6]. وسائل الشيعه، ج27، ص130.

[7]. وسائل الشيعه، ج27، ص229.

[8]. سوره نساء، آيه164.

[9]. سوره آل عمران، آيه146.

[10]. سوره مائده، آيه1.

[11]. سوره فرقان، آيه1.

[12]. سوره فاطر، آيه24.

[13]. عوالي اللئالي، ج‏1، ص244.

[14]. سوره قيامت، آيات1 و2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق