19 05 2025 5970590 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 190 (1404/02/29)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ذات اقدس الهی توفيق داد که به بارگاه ملکوتی اهل بيت عليهم الصلاة و عليهم السلام مشرف شديم البته در تمام اين زيارتها به ياد ذوی الحقوق بوديم _ گاهی به نام گاهی به عنوان _ در تمام اين اعتاب مقدسه سلام گذشتگان و حاضران را هم به آن ذوات مقدس رسانديم، ان شاءالله اميدواريم که بی جواب نماند و جواب اينها همان کرامتهايي است که عنايت می کنند و آثار کرامت در تمام اين اعتاب مقدس ظاهر و روشن است. شما مستحضر هستيد در جنگ جهانی اول و دوم و ساير جنگهای جنبی و جنگهايي که سالهای اخير اتفاق افتاده يا هماکنون متأسفانه در غزه است صدها کودک صدها زن صدها مرد صدها بيگناه کشته شدند و کشته ميشوند؛ البته حساب همه اينها با ذات اقدس الهی است، اما آن کسي که مسلط بر روزگار باشد مسلط بر تاريخ زمان و زمين باشد مسلط بر حوادث آسماني و زميني باشد اهل بيت هستند لذا زينب کبري(سلام الله عليها) سوگند ياد کرد فرمود شما الآن زديد و کشتيد و ما را به اسارت ميبريد، قسم به خدا ما زنده هستيم «فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُميتُ وَحْينا». آثار حيات را انسان در اين اعتاب مقدسه ميبيند، آثار جاوداني را ميبيند. ما بارها هم از طرف اساتيدمان هم از طرف دوستان حاضرمان هم از طرف دوستان غائبمان، سلامشان را به اين ذوات مقدس اعتاب رسانديم. إنشاءالله اميدواريم که بيجواب نماند. عرض ارادت به اين ذوات قدسي برکت دنيا و آخرت را به همراه دارد.

در اين سفر، به ديدرا حضرت آيت الله سيستاني(دام ظله) رسيديم اين کتاب تفسير را هم خدمت ايشان تقديم کرديم؛ ايشان درباره اصل تفسير، نه درباره خصوص اين کتاب، درباره اصل تفسير توصيهاي داشتند فرمودند حوزهها تفسير را فراموش نکنند و مطلب دوم همان لزوم عرضه همه روايات بر قرآن کريم است اين را هم فرمودند که درست است روايات اهل بيت حجت است، اما هر روايتي را بايد بر قرآن کريم عرضه کرد تا آن اصل همچنان زنده بماند. آثار و برکات ايشان در اعتاب مقدسه روشن بود. اساتيدي که با يکديگر ديدار داشتيم آنها هم بسيار بزرگوار بودند و در تدريس علوم حوزوي هم موفق بودند، حوزه پربرکت نجف همچنان شاداب و موفق و سرزنده است و دعاي حضرت آيت الله هم نسبت به حوزه قم و حوزه نجف يکسان بود. هم براي قم دعا ميکردند هم براي نجف و هم براي ساير حوزههاي شيعيان که هميشه _ إنشاءالله _ در سايه ولاي اهل بيت محفوظ بمانند. آن جريان حشد الشعبي را هم که بالاخره باعث نجات عراق بود به برکت ايشان و به برکت حوزه علميه نجف بود. اگر آن ذوات قدسي عنايتي داشته باشند که دارند حوزه قم و نجف، حوزه نجف و قم مانند ساير حوزهها برکات همينها است. اگر حوزهاي هست _ در هر گوشهاي از جهان _ به نام مبارک همينها است؛ اينکه زينب کبري(سلام الله عليها) سوگند ياد کرد؛ سوگند يک انسان عادي نبود، فرمود «فوالله لا تمحُو ذکرنا» قسم به خدا ما زنده هستيم.

اين مسئله ملاقات و ديدار زينب کبري(سلام الله عليها) با ابن زياد در کوفه روضه نيست يعني روضه نيست؛ يک درس عميق عريق کلامي است. اگر کسي توانست که اين مصاحبه را حل کند ما به او ارادت علمي پيدا ميکنيم. سخن از روضه نيست. سخن در اين نيست که ابن زياد گفت ما پيروز شديم شما شکست خورديد، ما کشتيم شما کشته شديد، اصلاً سخن از اينها نيست. آن معاويه، که ذات اقدس الهی او را معلون ازل و ابد قرار بدهد، ساليان متمادي سعي کرد در رشتههاي کلام مسئله جبر را جا بياندازد که هر چه هست قضا و قدر الهي است هر چه هست کار خدا است انسان دخالتي ندارد؛ غالب معتزله را که اهل تفويض بودند طرد کردند زمان بني العباس هم همين سياست مشئوم ادامه داشت و غالب معتزله را اعدام کردند از بين بردند، آنچه که در اين بيان سنيها ماند اشاعره هستند که نوعاً جبري هستند. جبري هم تمام کارها و سيئات را _ معاذالله _ به خدا اسناد ميدهند.

اصلاً در آن ديدار کوفه که با زينب(سلام الله عليها) ديدار داشت سخن از پيروزي ما بر شما، لشکريان ما بر شما، از اينها نبود. اولين سؤال اين بود که «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ» فرمود «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[1]؛ من بارها است که اين را عرض ميکنم اگر يک کسي موفق بشود اين سه چهار جمله را معنا کند من به او ارادت علمي پيدا ميکنم؛ يعني ميگويم اين آقا آدم فاضلي است. سخن از روضه نيست. سخن از کلام دقيق عميق عقلي است. سخن از جبر است. زينب کبري فرمود «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» بعد هم گفت آن جوان کيست؟ فرمود او علي بن الحسين است. باز گفت خدا که _ خدا يعني خدا! _ علي بن الحسين را کشت ؛ يعني خدا کربلا را _ معاذالله _ اينطور کرد؛ خدا کشت! خدا کشت! تمام حرفهاي ابن زياد اين بود که خدا کشت! خدا کشت! تمام جوابهاي زينب کبري(سلام الله عليها) اين بود که شما کشتيد! شما کشتيد! شما کشتيد! گفت آن جوان کيست؟ فرمود اين برادرزادهام علي بن حسين است. گفت علي بن حسين را که خدا در کربلا کشت! حضرت فرمود نه، او را شما کشتيد.

غرض اين است که آقايان! عالم شدن معصيت کبيره نيست، به اينکه هم در دست و پاي خيلي ريخته است نميگويند سواد. کلام حتمي، علوم عقلي حتمي، اصول دين حتمي، که اين چه سؤال و جوابي است؟ اگر سؤال و جواب نظامي بود، ديديد ما پيروز شديم؟ او هم جواب ميداد. تمام حرفهاي ابن زياد در کوفه در مسئله کلامي است. کلامي يعني کلامي! روضه نبود، ماتم نبود. ديدي خدا چه کرد؟ اينها که به خدا معتقد نيستند، اين است که زينب کبري فرمود آنچه از طرف خدا است «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» خدا ما را آزمود اما شما کشتيد؛ البته هر کس که ميميرد جانش را خدا ميگيرد. اين برادرزادهام علي است من يک برادرزاده ديگري هم داشتم او را شماها کشتيد. سخن از اين است که اينها تمام بدبختيهايي را که بر مردم تحميل ميکردند به حساب خدا ميگذاشتند خدا کرد! خدا کرد! تا ظلمهاي خودشان را توجيه کنند.

غرض اين است که يک زينب کبري ميخواهد تا هم بفهمد منظور آنها چيست و هم دفاع کند، ولي آن سوگندي که ياد کرد سوگند ولايي است، فرمود «فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُميتُ وَحْينا» قسم به خدا وحي ما زنده است نام ما زنده است. شما وقتي کربلا مشرف ميشويد اعتاب مقدسه را زيارت ميکنيد آثار حيات و جلال و جبروت و شکوه اهل بيت(عليهم افضل صلوات المصلين) را ميبينيد. اميدواريم ذات اقدس الهی اين نهادها را حوزههاي نجف و قم را و هم مراکز الهي را حفظ بکند و به فرد فرد شما هم توفيق عطا کند که به زيارت اعتاب مقدسه عارفاً عالماً برويد و برکات انقلاب اسلامي و شهادت شهيدان و شهيد قاسم سليماني و ساير اينها را هم گرامي بداريد.

چند جمله هم حالا مباحثه بکنيم.

مرحوم محقق در شرايع فرمود به اينکه اگر قاضي اول نسبت به قاضي دوم نامهاي نوشت و در اين نامه جريان قضا و حکم خودش را ذکر کرد حکمش چيست؟ مستحضر هستيد يک قاضي که براي قاضي ديگر نامه مينويسد يعني حکم قضايي را به اطلاع او ميرساند. چند تا فرع است که بعضي جاها ارتباط مستقيم با مسئله دارد: فرع اول اين است که چون قاضي بايد هم حسن فاعلي داشته باشد هم حسن فعلي؛ يعني هم شرايط قاضي شدن را داشته باشد از نظر علم و عدل، و هم اين حکمي که کرده است مطابق با واقع باشد، نقض اين حکم حتي براي خودش جايز نيست، و خودش چه زنده باشد چه مرده، چه واجد شرايط بماند و چه واجد شرايط نماند، مثل قاضي که ميميرد يا قاضي که اول عادل بود بعد فاسق ميشود يا مانند آن، مگر اينکه يک کارهايي را بعد از قضا انجام بدهد که از سوء سابقه او کشف بکند، مثل اينکه رشوهاي بگيرد که آدم کشف بکند او  در زمان قضا هم مبتلا به رشوه بود؛ اگر کسي واجد شرايط نبود، حکمي را انجام داد، آن حکم اصلاً واقع نشد، نه اينکه واقع شد نميشود نقض کرد يا ميشود نقض کرد؛ چون واقع نشده، اعتنايي به آن نيست. پس اگر قاضي واجد شرايط نبود يعني يا حسن فاعلي نداشت يا حسن فعلي نداشت، آن حکم اساسي ندارد، يک؛ اگر قاضي حسن فاعلي داشت يعني واجد شرايط قضا بود، حسن فعلي داشت يعني حکمش هم مطابق با حق بود، اين حکم براي هميشه باقي است چه قاضي بعد بميرد چه نميرد، چه بعد فاسق بشود چه فاسق نشود و امثال ذلک. در تمام احکام همينطور است. نه با فتوا ميشود حکم قاضي واجد شرايط را از بين برد، نه با حکم قضايي ميشود، اگر آن قاضي واجد شرايط فاعلي بود، يک؛ واجد شرايط فعلي بود، دو؛ يعني قاضي مجتهد يا بالاخره مأذون و حکمش هم مطابق حق بود نمی‌شود حکمش را نقض کرد. اين دو تا مسئله روشن است.

مسئله سوم اين است که مرحوم محقق که عنوان کرد: اگر قاضي اول نامهاي براي قاضي ديگر در جريان اين قضا بنويسد که چنين چيزي اتفاق افتاده، اينجا هم دو تا مسئله است: يکي اينکه اين قاضي دوم بخواهد وارد مسئله قضا بشود اين جايز نيست؛ چه بخواهد نقض بکند چه بخواهد امضا بکند وارد مسئله قضا بشود يعني قضاي مختوم را، يک دعواي مختوم را که با بينه و يمين خاتمه پيدا کرد، دوباره طرح کردن جايز نيست؛ چه براي خود او چه براي غير او، مگر اينکه بيّن الغي بودن ثابت بشود، وگرنه حکم قضايي که حسن فاعلي داشت حسن فعلي داشت واجد شرايط بود وقتي صادر شد، حکم الي يوم القيامه باقي است. اگر هر کسي بخواهد روزانه مسئله قضا را تغيير بدهد نظم جامعه به هم ميخورد. خود آن قاضي هم حق ندارد؛ لذا وقتي براي قاضي دوم ثابت شد که در محکمه قبلي، حکم قضا صادر شد حق ورود ندارد؛ خواه درباره مسائل حقوقي باشد خواه در مسئله حدود و احکام شرعي باشد، حق الله باشد يا حق الناس، او حق ورود ندارد؛ چه از راه نامه ثابت بشود چه از راه قول شفهي صادر بشود چه از راه بينه ثابت بشود؛ براي اين قاضي دوم ثابت شد که اين حکم در فلان محکمه صادر شده است، او حق ورود ندارد، اين يک.

مسئله دوم که کاملاً از مسئله اول جدا است اين است که اين قاضي دوم حالا ميخواهد برابر حکم قاضي اول عمل بکند، چون بر او لازم است که به اين قانون عمل بکند؛ اگر از راه نامه براي او ثابت شد، اين روايتي که خوانديم ميگويد نامه حجت نيست مربوط به اين زمينه است؛ قاضي اول نامه براي قاضي دوم مينويسد که در فلان مسئله _ در اختلاف زمين _ ما اينطور حکم کرديم اين حکم تمام است، ولي آيا با نامه ثابت ميشود يا نه؟ در اين روايت دارد که ثابت نميشود. عده زيادي هم ادعاي اجماع کردند. صاحب جواهر و ديگران هم مخالفت کردند حق هم با اينها است، براي اينکه نامه مثل خبر واحد است؛ اگر موثوق الصدور باشد حجت است، هم مورد سيره عقلا است، يک؛ گذشته از سيره عقلا، سيره متشرعه است، دو؛ و هم توسط شريعت امضا شد، سه، که اگر يک گزارشي موثوق الصدور بود حالا يا قول بود يا نامه، اين شخص موظف است که آثار صحت بار کند، همانطوري که حق ندارد دوباره پروندهسازي کند، اگر موثوق الصدور بود حق دارد که برابر حکم قاضي اول عمل کند؛ منتها اينجا چون به علم قاضي است، علم قاضي هم در حق الناس است نه حق الله، اگر يک وقتي محتاج شد که خودش هم داوري کند چون براي او از راه علم شخصي ثابت شده است در حق الناس ميتواند اگر نه که نه، ولي اصلاً حق ورود ندارد. وقتي براي او ثابت شد که محکمه اولحکم صادر کرد حق ورود ندارد.

پس اگر نامه باشد نامه کاملاً قابل اعتبار است. بزرگان گفتند به اينکه اين روايت مشکل سندي دارد و شايد مطلق نامه باشد وگرنه شما بناي عقلا را ميبينيد؛ خيليها از راه دور و نزديک از مرجع تقليدشان که مثلاً در حوزه است استفتا ميکنند اينطور هست يا نه؟ از دفتر مرجع تقليد جواب داده ميشود همه هم عمل ميکنند. به نامه نميشود عمل کرد يعني چه؟ يک وقتي علامت کذب و جعل و اينها است مطلبي ديگر است، وگرنه اين نامه هم مثل خبر، وقتي موثوق الصدور بود، عقلا و متشرعين و همه به آن  عمل ميکنند و امضاي شريعت هم وجود دارد؛ اين مکاتبهها هم که در عصر ائمه(عليهم السلام) بود از همين قبيل بود؛ از وجود مبارک امام زمانشان استفتا ميکردند، و از ولي عصرشان حجت خدا، مسئله حکم شرعي را ميخواستند، امام(سلام الله عليه) هم مرقوم ميفرمود. اين نامه ميرسيد به دست آنها عمل ميکردند.

غرض اين است که اين هم مثل خبر است. خبر موثوق الصدور معتبر است؛ خواه شفهي ـ نه شفاهي ـ خواه شفهي باشد خواه کتبي، خواه زباني باشد خواه کتبي، خبر است و موثوق الصدور است و مورد بناي عقلاء و سيره است و امثال ذلک. پس اين روايت که دارد که اعتنا نميکردند اشکال سندي دارد که صاحب جواهر و ديگران هم به آن توجه دادند و اين هم برای جايي است که وثوق صادق نباشد.

پس در مسئله قضا دو تا مسئله کاملاً جداي از هم است؛ يک: براي قاضي دوم ثابت شده است که قاضي اول محکمهاي تشکيل داده و حکم کرده است، او ديگر به هيچ وجه حق ورود ندارد، چه در حق الله چه در حق الناس؛ اما در مطلب دوم: قاضي اول حکم صادر کرد حالا قاضی دوم بايد اجرا کند. اين قاضی دوم که بايد اجرا کند بايد تحقيق کند که آيا واقعاً حکم بود يا نه؟ صحيح بود يا نه؟ روي اختيار بود يا نه؟ وقتي براي او ثابت شد او هم موظف است اجرا بکند.

پس دو تا مسئله کاملاً جداي از هم است؛ خودش دوباره بخواهد محکمه تشکيل بدهد خلاف است. اگر قاضي اول حسن فاعلي نداشت يا حسن فعلي نداشت، بله قضاي شرعي نبود، شما ميتوانيد تأمين کنيد(دوباره رسيدگی کنيد) اما واجد شرطين بود حسن فاعلي داشت حسن فعلي داشت، شما حق نداريد وارد بشويد؛ چه آن قاضي اول بميرد چه زنده بماند، چه بعد فاسق بشود چه نشود، مريض بشود يا سالم باشد، هر حالتي که بعد پيش آمد آسيبي نميرساند حکمي که صادر شد با اجتماع دو تا حسن فاعلي و فعلي «إلي يوم القيامة» حجت است. قضا اينطور است. اگر براي او ثابت شده است که احد الشرطين را نداشت، آنگاه بله ميتواند وارد بشود. حالا ورودش تا چه اندازه است؟ مطلبي ديگر است.

إنشاءالله تتمهاش فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ج1، ص160؛ مثير الأحزان، ص90.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق