أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) اين نظر اخير را با چهار فصل تنظيم کرد. فصل چهارم درباره ميراث مجوس است که مجوسيها چگونه ارث ميبرند؟ سرّ اختصاص يک فصل به مجوس، ورود نصوص خاصهاي است که از اهل بيت(عليهم السلام) درباره مجوس آمده است، وگرنه درباره يهوديها و مسيحيها و صابئين و ساير فرَقي هم که قرآن مطرح کرده است بايد مطرح بکنند.
پس اين مطابق نصوصي است که در روايات آمده و تعرّض خاصي است که فقهاي بزرگ مثل مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسي و ابن ادريس و اينها مطرح کردند. آيا مجوس جزء فرَق شرک است يا نه؟ از ظاهر قرآن کريم برميآيد که اينها جزء مشرکين نيستند براي اينکه در سوره مبارکه «حج» وقتي فرَقي را در قيامت تنظيم ميکند، مشرک را در قبال مجوس و مجوس را در قبال مشرک قرار ميدهد و اين تفصيل قاطع شرکت است، شش فرقه را به صورت رسمي براي قيامت معرفي ميکند، آيه 17 سوره مبارکه «حج» اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾، گروه اول ﴿وَ الَّذينَ هادُوا﴾، گروه دوم ﴿وَ الصَّابِئينَ﴾ که اينها گروه خاصياند. هنگام تدوين قانون اساسي، از بعضي از مواد و اصول استفاده ميشد که اهل کتاب، همان يهودي و مسيحياند، گروهي از جنوب که جزء صابئين بودند، علمايشان و امثال اينها آمدند گفتند ما هم بايد ناممان در قانون اساسي بيايد، براي اينکه ما پيامبري داريم به نام حضرت يحيي و ما پيرو حضرت يحيي هستيم، ما مسيحي نيستيم چه اينکه ما مشرک هم نيستيم. اينها ادعايشان اين بود اما صابئيني که نزد عده زيادي مطرح اند، همان ستارهپرستان هستند ولی اگر اينها جزء ستارهپرستان بودند، قرآن کريم اينها را در برابر مشرکين و بتپرستان قرار نميداد و در کنار اهل کتاب قرار نميداد، معلوم ميشود که اينها جزء کساني هستند که يکي از انبيا را قبول دارند.
﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ گروه اول ﴿وَ الَّذينَ هادُوا﴾ گروه دوم ﴿وَ الصَّابِئينَ﴾ همين گروهي هستند که مدعياند پيرو حضرت يحيي(سلام الله عليه) هستند ﴿وَ النَّصارى﴾ که مسيحيها هستند ﴿وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾ اين چهار فرقه در قبال هماند. معلوم ميشود که مجوس مشرک نيستند که آتشپرست و امثال ذلک باشند؛ حالا يا سنگ را ميپرستند يا چوب را ميپرستند يا آتش را ميپرستند، مجوس جزء اين فرقهها نيستند و مرحوم صاحب جواهر در جواهر [اين روايت را] دارد که «کان لهم نبي قتلوه»[1] مراجعه بفرماييد آنجا دارد که اينها پيامبري داشتند که پيامبرشان را کشتند. اينطور نيست که اينها آتشپرست باشند و امثال ذلک. البته ممکن است که پيروان پيامبری، انحرافاتي داشته باشند، نظير يهوديها در زمان خود حضرت موساي کليم، گفتند: ﴿يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[2]، گوسالهپرستي و امثال ذلک درباره آنها بود اما اينها گوسالهپرست نيستند اينها يهودي و اهل کتاباند و مجوس طبق بيان مرحوم صاحب جواهر اهل کتاباند و در هر حال اگر به طور تفصيل معلوم نباشد که اينها نحلهشان و مذهبشان و ملتشان چيست، از اين آيه 17 سوره «حج» به خوبي برميآيد که اينها مشرک نيستند، براي اينکه در برابر مشرکين قرار گرفتهاند.
مؤمنين يعنی مسلمانها، يهوديها، صابئين، مسيحيها، مجوس، مشرک، معلوم ميشود مشرک نيستند ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾، در قيامت همين شش گروهاند ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[3]. حالا ايران آن مقداري که توانست بالاخره فرهنگ خودش را حفظ بکند ولي صبغه تاريخياش را هم اگر حفظ ميکرد و تلاش و کوشش ميکرد که اينها چه بودند چه گروهي هستند، صبغه تاريخي خوبي داشت.
به هر تقدير، پس مجوس در فرهنگ قرآن کريم مشرک نيست در مقابل مشرکين است اما آنچه که از صحيفه نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) استفاده ميشود اين موهم است، نه ظاهر باشد، اين موهم است که اينها مشرکاند. وجود مبارک حضرت اصلاً خرّيط دعاست، متخصص دعاست ادبيات دعايي او تقريباً «لا شريک له» است در ادعيه ديگر نيست، بالاخره خدا به هر کسي چيزي داد. اين ادبيات قوي و غني که پشت سر هم به کار ميبرد، مثل بعضي از سور قرآني است اگر يک جا به دال ختم بشود همه جا به دال ختم ميشود، اگر به راء ختم بشود به راء ختم ميشود، اينطور داراي فصاحت و امثال آن است، در دعاهاي ديگر که نيست.
يک دعاي نوراني حضرت دارد که مرزداران را دعا ميکند، که دعاي بيست و هفتم است و مخالفان مجاهدان اسلامي را تقريباً نفرين ميکند، چه در شرق عالم باشند چه در غرب عالم باشند، در ذيلش دارد: «اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِيَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى مَنْ بِإِزَائِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلَائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ» تا اينکه اينطور ميفرمايد: «اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَاءَكَ فِي أَقْطَارِ البِلاد مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدَّيَالِمَةِ وَ سَائِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ» اين صريح نيست که اينها مشرکاند. «وَ سَائِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ» موهم اين است که اينها هم مشرکاند و ساير ملتهاي شرک هم در اين نفرين شريکاند ولي صراحتي باشد و يا ظهور خيلي قوي داشته باشد نيست، اينها اعداء مسلميناند البته.
بنابراين اين قدر ظهور ندارد که در برابر آيه 17 سوره مبارکه «حج» بتواند دلالت بکند که اينها مشرکاند.
پرسش: عموميت هم عموميت اجمالي است عموميت تفصيلي که نيست، در هر منطقهاي يک سري مشرک بودند.....
پاسخ: بله، غرض اين است که آدم بتواند از اين استفاده کند که اينها مثلاً مشرکاند خيلي بعيد است، بر فرض هم ظهور داشته باشد آن اظهر است، تقريباً نص است. اين مطلب اول که مجوس در قبال مشرکين است بتپرست نيستند اينها.
مطلب دوم آن است که آيا کافر همانطوري که به اصول مکلف است به فروع دين هم مکلف است يا نه؟ اين قاعده.
مطلب سوم آن است که قاعده الزام چه ميگويد؟ که هر ملتي مکتبي دارد مرامي دارد «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم»[4] اين سه مطلب و بخش چهارم هم اين است که اينها اگر در حکومت اسلامي هستند، حکومت اسلامي بين اينها چگونه احکامشان را پياده بکند؟ اينکه درباره ارث دارد که آنها اگر با مادرشان يا با خواهرشان عقد دارند، شما ارث را به آنها بدهيد، مطابق ارث خودشان عمل کنيد، اين روي قاعده «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم» و امثال ذلک سامان ميپذيرد.
اما اينها آيا فروع به مکلف اند همان طوري که به اصول مکلف اند، در قاعده هايي که قبلاً بحث شد نتيجه گرفتيم که کفار همان طوري که به اصول مکلف اند به فروع هم مکلف اند، براي اينکه قرآن کريم وقتي از وضع کفار در قيامت ياد مي کند وقتي فرشته هاي عذاب به اينها ميگويند که ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ مگر پيامبر نيامد يا مثلاً مبلّغان الهي نيامدند که احکام را به شما بگويند، اينها سرّ استحقاقشان براي جهنم را اين چنين ذکر کردند که ما مشرک بوديم ﴿كُنَّا نُكَذِّبُ﴾ به «يوم الدين» و قيامت و اينها مشرک بوديم ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ ما اهل نماز نبوديم. معلوم مي شود که مکلف به فروع اند. از اين آيات به خوبي برمي آيد که کفار همان طوري که مکلف به اصول هستند مکلف به فروع هستند، گفتند: ﴿كُنَّا نُكَذِّبُ﴾ اين معلوم مي شود که با اصول دين مخالف بودند؛ اما ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ اينها را به فرشته ها ميگويند. فرشته ها مي گويند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَر﴾ چگونه شد که به جهنم افتاديد؟ مي گويند ما اهل نماز نبوديم! اگر مکلف به صلات نبودند که نمي گفتند: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ معلوم مي شود همان طوري که به اصول مکلف اند، به فروع هم مکلف اند.
اين در بحثهاي قبلي گذشت، در بحث اينکه آيا کفار مکلف به فروع هم هستند مثل اصول، ثابت شد به اينکه به فروع هم مکلفاند. پس يکي اينکه مجوس مشرک نيستند، يکي اينکه کفار مکلف به فروع هستند.
پرسش: ... اعتبار ذاتي که ندارد
پاسخ: نه، منظور اين است که اگر کسي منکر اصل بشود کافر ميشود، منکر فرع بشود قبول نداشته باشد يعني عمل نکند..
پرسش: آن بحث ديگري است، شما استناد ميفرماييد به سخن کافران ...
پاسخ: اگر اينها مکلف نباشند، حالا نکردند نکردند، چرا جهنم بروند؟!
پرسش: اين يک اظهاري هست!
پاسخ: دليلش اينکه فرشتهها ميگويند چرا آمديد جهنمي شديد؟
پرسش: اينها ميگويند ما نماز نخوانديم.
پاسخ: خب اگر مکلف نباشند چه بخوانند چه نخوانند فرقي نميکند!
پرسش: جا دارد که وقتي ...
پاسخ: جا ندارد، براي اينکه وقتي بگويند چرا وارد جهنم شديد، جواب فرشتهها را پس ندادند! براي اينکه اگر مکلف به فروع نباشند فرشتهها ميگويند حالا نماز نخوانديد نخوانديد، مکلف نبوديد تکليف شما نبود.
پرسش: اين عظمت را ما به اين ...
پاسخ: آيات قرآن يکياش هم عظمت است. سؤال و جواب است فرشتهها ميگويند که ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَر﴾؟
پرسش: منظورشان بحث فعليت آن تکليف است يعنی شأناً تکليفي وجود داشته، اگر هم ميخوانده اثري نداشت.
پاسخ: نه، پس معلوم ميشود مکلف بود اگر بايد بخواند آن لازمهاش اين است که اصل را هم قبول بکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ولي منظورم اين است که مثلاً کسي که کافر است و احکام اسلامي به او نرسيده ولي اصل اصول به او رسيده، او را يک نحو عذاب ميکند، آنهايي که هم فروع به آنها رسيده هم اصول به آنها رسيده را طور ديگري عذاب ميکند. اينها در جواب فرشتهها ميگويند ما نماز نميخوانديم و به فقرا که بر ما لازم بود که مثلاً صدقه بدهيم يا واجب بود اطعام بکنيم، اين کار را نميکرديم ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، اگر اينها دخيل نباشند در استحقاق عذاب، اگر اينها مکلف نباشند، فرقي ندارد، بگويند که ما حالا فلان کار را نکرديم، خب نکرديد!
پرسش: اگر آيه شريفه اشارهاي به صلات هم نميکرد به صِرف آن تکذيب «يوم الدين» چون جزء اصول بود مستحق عقاب بودند، عقاب مضاعفي نميشد.
پاسخ: چرا؟ اگر کسي دسترسي به فروع نداشته باشد عذابش کمتر است، دسترسي به فروع داشته باشد عذابش بيشتر است اگر کسي هر دو را منکر باشد عذابش بيشتر است ولي برهانی که در مسئله است، جواب سؤالي که ميکنند اين است که ما نماز نميخوانديم!
پرسش: اگر فرقي ندارند در بيع ... نبايد فرق باشد ...
پاسخ: حالا آن طبق قاعده الزام است که بحثش نيامده است. پس اينکه آنها مکلف به فروع هستند همانطوري که مکلف به اصول هستند «کما تقدم».
اما مطلب چهارم اين است که ما با اينها چگونه بايد رفتار کنيم؟ اين ارتباط مستقيمي با حکومت اسلامي با وضع فعلي ما دارد در اينجا هم دارد به اينکه مجوس اگر -معاذالله- مثلاً کسي با مادرش يا با خواهرش ازدواج بکند ارث ميبرد، حالا اينها در کشور ما زندگي ميکنند، ارث را ما ميخواهيم بدهيم، چون با مادرشان ازدواج کردند از دو جهت ارث ميبرند: هم از راه سبب، هم از راه نسب، هم از راه زوجيت ارث ميبرند، هم از راه نسب ارث ميبرند، حالا آمدند در محکمه، ما چه کار بکنيم؟
اگر طبق قاعده «أَلْزِمُوهُم بِمَا أَلْزَمُوا بِهِ أَنْفُسَهُم» شد، بله محکمه اسلام ميتواند مطابق خودشان، به آنها اين ارث را بدهد و اين رواياتي که ـ زياد نيست البته ـ وارد شده بعد مرحوم مفيد نقل کرده، مرحوم شيخ طوسي نقل کرده، ابن ادريس هم به آن فتوا داده، اين ناظر به آن است که اگر به محکمه ما مراجعه کردند، ما بنا شد حکم بکنيم، اينطوري ميتوانيم حکم بکنيم يا نه، طبق قاعده الزام خودشان را وادار بکنيم که مطابق اين عمل بکنند که اختلافشان برطرف بشود.
پرسش: شامل اهل خلاف و اهل سنت هم هست؟
پاسخ: اهل خلاف نه، چون اينها مسلماناند البته اگر قاعده الزام باشد بله، شامل ميشود يا به طريق أولي شامل ميشود. حالا اين مطلب اين را ميخواهد حل کند که ذات اقدس الهی در سوره «مائده» به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود اگر اينها به محکمه تو مراجعه کردند و تو را حَکَم قرار دادند اولاً ميتواني حکم نکني، اينها نميتوانند به شما آسيب برسانند، ميتواني بگويي که من اين کار را به عهده نميگيرم، اگر خواستي، طبق نصوص خاصهاي که وارد شد، مخيري بين اينها بر اساس قاعده الزام عمل کني يا نه، بالحق حکم بکني، قرآن اين قسمت بالحق را تقويت ميکند.
در سوره مبارکه «مائده» به اين صورت آمده است، که اينها ﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ﴾ اگر آمدند محکمه شما براي فصل حصومت و حل داوري ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ﴾ يا قبول کن و داوي کن، يا نه ﴿أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ بگو من حکم نميکنم، اينها که مسلمان نيستند تا بر تو واجب باشد که پرونده اينها را قبول کني، بگو من قبول نميکنم ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ اگر اعراض کردي نميتوانند به تو آسيب برسانند ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً﴾ کاري ندارند، اما ﴿وَ إِنْ حَكَمْتَ﴾ اگر خواستي حکم بکني ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين﴾[5] مطابق نظام اسلامي حکم کن يا اگر خواستي مثلاً طبق بعضي از اين روايات قاعده الزام باشد، آن هم قسط است، براي اينکه قاعده الزام از اين جهت قسط است، ولو آن کار، کار جور است و امثال ذلک.
بعد فرمود: ﴿وَ كَيْفَ يحُكِّمُونَكَ وَ عِندَهُمُ التَّوْرَئةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَالِكَ وَ مَا أُوْلَئكَ بِالْمُؤْمِنِين﴾[6] اينها به دنبال بهانه ميگردند که بيايند راه حلي پيدا کنند که آن ظالم را حاکم کنند و مظلوم را محکوم، وگرنه تورات پيش آنها هست ما که به شما گفتيم در تورات هم هست منتها آن جلال و شکوهي که در قرآن هست در تورات نيست، وگرنه ﴿وَ عِندَهُمُ التَّوْرَئةُ﴾، بروند به تورات مراجعه کنند. ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَئةَ فِيهَا هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَ الرَّبَّنِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللَّهِ﴾[7] انبياي ابراهيمی که بعد از حضرت موسي و اينها آمدند به تورات حکم ميکنند.
حالا نصوص خاصه ما چه ميگويند؟ نصوص خاصه ما ميگويد اينها که ميراث دارند از راه حرام، سبب دارند از راه حرام، نسب دارند از راه حرام، اينها از راه حرام ارث ميبرند طبق قاعده الزام و اين مطابق قانوني است که خودشان دارند، اصل فتوا در فقه ما آمده و روايات هم ميتواند في الجمله آن را تأمين کند. «الفصل الرابع» که محقق ذکر کرده است «في ميراث المجوسي» فرمود: «المجوسي قد ينكح المحرمات بشبهة دينه» دينشان اين را حلال نکرده، شبههاي در دينشان است «فيحصل له» دو تا مشکل جدي «فيحصل له النسب الصحيح و الفاسد» هر دو قسم، چون هم با بيگانه ازدواج ميکنند هم با محارم«و السبب الصحيح و الفاسد» هم وارث نسبي دارند يعني خواهر و برادر و مادر حلال دارند هم برادر و مادر و خواهر حرام دارند؛ اين مربوط به نسب. هم زوجه و زوج حلال دارند هم حرام. «فيحصل له النسب الصحيح» مثل مادر و پدر و اينها «و الفاسد» و نسب فاسد «و السبب الصحيح» مثل زوج و زوجه صحيح «و الفاسد» مثل زوج و زوجه باطل.
بعد ميفرمايد: «و نعني بالفاسد» آنها هم بالاخره در دينشان مقرراتي دارند. فاسد در دين خودشان را نميگوييم، چون چند قسم فرض دارد. يک قسم است که پيش هر دو صحيح است مثل اينکه اينها با بيگانهاي ازدواج کنند، همانطوري که اسلام صحيح ميداند آنها هم صحيح ميدانند. يک وقت است که هم «عند الإسلام» فاسد و هم نزد آنها فاسد است. قسم سوم آن است که پيش آنها صحيح است پيش ما فاسد، اين محور اصلي بحث است. قسم چهارم آن است که پيش ما صحيح است ولي پيش آنها باطل، مثل نکاح منقطع که ما مطابق دين خودمان عمل ميکنيم مشکلي نداريم. عمده آن قسم سوم است که پيش ما باطل است و پيش آنها صحيح است که مطابق قاعده الزام عمل ميکنيم.
ميفرمايد: «و نعني بالفاسد ما يكون عن نكاح محرم عندنا لا عندهم» در بين اين فروع چهارگانه، اين فرع سوم محل ابتلاء است، اگر پيش هر دو گروه صحيح است از بحث بيرون است، پيش هر دو گروه فاسد باشد از بحث بيرون است، اين دو قسم، قسم چهارم پيش ما صحيح باشد پيش آنها باطل، پيش ما مسلّم است که به حکم خودمان عمل ميکنيم اما فرع سوم که پيش ما باطل است و پيش آنها صحيح «و نعني بالفاسد ما يکون عن نکاح محرم عندنا لا عندهم» پس در بين فروع چهارگانه اين فرع سوم است که محل بحث است «كما إذا نكح» مجوسي «أمه فأولدها ولدا» فرزند هم به بار آورد «فنسب الولد فاسد و سبب زوجيتها فاسد» اين سبب فاسد است آن نسب فاسد. حالا حکم چيست؟ «فمن الأصحاب من لا يورثه إلا بالصحيح من النسب و السبب» که پيش ما باشد «و هو المحكي عن يونس بن عبد الرحمن و متابعيه» که اينها در صدر اصحاب ائمه(عليهم السلام) بودند، از ائمه استفاده کردند، از او نقل شد، او امام نيست ولي بالاخره از امام دارد استفاده ميکند.
«و منهم من يورثه بالنسب صحيحه و فاسده» از نسب ولي درباره سبب آن عموميت را ندارند «و بالسبب الصحيح» يعني زوجيت صحيح «لا الفاسد» نسب چه صحيح باشد چه فاسد باشد به او ارث ميدهند اما سبب اگر فاسد باشد به او ارث نميدهند و اين اختيار «و هو اختيار الفضل بن شاذان من القدماء» که او هم جزء روات است «و من تابعه» و مرحوم شيخ مفيد است که اين جزء روات بلاواسطه نيست جزء محدثين است. يک طبقه از فقها وقتی ميخواستند فتواي فقيهي را نقل کنند از کتابش نقل ميکردند با اينکه کتاب کتاب حديث است! چون اينها «لا يفتي الا بما رواه» کتاب فقهي مصطلاح براي بعضي از آقايان مثل اين آقايان نبود، کتاب حديث داشتند. گروهي از قدما وقتي ميخواستند فتواي اقدمين را نقل کنند از کتاب حديثيشان نقل ميکردند. مثل اينکه مرحوم صدوق فرمود اين کتاب بين من و خدا حجت است و من هر چه نقل ميکنم مطابق آن فتوا ميدهم[8]، حالا متعارضان را که نقل ميکنند نبايد اعتراض کرد که پس شما چه کار ميکنيد! خب متعارضان را که نقل کرده، بين متعارضان جمع ميکند.
گروهي از قدما وقتي ميخواستند فتواي اقدمين را نقل کنند از کتاب حديثيشان نقل ميکردند. گاهي مرحوم صدوق اول و دوم، مخصوصاً صدوق اول اينها شايد مثلاً فرق نگذاشتند ولي بعدها کمکم بين کتاب حديث و کتاب فقهيشان فرق بود، لذا اين بزرگوارها از اصحاب دارند نقل ميکنند و فتواي اينها را نقل ميکنند، فتواي اينها هم مطابق رواياتي است که از ائمه نقل کردند.
«و هو حسن. و الشيخ أبو جعفر» شيخ طوسي «رحمه الله يورث بالأمرين صحيحهما و فاسدهما» به هر دو، طبق قاعده الزام. «و على هذا القول لو اجتمع الأمران لواحد ورث بهما» يعني چه؟ «مثل أم هي زوجة» اگر کسي با مادرش معاذالله ازدواج کرد و بعد مُرد، اين زوجهاش که مادر اوست از دو راه ارث ميبرد هم از راه نسب هم از راه سبب. «لها نصيب»[9].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . جواهر الکلام، ج21، ص229.
[2] . سوره اعراف، آيه138.
[3] . سوره حج، آيه17.
[4]. عوالي اللئالي، ج3، ص514.
[5]. سوره مائده، آيه42.
[6]. سوره مائده، آيه43.
[7] . سوره مائده، آيه44.
[8] . من لايحضره الفقيه، ج1، ص3.
[9] . شرائع الاسلام، ج4، ص47.