04 03 1986 2923855 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 171(1364/12/13)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ (۸۷) وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ (۸۸)﴾

اعطاي كتاب به موسيٰ(عليه السلام)

در شمارش نِعَمي كه خداي سبحان بر بني‌اسرائيل ارزاني داشت و كفران نعمتي كه بني‌اسرائيل در برابر اين نِعَم كردند، بهترين نعمتي كه مي‌شمارد همان امتداد مسألهٴ رسالت و نبوّت است و بدترين ستمي كه بني‌اسرائيل كردند همين تكذيب أنبيا و كشتار أنبيا بود، فرمود: ما به موساي كليم كتاب داديم. اين ﴿الكتاب﴾ همان تورات معروف است؛ چون موساي كليم(سلام الله عليه) جزو انبياي اولواالعزم است، بعد از موسيٰ به هيچ پيغمبري خدا كتاب نداد تا به عيساي مسيح برسد. زبور در قرآن كتاب نيست، كتاب عبارت از آن مجموعهٴ قوانين الهي است كه خداي سبحان به پنج پيغمبر إعطا فرمود به نوح، به ابراهيم، به موسي، به عيسي، به خاتم انبيا(عليهم آلاف التحية والثناء).

به اينها كتاب داد، كتاب يعني مجموعهٴ قوانين، به موساي كليم كتاب اعطا فرمود، انبيايي كه بعد از موساي كليم آمدند به همين كتاب عمل مي‌كردند و حافظ همين كتاب و ناشر و مبلّغ همين كتاب بودند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ مائده، آيهٴ ٤٤ به اين مطلب اشاره دارد كه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ[1]؛ فرمود: ما به تو، تورات را نازل كرديم كه در تورات هدايت است و نور و انبيايي كه بعد از موساي كليم آمدند همه به اين تورات عمل كردند و جريان حكومت آنها را تشريح مي‌كند، تا به آيهٴ 46 مي‌رسد كه مي‌فرمايد: ﴿وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ[2]؛ همهٴ اين حلقات سلسلهٴ انبياء(عليهم السلام) كه بعد از موسيٰ و قبل از عيسيٰ بودند به همان تورات عمل مي‌كردند. فرمود: ما عيساي مسيح را به دنبال آن انبيايي كه به تورات عمل مي‌كردند ارسال كرديم و به او انجيل اعطا كرديم و ايتاء كرديم. پس كتابي كه رائج بين بني‌اسرائيل بود همان تورات بود قبل از نزول انجيل فرمود: ﴿ولقد آتينا موسيٰ الكتاب وقفّينا من بعده بالرّسل﴾ كه اين «رسل» همان زكريّا و يحييٰ و بسياري از انبيا داود و سليمان و امثال ذلك كه ديروز اسامي شريفشان مطرح شد. همهٴ اينها به تورات حكم مي‌كردند و عمل مي‌كردند، اگر به داود زبور داده شد يك سلسله معارف و مواعظ عامّه بود وگرنه شريعت همان شريعت تورات و شريعت موساي كليم بود. چون اين بزرگان جزء انبياي  اولواالعزم نبودند مگر همان پنج نفر.

سؤال ...

جواب: قرآن كريم از او كتاب ياد نمي‌كند، همان مواعظ عامّه و احكام، اخلاق عامّه را ياد مي‌كند.

 

تواصل پيام‌ها و تواتر پيام‌آوران

﴿وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ بعد از اين رسل جريان عيساي مسيح را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وآتينا عيسي ابن مريم البيّنات وأيّدناه بروح القدس﴾ وقتي سلسلهٴ انبيا را مطرح مي‌كند، گاهي انبياي قبل از موسيٰ را و گاهي انبياي بعد از موسيٰ را ذكر مي‌كند.

در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون، آيهٴ ٤٤ انبياي قبل از موسيٰ را نام مي‌برد، مي‌فرمايد: ﴿ثمّ أرسلنا رسلنا تترا﴾[3] ﴿تترا﴾ كه اين اصلش از وَتَرَ است، يعني ما انبيا را متواتراً فرستاديم، بين اين سلسله قطعي راه پيدا نمي‌كرد اينها متواتر بودند كه امّت يادشان نرود، گاهي تعبير مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿و لقد وصّلنا لهم القول﴾[4] گاهي تعبير مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿ثم ّأرسلنا رسلنا تترا﴾[5] ﴿تترا﴾؛ مثل «تقوا» اصلش همان وترا است، مثل وقوا است كه از وقايه است؛ يعني ما انبيا را متواتراً فرستاديم خَلَائي پيش نيامد، آنگاه فرمود: ﴿ثمّ أرسلنا موسيٰ وأخاه هارون﴾[6] كه انبياي قبل از موسيٰ را ياد مي‌كند، بعد موساي كليم و مانند آن، نظير نوح، نظير صالح، نظير انبيايي كه براي اقوام قبل از تاريخ آمدند و مانند آن. ولي در جريان عيساي مسيح مي‌فرمايد: ما موسي را اعزام كرديم و بعد از موسي مرسلين و انبيايي را اعزام كرديم بعد به دنبال آنها عيسايِ مسيح را اعزام كرديم.

در سورهٴ حديد مقداري از اين حلقات سلسله را ذكر مي‌كند. آيهٴ 26 و 27 سورهٴ حديد اين است؛ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ٭ ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ[7]؛ يعني بعد از نوح و ابراهيم و ذريّه اينها انبيايي فرستاديم، بعد به دنبال آنها مرسليني فرستاديم، بعد عيساي مسيح را ما اعزام كرديم، كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) در قفا و در پشت سر انبياي ديگر آمده است. پس حلقات سلسله انبياي تا حدودي مشخص شد كه قوم عاد و ثمود چون قبل از آل‌فرعون بودند، صالح و هود اينها قبل از موساي كليم بودند، اينها جزء انبياي دنبال نوح(سلام الله عليه)اند بعد ابراهيم(سلام الله عليه) آمد و بعد از جريان اسماعيل و اسحاق و يعقوب كم كم موساي كليم(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم شد و كتاب آورد و بعد حلقات سلسلهٴ انبياي مثل داود و سليمان و زكريا و يحييٰ و يَسَع و امثال ذلك تا رسيد به عيسايِ مسيح. اين اجمالي از نظم سلسلهٴ انبيا بود.

آنگاه خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه شما بني‌اسرائيل دو كتاب از كتابهاي آسماني را مشاهده كرديد؛ يكي تورات بود و يكي انجيل، اين عهديني كه هم هست بالاخره مستفاد از همين دو كتاب هست وگرنه كتاب رسمي كه شريعت آورده باشد غير از تورات و انجيل نبود، از اينها به عنوان عهدين ياد مي‌كنند. فرمود: شما دو پيغمبر از انبياي اولواالعزم را ادراك كرديد و انبياي غير اولواالعزم را هم كه فراوان زيارت كرديد، نسبت به همهٴ اينها بد رفتاري كرديد.

ـ پيام تعبير به ابن مريم

﴿وآتينا عيسي ابن مريم البيّنات وأيّدناه بروح القدس أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم﴾ اينكه فرمود: ما عيسي ابن مريم را اعزام كرديم، در نوع موارد وقتي سخن از عيسيٰ(سلام الله عليه) هست به عنوان «ابن مريم» ياد مي‌شود كه اين خصيصه بماند مبادا عيساي مسيح را افراطيّون ابن الله بدانند و تفريطيّون اهانت كنند به بيگانه نسبت بدهند. لذا معمولاً قرآن كريم عيساي مسيح را به عنوان «ابن مريم» ياد مي‌كند. انبياي ديگر را با اين نام كه پسر كيند ياد نمي‌كند، امّا براي اين‌كه جلوي افراطي‌ها گرفته بشود و نگويند: ﴿قالت النّصاريٰ المسيح ابن الله﴾[8] و جلوي تفريطيها هم گرفته بشود و نگويند: ﴿ما كان أبوك اِمرءَ سوءٍ و ما كانت أمّك بغيّاً﴾[9] نوعاً عيساي مسيح را به مريم نسبت مي‌دهد. فرمود: فرزند اين بانوي مطهّر است.

سؤال ...

جواب: آن اعمّ از كتاب مصطلح قرآني است.

سؤال ...

جواب: بله، در روايت اين چنين است، ولي در اصطلاح قرآن كريم معمولاً كتاب به همان مجموعهٴ قوانين گفته مي‌شود.

 

سؤال ...

جواب: نه، صحف مثلاً، زبور مثلاً، ولي خداي سبحان دربارهٴ داود(سلام الله عليه) تعبير به كتاب نكرده است، فرمود: ما به او زبور داديم.

سؤال ...

جواب: اصطلاح روايي غير از اصطلاح قرآنيست.

 

تأييد الهي نسبت به عيسي(عليه السلام)

ـ مراد از تأييد الهي

 در اينكه فرمود: ﴿وأيّدناه بروح القدس﴾ «أيد» آن قوّهٴ شديده است، هر قدرت و قوّه‌اي را «أيد» نمي‌گويند. اينكه در سورهٴ ذاريات فرمود: ﴿والسماء بنيناها بأيْيْدٍ﴾[10]؛ يعني با يك قدرت شديدي آسمانها را آفريديم، آيهٴ ٤٧ سورهٴ ذاريات اين است كه ﴿والسماء بنيناها بأييدٍ﴾[11] چون خلقت آسمان يك خلقت شديدي است، لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿أأنتم أشدّ خلقاً أم السَّماء بناها﴾[12]، اين شيء شديد را با قدرت شديده خدا آفريد، فرمود: ﴿والسَّماء بنيناها بأييدٍ﴾[13] «أيد» آن قوّهٴ شديده است و اگر كسي از آن قوّه شديده برخوردار بود مي‌گويند او «مؤيَّد» است و چون همهٴ شدّتها بايد به خداي سبحان استناد پيدا كند وگرنه موهون است؛ چون خودش فرمود: هر كه به غير خدا تكيه كند، ﴿مثل الذين اتّخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً وإنّ أهون البيوت لبيت العنكبوت﴾[14]؛ پس هر تكيه‌گاهي كه تكيه‌گاه الهي نباشد، موهون است و هر تكيه‌گاهي كه تكيه‌گاه الهي باشد، اَيد است و قوّهٴ شديد است، اين قوّه شديده به دست خداست ولاغير.

 

ـ تأييد الهي بر محور حكمت

فرمود: خداي سبحان هر كه را بخواهد تأييد مي‌كند، ﴿والله يؤيّد بنصره من يشاء﴾[15]؛ اين تأييد به دست خداست، اين يك اصل كلّي است و چون خداي سبحان حكيم است، مشيّت او، مشيّت حكيمانه است، گزاف در ارادهٴ خداي سبحان راه ندارد؛ پس اگر فرمود: ﴿والله يؤيّد بنصره من يشاء﴾[16] چون مشيّتش حكيمانه است، يعني هر جا حكمت اقتضا بكند خدا تأييد مي‌كند. بعد هم نمونه‌ها را مشخص كرد، فرمود: ما چه گروهي را مؤيّد مي‌كنيم يا چه گروهي را تأييد كرده‌ايم. آنهايي كه در برابر خدا هيچ قدرتي قائل نيستند و در هنگام تعارض غير خدا را طرد مي‌كنند و خدا را ترجيح مي‌دهند، خداي سبحان آنها را با روح خاص خود تأييد مي‌كند كه مي‌فرمايد: ﴿وأيّدهم بروحٍ منه﴾[17] چه اينكه گاهي فرشتگان را بر اينها نازل مي‌كند كه اين هم يك نحوه تأييد است، پس اگر در سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 13 فرمود: ﴿والله يؤيّد بنصره من يشاء إنّ في ذلك لعبرةً لاُولىِ الأبصار﴾[18]؛ يعني هر كه را خدا بخواهد تأييد مي‌كند؛ چون خدا حكيم است و ممكن نيست لعب و لهو در ارادهٴ خداي سبحان راه پيدا كند؛ پس روي حكمت مي‌خواهد.

 

ـ نمونه‌اي از مؤيّدان الهي

نمونه‌هاي اين حكمت را هم ذكر فرمود كه كجا مي‌خواهد و چه گروهي را هم تأييد مي‌كند، در پايان سورهٴ مجادله فرمود: خدا اين گروه خاص را تأييد كرده است، كه بعداً از آنها به عنوان «حزب الله» ياد مي‌كند فرمود: ـ آيهٴ پاياني سورهٴ مجادله آيهٴ ٢٢ ـ ﴿لاتجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادّون من حادّ الله ورسوله ولو كانوا آبائهم أو أبنائهم أو إخوانهم أو عشيرتهم﴾[19]؛ يعني آنكه به خدا و قيامت معتقد است، كسي كه حدّش جداي از حدّ خداست و در برابر خدامحادّه دارد، يعني حدّ جدا دارد كه احياناً از اين گروه تعبير مي‌كنند به اينكه اينها با خدا در شقاقند؛ ﴿ومن يشاقق الله و رسولَه﴾[20] اين‌ها با خدا مشاقّه دارند، يعني در يك شقّ جدايي‌اند و دين خدا را در شقّ ديگر قرار دادند اينها كه حدّشان جدا و شقّشان جداست با خدا محادّه دارند، و مشاقّه دارند، مؤمن به خدا و قيامت به آنها علاقمند نخواهند بود، گرچه آنها پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا اقوامشان باشند. دربارهٴ اين گروه خداي سبحان فرمود: ﴿أولئك كتب في قلوبهم الإيمان و أيّدهم بروحٍ منه﴾[21]؛ اينها از آن قدرت الهي و روح غيبي برخوردارند كه استوارند و در برابر كسي كه با خدا و دين خدا ميانه‌اي ندارد سر سختي نشان مي‌دهند، اينها مؤيَّد من عندالله‌اند. ﴿و أيّدهم بروح منه﴾[22]؛ اينها را خداي سبحان تأييد كرد. اين وعده هم هست يعني ما اين چنين تأييد مي‌كنيم.

 

ـ نحوه و روش تأييد الهي

 گاهي هم مي‌فرمايد به اينكه ﴿الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة﴾[23] تأييدات خدا انحايي دارد، گاهي بلاواسطه است، گاهي مع الواسطه است، گاهي با كمك انسانها خداي سبحان كسي را تأييد مي‌كند، گاهي با كمك فرشته كسي را تأييد مي‌كند، بالآخره سراسر عالم ستاد و سپاه حقّند؛ چون ﴿لله جنود السّمواتِ والأرض﴾[24] او اگر بخواهد تأييد كند، گاهي با كمك مردمي كسي را تأييد مي‌كند لذا به پيغمبر فرمود: ﴿هو الّذي أيّدك بنصره وبالمؤمنين﴾[25]؛ يعني منم كه مردم را كمك تو قرار دادم، منم كه مردم را به صحنه آوردم پشت سر تو آوردم، نه اينكه كسي بگويد: خدا و خلق خدا، يا خدا و مردم. مادامي كه خدا با ماست و مردم با مايند، مادامي كه خدا با انقلاب است و مردم با انقلابند، اينچنين نيست، مادامي كه خدا با ماست كافي است؛ چون ﴿أليس الله بكافٍ عبده﴾[26] او اگر با قوم و ملّتي بود چه اينكه با ملّت فداكار هست، مردم را ياور انقلاب مي‌كند؛ لذا اگر به پيغمبر فرمود: ﴿يا أيّها النّبي حسبك الله ومن اتّبعك من المؤمنين﴾[27]؛ خدا و مردم كافي است. فوراً فرمود: نه اينكه مردم در عرض خدايند، منم كه مردم را ياور تو قرار مي‌دهم، ﴿هو الّذي أيّدك بنصره وبالمؤمنين﴾[28]؛ مردم را خداي سبحان ياور پيغمبر قرار مي‌دهد. مردم سربازان الهيند، قلوب مردم به دست خداست. اگر قلوب مردم به دست خداست، آن مقلّب القلوب دلهاي مردم را به يك صحنه جذب مي‌كند. اوست كه گاهي با فرشته انسان‌ها را تأييد مي‌كند، گاهي با مردم تأييد مي‌كند و اگر لطف خدا برگردد دلهاي مردم مي‌رمد، و اگر لطف خدا همچنان ادامه داشته باشد، دلهاي مردم گرم است. اگر ما با خدا باشيم هم اِمداد مردمي، ستاد حقّند، هم اِمداد فرشتگان ستاد حقّند و همه را خداي سبحان تأييد مي‌كند. گاهي مي‌فرمايد به اينكه ما فرشته‌ها را فرستاديم، گاهي مي‌فرمايد: مردم را به كمك شما اعزام كرديم پس تأييد مطلقا از آنِ خداي سبحان است، منتها راهش اين است كه ما در معرض اين تأييد قرار بگيريم، اگر در اين مسير قرار گرفتيم به سخنان خداي سبحان اعتنا كرديم و عمل كرديم از آن تأييد غيبي برخورداريم.

 

سؤال ...

جواب: بله معمولاً از آن روح القدس نازل‌تر است، روح القدس را معمولاً بر جبرئيل(سلام الله عليه) حمل مي‌كنند به عنوان أحد المصاديق وگرنه آن روح عامّ به عنوان تأييد نصيب همهٴ مؤمنين مي‌شود، ديگر اختصاصي به عيساي مسيح(سلام الله عليه) ندارد و اينكه خداي سبحان عيساي مسيح را مخاطب قرار مي‌دهد، مي‌فرمايد: من تو را به روح القدس تأييد كردم، معلوم مي‌شود يك مقام خاصي است. اين روح القدس همان است كه در برابر ساير فرشته‌ها نام جدايي دارد كه ﴿يوم يقوم الرّوح والملائكة﴾[29]؛ ساير ملائكه يك سمت و روح القدس يك سمت ديگر، يعني اين جزء أشرف فرشتگان به شمار مي‌رود. منتها قداست درجاتي دارد.

بنابراين اگر خداي سبحان به عيساي مسيح فرمود: من تو را تأييد كرده‌ام براي همان استقامت واستواري است كه عيساي مسيح دارد و هر كه اينچنين باشد از تأييد خدا برخوردار است، خواه به روح القدس، خواه با فرشتگان ديگر. اين وعده الهي وعدهٴ كلي است. منتها درجاتش محفوظ است.

ت

ـ سرّ اختصاص نام حضر عيسيٰ(عليه السلام)

آنگاه فرمود: ما او را به روحي كه منزّه از هر نقص است تأييد كرديم، چون در پيدايش و تكوّن عيساي مسيح، روح القدس نقش داشت خداي سبحان فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً[30]؛ ما در هنگام مادر شدن مريم(عليها سلام) روح خودمان را اعزام كرديم و آن روح به صورت بشر متمّثل شده است و از تمثّل آن روح القدس، عيسيٰ به دنيا آمد. بنابراين در نحوهٴ تكوّن و ظهورِ غيبي عيسيٰ(سلام الله عليه) روح القدس يك رسالت خاص داشت چه اينكه در دوران كودكيِ او هم روح القدس نقش خاص داشت، از اين جهت فرمود: ﴿وأيّدتك بروح القدس﴾[31]، گرچه ساير انبياء(عليهم السلام) از روح القدس استمداد مي‌كنند، امّا عيسايِ مسيح از استمداد بيشتري برخوردار بود فرمود: ﴿وأيّدناه بروح القدس﴾ اين راه تأييد.

 

سجيّه زشت پيامبركشي بني‌اسرائيل

آنگاه به بني‌اسرائيل خطاب كرد، فرمود كه ﴿أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون﴾؛ قتل انبياي بني‌اسرائيل را قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه خدا دربارهٴ اينها فرمود: ﴿ويقتلون النّبيّين بغير الحق﴾[32]، آنجا كه فرمود ﴿و يقتلون النّبيّين بغير الحق﴾[33] يك وصف  تأكيدي است براي اينكه بفهماند، اينها عالماً عامداً دست به كشتار انبيا زدند وگرنه قتل پيغمبر كه دو قسم نيست، يك قسمش به حق باشد، يك قسمش به غير حق، تا اينكه خدا بفرمايد: اينها انبيا را بي‌حق كشتند، كشتن انبيا يقيناً بغير حق است؛ منتها يك وقت انسان كسي را مي‌كشد معذور است؛ چون قتلش خطئي است، يك وقت قتلش عالماً و عامداً هست، فرمود: اينها عالماً عامداً انبيا را كشتند. ﴿ويقتلون النّبّيين بغير حق﴾[34] يا انبيا را به غير حق كشتند، اين همان است كه مي‌فرمايد: ﴿ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون﴾.

 

بسته بودن دل و هواپرستي سبب قتل و تكذيب انبيا

آنگاه منشأ اين تكذيب و منشأ اين قتل همان هواپرستي است كه نگذاشت شما حرف انبيا را گوش بدهيد، ﴿وقالوا قلوبنا غُلْفٌ﴾ اين ﴿غلف﴾ يا جمع «أغلف» است يعني بسته يا اصلش «غُلُف» هست و به قرائت غُلُف و تخفيفاً «غلْف» خوانده مي‌شود و جمع «غِلاف» است به معناي ظرف پر، اينها يا داعيه پر بودن جانشان داشتند، مي‌گفتند كه دلهاي ما مالامال از علوم است ما نيازي به علم تو نداريم، يا مي‌گفتند به اينكه قلب ما بسته است، حرف تو در دل ما نفوذ ندارد.

ـ دو طرز تفكر كافران و مشركان

 اين دو طرز فكر از مشركين هم نقل شد، از غير مشركين هم نقل مي‌شود.

گاهي مي‌گويند آنچه را كه پيغمبر مي‌گويد ما نمي‌فهميم، قابل فهم نيست.

گاهي مي‌گويند: آن علومي كه پيش ماست براي ما كافيست، او چيز تازه‌اي نياورده. اين دو تعبير را مشركين دارند.

 

طرز تفكر اول:

 اما تعبير اين‌كه علومي كه پيش ماست ما را بي‌نياز مي‌كند از فراگيري علم پيغمبر، آن را در پايان سورهٴ غافر، آيهٴ ٨٣ بيان كرد فرمود: ﴿فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم﴾[35]؛ همان علوم دنيايي كه داشتند، همان طبي كه داشتند، همان هندسه‌اي كه داشتند، همان علوم تجربي كه بلد بودند به همان خوشحال بودند، مي‌گفتند: اين علوم مادي براي ما كافيست، ما با همين علوم مسروريم، ﴿فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤُن﴾[36]، همان طرز تفكّر روشنفكر مآبانه اي كه در ادوار متأخّر هم بود و هست. پيشينيان اينچنين فكر مي‌كردند، مي‌گفتند: همين علوم مادي براي ما بس است، به همين علم خوشحال بودند. ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾[37] اين يك نحوه برخورد.

 

طرز تفكر دوّم:

نحوهٴ ديگر آن است كه در آيهٴ ٥ سورهٴ حم فصلّت آمده است كه به پيغمبر مي‌گفتند: ﴿قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ[38]؛ اين دلهاي ما در كِنان و ستار است، حرفهاي تو در دل ما اثر نمي‌كند، ما نمي‌فهميم چه مي‌گويي؟ اين حرفهاي تو در گوش ما ناآشناست و در دل ما راه ندارد، بين ما و تو حجاب است، ما نمي‌فهميم چه مي‌گويي اين معنا را نه تنها وَثنيّين حجاز مي‌گفتند، بلكه بت‌پرستان و مشركين پيشين هم مي‌گفتند، به شعيب(سلام الله عليه) هم همين حرف را زدند ـ آيهٴ ٩١ سورهٴ هود اين است كه ـ ﴿قالوا يا شعيب ما نفقه كثيراً ممّا تقول﴾[39]؛ خيلي از حرفهاي تو را ما نمي‌فهميم، اين هم البته كنايه از آن است كه تو حرف قابل فهم نياوردي، ﴿ما نفقه كثيراً ممّا تقول﴾[40]؛ بسياري از حرفهاي تو مفهوم نيست، ما نمي‌فهميم چه مي‌گويي، اين كنايه از آن است كه حرفِ قابل فهم عرضه نكردي.

 

ـ حجاب مستور

خداي سبحان هم دربارهٴ اين گروهي كه مي‌گويند: قلوب ما در كنا و حجاب است در سورهٴ مباركهٴ اسراء مي‌فرمايد كه قلبشان مكنون و مستور است ـ آيهٴ ٤٥ و ٤٦ سورهٴ اسراء اين است كه ـ ﴿وإذا قرأتَ القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً﴾[41]؛ تو وقتي قرآن تلاوت مي‌كني بين تو و كفار يك حجابي است ناديدني، كه خود اين حجاب مستور است، نه ﴿مستوراً﴾ به معناي «ساتر» باشد مستور به همان معناي مستور است.

حجاب دو قسم است: يك حجاب مستور، يك حجاب مشهود؛ الآن اين ديوار حجاب است، آن پرده حجاب است اما اينها حجاب مشهورند، حجاب مشهودند، يعني خودشان مشهورند، معروفند، ماوراء را مستور نگه مي‌دارند، ديوار حجابي است محسوس كه ماوراي خود را مستور نگه مي‌دارد، اين حجاب را مي‌گويند: حجاب محسوس و مشهود. امّا گناه كه حجاب است و نمي‌گذارد قلب معارف را بفهمد. خود اين گناه حجابي است مستور، نمي‌فهمند كه در حجابند، گناه چون يك امر معنوي است ديدني نيست، محسوس نيست. اين حجاب مستور است.

 

گناه، حجاب مستور

همان بياني كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم صدوق در توحيدش دارد كه كسي از حضرت سؤال كرد: ما چرا توفيق نماز شب نداريم؟ مي‌فرمايد: گناه روز پابند شماست، اين قيد است، خود اين گناه حجابي است مستور[42]. به امام رضا(سلام الله عليه) عرض كردند: ما چرا خدا را نمي‌بينيم؟ وقتي آن شخص با امام هشتم(سلام الله عليه)  به استدلال نشست و حضرت براي او براهين اقامه كرد او گفت: «فأحلت على غائبٍ»[43]؛ تو به يك موجود غائب حواله دادي، خدا را اثبات كن يعني يك امر حسّي، و امر ديدني مثلاً، فرمود: خدا كه غائب نيست، تو محجوبي، و اگر گناه نمي‌كردي، با چشم دل مي‌ديدي[44]. اگر محسوس باشد كه خدا نيست، مشهود با جان است و جان اگر محجوب باشد نمي‌بيند، گرچه تبهكاران در قيامت خداي قهّار را مي‌بينند، خدا را به عنوان منتقم و به عنوان قهّار مشاهده مي‌كنند، مي‌گويند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[45] امّا خدايِ رحمان را و آن مراحل عاليه و أسماء كاملهٴ خداي سبحان را، گرچه همه كامل است ولي آن أسماء برتر را اينها مشاهده نمي‌كنند ﴿إنّهم عن ربّهم يؤمئذٍ  لمحجوبون﴾[46]؛ در قيامت هم اينها محجوبند، با اينكه آن روز روز لقاست، روز شهود است، اگر كسي با حجاب از اينجا رفت، با گناه از اين‌جا رفت، در قيامت هم أسماء جماليهٴ خدا را ملاقات نمي‌كند، فقط جلاليه و قهر را، آن هم به صورت جهنّم مشاهده مي‌كند، مي‌گويد: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾[47] مع ذلك ﴿الرحمن﴾ را ديگر ملاقات نمي‌كند، ﴿إنّهم عن ربّهم يومئذً لمحجوبون﴾[48]، پس حجاب دو قسم است.

خداي سبحان فرمود: تو وقتي قرآن خواندي ما بين تو و بين اين بدانديشان يك حجابي آويخته مي‌كنيم كه اين حجاب مستور است، ﴿جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً ٭ و جعلنا علي قلوبهم أكنةً أن يفقهوه و فِي آذانهم وَقْراً وإذا ذكرت ربّك في القرآن وحده وَلَّوا علي أدبارهم نفوراً﴾[49]؛ ما دلهاي اينها را در غلاف دفن كرده‌ايم.

 

ـ سرّ قفل كر دن دل به دست خداي سبحان

خب چرا اين كار را مي‌كنند؟ همانطوري كه تأييد به دست خدا است، قفل كردن هم به دست خداست، هر كسي را خدا تأييد نمي‌كند و هر دلي را هم خدا قفل نمي‌كند، يك رحمت عامّه دارد كه خداي سبحان آن رحمت  عامّه را در اختيار همه قرار داد، اگر كسي برابر آن رحمت عامّه و هدايت عامه اطاعت كرد دستورات الهي را و مقداري اين صراط مستقيم را طيّ كرد در مرحله بقاء از هدايت الهي از نصرت و تأييد غيبي برخوردار است و اگر كسي عمداً به سوء اختيار خود اين راه مستقيم را طي نكرد، خدا مهلت مي‌دهد، راه توبه و انابه را باز مي‌كند، باز مهلت مي‌دهد چندين بار مهلت مي‌دهد مثل اينكه آل‌فرعون را چندين بار مهلت داد، شما وقتي حلقات سلسلهٴ تاريخ را از روي قرآن در جريان آل‌فرعون بررسي كنيد حوصله‌تان به سر مي‌آيد كه چرا اينقدر خدا به اينها مهلت داد؟ هيچ معجزه‌اي نبود كه براي اينها ارائه ندهد، آنگاه اينها را به دريا فرستاد، ﴿فغشيهم من اليمّ ما غشيهم﴾[50]، مكرّر در مكرّر معجزه فرستاد، مكرّر در مكرّر آنها بهانه آوردند، خدا مهلت داد، مكرّر التماس كردند، خدا عذاب را برداشت، تا ديگر به آن مرحله‌اي رسيد كه بايد ﴿ختم الله عليٰ قلوبهم﴾[51] بشود. خداي سبحان درِ قلب كسي را به اين زودي‌ها قفل نمي‌كند و اگر ملاحظه فرموديد دربارهٴ بني‌اسرائيل دارد كه ما درِ قلبشان را قفل كرديم براي اينكه چندين بار خدا مهلت داد اينها نه دست از كشتار انبيا برداشتند، نه دست از تكذيب انبيا؛ پس اگر كسي را خدا بخواهد تأييد كند در همين مراحل اوّليه تأييد مي‌كند ولي اگر كسي را خداي سبحان بخواهد بگيرد و درِ قلبش را قفل كند به اين زودي‌ها درِ قلب را قفل نمي‌كند، مگر كار به پايان برسد. مي‌فرمايد: وقتي اين همه انبيا را ما  فرستاديم حرفشان اين است كه ﴿قلوبنا غلفٌ﴾ حالا يا مي‌گويند، همان علومي كه ما داريم بس است كه اين جمع غِلاف، باشد مثل كِتاب، غُلُف مثل كُتُب جمع كتاب باشد، جمع غلاف باشد، يعني قلب ما وعاء علوم فراوان است، نظير آنچه را كه مشركين داشتند ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾[52]  منتها فرق است، آنها فقط علوم مادي مي‌گفتند، اينها علوم ديني را هم داشتند، يا اين غُلْف جمع اَغْلَف است يعني بسته. خداي سبحان مي‌فرمايد: اينها مي‌گويند: قلب ما اَغلَف است، بسته است، نظير حرفي كه قوم شعيب گفتند كه ﴿ما نفقه كثيراً ممّا تقول﴾[53]، نظير حرفي كه مشركين حجاز داشتند كه ﴿قلوبنا في أكنّة ممّا تدعونا إليه﴾[54] ولي اينكه قلب اينها بسته است و غُلْف جمع اَغلَف باشد به معناي بسته با ساير آيات مناسب‌تر است و أكثر حرفهايي كه مربوط به مشركين است همين بستگي دل است وسياق آيهٴ هم اين بستن دل را تأييد مي‌كند، در همين آيه مي‌فرمايد به اينكه ﴿وقالوا قلوبنا غلفٌ﴾؛ قلب ما بسته است، لكن منشأش اين است كه ﴿بل لعنهم الله بكفرهم﴾؛ چون عمداً كفر ورزيدند، ملعون شدند.

 

تبيين معناي لعنِ خداي سبحان

لعن صفت فعل است نه يعني خدا لفظاً فرمود: «لعنتُ عليهم»، لعن خدا فعل خداست. همين كه خدا كسي را از رحمت دور مي‌كند اين ملعون است. همين كه توفيق را از كسي گرفت يا به او نداد اين مرحله رقيقهٴ لعنت است، اگر كسي را خدا به حال خود رها كرد و فيض خاص را از او گرفت اين مي‌شود ملعون؛ چون به همين  امر از رحمت خدا دور مي‌شود. فرمود: ﴿بل لعنهم الله بكفرهم﴾، اينها نه علومي دارند كه با آن علوم به مقصد برسند و نيازي به علم تو نداشته باشند، و نه قلبِ اينها بسته است كه حرف تو را نفهمند، نمي‌خواهند بفهمند وگرنه حرف تو حرف فطري است و ما اصولاً پيغمبر را به زبان مردم اعزام كرديم، به زبان مردم همان سرزمين اعزام مي‌كنيم، حرف پيغمبر را مي‌توان فهميد اينها نمي‌خواهند بفهمند، نه نمي‌فهمند ﴿بل لعنهم الله بكفرهم فقليلاً ما يؤمنون﴾.

 

مؤمنان كم‌شمار

اين ﴿فقليلا ما يؤمنون﴾ نه يعني به كم ايمان مي‌آورند، كمي از اينها ايمان مي‌آورند. همان آيه‌اي كه در بحث قبل گذشت جمله‌اي كه در آيهٴ ٨٣ بود بحثش قبلاً گذشت اين است كه ﴿ثمّ تولّيتم إلاّ قليلاً منكم﴾[55]، ﴿فقيلاً ما يؤمنون﴾، نه يعني به بعضي ايمان مي‌آورند؛ چون ايمان بعض، مثل كفر كلّ است، بايد به كلّ ايمان آورد. اينكه فرمود: ﴿فقليلاً ما يؤمنون﴾ نه يعني به بعضي از احكام ايمان مي‌آورند، يعني بعضي از اينها ايمان مي‌آورند. نظير همان آيه‌اي كه قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿ثمّ تولّيتم إلاّ قليلاً منكم و انتم معرضون﴾[56] و مشابه اين هم در آيات ديگر هست كه نظير آيهٴ ٤٦ سورهٴ نساء كه مي‌فرمايد: ﴿ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون إلا قليلاً﴾[57]؛ يعني گروهِ كمي، ايمان مي‌آورند، نه اين ايمانشان كم است، ايمان كم برنمي‌دارد، إيمان بايد به جميع «ما جاء به النبي» باشد. پس ﴿فقليلاً ما يؤمنون﴾ يعني «المؤمنون منهم قليلٌ»، به همان شهادت آيهٴ ٤٦ سورهٴ نساء كه فرمود: ﴿فلا يؤمنون إلاّ قليلاً﴾[58].

«والحمدلله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.

[2]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 46.

[3]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.

[4]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 51.

[5]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.

[6]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 45.

[7]  ـ سورهٴ حديد، آيات 26 ـ 27.

[8]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.

[9]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 28.

[10]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 47.

[11]  ـ همان.

[12]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.

[13]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 47.

[14]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 41.

[15]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 13.

[16]  ـ همان.

[17]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[18]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 13.

[19]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[20]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 13.

[21]  ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[22]  ـ همان.

[23]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.

[24]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[25]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 62.

[26]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 36.

[27]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 64.

[28]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 62.

[29]  ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 38.

[30]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 17.

[31]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.

[33]  ـ همان.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.

[35]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 83.

[36]  ـ همان.

[37]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 83.

[38]  ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 5.

[39]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 91.

[40]  ـ همان.

[41]  ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 45.

[42]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 97؛ «جاء رجل الي امير المؤمنين(ع) فقال: يا امير المؤمنين إني قد حرمت الصلاة بالليل فقال له امير المؤمنين(ع): أنت رجل قد قيدتك ذنوبك».

[43]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 252.

[44]  ـ توحيد شيخ صدوق، ص 250؛ «إنّ الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم».

[45]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[46]  ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.

[47]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[48]  ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 15.

[49]  ـ سورهٴ اسراء، آيات 45 ـ 46.

[50]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.

[51]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.

[52]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 83.

[53]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 91.

[54]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 5.

[55]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 83.

[56]  ـ همان.

[57]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 46.

[58]  ـ همان.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق