أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
اداره محکمه به بينه و يمين به نحو غالب است و حصر «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[1] مستوعب نيست؛ گاهي بخشي از دعاوي هستند که نه بينه دارند و نه يمين مثل آن جايي که «لا يعلم الا من قبله أو من قبلها»؛ اگر يک دعوايي است که حالات شخصي طرف است و جز خود شخص کسي اطلاعي از آنها ندارد اين جا جا براي بينه نيست که شاهد اقامه کند وقتی جايي براي بينه نباشد جايي براي سوگند هم نيست؛ لذا برخي از حالات است در محاکم که نه بينه لازم است و نه يمين؛ نظير اينکه زني ادعاي عادت بکند يا زني ادعاي ثيوبت بکند يا انکار ثيوبت بکند، در همه موارد نه بينه لازم است و نه يمين، چون اينها از اموري است که «لا يعلمها الا من قبلها».
پس اين تربيعي که در روايت آمده و مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) اين را نقل کرده که در محاکم استخراج حقوق به اين چهار وجه است، محمول بر غلبه است؛ يعني وسائل جلد 27 صفحه 242 اين است که «اسْتِخْرَاجُ الْحُقُوقِ بِأَرْبَعَةِ وُجُوهٍ بِشَهَادَةِ رَجُلَيْنِ عَدْلَيْنِ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ فَإِنْ لَمْ تَكُنِ امْرَأَتَانِ فَرَجُلٌ وَ يَمِينُ الْمُدَّعِي فَإِنْ لَمْ يَكُنْ شَاهِدٌ فَالْيَمِينُ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ فَإِنْ لَمْ يَحْلِفْ وَ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَى الْمُدَّعِي (فَهِيَ وَاجِبَةٌ) عَلَيْهِ» آن وقت بر مدعي واجب است که «أَنْ يَحْلِفَ وَ يَأْخُذَ حَقَّهُ فَإِنْ أَبَى أَنْ يَحْلِفَ فَلَا شَيْءَ لَهُ». اين تربيع حقوقي است که در محکمه است. اين نشان ميدهد که محکمه بدون يمين و بينه حل نميشود اما همه اينها در امور نساء فتوا دادند که «لا يعلم الا من قبلهنّ» آنجا نه بينه لازم است و نه يمين. فعلاً رها ميکنند برابر حرف او عمل ميکنند اگر کشف خلاف شد که برابر آن عمل ميکنند. اين مطلب اول.
مطلب دوم هم اينکه گفته شد: «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» ، يا «علي المدعي عليه» محمول بر غلبه است؛ اگر محمول بر غلبه است معنايش اين است که غالباً يمين به عهده منکر است بينه به عهده مدعي. اگر يک وقتي مدعي بينه نداشت يا نخواست اقامه کند، نوبت به يمين منکر ميرسد و اگر منکر خواست يمين را به مدعي برگرداند، مدعي يمين مردوده را به عهده ميگيرد. پس گاهي مدعي بينه اقامه ميکند گاهي يمين. پس اين حصر که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، اين حصر غالب است.
مطلب سوم آن است که گاهي مدعي و منکر وضعشان عوض ميشود شخص اول ادعا دارد که فلان زمين برای من است فلان فرش برای من است و امثال ذلک، آن طرف مقابل منکر است. اينجا وزانش مشخص است که مدعي بايد بينه اقامه کند و منکر سوگند. گاهي برميگردد منکر ميشود مدعي و مدعي ميشود منکر. معيارش آن است که تا آن جايي که مدعي ميگويد مثلاً اين فرش برای من است و مدعيعليه منکر است اينجا مسئله مدعي و منکر مطرح است. يک وقت است که مدعيعليه ميگويد که تو دروغ ميگويي؛ وقتي که مدعيعليه گفت تو دروغ ميگويي، صحنه عوض ميشود، اين منکر ميشود مدعي و آن مدعي ميشود منکر، دعوا عوض ميشود، براي اينکه تکذيب يک فعل وجودي است، يک امر وجودي را به يک کسي اسناد ميدهد، اين انکار نيست؛ آن جايي که مدعي ميگويد اين فرش برای من است مدعيعليه ميگويد برای تو نيست، اينجا دعوا و انکار است. اين مدعي بينه اقامه ميکند و آن منکر سوگند؛ اما اگر همين دعوا وضعش برگشت آنکه منکر بود ميگويد تو دروغ ميگويي. اينجا دعوا و ادعا است. فعل ايجابي را به يک کسي اسناد ميدهد و اسناد فعل ايجابي هم کار ايجابي است. در اين صورت صحنه عوض ميشود، خود اين مدعيعليه بايد بينه اقامه کند و آن مدعي بايد سوگند ياد کند. اين نه براي آن است که آن قاعده آسيب ديد، براي اين است که موضوع فرق کرد. فتحصل که گاهي مدعي ميشود منکر و مدعيعليه ميشود مدعي. قهراً صحنه بينه و يمين هم عوض ميشود. اين کسي که تاکنون مدعي بود، الآن منکر است و بايد سوگند ياد کند و آنکه تاکنون منکر بود و بايد سوگند ياد ميکرد حالا مدعي شد.
مطلب چهارم آن است که در بخشهاي قبلي روايات آمده که منطقه نفوذ بينه فراوان است هم في الحقوق است هم في الحدود، هم في الأحکام است هم في حقوق الناس؛ اما منطقه نفوذ يمين محدود است يمين فقط در امور مالي و حقوق است، يک؛ برای خود شخص هم هست، دو؛ هرگز با سوگند يک کسي، حقي براي ديگري ثابت بشود نيست. منطقه نفوذ سوگند برای خود سوگنديادکننده است؛ اگر بخواهد ذمهاي را تبرئه کند ذمه خود را تبرئه ميکند، اگر حقي را بخواهد جلب بکند حقي را براي خودش جلب ميکند. با يمين کسي، مال براي کسي حق براي کسي ثابت نخواهد شد. برخلاف شهادت که شهادت گرچه براي خود شاهد مشکلي را حل نميکند اما همهاش برونرفت دارد؛ يا مالي را براي کسي ثابت ميکند يا مالي را از کسي ساقط ميکند و مانند آن.
پرسش: ... جای مدعی و منکر عوض میشود شايد متداعين بشوند نه اينکه ...
پاسخ: نه، اگر تداعي باشد مسئله سوم است. يک وقتي زيد مدعي است و عمرو منکر، آن طرح اولي است. يک وقتي برميگردد عمرو ميشود مدعي و زيد ميشود منکر، طرح دوم است. يک وقتي تداعي است که مسئله سوم است. تداعي معنايش اين است که اين شخص ميگويد اين مال برای من است و آن شخص منکر است، او ميگويد اين برای من است و اين يکی منکر است. دو تا دعوا است يکي اين را ادعا ميکند او انکار، يکي را او ادعا ميکند اين انکار. اما اين جايي که مدعي و منکر عوض ميشوند اين است که اين زيد مدعي است که اين حق برای من است و تو نميدهي و بايد بدهي. ايشان انکار ميکند ميگويد حق با تو نيست. اينجا مدعي و منکر هستند. يک وقت است که اين مدعيعليه ميگويد که نه، تو دروغ ميگويي. کذب را به مدعي اسناد ميدهد، اين فعل وجودي است، اين دعوا است. وقتي اين شخص گفت تو دروغ ميگويي، ادعا کرده است. اين که تاکنون مدعي بود منکر است ميگويد من دروغ نميگويم.
پرسش: اگر نتوانست ثابت کند که شما دروغ میگويي پس آن حق ...
پاسخ: اگر نتوانست او حلف يمين مردوده را به عهده ميگيرد. صرف اينکه اين شخص عاجز باشد محکمه حکم نميکند. محکمه يا به بينه حکم ميکند يا به يمين. اگر اين شخص نتوانست ثابت بکند و يمين هم نداشت، بايد مدعي يمين مردوده را بر عهده بگيرد تا برگردد وگرنه بدون بينه و يمين محکمه فتوا نميدهد مگر در همان امور خاصهاي که اشاره شد؛ در امور نساء که «لا يعلم الا من قبلها» مسئله عادت هست مسئله ثيوبت هست مسائل ديگر که «لا يعلم من قبلها» امثال ذلک اينچنين است.
مطلب پنجم آن است که در جريان روايات آمده بينه هم حقوق را ثابت ميکند هم احکام را، ولي يمين فقط حقوق را ثابت ميکند احکام را ثابت نميکند لذا با سوگند نميشود اول ماه را ثابت کرد. يک کسي حالا عادل يا غير عادل، ماه را ديده، چون شهادت او مقبول نيست يا چون يک نفر هست ميخواهد ضميمه شهادت خود، سوگند را قرار بدهد که سوگند ياد کند که بله، من ماه را ديدم. يمين نه بالاستقلال و نه بالانضمام در مسئله احکام سهمي ندارد برخلاف بينه که بينه سهمهاي فراواني دارد.
حالا اگر يک امري هم حق الناس بود هم حکم الله بود، نظير زکات، اگر زکات مطرح شد که هم حق الناس است - اصناف چندگانه مستحق مصرف زکات هستند - هم حق الله است که حکم خدا است، خمس اينچنين است زکات اينچنين است مالياتهاي مذهبي اينچنين است کفارات اينچنين است، اينها هم از يک نظر حق الناس است هم از يک نظر حق الله، آيا در اينها هم يمين اثر دارد يا نه فقط بينه کارساز است؟ در اينگونه از موارد عمده آن است که حق الناس غالب است يعني زکات را به عنوان يک واجب مالي ميشمرند نه به عنوان يک واجب عبادي محض. آن جايي که حکم الله غالب است در آنجا يمين اثر ندارد اما آن جايي که حکم الله مساوي با حق الناس است يا حق الناس صبغه غلبه دارد در اينگونه از موارد مؤثر است.
بنابراين در وقفها در زکوات در اخماس در کفارات در نذورات، اينها مواردي است که امور مالي هستند اما حکم الله هستند يعني واجب الهي است که زکات را بپردازد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾[2] درست است که حکم الله است اما حکم الله روي مال رفته است. بنابراين در اينگونه از موارد که صبغه مالي اينها محفوظ است و اگر غالب نباشد بالاخره مساوي است يمين سهم تعيينکننده دارد. بله، آنجا که حکم الله محض بود يا اگر حق الناسي هست به قدري ضعيف است که به نظر نميآيد در آنجاها فقط يمين اثر دارد.
مطلب بعدي که در بحث ديروز اشاره شد اينکه اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) مرجع هستند، اين از حرفهاي روزانه ما است. اما خيال ميکنيم که اينها برای دانشگاه وحوزه اسلامي و امثال ذلک است. حالا در غرب يا شرق يک عدهاي برخواستند و بساط مذهب را متأسفانه تضعيف کردند طوري که مراکز مذهب به صورت کليسا درآمده از آنجا کمکم به صورت آثار باستاني درآمده حذف شده نسياً منسيا شده، اينجا حکم چيست؟ اصرار ائمه در چندين باب نه چندين روايت! - چندين باب که در بخشي از اين ابواب محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم) روايات دارند – اين است که مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرف صحيح حرف ما است، براي اينکه اينها که از جايي درس نخواندند «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»[3]. در روايات فراوان است که ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾،[4] ﴿أَهْلَ الذِّكْرِ﴾، ﴿أَهْلَ الذِّكْرِ﴾، پيغمبر ذکر است و ما اهل ذکر هستيم.[5] در بحث ديروز نظر مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) را نقل کرديم که ايشان کاملاً از ابن رشد و فتواي ابن رشد و حوزه علميه ابن رشد و اينها نام ميبرد و همين اسپانياي فعلي و اندلس سابق، اين مهد حوزهاي علميه بود فقه در آنجا رواج داشت. بداية المجتهد و نهاية المقتصدي که مرحوم آقاي بروجردي اصرار ميکردند همه ما تهيه کرديم، اين نوشته همين ابن رشد است. در برابر غزالي همين ابن رشد ايستاد. اين اسپانيا که حوزه علميه غني و قوي داشت کمکم به صورت کليسا درآمده کمکم به صورت آثار باستاني درآمد و شده موزه. هيچ خبري از حوزه علميه و اينها نيست.
اين معنايش اين نيست که ما فقط در همين حوزهها و اموري که خودمان ميگوييم بحث بکنيم، بايد بدانيم جهان چه خبر است چه شبههاي ايجاد شده؟ دنيا چه آورده؟ چه اشکالي کردند؟ پيدايش افکار جديدي که حکما دارند فلاسفه دارند چهطور دارد با دين بازي ميکند؟ اساس کار اين است که جامعه خود را بشناسد انسان خود را بشناسد که من کي هستم؟ انسان اگر براي او ثابت شد که من هستم که هستم که هستم که هستم، فکر جاودانه ميکند. اين خيال ميکند پايان زندگي همين گور است بعد هم براي او چهار تا نکوداشت و اينها ميگيرند و عکس و پوستر و تبليغ ميکنند، به درد ميخورد، خيال ميکند بعد از مرگ هم همين است! اگر کسي بفهمد من يک موجود ابدي هستم و باور کند ابدي هست، فکر ابدي بايد داشته باشد که بعد چيست؟ مگر مرا رها ميکنند؟ مگر من در قبر غير از اينکه مهمان عقايد خودم اخلاق خودم رفتار خودم باشم چيزي ديگر هم دارم. عمده اين است که انسان خودش را فراموش کرده است. فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[6] خيليها خودشان را فراموش کردند اصلاً نميدانند کي هستند؟
در بعضي از همين روايات است که به امام عرض کردند شما از مسائل کلامي فاصله ميگيريد؟ فرمود نه. شما در آن حرفها حرفهاي خودتان را ميزنيد حرفهاي ما را نميزنيد. اين روايات را شما ملاحظه بفرماييد. باب هفتم از ابواب صفات قاضي است. وسائل جلد 27 صفحه 62 به بعد، شايد در حدود چهل روايت باشد بعضيها را اين محمدين ثلاث(رضوان الله و سلام الله عليهم) اينها نقل کردند. در صفحه 62 مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از ابي بصير ليث مرادي نقل ميکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: اين «﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾[7]» فرمود: «فَرَسُولُ اللَّهِ ص الذِّكْرُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ الْمَسْئُولُونَ وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ» هستند. پس ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ يعني از ائمه بپرسيد.
روايت دوم اين باب «﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَك وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾» فرمود: «الذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ»[8].
روايت سوم اين باب باز اينها را مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد فرمود: «﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[9]» اينها خيال کردند که منظور يهود و نصارا هستند، فرمود اگر اين باشد که معنايش ارجاع به يهوديت است! هرگز منظور از اهل ذکر اينها نيستند «قَالَ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى قَالَ إِذَنْ يَدْعُوكُمْ إِلَى دِينِهِمْ» اگر اهل ذکر آنها هستند يعني خدا شما را به دين آنها دعوت ميکند؟ پس معلوم ميشود ذکر، تورات و انجيل نيست، يک؛ اهل ذکر علماي يهود و نصارا نيستند، دو؛ ذکر قرآن است اهل ذکر پيغمبر و ما هستيم «قَالَ ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ» وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) اشاره کرد «ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ»[10].
روايت چهارم اين باب که باز «﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾» فرمود ذکر قرآن است و ما اهل ذکر هستيم[11].
روايت دهم اين باب از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) است که سؤال کردند «﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ﴾[12]» يعني چه؟ فرمود: «قَالَ قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ» تنها غذاي بدن نيست که طب عهدهدار باشد. فرمود ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ﴾، غذاي روح که علم است بايد بپرسيد ببينيد که از کجا ميگيريد؟ بايد به ما مراجعه کنيد «قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»[13] اين غذاي روح است اين علم را از چه کسي ميگيريد؟ اين غذا را از چه کسي ميگيريد؟
روايت سيزدهم اين باب هم که روايت مبسوطي است آن هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است درباره «﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[14]» بعد خدا هم فرمود: «﴿وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾[15]» اين يعني چه؟ فرمود: «فَرَدَّ الْأَمْرَ» يعني «أَمْرَ النَّاسِ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ» بايد باشد. ولي امر همين چهارده نفر هستند «مِنْهُمُ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ وَ الرَّدِّ إِلَيْهِمْ»[16].
روايت پانزده اين باب که به امام صادق(سلام الله عليه) ميرسد اين است که «إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلَامِ» يونس بن يعقوب به حضرت عرض ميکنم که من شنيدم که شما از علم کلام نهي ميکنيد! «وَ تَقُولُ وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا قُلْتُ وَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ: وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُونَ»[17] اينها حرفهاي ما را کنار گذاشتند حرفهاي خودشان را ميزنند.
آن روز به عرضتان رسيد يکي از مسائل عميق دقيق علمي همين گفتگوي زينب کبري(سلام الله عليها) با ابن زياد است. خيال نکنيد اين يک روضه است. به عرضتان رسيد که آنجا روضه نبود. مدتها معاويه ملعون سعي کرد که مسئله جبر را جا بياندازد مدام قضا و قدر و مدام جبر! مدام قضا و قدر و مدام جبر! هر کاري ميکند خدا خدا خدا خدا! به بهانهاي که خدا اين کار را کرد جبر را راه انداخت. اين اهل سنت دو قسم بودند: معتزله و جبري، اين معتزله را تا توانستند خانهنشين کردند بعد اعدام کردند الآن ما سني معتزلي خيلي کم داريم. غالب اينها اشعري هستند و جبري. چرا اينکار را کردند؟ مدتها اين معاويه، نشست نشست نشست که کدام مکتب است که ميتواند اينها را فريب بدهد تا سياستمدارها بازي خودشان را بکنند و همه اينها به قضا و قدر اسناد بدهند بگويند کار خداست. اين را معاويه اين کار را کرد.
خدا مرحوم حاج آقا رضا همداني را غريق رحمت کند. اين کتاب مصباح الفقيهشان بسيار کتاب خوبي است. اين کتاب هم علمي است هم روان است خيلي خوشقلم است. خدا غريق رحمتش کند. يک وقتي به عرضتان رساندم که بعضي از علماي ما در شهر ما که ما قوانين را خدمت يکي از شاگردان مرحوم آخوند ميخوانديم و شرح لمعه را پيش يکی ديگر از علما، غالب اينها هم از نجف برگشته بودند، يکي از اين آقايان به ما ميگفت که شما بعد از شرح لمعه فوراً وارد مکاسب نشويد. يک مقدار رياض بخوانيد. براي اينکه شيخ انصاري در مکاسب در خيلي از موارد دارد که سيد رياض اينطور گفته سيد رياض اينطور گفته، شما بايد با رياض آشنا باشيد با حرف صاحب رياض آشنا باشيد تا متوجه باشيد اين چيزي که مرحوم شيخ انصاري دارد سيد رياض سيد رياض گفته اين يعني چه؟ همان باعث شد که ما بعد از شرح لمعه يک مقدار رياض خوانديم و همان باعث شد - کسي به ما نگفت که شما مصباح الفقيه حاج آقا رضاي همداني را بخوانيد - ما بعد از مکاسب قبل از ورود درس خارج يک مقداري اين مصباح الفقيه مرحوم حاج آقا رضا را خوانديم. خيلي عميق خيلي دقيق و خيلي روان. خدا غريق رحمتش کند.
اصل فکر برای مرحوم کاشف الغطاء است بعد صاحب جواهر و شيخ انصاري اين را تکميل کردند ايشان باز شفافتر کردند که معاويه کارش اين بود که جبر را جا بياندازد. در آن مسئلهاي که مرحوم کاشف الغطاء دارد که جبري نجس است تفويضي نجس است[18] ايشان در همين مصباح الفقيه دارد که چه چيزي نجس است؟ چه کسي نجس است؟ مگر اينها امر بديهی است؟ خيلي از علماي ما در همين نجف رفتند جبر را باطل کنند تفويضی درآمدند. مگر اينها بديهي است تا اگر کسي منکر شد جبري شد يا مفوضه شد نجس باشد؟ خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند تفويضي درآمدند. اين را مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقيه در بحث طهارت در بحث نجاست ذکر ميکند[19].
البته قبل از فرمايش حاج آقا رضا فقهاي ديگر هم گفتند اين معاويه نشست و نشست و نشست در بين مسائل کلامي که مرتب ترويج ميکرد جبر را راه انداخت و تثبيت کرد لذا غالب سنيها اشعري هستند و اشاعره جبري هستند. آن معتزله که يک مقدار آزاد فکر کردند هم در زمان اموي محصور بودند هم اين بني العباس مخصوصاً متوکل و اينها ريشه اين معتزله را انداختند، قتل عام کردند اصلاً از معتزله چيزی نمانده است. آن کسي که آزادانديش باشد بشر را آزاد بگذارد و مختار بداند در بين آنها خيلي کم است.
پرسش: ... حوزه بايد برای آن برنامه ريزی کند
پاسخ: نه، حوزه که به لطف الهي مخصوصاً بعد از امام امت برنامهريزي دارد. بالاخره اين علوم عقلی اساس کار است ما هستيم يا نيستيم؟ ميميريم يا نميميريم؟ قبر چهطوري است؟ سؤال قبر چهطوري است؟ اينها است، بايد پاسخ داد. اگر ما اينها را پاسخ بدهيم ديگر غرب بساط اسلام را جمع نميکند. بالاخره همين ابن رشد بود همين اندلس سابق و اسپانياي فعلي بود که حوزه علميه داشت فقيه داشت نماز جماعت داشت نماز جمعه داشت، اما همه اينها رفتند جزء آثار باستاني. الآن شما ميبينيد تقريباً دوره انتقال است؛ خداي ناکرده بسياري از حرفهايي که قبلاً نميشد علني کنيد الآن علني ميکنند جشن ميگيرند! خيلي فرق ميکند. خداي ناکرده اينها از دست آدم در برود چکار بايد کرد؟
در جريان همين مسجد کوفه ببينيد اگر اين گفتگوی زينب کبري(سلام الله عليها) با ابن زياد بيش از حد جواهر مشکل نباشد، حداقل اقل اقل در حد يک جواهر است. او داغديده است اينها هم مسئله جنگ است، اما اولين سؤالي که ابن زياد مي«كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟» يعني چه؟ او بايد بگويد ما پيروز شديم بايد بگويد لشکريان ما پيروز شدند. اصلاً صحبت سياسي نبود اصلاً صحبت اجتماعي نبود، فقط صحبت کلامي بود، ديدي خدا با برادرت چه کرد؟ يعني چه؟ مثل يک روضه عادي نيست. مطمئن باشيد اين گفتگوي زينب کبري در حد قويترين و غنيتري بحثهاي خارج است. اصلاً صحبت سياست نيست اصلاً صحبت اسلام نيست «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؟» حضرت فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[20] آنچه که خدا کرد جميل است. اين گفتگو گفتگو ادامه داشت تا رسيد به اينکه آن جوان کيست؟ گفتند او علي بن الحسين است. همين ملعون دوباره گفت علي بن الحسين را که خدا در کربلا کشت! يعني جبر است. حضرت فرمود: او را شما کشتيد خدا نکشت. تمام بحثهاي زينب کبري با ابن زياد ملعون در محور جبر جبر جبر بود. اين جبر را او بعد از سالياني حيله جا انداخت که هر چه هست قضا و قدر است هر چه هست جبر است هر چه هست کار او است «من غلام و آلت فرمان او»[21] وگرنه شما اگر بخواهيد با يک اسير صحبت کنيد صحبت از مسائل سياسي و جنگ است، اصلاً صحبت از سياست نيست صحبت از جنگ نيست. آن زينب کبري(سلام الله عليها) فهميد او کار را به خدا نسبت داد، گفت آنچه که برای خداست «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» لکن شما کار ديگري کرديد.
اين است که تقريباً نزديک چهل حديث است هر کدامشان را اين بزرگان نقل کردند مشرق برويد حرف ما است مغرب برويد حرف ما است. «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» فرمود: «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[22]. الآن يک کسي جاذبه اختراع کرده يک کسي چهار تا مسافر برده در کره مريخ، خيال کرديم يک کار اساسي کردند. مريخ برويد ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ﴾[23] مريخ برويد خدا خدا است زمين برويد خدا خداست. يک آفريدگاري بالاخره در عالم است. اينجا حضرت فرمود: «وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ» اينها حرفهاي خودشان را ميزنند حرفهاي ما را رها ميکنند. بله، ما موافق نيستيم. اين روايت پانزدهم بود.
روايت شانزدهم اين باب اين است که «﴿وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ﴾[24]» فرمود «﴿مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ﴾ کساني هستند که به اهل بيت مراجعه ميکنند[25].
روايت هجدهم: «يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ» [26]ولو آسمان برود، بالاخره بساط آسمان و زمين يکجا جمع ميشود. آن روز به عرضتان رسيد که لوله کردن يعني چه؟ آن روز لوله کردن را معنا کرديم. اين کاغذ باز است نوشته است و ميشود بخوانيم ولي وقتي که اين را لوله بکني اين کاغذ که لوله شد اين تعريفش چيست؟ اين را ميگويند طومار. ﴿يَوْمَ نَطْوِي﴾ يعني ﴿يَوْمَ نَطْوِي﴾ ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾ [27] فرمود ما کل آسمان و زمين که شمس و قمر و اينها داخلش هست، بساط همه را جمع ميکنيم. حالا شما بر فرض فاصله شمس و قمر را ميدانيد چهار تا ستاره را ميشناسيد چهار تا سياهچال را ميشناسيد. اين در برابر ذات اقدس الهی و اهل بيت علم نيست. ما آسمان برويم زمين برويم ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ﴾الهيات است و وحي است و نبوت است و معارف است و اينگونه از اموري که بايد حوزه به فکر خودش باشد و جامعه را در يابد دانشگاه را دريابد کشور را دريابد مسئولين را در يابد.
بقيه روايات را فردا إنشاءالله ميخوانيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. عوالي اللئالي، ج1، ص244.
[2]. سوره توبه، آيه103.
[3]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[4]. سوره نحل، آيه43؛ سوره انبيا، آيه7.
[5]. الکافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص210.
[6] . سوره حشر، آيه19.
[7] . سوره زخرف، آيه44.
[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص62و63.
[9] . سوره نحل، آيه43.
[10] . وسائل الشيعه، ج27، ص63.
[11] . سوره عبس، آيه24.
[12] . وسائل الشيعه، ج27، ص63.
[13] . وسائل الشيعه، ج27، ص65.
[14] . سوره نساء، آيه59.
[15] . سوره نساء، آيه83.
[16] . وسائل الشيعه، ج27، ص66و67.
[17] . وسائل الشيعه، ج27، ص67.
[18] . کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173
[19] . مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[20]. اللهوف علي قتلي الطفوف، ج1، ص160؛ مثير الأحزان، ص90.
[21]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش133.
[22]. وسائل الشيعه، ج27، ص70 ؛ الكافي، ج1، ص399.
[23]. سوره زخرف، آيه84.
[24]. سوره هود، آيه118و119.
[25] . وسائل الشيعه، ج27، ص67و68.
[26] . وسائل الشيعه، ج27، ص68.
[27] . سوره انبيآء، آيه104.