أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ششمين مسئله از مسائل هشتگانهاي که مرحوم محقق ذيل آن بحثهاي خنثي و اينها را ذکر کردند اين است: «دية الجنين يرثها أبواه و من تدني بهما جمعيا أو بالأب بالنسب أو السبب» ششمين مسئله اين است: اگر ديهاي بر جنين وارد شد يعني کسي او را سقط کرد، آسيبي به او رساند و اين جنين مالک اين ديه شد نه مادرش، يک وقت است که آسيب به مادر ميرسد و يک ديه خاص دارد اين جداست، يک وقت است که خود اين جنين آسيب ميبيند و همانطوري که جنين و حمل ميتواند وارث باشد براي اينکه سهمي برايش ميگذارند، ميتواند مالک ديه هم باشد، اگر شارع مقدس براي حمل، مالکيت قائل شد، براي حمل، مالکيت ديه هم قائل خواهد بود.
ديه گاهي ديه عضو است و گاهي ديه کل است، نظير قصاص که گاهي قصاص عضو است ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب﴾[1] ﴿السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاص﴾[2] قصاص همانطوري که گاهي به عضو است و گاهي به کل است، ديه هم گاهي به عضو است و گاهي به کل است. براي جنيني که حيات داشته باشد، مالکيت قائل است، نه مالکيت ارثي که چيزي ممکن است به او برسد، نه! کسي ممکن است وقف بکند براي او، تمليک بکند براي او، او قابليت اين را دارد، فعلاً مصرف است ولي او تصرف ميکند بعد به او ميدهد.
غرض اين است که جنين مادامي که جنين است و روح در او دميده شد، اين مالک ميشود؛ هم مالک مسائل ارثي ميشود هم ممکن است کسي چيزي را برای او وقف بکند او بشود مصرف، يا نه، به او هبه بکند مالک ميشود. حالا که مالک ميشود بعد از اينکه اين جنين به حادثهای از بين رفت، چه کسي ديه او را ارث ميبرد؟ اينکه انسان از چند راه مالک ميشود: يا از راه کسب است يا از راه ديهاي است که بر خود او وارد ميشود و او با اين ديه ميميرد يا نه، بعد از مرگ، او را مثله ميکنند و مانند آن که از سه راه مالک ميشود، اين تنها تقسيم انحاء مالکيت نيست براي اينکه آثار خاص دارد.
چه فرقي دارد که انسان از چه راهي مالک بشود؟ نه، خيلي فرق دارد. اگر مالي را کسب بکند جميع ورثه از او ارث ميبرند چه «من يتقرب بالأب» چه «من يتقرب بالأم» چه «من يتقرب بهما» اما اگر ديه باشد نه، اين مثل کسب او نيست فقط «من يتقرب بالأبوين أو يتقرب بالأب» ارث ميبرد نه «من يتقرب بالأم»، اينکه انحاء مالکيت تقسيم شده است، انحاء مِلک تقسيم شده است براي اينکه احکام اينها فرق ميکند وگرنه حالا چه فرق دارد که انسان از هر راهي مالک شده باشد؟ نه، اينطور نيست اگر به يکي از اين اسباب سهگانه مالک بشود فرق دارد، اگر کسب بکند جميع ورثه ارث ميبرند، اگر ديه باشد ديه جنين را «من يتقرب بالأب» يا «من يتقرب بالأبوين» ارث ميبرند.
«السادسة دية الجنين يرثه أبواه» پدر و مادر که ارث ميبرند «و تدني بهما جميعا» «تدني» يعني دُنُو و نزديک باشد[3]، کسي به او نزديک بشود چون ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[4] اگر ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ است، اگر کسي از راه أبوين رحم او بود ارث ميبرد و اگر کسي از راه پدر رحم او بود ارث ميبرد ولي اگر کسي از راه مادر رحم او بود، ارث نميبرد. «دية الجنين يرثها أبواه»، يک؛ «و من تدني بهما جميعا أو بالأب» يعني «من تدني بالجنين بالأم» ارث نميبرد.
مطلب بعدي آن است که «بالنسب أو السبب» اين «بالنسب أو السبب» اين متعلق به آن «يرث» است چون وارثان فرق ميکنند گاهي وارثان نسبياند مثل آباء و اولاد و إخوه و أخوات و أجداد و طبقات أعمام و امثال ذلک؛ گاهي وارثان سببياند نظير زوجيت است ،ولاي عتق است، ولاي ضامن جريره است و امثال ذلک. فرمود فرق نميکند، ديه جنين را اگر وارثان نسبي نبودند وارثان سببي ارث ميبرند، حالا اين سبب گاهي ولاي عتق است، گاهي ولاي ضامن جريره است «يرث الديه» جنين را «أبواه» يک و «من تدني بهما» دو «و من تدني بالأب وحده» سه «و من تدني بالنسب أو السبب»[5] از راه نسبب يا از راه سبب. اين بستگان پدري او باشند از راه نسب که مشخص است مثل عموها و عمهها و اينها، بستگان پدري او باشند از راه سبب يعني از راه ولاي عتق يا ولاي ضامن جريره. پس اگر بستگان مادري او بودند يا از راه نسب يا از راه سبب، ارث نميبرند.
اين را مرحوم صاحب جواهر همانطوري که ملاحظه فرموديد هيچ بحثي در اينجا نکردند، همان خود عبارت را نقل کردند. سرّش اين است که گفتند اين را ما در ابواب ديگر گفتيم.[6] بله درست است، آن طرزي بايد فرعبندي کرد که هر چيزي در جاي خودش روشن بشود، اين روايات را در باب موانع ارث ذکر کردند ولي مناسب بود که اگر جداگانه بحث جنين مطرح ميشود جداگانه شما آن روايات را ذکر کنيد لکن اين روايات قبلاً مطرح شده بود يعني اصل بحث ممکن است مطرح شده باشد ولي رواياتش به نحو مبسوط نيامده است.
مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست و ششم صفحه 35 باب ده از ابواب موانع ارث ذکر ميکنند، در باب اينکه اين ارث به «من يتقرب بالأم» نميرسد اين جزء موانع ارث است منتها موانع ارث يک وقت است که کفر است، يک وقت قتل است، يک وقت ارتداد است اينها جزء موانع ارث است اما اينجا بايد گفت موجبات ارث فراهم نشده است نه موانع ارث،يعني کسي که «من تدني بالجنين» از راه پدر، اين مانعي ندارد، آن موجب در او نيست، موجبات ارث در او نيست نه اينکه مانع ارث در او باشد، اين چه منعي دارد؟! موانع ارث مثل قتل، مثل کفر و امثال ذلک، مانع ارث است اما حالا اگر کسي «من تدني بالجنين من ناحية الأم» اين چه مانعي از موانع ارث است؟ اينکه مرحوم صاحب جواهر ميگويند ما قبلاً گفتيم، درست است که قبلاً گفتيد ولي جايش اينجاست براي اينکه اين جزء موانع ارث نيست.
خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را! اين از يادگارهاي ايشان است، ايشان ميفرمود محقق از آن جهت که فقيه نامآوري است، بسياري از بزرگان سعي کردند که کتاب او را شرح کنند و در قبال او فقهي ننويسند اين مدارک، مسالک، همه اينها شرح فرمايشات محقق است، در قبال مرحوم محقق يک کتاب فقهي ننوشتند، بعدها مرحوم علامه اين کار را کرد ولي بسياري از بزرگان سعي کردند که همان فرمايشات محقق را شرح کنند، غالب کتابهايي که بعد از مرحوم محقق نوشته شده يا تعليقه بر شرايع است يا شرح شرايع است.
بعد سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمود محدّثاني هم که آمدند سعي کردند حديثها را هم مطابق شرايع مرحوم محقق تنظيم بکنند لذا ايشان ميفرمودند وسائل را که شما بررسي بکنيد ميبينيد که شرح روايي شرايع است. فرمايشي را ايشان فرمودند مطابق آن فرمايش ما عمل ميکرديم و هميشه به نتيجه ميرسيديم؛ الآن که آسان است آدم روايتي را پيدا کند قبلاً يعني پنجاه سال قبل، اينها خيلي آسان نبود، ما اگر ميخواستيم ببينيم که مرحوم صاحب وسائل اين روايت را در کدام کتاب و در کدام باب ذکر کرد، اول ميرفتيم به سراغ شرايع ببينيم محقق(رضوان الله تعالي عليه) اين را در کدام باب ذکر کرد بعد از آن راه ميرفتيم سراغ وسائل و پيدا ميکرديم. الآن خيلي آسان است.
آن روزها روي راهنماييهايي که ايشان کردند براي ما روشن بود که مرحوم صاحب وسائل، وسائل را به منزله شرح روايي شرايع قرار داد، ما اگر خواستيم ببنيم اين روايت را مرحوم صاحب وسائل کجا نقل کرد، اول ميرفتيم به سراغ شرايع ببينيم محقق در کدام باب اين فرع را ذکر کرد، مطابق آن مراجعه ميکرديم. اينجا ايشان ارجاع دادند که ما در باب موانع ذکر کرديم ولي حقّش اين بود که مطابق همين مسئله ديه جنين، همين جا ذکر بکنند.
باب ده از ابواب موانع ارث_ البته اين تناسبي ندارد ، چون مانعي در کار نيست_ اين است: «بَابُ أَنَّ الدِّيَةَ يَرِثُهَا مَنْ يَرِثُ الْمَالَ إِلَّا الْإِخْوَةَ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأُم» اين جنين که فرزند ندارد، تنها وارث او أبوان هستند و إخوه و أخوات. أبوان ارث ميبرند، يک؛ إخوه و أخوات أبويني ارث ميبرند، دو، إخوه و أخوات أبي ارث ميبرند، سه اما إخوه و أخوات أمي ارث نميبرند. اين يک تعبد ميخواهد، چون اطلاقات و عمومات که دارد اگر ارث برای طبقه اول نشد، طبقه دوم يعنی إخوه و أخوات ارث ميبرند، اين شامل همه موارد ميشود.
روايت اول را مرحوم کليني نقل می کند«عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» اين روايت سهل گرچه مشکل دارد ولي قبلش و بعدش بزرگاني هستند که تامين ميکند، يک؛ روايتهاي فراوان ديگري دارد که اين مضمون را تثبيت ميکند، دو.
پرسش: اين تعبد است ... اينجا در ديه جنين وجهش چيست
پاسخ: همان تعبد خاص است، هيچ دليل خاصي ندارند، آنجا ولدالزنا برای اينکه اصلاً فرزند او نيست «عَن سَهل بن زياد وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» اين يک طريق است، لذا وجود سهل در اينجا اشکالي ندارد، براي اينکه با دو طريق نقل شده است «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ» که اين مشکلي ندارد، اگر ميبينيد از اين روايت به صحيحه ياد ميشود يا مانند آن، با اينکه سهل در آن هست براي اينکه طريقه ديگري در آن هست «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَضَى عَلِيٌّ ع فِي دِيَةِ الْمَقْتُولِ أَنَّهُ يَرِثُهَا الْوَرَثَةُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سِهَامِهِمْ إِذَا لَمْ يَكُنْ عَلَى الْمَقْتُولِ دَيْنٌ» همه ارث ميبرند «إِلَّا الْإِخْوَةَ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأُمِّ فَإِنَّهُمْ لَا يَرِثُونَ مِنْ دِيَتِهِ شَيْئاً» اينها به فرمايشات خودشان استدلال ميکنند اين «فإنّهم» استدلال حضرت است، اول ميفرمايد «من يتقرب بالأم» از اين ديه جنين ارث نميبرند، چرا؟ چون «فَإِنَّهُمْ لَا يَرِثُونَ مِنْ دِيَتِهِ شَيْئاً» «فإنهم» اين تعليل است، استدلال ميکنند به فرمايشات خودشان که جزء قواعد اصلي است يعني يک قاعده اصلي که ما گفتيم اين است «فَإِنَّهُمْ لَا يَرِثُونَ مِنْ دِيَتِهِ شَيْئاً»[7].
اين روايت را نه تنها مرحوم کليني از دو طريق نقل کرد، مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم از حَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ نقل کرد که اين هم معتبر است.
روايت دوم اين باب که مرحوم کليني نقل کرد «بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» که اين معتبر است از هر نظر «قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ الدِّيَةَ يَرِثُهَا الْوَرَثَةُ» همه ورثه ارث ميبرند «إِلَّا الْإِخْوَةَ (وَ الْأَخَوَاتِ) مِنَ الْأُمِّ» چرا؟ «فَإِنَّهُمْ لَا يَرِثُونَ مِنَ الدِّيَةِ شَيْئا»[8].
حالا آيا اين ناظر است به اينکه اصلاً از ديه ارث نميبرند اختصاصي به ديه جنين و اينها ندارد؟ اگر آن باشد استدلال به اصل کلي درست است يعني يک اصل کلي مسلّم در اسلام اين است که «من يتقرب بالأم» از ديه ارث نميبرد، اين استدلال درست است اما اگر مربوط به خصوص ديه جنين باشد اين استدلال به کلام خودشان است، اينجا هم ميفرمايد از ديه ارث نميبرند، براي اينکه از ديه ارث نميبرند! اين تام نيست، اين معلوم ميشود به اصل کلي ناظر است.
روايت سوم اين باب اين است «قَالَ: إِنَّ عَلِيّاً ع لَمَّا هَزَمَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ- أَقْبَلَ النَّاسُ مُنْهَزِمِينَ فَمَرُّوا بِامْرَأَةٍ حَامِلٍ عَلَى الطَّرِيقِ فَفَزِعَتْ مِنْهُمْ فَطَرَحَتْ مَا فِي بَطْنِهَا حَيّاً فَاضْطَرَبَ حَتَّى مَاتَ ثُمَّ مَاتَتْ أُمُّهُ مِنْ بَعْدِهِ فَمَرَّ بِهَا عَلِيٌّ ع وَ أَصْحَابُهُ وَ هِيَ مَطْرُوحَةٌ عَلَى الطَّرِيقِ وَ وَلَدُهَا عَلَى الطَّرِيقِ فَسَأَلَهُمْ عَنْ أَمْرِهَا فَقَالُوا إِنَّهَا كَانَتْ حُبْلَى فَفَزِعَتْ حِينَ رَأَتِ الْقِتَالَ وَ الْهَزِيمَةَ قَالَ فَسَأَلَهُمْ أَيُّهُمَا مَاتَ قَبْلَ صَاحِبِهِ فَقِيلَ إِنَّ ابْنَهَا مَاتَ قَبْلَهَا قَالَ فَدَعَا بِزَوْجِهَا أَبِي الْغُلَامِ الْمَيِّتِ فَوَرَّثَهُ ثُلُثَيِ الدِّيَةِ وَ وَرَّثَ أُمَّهُ ثُلُثَ الدِّيَةِ ثُمَّ وَرَّثَ الزَّوْجَ مِنَ الْمَرْأَةِ الْمَيِّتَةِ نِصْفَ ثُلُثِ الدِّيَةِ الَّتِي وَرِثَتْهَا مِنِ ابْنِهَا وَ وَرَّثَ قَرَابَةَ الْمَرْأَةِ الْمَيِّتَةِ الْبَاقِيَ ثُمَّ وَرَّثَ الزَّوْجَ أَيْضاً مِنْ دِيَةِ امْرَأَتِهِ الْمَيِّتَةِ نِصْفَ الدِّيَةِ وَ هُوَ أَلْفَانِ وَ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ وَرَّثَ قَرَابَةَ الْمَرْأَةِ الْمَيِّتَةِ نِصْفَ الدِّيَةِ وَ هُوَ أَلْفَانِ وَ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ غَيْرُ الَّذِي رَمَتْ بِهِ حِينَ فَزِعَتْ قَالَ وَ أَدَّى ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْبَصْرَة»[9] اين چيز تازهاي ندارد؛ دارد به اينکه وقتی از آن جريان داشتند برمی گشتند زني باردار بود ، وقتي ديد اين جمعيت با اين وضع دارند ميآيند، اين حامله بود بالاخره، اين صحنه طوري بود که اين سقط کرد، بعد از اينکه سقط کرد خودش مُرد و بعد از او اين بچه مُرد. حضرت سؤال کرد که چه کسي قبلاً مُرد و چه کسي بعداً مُرد؟ ديه اينها را تقسيم کرده است منتها سرّ نقل اين داستان اين است که اين صحنه در راه واقع شد اما چه کسي ارث ببرد و چه کسي ارث نبرد، همه اينها را از بيت المال بصره داد عمده اينکه نقل شده است اين است که امام همانطوري که وارث «من لا وارث له»[10] است ديني که به عهده شخص است و نتواند ادا کند به عهده امام است دليل عمده ای که اين نقل شد اين بود که «وَ أَدَّى ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْبَصْرَة» اين روي اين جهت بود.
اين روايت را مشايخ ثلاثه نقل کردند گذشته از اينکه مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم با سند خاص خودش نقل کرد و شيخ طوسي هم به سند خاص خودش نقل کرد. خدا غريق رحمت کند مرحوم صاحب وسائل را! اين کارش کار بسيار خوبي است که اگر در طريق مرحوم کليني اشکالي داشته باشد، در طريق مرحوم شيخ يا طريق مرحوم صدوق آن شبهه نيست أو بالعکس. اين سه طريق را که نقل ميکند از سه محدث، براي اينکه اگر در کسي مشکل سندي بود ديگري مشکل را حل کرده باشد.
روايت چهارم اين باب که «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع» نقل کرد اين است که «قَالَ: قَالَ: الدِّيَةُ يَرِثُهَا الْوَرَثَةُ عَلَى فَرَائِضِ الْمِيرَاثِ إِلَّا الْإِخْوَةَ مِنَ الْأُمِّ فَإِنَّهُمْ لَا يَرِثُونَ مِنَ الدِّيَةِ شَيْئاً»[11] اين اصل کلي است، اين استدلال به فرمايش خودشان نيست که در خصوص اين مسئله باشد اين استدلال به اصل کلي ثابت در اسلام است.
اين روايت چهارم را هم مرحوم شيخ طوسي نقل کرد.
پرسش: ...
پاسخ: اين از پيغمبر به اهل بيت رسيده است خودشان ميدانستند، خواص اصحاب هم ميدانستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله در بحث ديات مطرح است؛ انسان به حرف خودش استدلال نميکند که بگويد زن از ديه ارث نميبرد براي اينکه زن از ديه ارث نميبرد! اين هماهنگ نيست اما اگر به يک اصل کلي ثابت شده استدلال بکند درست است.
«وَ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ وَ عَلِيِّ بْنِ رِبَاطٍ» از دو طريق است «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَرِثُ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ مِنَ الدِّيَةِ شَيْئاً»[12].
اين روايت پنجم را هم مرحوم شيخ طوسي نقل کرده است.
در روايت ششم، اين «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» باز مشکل را حل ميکند، براي اينکه عده زيادي که از سهل نقل ميکنند معلوم ميشود قابل اعتبار است «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ هَلْ لِلْإِخْوَةِ مِنَ الْأُمِّ مِنَ الدِّيَةِ شَيْءٌ قَالَ لَا»[13] معلوم ميشود که اين محل بحث بود از ديه کلي مستثنا بود سؤال کردند که آيا «من يتقرب بالأم» از ديه ارث ميبرد؟ فرمود نه.
اين روايت را هم باز مرحوم شيخ طوسي با سند خودش نقل کرده است.
روايت هفتم را مرحوم صدوق مستقلاً نقل کرد «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ ضَرَبَ ابْنَتَهُ وَ هِيَ حُبْلَى» دختر خودش را زد و اين باردار بود «فَأَسْقَطَتْ سِقْطاً مَيِّتاً فَاسْتَعْدَى زَوْجُ الْمَرْأَةِ عَلَيْهِ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا إِنْ كَانَ لِهَذَا السِّقْطِ دِيَةٌ وَ لِيَ فِيهِ مِيرَاثٌ فَإِنَّ مِيرَاثِي فِيهِ لِأَبِي قَالَ يَجُوزُ لِأَبِيهَا مَا وَهَبَتْ لَهُ» اين دخترش باردار بود محکم زد به اين دختر، بچه را سقط کرد. شوهرش آمده شکايت کرده که پدر به اين دختر زد و او هم سقط کرده است، از او ديه خواستند. اين دختر گفت که من مادر اين هستم، اگر ديه به من ميرسد من اين را به پدرم بخشيدم! فرمود نه، تو از ديه اين ارث نميبري؛ معلوم ميشود که زن از ديه ارث نميبرد؛ گفتند تو ارث نميبري تا به پدرت ببخشي.
اين روايت را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد مرحوم کليني هم نقل کرد. حالا إنشاءالله تفصيلش براي روزهاي بعد.
پرسش: ...
پاسخ: خب از فقهاي معروف و متأخر نجف بودند، مقدم بر مرحوم آيت الله آملي و اينها بودند. در مهذب که بحث قرعه را مطرح ميکنند ميفرمايد: «ثم إن قاعدة القرعة کقاعدة الميسور و قاعدة العدل و الإنصاف يتوقف جريانها في کل مورد علي عمل الاصحاب»[14] تا معلوم بشود که اين تشخيص خود اين شخص که اينها مطابق با عدل است يا نه، کارشناسي شده باشد؛ مطابق با انصاف است يا نه، کارشناسي شده باشد؛ سرّش اين است.
پرسش: بعضي قائل به اين هستند که قاعده عدل و انصاف حاکم بر قرعه است و الا در جريان درهم ودعي هم ميشد از قرعه استفاده کرد فرمودند چون اصحاب عمل کردند بر طبق آن و قاعده عدل و انصاف به وجود آمد اينجا ميتواند قاعده عدل و انصاف حاکم بر قرعه باشد
پاسخ: اصلاً در درهم ودعي هيچ راهي براي تشخيص عدل و انصاف نيست، چارهاي جز قرعه نيست
پرسش: در درهم ودعي که شخص ثالث را قرار ميدهند
پاسخ: در درهم ودعي اين است که کسي که امين است دو نفر خواستند مسافرت کنند يکي آمده يک درهم داد اين ديگري آمده يک درهم داد سارقي آمد أحد الدرهمين را سرقت کرد معلوم نيست که مال اين است يا مال آن؛ اگر مال آن است تماما مال آن است، اگر مال اين است تماما مال اين است چه کار بايد کرد؟ چارهاي جز قرعه نيست.
پرسش: ... يک درهم و نيم براي يک نفر، نيم درهم هم براي نفر ديگر!
پاسخ: اصلش يک درهم بود!
پرسش: يکي دو درهم قرار داد يکي يک درهم!
پاسخ: بله آنجا جاي قرعه نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه179.
[2]. سوره مائده، آيه45.
[3]. المحيط فی اللغة، ج9، ص362.
[4]. سوره انفال، آيه75؛ سوره احزاب، آيه6.
[5]. شرائع الاسلام، ج4، ص42.
[6]. جواهر الکلام، ج39، ص303.
[7] . وسائل الشيعه، ج26، ص35.
[8] . وسائل الشيعه، ج26، ص35.
[9]. وسائل الشيعه، ج26، ص36و37.
[10]. وسائل الشيعه، ج26، ص248.
[11] . وسائل الشيعه، ج26، ص37.
[12] . وسائل الشيعه، ج26، ص37.
[13] . وسائل الشيعه، ج26، ص37.
[14]. مهذب الاحکام(للسبزواری)، ج30، ص262.