أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل چهارم از فصول چهارگانه نظر سوم درباره ميراث مجوسي است. سرّ اينکه ميراث اهل کتاب به صورت عموم يا خصوص ذکر نشد براي اينکه نص خاصي که داريم درباره مجوسيهاست درباره يهودي و اينها نيست ولي قواعد عامه شامل آنها هم خواهد شد و چهار صورت از صور مسئله مطرح شد: يکي اينکه اگر آنها نسب و سببي دارند که به نظر ما هم صحيح است، به نظر آنها هم صحيح که حکمش روشن است؛ صورت دوم آن است که سبب و نسبي است که هم به نظر آنها باطل است، هم به نظر ما باطل، براي اينکه آنها هم عاهري دارند ما هم عاهري داريم که «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»[1]، اين «لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ» براي هر دو است، اينجا هم حکمش روشن است؛ قسم سوم آن است که براي آنها صحيح است ولي براي ما باطل، اين محل بحث است؛ قسم چهارم آن است که براي آنها باطل است، براي ما صحيح، مثل نکاح انقطاعي، اينجا ما مطابق حکم خودمان عمل ميکنيم.
احکام اين صور چهارگانه گذشت ولي اگر اينها در ديار خودشان به سر می برند، به ما ارتباطي ندارد و محل ابتلاي ما هم نيست. اگر آنها در کشور اسلامي زندگي مي کنند و اهل جزيه هم هستند، باز هم احکامشان براي خودشان جاري است و اگر اهل جزيه نيستند ولی مستأمن اند که در قانون اساسي آمده است، اينها در پناه دولت اسلامي و حکومت اسلامي مي خواهند زندگي کنند، نظير ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ﴾ يا اصلاً اهل اين سرزمين بودند و بالاخره در استيمان و در امنيت اين نظام هستند، احکامشان براي خودشان محترم است و دادگاه مدني خاصشان براي خودشان محترم است و اگر خواستند به محکمه ما مراجعه کنند، ما ناچار بايد به احکام خودمان انجام بدهيم، ولو آنها نپذيرند، ما نميتوانيم مطابق احکام آنها در قسم سوم و چهارم آنجايي که مطابق احکام ما باطل است و مطابق احکام آنها درست است حکم کنيم. اگر مطابق احکام ما هم صحيح باشد و مطابق احکام آنها هم صحيح باشد که حرفي نيست اما اگر چيزي مطابق احکام آنها صحيح باشد و مطابق احکام ما باطل، مثل نکاح محارم و امثال ذلک، اگر دادگاه مدني خاصي نداشتند، قضات ما مأمور حکم بودند، ما بايد مطابق حکم خودمان عمل کنيم و نميتوانيم مطابق حکم آنها کار کنيم يا اينکه نه ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ به خودشان واگذار کنيم.
پرسش: آيا وظيفه حکومت اسلامی اين است که قضاتي مخصوص خود اقليتها تربيت کند که نزاع داخلي بين خودشان را بتوانند برطرف کنند؟
پاسخ: نسبت به خودشان چرا حتماً بايد که از خودشان باشد نه از ما.
چون خودشان اهل کيش و ملت و مذهب هستند حتماً کسي دارند، اما اگر به محکمه ما مراجعه کردند الا و لابد ما بايد به قانون خودمان عمل کنيم، آنها چون ديني دارند قانوني دارند براي خودشان اگر حيات ملي و تمدني دارند حتماً قضاتي هم تربيت ميکنند.
پرسش: ... به دادگاههای ما مراجعه کردند ...
پاسخ: حتماً ما بايد مطابق حکم خودمان عمل بکنيم ما نميتوانيم به غير ﴿ما أنزل الله﴾ حکم بکنيم. حالا آن آياتش را هم ميخوانيم.
پرسش: از باب الزام ...
پاسخ: الزام يعني اگر آنها کسي را محترم شمردند ما هم ناچاريم ما هم محترم ميشماريم اما نه اينکه اگر آمدند محاجه کردند ما هم «حکمتُ» بگوييم به غير ﴿ما أنزل الله﴾! حالا اين قسمت را توضيح ميدهيم.
بنابراين اين احکام چهارگانه روشن شد. عمده آن است که سرّ اينکه مجوسيها را ذکر کردند يهوديها و مسيحيها را ذکر نکردند نصوص خاصهاي است که از ائمه(عليهم السلام) رسيده است، يک، و شاگردان مخصوص هر کدام از اينها به مثابه مرجع تقليد عصر خودشان يا مصر خودشان بودند، اين دو، لذا ميبينيد که ما در جاهاي ديگر چنين تعبيري نداريم، اينجا ميبينيد که ميگويند فلان شخص که از اصحاب امام کاظم است نظرش اين بود يا فلان راوي که از اصحاب امام صادق است نظرش اين است! اينها که شاگردان اختصاصي ائمه(عليهم السلام) بودند نسبت به محدوده خودشان مرجع تقليد بودند، لذا حضرت به أبان بن تغلب فرمود برو در مسجد فتوا بده. تعبيري که حضرت اعزام کرد أبان بن تغلب را اين بود فرمود در مسجد بنشين و فتوا بده[2]. ابان بن تغلب وقتي که وارد محضر امام صادق ميشد حضرت به آن خدمتگزارش ميفرمود براي آقا آن تشک را پهن کن[3]! اين خيلي است، راه باز است بالاخره.
به هر تقدير، اينها مرجع تقليد بودند، لذا ميبينيد که مرحوم شيخ طوسي يا ابن ادريس ميگويند فلان کس که از اصحاب امام کاظم است نظرش اين است اين را به عنوان مرجع تقليد و فتوا ذکر ميکنند، براي اينکه شاگرد حضرت بود، از حضرت استفاده ميکرد اينطور فتوا ميداد. چند تا روايت است که مختلف است و منشأ اختلاف فتواي بزرگان هم هست، از همين جاهاست. غرض اين است که اگر جريان مجوسيها را ذکر کردند به مناسبت روايات خاصهاي است که از آنها آمده و عدهاي هم مطابق آن نظر دادند.
عمده آن است که اين دين واقعا يک دين جهاني است، جهاني بودنش اين است که هم کلي باشد هم دائم. کلي باشد يعني همگاني باشد، هر فردي از افراد بشر مشمول اين باشد، اين کلي است، دوام هم «إلي يوم القيامة» است. اين کليت و دوام دو اصلي است که يعني همگاني و هميشگي، اين است؛ اما اين ديني که همگاني و هميشگي است آمده اصلي را تنظيم کرده است، اصلش قاعده الزام است، شرط اصلياش اين است که اينها تمدني داشته باشند، قانوني داشته باشند، مرزي داشته باشند براي حلال و حرامشان. ملتي که حلال و حرامش مشخص نيست، مرزي ندارد، قانوني ندارد، قانون الزام برای آنها نيست. فرمود به اين شرط که بالاخره آنها شرطي داشته باشند، قانوني داشته باشند، حسابي داشته باشند؛ اين در روايات ما هست که اگر بدون مرز زندگي کردند قاعده الزام در آنجا نيست، اين حساب و کتابي ندارد، حلال و حرامي ندارد.
اين دين، دين تمدن جهاني است يعني ميگويد هر کسي ولو ما را قبول نداشته باشد، اسلام را قبول نداشته باشد ولي بالاخره قانوني بايد باشد که آدم بتواند با آن زندگي کند که چه چيزي آري و چه چيزي نه!
پرسش: ..
پاسخ: اگر پذيرفتند بله، حالا يا خودشان قانون دارند يا قانون جهاني را پذيرفتند قانون است، اگر پذيرفتند قانون است، اگر براي آن هم حرمتي قائل نيستند رها هستند، نه قاعده الزام در آن هست نه آن مصونيتهاي ديگر، حضرت فرمود مادامي که چارچوبي دارند.
پرسش: مسائلی مثل همجنسگرايي
پاسخ: اگر يک وقت قاعده شد برايشان، ما چه کار داريم، هم جنس گرايی بدتر از ازدواج با مادر و خواهر که نيست! بدتر از نکاح با محارم را که دارند، اگر قانون شد، قانون است.
پرسش: ... اهل کتاب و اينها نيستند، مشرک هستند
پاسخ: باشد، اين قاعده «أَلْزِمُوهُم»[4] مال آن است. با مشرکان «أَلْزِمُوهُم» اين است. بالاخره ما بشر هستيم بايد باهم روي زمين زندگي کنيم. اگر بايد زندگي کنيم نظمي لازم است. فرمود مادامي که نظمي دارند بله، «أَلْزِمُوهُم» اما اگر رها هستند و نظمي ندارند و چيزي ندارند ما با آنها چگونه ميتوانيم زندگي کنيم؟! مثل اين اسرائيليها در اين آيه دارد که اگر اينها را ﴿بِدينارٍ﴾ يعنی يک دينار، اين تنوينش هم تنوين تنکير است و تحقير، صنار اگر به اينها بدهيد، اينها خيانت ميکنند ﴿إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً﴾[5] با او که نميشود زندگي کرد. فرمود اگر قانوني دارند مطابق آن قانون عمل ميکنند «أَلْزِمُوهُم» تو چه کار داری به اينها؟ اين دين ميتواند جهاني باشد وگرنه بگويد يا من يا هيچ، اين نميشود، بشر اين است، هر روز يک معجزه بياوري باور نميکنند، او طبعش اين است ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[6] او يک حيوان ناطق است همين. حيواني است که روي دو پا راه ميرود اما بالاخره نظمي بايد داشته باشند.
بنابراين اين دين ميتواند جهاني باشد! راه تبليغ باز است، احتجاج باز است، هدايت باز است، هر کسي کار خودش را دارد، تبليغ هم ميکنيد. حالا اگر مثلا حضرت ظهور کرد، حکم خاصي را خودش داد، آن حکم خاص خودش را دارد وگرنه ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾،[7] اين ميشود با او زندگي کرد ولي آدم بايد بداند که نظمش چيست و قانونش چيست تا بشود با او زندگی کرد. رواياتش را هم ميخوانيم.
حالا قبل از اينکه روايات را بخوانيم اين بحثهاي آيات قرآني روشن بشود. ديروز مقداري از اين آيات روشن شد امروز بقيهاش را بخوانيم تا معلوم بشود که اگر به محکمه ما نيامدند که مطابق کار خودشان عمل کردند و ما هم مصوبات آنها را امضا ميکنيم ولي اگر به محکمه ما آمدند ما ناچاريم به قانون خودمان عمل کنيم. در سوره مبارکه «مائده» اين چند آيه هست: ﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ﴾ يا پرونده را قبول کن و حکم بکن يا اعراض بکن و پرونده را بده به محکمه خودشان ﴿أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ و هر صورتي که انتخاب بکني حکمش را ما ميگوييم ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ اگر اينها را ردّشان کني، نميگذارم به تو آسيب برسانند ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً﴾ تو مصون هستي، نميگذارم به تو آسيب برسانند ﴿وَ إِنْ حَكَمْتَ﴾ پرونده را قبول کردي ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾[8] يا رها کن بروند در محکمه خودشان يا اگر آمدند در محکمه، تو ميخواهي حکم بکني بايد به قانون اسلام حکم کني.
پرسش: قسط چون مفهوم فرا اديانی است همه اديان براساس قسط عمل ميکنند ...
پاسخ: اما قسط هر مکتبي براي خودش است. يک وقت است که تزاحم حقوق است مسائل عدل و انصاف است نظير ربا که ﴿فَلَكُمْ رُؤوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَ لاَ تُظْلَمُونَ﴾[9] اينها چيز روشني است. يک وقت است که نه، احکام فقهي است، احکام شرعي است مثل احکام ارث و نسب و محارم و اينهاست، اينجا قِسط اسلام مشخص است، حالا اين را توضيح ميدهند.
اوايل انقلاب يک وقت اين آيه به عرض امام(رضوان الله عليه) رسيد چون بعضي ميگفتند هنوز قانون اساسي تشکيل نشده هنوز ما قانوني نداريم و اينها، آن روز به عرض امام رسيد که آيات سوره «مائده» ندارد که شما ﴿بِما أنزل الله﴾ حکم کنيد، دارد که اگر کسي بتواند ﴿بِما أنزل الله﴾ حکم نکند سه خطر دارد يک وقت است که انسان نميتواند؛ مثل قبل از انقلاب که نمی توانست ﴿بِما أنزل الله﴾ حکم بکند، آن سالبه است نه عدم ملکه، حکم نميکردند «بما أنزل الله» براي اينکه نميتوانستند اما دارد که ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾[10] اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ يک وقت انسان نميتواند، خب محذوري ندارد، حکم نکرد براي اينکه نميتواند اما اين سه خطري که در سه آيه آمد که اگر کسي «بما أنزل الله» حکم نکند ظالم است و کافر است و فاسق، اين مربوط به عدم ملکه است يعني کسي بتواند و حکم نکند اين سه خطر هست اما اگر حکم نکند در اثر نتوانستن، اين چه خطري است؟!
حالا ملاحظه بفرماييد! در آنجا دارد که اينکه ما ميگوييم اينها را ارجاع بدهيد به دين خودشان براي اينکه اين احکامي که ما اينجا گفتيم در آنجا هم هست ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللَّهِ﴾، حالا نميخواهند آن حکم را انجام بدهند آمدند اينجا که مثلاً خلافش را از شما بشنوند اين حکم آنجا هم هست ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنين﴾، اينها آمدند اينجا که برخلاف تورات حکم بکني، نه، ما آنجا احکام را گفتيم.
بعد فرمود: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَئةَ فِيهَا هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بَهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ﴾ بعد فرمود در همين آيه 44: ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْكَافِرُون﴾ اين مال کيست؟ مال عدم ملکه است، اگر کسي نتوانست «بما أنزل الله» حکم کند او که کافر نيست اما اگر کسي بتواند و نکند اين حکم را دارد ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْكَافِرُون﴾ بعد آيه بعدي: ﴿وَ كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنِ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنفَ بِالْأَنفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾.
محتسب خم شکست و من سر او ٭٭٭ سنّ بالسنّ و الجروح قصاص[11]
بعد فرمود: ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُون﴾[12]، اين مال چه گروهي است؟ گروهي که بتواند حکم بکند و نکند و اگر گروهي نتوانست حکم بکند، اگر «بما أنزل الله» حکم نکرد که مشکلي ندارد. بعد آيه 47: ﴿وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْانجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْفَاسِقُون﴾، اين سه تا آيه در سوره مبارکه «مائده» که ظلم و کفر و فسق را براي ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ بار کرد نه «من حکم بغير ما أنزل الله» يعني کسي که قدرت داشته باشد ﴿بِما أنزل الله﴾ حکم بکند و نکند اين سه خطر دامنگير او ميشود. در جريان مجوسيها هم همينطور است اينها آمدند به محکمه ما، آن وقت که ما نميتوانيم مادر و دختر اينها را همسر بدانيم.
پس بنابراين جهاني بودن اسلام، دو اصل را پذيرفت: يکي اينکه ملتي که هر جايي زندگي ميکنند نظم و قانوني داشته باشند، رها نباشند، بعد قاعده الزام است که «أَلْزِمُوهُم». منشأش هم اين روايات باب است، لذا درباره خصوص مجوسيها هم وارد شده است.
پرسش: ...سه آيهای که فرموديد تقريبا ناظر به اهل کتاب هستند
پاسخ: ذيلش اصل و قاعده کلي است صدرش مربوط به آنهاست قاعده کلي ذيل آمد، حکم بالاخره يکي است، اصل کلي اين است که آنها اگر بخواهند حکم بکنند بايد «بما أنزل الله» حکم بکنند شما هم بخواهيد حکم کنيد بايد «بما أنزل الله» حکم کنيد.
ابواب ميراث مجوس، جلد26، صفحه 317، باب اول: «بَابُ أَنَّهُمْ يَرِثُونَ بِالسَّبَبِ»، يک، يعني زوجيت و امثال ذلک «وَ النَّسَبِ»، دو، از «الصَّحِيحَيْنِ» اما آنها هم به نسب و سبب صحيحين ارث ميبرند، هم به نسب فاسدين ارث ميبرند که فاسد در اسلام است اين «فِي الْإِسْلَامِ» متعلق به «الفاسِدَين» است، فاسد در اسلام است و صحيح در دين خودشان.
روايت اول «عَنْ جَعْفَرٍ» از وجود مبارک امام صادق نقل کرد «عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّهُ كَانَ يُوَرِّثُ الْمَجُوسِيَّ» يعني «يحکم بأن المجوسي وارث» هم «يورِث» هم «يوَرِّث»، «وَرَّثهُ» يعني «حَکَمَ بأنّهُ وارث» «أورَثَهُ» يعني «حَکَمَ بأنهُ وارث» «إِذَا تَزَوَّجَ بِأُمِّهِ وَ بِابْنَتِهِ مِنْ وَجْهَيْنِ» از وجه نسب، أمش است، از وجه سبب، زوجتُهُ «مِنْ وَجْهِ أَنَّهَا أُمُّهُ» ميشود نسب «وَ وَجْهِ أَنَّهَا زَوْجَتُهُ» ميشود سبب.
اين روايت را مرحوم صدوق هم نقل کرد.
حالا مرحوم شيخ طوسي چه ميفرمايد؟ «اخْتَلَفَ أَصْحَابُنَا فِي مِيرَاثِ الْمَجُوسِ وَ الصَّحِيحُ عِنْدِي أَنَّهُ يُوَرَّثُ» اين مجوسي، هم «مِنْ جِهَةِ النَّسَبِ» هم «وَ السَّبَبِ مَعاً سَوَاءٌ كَانَا مِمَّا يَجُوزُ فِي شَرِيعَةِ الْإِسْلَامِ أَوْ لَا يَجُوزُ» به حسب خودشان هم به سبب و هم به نسب ارث ميبرند، اگر از راه حلال ازدواج کردند، زوجيت کردند، اين سببي است که در اسلام هم حلال است اما اگر با محارم ازدواج کردند در اسلام حرام است. در هر حال چه اينکه در اسلام حلال باشد يا در اسلام حرام باشد، در مذهب خودشان اين دو جهت ارث، درست است «سَوَاءٌ كَانَا مِمَّا يَجُوزُ فِي شَرِيعَةِ الْإِسْلَامِ أَوْ لَا يَجُوزُ وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ الْخَبَرُ الَّذِي قَدَّمْنَاهُ عَنِ السَّكُونِيِّ وَ مَا ذَكَرَهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا مِنْ خِلَافِ ذَلِكَ لَيْسَ بِهِ أَثَرٌ عَنِ الصَّادِقِينَ ع» بعضي از اصحاب گفتند که نه، آنها چون به محارم ازدواج کردند به آنها ارث نميدهيم فرمود روايت از اهل بيت در اين زمينه نرسيده است «بَلْ قَالُوهُ لِضَرْبٍ مِنَ الِاعْتِبَارِ وَ ذَلِكَ عِنْدَنَا مُطَّرَحٌ» آن طرح ميشود «بِالْإِجْمَاعِ وَ أَيْضاً فَإِنَّ هَذِهِ الْأَنْسَابَ وَ الْأَسْبَابَ جَائِزَةٌ عِنْدَهُمْ»، اين صغراي مسئله «وَ يَعْتَقِدُونَ أَنَّهَا مِمَّا يُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ»پس «فَجَرَى مَجْرَى الْعَقْدِ فِي شَرِيعَةِ الْإِسْلَامِ»[13] براي اينکه قاعده «أَلْزِمُوهُم» را داريم.
روايت دوم دارد که «أَ لَا تَرَى إِلَى مَا رُوِيَ أَنَّ رَجُلًا سَبَّ مَجُوسِيّاً بِحَضْرَةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» در حضور امام صادق کسي به يک مجوسي سب کرد، سبّي که شما مادرتان را فلان ميکنيد! حضرت «فَزَبَرَهُ» طردش کرد «وَ نَهَاهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ» آن شخص به حضرت عرض کرد که «إِنَّهُ تَزَوَّجَ بِأُمِّهِ» حضرت فرمود: «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ ذَلِكَ عِنْدَهُمُ النِّكَاحُ»[14] بالاخره اين ملتي است نکاحي دارد.
«وَ قَدْ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ قَالَ ع إِنَّ كُلَّ قَوْمٍ دَانُوا بِشَيْءٍ يَلْزَمُهُمْ حُكْمُهُ»[15] منتها بايد نظمي داشته باشد، قانوني داشته باشد. انسان که نميخواهد کار قيامت را بکند، قيامت سرجايش محفوظ است.
روايت چهارم که «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ» از امام صادق «عَنْ أَبِيهِ» از پدر بزرگوارش و او «عَنْ عَلِيٍّ ع» از وجود مبارک حضرت امير(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل کرد اين است که «أَنَّهُ كَانَ يُوَرِّثُ الْمَجُوسَ» «أي يحکم بأن المجوسي وارث» چه زمانی؟ «إِذَا أَسْلَمُوا» البته اين چيز روشني است «مِنْ وَجْهَيْنِ بِالنَّسَبِ وَ لَا يُوَرِّثُ (عَلَى النِّكَاحِ)»[16] نکاحي که «يُوَرِّثُ الْمَجُوسَ إِذَا أَسْلَمُوا مِنْ وَجْهَيْنِ بِالنَّسَبِ» از دو جهت نسب و سبب البته اما «عَلَى النِّكَاحِ» بالنسب يعني اگر کسي پدر کسي باشد، مادر کسي باشد ميشود؛ اما اگر نکاح بکنند روي آن جهت يعني به سبب، ارث نميدهند، مثلاً يک مجوسي مسلمان شده، حالا که مسلمان شده از پدرش ارث ميبرد، از مادرش ارث ميبرد اما از زنش که مثلاً جزء محارم است ارث نميبرد، چون اسلام آورد.
«أَقُولُ: مَعْلُومٌ أَنَّهُمْ إِذَا أَسْلَمُوا بَطَلَ النِّكَاحُ» لذا «فَلَا يَرِثُونَ بِالسَّبَبِ الْفَاسِدِ بَعْدَ الْإِسْلَامِ» اين «فَلَا يُنَافِي» اين منافات ندارد، اين روايت معارض با آنها نيست، يکي مال قبل از اسلام است يکي مال بعد از اسلام.
روايت اول باب دوم که «تَحْرِيمِ قَذْفِ الْمَجُوسِ» است، قذف ميشود تنها فحش نيست، قذف است که قذف حد دارد. اينطور اسلام نسبت به قوانين ديگران حرمت قائل است. مرحوم کليني نقل کرد «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ» که روايت بسيار معتبر است «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قَذَفَ رَجُلٌ مَجُوسِيّاً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» حضرت فرمود: «مَهْ» چرا اين حرف را ميزني؟ چرا اينطور ميگويي؟ «فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّهُ يَنْكِحُ أُمَّهُ وَ أُخْتَهُ» حضرت فرمود: «ذَاكَ عِنْدَهُمْ نِكَاحٌ فِي دِينِهِمْ»[17] اگر قانون شد چه کار داري؟
بعد در باب سوم فرمود: «بَابُ أَنَّ مَنِ اعْتَقَدَ شَيْئاً لَزِمَهُ حُكْمُهُ وَ جَازَ الْحُكْمُ عَلَيْهِ بِهِ» حالا اگر کسي قانوني داشت، مرحوم شيخ طوسي نقل می کند «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع» امام باقر(عليه السلام) «قَالَ: سَأَلْتُهُ» محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر سؤال ميکند «سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَحْكَامِ» تا به اينجا رسيديم که فرمود: «تَجُوزُ» يعني «تنفُذُ» «عَلَى أَهْلِ كُلِّ ذِي دِينٍ بِمَا يَسْتَحِلُّونَ»[18] قاعده کلي است «أَلْزِمُوهُم» هم همان است. اين قاعده الزام از همين روايت در ميآيد. بعضي هم بالصراحه دارد: «أَلْزِمُوهُم».
پرسش: ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾ مطلق است ...
پاسخ: اين يعني من کاري ندارم؛ اما اين فوق آن است، ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾ شما دين خودتان من دين خودم اما من موظف هستم که اگر رابطهاي برقرار کنم مطابق قانون شما حکمش را به رسميت بشناسم.
روايت دوم اين باب سوم اين است که مرحوم شيخ طوسي نقل کرد «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عِدَّةٍ عن عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع» اين قاعده است «أَلْزِمُوهُمْ بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ»[19] بالاخره شما در محکمه بايد مطابق دينتان عمل کنيد «أَلْزِمُوهُمْ بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ».
بعد فرمود: «أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ فِي الْأَيْمَانِ وَ الطَّلَاقِ وَ التَّعْصِيبِ».
پرسش: ... کتاب لوامع...
پاسخ: اين لوامع مال دويست سال قبل است من مراجعه کردم ببينم که اين خزر چيست؟ روايتي که ديروز خوانديم وجود مبارک امام سجاد نفرين ميکند دشمنان اسلام را و تقويت ميکند و دعا ميکند سربازان اسلام را و در برابر، مشرکين را ميشمارد که تُرک و خزر و اينها، صاحب لوامع می گويد اگر اين مربوط به درياي خزر باشد، اينها که همسان با شرک و اينها نبودند! ايشان ميفرمايد که اين خزر گروهي از تُرکها هستند «و التُّرک الخزر بفتحتين ضيّق العين» چشم باريک هستند.
پرسش: ...
پاسخ: تنگچشم هستند «ضيق» چشمشان کوچک است کوچکچشم هستند «ضيق العين»اند «و هم جيل من التُّرک سمّوا به لضيق أعينهم و صغرها» چون تنگ است و کوچک.
پرسش: ...مغولها...
پاسخ: ظاهرا مغلوها و اينها هستند «الخزر بفتحتين ضيق العين و هم جيل من التّرک سموا به لضيق أعينهم»، يک «و صغرها» دو«و في نسخة ابن ادريس» دارد که خزر را که ما اينجا به فتحتين ضبط کرديم در نسخه ابن ادريس به وزن «حُمُر» ضبط کردند چه «خُزُر» باشد چه «خَزَر» باشد «و المعنا واحد».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج۵، ص۴۹۱ ؛ وسائل الشيعه، ج19، ص290.
[2]. رجال النجاشي، ص10.
[3]. ر.ک: رجال النجاشي، ص11.
[4]. عوالي اللئالي، ج3، ص514.
[5]. سوره آل عمران، آيه75.
[6]. سوره فرقان، آيه44.
[7]. سوره کافرون، آيه6.
[8]. سوره مائده، آيه42.
[9]. سوره بقره، آيه279.
[10]. سوره مائده, آيات44، 45 و 47.
[11] . سفينه حافظ، ص357.
[12] . سوره مائده، آيه45.
[13] . وسائل الشيعه،ج26، ص317و318.
[14] . وسائل الشيعه،ج26، ص318.
[15] . وسائل الشيعه،ج26، ص318.
[16] . وسائل الشيعه،ج26، ص318.
[17] . وسائل الشيعه،ج26، ص318و319.
[18]. وسائل الشيعه،ج26، ص319.
[19] . وسائل الشيعه،ج26، ص319و320.