21 01 2013 4759768 شناسه:

تفسیر سوره روم جلسه 2 (1391/11/03)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اللَّهِ لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (6) يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ(7) أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّي وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ(8)

سرّ بيان شکست روميان در ابتداي سوره روم

سورهٴ مباركهٴ «روم» چون در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي همان اصول دين است لذا مطالب مهمّ اين سورهٴ مبارك همان اصول اعتقادي است البته خطوط كلي اخلاق و حقوق را هم به همراه دارد اول يك جريان تاريخي را ذكر مي‌فرمايد كه ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ رومي‌ها شكست خوردند شكست روم احتياج به وحي نداشت براي اينكه يك امر مهمّ خاورميانه‌اي بود و غالب كشورها از نبرد بين ايران و روم باخبر بودند و شكست يكي و پيروزي ديگري براي همه روشن مي‌شد حالا يا در مدت كوتاه يا در مدت طولاني.

پرسش: اصلِ اين خبر براي چيست؟

پاسخ: اصلِ اين خبر براي آ‌ن است كه بفرمايد بعداً همين‌ها كه شكست خوردند پيروز مي‌شوند و بفرمايد كه پيروزي و شكست طبق قضا و قدر الهي است و خداي سبحان مدبّر و مدير كلّ عالَم است منتها هر موجودي را با مبادي خاصّ او رهبري و تدبير مي‌كند بنابراين صِرف اشاره به اينكه يك قضيه تاريخي واقع شده است اين كار قرآن كريم نيست قرآن كريم قصص انبيا را نقل مي‌كند يا انبيا با الله يا انبيا با مردم اما يك قصه عادي كه در يك گوشه زمين اتفاق افتاده باشد كه صِبغه ديني نداشته باشد قرآن, كتاب تاريخ نيست كه آن را نقل بكند.

بررسي احتمالات مطرح در نشاط مشرکان از پيروزي ايران بر روم

 فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ حالا رواياتي كه در تفسير شريف كنزالدقائق هست آنها هم يكي پس از ديگري بررسي مي‌شود كه سرّ اينكه عدّه‌اي خوشحال شدند چيست آيا مشركان از پيروزي ايراني‌ها خوشحال شدند براي آن است كه هر دو مشرك بودند يا براي آن است كه هر دو اُمّي بودند كه در بعضي از تعبيرات آمده است كه مشركان مي‌گفتند ايراني‌ها اُمّي‌اند ما هم امّي و امّي بر اهل كتاب پيروز شد ما هم بر اهل كتاب پيروز مي‌شويم[1] آيا جامع مشترك بين ايران و مشركان حجاز شرك است يا امّي بودن است يا نشاط مشركان حجاز براي آن است كه يك پيوند نظامي, اقتصادي با ايران داشتند اگر هم‌پيوند‌هايشان, هم‌پيمانانشان پيروز بشوند اينها خوشحال مي‌شوند غرض آن است كه از اين نشاط مشركان برنمي‌آيد كه ايراني‌ها مشرك بودند چون دليلي هم نداريم آن هم در بعضي از روايات هست كه مشركان خوشحال شدند[2] از آيه برنمي‌آيد.

امکان استفاده همزماني نشاط مؤمنان با پيروزي روم از آيه

 فقط از آيه اين قسمت برمي‌آيد كه وقتي رومي‌ها پيروز شدند همزمان مسلمان‌ها خوشحال مي‌شوند خب آيا خوشحالي مسلمين براي آن است كه رومي‌ها بر ايراني‌ها پيروز شدند كه اين دليل مي‌خواهد يا نه, براي اينكه همزمان جريان جنگ بدر اتفاق افتاده و در بدر مسلمان‌ها پيروز شدند همزمان ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ نصر خدا نسبت به مؤمنان است وعده خدا نسبت به مؤمنان است در همين سورهٴ مباركهٴ «روم» آخرين آيه يعني آيه شصت اين است ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَيُوقِنُونَ﴾ اين از باب ردّ العجز الي الصدر نشان مي‌دهد كه صدر و ساقه اين سورهٴ نوراني ناظر به پيروزي مسلمان‌هاست بنابراين اگر وعده است وعده الهي نسبت به پيامبر و پيروان آن پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است چنين وعده‌اي را خدا نه به رومي‌ها داد نه به ديگران, نصر خدا براي پيامبران و پيروان آنهاست چنين وعده‌اي را نه به اهل شرق داد نه به اهل غرب بنابراين اثبات اينكه مشركان خوشحال شدند از آيه برنمي‌آيد هذا اولاً و اگر مشركان خوشحال شدند در اثر پيروزي ايراني‌ها براي آن است كه هر دو مشرك‌اند هرگز برنمي‌آيد براي اينكه هر دو امّي‌اند كه برخي‌ها نقل كردند يُحتمل, اينها پيمان نظامي يا اقتصادي با هم داشتند يحتمل, از صِرف نشاط مشركان حجاز از پيروزي ايراني‌ها برنمي‌آيد كه مثلاً ايراني‌ها مشرك بودند.

عدم امکان استفاده نامه پيامبر براي کسرا بر خوشحالي مؤمنان

 مطلبي كه حالا صاحب كنزالدقائق(رضوان الله عليه) از روضه كافي نقل كرده است آن هم ـ ان‌شاءالله ـ ممكن است خوانده بشود. طبق آن روايت آمده است كه وجود مبارك حضرت نامه‌اي براي پادشاه ايران يعني كسرا نوشتند آن روز پادشاه ايران را مي‌گفتند كسرا, اكاسره جمع همين سلاطين ايران بودند مثل اينكه سلطان مصر را مي‌گفتند فرعون, فراعنه جمع اينها بودند كِسرا لقب پادشاه ايران بود اكاسره جمع بودند مثل اينكه شاه اخيراً در دوره‌هاي اخير و عصر اخير لقب سلطان رئيس ايران بود اين كلمه شاه كه اسم براي پهلوي يا قاجار و يا امثال اينها كه نبود اگر كسي رئيس اول مملكت ايران بود به او مي‌گفتند شاه; اين شاه در عصر اخير مثل كسرا در اعصار گذشته و نظير فرعون براي مصر يا امثال ذلك بود. نامه‌اي كه براي كسراي ايران خسرو پرويز نوشت آ‌ن نامه را در چه سال از هجرت نوشت آيا قبل از جريان بدر بود يا اواخر عمر مبارك حضرت بود بعد از اينكه وضع اسلام در جزيرةالعرب مستقر شد آن‌گاه شروع كردند به نامه‌نگاري به شرق و غرب هم براي شرق يعني ايران نامه نوشتند هم براي غرب يعني براي قيصر روم نامه نوشتند هم براي مناطق نزديك و دور نامه نوشتند اين نامه نوشتن و نامه‌نگاري حضرت بعد از استقرار حكومت در جزيرةالعرب بود نه اينكه در زمان بدر و امثال ذلك به هر حال نصر الهي, وعده الهي, پايان سورهٴ «روم» نشان مي‌دهد كه اين سخن از پيروز اسلام و مسلمان‌هاست و نشاط مؤمنان در اثر پيروز خودشان است نه در اثر پيروزي رومي‌ها.

اثبات اختيار انسان با توجه به آيه ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾

 اما مسئله ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ مسئله جبر را بيان نمي‌كند چون مشابه اين قبلاً هم گذشت خداي سبحان مي‌فرمايد هر چه در جهان هست تحت تدبير ماست اما اين‌چنين نيست كه ما بين اين اشياء و اهدافشان بين مبادي و اهدافشان بين مباني و اهدافشان اين رابطه را حفظ نكنيم خدا هر موجودي را از راه مباني و مبادي خاصّ او اداره مي‌كند سنگ‌هاي دل كوه را اداره مي‌كند كه «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[3] يك تكّه خاك اگر بخواهد عقيق يمني يا فيروزه نيشابوري بشود يا لعل بدخشان افغاني بشود اين سال‌هاي يك مربّي مي‌خواهد اين سنگ را با تدبير و مراحل خاصّ خودش لعل بدخشان افغان يا امثال ذلك مي‌كند اين براي جمادات, گياهان هم بشرح ايضاً اگر بذري بخواهد شجر بشود يا خوشه گندم بشود از راه مبادي خاص و مباني مخصوص گياه‌شناسي انجام مي‌دهد نه اين‌طور است كه بدون نظم حبّه‌اي را يا هسته‌اي را يكي را درخت كند يكي خوشه گندم. سوم: حيوانات را هم كه دارد اداره مي‌كند برابر اميال آنها اداره مي‌كند پس در سطح ماده و طبيعت با غريزه اينها كار مي‌كنند در سطح حيوانات با ميل اداره مي‌كند حيوان متحرّك بالميل است نه متحرّك بالاراده آن كه متحرّك بالاراده است انسان است و اگر كسي به حسب ظاهر انسان بود ولي گفت من هر چه مِيلم بكشد انجام مي‌دهم اين متحرّك بالميل است نه متحرّك بالاراده يعني به حيوانيّت خودش اعتراف كرده است اراده يك حساب علمي دارد يك نظم علمي دارد يك دقت عقلي دارد هر كِشش و گرايشي را كه اراده نمي‌گويند حيوان متحرّك بالميل است و انسان متحرّك بالاراده. اگر خواست حيوان را اداره كند بر اساس ميل‌ها و گرايش‌هاي حيواني او, او را اداره مي‌كند پس جمادات را به يك سبك, گياهان را به يك سبك, حيوانات را به يك سبك, برتر از اينها, فرشته‌ها را به يك سبك اما نوبت به انسان كه گروه پنجم است مي‌خواهد برسد انسان را با اراده‌اش با هوشش با عقلش با انگيزه‌اش با انديشه‌اش اداره مي‌كند اگر اين‌چنين است اين تثبيت اختيار است نه اثبات جبر, خداي سبحان هر موجودي را بما له من المباني و المبادي اداره مي‌كند و تدبير مي‌كند بنابراين اين تثبيت اختيار است تثبيت امر بين الأمرين است لذا غالب شدن, مغلوب شدن, فرح, همه اينها را به انسان‌ها نسبت مي‌دهد معلوم مي‌شود اينها مختارانه اين كارها را انجام مي‌دهند.

ديني نبودن جنگ ايران و روم دال بر عدم استفاده خوشحالي مؤمنان بر آن

 ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ قبل از غلبه, بعد از غلبه كار به دست اوست و در آن روزي كه فتح اسلامي نصيب مسلمان‌ها شد خوشحال مي‌شوند اگر جنگ ايران و روم يك جنگ ديني بود با بحث‌هاي تفسيري هماهنگ بود يعني مشركين مي‌توانستند بگويند جنگ ايران و جنگ روم جنگ مذهبي و ديني است بر اساس مسائل ديني دارند مي‌جنگند يك عدّه بي‌دين يك عدّه دين‌دار با هم جنگيدند بي‌دين‌ها پيروز شدند اگر چنين صحنه‌اي بود ممكن بود نشاط كاذب مشركان وجهي داشته باشد اما اين جنگ مربوط به سرزمين است و خاك است و آب و گِل چه كار به دين و دل و امثال ذلك دارد حالا اين چه دليل است كه اگر براي يك سرزمين يا آب و خاك, كشوري غير مسلمان بر مؤمن پيروز شد مشركان و مسلمان‌ها كه جنگشان ديني است آن هم همين‌طور باشد بنابراين اين تناسبي ندارد وجهي ندارد برهاني ندارد آيه هم آ‌ن را تأييد نمي‌كند.

پرسش:... پاسخ: نه, آن خوشحالي ندارد وعده خدا حق است آن اعتقادآور است نشاط يك امر رواني است اگر وعده حق شد انسان عقيده پيدا مي‌كند نه خوشحال بشود خوشحالي امر رواني است.

ناتمامي استفاده خوشحالي مؤمنان به اخبار الهي از پيروزي

پرسش: سخن از اِخبار الهي است؟ پاسخ: اخبار الهي كه الآن هست در ظرف اخبار اينها خوشحال نمي‌شوند در ظرف مخبر‌عنه خوشحال مي‌شوند فرمودند: ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ نه اليوم كه ما خبر داديم ﴿يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اليوم كسي خوشحال نمي‌شود الآن معتقد مي‌شود و اين اعتقاد هم يك امر علمي است نظري است امر رواني نيست اما نشاط يك امر رواني است آن روزي كه رومي‌ها پيروز شدند آن روز مؤمنان خوشحال مي‌شوند آيا نشاط مؤمنان براي آن است كه رومي‌ها بر ايراني‌ها پيروز شدند يا نه, براي اينكه همزمان خودشان در بدر پيروز شدند گذشته از اينكه تا خبر پيروزي رومي‌ها به اينها برسد در بحث ديروز گذشت كه زمان مي‌برد.

مراد از وعده تخلّفناپذير خداوند در آيات محلّ بحث

فرمود: ﴿وَعْدَ اللَّهِ لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ اين گذشته را به آينده مرتبط مي‌كند خدا وعده داده است در اينجا وعده قدر متيقّنش پيروزي اهل حق است اما آن وعده‌اي كه مكرّراً قرآن با آن سخن گفته است و فضاي مكه با آن آشنا بود مي‌تواند مسئله معاد و وعده يوم القيامه باشد آيات بعد اين مسئله معاد را تأييد مي‌كند ﴿وَعْدَ اللَّهِ﴾ يعني «وَعَد الله وَعْدَ الله» كه مفعول مطلق تأكيدي است خداي سبحان وعده داده است كه جهان را به هدف برساند هدف‌دار است و خدا وعده خود را تخلّف نمي‌كند چه وعده نصرت اهل ايمان, چه وعده احياي بعد از ممات.

معرفتشناسي تجربي؛ سرّ جهل اکثر مردم بر جهان آخرت

 اكثر مردم نمي‌دانند كه بعد از مرگ خبري هست زيرا معيار معرفت و دانش اكثر مردم, حس و تجربه حسّي است مستحضريد كه از نظر معرفت‌شناسي كَفِ دانش يعني آنچه از اين پايين‌تر ديگر ما سواد و علمي نداريم همان معرفت‌شناسي حسي است گرچه كارآيي آن بيشتر است كارآمدتر است مشكلات مردم را حل مي‌كند ولي از اين پايين‌تر ما ديگر سوادي نداريم خلاصه اين دبستان سواد است بعد از معرفت‌شناسي حسّي, معرفت‌شناسي نيمه‌تجربي رياضي است بعد از آن معرفت‌شناسي كلامي و فلسفي است بعد از آن معرفت‌شناسي عرفان نظري است, بعد از آن هم معرفت‌شناسي شهودي; اينها كار بشر عادي است وحي در اين محدوده نيست وحي برتر از آ‌ن است كه در اين محدوده قرار بگيرد آ‌ن شهود محض است و عصمت تام در اين رديف نيست.

ناتواني علوم تجربي از اظهار نظر درباره معرفتشناسي تجريدي

 دانش‌هاي بشري كه اگر انسان از كلاس‌هاي ابتدايي شروع كند از معرفت حسّي و تجربي پايين‌تر ما سوادي نداريم از اين پايين‌تر مي‌شود جهل اگر كسي معيار معرفت‌شناسي او حسي و تجربي باشد اين از نظر جهان‌بيني, از نظر معجزه, وحي, نبوّت, امامت, ولايت, توحيد, واحديّت, احديّت اين‌گونه از معارف اين اصلاً نه حقّ نفي دارد نه حقّ اثبات دارد نه حقّ شك دارد فقط بايد ساكت باشد براي اينكه او ابزار داوري ندارد او اگر با معرفت‌شناسي حسي بخواهد بگويد خدا حق است دستش كوتاه است حرف غيرعالمانه زده چون خدا را كه با حس و تجربه نمي‌شود ثابت كرد اگر بخواهد بگويد نيست دستش خالي است چون يك موجود مجرّد را كه نمي‌شود با امر حسّي نفي كرد اگر بگويد من شك دارم حق ندارد براي اينكه شك, فرع بر تعارض ادله است در قلمرو حس و تجربه كه ادله نفي و اثبات تجريدي حضور ندارند تا متعارض باشند اين فقط وظيفه‌اش سكوت است خب چه چيزي بدتر از اينكه انسان نتواند درباره جهان فكر كند اصلاً سرمايه ندارد ولي وقتي دستش در معرفت‌شناسي باز بود پذيرفت كه معرفت‌شناسي مراتبي دارد كف اين معرفت‌شناسي حس است و تجربه حسي, بعد رياضي است اين دو محدوده توانا نيستند بعد مسئله كلامي و فلسفي است دستش باز است آن وقت اگر ـ ان‌شاءالله ـ مستقيم راه را طي كرد اين معارف را اثبات مي‌كند اگر كج‌راهه رفت نفي مي‌كند و اگر نتوانست راه را ادامه بدهد شك مي‌كند غرض اين است كه شك كردن, نفي كردن, اثبات كردن در محدوده جهان‌بيني براي كسي است كه ابزار معرفت‌شناسي تجريدي دارد فرمود اكثري مردم دستشان خالي است چرا, براي اينكه ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً﴾ اين در مقام تحديد است يعني فقط همين حس و تجربه را دارند هر چه را ببينند باور مي‌كنند نبينند باور نمي‌كنند.

تفسير علامه طباطبايي بر «يعلمون» در آيه به معرفتشناسي حسي و ناتواني آن

 اينكه مي‌بينيد زمخشري در كشاف اين ﴿يَعْلَمُونَ﴾ را بدل «لا يعلمون» گرفته بدون لطافت ادبي نيست اما فوق اين معناي لطافت ادبي همان مطلبي است كه سيدناالاستاد در الميزان اشاره كرده حرف زمخشري در كشاف اين است كه اينها «لا يعلمون» يعني درباره معارف الهي اينها عالِم نيستند چرا, براي اينكه چيزي را مي‌دانند كه در آن سقف كارآمدي ندارد[4] اينها ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ خدا و وحي و قيامت و نبوّت و امامت كه ظاهر حيات دنيا نيست اين حيات دنيا اين روي سكّه است آن طرفش كه قيامت است آن طرف دنياست آن امر غيبي است اگر كسي عالِم غيب و الشهادة را بخواهد بشناسد بايد ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[5] باشد كسي ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ است كه معرفت‌شناسي تجريدي داشته باشد اگر كسي معرفت‌شناسي تجريدي نداشت فقط «يؤمنون بالشهادة» است ديگر ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ نيست و عالِم غيب و شهادت را باور ندارد و مانند آن.

اکتفا به معرفت حسي ثمره زير آوار رفتن چراغ فطرت و عقل

پرسش:... پاسخ: بله خب, منتها همان‌طور كه در بحث‌هاي قبل داشتيم اين چراغ عقل را اين فتيله را پايين كشيده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[6] فرمود ما هيچ كسي را ناقص خلق نكرديم ما همه را با سرمايه الهامِ فجور و تقوا آفريديم ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[7] اما ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ[8] خسارت يعني سرمايه باختن خب مرتب اغراض, مرتب غرايز, مرتب خودش را توجيه كند مرتب حرف‌هاي عقل را دفن كند خب ديگر صداي عقل را نمي‌شنود اگر اين‌چنين شد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين تدسيس كرده است غير از دسَّ است اين باب تفعيل براي تكثير, تغليظ, تشديد و مانند آن است اوايل امر انسان اين فطرت را مدسوس مي‌كند بعد مُدسَّس مي‌كند از بس دسيسه كرده با خودش كلنجار رفته با اغراض و غرايز خواسته‌هاي خود را توجيه كرده اين فطرت بيچاره را زنده به گور كرده حرف او را نمي‌شنود وقتي حرف او را نشنيد مي‌گويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[9] چنين افرادي فقط ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ را مي‌فهمند اما وقتي قدري جلوتر برود فكر بكند درباره خودش, درباره نظام, اين دسيسه‌ها را بگذارد كنار آ‌ن مدسوس را مكشوف كند آن مستور را مشهور كند آن دهن‌بسته را باز كند ببيند چه چيزي مي‌گويد اين مي‌فهمد اين نظام به حق دارد زندگي مي‌كند.

علت موفقيت علامه طباطبايي در تفسير قرآن به قرآن

 راهي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) رفته كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا»[10] اين چند بار به عرضتان رسيد از طبري كه از او به عنوان امام المفسّرين ياد مي‌كنند تا نوشته المنار و امثال المنار در طيّ اين يازده قرن اين تفسيرهايي كه چاپ شده همه گفتند «القرآن يفسّر بعضه بعضا» اما كسي كه بتواند اين را خوب گويا و شكوفا كند همين علامه طباطبايي بود سرّش اين است كه او با دست خالي به ميدان نيامده اينها گفتند قرآن «يفسّر بعضه بعضا» اما اين با دست پر آمده اين راهي را طي كرد گفت قرآن, كلمات تدويني و كتاب تدويني خداست اين يك اصل, كلّ نظام مُلك و ملكوت كلمات تكويني و كتاب تكويني خداست اصل ديگر, چون در جهان هر چه هست يكي مفسّر ديگري است آسمان و زمين يكي مفسّر ديگري است اين باراني كه امروز آمده ابر ديروز را دارد تفسير مي‌كند اين گياهي كه امروز روئيده آن بذرافشاني ديروز را دارد تفسير مي‌كند يعني اگر از اين گياه سؤال بكني از كجا آمدي يا از آن بذر سؤال بكني به كجا مي‌روي اين مي‌گويد من مي‌خواهم گل و سنبل بشوم اين يكي مي‌گويد من همان بذرم كه امروز به صورت خوشه و شاخه در آمدم اين نطفه مي‌گويد من مي‌خواهم دختر يا پسر بشوم اين پسر يا دختر آن نطفه را تفسير مي‌كنند چون نظام, نظام علت و معلول است نظام, نظام منسجم است نظام, نظامي است كه هر چيزي راهي دارد اين راه خودش را طي بكند به مقصد مي‌رسد هر كاري كه ما امروز انجام داديم حرفي كه امروز گفتيم اين‌طور نيست كه به هوا رفته باشد و رخت بربسته باشد دو روز يا ده روز يا صد روز ديگر تفسير مي‌شود مگر ممكن است آدم حرفي بزند, كاري بكند چه درباره خود چه درباره ديگران و روزي ظهور نكند نه تنها در قيامت اين ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[11] يعني در هر پارگراف تاريخي بازدهش اين است كه متّقيان پيروزند.

تطبيق تفسير قرآن به قرآن با تفسير جهان با جهان

پرسش: پس بايد بگوييم قرآن براي قرآن نازل شده است؟

پاسخ: قرآن بيانگر كتاب خارج است مفسّر عالَم است قرآن دارد حقيقت خارج را تفسير مي‌كند خود قرآن مفسّر قرآن است جهان, مفسّر جهان است نظم هست, نظام عِلّي هست, پيوند هست, راه هست, تنها ما نيستيم كه صراط مستقيم داريم مي‌بينيد قرآن كريم از ذات اقدس الهي نقل مي‌كند كه تمام جنبنده‌ها به رهبري ذات اقدس الهي حركت مي‌كنند پيشانو و پيشاني اينها به دست خداست ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا[12] (يك) خب آن كسي كه پيشانو و افسار يك دابّه را گرفته آن مسئول اين دابّه به كدام سَمت مي‌برد فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[13] خدا بر اساس راه راست رهبري مي‌كند (دو) يعني پيشانوي هر موجودي را گرفته (يك) هر موجودي را در مسير مستقيم رهبري مي‌كند (دو) هيچ موجودي در بين راه نمي‌ماند همه به مقصد مي‌رسند ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ[14] نه «تسير», بلكه «تصير» اين جمع ﴿الْاُمُورُ﴾ جمعِ محلاّ به الف و لام است همه صيرورتشان به آ‌نجاست منتها همه از ناحيه خدايند همه به طرف خدا مي‌روند چطور از طرف خدا آمدند اين‌طور نيست كه همه‌شان صادر اول باشند اين فيض گسترده و منبسط كه او دائم الفيض و «دائم الفضل علي البريّة»[15] است در قلّه اين طبق رواياتي كه وارد شده اوّل ما خَلق نور پيامبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است[16] بعد فرشتگان‌اند بعد درجات ديگر تا نوبت به سنگ و گِل برسد همه اينها مِن الله‌اند همه اينها هم الي الله‌اند خب آن كه در صف نعال آمده بهره‌اش از فيض خداي سبحان اندك است در هنگام بازگشت رجوع هم رجوعش اندك است مثل اينكه همه اين ابرها از دريا برمي‌خيزند وقتي اين آفتاب تابيد و آب اين دريا را تبخير كرد و به صورت بخار و بعد به صورت ابر درآمد اين آب‌هاي از دريا برخاسته به صورت شبنم در مي‌آيد قطرات باران در مي‌آيد گاهي هم به صورت سيل در مي‌آيد همه از دريا برخاستند همه به دريا برمي‌گردند اما نهرهاي كوچك در همين ساحل دريا مي‌مانند آن سيل‌هاي خروشان مي‌آيند تا وسط‌هاي دريا تا آب چقدر باشد تا از كجا برخاسته باشد همه از خدايند همه به سوي خدايند اما همه كه صادر اول نيستند آنكه «أوّل ما خلق الله نور نبيّنا»(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) اين در قوس صعود مي‌شود ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[17] به تعبير جناب نظامي

چنان رفته و آمده باز پس٭٭٭ كه نايد در انديشه هيچ كس[18]

هيچ كس نمي‌تواند واقعاً معراج حضرت را درك كند براي اينكه هيچ كس از آغاز حركتش باخبر نيست از كجا آمده را نمي‌داند تا به كجا رفته را بفهمد اين بين راه‌هاي او را انسان مي‌فهمد غرض آن است كه همه از خدايند همه به سوي خدا برمي‌گردند صيرورت هم صحيح است اما هر كسي از هر جا آمده معادل همان‌جا را طي مي‌كند.

غلفتگرايي انسان سبب تفسير غلط از جهان با معرفت حسي

 فرمود اينها غافل‌اند اينها ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ﴾ اين كلمه ﴿هُمْ﴾ را گاهي به صورت ضمير جمع مذكر سالم در ﴿يَعْلَمُونَ﴾ ذكر مي‌كند گاهي بالصراحه در ﴿وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ﴾ (دو) ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾ (سه) با ضميري كه در ﴿غَافِلُونَ﴾ است (چهار) از اينها ياد مي‌كند فرمود اينها در اثر غفلت فقط گرفتار حس و تجربه‌اند همين ظاهر دنيا را مي‌بينند خب اين نظم عميق! يك قطره آب را مطابق بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «القيامه» كه فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[19] كه اين تنوين‌ها براي تحقير است اگر اين يك قطره را خداي سبحان به صورت يك لؤلؤ لالا درآورد كه الآن صدها دانشكده فقط مي‌خواهد اين بدن را بشناسند هنوز نرسيدند چه رسد به ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[20] خب اين نظم, ناظم ندارد؟! خب شما چرا فلان شخص را مي‌گوييد دانشمند براي اينكه گوشه‌اي از نظم بدن را مي‌فهمد اينكه معلوم را ساخته عالِم نيست آن كه گوشه‌اي از كار اين را پي برده شده عالِم آن كه صدها برابر را ساخته خود معلوم را ساخته ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ[21] او عالم نيست؟! خب اين جز غفلت چيز ديگر نيست فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ ٭ أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾.

نکره آوردن ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ﴾ دال بر تحقير معرفت حسي

پرسش: اينكه ﴿ظَاهِراً﴾ را به صورت نكره آورده اين براي تحقير آن علمشان است؟

پاسخ: تحقير علم نيست, غفلت ذكر كرده اينها غافل‌اند چون باطن را نمي‌دانند در سورهٴ مباركهٴ «نجم» فرمود: ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ اينها با گمان دارند زندگي مي‌كنند ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ يك مقدار پول خُرد در دستشان هست همين اين چه كار به جهان دارد چه كار به آينده دارد اينها نسبت به بدنشان پول خُردي‌اند چه رسد به جانشان! ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي[22].

حقبودن آفرينش جهان دال بر هدفمندي آن

فرمود اينها اگر بررسي كنند فكر كنند مي‌بينند كه ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ گاهي به صورت قضيه سالبه گاهي به صورت قضيه موجبه گاهي مي‌فرمايد ما باطل خلق نكرديم[23] گاهي مي‌فرمايد ما حق خلق كرديم خب اگر عالَمي باشد هر كه هر چه گفت, گفت; هر چه كرد, كرد; هر چه برد, برد; هر غارتي كرد, كرد; هر قتل و جنايتي كرد, كرد; نه حسابي, نه كتابي, نه عدلي, نه انصافي خب اين مي‌شود گزاف اگر عادل و ظالم بعد از مرگ خبري نباشد مي‌شود مساوي چون «لا مَيزَ في الأعدام»[24] هر دو كه معدوم باشند اگر يك انسان تبهكار يا انسان پرهيزكار هر دو بميرند و هيچ خبري ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ نباشد عادل و ظالم مساوي مي‌شوند چون اگر بعد از مرگ حساب و كتابي نباشد يعني هر كه مُرد ديگر معدوم مي‌شود خبري از عادل و غير عادل نيست خب چه باطلي بدتر از اين چه پوچي بدتر از اين؟! گاهي به صورت قضيه سالبه است فرمود ما عالَم را باطل خلق نكرديم گاهي به صورت موجبه است آن هم به صورت حصر كه ما فقط عالَم را بر محور حق خلق كرديم; يعني الآن اگر كسي بپرسد كه مصالح ساختماني اين مسجد چيست آن معمار يا مهندس مي‌گويد قدري سيمان است قدري سنگ است قدري آجر است قدري آهن است قدري ميل‌گرد است و امثال اينها بعد سؤال بكنند آسمان را با چه چيزي خلق كردند زمين را با چه چيزي خلق كردند مصالحي كه نبود مي‌فرمايد ما آسمان را با حق آفريديم زمين را با حق آفريديم آسمان هدف دارد زمين هدف دارد اهل آسمان هدف دارند اهل زمين هدف دارند اينها ياوه نيستند اينها باطل نيستند فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي[25] يا ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ[26].

دعوت قرآن به تفکر در آيات آفاقي و انفسي آفرينش

فرمود اينها ظاهر دنيا را درك مي‌كنند ﴿وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ ٭ أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم﴾ آيا اين ناظر به اين است كه ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ[27] از اين باب است كه جناب فخررازي و امثال فخررازي آن مسير را طي كردند تا بعد بگويند چطور در اينجا آيات انفسي مقدّم شد و آيات آفاقي متأخّر ولي در آن آيه ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ آيات آفاقي اول ذكر شد بعد آيات انفسي,[28] از آن قبيل است تا اين سؤال مطرح بشود يا نه, سخن از آيات آفاقي و انفسي نيست فرمود اينها بنشينند در درون خودشان فكر كنند كه اين نظام اعم از انفس و آفاق, باطل است يا حق اين را مي‌خواهد بگويد نه اينكه انفس در مقابل آفاق باشد ﴿أوَلَم يَتَفَكَّرُوا وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ يعني در درون خودشان بنشينند فكر كنند بررسي كنند ما اين سرمايه را به اينها داديم اين سرمايه‌ها را به كار بگيرند و نتيجه مي‌گيرند انسان لوح نانوشته نيست با سرمايه به دنيا آمده است يكي از غرر آيات همين سورهٴ مباركهٴ «روم» ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ است كه آيه سي سورهٴ مباركهٴ «روم» است كه به خواست خدا خواهيم خواند اين از غرر آيات قرآن كريم است انسان با سرمايه خلق شد فرمود اين سرمايه را به كار ببرد ببيند كه آيا گزاف و گُتره در عالم هست يا هدفمند است اگر هدفمند است بايد براي هدف رهتوشه تعيين كند.

هدفمندي آفرينش و درک انسان از آن در قيامت

﴿أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اگر ﴿بَيْنَهُمَا﴾ نبود مجموعه نظام را شامل مي‌شد چون «ما في السماوات» نيست منظور سما و اهل سماست «ما في الأرض» نيست منظور ارض و ما في الأرض است و چون ﴿بِالْحَقِّ﴾ است هدف دارد آن هدف اينجا نيست براي اينكه اينجا كه دار امتحان است پس هر كدام از اينها اهل سما و سما, اهل زمين و زمين, اهل ما بين الأرض و السماء و خود ما بين الأرض و السماء همه شناسنامه دارند همه يك عمر محدود دارند همه اينها يك مدت محدودي هستند بعد به لقاء الله مي‌رسند براي اينكه زمين بايد شهادت بدهد اين زمين يا شكايت مي‌كند يا شهادت مي‌دهد يا شفاعت مي‌كند اين رواياتي كه درباره مسجد درباره مكان خاص آمده كه اينها از همسايه‌ها شكايت مي‌كنند يا شفاعت مي‌كنند يا شهادت مي‌دهند كه فلان همسايه آمده به مسجد نماز خوانده فلان همسايه نيامده اينها حيّ‌اند درک مي‌خوانند اينها آن روز انسان مي‌فهمد, آن روز مي‌فهمد كه زمان و زمين اهل درك بودند همه مواظب بودند همه خدمتگزار انسان بودند ولي مواظب كه انسان دارد چه مي‌كند فرمود آن روز با اجل مسمّا فرا مي‌رسد اما ﴿وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ﴾ اين كثير با آن اكثر مي‌تواند هماهنگ باشد بسياري از مردم‌اند كه نسبت به قيامت كافرند مي‌گويند انسان همين كه مُرد پايان راه است اما خب قرآن آمده گفته انسان هرگز پايان ندارد و انسان است كه مرگ را مي‌ميراند انسان است كه به همراه عقايد و اعمال خودش به لقاي پروردگار مي‌رود; به اميد نجات در آن روز!

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

. اسباب النزول (واحدی نيشابوری)، ص192.[1]     

[2] . ر.ك: جامع البيان في تفسير القرآن, ج21, ص14.

[3] . ديوان سنايي, قصيده 134.

[4] . الكشاف, ج3, ص468.

[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 3.

[6] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.

[7] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.

[8] . سورهٴ انعام, آيات 31 و 140; سورهٴ يونس, آيهٴ 45.

[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 55.

[10] . الكشاف, ج2, ص430.

[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 128; سورهٴ هود, آيهٴ 49; سورهٴ قصص, آيهٴ 83.

[12] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.

[13] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.

[14] . سورهٴ شوري, آيهٴ 53.

[15] . المصباح (كفعمي), ص647.

[16] . الكافي, ج1, ص442.

[17] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[18] . خمسه نظامي, شرف‌نامه, بخش 4.

[19] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.

[20] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.

[21] . سورهٴ ملك, آيهٴ 14.

[22] . سورهٴ نجم, آيات 28 ـ 30.

[23] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.

[24] . شرح المنظومه, ج2, ص191.

[25] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.

[26] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 115.

[27] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.

[28] . التفسير الكبير, ج25, ص82.

​​​​​​​



​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق