أعوذ بالله من الشيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرحيم
﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۱۱۷) وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (۱۱۸)﴾
خلاصه بحث گذشته
بحث قبل دربارهٴ توحيد بود، فرمود: خداي سبحان منزّه از اتّخاذ ولد است؛ چون سبحان است. سبحان از أسماي جلاليّهٴ حق است و نشانهٴ نزاهت خداي سبحان است از هر نقص، فرمود: چون خداي سبحان از هر نقص منزّه است و سبحان است؛ پس اتّخاذ ولد ندارد، چه اينكه والدِ ولد هم نخواهد بود، آنگاه فرمود: آنچه در آسمان و زمين است مِلك خداست، براي اينكه مخلوق خداست و فرمود: نه تنها خداي سبحان خالق اينهاست بلكه بديع اينها هم هست. يعني اينها نو ظهورند، نه مادّهٴ اينها سابقه دارد، نه صورت اينها سابقه دارد: ﴿بديع السّمٰوات والأرض﴾.
ادّعاي ابتداعي بودن همهٴ افراد و ذرّات
دربارهٴ ﴿بديع السمٰوات والأرض﴾ اصل آسمان و زمين ابداعي و ابتكاري است اين قابل پذيرش است، هم برهان عقلي، هم ادلّهٴ نقلي تأييد ميكند كه اصل آسمان و زمين سابقهاي نداشت و آفرينش آن به نحو ابتكار است. امّا هر فردي از موجودات آسمان و زمين، هر ذرّهاي از ذرّات آسمان و زمين اين هم ابتكاري و ابتداعي باشد يا نه، اين محلّ بحث است. گاهي گفته ميشود به اينكه كلّ آسمان و زمين كه ابتداع و ابتكار است، ولي هر ذرّهاي از ذرّات جهان ابتداعي است و ابتكاري است. چرا؟ چون هر موجودي از موجود ديگر جداست، هم تجربه نشان داد، هم برهان عقلي قائم است به اينكه هر پديدهاي از پديدههاي ديگر ممتاز است. اگر بين يك پديده و پديدهٴ ديگر امتياز نباشد اينها دو نخواهند بود، يك پديدهاند. و فرض در آن است كه هر پديدهاي وجودي جدا از پديدهٴ ديگر دارد، چون هر پديدهاي وجود جدا از پديدهٴ ديگر دارد؛ پس در هر پديدهاي خصوصيّتي هست كه در ديگر پديدهها نيست. آن خصوصيّت را گاهي ما با چشم مسلّح درك ميكنيم، گاهي با چشم عادي درك ميكنيم، گاهي هم با برهان عقلي ميفهميم. پس هيچ موجودي نيست كه در تمام جهات شبيه موجود ديگر باشد. اگر يك موجودي در تمام جهات شبيه موجود ديگر بود، ديگر از او ممتاز نيست. و فرض در آن است كه او يك وجود جدايي دارد و ممتاز است. پس چون هر موجودي از موجود ديگر ممتاز است؛ پس در هر موجودي چيزي است كه در موجودات ديگر نيست و اين معناي ابتداع و ابتكار است.
پس سراسر جهان بديع است نه تنها كلّ مجموع من حيث هو المجموع ابتداعي است، نه مجموع آسمانها و زمين ابتكار است، بلكه تمام ذرّات آسمان و زمين ابتكار است و اين كريمهاي كه ميفرمايد: ﴿بديع السّمٰوات والأرض﴾ ناظر به اين معناي دقيق هم هست؛ يعني اصل مجموعه ابتكاري است، تمام ذرّاتش هم ابتكاري است.
نقد ادّعا
اين خلاصهٴ فرمايش، قبول اين فرمايش مقداري دشوار است براي اينكه ابتكار در جايي است كه اين فرد با فرد ديگر جامع نوعي نداشته باشد، در ابتكار و ابتداع تنها خصوصيت فردي كافي نيست عدم جامع نوعي هم لازم است. بيان ذلك اين است: فردي را ميتوان گفت فرد ابتداعي و ابتكاريست كه يك خصوصيّتي داشته باشد كه در افراد ديگر نباشد اوّلاً، و با افراد ديگر در جامع نوعي هم سهيم و شريك نباشد ثانياً، وگرنه اگر فردي همانند فرد ديگر بود گرچه خصوصيّتهاي فردي اينها مائز اينهاست ولي آن اجتماع نوعي و جامع نوعي كه دارند نميگذارد كه دوّمي به صفت ابتكار متّصف بشود. وگرنه هر تقليدي ميشود ابتداع و ابتكار و هر مقلّدي هم ميشود بديع و اللّازم باطل. در بديع بودن ودر ابتكاري بودن دو امر معتبر است: يكي اينكه اين فرد خصوصيّتي داشته باشد كه فرد ديگر ندارد، دوّم اينكه بين اين دو فرد جامع نوعي هم نباشد. اگر بين اين دو فرد جامع نوعي بود نميشود گفت دوّمي هم مثل اوّلي ابتكاري است، گاهي ميشود كه دوّمي هم مثل اوّلي ابتكاري باشد. آنجا كه سازندهٴ دوّمي از كار اولي بي خبر هست. جزء توافق ذهني است، هر دو مبتكرند و گاهي هم دوّمي كار اوّلي را الگو قرار ميدهد و براساس آن ميسازد؛ اينجا تقليد است نه ابتكار. عليٰ ايّ حال اين ﴿بديع السّمٰوات والأرض﴾ نسبت به اصل عالم كافي است. كه اين مجموعه مجموعهٴ ابتكاري است.
بهانهجويي منكران نبوت
بعد از بحث توحيد به مسألهٴ نبوّت ميپردازند. ميفرمايند به اينكه ﴿وقال الّذين لايعلمون لو لا يكلّمنا الله أو تأتينا ٰاية﴾؛ اين سخن به عنوان مانعة الخلو گفته شد. يا اين فرقه هر دو حرف را زدند يا بعضيها حرف اوّل را بعضي حرف دوّم را زدند. گفتند به اينكه اگرنبوّت حقّ است و تو كه مدّعي نبوّتي واقعاً پيغمبري و خدا واقعاً با تو سخن گفت، خب همان خدا با ما هم سخن بگويد به ما بگويد به اينكه تو پيغمبري تا اينكه ما باور كنيم. خدا با ما حرف بزند و بگويد كه تو پيغمبري تا ما ايمان بياوريم اين يك. اگر با ما حرف نميزند پس يك معجزهاي بيايد كه دلالت كند كه تو پيغمبري، احد الأمرين به نحو منع الخلو بايد باشد، تا ما به تو ايمان بياوريم: ﴿لو لا يكلّمنا الله﴾؛ اين ﴿لولا﴾ تحضيضيّه است، يعني چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ ﴿أو تأتينا ٰاية﴾ يا يك معجزهاي بيايد كه دلالت كند به اينكه تو پيغمبري.
ـ مراد از ﴿الذين لا يعلمون﴾
خداي سبحان كه حرف اينها را نقل ميكند، ميفرمايد به اينكه اينها جزء ﴿الّذين لايعلمون﴾ هستند، جاهلاند. در برابر ﴿الّذين لايعلمون﴾، أهل الكتاب قرار دارند. گاهي ميفرمايد: أهل الكتاب اينچنين ميگويند، گاهي ميفرمايد: ﴿الّذين لا يعلمون﴾ اينچنين ميگويند. اين ﴿الذين لايعلمون﴾ معمولاً در برابر اهل الكتاب هست نظير همان آيهاي كه قبلاً بحثش گذشت. آيه 113 همين سوره اين بود كه ﴿وقالت اليهود ليست النصاريٰ عليٰ شيء وقالت النصاريٰ ليست اليهود عليٰ شيء و هم يتلون الكتاب كذلك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم﴾[1] اينها كه أهل علم و اهل كتابند هر كدام ديگري را نفي ميكنند، آنهايي هم كه ﴿لايعلمون﴾ هستند، اهل كتاب نيستند همهٴ اينها را نفي ميكنند. ﴿كذلك قال الّذين لايعلمون مثل قولهم﴾، حرف اهل كتاب را نقل كرد بعد فرمود: ﴿الّذين لايعلمون﴾ كه مشركيناند، آنها هم همين حرف اهل كتاب را ميزنند.
ـ مراد از ﴿الذين من قبلهم﴾
در اينجا اول حرف ﴿الّذين لايعلمون﴾ را نقل كرد يعني حرف مشركين را نقل كرد بعد ديگران را به اينها ملحق كرد فرمود: ﴿وقال الّذين لايعلمون﴾ يعني آنها كه مشركيناند و اهل كتاب نيستند اين حرف را زدند بعد فرمود: ﴿كذلك قال الّذين من قبلهم﴾؛ يهوديها هم قبل از اينها همين حرف را زدند. مسيحيهايي هم كه قبل از اينها بودند همين حرف را زدند، يا نه مشركين أنبياي پيشين هم به أنبياي پيشين همين حرف را زدند.
پيشنهاد جاهلانه و غير علمي
﴿وقال الذين لايعلمون﴾ اين تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيّت است. نفرمود قال المشركون، فرمود: جهّال اينچنين ميگويند يا اين حرف حرف جاهلانه است. اگر گفته شد جاهل اينچنين ميگويد يعني اين حرف حرف علمي نيست. فرمود: ﴿وقال الّذين لايعلمون لولا يكلّمنا الله﴾ چرا خدا با ما سخن نميگويد؟! اين چرا خدا با ما سخن نميگويد يك آرزوي خامي بود كه اينها در سر ميپروراندند ميگفتند به اينكه اگر واقعاً وحي بر تو نازل ميشود، خدا با تو سخن ميگويد با ما هم سخن بگويد، [آيهٴ 123 و] آيهٴ 124 سورهٴ انعام اين است: ﴿وكذلك جعلنا في كلّ قرية أكابر مجرميها ليمكروا فيها و ما يمكرون إلاّ بأنفسهم وما يشعرون ٭ وإذا جاءتهم ٰاية قالوا لن نؤمن حتّيٰ نؤتيٰ مثل ما أوتي رسل الله﴾[2]؛ اگر يك معجزهاي، آيهاي از طرف خداي سبحان نازل بشود اينها ميگويند: تا آيه مستقيماً بر خود ما نازل نشود ما ايمان نميآوريم.
پاسخ خداي سبحان
ـ الف . هر كس لايق شنيدن كلام خدا نيست
آنگاه خداي سبحان فرمود: ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[3]؛ خدا ميداند كه معجزه را به چه شخصي إعطا كند. چه شخصي شايستهٴ دريافت آيهٴ الٰهي است. مگر هر انساني قابل مشاهدهٴ آيهٴ الٰهي است؟ قابل دريافت معجزهٴ حقّ است؟
كبر دروغين و صغار راستين
﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته سيصيب الّذين أجرموا صغار عندالله وعذابٌ شديد بما كانوا يمكرون﴾[4]؛ اين يك مكر و خيانت است، اينها در حقيقت متكبّرند و ماكرند. متكبّر يعني كسي كه بزرگي را بيخود به خود ببندد، يك بزرگي بيجا، در دنيا تكبّر ممكن است. يعني كسي بيجا خود را بزرگ بداند. قيامت كه روز ظهور حقّ است اين كبر دروغين اينها در درون، يك صغّار و يك كوچكي راستين دارد. اگر كسي تكبّر كرد يعني اين بزرگي را به دروغ به خود بست. اگر بزرگي و عزّتش دروغ است؛ پس كوچكي و ذلّت او راست است. چون ممكن نيست هم بزرگي دروغ باشد و هم كوچكي و ذلّت. اگر اينها بزرگي را به خود بستند، اين دروغ است، زير پوشش اين دروغ يك راستي هم هست. چون هر كذبي يك صدقي دارد، اگر يك چيزي دروغ بود مقابل او راست است. ديگر ممكن نيست خودش هم دروغ باشد، مقابلش هم دروغ باشد. وگرنه لازمهاش رفع نقيضين است. اگر كسي به دروغ بزرگي را به خود بست اين حقيقتاً فقير و ذليل است و كذباً بزرگ؛ قيامت چون روز ظهور حقّ است درون اينها كه آن صغار و حقير بودن است ظهور ميكند و بيرون اينها برطرف ميشود؛ لذا فرمود: همين گروه كه بزرگي را به خود بستهاند ﴿سيصيب الّذين أجرموا صغار عندالله﴾[5]؛ نه در قيامت اينها كوچك ميشوند؛ در قيامت پرده كنار ميرود، معلوم ميشود كه كبر دروغين روي آن صغار راستين بود، اينها حقيقتاً كوچك و ذليل بودند مجازاً و كذباً بزرگ بودند. كبر اينها، بزرگي اينها دروغ است، صغار اينها، ذلّت اينها راست است و روز قيامت روز ظهور حقّ است. حق در آن روز ظاهر ميشود. فرمود: ﴿سيصيب الّذين أجرموا صغار عندالله﴾؛ بنابراين اينها بزرگي را به خود بستند، نخواستند ايمان بياورند. گفتند: اگر پيغمبري حقّ است بر ما هم بايد نازل بشود آنچه كه بر پيغمبران نازل شد.
در سورهٴ مباركهٴ مدّثّر هم فرمود به اينكه ﴿فما لهم عن التذكرة معرضين ٭ كأنّهم حمرٌ مستنفرة ٭ فرّت من قسورة ٭ بل يريد كلّ امرئ منهم أن يؤتيٰ صحفاً منشَّرة﴾[6]؛ اينها كه در برابر وحي ميايستند، مايلند همانطوري كه ما به ابراهيم و موسي(عليهما السلام) صحف داديم به آنها هم صحف بدهيم. اينها علاقمندند كه صحف بازي بر اينها نازل بشود: ﴿بل يريد كلّ امرء منهم أن يؤتيٰ صحفاً منشّرة﴾[7]؛ اگر بر پيغمبر قرآن نازل شد، بر موساي كليم تورات نازل شد، بر عيساي مسيح إنجيل نازل شد، اينها هم مايلند كه صحف منشّرهاي بر اينها نازل بشود. در حالي كه ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[8]؛ پس اينچنين نيست كه هر كسي شايسته باشد خدا با آنها سخن بگويد اين يك مطلب.
ـ ب . عدم ايمان منكران نبوت بر فرض شنيدن كلام الهي
بعد هم خداي سبحان فرمود از طرف ما مضايقهاي نيست با اينها حرف بزنيم ما كه مرتّب با اينها حرف ميزنيم ما بيش از اين بخواهيم با اينها حرف بزنيم اثر ندارد: ﴿لو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولّوا﴾[9]؛ فرمود: از طرف ما مانعي نيست ما اگر بخواهيم اينها را اسماع ميكنيم ولي اينها گوش شنوا ندارند در سورهٴ مباركهٴ انفال آيهٴ 22 و 23 اين است كه ﴿انّ شرّ الدّوابّ عندالله الصّمّ البكم الّذين لايعقلون ولو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولّوا وهم معرضون﴾ [10]؛ اگر خداي سبحان در اينها اندك لياقتي ميديد اسماع ميكرد و اگر هم اسماع بكند و آيات الٰهي را به سمع اينها برساند باز اينها اعراض ميكنند، اينها به دنبال بهانه ميگردند نه دنبال بيّنه؛ پس اينچنين نيست كه هر گوشي شايسته باشد كه كلام الٰهي را بشنود.
ـ پيشنهاد مشئوم مشركان و اهانت به قرآن
امّا فراز دوّم كه گفتند به اينكه ﴿أو تأتيناه ٰاية﴾ يا معجزهاي بيايد. گفتند: ﴿لولا يكلّمنا الله أو تأتينا ٰاية﴾؛ يا نه تو معجزهاي بياور، معجزهاي بيايد. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه اينها بدترين اهانت را دارند به قرآن ميكنند. مگر اين قرآن كريم معجزه نيست؟ ﴿أو لم يكفهم أنّا أنزلنا عليك﴾[11]؛ مگر ما معجزه نداديم؟ مگر ما در تمام شرايط به اينها نميگوئيم كه ﴿فليأتوا بحديث مثله﴾[12]؟ مگر اين معجزه نيست؟ گذشته از آن معجزات مقطعي، يك معجزهٴ دائمي كه در تمام عبادتشان ظهور دارد به نام قرآن، اين معجزه است در نمازشان قرآن است، در حجّشان قرآن است، در صومشان قرآن است. در تمام شؤون عناوين و زندگي اينها قرآن است، اين معجزه است و ما هم بالصراحه گفتيم به اينكه اگر شما شك داريد، كتابي مانند اين بياوريد.
ـ مراحل تحدي خداي سبحان دربارهٴ قرآن
در همان سورهٴ مباركهٴ اسراء آيهٴ 88 به بعد: ﴿لئن اجتمعت الإنس والجن عليٰ أن يأتوا بمثل هذا القرٰان لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً ٭ ولقد صرّفنا للناس في هذا القرٰان من كلّ مثل فأبي أكثر النّاس إلاّ كفوراً﴾[13] در بخش ديگر فرمود به اينكه اينها معجزه خواستند، سورهٴ مباركهٴ عنكبوت آيهٴ 50 و 51: ﴿وقالوا لولا أُنزل عليه ٰاياتٌ من ربّه﴾[14]؛ گفتند: اگر تو پيغمبري چرا معجزه نداري؟ پيغمبر ميفرمايد: من پيغمبر نشدم كه روزانه طبق پيشنهاد شما اين عالم را عوض كنم كه. شما هر روز پيشنهاد بدهيد، اقتراحاً پيشنهاد بدهيد ما هم آن اوضاع را عوض كنيم! گاهي كنار كعبه جمع بشويد بگوييد به اينكه چرا اينجا جاي كشاورزي نيست، اي كاش دستور ميدادي اين كوهها كنارتر ميرفتند اين سرزمين مسطّح ميشد، چشمهها و قانتها ميجوشيد اينجا كشاورزي ميشد، بعد وقتي فصل كشت و برداشت تمام ميشد موقع ساختمانسازي ميشد ميگفتيد كه حمل و نقل مصالح ساختماني براي ما دور است اي كاش دستور ميدادي اين كوهها كمي نزديكتر ميآمد. كار شما اين بود بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ اسراء است، فرمود ما پيغمبر نشديم كه هر روز بياييم كوه را كنار ببريم و كوه را نزديك ببريم، دريا را خشك كنيم و صحراء را دريا كنيم كه. من يك انسانيام، به اين مقام كامل رسيدم واگر معجزهاي بايد باشد خداي سبحان بايداعطا كند و اعطا كرد: ﴿قالوا لولا أنزل عليه ٰاياتٌ من ربّه قل إنّما الاٰيات عندالله وإنّما أنا نذيرٌ مبين﴾ [15]اين يك جواب. جواب ديگر: ﴿أ و لم يكفهم أنّا أنزلنا عليك الكتاب يُتليٰ عليهم﴾[16]؛ مگر معجزه نميخواهند؟ مگر قرآن معجزه نيست؟ ما اوّل گفتيم: ﴿فليأتوا بحديث مثله﴾[17] بعد گفتيم: ﴿فأتوا بعشر سور مثله مفتريات﴾[18] بعد گفتيم: ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾[19] بعد گفتيم: ﴿فأتوا بسورة مثله﴾[20]، نه «من مثله»، نه اينكه يك امّي يك سوره بياورد. همهٴ دانشمندانتان جمع بشويد يك سوره بياوريد چون اين هم دو تحدّي است، يعني چهار مرحله براي تحدّي است. يك مرحله تحدّي به اصل قرآن، يك مرحله تحدّي به ده سوره است، يك مرحله تحدّي به يك سوره كه آورندهاش امّي باشد: ﴿و ان كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾[21]؛ يعني بسورة صادرة من مثل الامّي. مقطع چهارم ديگر عبدنا ندارد: ﴿فأتوا بسورة مثله﴾ شما هم يك سورهٴ بياوريد حالا همهٴ دانشمندان هم جمع بشوند. اين چهار مرحله است، بالاخره اينكه آيه است، اينكه معجزه است. شما آمديد معجزهٴ الٰهي را، شعر و كهانت واسطوره و امثال ذلك دانستيد، بعد معجزهٴ ديگر طلب كرديد. ﴿أو لم يكفهم أنّا أنزلنا عليك الكتاب يتليٰ عليهم﴾ [22]؛ اين معجزه است، خب بياوريد مثل اين ﴿إنّ في ذلك لرحمة وذكريٰ لقوم يؤمنون﴾[23] اگر كسي أهل ايمان باشد و أهل فكر و انديشه باشد اين معجزه است و اگر كسي دنبال بهانه باشد هيچ فايدهاي ندارد. در سورهٴ مباركهٴ أنعام فرمود به اينكه اگر هم ما ملائكه را بر اينها نازل بكنيم و ملائكه روياروي اينها با اينها سخن بگوند، اينها اهل ايمان نيستند. در سورهٴ انعام اينچنين آمد، آيهٴ 111: ﴿ولو أنّنا نزّلنا إليهم الملائكة وكلّمهم الموتي وحشرنا عليهم كلّ شيءٍ قبلاً ما كانوا ليومنوا إلاّ أن يشاء الله ولكنّ أكثرهم يجهلون﴾[24] در بخشها ديگر هم ميفرمايد: اگر ما مردههاي اينها را زنده كنيم، مردههاي اينها رودرروي اينها با اينها سخن بگويند اينها ايمان نميآورند.
تشابه فكري كافران
بنابراين اينچنين نيست كه اينها واقعاً دنبال معجزه بگردند اينها دنبال بهانه ميگردند. لذا فرمود به اينكه: ﴿وقال الّذين لايعلمون لولا يكلّمنا الله أو تأتينا ٰاية﴾، حالا به نحو منفصلهٴ مانعة الخلو است: ﴿كذلك قال الّذين من قبلهم مثل قولهم﴾؛ جهّال پيشين هم مثل همينها حرف زدند، به أنبيايشان، يا اهل كتاب هم به أنبياي گذشته همين حرف را زدند. سرّش آن است كه ﴿تشابهت قلوبهم﴾؛ دلهاي اينها يك طرز فكر ميكند. اينها مادّي ميانديشند. يك انساني كه مادّي ميانديشد و روي أصالة الحس فكر ميكند، به ماوراء طبيعت ايمان نميآورد؛ لذا هر معجزهاي را كه ببيند يا حمل بر سحر و شعبده ميكند يا اسطوره ميپندارد. لذا فرمود: ﴿تشابهت قلوبهم﴾ طرز فكر اينها يكي است.
پاسخ به بهانهجويي منكران
و امّا اي پيغمبر اينچنين نيست كه ما فقط به كلّي گويي اكتفا كرده باشيم. ﴿قد بيّنا الاٰيات﴾؛ ما تو را با آيات بيّنه فرستاديم. ﴿قد بيّنا الاٰيات﴾؛ يعني ٰاتيناك ٰايات بينةً؛ ما آيات را بيان كرديم يعني آيات بيّنه فرستاديم، آيات روشن فرستاديم. گذشته از آن معجزات مقطعي كه همهٴ اينها ديدند اين قرآني است كه «ٰاناء اللّيل و اطراف النّهار» اينها ميخوانند. ﴿قد بيّنا الاٰيات﴾؛ يعني قد ٰاتيناك آياتٍ بينةً آنها آيه خواستند اين هم معجزه است. آنها معجزه خواستند اين هم معجزهاي است كه ﴿يتليٰ عليهم﴾[25]، اينچنين نيست كه ما تو را امر به صبر بكنيم اينطور نيست كه ما جواب اينها را ندهيم، ما اينطور نيست كه نصيحت بكنيم، بگوئيم كه در گذشتهٴ تاريخ هم همين طور بود. نه جواب فعلي ما هم اين است. آنها گفتند: ﴿أوتأتينا ٰاية﴾ ما گفتيم: اين هم آيهٴ ما. اينطور نيست كه آنها بگويند: چرا آيهاي نميآيد؟ ما بگوئيم: فايدهاي ندارد آيهاي نازل كنيم، ما هر روز داريم آيه نازل ميكنيم. هر روز سوره نازل ميشود، اگر آنها يك آيه خواستند، ما هر روز داريم آيات نازل ميكنيم: ﴿قد بيّنا الاٰٰيات﴾؛ پس تنها موعظه و تسليت نسبت به پيغمبر نيست كه بفرمايد كه در تاريخ گذشته هم اينها افراد مستكبري بودند، اينچنين نيست. فرمود: معجزه ميخواهند؟ ما هر روز معجزه ميفرستيم. اينها آيه ميخواهند؟ ما آيهٴ بيّن ميفرستيم. يعني آيهاي كه در آيه بودن آن هيچ شبههاي نيست. گاهي خداي سبحان از آيات تعبير ميكند به آيهٴ مبصر، يعني آيهٴ بينا و روشن. نظير جريان ناقهٴ صالح را فرمود: ﴿وثمود الناقة مبصِرَة﴾[26] كه اين صفت براي موصوف محذوف است. يعني «ٰاية مبصرة»؛ يك آيهٴ روشن، بيّن الرّشد است. آيات قرآن، سور قرآنيّه هم آيات بيّن است؛ لذا از آيات قرآني هم به عنوان آيات مبصره ياد كرده است. مبصر يعني آيهٴ روشن، فرمود: ما آيات روشن مرتّب داريم نازل ميكنيم. حالا حتماً بايد كوهها را كنار ببريم تا بشود معجزه؟ حتماً بايد از سنگ آب بجوشد تا بشود آيهٴ معجزه؟ اگر علم شد معجزه نيست؟ ﴿قد بيّنا الاٰيات﴾ منتها ﴿لقوم يوقنون﴾؛ كسي كه اهل انديشه است ميفهمد.
سؤال ...
جواب: هيچ فرقي در اين جهت نيست. اگر فرقي است در قابل هست نه در فاعل. ما اين آيات را ﴿هديً للنّاس﴾[27] نازل كرديم؛ لذا فرمود به اينكه ﴿شهر رمضان الّذي أنزل فيه القرٰان هديً للناس﴾[28] امّا آنكه بهره ميگيرد أهل فكر است. نه اينكه ما براي أهل يقين نازل كرده باشيم، ما براي همهٴ مردم آيه نازل كرديم منتها ﴿قد بيّنا الاٰيات لقوم يوقنون﴾ يعني آنها كه اهل انديشهاند بهره ميبرند.
محروميت كافران از شنيدن كلام تشريفي خدا
پس بنابراين آنها گفتند: چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ فرمود به اينكه با هر كس خدا سخن نخواهد گفت. با شماها خدا نه در دنيا سخن ميگويد، نه در قيامت. خدا اوّلاً آن سخن خاص را با أنبيا دارد: ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[29] آن جواب آن اشكال. نسبت به كفّاري كه چشم و گوش خود را با گناه بستند، خدا نه تنها در دنيا با آنها سخن نميگويد، در آخرت هم با آنها سخن نميگويد.
سعه وجودي مؤمن در قيامت
خدا در قيامت با خيليها سخن ميگويد، بسياري از معجزاتي كه براي أنبيا و أوليا(عليهم السلام) در دنيا بود براي مؤمنين در آخرت به اندازهٴ ظرفيّت ايمانشان هست. يعني مؤمن در قيامت كاري ميكند كه امام معصوم در دنيا همان كار را انجام ميدهد منتها با حفظ درجات، اگر امام معصوم به يك سرزمين اشاره ميكند كه آب بجوشد، مؤمن هم در بهشت همين كار را ميكند و اگر امام معصوم در دنيا دستور ميدهد درختي ثمر بدهد، مؤمن در بهشت همين كار را ميكند. البتّه فاصله خيلي است امّا رقم كار يكي است. خدا در قيامت با مؤمنين سخن ميگويد. مؤمنين كلام خدا را ميشنوند قاريء أهل جنّت، طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه و خطيب اهل جنّت داوود(عليه السلام) است[30]. خب، خدا در قيامت با خيليها سخن ميگويد. خدا در قيامت خيليها را مورد نظر قرار ميدهد امّا كافر را اصلاً نگاه نميكند. با كافر اصلاً سخن نميگويد: ﴿لا يكلّمهم الله يوم القيامة ولاينظر إليهم﴾[31] با اينكه او ﴿بكلّ شيء بصير﴾[32] است. آن نظر تشريفي را كه خداي سبحان اگر به يك موجودي نظر تشريفي كرد او از شرافت خاصّه برخوردار ميشود، همان طوري كه در دنيا به كعبه نظر تشريفي دارد و مانند آن، در آخرت اين نظر تشريفي را به مؤمنين داد و به آنها نظر ميكند. وگرنه با غير مؤمن خدا نظري ندارد با اينكه ﴿بكلّ شيء بصير﴾ است. با غير مؤمن خدا سخن نميگويد. در آخرت مؤمن كلام خدا را ميشنود، كافر است كه كلام خدا را نميشنود.
سؤال ...
جواب: كدام كلام را؟ آن كلام ﴿اخسؤُا﴾[33] را ميشنود، امّا كلامهاي تشريفي را نميشنود. بيان ذلك اين است كه در چند جاي قرآن خداي سبحان فرمود: ما در قيامت با كفّار سخن نميگوييم: ﴿لا يكلّمهم الله يوم القيامة ولاينظر إليهم﴾[34]؛ خدا با آنها حرف نميزند. چه حرفي؟ با اينكه آنها ميگويند به اينكه ما را نجات دهيد، جواب ميآيد: ﴿إخسؤُا فيها و لا تكلمون﴾[35] اين ﴿اخسئوا﴾ را ميشنوند. سرّش اين است كه مؤمن در دنيا چشمي داشت كه حق را ميديد، گوشي داشت كه حق را ميشنيد. قيامت كه ظرف ظهور حقّ است او ميتواند با چشم جانش جمال حق را زيارت كند: ﴿وجوه يومئذٍ ناضرة ٭ اليٰ ربّها ناظرة﴾[36]؛ به مقدار امكان آن فيض خاص و وجه خاص خدا را زيارت كند و به مقدار امكان كلام الٰهي را هم بشنود. امّا غير مؤمن چون به حقيقت كور بود، به حقيقت كر بود، «صمّ» بود و «عمي» بود؛ در قيامت حق را نميشنود، جمال را نميبيند گرچه قهر را ميبيند. يعني كافر در قيامت طوري محشور ميشود كه جهنّم و شعلهاش را ميبيند، امّا بهشت را نميبيند. نه اينكه او كور است، چشم ندارد چشمي كه بهشت و جمال الٰهي را ببيند ندارد. اگر ميگويد: ﴿ربّ لم حشرتني اُعميٰ و قد كنت بصيراً﴾[37]؛ يعني چرا مرا كور محشور كردي كه من رحمت و جمال تو را نبينم وگرنه شعله را ميبيند فرياد ميزند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[38] همين كسي كه ميگويد من آن شهيق جهنم را ميشنوم. همين كه ميگويد: من لهيب جهنم را ميبينم همين كه ميگويد: ميبينم جهنم دارد به طرف من حمله ميكند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ همين شخص ميگويد: ﴿ربّ لم حشرتني أعميٰ و قد كنت بصيراً﴾ در دنيا چطور بود؟ در دنيا يك كافر چشم داشت كه نامحرم ببيند، گوش داشت كه غيبت و آهنگ گوش بدهد. چشمي داشت كه معصيت كند، گوشي داشت كه معصيت كند. چشم و گوشي كه با آن اطاعت كند فراهم نكرد. آيات الٰهي در دنيا پوشيده نبود ولي او نديد. كلام حق در دنيا مستور نبود ولي او نشنيد. در دنيا چشم دلش كور بود كه حق را ببيند: ﴿لاتعمي الأبصار ولكن تعمي القلوب التّي في الصّدور﴾[39] و گوش دلش هم كر بود كه كلام حق را بشنود. پس در دنيا كافر نسبت به باطل بصير و سميع بود، نسبت به حق أعميٰ و أصم. اين وضع كافر در دنيا. همين وضع در قيامت منعكس ميشود كافر نسبت به باطل سميع و بصير بود در قيامت كه جا براي باطل نيست. او چه را ببيند؟ محصول باطل كه شعلهٴ جهنّم است ميبيند. محصول باطل كه شهيق و زفير جهنّم است ميشنود. چون چشمي كه حق ببيند فراهم نكرد و در قيامت حق ظهور ميكند، او أعميٰ است، نه اينكه قيامت هم مثل دنيا انسان كور باشد كور ظاهري كه هيچ چيز را نبيند. كور ظاهري نه مؤمن را ميبيند، نه كافر را، نه راه را ميبيند، نه چاه را. كر ظاهري نه موعظه را ميشنود، نه غيبت را. ولي كافر اينچنين نيست. كافر چشمي دارد كه با آن گناه ميكند. گوشي دارد كه با آن معصيت ميكند. چشمي كه حق را ببيند ندارد، گوشي كه حق را بشنود ندارد. همين معنا در قيامت منعكس ميشود. لذا بين اين دو آيهاي كه دربارهٴ كفّار نازل شده است تنافي نيست. اينچنين نيست كه كسي اعتراض كند بگويد: كفّار از يك طرف ميگويند: ﴿ربّ لم حشرتني أعميٰ وقد كنت بصيراً﴾[40] يا از آن طرف خداي سبحان ميفرمايد: ﴿ونحشره يوم القيامة أعميٰ﴾[41]؛ ما او را كور محشور ميكنيم. از يك طرف هم اينها ميگويند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[42] ما ديدم و شنيديم. ﴿فارجعنا نعمل صالحاً﴾[43] معلوم ميشود هر آيهاي ناظر به مقعطي از مقاطع اين صفات است، اينطور نيست كه اين آيات مزاحم هم يا منافي هم باشند ـ معاذ الله ـ بنابراين فرمود: ما آيات بيّن نازل كرديم. اوّلاً اينها ميخواهند كلام الٰهي را بشنوند، كلام الٰهي مقدور يك انسان وارسته است. آن كلام خاص مخصوص أنبيا و أوليا است.
الهامهاي خير، كلام خداست
ديگر كلامها كه كلمات ربّاني است، آن الهامها آنها كلام حق است آن را خدا به مؤمنين دارد. گاهي انسان ميبينيد در يك جا نشسته تصميم ميگيرد يك كار خير انجام بدهد. اين كلام الله است، فرشتهٴ الٰه مأمور شده است اين كلام را در قلب اين مؤمن القاء كند.
فرمود: خدا بر شما صلوات ميفرستد، ملائكه بر شما صلوات ميفرستند: ﴿هو الّذي يصلّي عليكم وملائكته ليخرجكم من الظلمات الي النّور﴾[44]؛ خدا بر شما مؤمنين صلوات ميفرستد، ملائكهٴ خدا بر شما مؤمنين صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند. هر خاطرهٴ خيري كه در كنار قلب انسان ظهور كرد اين صلوات الملائكه است. مگر اين خاطره خود به خود پيدا ميشود؟ مگر كسي مجاز است بگويد كه من خودم زحمت كشيدم سوابق خوب من باعث شد كه به اين خاطره رسيدم. اينكه ميبينيد گاهي انسان ازيك لغزشي محفوظ ميشود يك خطري از او دور ميشود بعد او ميگويد يا دوستان نادان او ميگويند: حتماً يك نيكي قبلاً كردهاي كه اين خير به تو رسيد يا از اين شرّ محفوظ شدي اين اشتباه است. مثل اينكه ما خود را طلبكار ميدانيم. انسان هر كاري انجام ميدهد فقط در حدّ تتميم قبول قابل است. زمينه را فراهم ميكند، كار به دست فاعل است. اين خاطرهٴ خوب يك خاطرهاي است موجود، اين موجود مخلوق است اين مخلوق خالق ميطلبد چون خير است به دست خداي سبحان است خداي سبحان با مؤمن سخن ميگويد. همين معنا را كه گاهي به صورت علمي است در قيامت عيني ميشود، مشهود ميشود، روشنتر ميشود، ميشود: كلام الله، خداي سبحان با اولياي خود آن كلام مخصوص را دارد. باديگر مؤمنين مراحل نازلهٴ كلام را دارد با مؤمنين در قيامت سخن ميگويد. مؤمنين به مقدار امكان رحمت خاصهٴ حق را به لقاي خاصّهٴ حق در قيامت ميرسند. امّا كفّار نه مورد نظر خدايند، نه مورد كلام خدا. در سورهٴ آلعمران آيهٴ 77 فرمود: ﴿إنّ الّذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمناً قليلاً أولئك لا خلاق لهم في الاٰخرة﴾[45]؛ اينها در آخرت بهرهاي ندارند. بهرهٴ اخروي چيست؟ يكي از آن بهترين بهرههاي آخرت شنيدن كلام حق است: ﴿ولا يكلّمهم الله ولاينظر إليهم يوم القيامة﴾[46] خدا با اينها حرف نميزند خدا اينها را نگاه نميكند. با اينكه خدا ﴿بكلّ شيء بصير﴾[47] است. و سراسر عالم كلمات الٰهي است. آن كلامي كه انسان بشنود و لذّت ببرد آن نظري كه به انسان شرف ببخشد آن مال مؤمنين است ولاغير. فرمود: ﴿ولا يكلّمهم الله ولاينظر إليهم يوم القيامة ولايزكيّهم ولهم عذاب أليم﴾[48] اين را در چند جاي ديگر هم باز فرمود.
بنابراين اينها كه خواهان كلام الٰهي بودند نه لياقت داشتند، نه اگر كلام الٰهي را بشنوند ايمان ميآورند. آنها كه پيشنهاد معجزه ميدادند بهانه ميخواستند نه بيّنه: ﴿قد بيّنا الاٰيات لقوم يوقنون﴾.
«والحمدلله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيات 123 ـ 124.
[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[4] ـ همان.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[6] ـ سورهٴ مدثر، آيات 49 ـ 52.
[7] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 52.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 23.
[10] ـ سورهٴ انفال، آيات 22 ـ 23.
[11] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 51.
[12] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيات 88 ـ 89.
[14] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50.
[15] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50.
[16] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 51.
[17] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[18] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[22] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 51.
[23] ـ همان.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 111.
[25] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 53.
[26] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 59.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[28] ـ همان.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[30] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 160.
[31] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.
[32] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[33] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.
[34] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.
[35] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.
[36] ـ سورهٴ قيامت، آيات 22 ـ 23.
[37] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 125.
[38] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[39] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[40] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 125.
[41] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[42] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[43] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[44] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[45] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.
[46] ـ همان.
[47] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[48] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.