12 05 1986 2935028 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 207(1365/02/22)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمٰن الرّحيم

﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَي العَالَمِينَ (۱۲۲) وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (۱۲۳)

يادآوري جمال و جلال الهي

ـ يادآوري نعمت

بسياري از نعم را خداي سبحان به بني‌اسرائيل إعطا كرد كه بهترين آنها نعمت نبوّت و نعمت رسالت بود؛ زيرا بسياري از أنبيا را براي هدايت از بين اينها مبعوث كرد. لكن اينها كفران نعمت كردند. براي اينكه اينها از كفران نعمت نجات پيدا كنند، خداي سبحان به اينها هشدار مي‌دهد كه به فكر نعم الٰهي باشيد. در چند جا در همين سورهٴ مباركهٴ بقره به بني‌اسراييل فرمود: به ياد نعم باشيد. براي أوساطِ از انسانها خداي سبحان آنها را به نعم الٰهي متذكّر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿اذكروا نعمتي الّتي انعمت عليكم﴾.

 

ـ ياد و ذكر نعمت آفرين

براي اوحدي از انسانها آنها را به خودش متذكّر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿فاذكروني اذكركم﴾[1]؛ آن انسان كاملي كه نه خوفاً من النّار عبادت مي‌كند نه شوقاً و طمعاً الي الجنّة بلكه حبّاً لله عبادت مي‌كند، خداي سبحان او را به ذكر خود دعوت مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿فاذكروني اذكركم﴾.

ولي أوساط از انسانها را به ياد نعم متذكّر مي‌كند، مي‌فرمود: ﴿اذكروا نعمتي الّتي انعمت عليكم﴾، گاهي خداي سبحان فقط به ياد خودش انسانها را متذكّر مي‌كند مثل همان ﴿فاذكروني اذكركم﴾، گاهي به ياد جمال و جلالش انسانها را متذكّر مي‌كند، مي‌فرمايد: به فكر نعمت من باشيد ولي از قهر و عذاب من هم غفلت نكنيد.

 

ـ سر يادآوري توأمان نعمت و نقمت در قرآن

 اينكه فرمود به ياد نعمم باشيد، نه يعني اگر بياد نعمتم نبوديد فقط نعمتم از دست شما مي‌رود، بلكه خود را گرفتار نقمت و عذاب مي‌كنيد. اين است كه معمولاً تذكرهٴ نعمت با تذكرهٴ عذاب همراه است، خواه در همين آيات سورهٴ بقره، خواه در آيات سورهٴ  الرّحمٰن، خواه در آيات سورهٴ مرسلات و مانند آن. چون بعضي از سور آياتش تكراري است نظير ترجيع بند يك قصيده است كه باعث زيبايي آن است. دربارهٴ سورهٴ مباركهٴ الرّحمٰن كه وارد شده است عروس قرآن است، به همان ترجيع بندهاي او است كه گاهي جلال خود را مطرح مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿فبايّ آلاٰء ربّكما تكذّبان﴾[2]، گاهي جمال خود را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿فبايّ آلاٰء ربّكما تكذّبان﴾، گاهي از جهنّم سخن مي‌گويد بعد مي‌فرمايد: ﴿فبأي آلاء ربّكما تكذّبان﴾، گاهي از بهشت سخن به ميان مي‌آورد، مي‌فرمايد: ﴿فبايّ آلاٰء ربّكما تكذّبان﴾ در سورهٴ مرسلات هم گاهي از جلالش سخن به ميان مي‌آورد، گاهي از جمالش، اين نكته براي آن است كه آيه محلّ بحث ما هم تذكرهٴ به جلال و جمال است. تنها بني‌اسرائيل را به تذكّر نعمت سرگرم نمي‌كند. مي‌فرمايد: به ياد نعمم باشيد و از قيامت بترسيد: ﴿يا بنياسرائيل أذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم و أني فضّلتكم﴾ بعد ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفس عن نفس شيئاً﴾؛ از قيامت بترسيد. تا حال هر جا سخن از تذكرهٴ نعمت بود يادآوري عذاب هم بود. فرمود به اينكه به ياد نعمتم باشيد و از عذاب من هم غفلت نكنيد. گاهي اينها را در دو آيه ذكر مي‌كند، گاهي در يك آيه ذكر مي‌كند. امّا اصل راه كلّي قرآن كريم كه جلال و جمال را، قهر و مهر را كنار هم ذكر مي‌كند، نمونه‌هاي فراواني در قرآن هست كه دو نمونهٴ بارزش همان سورهٴ مباركهٴ الرّحمٰن و سورهٴ مرسلات است.

در سورهٴ مباركهٴ الرّحمٰن بسياري از نعم را مي‌شمارد و اقرار مي‌گيرد، مي‌فرمايد به اينكه ﴿فبايّ ٰالاء ربّكما تكذّبان﴾[3] نعمتهاي الٰهي را كه مي‌شمارد مي‌فرمايد به اينكه: ﴿ربّ المشرقين و ربّ المغربين ٭ فبايّ ٰالاء ربّكما تكذّبان﴾[4] يا ﴿و له الجوار المنشئٰات في البحر كالأعلاٰم ٭ فبايّ ٰالاء ربّكما تكذّبان﴾[5] يا ﴿حورٌ مقصورات في الخيام ٭ فبايّ ٰالاء ربّكما تكذّبان﴾[6] اينها شمارش جمال و نعم الٰهي است. امّا در همين سورهٴ مباركهٴ الرّحمٰن كه تكرار آن جملهٴ كريمه به منزلهٴ ترجيع بند است، جلال و قهر خود را هم يادآور مي‌شود. مي‌فرمايد: ﴿يرسل عليكما شواظٌ من نار و نحاس فلا تنتصران﴾[7]: آن مس گداخته بر بالاي سر شما مي‌ريزد: ﴿فبايّ ٰالاٰء ربّكما تكذّبان﴾ يا ﴿فيومئذ لايسئل عن ذنبه إنس و لاجان﴾[8] چرا ﴿لايسئل﴾ براي اينكه ﴿يعرف المجرمون بسيماهم﴾[9]، چرا سؤال بكنيم مجرم خود مشخّص است ﴿يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنّواصي و الاقدام ٭ فبايّ ٰالاٰء ربّكما تكذبان﴾[10]، اين ﴿فيؤخذ بالنّواصي والاقدام﴾ بمنزلهٴ آن جمع بندي آن نظراتي است كه دربارهٴ تك تك أعضاي أهل جهنّم آمده، گاهي مي‌فرمايد: ما ﴿لنسفعاً بالنّاصية ٭ ناصية كاذبة خاطئة﴾[11]، گاهي مي‌فرمايد به اينكه ما پهلوهاي اينها را داغ مي‌كنيم: ﴿فتكوي بها جباههم و جنوبهم﴾[12]، گاهي مي‌فرمايد: سرشان را با آن آهن مي‌كوبيم: ﴿لهم مقامع من حديد﴾[13]، گاهي مي‌فرمايد: دهن اينها را ما مهر مي‌كنيم: ﴿اليوم نختم علي افواههم﴾[14]، گاهي مي‌فرمايد: چشم اينها را نابينا مي‌كنيم: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى[15]، تك تك اعضاء تبهكاران را كه با آن اعضاء در دنيا گناه كرده است، خداي سبحان فرمود: ما آنها را به اين كيفر گرفتار مي‌كنيم. بعد آخر فرمود: ما سر و ته اينها را هم جمع مي‌كنيم: ﴿فيؤخذ بالنّواصي والأقدام﴾[16] ؛ اين هم سر و ته ايشان جمع مي‌شود. آنها ناظر به تك تك اعضاء جوارح است كه معصيت كرده‌اند. اين هم فرمود: سر اينها را با پاي اينها ما جمع مي‌كنيم: ﴿فيؤخذ بالنّواصي والاقدام﴾ كه هيچ قدرت حركت ندارد. اينكه جلال الٰهي است و قهر الٰهي است به عنوان نعمت مطرح است در نظام كلّ؛ لذا مي‌فرمايد: ﴿فبايّ ٰالاٰء ربّكما تكذّبان﴾[17]، اين هم نعمت است اگر ترس از اين حالت نبود7 اكثري انسانها عبادت نمي‌كردند. اكثري ما به آن حد نرسيده‌ايم كه شوقاً الي الجنّه يا شكراً لله عبادت كنيم. اكثري ما از ترس است خلاصه، اينها در كنار شمارش جلال و جمال به عنوان يك ترجيع‌بند اين آيهٴ مباركهٴ ﴿فبايّ ٰالاٰء ربّكما تكذّبان﴾[18] تكرار مي‌شود.

در سورهٴ مرسلات هم اين‌چنين است: بسياري از نعم را ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين﴾[19] در كنار عذاب آن رحمت را هم ذكر مي‌كند باز مي‌فرمايد: ﴿ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين﴾ مثلاً: ﴿هذا يوم لاينطقون ٭ و لايؤذن لهم فيعتذرون ٭ ويل يومئذٍ للمكذّبين﴾[20]، در كنار آن عذابها نعمت اين‌چنين ذكر مي‌كند: ﴿انّ المتقين في ظلال و عيون ٭ و فواكه ممّا يشتهون ٭ كلوا و اشربوا هنيئاً بما كنتم تعملون ٭ انّا كذلك نجزي المحسنين ٭ ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين﴾[21]، اين سورهٴ مباركهٴ مرسلات هم يك ترجيع بندي است آميخته از جلال و جمال حق و كنار هم مسألهٴ ﴿ويلٌ يومئذ للمكذّبين﴾ را ذكر مي‌كند، امّا آن مهره، مهرهٴ ترس است؛ نظير آن مهرهٴ سورهٴ مباركهٴ الرحمن مي‌فرمايد: ﴿فبايّ آلاٰء ربّكما تكذّبان﴾ اين لسان، لسان تهديد است، گاهي نعمت را ذكر مي‌كند، گاهي عذاب را ذكر مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: ﴿فبايّ آلاٰء ربّكما تكذّبان﴾ يا در بخشي از سور ديگر فرمود: ﴿فبايّ آلاٰء ربّك تتماريٰ﴾[22]؛ لسان، لسان تهديد است كه مبادا كسي غفلت كنيد از نعمت حق يا عذاب حق، اين اصلي است در قرآن كريم.

هشدار به بني‌اسرائيل

براساس همان اصل در اين سورهٴ مباركهٴ الرّحمٰن دربارهٴ بني‌اسرائيل جلال و جمال را مطرح كرد. تاكنون سه جا در همين سورهٴ بقره به بني‌اسرائيل هشدار داد. ولي جلال و جمال را، قهر و مهر را كنار هم يادآور شد. اوّل آيهٴ 40 همين سورهٴ مباركهٴ بقره بود كه بحثش گذشت. در يك آيه هم مسألهٴ جمال مطرح است، هم جلال، هم رحمت و هم هشدار به غضب، فرمود: ﴿يا بنياسرائيل اذكروا نعمتي الّتي انعمت عليكم و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم و ايّاي فارهبون﴾[23]؛ يعني در عين حال كه ترغيب است، ترهيب هم هست. در عين حال كه ايجاد رغبت به نعمت است، ترهيب و پرهيز و تحذير از عذاب هم هست، فرمود: ﴿ايّاي فارهبون﴾؛ از من بهراسيد، راهب باشيد، خائف باشيد، از من بترسيد؛ هم ترهيب است هم ترغيب، هم تشويق است هم تهديد.

در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيه ٤٧ و ٤٨ اين دو مطلب را در دو آيه ذكر فرمود. در آيه 40 دو مطلب را در يك آيه ذكر فرمود. در آيه ٤٧ و ٤٨ اين دو مطلب را در دو آيه ذكر كرد، فرمود: ﴿يا بنياسرائيل اذكروا نعمتي الّتي انعمت عليكم و انّي فضّلتكم علي العالمين﴾[24]، اين ترغيب است و دعوت به ذكر نعمت، آيهٴ بعد اين است: ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفس عن نفس شيئاً و لايقبل منها شفاعة و لايؤخذ منها عدلٌ و لاهم ينصرون﴾[25] كه ترهيب است. مشابه همين كه در ٤٧ و ٤٨ در دو آيه مسألهٴ نعمت و نقمت ياد آور شد در آيهٴ محلّ بحث هم به اين صورت به عمل آمد. يعني آيه ١٢٢ و ١٢٣ كنار هم يكي ناظر به نعمت است يكي ناظر به نقمت، فرمود: ﴿يا بنياسرائيل اذكروا نعمتي الّتي انعمت عليكم وانّي فضّلتكم علي العالمين﴾، اين يك آيه ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفسٌ عن نفس شيئاً و لايقبل منها عدلٌ و لاتنفعها شفاعة و لاهم ينصرون﴾، اين آيهٴ دوم. يك تفاوت كوتاهي بين اين دو بخش است، در تقديم و تأخير بعضي از كلمات، اين همانند همان ترجيع بند سورهٴ الرّحمٰن و سورهٴ مرسلات و مانند آن است. آن قدر تفاوت ندارد كه انسان با خواندن يك بار متوجّه بشود كه فرق اين دو آيه چيست. يك مقدار بايد دقيق بشود ببيند مثلاً آنجا اين كلمه جلو افتاد اين كلمه دنبال هست، فرمود: بياد نعمم باشيد و از عذاب من هم غفلت نكنيد؛ براي اينكه تذكّر به عذاب شما را نجات مي‌دهد، و تذكر نعمت شما را متنعّم مي‌كند. دربارهٴ پرهيز از روز قيامت در همان آن آيهٴ ٤٨ بحث مبسوطي تقريباً به عمل آمد. امّا چون يك مقدار فاصله شد بعضي از آيات را ممكن است در اينجا عرض كنيم.

 

قيامت ظرف ظهور حق

فرمود: ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفسٌ عن نفسٍ شيئاً﴾[26]؛ قرآن كريم در جريان قيامت بسياري از موارد هر جا به عنوان «يوم» و «يومئذٍ»، در قرآن مطرح شد ناظر به قيامت است. در بعضي ازموارد است كه مسألهٴ يوم دربارهٴ غير قيامت هم اطلاق شده است. وگرنه آنچه كه به عنوان «يوم» و «يومَئذٍ» و «يومئِذٍ» آمده نوعاً ناظر به قيامت است. و آن روزي نيست كه در برابر شب باشد، چون ليل و نهاري نيست، وقتي بساط آسمان‌ها و زمين جمع شد، شمس و قمر كوبيده شد، اين‌چنين نيست كه شبي باشد در برابر روز، آن روز يعني ظرف ظهور حق: ﴿ذلك اليوم الحقّ﴾[27]. نه يك روزي است كه در برابر شب است. اگر گفته شد: آن روز ﴿عند ربّك كالف سنةٍ ممّا تعدّون﴾[28]، يا روزي است كه ﴿خمسين الف سنة﴾[29] نه يعني اگر پنجاه هزار سال تمام شد بعد غروب بشود؛ اين ناظر به طولاني بودن آن مدّت است. نشانه‌اش آن است كه براي اهل تقوا همان پنجاه هزار سال به اندازهٴ يك نماز واجب است[30]، به اندازهٴ يك نماز ظهر است. چهار دقيقه است، ده دقيقه است، روزي نيست كه در مقابلش شب باشد كه اگر اين پنجاه هزار سال تمام شد يك ساعت بعد بشود شب. شبي در كار نيست. و آنجا هر نوري هم كه هست مال خود انسان است. اگر انسان نور بود براي هميشه در روز است و اگر نوراني نبود براي هميشه در ظلمت است. اين‌چنين نيست كه اگر كسي نور نداشت بتواند از نور كسي استفاده كند. پس روزي نيست در برابر شب، او أبد روز است. و اين پنجاه هزار سال، ناظر به كثرت و امتداد او است.

 

ويژگيهاي قيامت

ـ الف . روزي سنگين و دشوار براي كافران

فرمود: اين روز براي كافران خيلي سخت است: ﴿علي الكافرين غير يسير﴾[31]، گاهي مي‌فرمايد: عسير است و با عسرت است، گاهي مي‌فرمايد: براي كافران آسان نيست، گاهي مي‌فرمايد: ﴿فكيف تتقون إن كفرتم يوماً يجعل الولدان شيباً﴾[32]؛ ولدان را أشيب مي‌كند، پير مي‌كند از بس دردناك است يا از بس طولاني است. اينها را به عنوان خطوط كلّي درد آوري آن روز ذكر مي‌كند. بعد مي‌فرمايد به اينكه تمام شما به الله برمي‌گرديد: ﴿و اتّقوا يوماً ترجعون فيه الي الله﴾[33].  پس خطر آن روز را بازگو مي‌كند كه روزي است طولاني و روزي است كه دردناك است، روز ثقيل است اينها ﴿و يذرون وراءهم يوماً ثقيلاً﴾[34] كه از او به عنوان روز سنگين ياد مي‌كند و روز رجوع الي الله. آنچه كه مربوط به اين آيه است اين است كه مي‌فرمايد: در اين روز پرخطر و طولاني هيچ كسي به فكر أحدي نيست.

 

ـ ب . قيامت، روز تنهايي انسان

فرمود: ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفسٌ عن نفسٍ شيئاً﴾؛ اين نكره در سياق نفي است و مفيد عموم، أحدي كار أحدي را انجام نمي‌دهد، كسي كار كسي را نمي‌كند. جزاهُ يعني كفيٰ عنه، از او كفايت نمي‌كند، چرا؟ براي اينكه هركس گرفتار خودش است. آنكه وارسته نيست بايد از خود دفاع كند، آنكه وارسته است بدون أذن خدا مأذون نيست كار كند.

نظام حاكمي در قيامت نظام فردي است نه جمعي؛ لذا فرمود: همهٴ شما كه در آن روز جمع مي‌شويد در عين حال كه قيامت يوم الجمع است، يوم الفصل هم هست. همهٴ هستيد ولي هر كدام تك و منقطع از ديگري. نظام قيامت نظام فردي است، نه نظام جمعي مثل دنيا نيست كه با تعاون كار حل بشود. خواه تعاون بر برّ ،خواه تعاون بر إثم. هم تعاون بر برّ در دنيا ممكن است، لذا امر فرمود: ﴿تعاونوا علي البرّ و التقويٰ﴾[35]، هم تعاون بر إثم ممكن است، لذا نهي فرمود كه ﴿و لاتعاونوا علي الاثم و العدوان﴾[36]؛ اگر ممكن نبود كه نهي نمي‌شد. ولي در قيامت اين‌چنين نيست. نظام حاكم بر قيامت نظام فردي است، يعني انسان است و عقيدهٴ او، انسان است و اخلاق او، انسان است و اعمال او، انسان است و گذشتهٴ او، نه حال و آينده، نه در آينده مي‌تواند كاري انجام بدهد نه در آنروز، انسان است و گذشته‌هاي او كه ﴿يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً﴾[37].

 

 

ـ ج . عدم وجود كمك عاطفي در قيامت

در يك همچنين روزي خدا فرمود: أحدي نمي‌تواند مشكل أحدي را حل كند. در دنيا بالاخره انسان مي‌تواند به آسيب ديده كمك برساند ولو در حدّ يك كمك عاطفي. گاهي انسان مي‌توان مشكل آسيب ديدگان را حل كند، گاهي اگر توان حلّ مشكل ندارد مي‌تواند به آسيب ديده كمك عاطفي كند، يعني حال او را بپرسد. اين احوال پرسي و تفقّد يك دلجويي و كمك عاطفي است. فرمود: در قيامت كمك عاطفي هم نيست، كسي حق ندارد حال كسي را بپرسد: ﴿و لايسئل حميمٌ حميماً﴾[38]؛ حميم يعني دوست گرم. به آن آب جوشان مي‌گويند: آب حميم. به انساني كه محبّتش نسبت به ديگري داغ است وگرم مي‌گويند: دوست حميم. فرمود: دوست گرم و حميم انسان در آنجا حال انسان را هم نمي‌پرسد؛ پس كمك عاطفي هم نيست. چرا؟ چون نظام حاكم بر قيامت نظام فردي است و نه جمعي.

 

نظام فردي حاكم در قيامت

اين را در سورهٴ مباركهٴ مريم بيان كرد، در چند آيه از سورهٴ مريم فرمود: نظام حاكم بر قيامت نظام فردي است. آيه ٨٠ اين است كه ﴿و نرثه ما يقول و يأتينا فرداً﴾[39]؛ تنها مي‌آيد، تنها مي‌آيد، نه يعني نظير مسافرتهايي كه هر كسي با مال و زندگي خود بيايد. نه، اصلاً مال نيست. هر چه انسان دارد پشت سر مي‌گذارد و تنها مي‌آيد. لذا خداي سبحان فرمود به اينكه ما هرچه به شما داديم: ﴿لقد جئتمونا فراديٰ كما خلقناكم اوّل مرّة و تركتم ما حوّلناكم وراء ظهوركم﴾[40] همان طوري كه وقتي به دنيا مي‌آمديد بي علاقه بوديد. تك به دنيا آمديد، هم اكنون هم وقتي كه وارد صحنهٴ قيامت شديد، فراديٰ مي‌آييد. و ما هر چه به شما داديم، پشت سرگذاشتيد ﴿وتركتم ما خوّلناكم﴾[41]؛ يعني ما أعطيناكم ﴿وراء ظهوركم﴾[42] آن را پشت سر گذاشتيد، و تك آمديد. پس ﴿ونرثه ما يقول و يأتينا فرداً﴾[43]

 

ـ د . قيامت روز منقطع شدن راه اسباب و أنساب

چه اينكه در همين سورهٴ مباركه آيه ٩٢ به بعد اين است: ﴿إن كلّ من في السّمٰوات و الارض الاّ ٰاتي الرّحمٰن عبداً ٭ لقد احصيٰهم و عدّهم عدّاً ٭ و كلّهم ٰاتيه يوم القيامة فرداً﴾[44]؛ همهٴ اين موجودات تك مي‌آيند. تك مي‌آيند يعني چه؟ يعني با آن علل و عواملي كه در اختيارشان بود نيستند، منقطع الارتباط‌اند. با آن أمورهايي كه به عنوان قرارداد و پيمان با هم مرتبط بودند از آنها هم منقطع‌اند و نيستند. انسان با يك سلسله علل و اسباب در ارتباط است: ارتباط تكويني، با يك سلسله امور در ارتباط است: ارتباط قراردادي. كسي پدر است، كسي پسر است، كسي دوست است، كسي مولاست، كسي عبد است و امثال ذلك.

فرمود: نه اين امور قراردادي در قيامت راه دارد، نه آن امور ظاهري كه به عنوان اسباب است. همهٴ علل و اسباب در قيامت منقطع است. نه اينكه نظام قيامت نظام علّي ومعلولي نيست، نظام قيامت نظام علّي و معلولي است منتها همهٴ كارها بدست علّة العلل و مسبّب الاسباب است. أحدي مالك چيزي نيست. لذا فرمود: ﴿و كلّهم ٰاتيه يوم القيامة فرداً﴾[45] در بخش ديگر هم فرمود به اينكه ﴿و لقد جئتمونا فراديٰ كما خلقناكم اوّل مرّة و تركتم ما خوّلناكم وراء ظهوركم﴾[46] اين معنا را در آيات ديگر باز فرمود، گاهي مي‌فرمايد به اينكه مال و بنون به حال انسان نافع نيست؛ نظير آنكه در سورهٴ شعراء آيهٴ ٨٧ به بعد آمده است كه ﴿يوم لاينفع مال و لابنون ٭ الاّ من اتي الله بقلبٍ سليم﴾[47]؛ يعني آن روز چيزي كه بنام مال در دنيا ناميده مي‌شد، در آخرت نافع نيست. نه مال هست، مالكيّت هست منتها به حال انسان نافع نيست! چون روزي است كه ﴿يوم لاتملك نفس لنفس شيئاً و الأمر يومئذٍ لله﴾[48]؛ نه اينكه انسان مالك چيزي است و آن مالكيّت سودي ندارد بلكه مالك نيست چون دفعتاً از خاك سر بر مي‌دارد. لذا فرمود به اينكه ﴿يوم لاينفع مال و لابنون ٭ الاّ من أتي الله بقلب سليم﴾، اصلش آن است كه فرمود: ﴿و الامر يومئذ لله﴾ در سورهٴ انفطار پايان سوره فرمود: ﴿و ما ادريٰك ما يوم الدّين ٭ ثمّ ما ادريٰك ما يوم الدّين ٭ يوم لاتملك نفسٌ لنفس شيئاً و الامر يومئذ لله﴾[49]

 

عجز انسان از ياري خويش و ديگران در قيامت

اينكه فرمود: ﴿لاتملك نفس لنفس شيئاً﴾[50]، نه يعني هيچ كسي براي ديگري نمي‌تواند كار كند؟ گرچه ﴿لاتملك نفسٌ لنفس﴾ فقط همين مقدار را نفي مي‌كند كه كسي نمي‌تواند براي ديگري كار كند، شايد بتواند براي خودش كار كند. امّا اين جمله بعد كه فرمود: ﴿و الأمر يومئذ لله﴾[51]، آن را هم نفي مي‌كند؛ يعني حتّي براي خودش هم نمي‌تواند كار كند، چون اگر كسي بتواند براي خودش كار بكند آن وقت نظير دنيا خواهد بود: ﴿تقطّعت بهم الاسباب﴾[52] يا ﴿فلا أنساب بينهم﴾[53] مطرح نيست. گرچه ﴿لاتملك نفسٌ لنفس شيئاً﴾ فقط همين مقدار را نفي مي‌كند كه كسي نمي‌تواند براي ديگري كار كند. شايد بتواند براي خود كار كند. اين را نفي نمي‌كند. امّا اين جمله بعد آيه كه فرمود: ﴿و الأمر يومئذ لله﴾؛ مطلق امر مال خداست.

معلوم مي‌شود انسان براي خودش هم نمي‌تواند كار بكند. لذا فرمود: ما اجازهٴ حرف زدن به كسي نمي‌دهيم. آن را در سورهٴ مباركهٴ هود بيان كرده است. فرمود به اينكه ﴿يوم يأت لاتكلّم نفس الاّ باذنه﴾[54]، خب اگر دهان بسته است و انسان مأذون نيست حتّي عذرخواهي بكند پس براي خودش هم نمي‌تواند كار بكند.

 

عدم اذن بر اعتذار و كاستن از انفعال دروني

فرمود: ﴿ولايؤذن لهم فيعتذرون﴾[55]، گاهي انسان تبهكار اگر عذرخواهي بكند، لااقل خود را سبك مي‌كند. فرمود: ما اجازهٴ اعتذار هم نمي‌دهيم. بايد همين شرم باشد. چون انسان تبهكار اگر قدرت داشته باشد و عذرخواهي كند، يك مقدار لااقل با اين اعتراف آن انفعال دروني را كم مي‌كند، فرمود: ما به اينها اجازه اعتذار هم نمي‌دهيم كه آن شرم كم بشود: ﴿لايؤذن لهم فيعتذرون﴾ لذا هم با آن خزي و شرم دروني هستند و هم با آتش بيروني. اجازهٴ عذرخواهي هم به كسي نمي‌دهند. چون در دنيا ﴿معذرة الي ربّكم﴾[56] به نصاب رسيده است، چه اجازهٴ عذرخواهي بدهد. پس هيچ عاملي كه ازعذاب انسان بكاهد در آنجا نيست. در دنيا ممكن است كسي به بدترين وجه عذاب بشود، ولي روي تحقيقي كه دارد يا روي تخيّل باطلي كه دارد از آن عذابش بكاهد. بيان ذٰلك اين است كه يك وقت كسي را در آن كانال آتش نظير اصحاب أخدود مي‌سوزانند يا نظير رزمنده‌هايمان كه در بين دو صف از آتش. محترق مي‌شوند؛ اينها عذاب احساس نمي‌كنند، يا اگر هم عذاب احساس بكنند چون مطمئنند كه أحدي الحسنيين است بر اينها گواراست. يا اگر كسي گرفتار تخيّل باطل شد، خيال مي‌كند كه جزء سلحشور تاريخ خواهد شد و در آينده از او به عظمت ياد مي‌كنند همين خيال ممكن است از عذاب او بكاهد. يا يك كسي كه در اثر تباهي دل خود را مُحِق مي‌پندارد وقتي هم كه اعدام مي‌شود آن رنج اعدام را باگوارايي تحمّل كند به اين خيال باطل كه آيندهٴ تاريخ حكم مي‌كند. بعداً مثلاً از ما به عنوان يك قهرمان تاريخ مي‌سازند. بنابراين عذابها در دنيا با اين خيالهاي باطل يا با آن ايمانهاي حق قابل تخفيف است. ولي در قيامت اگر كسي را عذاب مي‌كنند معلوم مي‌شود كه او بيّن الغيّ است، يعني بطلان او روشن مي‌شود، به آينده‌اي اميد ندارد. لذا اگر مي‌سوزد، درون و بيرون او مي‌سوزد. لذا خدا فرمود: أحدي نمي‌تواند مثل من كسي را عذاب كند: ﴿لايعذّب عذابه احد﴾[57] نه براي آنكه اصل سوزاندن و امثال ذلك در دنيا ميسور نيست. بر فرض اگر هم يك آتش پيدا بشود نظير آتش قيامت ممكن است آن كسي كه در شعله مي‌سوزد خود را با تخيّل باطل قانع كند. ولي در قيامت بر او روشن مي‌شود كه باطل است. و حتّي اجازهٴ عذرخواهي هم به او نمي‌دهند كه بااين اعتذار آن انفعال دروني را كم كند.

 

ـ بازگشت به بحث: عدم وجود كمك عاطفي در قيامت

يا به او اجازه نمي‌دهند كه از دوست دنياييش حال بپرسد به عنوان كمك عاطفي كه از درد او بكاهد، فرمود: ﴿و لايسئل حميمٌ حميماً﴾[58] ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ[59] لذا اگر فرمود: ﴿لايعذّب عذابه احد﴾[60] براي آن است كه تمام راههاي تخفيف عذاب در قيامت بسته است؛ خب اگر ﴿و الامر يومئذٍ لله﴾[61] معلوم مي‌شود هيچ كسي بدون اذن خداي سبحان نمي‌تواند كار كند، خدا هم كه به اينها اذن سخن نخواهد داد.

در سورهٴ معارج آيه ٩ به بعد اين‌چنين است، فرمود: ﴿و تكون الجبال كالعهن ٭ و لا يسئل حميمٌ حميماً﴾[62]، اين نظير دنيا نيست كه حال يكديگر را بپرسند، آنگاه ﴿يبصّرونهم يَوَدُّ المجرم لو يفتدي من عذاب يومِئذٍ﴾[63]؛ تنها موردي كه در قرآن كريم ﴿يُومِئِذٍ﴾ هست به كسر ميم همين آيه است، چون مضاف اليه عذاب است. حال كسي را نمي‌تواند بپرسد. حميم يعني دوست گرم. دوست صميمي را مي‌گويند: حميم. مي‌فرمودند: ﴿ادفع بالّتي هي احسن فاذا الّذي بينك و بينه عداوة كأنّه وليٌّ حميم﴾[64]؛ فرمود: اگر كسي نسبت به شما بد كرد به اين فكر نباشيد كه روي انتقام مسأله را حل كنيد، شما مي‌توانيد روي كرامت مسأله را حل كنيد. مگر نه آن است كه مي‌خواهي با بهترين وجه انتقام بگيري؟ خب با كرامت انتقام بگيرد. اگر كريمانه برخورد كردي آنكه عدوّ شماست، وليّ حميم شما مي‌شود. خب راه داريد شما: ﴿ادفع بالّتي هي احسن فإذا الّذي بينك و بينه عداوة كأنّه وليٌّ حميم﴾[65]؛ آن دوست گرم را مي‌گويند: دوست حميم. دوست صميمي، ولي حميم، فرمود: اينها كه در دنيا حميم هم بودند، گرم بودند نسبت به يكديگر، در قيامت قدرت كمك عاطفي هم ندارند: ﴿لايسئل حميمٌ حميماً﴾[66] چون اگر بخواهد سؤال كند، اجازه مي‌خواهد و خدا اين اذن را نمي‌دهد: ﴿يودّ المجرم لو يفتدي من عذاب يومئذ ببنيه ٭ و صاحبته و اخيه ٭ و فصيلته الّتي تؤويه ٭ و من في الارض جميعاً ثمّ ينجيه﴾[67].

 

يوم الفصل و يوم الجمع بودن قيامت

بنابراين درعين حال كه همه با هم‌اند، نظام حاكم، نظام فصل است. لذا در همان سورهٴ مرسلات كه بعضي از آياتش خوانده شد مي‌فرمايد به اينكه ما شما را جمع كرديم: ﴿هذا يوم الفصل جمعناكم و الاوّلين﴾[68]؛ يعني هم يوم الفصل است، هم يوم الجمع. همه با هم‌اند ولي ﴿لكلّ امريء منهم يومئذٍ شأن يغنيه﴾[69]، يوم الجمع است، چون ﴿انّ الاوّلين و الآخرين ٭ لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾[70]، يوم الفصل است چون ﴿لكلّ امري منهم يومئذٍ شأن يغنيه﴾[71]. هم يوم الفصل است، هم يوم الجمع. البتّه از آن جهت هم يوم الفصل است كه فصل خصومت مي‌شود. آن داور علي الاطلاق داوري مي‌كند و مانند آن.

 

ناكارآمدي ابزار دنيوي در قيامت

سؤال ...

جواب: اين معنا كه فرمود: ﴿لاتجزي نفس عن نفس شيئاً﴾[72] اين را در آيات گوناگون تحليل مي‌كند، گاهي مي‌فرمايد به اينكه مولايي از مولايي مغني نيست. نظير آنچه در سورهٴ دخان آيهٴ ٤١ آمده است: ﴿يوم لايغني موليً عن موليً شيئاً و لا هم ينصرون﴾[73]؛ هيچ ولييّ از وليّ خود حمايت نمي‌كند. در دنيا انواع و اقسام ولايت بود: هم ولايتهاي جعلي، هم ولايتهاي أصلي كه خداي سبحان قرار داد. هيچيك از اين انحاء ولايت در قيامت اثر ندارد. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ سبأ مقداري از اين آثار قيامت را ذكر فرمود. آيهٴ ٤٢ سورهٴ سبأ اين است كه ﴿فاليوم لايملك بعضكم لبعض نفعاً و لاضرّاً﴾[74]؛ بخواهند آسيب برسانند نمي‌توانند، بخواهند سودي برسانند نمي‌توانند؛ چون ﴿و الامر يومئذٍ لله﴾[75].

در سورهٴ مباركهٴ لقمان آيهٴ ٣٣ به اين صورت بيان فرمود: ﴿و اخشوا يوماً لايجزي والدٌ عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئاً﴾[76]، كه اينها به منزلهٴ تبيين آن اصل كلّي آيهٴ محلّ بحث است. آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿لاتجزي نفسٌ عن نفس شيئاً﴾[77]، آن‌گاه اين را در آيات مكرّر تبيين كرد. فرمود: نه ولي از مولّي عليه كفايت مي‌كند، نه والد از مولود كفايت مي‌كند، نه مولود از والد كفايت مي‌كند، نه حميم از حميم كفايت مي‌كند. اينها را در طيّ آيات گوناگون باز كرد. در آيهٴ محلّ بحث فرمود: كسي از كسي كفايت نمي‌كند. آنگاه آن مواردي كه احياناً احتمال كفايت بود آن را باز مي‌كند و نفي مي‌كند. والد و ولد را طرح مي‌كند، ولي و مولّي عليه را طرح مي‌كند، حميم و حميم را طرح مي‌كند، أرحام را طرح مي‌كند. كه فرمود: ﴿لن لتنفعكم ارحامكم و لا اولادكم﴾[78]، اينها كه مظنّهٴ ارتباط بود اينها را يكي پس از ديگري بالصّراحه ذكر مي‌كند و نفي مي‌كند. در اين آيهٴ سورهٴ لقمان فرمود: ﴿يا ايّها الناس اتّقوا ربّكم و اخشوا يوماً ...﴾ كه ﴿... لا يجزي والدٌ عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئاً﴾[79]. اين ﴿شيئاً﴾ به عنوان تنازع به هر دو جمله متعلّق است و اين نكره هم در سياق نفي است و مفيد عموم يعني هيچ‌كاري ساخته نيست، حتّي  كار عاطفي كه حال يكديگر را بپرسند؛ پس نه والد از ولد نه ولد از والد. ﴿انّ وعد الله حقٌّ فلاتغرّنّكم الحيوٰة الدّنيا و لايغرّنكم بالله الغرور﴾[80].

در سورهٴ مباركهٴ نحل آيهٴ ١1١ سرّ عدم كفايت از غير را مطرح مي‌كند، مي‌فرمايد: مي‌دانيد چرا هيچ‌ كسي به فكر ديگري نيست؟ چون همه بفكر خودشان هستند: ﴿يوم تأتي كل نفس تجادل عن نفسها﴾[81]؛ او به زحمت از خود بخواهد دفاع كند: ﴿يوم تأتي كل نفس تجادل عن نفسها و توفّيٰ كلّ نفس ما عملت﴾[82]؛ عين همان عمل دامنيگر اينهاست. هر كسي گرفتار كار خودش است، چگونه مي‌تواند از ديگري حمايت كند؟ ﴿و هم لا يظلمون﴾[83].

در سورهٴ مباركهٴ هود گذشته از اينكه آن مطلب را بيان كردند كه أحدي بدون اذن خدا سخن نمي‌گويد در آنجا هم فرمود به اينكه ﴿ذلك يوم مجموعٌ له الناس و ذلك يوم مشهود﴾[84]: هم روز جمع است، هم روز شهود در عين حال كه همه فراديٰ خواهند آمد.

 

نفي معادل‌گيري و خليل‌يابي در قيامت

امّا شفاعت و خُلّت و عدل و اينها را در همين جمله آيهٴ محلّ بحث، يكي پس از ديگري به آن اشاره كرد. بنابراين هيچ كسي از كسي كفايت نمي‌كند. سرّش آن است كه هر كسي گرفتار كار خودش است؛ آنها كه بدند كه سرگرم كار خودشان هستند، آنها كه خوبند بدون إذن خدا سخن نمي‌گويند. فرمود: ﴿و اتّقوا يوماً لاتجزي نفس عن نفس شيئاً و لايقبل منها عدلٌ و لاتنفعها شفاعة و لاهم ينصرون﴾ از اينكه فرمود: ﴿و لايقبل منها عدلٌ﴾؛ يعني اگر كسي بخواهد در مقابل عذاب چيزي بدهد كه عديل عذاب باشد، آن عِدْل و عَدْل را بدهد و از عذاب برهد اين‌چنين نيست. اين را بالقول المطلق نفي كرد، فرمود: ﴿و لايقبل منها عدلٌ﴾، آنگاه در آيات ديگر اين را باز كرد. فرمود: اگر همهٴ زمين لبريز از طلا مي‌بود و ﴿مثله معه﴾[85] هم بود، حاضر بود بدهد و از عذاب برهد، يعني اگر دو كره پر از طلا بود اين كرهٴ زمين و معادل اين هم اگر پر از طلا بود و اگر شخص مي‌داشت مي‌خواست بدهد و از عذاب برهد، بلكه حاضر بود همهٴ اولادش را فِدا كند و از عذاب برهد آنجا جا براي ايثار نيست. در دنيا ممكن است كسي روي غيرت يا روي مسائل ديگر خود را فداي أهل بيتش كند، ولي در آخرت آنقدر عذاب دردناك است كه ممكن نيست كسي خود را فداي ديگري كند. تلاش هر كسي اين است كه ديگري را فداي خود كند: ﴿لو يفتدي من عذاب يومئذ ببنيه﴾[86] مسألهٴ عدل كه عِدْل گيري باشد اينها به عنوان نفي جنس نفي شده است. كه اصلاً عدل‌گيري نيست.

مسأله خُلّت، مسألهٴ بيع اينها هم به عنوان نفي حقيقت نفي شده است چون در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٴ ٢٥4 اين‌چنين آمد كه ﴿يا ايّها الّذين ٰامنوا انفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتي يوم لابيع فيه و لاخلّة و لا شفاعة﴾[87]؛ فرمود به اينكه آن روز روز خريد و فروش نيست. روز دوست يابي هم نيست. خلاصه نه ضوابطِ دنيا در آن روز كار مي‌كند نه روابط. گاهي انسان طبق ضابطه مشكل خود را حل مي‌كند؛ مثل اينكه كار مي‌كند و با كار مشكل خودش را حل مي‌كند، گاهي با رابطه مشكلش را حل مي‌كند، دوستي دارد كه دوستي او مشكل و را حل مي‌كند. فرمود: در قيامت نه جا براي ضوابط است كه كار كند و خريد و فروش كند و مشكلش را حل كند نه جا براي خليل و حبيب بازي و روابط است با دوست‌يابي مشكل را حل كند. ﴿لابيعٌ فيه و لاخلّة﴾ كه خليلي مشكل خليلي را حل كند.

 

حرمان تبهكار از شفاعت شفيعان

مي‌ماند مسألهٴ شفاعت. دربارهٴ آن عدل‌گيري و بيع و خلّت و امثال ذلك به عنوان لاي نفي جنس، أصل حقيقت را نفي كرد. يعني در قيامت جا براي كسب نيست، جا براي خريد و فروش نيست، جا براي فديه دادن نيست، جا براي دوست يابي و دوست بازي نيست.

اين به عنوان نفي حقيقت جنس. دربارهٴ شفاعت اوّل به عنوان نفي جنس در سياق آنها فرمود: ﴿و لاشفاعة﴾[88] يعني در قيامت شفاعت نيست. بعد كم كم اين را رقيق كرد، فرمود: شفاعت به حال او نافع نيست. معلوم مي‌شود هست ولي او نمي‌تواند استفاده كند. بعد اين را باز كرد، فرمود: شفيع هستند، منتها بايد خدا اذن بدهد. بعد اين را توسعه داد فرمود: شخصي مي‌تواند شفيع باشد كه مالك عهد باشد. شخصي مي‌تواند مشفوع له باشد كه دينش مرتضيٰ باشد، يعني مسلمان بميرد. دربارهٴ شفاعت در چندين بخش آهسته آهسته مسأله را حل كرد، ثابت كرد كه شفاعت در قيامت حقّ لاريب فيه. نه تنها نيست بلكه امري است يقيني، منتها كم كم مسأله را حل كرد. همين آيهٴ محلّ بحث فرمود: شفاعت به حال او نافع نيست، معلوم مي‌شود هست. در آيات ديگر فرمود: ﴿فما تنفعهم شفاعة الشافعين﴾[89]؛ معلوم مي‌شود خيلي‌ها شفاعت مي‌كنند. ملائكه شفاعت مي‌كنند، اولياء الٰهي شفاعت مي‌كنند، أنبيا شفاعت مي‌كنند. امثال ذلك. خيلي‌ها شافعين‌اند، ولي به حال اينها نافع نيست. منتها كسي كه بايد شفاعت كند حدودش مشخّص شد، كسي كه بايد مشفوعٌ له باشد او هم حدودش مشخّص شد ولي در اين آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿و لاتنفعها شفاعة﴾؛ معلوم مي‌شود شفاعتي هست منتها به حال او نافع نيست. «و آخر من يشفع أرحم الرّاحمين»[90] از اين طرف بما فرمودند: «لاشفيع أنجح من التوبة»[91] هيچ شفيعي بالاتر از توبه نيست كه انسان با شفاعت توبه بميرد. از آن طرف هم فرمودند به اينكه يأس به خود راه ندهيد براي اينكه «و آخر من يشفع أرحم الرّاحمين»

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.

[2]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 13.

[3]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 13.

[4]  ـ سورهٴ الرحمن، آيات 17 ـ 18.

[5]  ـ سورهٴ الرحمن، آيات 24 ـ 25.

[6]  ـ سورهٴ الرحمن، آيات 72 ـ 73.

[7]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 35.

[8]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 39.

[9]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 41.

[10]  ـ سورهٴ الرحمن، آيات 41 ـ 42.

[11]  ـ سورهٴ علق، آيات 15 ـ 16.

[12]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.

[13]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 21.

[14]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.

[15]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.

[16]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 41.

[17]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 13.

[18]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 13.

[19]  ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 15.

[20]  ـ سورهٴ مرسلات، آيات 34 ـ 36.

[21]  ـ سورهٴ مرسلات، آيات 41 ـ 45.

[22]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 55.

[23]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.

[24]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 47.

[25]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 48.

[26]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 48.

[27]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 39.

[28]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 47.

[29]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 4.

[30]  ـ بحار، ج 7، ص 123؛ «و روي أبو سعيد الخدري قال: قيل يا رسول الله ما أطول هذا اليوم فقال: والذي نفس محمد بيده إنه ليخفف علي المؤمن حتي يكوم أخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها في الدنيا».

[31]  ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 10.

[32]  ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 17.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 281.

[34]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 27.

[35]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.

[36]  ـ همان.

[37]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 30.

[38]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 10.

[39]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 80.

[40]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 94.

[41]  ـ سورهٴ انعام،  آيهٴ 94.

[42]  ـ همان.

[43]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 80.

[44]  ـ سورهٴ مريم، آيات 93 ـ 95.

[45]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 95.

[46]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 94.

[47]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 88 ـ 89.

[48]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.

[49]  ـ سورهٴ انفطار، آيات 17 ـ 19.

[50]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.

[51]  ـ همان.

[52]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 166.

[53]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 101.

[54]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.

[55]  ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 36.

[56]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.

[57]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 25.

[58]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 10.

[59]  ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 36.

[60]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 25.

[61]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.

[62]  ـ سورهٴ معارج، آيات 9 ـ 10.

[63]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 11.

[64]  ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 34.

[65]  ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 34.

[66]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 10.

[67]  ـ سورهٴ معارج، آيات 11 ـ 14.

[68]  ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 38.

[69]  ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 37.

[70]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.

[71]  ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 37.

[72]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 48.

[73]  ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 41.

[74]  ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 42.

[75]  ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.

[76]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 33.

[77]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 48.

[78]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 3.

[79]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 33.

[80]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 33.

[81]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 111.

[82]  ـ همان.

[83]  ـ همان.

[84]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 103.

[85]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 36.

[86]  ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 11.

[87]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.

[88]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.

[89]  ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 48.

[90]  ـ علم اليقين، ج 2، ص 1325.

[91]  ـ من لا يحضر، ج 3، ص 574.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق