اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)﴾ أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَيٰ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (108)﴾
نقد بيان مرحوم امين الاسلام مبني بر «نسخ قرآن با سنت مقطوع»
در جريان نسخ آنچه كه مرحوم أمين الاسلام در مجمع فرمودند كه «قرآن را ميشود با سنت قطعي نسخ كرد»[1]، روشن شد كه سخني ناصواب است؛ زيرا سنت، چه قطعي، چه ظنّي حجيّت آن در صورتي است كه مباين با قرآن نباشد. اينچنين نيست كه اگر روايات قطعي الصدور شد حجّت است ولو مخالف با قرآن كريم باشد؛ چون طبق اخبار متواتره معيار حجّيت و اعتبار خبر آن است كه مباين با قرآن نباشد و معصومين(عليهمالسلام) فرمودند: چيزي كه مباين قرآن است باطل و زخرف است و آن را به جدار بزنيد[2]. بنابراين اگر يك خبري هم متواتر بود ولي مباين قرآن كريم، بايد آن را تأويل كرد و اگر قابل تأويل و توجيه و امثال ذلك نبود، علمش را بايد به اهلش رد كرد؛ نميشود خبري را كه مباين با قرآن كريم است آن را اخذ كرد و آن را ناسخ قرآن قرار داد؛ پس اين سخن تام نيست.
وجود ناسخ و منسوخ و عدم وجود اختلاف در قرآن
اما اينكه در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است، در روايات ديگر آمده است كه «إنّ في القرآن ناسخاً و منسوخاً»[3]؛ ناسخ و منسوخ با هم ناسازگارند، در حالي كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[4]. چگونه قرآن ناسخ و منسوخ دارد مع ذلك هماهنگ است؟ اين در ذيل آن آيهاي كه ﴿أفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[5] به خواست خدا مطرح ميشود.
گونههاي نسخ
مطلب سوّمي كه مربوط به اين آيه است اين است كه گاهي نسخ حكم قبلي به ورود نسخ حكم بعدي، گاهي نسخ حكم قبلي به اعلام زوال اوست. در اين كريمه فرمود: ﴿ما ننسخ من آية﴾ نفرمود: اگر چيزي را ما با چيزي نسخ كرديم، يك وقت قانون دوّم در عين حال كه بالمطابقه محتواي خود را تفهيم ميكند، بالالتزام نسخ قبلي را هم در بردارد، در اينجا نسخِ قانون اول به قانون دوّم است. يك وقت مستقيماً و ابتدائاً زوال قانون اول اعلام ميشود، در اين كريمه فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰايةٍ أو ننسها﴾؛ آيهاي كه او را نسخ ميكنيم بعداً ﴿نأت بخيرٍ منها أو مثلها﴾ نه اينكه با آن بعدي اوّلي را نسخ ميكنيم، بلكه زوال اوّلي را اعلام ميكنيم، سپس مانند او يا بهتر از او را به شما اعلام خواهيم كرد. اينها مطالبي كه مربوط به آن آيهٴ نسخ بود.
سؤال و درخواست از خدا و اولياي الهي
ـ مطلوب و مورد تشويق بودن اصل سؤال
اما آنچه كه مربوط است به آيهٴ ﴿ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ﴾؛ اصل سؤال را قرآن تشويق كرد، چه سؤال از خداي سبحان، چه سؤال از انبيا و اولياي الهي، چه سؤال از علما «سؤال» يعني درخواست. فرمود: خداي سبحان ذوالفضل عظيم است شما هم بكوشيد: ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[6] از فضل خدا درخواست كنيد، خدا به هر كه سؤال كرد ميدهد: ﴿سواءً للسائلين﴾[7] و خداي سبحان از سؤال خوشش ميآيد، كه انسان در پيشگاه او مسئلت كند و بخواهد: ﴿وسئلوا الله من فضله﴾.
ـ پرهيز از حد نسبت به عطاي الهي به ديگران
هرگز فضلي را كه خداي سبحان به كسي إعطا كرد، شما را به حسد وادار نكند. شما هم بخواهيد و بگيريد يا بهتر از آن به شما ميدهد يا مانند آن، همواره از پيشرفت ديگران خوشحال باشيد، اگر كسي ترقّي كرد بگوئيد: خدا را شكر كه اين مسلمان ترقّي كرد، ديدتان وسيع باشد، هرگز رشد يك كسي شما را پژمرده نكند و همواره انسان بايد خود را بسنجد كه اگر از رشد ديگران پژمرده شد مريض است و اين مرض را بايد با آن قرآني كه فرمود: ﴿و شفاءً لما في الصدور﴾[8] درمان كند و اگر كسي رشد پيدا كرد، بگوئيم: خدايا تو را شكر كه به او توفيق رشد دادي، در برابر ميلياردها انسان كافر يك چند نفر مسلماني هم رشد كردند.
ـ قطعي بودن وعدهٴ اجابت خواستهها از خداي سبحان
از خدا بخواهيد كه به شما بدهد: ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[9]؛ ما را تشويق كرد، ممكن نيست خداي سبحان راهِ سؤال را به روي كسي باز كند و دَرِ جواب را ببندد؛ اين ممكن نيست، اينكه فرمود: ﴿وسئلوا الله من فضله﴾؛ يعني دَرِ جواب به چهرهٴ شما باز است؛ گاهي اين معنا را بالمطابقه بيان ميكند، گاهي هم بالالتزام؛ اما بالمطابقه نظير همان آيهٴ معروف سورهٴ بقره است كه ﴿إذا سألك عبادي عنّي فاني قريبٌ أجيب دعوة الداع إذا دعان﴾[10] اين هم تشويق به سؤال است و هم اعلام به جواب؛ فرمود: اگر خواستند من نزديكم و جواب ميدهم، اين هم دعوت به سؤال است و هم اعلان به پاسخ مثبت و يكي از اوصاف حسناي خداي سبحان اين است كه «يا من لايردّ سائله»[11]؛ ممكن نيست كسي از خدا چيزي بخواهد و چيزي نگيرد، اين ممكن نيست منتها اگر آن خواسته مصلحتِ انسان نبود خدايِ أرحم الراحمين آن را به انسان نميدهد ولو انسان با تضرّع و ناله و ضجه طلب كند، گرچه دعاي او خالص است، گرچه او با لابه ميطلبد، ولي ادبِ دعا اين نيست كه انسان از خدا چيز معين طلب كند شايد آن چيز معين به حال انسان سازگار نباشد، مثل يك كودكِ بيماري كه با ناله و با لابه غذايي كه براي او سازگار نيست از مادر طلب ميكند، او با اخلاص ميخواهد با لابه ميخواهد، امّا براي او سودمند نيست، اينچنين نيست كه اگر حالي به ما دست داد، نالهاي كرديم، با اخلاص حرم مشرف شديم، با لابه چيزي را از خدا خواستيم اگر خداي سبحان آن را به ما نداد خيال كنيم كه دعاي ما مستجاب نشد، چون ادب دعا اين نيست كه ما از خدا چيز معيني را بخواهيم، ما كه نه از مصالحمان با خبريم، نه از مفاسدمان مستحضريم حق پيشنهاد نداريم، بايد از خدا خير بخواهيم، ممكن نيست كسي از خدا خير بخواهد و خداي سبحان به او خير ندهد: «لا من يردّ سائله و لا يخيّب آمله»[12]، گاهي بالمطابقه ميفرمايد: دَرِ جواب به چهرهٴ شما باز است، نظير آيهٴ ﴿إذا سألك عبادي عنّي فإنّي قريب أجيب دعوة الداع إذا دعان﴾[13]، گاهي بالالتزام ميفرمايد: دَرِجوابِ مثبت به چهرهٴ شما باز است، مثل آيهٴ ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[14] اينكه فرمود: ﴿و سئلوا الله من فضله﴾، نه يعني شما سؤال كنيد من جواب نميدهم، شما سؤال كنيد من مايل باشم جواب ميدهم، يا جواب نميدهم، نه سؤال كنيد من حتماً جواب ميدهم، بخواهيد، اينكه فرمود: بخواهيد؛ يعني جوابش آماده است: «لكلّ مسألةٍ منك سمعٌ حاضرٌ و جوابٌ عتيدٌ»[15] اين از دعاهاي نوراني ماه رجب بود كه لابد تلاوت كرديد ؛ يعني انسان هر سؤالي بكند، خدا يك جواب نقدِ آماده دارد: «جواب عتيد» دارد؛ يعني مستعد «عتيد» يعني آماده، يعني مُعَد جواب نقد دارد هرگز نسيه در جواب خدا نيست كه بفرمايد: بعداً ميدهم، همانجا جواب مثبت ميدهد، منتها اگر همان مطلبي كه ما خواستيم مصلحت بود شروع به انجام ميكند و اگر آن مطلب مصلحت ما بود ولي مصلحت ديگران و مصلحت امّت اسلامي نبود، جواب نميدهد منتها به جاي اينكه اين امر را به ما بدهد و اين امرچون مصلحت نبود، چيزي ديگر ميدهد يا لااقل گناهي از گناهان ما را ميآمرزد و اگر ما سابقهٴ گناه نداريم درجهاي بر درجات ايمان ما ميافزايد، اين است كه گفتهاند: ادب دعا آن است كه انسان دست بعد از دعا وقتي به سمت بالا تأدباً گرفت، شايسته است كه آن دست را به چهره بمالد براي آن است كه اين دست از راه دور آمده است و خالي برنگشت، ممكن نيست دستي به سوي خداي سبحان دراز بشود و خدا نااميد برگرداند، اين ممكن نيست، يكي از اين امورِ ياد شده را به انسان مرحمت ميكند.
زبان پرسشگر، فضيلت اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)
اين سؤال انسان درباره خداي سبحان كه فرمود: ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[16] اما دربارهٴ أنبيا و أوليا فرمود به اينكه شما بكوشيد از آنها سؤال كنيد و يكي از فضائل وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين است كه او لسان سئول داشت: «كان لي لسان سئول و قلب عقول»[17] يك انسان پر سؤالي بود؛ در محضر رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) كه مينشست مرتب سؤال ميكرد، اين لسان سئول در مسائل علمي، جزء بركتهاي الهي است و قلب عقول داشت، هر چه را هم كه پيغمبر ميفرمود او ميفهميد، هم زباني داشت كه بپرسد، هم قلبي داشت كه تعقل كند. اين لسان سئول داشتن جزء نعمتهاست، گفتهاند: علم خزائن است «و مفتاحه السؤال»[18] طرح مسائل علمي كليد خزينهٴ علم است، در رواياتِ طلبِ علم ملاحظه فرموديد كه تشويق به سؤال كردند، گفتهاند: سئوال كنيد؛ زيرا با سئوال چندين نفر فضيلت ميبرند، هم سائل بهره ميبرد، هم مجيب بهره ميبرد، هم مستمع طرفي ميبندد، هم سامع، سامع هم اجر ميبرد يك، وقت كسي مستمع است ببيند كه اين سائل چه سؤال كرد و مجيب چه جواب داد، يك وقت كسي براي اين در جلسه حضور پيدا نكرد، مستمع نبود ولي به گوشش رسيد، فرمود: سئوال كنيد، «فإن له بذلك اجراً» چهار گروه با سؤال شما مأجور ميشود: اول خود شما اين تشويق به سؤال است منتها سؤالها حساب شده؛ چون «حسن السؤال نصف العلم»[19] سؤالهاي حساب شده، سؤالهاي تفقه و نه تعنت، سؤالهاي احتجاجي نه، سؤالهاي احتياجي، چيزي كه انسان نميداند بپرسد، چيزي كه ميداند داعي بر سئوال ندارد؛ بر فرض يا خودنمايي است يا خجل كردن طرف ديگر، كه هر دو وزراست؛ لذا گفتهاند: تعنتاً سؤال نكنيد، تفقهاً سؤال كنيد[20]. از أنبيا بپرسيد، از علما بپرسيد، از اهل ذكر بپرسيد، ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[21]؛ از خدا بپرسيد، ﴿فسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون﴾[22]؛ از علما بپرسيد، از أنبيا و أوليا بپرسيد.
اين اصل سؤال است كه كتاب و سنّت تشويق كرد، بنابراين اصل سؤال چيز خوبي است و امّا اينكه در اين كريمه فرمود: چرا ميخواهيد از پيامبر سؤالي بكنيد كه مشابه آن سؤال را يهوديها از موساي كليم كردند، معلوم ميشود كه يك سؤال مذموم است.
پرسشهاي ممدوح و مذموم در قرآن
سؤالها را خداي سبحان در قرآن به چند قسمت تقسيم كرد؛ فرمود: اينهائي كه با پيغمبر مسائلي را در ميان ميگذاشتند، اينها چند گروه بودند:
عدّهاي هستند كه سؤالات علمي و ديني داشتند، خب سؤالاتشان خوب بود: ﴿يسئلونك عن الأهله﴾[23]، ﴿يسئلونك عن الروح﴾[24]، ﴿يسئلونك عن المحيض﴾[25] ﴿يسئلونك ماذا ينفقون﴾[26] اين احكام الهي است كه سؤال ميكنند و رسول خدا هم جواب ميدهد و خير و رحمت هم هست. اينگونه از سؤالها، سؤالهاي تفقّهي است و ممدوح، خداي سبحان هم جواب اين سؤالها را داده است.
يك وقت يك سؤال تعنتي است ﴿سأل سائل بعذاب واقع﴾[27] و مانند آن، آن همكيفرهايش رامشخص كرده است.
يك وقت سؤالهاي بهانهاي است اين سؤالهاي بهانهاي را هم مشركين حجاز داشتند، هم يهوديهاي مدينه داشتند هم مسلمانان صوري، امّا مشركين حجاز سؤالشان درخواستهاي مادّي بهانه جويانه بود، گاهي ميگفتند به اينكه تو اگر واقعاً پيغمبري و مقتدري دستور بده اين كوههاي اطراف كعبه كنار برود چند كيلومتر، اينجا زمين باز بشود براي كشاورزي آماده بشود، يا ﴿تفجر لنا من الارض ينبوعا﴾[28]، يا براي خودت چشمه يا براي ما قنات و چشمه و چاه احداث كن، كه بساطي از اين نظر پهن كرده باشيم، يك همچنين سؤالهائي داشتند.
اين سؤالهاي تعنت بهانه جويانه بود؛ اولاً وحي الهي و معجزه رسول خدا اين نيست كه هر كسي هر روز يك خواستهاي داشته باشد، وقتي اين خواستهاش عوض شد خواستهٴ ديگر طلب كند، معجزه كه ملعبهٴ وثنيين نيست. در برابر اينگونه از سؤالها خداي سبحان به رسولش ميفرمود به اينكه به اين مردم بگو: معجزه آوردن يك راهي دارد، قانوني دارد، تا خدا. اجازه ندهد ما نميتوانيم در نظام اثر كنيم و مانند آن؛ گاهي هم ميگفتند به اينكه يك كتابي بياور كه ما او را ببينيم يا فرشتگان را احضار كن كه ما ببينيم خدا ميفرمايد به اينكه اگر به اين خواستههاي اينها جواب بدهيد باز هم بر كفر وعنادشان اصرار ميورزند، اينها جز بهانه چيزي نميطلبند. اينها سؤالهاي عنادآميز اهل شرك.
سؤالهاي عنادآميز يهوديان
يك سلسله سؤالهاي عنادآميزي يهوديها داشتند كه خدا ميفرمايد: اگر يهوديها يك چنين مسائلي از تو سؤال بكنند كه يك كتاب مدوّن مجموعي براي اينها بياوري، اينها سابقهاي دارند در اينگونه از مسائل، بدتر از اين را از پيغمبرشان موساي كليم سؤال كردند، گفتند: ﴿أرنا الله جهرةً﴾[29] يا ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[30].
يك سلسله سؤالهايي بود كه مسلمين صدر اسلام داشتند در اين زمينه خداي سبحان ميفرمايد به اينكه چيزهايي كه اگر ما جواب بدهيم حيثيت شما را از بين ميبرد، آنها را سؤال نكنيد: ﴿لا تسئلوا عن اشياء اِن تبد لكم تسؤكم﴾[31].
سؤالهاي منافي با توحيد مشركان و يهوديان
گاهي هم سؤال ميكردند كه همانطوري كه مشركين يك معبود ديدني دارند، يك درخت مقدّسي دارند كه او را ميپرستند، خرما يا غيرخرما را به شاخههاي اين درخت مقدّس آويزان ميكنند براي تبرّك، يك چنين خدايي هم براي ما بياور، مشابه همان سؤالي كه بنياسرائيل از موساي كليم كردند، در اين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسي من قبل﴾ معلوم ميشود يك سؤالي بود كه با توحيد سازگار نبود، گاهي سؤال ميكردند رسول خدا كتاب مدوّن بياورد، خدا ميفرمايد: اگر از تو يك چنين سؤالي ميكنند، از موسيٰ[عليه السلام] سؤال مهمتر از اين سؤال كردند؛ معلوم ميشود آن سؤالي كه از رسول خدا كردند كه يك كتاب مدوّن بياور، اين با حفظ توحيد حق است .امّا خدا فرمود: از اين مهمتر را از موسيٰ خواستند؛ براي اينكه چيزي را از موسيٰ خواستند كه با توحيد سازگار نيست و امّا در اين كريمه فرمود: ميخواهيد از پيامبرتان چيزي بپرسيد همانطوري كه موسيٰ مسئول شد؛ يعني ميخواهيد چيزي بپرسيد كه با توحيد سازگار نيست. اين تأييد ميكند منظور از سؤال اين بود كه از پيامبر ميخواستند همانطوري كه مشركين يك شجر مقدسي دارند، او را ميپرستند خرما و ساير خوراكيها را به شاخههاي او براي تبرك آويزان ميكنند يك چنين خدايي هم براي ما بياور، اين را قرآن ميفرمايد: اين سؤال همانند سؤالي است كه بنياسرائيل از موساي كليم كردند، گفتند: ﴿إجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة﴾[32] يك چنين سؤالي و شما كه ايمان آوردهايد ايمان را با كفر تبديل نكنيد، اگر سؤال كنندگان مسلمان بودند، خدا ميفرمايد به اينكه شما كفر را نگيريد و ايمان را ندهيد و اگر سؤال كنندگان مسلمان نبودند همان مشركين حجاز بودند.
خداي سبحان ميفرمايد: بقاي بر كفر را بر احداث ايمان و ايمان حادث ترجيح ندهيد. حالا ملاحظه بفرمائيد كه از اين آيه ميشود همهٴ اين مطالب را يا بعضي از اين مطالب را استفاده كرد.
سؤال ...
جواب: بله، گفتند: ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[33] يكي، يكي هم گفتند: ﴿إجعل لنا الهاً كما لهم آلهة﴾[34] اين دو، اين سؤال دوّم با محل بحث سازگارتر است. آنجا سؤال كردند گفتند به اينكه ما به تو ايمان نمياوريم مگر اينكه خدا را با چشم حس بنگريم؛ چون روي اصالت حس، كار يهود اين بود كه معيار شناخت حس است و اگر چيزي موجود باشد بايد او را مشاهده كرد. در آن قسمت خداي سبحان ميفرمايد به اينكه ﴿يسئلك اهل الكتاب أن تُنزل عليهم كتاباً من السماءِ فقد سألوا موسيٰ اكبر من ذلك فقالوا أرِنا الله جهرة﴾[35] يا ﴿لن نؤمن لك حتي نريٰ الله جهرةً﴾ در آنجا فرمود: از موساي كليم[عليه السلام] سؤال مهمتر كردند. و امّا در آيهٴ محل بحث ميفرمايد: شما از پيامبرتان چيز ميخواهيد مثل آنكه از موسي[عليه السلام] خواستند، مثل آنكه، اين تأييد ميكند همان مطلبي را كه گفتهاند، به رسول خدا پيشنهاد دادند، يك شجرهٴ مقدس معبودي براي ما بياور خدا ميفرمايد: چيزي را از پيغمبر ميخواهيد كه پنياسرائيل از موسي[عليه السلام] خواستند، از موسي گفتند: ﴿اجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة﴾ حالا يا همهٴ اينها را ميشود از اطلاق آيه استفاده كرد يا بعضي از اينها را روي شدّت ظهور از آيه ميشود استفاده كرد.
اختلاف در مخاطب آيه
فرمود: ﴿ام تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ من قبل﴾ اگر خطاب به مؤمنين باشد؛ يعني شما به اين پيامبري كه به رسالتش ايمان آوردهايد ميخواهيد از او چيزي سؤال كنيد، اگر خطاب به مشركين باشد يا خطاب به يهوديهايي باشد كه ايمان نياوردهاند منظور از ﴿رسولكم﴾ يعني آن شخصي كه «أرسل إليكم»، نه شخصي كه شما رسالتش را قبول كرديد؛ چون ﴿وما أرسلناك إلاّ كافة للناس﴾[36] اينكه فرمود: شما از رسولتان سؤال ميكنيد؛ يعني از كسي كه او را به عنوان رسول فرستاديم، نه كسي كه شما رسالتش را قبول داريد: ﴿ام تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ من قبل﴾.
سؤال ...
جواب: چرا؟ نه اين كار خارجي است، نه اينكه از درونشان بخواهد خبر بدهد، يعني ميخواهيد سؤال كنيد؟ يعني ميخواهيد كاري بكنيد كه يهوديها كردند؟ به اين منظور است اين ميخواهيد به آن تطابق برميگردد. ميخواهيد كاري كنيد كه يهوديها كردند اينطور. در سورهٴ نساء آيه 153 سؤال اهل كتاب را مطرح ميكند ﴿يسئلك اهل الكتاب ان تنزّل عليهم كتاباً من السماء﴾[37] يك مجموعهٴ مدوّني براي اينها بياوريد، فرمود: ﴿فقد سألوا موسيٰ أكبر من ذلك﴾[38]؛ از موساي كليم(سلام الله عليه) سؤال مهمتر كردند، اين أكبر نظير آن است كه ميگويند: گناه كبيره نه يعني واقعاً يك سؤال مهمّي كردند.
گناه شرك، اكبر كبائر
اينكه ميگويند: گناه بعضي كبيره است، بعضي اكبر و اكبر كبائر شرك است، اين از آن قبيل است: ﴿فقد سألوا موسي أكبر من ذلك﴾[39] يعني آنطوري كه ميگويند: شرك اكبر كبائر است. ﴿فقد سألوا موسيٰ اكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرةً فاخذتهم الصاعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البيّنات﴾[40] كه اين هشدارِ به غضب الهي است، اين سؤال اهل كتاب بود.
امّا سؤال مؤمنين در سورهٴ مائده آيهٴ 101 اين است: ﴿يا ايها الذين ٰامنوا لاتسئلوا عن اشياء إن تبد لكم تسؤكم و إن تسئلوا عنها حين ينزل القرءان تبد لكم عفا الله عنها والله غفور حليم ٭ قد سأَلها قومٌ من قبلكم ثم أصبحوا بها كٰفرين﴾[41]؛ اين في الجمله نشان ميدهد كه سؤال، سؤال تعنتي است، نه احتجاجي، نه احتياجي و سؤال عنادآميز و بهانهآميز است، امّا آن مسئول عنه چه بود؟ مشخص نفرمود فرمود: چيزي كه برايتان بد عاقبتي را به دنبال دارد آنها را نخواهيد؛ براي اينكه در امّتهاي گذشته مشابه اين سؤالها را از أنبيا كردند: ﴿ثم أصبحوا بها كافرين﴾؛ معجزهاي خواستند مثلاً آن أنبيا آوردند آنها نپذيرفتند و كفر ورزيدند؛ نظير مائده عيسي(سلام الله عليه).
امّا سؤالي كه مشركين كردند در آيهٴ 7 تا 9 سورهٴ انعام اينچنين است: ﴿ولو نزلنا عليك كتاباً في قرطاس فَلمسوه بأيديهم لقال الذين كفروا إن هذا إلا سحرٌ مبين ٭ وقالوا لولا أنزل عليه ملك ولو أنزلنا ملكا لقضي الأمر ثم لاينظرون ٭ ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً وللبسنا عليهم ما يلبسون﴾[42]، اينها پيشنهاد ميدادند كه ما فرشته را ببينيم و مانند آن اين سؤالات را قرآن كريم مبسوطاً جواب ميدهد كه نه خدا ديدني است، نه فرشته را با چشم ظاهر ميشود ديد. شما در روز احتضار مرگ فرشته را ميبينيد ﴿يوم يرون الملائكة ...﴾ امّا ﴿... لابشريٰ يومئذ للمجرمين و يقولون حجراً محجوراً﴾[43]؛ آنروز با يك حالت دردناكي فرشتگان را ميبينيد.
در سورهٴ بنياسراييل همان سورهٴ اسراء مبسوطاً سؤال مشركين را طرح ميكند ميفرمايد به اينكه، آيهٴ 90 به بعد سوره اسراء اين است كه ﴿وقالوا لن نؤمن لك حتي تفجرلنا من الارض ينبوعاً ٭ او تكون لك جنة من نخيل وعنب فتفجر الانهٰر خلٰلها تفجيراً ٭ او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفاً أو تأتي بالله والملائكة قبيلا ٭ او يكون لك بيتٌ من زخرف او ترقيٰ في السماء ولن نؤمن لرقيك حتي تنزل علينا كتاباً نقرؤه قل سبحان ربّي هل كنت إلاّ بشراً رسولا﴾[44]، اين سؤالهاي گوناگون كه يا خدا و ملائكه را به ما نشان بده يا از نظر امكانات مالي داراي خانهاي از طلا باشيم يا چشمههاي فراوان بجوشاني يا بوستاني از خرما و انگور داشته باشيم و مانند آن. اين گونه از سؤالهاي بهانه آميزي و عنادانگيز آنها را كه قرآن جواب ميدهد ميفرمايد به اينكه پيامبر معجزهاش ملعبهٴ خاص روزانهٴ شما كه نيست، هر روز يك پيشنهاد بدهيد شما سؤالتان بايد در حد معقول باشد، برهان خواستيد ارائه داديم، معجزه خواستيد قرآن كريم و ساير معجزات را ارائه داديم، از اين به بعد ديگر حجت به نصابش رسيد معلوم ميشود كه به دنبال بهانه ميگرديد. خب اگر كسي عاقل باشد بايد با اين برهان قطعي اكتفا كند، گفتم: قرآن معجزه است اگر ترديد داريد: ﴿قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرءان لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً﴾[45]، ﴿فليأتوا بحديث مثله﴾[46]، ﴿فأتوا بعشر سور مثله مفتريات﴾[47] ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾[48] و أمثال ذلك اين معجزهٴ من براهين عقلي هم در اين معجزه هست. ساير معجزات را هم كه ديديد ديگر از اين به بعد روزانه معجزه ملعبه شما نخواهد بود: ﴿قل سبحان ربي هل كنت الا بشراً رسولا﴾[49] اين جواب سؤال مشركين، آن هم جواب سؤال اهل كتاب، آن هم جواب سؤال مؤمنين.
ـ درخواست ناروا در آيهٴ محل بحث
در بين اين سؤالها ملاحظه فرموديد كه اين نميتواند هيچكدام از اينها يك ظهور روشني داشته باشد كه آيهٴ محل بحث را بر اين تطبيق كنيم. آيهٴ محل بحث اين است كه ﴿ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ﴾؛ از موساي پيغمبر مسئلهٴ شرك و مسئله خداي مجسّم طلب كردند آنها كه سؤال كردند بايد يك كتاب محسوس و مجموعهٴ مدوّن بياوري خدا فرمود: يهوديها از موساي كليم سؤال بزرگتر كردند معلوم ميشود اين سؤال، سؤال آوردن كتاب مدوّن نيست وگرنه خدا ميفرمود قبلاً سؤال بزرگتر كردند اينجا ميفرمود: ﴿كما سئل موسيٰ﴾ يعني همانطوري كه از موساي كليم خواستند ﴿إجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة﴾[50] اين مسلمين حديث العهد بالاسلام هم يك چنين چيزي را از پيغمبر مسئلت كردند، آنگاه در بين اين نقلها آن نقلي كه ميگويد: عدهاي از پيغمبر خواستند كه يك شجر مقدّسي براي ما معين كن كه ما او را بپرستيم و مانند مشركين خرما و ساير خوراكيها را به آن شاخه آويزان كنيم، به قصد تبرك يك خداي ديدني داشته باشيم، آنگاه خدا ميفرمايد كه ﴿ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ﴾ در جريان خواستار بتپرستي از موساي كليم را قرآن در سورهٴ اعراف آيهٴ 138 نقل ميكند ميفرمايد: ﴿وجاوزنا ببنياسرائيل البحر فأتوا علي قوم يعكفون علي اصنامٍ لهم قالوا يا موسيٰ اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة﴾[51] وقتي كه همهٴ معجزات را از موساي كليم ديدند از دريا گذشتند، آلموسيٰ به سلامت رفت و آلفرعون طعمهٴ غرق شد، ﴿فغشيهم من اليم ما غشيهم﴾[52]، ديدند يك عدهاي در يك منطقه در برابر يك بت محسوس خضوع دارند، بتي را ميپرستند، به موساي كليم گفتند: ﴿ياموسيٰ اجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة﴾؛ همانطوري كه اين مشركين خداي ديدني دارند تو هم خداي ديدني براي ما بياور. گاهي ميگفتند: خداي خود را به ما نشان بده، گاهي وقتي نااميد ميشدند كه خداي موسيٰ ديدني نيست ميگفتند: پس يك خداي ديدني براي ما بساز: ﴿يا موسي اجعل لنا إلهاً كما لهم آلهه﴾، آنگاه فرمود: ﴿قال إنكم قوم تجهلون ٭ إن هولاء متبرٌّ ما هم فيه و باطلٌ ما كانوا يعملون ٭ قال أغير الله أبغيكم الهاً وهو فضّلكم علي العالمين﴾[53] تا آخر، در آيهٴ محل بحث هم خداي سبحان ميفرمايد به اينكه ﴿ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسيٰ من قبل﴾.
تبديل ايمان به كفر
و اين كار تبديل ايمان به كفر است و اگر كسي ايمان را داد و كفر را گرفت از صراط مستقيم گم ميشود: ﴿ومن يتبدّل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل﴾ در نوع مواردي كه قرآن كريم مسئله إشتراء، تبديل و اينها را ذكر ميكند آن كالاي مهم را با «باء» ذكر ميكند آن كالاي رخيص و بي قيمت را بدون «باء» دارد: ﴿اشترو الضلالة بالهدي﴾[54] كه اين «باء» روي هدايت در آمده در آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿ومن يتبدل الكفر بالايمان﴾، گرچه ما درتعبيرات فارسي ميگوئيم: ايمان را به كفر تبديل كرد؛ يعني ايمان را داد و كفر گرفت. فرمود تعبيرات قرآن كه عربي فصيح است اين است: ﴿من يتبدل الكفر بالإيمان﴾ اگر اين مطلب ناظر به مؤمنين باشد يعني اينها بيع كردند ايمانشان را دادند و كفر گرفتند اين در حقيقت بيع است و اگر مربوط به مشركين يا اهل كتاب باشد بيع نيست، مطلق تبديل است مخير بودند يا بر كفر گذشته بمانند يا ايمان به پيغمبر را كه يك امر جديد است بپذيرند اينها بيع نكردند مگر در مرحلهٴ بقا كه بقاي بر كفر را ترجيح دادند بر ايمان جديد روي اين جهت ديگر بيع نيست كلمه تبديل را كه جامع همهٴ اين عناوين است ذكر فرمود: ﴿ومن يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل﴾ يعني السبيلُ المستويه را گُم كرد، راه را گُم كرد وقتي راه را گُم كرد هر جا برود بيراهه است؛ لذا رسول خدا فرمود: ﴿فأين تذهبون﴾[55].
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ مجمع البيان، ج 1، ص 349؛«و الصحيح أن القرآن يجوز أن ينسخ بالسنة المقطوع عليها».
[2] ـ كافي، ج 1، ص 69، ح 3 و 4؛ بحار، ج 2، ص 242؛ التبيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 5.
[3] ـ بحار، ج 90، ص 15.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[5] ـ همان.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[7] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[8] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[11] ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات راجين..
[12] ـ همان.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[15] ـ اقبال، ص 642.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[17] ـ شواهد التنزيل، ج 1، ص 44.
[18] ـ بحار الانوار، ج 10، ص 368.
[19] ـ بحار الانوار، ج 1، ص 224.
[20] ـ نهج البلاغة، حكمت 320.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[22] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[24] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 215.
[27] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 1.
[28] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 90.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[31] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 101.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[34] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.
[35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[36] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[38] ـ همان.
[39] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[40] ـ همان.
[41] ـ سورهٴ مائده، آيات 101 ـ 102.
[42] ـ سورهٴ أنعام، آيات 7 ـ 9.
[43] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[44] ـ سورهٴ، إسراء، آيات 90 ـ 93.
[45] ـ سورهٴ إسرا، آيهٴ 88.
[46] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[47] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[48] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[49] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 93.
[50] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[51] ـ همان.
[52] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[53] ـ سورهٴ اعراف، آيات 137 ـ 139.
[54] ـ سوره بقره، آيهٴ 16.
[55] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.