20 04 1986 2925871 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 190(1365/01/31)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ (۱۰۶) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ (۱۰۷)

شبههٴ يهوديان: عدم سازگاري نسخ با حقانيت دين

شبهه‌اي كه اهل كتاب و همچنين مشركين داشتند، اين بود كه مي‌گفتند: اگر قرآن و دين الهي حق است و دين الهي است، نبايد نسخ پذير باشد اگر گاهي به چيزي امر بشود و گاهي از آن چيز نهي بشود و مانند آن، معلوم مي‌شود قانون‌گذارش خدا نبود؛ زيرا اگر قانون‌گذار يك قانوني خداي سبحان باشد، به همهٴ مصالح احاطهٴ كامل دارد، لذا تغيير در حكم او راه ندارد؛ پس چون تغيير نشانهٴ باطل بودن حكم است و اين نشانه در حكم خدا راه ندارد و اسلام با اين‌گونه تغيير همراه است، معلوم مي‌شود ـ معاذالله ـ اين أفتراء علي الله است و حكم، حكم الهي نيست، چه در سورهٴ نحل و چه در ساير موارد شبههٴ مشركين و يهوديها هم اين بود.

 

پاسخ به شبهه و دليل بر حقانيت نسخ

لذا خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه اين شبهه اگر از نظر علمي مطرح است، ﴿والله أعلم بما ينزّل﴾[1] چه اينكه در سورهٴ نحل بحثش گذشت و اگر از لحاظ قدرت مطرح است، در همين آيات محل بحث سورهٴ مباركهٴ بقره به هر دو جهت اشاره مي‌كند مي‌فرمايد: هم قدرت خدا نامحدود است و هم سراسر جهان در اختيار خداست، نه در طرف مقدور امتناع است، نه در طرف قدرت كمبودي، هم خدا بر كل شئ قدير است، هم سراسر جهان مُلك خداست؛ بنابراين، نه از جهت قدرت اشكال هست، نه از جهت علم؛ او چون ﴿بكلّ شيء عليم﴾[2] است در سورهٴ نحل فرمود: ﴿و الله اعلم بما ينزّل﴾ مصلحت را بهتر مي‌داند و چون ﴿علي كلّ شيء قدير﴾ است و ﴿له ملك السمٰوات و الارض﴾؛ پس نه از طرف قدرت او شبهه‌اي است، نه از لحاظ مقدور بودن جهان شبهه است، نه از جهت علم، عمده آن است كه اين تغيير و تبديل براي مصلحت است؛ لذا خداي سبحان فرمود: يا مثل او يا بهتر از او را مي‌آوريم.

 

گسترهٴ «آيه»

و چون آيه اختصاصي به آيه تدويني و لفظي ندارد، هر چه كه نشانهٴ حق باشد، مصداق آيه است؛ خواه در نظام تكوين، خواه در نظام تشريع؛ لذا موت يك امام(سلام الله عليه) به عنوان نسخ آيه و ظهور امام ديگر به عنوان ظهور آيهٴ جديد مطرح است[3]؛ بنابراين مي‌توان گفت: هر وقت امامي رحلت كرد خداي سبحان وليّ و معصوم ديگر مي‌آورد، هر وقت آيه‌اي از آيات الهي در مسائل احكام و فروع نسخ شد، حكم ديگري را خداي سبحان كه بهتر از اوست، سودمندتر از اوست، يا مثل اوست مي‌آورد.

 

تطبيق و بيان مصداق آيه

و بر اثر عموم يا اطلاق اين آيه مي‌توان استفاده كرد هرگاه عالمي از علماي الهي رحلت كند خداي سبحان، مثل، يا بهتر از او را مي‌آورد. هرگز نمي‌شود گفت: فلان شخص كه آيه‌اي از آيات الهي بود، وقتي رحلت كرد، ديگر جهان بشريت عقيم است، مثل او نمي‌آورد؛ اينطور نيست. همانطوري كه: ﴿ما ننسخ من آيةٍ﴾ بر رحلت معصومين تطبيق شد، نه به عنوان تفسير بلكه به عنوان تطبيق ذكر شد، بر ارتحال جانشينان آنها هم قابل تطبيق است؛ يعني اگر عالمي از علماي الهي رحلت كرد، عالمي ديگر بالاخره جاي او را اشغال خواهد كرد، اينطور نيست كه آيات الهي بروند بلاخلف و بلا بدل، خداي سبحان اگر آيه‌اي و نشانه‌اي را از بين برد، نشانهٴ بهتر، يا مثل او را خواهد آورد، اين دو اطلاق آيه است و اگر بر موت وليّ حق و معصوم، تطبيق شد به عنوان ذكر مصداق كامل است، نه به عنوان تفسير، نوع اين روايات در مفهوم دخالت نمي‌كنند، نوع اين روايات براي بيان مصداق كامل است، نه براي بيان مفهوم. لذا اگر عالمي از علما رحلت كرد، يا عالمي از علما فراموش شد، از خاطرات محو شد، خداي سبحان بهتر از او، يا مثل او را در جامعه احيا مي‌كند، يا به خاطره‌ها مي‌آورد.

يك وقت يك شخص گمنامي را خدا مشهور مي‌كند، يك وقت شخص مشهوري را گمنام مي‌كند. اين گمنام كردن يك فرد مشهور انساء است يعني  ناسي كردن و از حافظه جامعه بدر بردن است. يك وقت فرد گمنامي را خداي سبحان مشهور مي‌كند، تا مردم از او استفاده كنند، شهرت و گمنامي بالاخره به دست خداي سبحان است؛ نظير ذكري و نسيان به دست خداي سبحان است، چه اينكه موت و حيات هم به دست خداي سبحان است. خواه در جهان خارج خداي سبحان كسي را از بين ببرد، مثل او يا بهتر از او را مي‌آورد، خواه در نشئهٴ علم كسي را خداي سبحان از خاطره‌ها محو كند، بهتر از او يا مثل او را مي‌آورد. خدا حافظ دين خود هست و وسايل حفظ دين هم در اختيار خداي سبحان هست؛ لذا مي‌توان به عنوان استدلال به اطلاق آيه استفاده كرد كه اگر آيه‌اي از آيات الهي در جهان تكوين، يا در خاطره‌هاي جامعه محو شد، خداي سبحان آيه‌اي برتر يا مشابه آن را در جهان تكوين، يا در خاطره‌ها احيا مي‌كند كه دينش را علي ايّ حالٍ حفظ كند.

ثقلين، حافظ شخصيت رسول اكرم(ص)

سؤال ...

جواب:

در حقيقت رسالت او كه قرآن كريم است، عين رسول است و محفوظ است؛ شخص او رحلت كرد، فرمود: ﴿إنّك ميّت و إنّهم ميّتون﴾[4] فرمود: ﴿و ما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد أَفَإنْ مِتَّ فهم خالِدون﴾[5]؛ حافظِ شخصيت او هم يك ثقل است به نام قرآن، هم ثقل ديگر است، به نام اهل‌بيت عصمت و طهارت كه الي يوم القيامة، هستند؛ پس آن شخصيت كه خود جامع ثقلين بود، بعد از ارتحال او، به صورت دو ثقل درآمده است كه «إنّي تاركٌ فيكم الثقلين ...» و اين ثقلين الي يوم القيامة هست: «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[6]؛ بنابراين دربارهٴ ثقلين، نه نسخ هست، نه إنساء، نه از جوامع خارج گرفته مي‌شود، نه از خاطره‌هاي تاريخ محو مي‌شود. فرمود: من به صورت ثقلين در بين شما ماندم، اينكه فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين»؛ يعني عصارهٴ رسالت من به صورت قرآن و عترت(سلام الله عليهم) هست و اينها هرگز از بين نمي‌روند و اگر فرمود: در قرآن آمده است كه نسخ يا انساء بدل دارد، اين حديث قطعي فرمود: اينها نه نسخ پذيرند، نه انساء؛ نه چيزي اينها را از بين مي‌برد، نه از خاطره‌ها محو مي‌شوند؛ بنابراين اگر مثل او نداريم او انساء نشده است، تا در خاطره‌هاي تاريخ هست، كتبش هست، فكرش هست انساء نشد، وقتي چند قرن گذشت از خاطره‌ها رفت، ديگر فكر او نمي‌تواند حافظ باشد، مثل او يا بهتر از او مي‌آيد.

سؤال ...

جواب: اين براي آن است كه هر موجودي كه آمد، جاي خودش را پر مي‌كند، نه جاي ديگري را، و اگر حكم خداي سبحان به هر وسيله‌اي كه باشد، محفوظ مي‌شود. اين چنين نيست كه حافظي از حفّاظ دين الهي برود و خلأ باشد و خداي سبحان آن بخش را پر نكند، اين چنين نيست؛ چون در اين كريمه وعده داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها أو مثلها﴾ احياناً ممكن است مردمي از فيض يك عالمي محروم بشوند، امّا همان‌طوري كه دربارهٴ ارتحال ائمه(عليهم السلام) هست: «كلما غاب نجم بَدَأَ نجم»[7]؛ هر وقت يك ستاره در كرانهٴ غرب غروب كرد، يك ستاره هم از كرانهٴ شرق طلوع مي‌كند؛ هر وقت يك جا چراغ علم خاموش شد، از جاي ديگر روشن مي‌شود. يك وقت يك خاندان متّصلي حلقات سلسلهٴ ايشان به چند نسل مي‌رسيد، اين خانواده خاموش مي‌شود يك جاي ديگر سر درمي‌آورد، علوم اين چنين است، همهٴ مواهب الهي اين‌طور است. فرمود: ﴿نحن قسمنا بينهم معيشتهم﴾[8]. نه علم وقف كسي است به تعبير شيخ اشراق[9]، نه روحاني بودن. وقف كسي است، اينها را وقفنامه تنظيم نكردند كه اين خانواده بايد هشت، ده نسل باشد، نه اين چنين نيست. خداي سبحان آزمود، امتحان كرد هشت، ده نسل يك كسي را از يك خانواده عالم و روحاني كرد، بعد اينها را منقرض مي‌كند، از جاي ديگر سر درمي‌آورد، همچون وقفنامه‌اي نوشته شده باشد كه اين خانواده بايد براي هميشه عالم و روحاني باشند، اين چنين نيست، نه علم را وقف كسي كردند، نه روحاني شدن را وقف كسي كردند، اين‌طور نيست. ولي اصل دين با اين شعب و شئون گوناگون محفوظ است، فرمود: «كلّما غاب نجم بدأ نجمٌ»[10]؛ هر وقت يك ستاره غروب كرد، يك ستاره، از يك گوشهٴ دنيا طلوع مي‌كند، كه بالاخره هم اسلام را حفظ مي‌كند، هم مسلمين را بهره‌مند مي‌كند.

سؤال ...

جواب: نه، چون، آيهٴ اطلاق دارد، هم دربارهٴ اشخاص، هم دربارهٴ احكام.

سؤال ...

جواب: فترت از نظر استفاده مردم است وگرنه آن دين بود و كتاب بود، يك وقتي مردم از فيض يك عالمي يا كتابي محرومند، امّا وقتي كه در يك گوشه فترت بود، در گوشهٴ ديگر فطرت بود و احياي فطرت بود.

سؤال ...

جواب: چرا، نقششان همان است، نه گاهي اين چنين است، گاهي در زمان خود پيغمبر هم بود، اصل اسلام هست منتها مردم بايد استفاده كنند؛ مثل اينكه اصل رسول اكرم را در آن سيزده سال كه در مكّه بودند، آنجور آزردند و آنجور آسيب مي‌رساندند، ممكن است شخصيت باشد و مردم نتوانند استفاده كنند، چيزي كه مربوط به خداي سبحان است كمبود ندارد، منتها حالا اگر مردم به سوء اختيار خود محروم شدند به عهدهٴ خود مردم است.

 

نتيجه مباحث گذشته

بنابراين اين آيه‌اي كه هم بر تكوين، هم بر تشريع تطبيق كردند مي‌تواند به اطلاقش باقي باشد؛ لذا روايتهاي فراواني كه موت امام(عليه السلام) را به عنوان نسخ آيه مي‌داند[11]، به عنوان بيان مصداق مي‌تواند يكي از مصاديق آيه باشد، آن روايات هم حجّت باشد و اگر احياناً مرگ يك عالمي را مصداق اين آيه گرفتند، قابل تطبيق هست؛ چون اينها به عنوان بيان مصداق ذكر مي‌شود، تطبيق هست نه تفسير و شبهه‌هايي كه مربوط به علم يا قدرت بود، هم در سوره نحل و هم در اين سورهٴ، حل شد.

 

نفي نسيان از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اما آنچه كه مربوط به انساء بود، در انساء گرچه در دو جملهٴ بعد فعل، فعل مفرد است: ﴿ألم تعلم﴾ آمده، امّا در پايان همان آيهٴ دوم فرمود: ﴿وما لكم من دون الله من وليّ ولانصير﴾ كه خطاب به جمع است، ممكن نيست چيزي از خاطرهٴ مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) محو بشود، سهو نبي در مسائل آيات، احكام، اين ممكن نيست، مردم ممكن است فراموش كنند، اما پيغمبر ممكن نيست فراموش كند، اين همانطوري كه اشاره شد: يك بحث كلامي دارد، يك بحث فلسفي دارد، يك بحث قرآني.

 

ـ الف . دليل كلامي

بحث كلامي‌اش اين است كه اگر چنانچه پيامبر فراموشكار باشد، ما احتمال نسيان بدهيم، اين احتمال نسيان باعث مي‌شود كه اطمينان و طمأنينه را سلب مي‌كند كه ديگر به حرف او طمأنينه نيست؛ چون اگر ما دربارهٴ پيغمبر سهو را تصحيح بكنيم و ممكن بدانيم خب، دربارهٴ هر مطلبي كه به ما فرمود ما احتمال مي‌دهيم، كم بود، زياد كرد. زياد بود، كم كرد، يك جمله را كم كرد يك جمله را زياد كرد سهواً و آن بياني هم كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) داشتند كه اين سهو را به اسهاء برگرداندند[12]، اين نه تنها مشكل را حل نمي‌كند، بلكه بر مشكلهٴ قبلي مي‌افزايد، اصل سهو يك امر ناشدني است، آن وقت انسان اين را به خدا نسبت بدهد كه بگوييم: خدا اسهاء كرد و از خاطر مبارك پيغمبر گرفت. خب، اگر سهو ممكن باشد، البته هر سهوي به اسهاء بر مي‌گردد، ديگر طمأنينه به گفته‌هاي پيغمبر نيست، به هيچ فرمايش ايشان اطمينان نيست، آنهم در مسائل احكام و آيات.

 

 

سؤال ...

جواب: اينكه ﴿وما أنسٰانيه إلاّ الشيطان﴾[13] موضوع است، آنهم درباره همراه پيغمبر است، نه خود پيغمبر؛ آنكه موساي كليم به صاحبش گفت او گفت: ﴿وما أنسٰانيه إلاّ الشيطان أن أذكره﴾ آن درباره همراه موساي كليم است.

 

ـ ب . دليل فلسفي

و امّا آن برهان عقليش را حكما اين چنين فرمودند: وقتي روح بالا رفت به مقام تجرّد رسيد، جا براي نفوذ شيطان نيست كه شيطان بيايد، مطلبي را كم كند، يا مطلبي را زياد كند، انسان وقتي از آن تجرّد كامل برخوردار شد، همواره حضور و دارد و همواره ظهور دارد، جا براي غفلت نيست. لذا مرحوم بوعلي در همان فصلِ هشتمِ از مقالهٴ اولاي، إلهيات شفا وقتي از انبيا به عظمت ياد مي‌كند فرمود: «..... بل الانبياء الذين لايُؤتَوْنَ من جهةٍ غلطاً ولا سهواً»[14]؛ هيچ ممكن نيست، أنبيا غلط يا سهو در افكار اينها راه پيدا كند، كه يك برهان عقلي دارد، وقتي روح به آنجا رسيد اصلاً سهو راه ندارد.

 

ـ ج . دليل قرآني

عمده برهان قرآني است كه قرآن كريم فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسي﴾[15]؛ تو فراموش نمي‌كني و اينهم در مكّه نازل شد.

سؤال ...

جواب: آن ربّ، به دليل اينكه 3دارد «ذكر ربّ»، معلوم مي‌شود آن زنداني است كه آزاد شده است، نه يوسف(سلام الله عليه)، چون هرگز دربارهٴ يوسف نمي‌شود گفت: ذكر ربّ، ربّي كه يوسف دارد، همان الله است و لاغير؛ لذا دارد كه ﴿أربابٌ متفرقون خيرٌ أم الله الواحد القهّار﴾[16].

سؤال ...

جواب: آن اشاره شد كه بحثش هم خواهد آمد و آن نشئه، نشئهٴ تكليف نيست، آن نشئه‌اي كه حضرت آدم(سلام الله عليه) در آن نشئه عهد الهي را فراموش كرد، نشئهٴ مثال و برزخ بود، نشئه تكليف نبود.

سؤال ...

جواب: نه، براي نبي ممكن نمي‌شود.

عمده آن است كه خداي سبحان در همان سورهٴ مباركه ﴿سبح اسم ربك الأعلي﴾ [سورهٴ أعلي] كه سورهٴ مكي است و قبل از سور مدني نازل شد، فرمود: ما إقراء مي‌كنيم كه ديگر تو فراموش نمي‌كني: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾[17]، اين ﴿إلاّ ما شاء الله﴾[18] هم همانطوري كه در بحث قبل گذشت نه به اين معناست كه اگر خدا بخواهد، تو فراموش مي‌كني، خب، همهٴ انسانها اين طورند كه اگر خدا بخواهد انسان فراموش مي‌كند و قبل از اينكه اين آيهٴ سورهٴ أعلي نازل بشود هم، پيغمبر همينطور بود، اگر خدا مي‌خواست او فراموش مي‌كرد، اين چه منتي است كه خداي سبحان به عنوان يك خصيصه براي پيغمبر قائل است، فرمود: ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾، كه ديگر تو فراموش نمي‌كني.

 

برخي آيات موهم نسيان پيامبران

مي‌ماند يك دستاويز ديگري كه در سورهٴ مباركهٴ انعام و نساء مطرح است در سورهٴ مباركهٴ انعام و نساء اين شبهه مطرح است كه خداي سبحان مي‌فرمايد:

 

ـ الف . آيهٴ 68 سورهٴ انعام، موهم نسيان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

﴿وإذا رأيت الذين يخوضون في ٰاياتنا فأعرض عنهم حتي يخوضوا في حديثٍ غيره و إما ينسينّك الشيطان فلا تقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين﴾[19]؛ مشركين حجاز جلسات سوء داشتند و دربارهٴ اسلام و رهبر اسلامي به بدهني سخن مي‌گفتند، خوض باطل داشتند، در اين كريمه فرمود: وقتي ديدي مشركين دربارهٴ آيات ما خوض و فرورفتگي باطل دارند، سرگرم بدگوئي به آيات الهيند: ﴿فأعرض عنهم﴾؛ از اينها اعراض كن: ﴿حتّي يخوضوا في حديثٍ غيره﴾؛ تا اينكه وارد مسئلهٴ ديگر بشوند، مادامي كه در اين زمينه سخن مي‌گويند با اينها ننشين: ﴿وإمّا ينسينّك الشيطان﴾؛ اگر شيطان انساء كرد و تو را ناسي كرد كه اين حكم الهي را امتثال نكردي، ما نهي كرديم از نشستن با خائضين در آيات، در اثر نفوذ شيطان تو فراموش كردي، اين تكليف الهي را فراموش كردي و معصيت كردي منتها نسياناً، تخلف كردي منتها نسياناً، اگر شيطان در تو اثر كرد و تو اين نهي الهي را فراموش كردي: ﴿فلا تقعد بعد الذكريٰ مع القوم الظالمين﴾؛ بعد از اينكه متذكّر شدي ديگر با اينها ننشين، يا بعد از اينكه ما تو را متذكر كرديم ديگر با اينها ننشين. خب، ظاهر اين كريمه آن است كه عده‌اي در حجاز عليه آيات الهي جلسات سوء داشتند و خداي سبحان رسولش را نهي كرده است از اينكه در جلسات اينها شركت كند و امر كرده است كه بايد از اينها اعراض كند تا اينها وارد مسائل ديگر بشوند، بعد فرمود: اگر اشتباهاً در بين اينها نشستي و گوش دادي بعد از اينكه متذكر شدي برخيز، با ظالمين ننشين.

 

ـ پاسخ به توهم نسيان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

الف . دلالت آيه بر امكان سهو، نه فعليت سهو

اين آيه احياناً دلالت مي‌كند بر امكان سهو نه بر فعليت سهو، فرمود: ﴿و إما ينسينّك﴾[20]؛ اگر شيطان تو را ناسي كرد، بعد از ذكري ننشين. دلالت بر فعليت سهو ندارد، بر امكان نسيان دارد به عنوان قضيه شرطيه.

 

ب . شاهد داخلي بر مراد نبودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

[جواب ديگر] اين است كه اين يك شاهد داخلي دارد به عنوان قرينهٴ لبّي متّصل و يك شاهد خارجي دارد كه منظور خود پيغمبر نيست، امّا آن شاهد داخلي كه قرينه لبّي متصل است، اين است كه در جلسه‌اي كه مشركين عليه اسلام و مسلمين مي‌نشينند، اهانت مي‌كنند، مسخره مي‌كنند، ممكن است پيغمبر آنجا حضور داشته باشد؟ در جمع آنها شركت كند؟ آنها نشسته‌اند كه به قرآن و آورندهٴ قرآن بد بگويند و اهانت كنند، پيغمبر يكي از مستعمين آن جلسه خواهد بود؟ تا خدا نهي كند كه در جلسات اينها شركت نكن! اين نظير جلسهٴ غيبت و تهمت و دروغ نيست كه فرض داشته باشد، ممكن است به پيغمبر خداي سبحان بفرمايد: اگر اينها دارند دربارهٴ يكديگر غيبت مي‌كنند، تو در مجالس غيبت اينها شركت نكن! اين مثلاً فرض دارد، اما دربارهٴ مجلسي كه عليه اسلام و مسلمين و قرآن و آورندهٴ قرآن تشكيل داده‌اند، اين فرض دارد كه پيغمبر در آن مسأله مجلس شركت كند و خدا او را نهي كند؟ كه اي رسولِ من! جلساتي كه عليه تو تشكيل دادند، جلساتي كه عليه قرآن تشكيل دادند، دارند به قرآن اهانت مي‌كنند، دارند به تو اهانت مي‌كنند، مبادا به عنوان مستمع آنجا شركت كني. در يك چنين جلسه‌اي اصلاً پيغمبر شركت نمي‌كند تا اينكه نهي بشود، اين شاهد لبّي متصّل.

سؤال ...

جواب: به عنوان ارشاد كه، وقتي سخن مجادله است كه خوض در آيات نيست، آنها اعتراض دارند، اين جواب دارد، اين را مي‌گويند: مباحثه، اين را  خوض در آيات نمي‌گويند. در جلسه مناظره شركت كردن رواست، جلسه جلسهٴ مناظره است، نه جلسهٴ خوض در آيات.

 

ـ ب . آيهٴ 73 سورهٴ كهف، موهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام)

ـ پاسخ به توهم نسيان حضرت موسي(عليه السلام)

سؤال ...

جواب: [﴿قال لا تؤاخذني بما نسيتُ و لا ترهقني من أمري عسراً﴾؛ اين آيه نيز به ظاهر نسيان را به حضرت موسي(عليه السلام) اسناد مي‌دهد]. آنكه نسيان است، يعني به عدم استطاعت برمي‌گردد؛ چون خضر(سلام الله عليه) به موسي(سلام الله عليه) فرمود كه تو نمي‌تواني تحمل كني، آن نسيان؛ يعني اگر من نتوانستم تحمل كنم، نه اينكه فراموشم شد، بله نسيان در زمينهٴ عدم استطاعت است؛ يعني من اين صحنه‌ها نمي‌توانم تحمل كنم.

سؤال ...

جواب: يعني من اين سؤالي كه كردم، روحش به عدم استطاعت برمي‌گردد؛ لذا خضر فرمود: تو نمي‌تواني با من تحمّل كني، براي اينكه قدرت نداري، نه براي اين كه ناسي هستي.

سؤال ...

جواب: نه، جواب خضر چيه؟ فرمود: ﴿إنّك لن تستطيع معي صبراً﴾[21]، نه چون فراموش مي‌كني، تو تحمل نداري كه ببيني من يك كسي را مي‌كشم حرف نزني، استدلال خضر(سلام الله عليه) اين نيست كه تو چون فراموش مي‌كني، نمي‌تواني با من باشي، فرمود: تو نمي‌تواني اين صحنه را تحمل كني، ما مسافرت دريايي مي‌كنيم، من كشتي را سوراخ مي‌كنم تو خطر غرق داري.

سؤال ...

جواب نه يادش هست، ولي نمي‌تواند تحمل بكند؛ لذا جواب خضر(سلام الله عليه) اين است كه ﴿إنّك لن تستطيع معي صبراً﴾[22]، ﴿هذا فراق بيني و بينك﴾[23]؛ تو نمي‌تواني ببيني كه ما سوار كشتي مي‌شويم در دريا سفر مي‌كنيم، من كشتي را سوراخ مي‌كنم، من الان به تو گفتم: حرف نزن، تو حرف مي‌زني ﴿إنّك لن تستطيع معي صبراً﴾، بعد حضرت فرمودند: ﴿هذا فراق بيني و بينك﴾، نه اينكه تو چون فراموش مي‌كني نمي‌تواني همراه من بيايي.

خب؛ پس بنابراين يك قدري تنزل شد كه محور، محورِ عدم استطاعت است، حالا وقتي محور عدم استطاعت شد، معلوم مي‌شود به اينكه دليلِ اطلاقِ نسيان، همان مصححش عدم استطاعت است، ما هم در تعبيرات عرفي داريم، در تعبيرات عرفي اين است كه مي‌گوييم: مگر يادت رفته؟، اين مگر يادت رفته؛ يعني تو نمي‌تواني تحمل كني، نه اينكه اصل مسأله يادت رفته

سؤال ...

جواب: خضر به حضرت موسي مي‌فرمايد!

سؤال ...

جواب همان جوابش خضر است، جوابش خضر مي‌دهد، مي‌فرمايد به اينكه تو نمي‌تواني با من صبر كني، نه تو چون اهل نسيان هستي، معلوم مي‌شود خضر از اين ﴿نسيتُ﴾[24]، عدم استطاعت فهميده وگرنه خضر مي‌گفت كه تو چون فراموش مي‌كني، نمي‌تواني همراه من بيايي، آن كه مخاطب بود فهميد گوينده چه گفت.

 

ج . شاهد خارجي بر مراد نبودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

استدلال كساني كه احتمال سهو را روا داشتند، اين است، گفتند كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَ امّا ينسينّك الشيطان فلا تقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين﴾[25] كه عرض شد: در اين جا شاهد داخلي است به اينكه منظور پيغمبر نيست، اين يك دليل است.

دليل دوم آن است كه در امتثال احكام الهي، اگر عصيان روي نسيان راه داشته باشد، معنايش آن است كه شيطان بر پيغمبر ـ معاذ الله ـ مسلّط است، در حالي كه هم خود شيطان اعتراف كرد كه من بر بندگان مخلَص راه ندارم، هم خداي سبحان فرمود: بندگان مخلَص من در دسترس نفوذ شيطنت نيستند؛ اگر يك انساني از سطح تجرّد وهمي و خيالي بالاتر رفت، ديگر او در تيررس شيطان نيست، شيطان فقط مي‌تواند كساني كه در محدودهٴ وهم و خيال زندگي مي‌كند بفريبد، اگر كسي طولِ قامت او حداكثر تا سقف اين مسجد بود، كسي كه پشت‌بام اين مسجد است، يا در فضاي باز دارد پرواز مي‌كند، اين شخص به او دسترسي ندارد، شيطان كه گفت: من همه را اغوا مي‌كنم، ﴿إلاّ عبادك منهم المخلصين﴾[26]؛ نه يعني به آنها علاقمندم، يا نسبت به آنها احترام مي‌كنم؛ يعني به آنها دسترسي ندارم، آنها كاري مي‌كنند كه من نمي‌فهمم، چيزي مي‌طلبند كه من بدلي آنها را نمي‌توانم بسازم، من در محدودهٴ دنيا و نيرنگهاي دنيا و مقام و منصب و پُست و جاه و مال و بنين و اموال و نمي‌دانم ﴿زيّن للناس حبّ الشهوات﴾[27]، امثال ذلك، اينها ابزار كار من است، آنها هم كه مخلَصند روي همهٴ اينها پا گذاشته‌اند، يك چيزهايي مي‌خواهند كه من دسترسي ندارم، نه اينكه شيطان نسبت به مخلَصين مي‌خواست تأدب كند، كاري به آنها نداشته باشد. شيطان به آنها دسترسي ندارد، خب، اگر كسي جزء مخلَصين بود و خداي سبحان هم نهيِ صريح كرد كه مبادا در اين جلسات بنشيني، آن وقت شيطان نفوذ مي‌كند، او را ناسي مي‌كند، در قلب او اثر مي‌كند، اين مطلب را از يادش مي‌برد كه او نسياناً معصيت كند، اين با آن اصول كلي كه گفته شد، سازگار نيست، اين دو دليل.

سؤال ...

جواب: نه، نه وسوسهٴ اينها، براي اينها مثل اينكه به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمودند:

 

تبيين حديث «من شيطانم را مسلمان كردم» توسط علامه طباطبايي

اينكه رسول خدا فرمود: من شيطانم را مسلمان كردم، اين است، حضرت فرمود: من شيطانم را مسلمان كردم: «إنّ الله أعانني علي شيطان حتّي أسلم علي يديّ»[28]. اين منقول است از طرق عامه، مي‌فرمودند به اينكه شيطان حضرت، پيش او عبد خاضع است، هر حرفي كه شيطان بزند، نشانهٴ توحيد رسول خدا خواهد بود؛ اينچنين مي‌فرمودند، مي‌فرمودند به اينكه الآن اگر كسي در اين مجلس هزار دليل اقامه كند كه آقا كسي اينجا نيست حرف بزند، هر حرفي كه او مي‌زند، انسان مي‌فهمد او خلاف مي‌گويد، چرا؟ چون او اصرار دارد كه در اين مجلس كسي نيست كه حرف بزند، انسان مي‌گويد: خب، اگر كسي نيست پس تو كه هستي؟ اگر كسي حرف نمي‌زند پس تو چي هستي؟ شيطان انسان را از توحيد باز مي‌دارد، خودِ شيطان و همهٴ حركات و سكناتِ او، آيه‌اي از آيات الهي است براي كسي كه به مقام اخلاص رسيده است، هر چه شيطان مي‌كند كه بخواهد بندهٴ مخلَص را بفريبد، ايمان بندهٴ مخلص بيشتر مي‌شود، براي اينكه اين ﴿فأينما تولّوا فثّم وجه الله﴾[29]، براي عبادِ مخلَص است، وقتي شيطان را هم نگاه مي‌كند به عنوان اينكه مخلوقي از مخلوقات الهي است، پي به خدا مي‌برد. هر حرفي كه شيطان مي‌زند، اينها مي‌فهمند اوخلاف مي‌گويد و خلافش را عمل مي‌كند؛ بنابراين ممكن نيست شيطان به بندگان مخلص راه داشته باشد.

سؤال ...

جواب: آن بحثش مفصّل گذشت كه اين در عالم برزخ و مثال بود قبل از تكليف بود؛ يعني حضرت آدم وقتي كه آمد به عالم زمين و رسول شد و پيغمبر شد، تازه مسأله تكليف مطرح شد، آنجا بحثش مفصل گذشت كه در آنجا تكليف نبود.

﴿و اما ينسينك الشيطان﴾[30]، پس اين هم دليل دوّم كه ممكن نيست شيطان، نسبت به رسول خدا(عليه آلاف تحية والثناء) نفوذ كند؛ چون حضرت من المخلَصين است، شيطان نسبت به مخلَصين وسوسه‌اي ندارد كه حكم خدا را از يادشان روي وسوسه ببرد، پس شيطان نسبت به رسول خدا وسوسه نخواهد داشت، اين دو شاهد.

سؤال ...

جواب: نه امكانش هم نيست، براي اينكه امكانش را آياتي كه مي‌گويد: مخلصين از تيررس شيطان بيرونند، نفي مي‌كند. آنجا سخن از امكان بود؛ يعني شيطان مي‌گويد: ممكن نيست من نسبت به مخلَصين راه داشته باشم.

سؤال ...

جواب: نه امكان ندارد اين هم همانطور است.

 

د . شاهد خارجي ديگر بر مراد نبودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

شاهد سوم اين است كه در سورهٴ نساء آيهٴ 140 اينچنين آمده است، فرمود: ﴿وقد نزّل عليكم في الكتاب أن إذا سمعتم ٰايات الله يكفر بها ويستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديثٍ غيره إنّكم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقين و الكافرين في جهنّم جميعاً﴾[31]؛ در اين آيهٴ سورهٴ نساء خطاب مسلمين است، خطاب به مردم است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتيم كه در جلسات بدآموز مشركين شركت نكنيد، ما قبلاً به شما گفتيم. خب، شما سراسر قرآن بگرديد، ببينيد كجا خدا قبلاً به مردم گفت كه در مجالس شركت نكنيد، غير از همان آيهٴ سورهٴ انعام كه خوانده شد. در اين آيهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتيم كه در جلسات كفّار شركت نكنيد، كافران حجاز كه مي‌نشينند قرآن را مسخره مي‌كنند، شما كه مسلمانيد حق نداريد بنشينيد، اگر نشستيد، معلوم مي‌شود منافقيد و منافق با كافر يكجا به جهنّم مي‌روند. اگر كسي در جلسه‌اي كه خوض در آيات الهي مي‌كنند، شركت كند، اين نظير غيبت و تهمت نيست كه انسان را فاسق كند، اين در حد معصيت كبيرهٴ مصطلح نيست، اين در حدّ كفر است. فرمود: شما اگر بنشينيد منافقيد، منافق با كافر يكجا به جهنم مي‌رود، ما قبلاً به شما گفتيم: نرويد، خب، خدا قبلاً كجا گفت؟ غير از همان آيهٴ سورهٴ انعام، معلوم مي‌شود، خطاب در آنجا متوجهٴ مردم است. اينكه فرمود: ﴿وإذا رأيت الذين يخوضون في ٰاياتنا فأعرض عنهم﴾[32]؛ يعني «يا ايها النّاس! يا ايها المؤمنون! اذا رأيتم الذين يخوضون في آياتنا فاعرضوا عنهم حتي يخوضوا في حديث غيره و اما ينسينكم الشيطان فلا تقعدوا بعد الذكري مع القوم الظالمين»؛ روح آن آيه به اين بر مي‌گردد، در آن آيهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتيم، اگر كافرين جلسه‌اي عليه قرآن تشكيل دادند، دارند دربارهٴ قرآن اعتراض مي‌كنند، دسيسه مي‌كنند، مسخره مي‌كنند، يا به اين فكرند كه چگونه در برابر قرآن به مبارزه برخيزند، يا به اين فكرند كه چگونه قرآن را از بين ببرند، يا به اين فكرند كه چگونه با قرآن به استهزاء و مقابله برخيزند، ما قبلاً گفتيم كه در جلساتشان شركت نكنيد، و اگر شركت كرديد منافقيد و منافق با كافر يكجا به جهنم مي‌رود خب، شما در سراسر قرآن فحص كنيد، ببينيد خدا قبلاً كجا به اينها گفت، غير از همان آيهٴ سورهٴ انعام؟ اين يك، آن هم حكمي با اين غلاظ و شداد كه انسان را با كافر يكجا جمع مي‌كند، فرض دارد كه خدا به پيغمبر بفرمايد: تو مبادا در جلساتشان شركت كني، جلسه‌اي كه انسان رامنافق مي‌كند و با كافر يكجا به جهنم مي‌برد، اين همان شاهد لبّي متصّل است، معلوم مي‌شود، اينكه فرمود: ﴿وإذا رأيت الّذين يخوضون في ٰاياتنا﴾؛ نشستن در آن مجلس، نظير نشستن در مجلس شراب نيست كه فقط معصيت كبيره باشد. اگر كسي در مجلس شراب بنشيند، معصيت كبيره كرد؛ ولي با كفّار يكجا به جهنّم نمي‌رود، ولي در اين كريمه فرمود: اگر چنانچه با اعضاي آن جلسه‌اي كه در آيات الهي دارند، خوض و دسيسه مي‌كنند بنشيني در حد منافقي و منافق با كافر يكجا به جهنّم مي‌رود، اين در حدّ يك معصيت عادي نيست، آن وقت خدا به پيغمبر بفرمايد به اينكه اگر شيطان در تو اثر كرد فراموش كردي اشتباهاً نشستي و اشتباهاً منافق شدي؛ اين همان شاهد لبّي متصل است كه به خوبي دلالت مي‌كند به اينكه منظور ذات اقدس رسول الله نيست يقيناً، در همين آيه فرمود: ما قبلاً به شماها گفتيم، خب، كجا خدا به مردم گفت؟ معلوم مي‌شود از باب «اياك اعني واسمعي يا جاره»[33]، خطاب به پيغمبر است ولي متوجهِ مردم است: ﴿و قد نزّل عليكم في الكتاب أن إذا سمعتم ٰايات الله يكفر بها و يستهزأ بها ...﴾؛ ما قبلاً به شما گفتيم اگر مشركان حجاز، جلسه‌اي عليه قرآن تشكيل دادند كه قرآن را مسخره كنند، عليه قرآن به مبارزه برخيزند، آنجا نرويد: ﴿... فلاتقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديثٍ غيره ...﴾؛ تا درجلسات يا در مسائل ديگر صحبت كنند: ﴿...إنكم إذاً مثلهم﴾؛ اگر در جلسات سوء مشكرين كه عليه قرآن جلسه تشكيل دادند رفتيد، مثل آنهائيد؛ براي اينكه اسماً مسلمانيد و واقعاً كافر؛ يعني منافقيد. ﴿... إنّكم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقين و الكافرين في جهنّم جميعاً﴾[34]؛ مثل آنهائيد از نظر باطن، مثل مسلمانهاييد ازنظر ظاهر؛ يعني منافقيد حقيقتاً و منافق با كافر يكجا به جهنم مي‌رود. آن وقت يك چنين حكم غليظ و شديدي را ممكن است خداي سبحان ـ معاذالله ـ به رسولش بگويد و ممكن است شيطان در رسول خدا وسوسه كند كه رسول خدا ـ معاذالله ـ فراموش كند در يك ‌چنين جلسه‌ٴ نفاق‌آور شركت كند، اين ممكن نيست.        

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 101.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[3]  ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 115؛«عن عمر بن يزيد قال: سألت أبا عبد الله عن قول الله عز و جل ... يقول: ما نميت من إمام أو ننسه ذكره نأت بخيرٍ منه من صلبه مثله».

[4]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 30.

[5]  ـ سورهٴ أنبيا، آيهٴ 34.

[6]  ـ همان.

[7]  ـ دلائل الامامة، ص 291؛ ر . ك: كافي، ج 1، ص 338.

[8]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.

[9]  ـ مجموعه مصنفات شيخ شهاب الدين سهروردي، ج 2، ص 9؛ «فليس العلم وقفاً علي قومٍ ليغلق بعدهم باب الملكوت».

[10]  ـ دلائل الامامة، ص 291؛ ر . ك: كافي، ج 1، ص 338..

[11]  ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 115.

[12]  ـ من لا يحضر، ج 1، ص 360؛ «ليس سهُو البي(ص) كَيسهْونٰا لأَنَّ سَهْوَه مِنَ الله عزّ و جل ـ و انّما أشهاه لِيُعْلِمَ أنَّه بَشَرٌ مَخْلوقٌ ...».

[13]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 63.

[14]  ـ الهيات شفا، فصل هشتم از مقاله اوّل.

[15]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.

[16]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.

[17]  ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 6.

[18]  ـ سورهٴ أعلي، آيهٴ 7.

[19]  ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 68.

[20]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 68.

[21]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 67.

[22]  ـ همان.

[23]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 78.

[24]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 73.

[25]  ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 68.

[26]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 40.

[27]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 14.

[28]  ـ بحار الانوار، ج 16، ص 334؛ مناقب، ج 1، ص 229.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[30]  ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 68.

[31]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.

[32]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 68.

[33]  ـ عوالي اللآلي، ج 4، ص 115«روي عن [النبي](صلي الله عليه و آله و سلّم) أنّه قال: إن القرآن نزل جميعه علي معني إياك اعني و اسمعي يا جاره».

[34]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق