اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَي بِاللَّهِ حَسِيباً (39) مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (40) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44)﴾
مروري بر مباحث گذشته سورهٴ احزاب
در اين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه در مدينه نازل شد ضمن طرح مهمترين مسئله نظامي كه جريان جنگ احزاب و خندق بود برخي از مسائل فقهي را مطرح فرمودند. سنّت جاهلي اين بود كه پسرخوانده را در حكم پسر ميدانستند و همسر پسرخوانده را به منزله همسر پسر تلقّي ميكردند و نكاح با او را تحريم كرده بودند براي زدودن اين سنّت جاهلي كه كار دشواري بود ذات اقدس الهي دستور صريح داد كه شما خودتان بايد عملاً اين كار را انجام بدهيد تا اين سنّت جاهلي برداشته بشود.
نقد تلقّي باطل در علاقهمندي پيامبر به زن شوهردار
آنچه در برخي از تفسيرها نظير تفسير كشاف[1] و مانند آن يا در برخي از روايات آمده سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل آيه يك تا هشت آن روايات را نقل كردند[2] اما اصل مطلب را در ذيل تفسير آيه 37 به شدّت رد كردند[3] درباره آن روايات هم فرمود: «إنّ كثيراً منها لا يخلو من شيء»[4] پس فرمايش ايشان در سه بخش خلاصه ميشود يكي اينكه در ذيل آيات يك تا هشت روايتي را از تفسير قمي نقل كردند كه اين مطابق با برخي از رواياتي است كه بايد رد بشود آنجا صِرف نقل است در تفسير, ذيل آيه 37 به شدّت اين معنا را انكار كردند كه مبادا كسي خيال كند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علاقهاي به همسر زيد داشت و اين علاقه را كتمان كرده بود و بعد با او ازدواج كرد براي اينكه اين نه با آيه موافق است بلكه مخالف آيه است و نه آن امري را كه خدا ميفرمايد ما اظهار ميكنيم اين امر بود فرمود تو امري را اخفا ميكني كه ما آن را اظهار ميكنيم ما او را به ازدواج تو در ميآوريد آنكه حضرت اخفا ميكرد اين بود كه مبادا مردم در اثر ضعف بينش توحيديشان وقتي اين سنّت جاهلي را طردشده ببينند به وجود مبارك پيامبر بدبين بشوند يا نسبت به اسلام طعني داشته باشند و مانند آن پس در تفسير آيه 37 به شدت اين را انكار كردند رواياتي كه ذيل اين آيه 36 به بعد هست فرمودند: «إنّ كثيراً منها لا يخلو من شيء» بنابراين فرمايش ايشان هم نقد اين تلقّي باطل است براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شده است براي تتميم مكارم اخلاق, اين چگونه به همسرِ مردي كه اين همسر در نكاح اوست و زنِ شوهردار است ـ معاذ الله ـ علاقه پيدا ميكند.
امر خداوند به مطيع بودن پيامبر و طرد پيشنهاد كفار
پرسش:...پاسخ: از اول تا آخر ﴿وَاتَّقِ اللَّهَ﴾ است اين امر است اين اطاعت است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ﴾ كه در طليعه اين سوره ذكر شده است براي همين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ﴾ يعني پيشنهادي كه كفار ميدهند طرحي را كه كفار ارائه ميكنند اين را طرد كن آنها پيشنهادهايي دادند طرحهايي دادند كه مقداري با بتهاي ما مهربانتر برخورد كنيد شما بتهاي ما را محكوم نكنيد ما هم كم و بيش به خداي شما ايمان ميآوريم از اين طرحهايي كه داده بودند فرمود كلاً اينها را طرد كنيد و تقواي الهي را در طرد پيشنهاد مشركين داشته باشيد.
وجوب اطاعت از پيامبر بر هر مؤمن و مؤمنه
پرسش:... پاسخ: نه, آيه 36 مربوط به ماهاست كه فرمود هيچ مؤمن و مؤمنهاي حق ندارد كه حكم پيامبر را نقض كند ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ﴾ اما آيه 37 كه ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ﴾ اين درباره طرد سنّت جاهلي است آن پيشنهادي كه در آيه اول سورهٴ «احزاب» آمده است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ اين بود آنها پيشنهاد داده بودند همانطور كه بحثش گذشت كه شما از محكوم كردن آلهه ما از اعلام بطلان آنها دست برداريد ما هم كم و بيش به اسلام شما گرايش پيدا ميكنيم اين طرحها را خداي سبحان فرمود طرد كن اين پيشنهادي كه كفار و منافقين ميدهند اينها را كاملاً باطل اعلام كن.
سرّ تصريح به اسم ظاهر در آيه ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾
مطلب ديگر اينكه در آيه 36 فرمود هيچ مرد باايمان و هيچ زن باايمان حق ندارد در برابر حكم خدا و پيامبر, اِعمال اختيار كند بعد نفرمود «و من يعصهما» بلكه فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر ضمير ميآورد كار اسم ظاهر را ميكرد براي اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ در جمله بعد فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر ميفرمود «و من يعصهما» كافي بود اما براي اهميت مطلب, تصريح به اسم ظاهر كرد (يك) و اگر به ضمير تثنيه اكتفا ميكرد احتمال اينكه ضمير تثنيه به مؤمن و مؤمنه برگردد هم بود (دو) گرچه اين احتمال ضعيف است ولي بالأخره براي عظمت و اهميت مسئله عصيان, اسم خدا و پيامبر را بالصراحه برد.
لزوم تبعيّت از فرمان الهي در جواز ازدواج با همسر مطلقه زيد
پرسش: شأن نزول اين آيهٴ 36 چيست؟
پاسخ: مقدمه است براي جريان زيد براي طرد سنّت جاهلي اين وقتي حكمي كرد اين است هم بخشي مربوط به جريان احزاب است هم بخشي پيشدرآمد است براي همين جريان زيد كه فرمود وقتي خدا سبحان پسرخوانده را پسر نميداند و ازدواج با همسر پسرخوانده را [پس از جدايي آن زن از پسرخوانده] جايز ميداند ديگر كسي حقّ اعتراض ندارد.
پرسش: اشاره به آن داستاني نيست كه وقتي زيد از زينب خواستگاري كرد زينب گفت كه من از خانواده بزرگواری هستم؟
پاسخ: نه, آنجا كه حكم كردند پيامبر, آنجا حكمي نكرد اين مربوط به همين حكمي است كه خداي سبحان درباره ﴿لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ﴾[5] آن بهانهاي بود حالا آن هم حاضر شده است كه با زيد ازدواج بكند آنجا خدا حكمي نكرده بود آن زن ميگفت مثلاً من برترم همين.
سرّ عدم تذكر قرآن به عصيان خدا بودنِ عصيان رسول
مطلب ديگر اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است كه اگر كسي پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده آيه هشتاد سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ در آنجا فرمود اطاعت رسول, اطاعت خداست اما اينجا نفرمود «و من يعص الله فقد عصي الله» يكي از نكاتش ميتواند اين باشد كه در اين آيه 36 و آيات بعد به دو قسمت دارد توجه ميدهد يكي بحثهاي تبليغي و احكام الهي است كه رسول از آن جهت كه رسول است از ذات اقدس الهي پيام را نقل ميكند يكي هم حكم ولايت و رهبري است كه بر اساس ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِم﴾ كه آيه شش همين سوره بود و گذشت آن تنظيم ميشود, بر اساس ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اگر حضرت يك حكم ولايي كرد اطاعتش واجب است پس وجود مبارك پيامبر به دستور خدا يك حكم ولايي دارد كه اگر آن حكم ولايي را اِعمال كرد «قضي رسول الله» شد عصيانش حرام است يك سلسله احكام تبليغي دارد كه از خداي سبحان نقل ميكند اگر كسي تخلّف كرد در حقيقت عصيان خداست نه عصيان رسول, لذا چون دو مطلب است از هر دو جداگانه ياد كرده است هم در بخش اطاعت فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾ هم در بخش عصيان فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾.
علت مفرد آوردن ضمير در آيه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾
اما در موارد ديگر نظير سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن آنجا كه پيامبر از آن جهت كه احكام الهي را نقل ميكند مطرح است ديگر دو حكم نيست لذا گاهي با اينكه اسم خدا و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است ضمير را مفرد ميآورد كه فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾[6] نه «دعواكم» براي اينكه دعوت خدا و پيامبر يكي است نفرمود «استجيبوا لله و للرسول اذا دعواكم» اما آنجا كه حكم خدا را پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند و حكم ولايي و رهبري خاص خودش را دارد كه اسامه را مثلاً امير لشكر ميكند فلان شخص را خليفه خود قرار ميدهد فلان شخص را مأمور فلان شهر ميكند اينها ديگر حكم ولايي است كه بر اساس آيه شش اين سوره ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ صادر ميشود بنابراين آنجا كه صِرف حكم الهي است نقل ميكند خب ضمير بر مفرد است اما آنجا كه حكم الهي است و در كنارش به دستور خدا حكم رهبري است آنها را جداگانه ذكر ميكند.
سرّ تعدد تعبيرات در ريشهكن كردن حرمت همسر پسرخوانده
مطلب بعدي آن است كه براي اينكه اين مسئله جاهليّت كلاً طرد بشود فرمود پسرخوانده, پسر نيست (يك) و اصولاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين عصر يعني عصر نزول اين آيه, پدر هيچ مردي نيست (دو) خب اين منافات ندارد كه بعدها كه حسن و حسين(سلام الله عليهما) بالغ شدند و جزء رجال شدند پيامبر, پدر اينها باشد ولي آن وقتي كه اين آيه نازل شد فرمود: ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ﴾ نيست وجود مبارك حسنين(سلام الله عليهما) تا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنده بود جزء رجال نبودند براي اهميت اين مطلب گاهي ميفرمايد پسرخوانده, پسر نيست گاهي ميفرمايد همسرِ پسرخوانده براي پدرخوانده حلال است گاهي ميفرمايد اصولاً پيامبر پدر هيچ كدام از مردهاي شما نيست. ابلاغ اين كار نظير مسئله صوم و صلات نيست كه تكلّفي را به همراه نداشته باشد يك سنّت ديرپاي جاهلي را ميخواهد ريشهكن كند بنابراين خشيت ممكن است باشد.
نفي خشيت پيامبر در طرد سنّت جاهلي
فرمود در اين زمينه نه تنها وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انبيا(عليهم السلام) عموماً اينطورند كه در تبليغ رسالت از هيچ كسي خشيتي ندارند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ اينها در خشيت موحّدند برخيها اصلاً اهل خشيت نيستند اينها متهوّرند و ناقصاند خدا نيروي غضب را به انسان داد كه انسان برابر نيروي غضب خودش را حفظ بكند از خودش دفاع بكند خشيت حسابي دارد خوف حسابي دارد اين براي دفع منافي است اين را خدا عطا كرده است نظير قوّهاي كه براي جذب ملايم است كه آن را هم خدا عطا كرده است براي حفظ حيات, افراد متهوّر كه بيباكاند و ماجراجويانه عمل ميكنند اينها ناقصاند افرادي كه هم از خدا ميترسند هم از خلق خدا ميترسند اينها در خشيت نه در خوف, در خشيت كه مهمتر از خوف است موحد نيستند ولي انبياي الهي به دنبال آنها اوليا(عليهم السلام) اينها در خشيت موحّدند فقط از خدا ميترسند خشيت آن تأثّر قلبي است كه بداند اين شخص يا اين شيء منشأ اثر است از مار و عقرب خوف دارند نه خشيت آنكه مؤثر حقيقي است خداي سبحان است فرمود مبلّغان الهي فقط از خدا خشيت دارند و از احدي خشيت ندارند پس اينها در خشيت موحّدند قهراً در رجاء و اينها هم موحد خواهند بود و وجود مبارك حضرت براي طرد سنّت جاهلي پسرخوانده هيچ خشيتي ندارد و انجام ميدهد.
نفي مطلق خشيت از غير خدا از انبياي الهي و مبلّغان دين
نكته اساسي اين است كه آيا انبيا اصلاً خشيت ندارند يا در كارهاي تبليغي خشيت ندارند چون در اينجا اينها را در تبليغ داراي خشيت توحيدي معرفي كرده است. پاسخش اين است كه كارهاي انبيا چه قولشان چه فعلشان چه تقريرشان حجّت است ميشود تبليغ, ممكن است احياناً كاري را در حال انفراد داشته باشند كه مِساس ديني نداشته باشد اگر [بشود] فرض كرد; ولي كارهاي اينها حجّت است يا حجّت بر وجوب است يا حجّت بر جواز است سهو و نسيان كه ندارند خطا و خطيئه كه ندارند ميشود حجت الهي اگر فعل معصوم, قول معصوم, تقرير معصوم(عليهم السلام) حجت شرعي است اينها در همه اينها مبلّغان احكام الهي و حِكم الهياند در هيچ كدام از اين مرحله از غير خدا خشيت ندارند بنابراين نميشود گفت اينها مثل مبلّغان عادياند كه كارهاي فراواني دارند تبليغ هم دارند اينها در تبليغ خشيت ندارند خير, اينها در هيچ كار از غير خدا خشيت ندارند براي اينكه جميع كارهايشان تبليغي است بر اساس ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[7] همه شئون اينها تبليغ الهي است ميشود حجت خدا.
عدم تعارض نفي خشيت با ارتزاق حوزهها از خمس
پرسش:...پاسخ: فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ﴾[8] در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها وقتي مالشان را ندادند ناپاكاند اين ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ كه مجزوم نيست اين مرفوع است اگر مجزوم بود جواب امر بود يعني «خُذ من أموالهم صدقةً» كه «تطهّرْهم» يعني تو آنها را تطهير ميكني اما اين مرفوع است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ چون مرفوع است جوابِ امر نيست اين جمله ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ در محلّ نصب است تا صفت باشد براي صدقه, فرمود اينها ناپاكاند بايد وجوه را بدهند تا پاك بشوند اگر كسي روحاني است اگر هم گرفته براي تطهير مردم است و اگر كسي معتقد نباشد كه خب راه ديگري دارد ولي اگر معتقد بود به خدا و قيامت بايد بداند كه اگر وجوه شرعيه خود را نداد ناپاك است و اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ تبليغش تبليغ الهي نبود يا وجوه را گرفت در غير راه صرف كرد بله اين اشكال وارد است وگرنه اين حقّ خودش را ميگيرد نه حقّ ديگري را ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ يعني «صدقة مطهّرة» قبلاً اينها آلودهاند آنكه ـ معاذ الله ـ باور نكرده گرفتار ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[9] ميشود آنكه باور كرده ميگويد براي اينكه من از رجس و رجز بپرهيزم كه خدا امر كرد فرمود: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[10] من بايد بپرهيزم با حوزهها رابطه صميمي برقرار ميكنم آن وقت اينها در كنار سفره خدا نشستند نه در كنار سفره مردم.
ما كه ديگر بيش از يك قانون نداريم اين قانون به ما ميگويد خداي سبحان حقوقي را مشخص كرده است مردم احكامشان را بايد از حوزهها ياد بگيرند علومشان را بايد از حوزهها ياد بگيرند يك عدّه بايد بيايند حوزه و معارف الهي را ياد بگيرند ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[11] اگر اينچنين است هم مردم وظيفهشان را انجام ميدهند هم حوزويان وظيفهشان را انجام ميدهند منتها اگر كسي به مسائل الهي آشنا باشد با آزادي دارد زندگي ميكند.
تفاوت خوف و خشيت
پرسش: در آيات ديگر به انبيا خوف نسبت داده ميشود مثلاً درباره حضرت موسي فرمود: ﴿خَائِفاً يَتَرقَّب﴾.[12]
پاسخ: خوف است خوف چيز خوبي است نه خشيت, آدم وقتي مار و عقرب را ميبيند بايد كنار برود اتومبيل به سرعت ميآيد بايد كنار برود, سيل و آتش است, بايد خوف داشته باشد خوف, ترتيب اثر عملي است اما خشيت, تأثّر قلبي است يعني غير او را مؤثّر بداند آتش كه مؤثر نيست آب كه مؤثر نيست سيل كه مؤثر نيست آنكه «بيده الإحياء و الإماته» كه «هو الله» است او مؤثر است خوف, ترتيب اثر عملي است كه هر عاقلي بايد اين كار را انجام بدهد. فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ حَسِيباً﴾.
همراهي خلوص نيت با كفايت الهي در تبليغ
فرمود چه دور باشد چه نزديك باشد چه كم باشد چه زياد باشد چه مستور باشد چه مشهور باشد ﴿يأتِ بِهَا اللَّهِ﴾ خداي سبحان ميداند در موقع حسابرسي چه كسي تبليغش الهي بود چه كسي تبليغش الهي نبود در خود روايات نماز جماعت ملاحظه فرموديد آنجا دارد اگر كسي بين خود و خداي خودش گناهي دارد كه جزء مطالبه الهي است هنوز آن گناه را برطرف نكرده جلو نايستد[13] خب اين هم هست ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[14] هم هست از اين طرف به واعظ غير متّعظ دستور ميدهد از اين طرف به امام جماعت غير عادل دستور ميدهد همه اينها را گفته از آن طرف به مردم هم گفته حقوق مسلّم حوزويان را بايد بپردازيد.
لزوم توجه به ارث و محرميّت و حرمت نكاح در فرزندخواندگي
بعد فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پدر هيچ كسي نيست پس پسرخواندگي اثري ندارد و الآن هم اگر كسي، كسي را به عنوان پسر خود يا دختر خود قرار ميدهد اين بايد با اَسناد كافي باشد كه نه محرميّت است نه حرمت نكاح است نه ميراث است بخواهد مالي را به نام او قرار بدهد يك عطاي خاصّي است يك هبه مخصوصي است از سنخ ميراث نيست بايد جريان محرميّت را فكر كند حرمت نكاح را فكر كند ميراث را فكر كند و مانند آن.
همراهي علما با امام(رضوان الله عليه) در انقلاب و عطيه بودن شجاعت او
پرسش:... پاسخ: خب آن شجاعت ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[15] برنامههاي الهي هم هست از يك طرف, از طرفي هم اوصاف نفساني يكسان نيست, از طرف ديگر تشخيص وظيفه هم يكسان نيست شجاعت, سخاوت اينها نعمتي است كه خدا به هر كس نميدهد تشخيص وظيفه هم اينطور نيست كه خدا به هر كسي عطا بكند اينچنين نيست كه حالا شما بگوييد مرحوم شهيد نواب صفوي در سنّ جواني شهامتي داشت كه از خيليها برنميآمد آن ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾ اما تا آنجا كه ممكن است مطابق وظيفه اقدام كردند امام(رضوان الله عليه) رهبري را به عهده گرفته همه اينها حمايت كردند آن چند سال تقريباً چهارده سال كه امام(رضوان الله عليه) در ايران مخصوصاً در قم حضور فيزيكي نداشتند همين مراجع بودند حفظ كردند اعلاميههاي اينها, همراهي اينها, موافقت آنها, آن بحبوحهاي كه ازهاري آمده و حكومت نظامي تشكيل داد همين مراجع اعلاميه دادند حفظ كردند تا امام تشريف بياورند بالأخره اينها كم كار نكردند.
تبيين سه سِمت براي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسول خداست (يك) و خاتم مرسلين نبود خاتم نبيّين بود (دو) اينكه دارد وجود مبارك حضرت فرمود: «لا نبيّ بعدي»[16] براي اينكه اين ذوات قدسي سه سِمت دارند يك سِمت است كه اخبار را از طرف ذات اقدس الهي دريافت ميكنند اَنباء را و اخبار را دريافت ميكنند از آن جهت ميشوند نبي كه گزارش را دريافت ميكنند سِمت ديگر آن است كه اين گزارشهاي دريافتشده را به مردم ابلاغ ميكنند ميشود رسول, سِمت سوم كه پشتوانه اين دو سِمت است مقام ولايت است كه هر نبيّ و رسولي, وليّ است اما هر وليّاي, نبي و رسول نيست ولايت يك مقام تكويني است كه پشتوانه خبريابي و خبررساني است فعلاً بحث در آن مقام ولايت نيست بحث در گرفتن خبر است و رساندن خبر.
تبيين مقام خاتمالنبيين بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
هر خبررساني فرع بر خبريابي است ممكن است كسي نبي باشد و رسول نباشد مثل انبيايي كه مأمور بودند براي خودشان اما ممكن نيست كسي رسول باشد و نبي نباشد اينكه ذات اقدس الهي فرمود او خاتم نبيّين است يعني ممكن نيست كسي بعد از پيامبر بگويد كه براي من هم وحي تشريعي نازل ميشود, ولو تنها براي خودش باشد اين ديگر ممكن نيست اگر ميفرمود خاتم مرسلين است ممكن بود كسي ادّعا كند كه ما رسول نيستيم ولي خدا به ما وحي ميفرستد ما براي خودمان نبي هستيم ديگر لازم نيست زير شريعت پيامبر اسلام برويم از اين جهت بين خاتم نبييّن و خاتَم مرسلين فرق است و خاتَم هم دقيقتر از خاتِم است خاتَم يعني مُهر قبلاً آن نامها را روي انگشتر مينوشتند كه هم به دست ميگذاشتند هم در موقع مُهر اسناد از اين مهر استفاده ميكردند ميشد خاتَم, خاتَم يعني «ما يُختم به الشيء» وقتي سندي تمام ميشد بعد مهر ميكردند وجود مبارك حضرت, مهر اسناد نبوّت است ديگر بعد از او نبياي نيست چون بعد از مهر كردن ديگر جايي براي نوشتن نيست ﴿خَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾ است.
بررسي معناي ادبي و حكمي «كان» در ﴿كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً﴾
خداي سبحان ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً﴾ اين هم مستحضريد كه كلمه «كان» وقتي به خداي سبحان اسناد داده ميشود هم از زمان منسلخ است كه نميشود گفت «كان الله» يعني خدا در سابق اين طور بود قبلاً, الآن, بعداً خداي سبحان عليم بود و هست و خواهد بود اين منسلخ از زمان است اين را در كتابهاي ادبي به اينجا رسيدند در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد كه گفتند «كان»اي كه به خداي سبحان اسناد دارد از زمان منسلخ است اما نكته ديگري كه در ادبيات نيست اين كار حكمت است نه ادبيات اين است كه «كان»اي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده ميشود فعل نيست حرف است نظير «إنّ» و «أنّ» اگر چيزي را رفع ميدهد چيزي را نصب ميدهد اين ديگر فعل و فاعل يا فعل و مفعول نيست اين كونِ رابط است كون رابط حرف است فعل نيست اين معناي دوم در كتابهاي ادبي نيست اما آن معناي اول در كتابهاي ادبي هست كه «كان»اي كه به ذات اقدس الهي اسناد داده ميشود منسلخ از زمان است.
علت كثرت امر خداوند به ذكر كثير
بعد براي اينكه ما را با معارف بهتر و برتر آشنا كند و زمينه آن سراج مبين بودن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تبيين كند فرمود شما در معرض خطريد مگر اين وسوسه, شما را رها ميكند شب باشد روز باشد ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[17] هست اگر شب, روز و مانند آن هرگز شما مصون از وسوسه نيستيد چه شب چه روز بايد به ياد خدا باشيد ذكرالله براي طرد وسوسه است ذكر خدا نظير نماز واجب يا روزه واجب يا حج و امثال ذلك نيست كه يك محدوده خاص داشته باشد نماز يك ركعات مخصوص دارد واجبش مشخص, مستحبش مشخص, زمانش هم مشخص, صوم هم همين طور اما ذكر, تنها چيزي است كه در قرآن به كثرت به آن امر شده است براي آن است كه ما هر لحظه در معرض وسوسهايم ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾.
بررسي قرآني پاداش ذكر كثير
چون خودش فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[18] پاداشش اين است كه اگر شما زياد به ياد ذات اقدس الهي بوديد او هم زياد به ياد شماست اگر ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾ يك شرط و جزايي است يك تعهّد متقابلي است كه خودش فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾[19] پس اگر ما يك بار به ياد خدا بوديم خدا هم به ياد ماست اگر خدا را فراموش كرديم خدا هم به ما ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾,[20] ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[21] كه آنجا نسيان به معني ترك است نه ـ معاذ الله ـ به معني فراموشي, منتها بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[22] ذكر الله, حَسنه است اگر كسي يك بار به ياد خدا بود ذات اقدس الهي ده بار به ياد اوست اين طور نيست كه فقط يك بار به ياد ما باشد درباره سيّئه گفته شد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[23] اما درباره حسنه گفته شد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[24] (يك) ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ (دو) اگر او به ياد ما باشد ما مصونيم, فرمود: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ در بخش قبلي هم يعني آيه 35 كه از مسلمين و مؤمنين و مسلمات و مؤمنات و اينها به عظمت ياد كرد فرمود: ﴿وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ﴾.
كلمه «الله» برجستهترين نام در اسماي الهي
آنها كه راههاي اهل معرفت را طي كردند ميگويند در اسماي الهي كلمه «الله» كه مثلاً اسم اعظم است برجستهترين نام است ذكر خالق باشد, ذكر رازق باشد, ذكر قابض و محيي و مميت باشد همه اينها ياد اوست اما كلمه طيّبه الله يك بركت افزونتري دارد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ تا آن پاداش كثير داشته باشد.
تبيين مراتب ذكر و فرق آن با ذُكر
﴿وَسَبِّحُوهُ﴾ ذكر هم البته مصاديقي دارد آن ضعيفترين و رقيقترين و نازكترين و نازلترين و كماثرترين همان ذكر لفظي است آن ذُكر يعني ياد خدا در دل است كه آن آثار فراواني دارد اين ذكر لفظي هم البته بياثر نيست ثواب خاصّ خودش را دارد تسبيح هم مصاديق فراواني دارد.
تبيين معناي ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ در تقييد و تفسير ذكر
اين ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ يا نظير ذكر كثير است يعني صبح و شام; ما وقتي ميخواهيم بگوييم دائماً هست ميگوييم صبح و شام يا نه, صبح كه وارد روز ميشويد روزتان را با تسبيح بامداد بيمه كنيد, شب كه وارد محدوده ديگر ميشويد فرصت شب را با تسبيح شبانه بيمه كنيد كه طليعه امر وقتي بيمه بشود تا آخر محفوظ است پس اين ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ يا كنايه از دوام است مثل اينكه بگوييم صبح و شام, صبح و شام اين كار را ميكند يعني دائماً اين كار را ميكند يا نه, اين دو وقت تحوّل را تأمين كنيد كه ساير اوقات تأمين بشود يا نه, چون در بهشت برزخي ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ آنجا روزيها بامداد است و شامگاه; دو وقت روزي ميدهند اينجا هم شما ﴿بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾ اين دو وقت حساس را دريابيد كه آن دو نوبت غذاي بهشت برزخي و مانند آن به شما برسد ﴿وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً﴾.
شمول صلوات الهي بر مؤمنين و لزوم قدرشناسي آن
بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات ميفرستد اين كم نيست بعدها ميرسيم كه خدا بر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) صلوات ميفرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾[25] اما همينجا به ما فرمود خدا بر شما صلوات ميفرستد وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس ميبرد ميگفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب ميكردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات ميفرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي»[26] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست حيف نيست انساني كه ميتواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الكشاف, ج3, ص540 و 541.
[2] . الميزان, ج16, ص280 و 281.
[3] . الميزان, ج16, ص322 و 323.
[4] . الميزان, ج16, ص327.
[5] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 37.
[6] . سورهٴ انفال, آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 162.
[8] . سورهٴ توبه, آيهٴ 103.
[9] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 64.
[10] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.
[12] . سورهٴ قصص, آيات 18 و 21.
[13] . السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي (ابنادريس), ج3, ص570; وسائل الشيعه, ج8, ص317.
[14] . سورهٴ صف, آيهٴ 2.
[15] . سورهٴ مائده, آيهٴ 54; سورهٴ حديد, آيهٴ 21; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[16] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص163.
[17] . سورهٴ ناس, آيهٴ 5.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 152.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 40.
[20] . سورهٴ طه, آيهٴ 126.
[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 67.
[22] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[23] . سورهٴ شوري, آيهٴ 40.
[24] . سورهٴ نمل, آيهٴ 89; سورهٴ قصص, آيهٴ 84.
[25] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 56.
. الکُنی و الالقاب، ج2، ص482.[26]