أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
اين ايام متعلق به بيبي کرامت است که همه ما در کنار سفره اين بزرگوار نشستهايم. اميدواريم به برکت شفاعت اين بيبين نظام ما و جامعه ما و حوزههاي ما از نظر رشد علمي و عملي بيش از گذشته توفيقات داشته باشند، چون اين خاندان همهشان اهل کرامت و بزرگواري و عظمت و جلال و شکوه هستند.
در بحث تقاص چند تا فرع مانده است: يکي اينکه قبلاً هم ملاحظه فرموديد در صورتي تقاص جايز است که طرف مقابل منکر يک دَين بيّن باشد يا اگر منکر نيست مماطله و سرگرداني داشته باشد ولي اگر نسيان کرده باشد فراموش کرده باشد، در اينجا جاي تقاص نيست. تقاص در جايي است که طرف مقابل يا منکر باشد يا سرگردان کند. اين يک فرع.
فرع بعدي آن است که تقاص گاهي بالتسبيب است گاهي بالمباشره؛ يعني خود طلبکار ميتواند تقاص کند، يک؛ و خود طلبکار ميتواند به يک کسي که از او طلبي دارد بگويد بجاي اينکه از من بگيري يا من بدهم، از مال فلان کس تقاص بکن و بگير، چون آن ديگري هم که دارد تقاص ميکند، در حقيقت از طرف طلبکار اصلي تقاص ميکند. پس تقاص گاهي بالمباشرة است گاهي بالتسبيب.
مطلب بعدي اين است که همانطوري که در اصل دَين يک سلسله مستثنياتي هست در هنگام تقاص هم آن امور مستثنا است. اگر کسي بدهکار است بايد دينش را بپردازد ولي يک سلسله مستثنياتي دارد مثل مسکن و مانند آن زيرا نميشود او را آواره کرد. مستثنيات در اصل دين، مستثنيات جزء تقاص هم هستند.
پرسش: اجير گرفتن برای تقاص ...؟
پاسخ: فرق نميکند اينکه گفتيم تسبيب باشد و مباشرت، همين است. لازم نيست که مباشرت باشد. در اين تسبيب خواه آن سبب خودش طلبي از اين شخص دارد يعني طلبي از اين طلبکار دارد يا نه يک شخص بيگانه و اجير است. بنابراين تقاص بالتسبيب و بالمباشره هر دو جايز است؛ منتها در مستثنيات دين جاي براي تقاص نيست.
مطلب بعدي آن است که در مسئله تقاص يک چيزي که بيّن الرشد است را ميشود تقاص کرد؛ اگر يک چيزي محل اختلاف فقهاء و مطلب اختلافي باشد اين شخص طلبکار مقلّد يک مرجعي است که فلان چيز را دين ميداند، آن شخص بدهکار مقلد يک مرجعي است که اين را دين نميداند چيزي که مورد اختلاف فقهي فقهاء و بزرگان هست نميشود مورد تقاص قرار بگيرد. در چيزي که بيّن الرشد است جاي تقاص است.
فرع آخر اين است که در تقاص هم مثل مسئله قضا، اگر برای يک مالي به محکمه مراجعه شد و براساس بينه و اقرار گرفته شد يا بر اثر تقاص گرفته شد، بعد معلوم شد که در اصل، احتساب اشتباه بود و بدهکار نيست، اين تقاص را حتماً بايد برگردانند چون فرقي نميکند چه اشتباهي محکمه رفته باشد، چه اشتباهي تقاص کرده باشد، در هر دو حال مال بايد به صاحب اصلياش برگردد.
پرسش: به قيمت روز بايد برگرداند يا ...
پاسخ: حالا آن مسئله مال و ماليت يک امر جدايي است. در همه موارد همين است که اگر او غصب کرده است غاصب بايد به قيمت روز بدهد. يعني اگر به قيمت اضافه شد بدهد. اما اگر دين بود، در دين يک وقت است که يک کسي که صد تومان وام ميدهد همين کاغذ را وام ميدهد و صد تومان ميخواهد. يک وقتي ارزش آن را وام يا قرض ميدهد نه اينکه صد تومان را قرض بدهد؛ ميگويد اين صد تومان که امروز به اين مقدار ميارزد من صد تومان را قرض نميدهم ارزش آن را قرض ميدهم و شما اگر ارزش آن اضافه شد همان ارزش آن را بايد به من بدهيد نه خود پول را.
غرض اين است که گاهي مال مورد معامله است، يک؛ گاهي ماليت مورد معامله است، دو اين دو تا مسئله کاملاً از هم جدا است اگر فرق گذاشته نشود انسان گرفتار ربا ميشود. «المال» يک حساب است «المالية» يک حساب ديگر است. يک وقت است که ميگويد من همين صد تومان را ميدهم شما فلان وقت بايد همين صد تومان را برگردانيد، چه بالا باشد چه پايين. يک وقتي ميگويد من اين صد تومان را هر چه ميارزد به تو وام دادم تو هم بايد برابر آن ارزشی که پيدا ميکند به من بدهي.
پرسش: تمام رباها با اين حرف حل میشوند
پاسخ: تمام که نميشود گاهي تصريح ميکنند اضافه ميگيرند
پرسش: رباخوار میگويد من ارزشش را میخواهم
پاسخ: نه، قبلا در ساليان متمادي اين پول همان ارزش را داشت ولي ربا سرجايش محفوظ است. رباخوار دنبال چيز ديگري است. اين سالها است که ارزش پول کم و زياد ميشود وگرنه ارزش پول سابقاً همانطور بود. يک تومان اول سال تا يک تومان آخر سال همان قيمت بود.
بنابراين، دو تا مسئله کاملاً جدا است. غرض اين است که آنچه که محل اختلاف است نميشود مورد تقاص قرار بگيرد و مورد اتفاق مورد تقاص قرار ميگيرد.
مطلب ديگر اين است که در همان باب 83 دو تا روايت است که اگر کسي ميخواهد تقاص کند يک دعايي است که مستحب است آن دعا را بخواند و اين دعا از هر گونه تجاوز پيشگيري ميکند. اين شخص که ميخواهد تقاص کند اين دعا را بخواند، مضمون اين دعا اين است که خدايا تو گواهي که من دارم حق خودم را ميگيرم، نه اينکه مال او را بدون دليل مورد تصرف خودم قرار بدهم. بيش از حق خودم نميخواهم. اصل حق خودم را ميخواهم و اگر مقدورم بود و اصل مال خودم را او ميداد بدون زحمت ميگرفتم و تقاص نميکردم. در همين باب 83 روايت چهار و روايت پنج، اين دو تا روايت براي بيان استحباب دعاي مخصوصي است که عند تقاص شخص تقاص کننده مستحب است اين دعاها را بخواند تا حرمت مال محفوظ باشد.
دو تا مسئله است که مرحوم محقق در شرايع ذکر کرده و مرحوم صاحب جواهر که خدا غريق رحمتش کند هم دارد. با جواهر حتماً يعني حتماً اگر کسي بخواهد ملا بشود حتماً با جواهر مأنوس باشيد، حتماً جواهر را مطالعه کنيد حتماً جواهر در دستتان باشد چون کتابهاي ديگر کار جواهر را نميکند. بسياري از آن نکات عميق و دقيق فقهي است که در جواهر است در کتابهاي ديگر نيامده است. همان جرياني که قبلاً هم به عرضتان رسيد حرف اساسي است. اين حرف را مرحوم صاحب جواهر از فرمايشات فقهاي بزرگ استخراج کردند. خدا سيدنا الاستاد امام(ره) را غريق رحمت کند، ايشان ميگفت که کسي اگر بخواهد بداند که مشهور بين فقهاء چيست، مرحوم صاحب جواهر سخنگوي مشهور فقهاء است. فقهاء نه يک نفر و دو نفر، مشهور بين فقهاء چيست؟ شهرت فقهي چيست؟ فقهاء اکثرشان چه ميگويند جواهر را نگاه کند. جواهر سخنگوي فقهاي امت است. او آدم کمي نيست. صاحب جواهر را به مثل شيخ انصاري نميشود قياس کرد با اينکه او در اوج است. جواهر جواهر است اگر بخواهيد ملا بشويد. اگر بخواهيد آدم عادي باشيد و پيشنماز باشيد و امام جمعه باشيد مطالعه جواهر لازم نيست ولي اگر بخواهيد ملا بشويد الا و لابد بايد جواهر را بحث کنيد با جواهر مأنوس باشيد جواهر در مشت شما باشد، چون آن حرفهاي کليدي که در جواهر هست جاهاي ديگر نيست. آن کنجکاويهايي که جواهر کرده ديگران انجام نمیدهند.
اين حرفي که چند وقت قبل هم به عرضتان رسيد اين را ايشان از فرمايش فقهاي ديگر درآورده از خودش که نيست. گفت به اينکه امام صادق اينجا نشسته بزرگان و شاگردان امام صادق در حضور امام صادق _ چون امام صادق حوزه داشت حوزه قوي هم داشت _ در محضر او نشستهاند استفتاء ميکند فرمود اين عصر عصر غيبت است[1]. اين تشخيص فرق بين الامام و الامامة است، ميگويد امام حاضر است ولي امامت غائب است. وقتي اسماعيليه آنطور حرف ميزند عباسيه آنطور حرف ميزنند بنيالعباس آنطور حرف ميزنند فرمايش ايشان را گوش نميدهند امامت غائب است گرچه امام حاضر است. اين را شما هيچ جا نشنيديد ما هم هيچ جا نشنيديم. اين را او درآورده است. جلدش مشخص صفحهاش مشخص، قبلاً هم به عرضتان رسانديم.
اين حرفهاي دقيق عميق علمي در جواهر است که ميگويد امام صادق اينجا نشسته ولي عصر عصر غيبت است. الآن هم اينجا يک روايت بسيار نوراني است که به اندک تناسبي ايشان سعي ميکند آن حرفهاي نهايي که دين را زنده ميکند بزند. خيلي هم تناسب ندارد اما شما ميبينيد ايشان اين فرمايش را گفته حالا اصل آن فرمايش را امروز نقل ميکنيم.
دو تا مسئله است که مرحوم محقق در شرايع دارد؛ مسئله أولي اين است: «الأولى من ادعى ما لا يد لأحد عليه قضي له، و من بابه أن يكون كيس بين جماعة فيسألون هل هو لكم فيقولون لا و يقول واحد منهم هو لي فإنه يقضى به لمن ادعاه»[2] اين مسئله أولي است. مسئله أولي اين است که يد، علامت و حجت است. اگر مال کسي دست ديگري باشد اين يد حجت است. اين هيچ. يک وقتي کسي ادعاي يد دارد ديگري ندارد. اگر يک جماعتي هستند، چند نفري در يک جلسه نشسته بودند بعد همه بلند شدند دارند ميروند يک کيسهاي آنجا افتاده، از هر کسي سؤال ميکنند که برای شما است؟ ميگويد نه. از اين آقا سؤال کردند ميگويد بله برای من است. فرمود اين را بايد به او داد چون او ادعاي يد ميکند که من يد داشتم با اينکه در دستش نيست.
پس اگر يک جمعيتي باشند اينجا نشسته باشند بعد دارند ميروند يک کيسهاي پول جا مانده، از هر کسي سؤال ميکنند برای شما است ميگويد برای من نيست از يک آقايي سؤال کردند برای شما است؟ گفت: برای من است. اينجا ما دليل نميخواهيم همين ادعاي او کافي است. اگر چيزي دست او باشد، يد دارد، اما او ميگويد نه، برای من است چون هيچ کس ادعا ندارد و خود او ميگويد برای من است، بايد به او بدهند؛ البته اگر بعد کشف خلاف شد مطلبي ديگر است.
به چه دليل؟ به دليل روايتي است که آن روايت در اين باب هست و آن روايت را ميخوانيم تا به آن عظمت و جلال صاحب جواهر برسيم و مشخص بشود که عظمت ايشان در چيست. اين روايت در کتاب شريف وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 273 باب 17، عنوان باب اين است: «بَابُ أَنَّهُ إِذَا كَانَ جَمَاعَةٌ جُلُوساً» يک عدهاي اينجا در يک جلسهاي نشسته بودند «وَسْطَهُمْ كِيسٌ» در اين جلسه، الان که نشستهاند و هنوز نرفتهاند، يک کيسه پولي هست و از هر کسي سؤال ميکنيم که برای شما است؟ ميگويند نه « فَقَالُوا كُلُّهُمْ لَيْسَ لَنَا» اما «وَ ادَّعَاهُ وَاحِدٌ» يک نفر گفت بله اين کيسه برای من است. «حُكِمَ لَهُ بِهِ» اين کيسه را به او ميدهند مگر اينکه بعد کشف خلاف بشود.
مرحوم کليني اين روايت را با سند معتبر از منصور بن حازم نقل ميکند و منصور بن حازم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که به امام صادق عرض کردم که «قُلْتُ عَشَرَةٌ كَانُوا جُلُوساً» ده نفر اينجا نشسته بودند «وَ وَسْطَهُمْ كِيسٌ» يک کيسه هم در همين مجلس افتاده است «فِيهِ أَلْفُ دِرْهَمٍ» هزار درهم هم در اين کيسه است «فَسَأَلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» اينها از يکديگر سؤال کردند که اين کيسه برای شما است؟ «أَ لَكُمْ هَذَا الْكِيسُ- فَقَالُوا كُلُّهُمْ لَا» همهی آنها گفتند برای ما نيست، ولي يک نفر «وَ قَالَ وَاحِدٌ مِنْهُمْ هُوَ لِي» اين کيسه برای من است «فَلِمَنْ هُوَ؟» منصور بن حازم از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميکند که اين کيسه را ما چکار بکنيم؟ همه اينجا نشستهاند. يک کيسهاي هم اينجا افتاده، از هر کسي سؤال ميکنيم برای کيست ميگويند برای ما نيست. از اين آقا سؤال کرديم ميگويد برای من است. به او بدهيم يا ندهيم؟ « قَالَ (عليه السلام): لِلَّذِي ادَّعَاهُ» اين کيسه را بدهيد به آن آقايي که مدعي است. او يد نداشت ولي ادعاي يد ميکند.
اين روايت را مرحوم شيخ طوسي هم با سند خودش نقل کرده است.
پرسش: تعارضش با قاعده را چگونه حل ميکنيد؟
پاسخ: چه قاعدهاي؟
پرسش: «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي»[3]
پاسخ: اينجا دعوايي در کار نيست.
پرسش: ادعا ميکند که برای من است.
پاسخ: منکر و مقابلی نداريم.
پرسش: با روايت در تعارض است ...
پاسخ: هيچ يعني هيچ، محکمه که نرفتند.
پرسش: محکمه نرفتند، «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي» ادعا میکند اين کيسه برای من است.
پاسخ: از او سؤال کردند که اين کيسه برای جنابعالي است؟ گفت بله. شما که بالاتر از امام صادق نيستيد. سخن از بينه يعني بينه و محکمه نيست. در اينجا مجلس روضه بود ده نفر هم اينجا بودند يک کيسهاي در آنجا افتاده، از هر کسي سؤال کردند که برای کيست؟ ميگويد برای ما نيست. از اين آقا سؤال کردند گفت برای من است. بينه و اينها نيست. سخن از ادعا هم نيست کسي هم ادعا نکرده است.
اين حرف خيلي روشن است و غير علمي و خيلي آسان است اما آن حرف علمي:
پرسش: لازم نيست نشانی بدهد؟
پاسخ: نه، حضرت فرمود برای خودش است. مال همينجا است. يک وقت است که کسي در خيابان گم ميکند نشاني ميخواهد اما اين ده که اينجا نشستهاند بالاخره برای اينها است، نشاني نميخواهد. از نُه نفر سؤال کردند گفتند برای ما نيست. اين آقا ميگويد برای من است. ظاهرش اين است که راست ميگويد. مالی را که پيدا نکردند!.
مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) اين روايت را نقل ميکند. بعد به اندک مناسبتي ميگويد همين منصور بن حازم يک روايت ديگري را نقل ميکند ميگويد که «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام: إِنَّ اللهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ» خدا بزرگتر از آن است که به وسيله مخلوقش شناخته بشود «إِنَّ اللهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللهِ(سبحانه و تعالي)» حضرت فرمود: «قَالَ: صَدَقْتَ». منصور بن حازم اين مطلب را به عرض امام رساند، امام فرمود بله اين درست است. «قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً» منصور بن حازم به عرض حضرت رساند که اگر کسي قبول دارد خدايي دارد بايد بداند که خدا يک امر و نهياي دارد يک رضا و سخطي دارد يک حلال و حرامي دارد. اين بايد باشد «قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً» اين درست است «وَ أَنَّهُ لَايُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ» مطلب سوم يعني سوم! مطلب سوم اين است که اين شخصي که ميخواهد بفهمد خدا از چه راضي است از چه راضي نيست، به چه امر کرده و به چه امر نکرده، به وسيله وحي و نبوت و امامت است «قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَايُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ» کسي که خودش پيامبر نيست بايد بالاخره به دنبال پيامبر برود. از کجا بفهمد چه مورد رضاي خدا است و چه مورد رضا نيست؟ چه امر شده و چه امر نشده؟ يا بايد خودش رسول باشد يا به دنبال رسول و امام برود.
«فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ» وقتي به خدمت پيامبر و امام رسيد ميفهمد که اينها پيامبر و امام هستند آن وقت هر چه اينها گفتند سخن خدا است «وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ» آن کسي که امام است پيغمبر است طاعت مفروضه دارد. اينها را به عرض حضرت رساند که ما به اين امور معتقد هستيم «وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ» منصور به عرض حضرت رساند که من به مردم اينطور ميگويم: «وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ؟» شما مردم ميدانيد که پيامبر حجت شما است؟ «تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ؟» به عرض امام صادق(سلام الله عليه) رساند که من به مردم اين حرفها را گفتم. آنها هم باور کردند که بله، پيامر از طرف خدا آمده است «قَالُوا: بَلى. قُلْتُ:» من گفتم: «فَحِينَ مَضى رَسُولُ اللهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلى خَلْقِهِ؟» پيامبر(عليه آلاف التحية و الثناء) رسول است. حالا بعد از رحلت او چه کسي جانشين او است؟
منصور بن حازم که از اصحاب بزرگ و بزرگوار است به عرض امام صادق ميرساند که من به اينها گفتم بعد از پيامبر چه کسي به جاي پيامبر است؟ «فَقَالُوا: الْقُرْآنُ» گفتند که ما بعد از پيامبر به قرآن مراجعه ميکنيم اما من «فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ» من به خود قرار مراجعه کردم ديدم قرآن يک کتابي نيست که در دسترس هر کسي باشد. مرجئه يکطور از اين قرآن استفاده ميکند، جبري يکطوري، تفويضي يکطوري، مشبهه يک طوري، منزهه يکطور از اين قرآن استفاده ميکند«فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ، فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَايُؤْمِنُ بِهِ» همه به همين قرآن مراجعه ميکنند و عليه يکديگر حجت اقامه ميکنند «حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ» تا اينکه بر يکديگر در اثر همين جدالي که ميکنند پيروز ميشوند.
پس من ديدم که خود قرآن به تنهايي نميتواند مشکل جامعه را حل کند «فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَايَكُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَيِّمٍ» يک مفسر ميخواهد «فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً» اگر چيزي گفتند و در قرآن بود، آن حق است «فَقُلْتُ لَهُمْ:» من به آنها مراجعه کردم که پس خود قرآن به تنهايي نميتواند چون هر کسي به همين قرآن احتجاج ميکند، هم آن قدري، هم آن مفوضه، هم جبري همهشان، به همين مردم گفتم که پس چه کسي مفسر قرآن است؟ «فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ» ابن مسعود يکي از مفسران بود _ حالا منصور بن حازم هم گوش ميدهد _ «وَ عُمَرُ يَعْلَمُ» او هم يکي از مفسران است. ابن مسعود هست عمر هست ما به اينها مراجعه ميکنيم «وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ» مفسر سوم حذيفه است ما به حذيفه مراجعه ميکنيم. حالا منصور بن حازم دارد عرضهی دين ميکند که اينها اين حرف را زدند ولي من در جواب به اينها گفتم که همه اينها همه قرآن را بلد هستند؟ يا هر کدام يک گوشهاش را بلد هستند؟ «قُلْتُ: كُلَّهُ؟» يعني همه قرآن را بلدند؟ «قَالُوا: لَا» همهشان گفتند که هيچ کدام همه قرآن را بلد نيستند «فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً« حالا به عرض امام صادق ميرساند «فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إِلاَّ عَلِيّاً صلوات الله عليه» ولي به علي که رسيد همهشان ميگويند که او همه قرآن را میداند. عمر يک گوشه، ابن مسعود يک گوشه، حذيفه يک گوشه؛ او چهار تا آيه، اين چهار تا آيه، اين هم چهار تا آيه، آنکه همه روي او اتفاق دارند و ميگويند همه قرآن را میداند، علي است «فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إِلاَّ عَلِيّاً صلوات الله عليه» فقط در مورد علي اتفاق دارند که همه قرآن را او میداند «وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي» اگر ابن مسعود ميگويد من نميدانم، عمر ميگويد من نميدانم حذيفه ميگويد نميدانم، علي ميگويد ميدانم، پس او حق است.
«فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليهالسلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ» حالا منصور بن حازم اينها را دارد به عرض امام صادق ميرساند و در حقيقت دارد دين خودش را عرضه ميکند که من اينطور استدلال کردم «فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليهالسلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ، فَهُوَ حَقٌّ» اين حرفها را گفتم. فوراً امام من يعني امام صادق به من گفت «فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ»[4] خدا اينگونه از شاگردان را رحمت کند.
اين روايت يک اندک مناسبتي با بحث دارد. اين را صاحب جواهر در همين جواهر نقل ميکند[5]. اينها يعني اينها! اينها جواهر را جواهر کرده است. اصل مطلب اين است که ده نفر نشستند در مجلس روضه، يک کيسهاي هم افتاده از او سؤال ميکنيم برای شما است؟ ميگويد نه. او ميگويد نه. او ميگويد نه. اين شخص گفت برای من است. حضرت فرمود به او بده. صاحب جواهر آن مطلب کلامي را استفاده ميکند. ميگويد که ابن مسعود که نمیدانم حذيفه که نمیدانم اين که نمیداند اين که نمیداند علي ميگويد من میدانم، به او ميدهيم. اين يک مناسبت رقيقي است. صاحب جواهر(سلام الله عليه، رضوان الله عليه) اين ميشود. از فرصت استفاده کردن و حرف شيعه را زدن و از اهل بيت دفاع کردن، يک کيسه صد دينار پول داخلش است، ده نفر نشستهاند نُه نفر ميگويند برای ما نيست اين يک نفر ميگويد برای من است. حضرت فرمود به او بده. اينکه چند نفر ميگويند ما همه قرآن را نمیدانيم، او ميگويد من میدانم، او ميگويد من نمیدانم، اين يکی ميگويد میدانم، به اين شخص بده. منصور بن حازم ميگويد من نظرم اين است آيا درست است يا نه؟ فرمود «رَحِمَكَ اللهُ».
اينگونه حرفها که بيّن و نور و قطعي است از صاحب جواهر برميآيد وگرنه اين روايت تناسبي ندارد. مرحوم کليني اين را در اصول نقل کرده، اين روايت جزء اصول دين است، چکار به يک کيسه پول دارد که يک امر فقهي است؟! اما شناخت منصور بن حازم و فهم و دقت منصور بن حازم، پيوند کلام و فقه در منصور بن حازم، رهنمود امام صادق درباره منصور بن حازم اينها همه جواهر است، اين ميشود صاحب جواهر. اگر ما بوديم هيچ کدام از ما به ذهنمان نميرسيد که آن روايت را با اين روايت ضميمه بکنيم. اينجا ايشان ميفرمايد به اينکه وقتي درمورد صنارسي شاهي پول نُه نفر ميگويند برای ما نيست دهمي ميگويد برای من است، حضرت فرمود به او بده، در تفسير قرآن هم همينطور است؛ آنها همه، خودشان اقرار دارند که همه قرآن را نمیفهمند، اگر همهشان ميگويند که ما چهار تا آيه را میفهميم کمتر يا بيشتر، آنکه ميگويد همه قرآن پيش من است، بايد به او مراجعه کرد.
پرسش: طبق اين روايت تفسير علامه – قرآن به قرآن – چه معنايي دارد؟
پاسخ: آن هم درست است؛معنايش اين است که اگر ما يک آيهاي پيدا کرديم که شاهد آيهاي ديگر است يقيناً خود ائمه استدلال ميکردند. ايشان ميفرمودند اولين راه اين است که اگر يک مطلقي در يک جايي بود مقيد در يک جايي، عامي در يک جا بود خاصي در يک جا، شاهد در يک جا بود مشهود در جاي ديگر، اگر يک آيهاي با آيه ديگری ارتباط اطلاق و تقييد داشت تخصيص داشت، با اين آيه آن آيه تفسير ميکنيم، اگر نبود روايت آن را تفسير ميکند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. جواهر الکلام، ج40، ص28. «حال الغيبة ما يشمل زمان الصادق عليهالسلام أيضا»
[2]. شرائع الاسلام، ج4، ص100.
[3]. عوالي اللئالي، ج1، ص244.
[4]. الکافی، ج1، ص188و189.
[5]. جواهر الکلام، ج40، ص398و399.