أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قبلاً ايام فاطميه(سلام الله عليها) توفيق داشتيم و الآن در اثر اين شرايط از اين توفيق محروم شديم. يک بيان نوراني از آن حضرت هست من فکر ميکنم که روز چهارشنبه طرح آن براي ما برکتي باشد. ما هر چه از ذوات قدسي شنيديم همان بحثهاي اخلاقي و عبادي و طهارت و اينها شد اما بحثهاي فلسفي از اينها کمتر شنيديم، نه براي اينکه اينها کمتر گفتند، براي اينکه ما کمتر نقل کرديم.
شبههاي از ديرزمان بود که مادّيين - که از آنها گاهي در روايات ما به ثنويين ياد ميکنند، اين ثنويين به معناي يزدان و اهرمن نيست دو خدايي و دو مبدئی نيست، اعم از آنها و مادّيين است - ميگفتند – معاذالله - مبدئی در عالم نيست و اين شبهه از ديرزمان بود. ميگفتند اين مبدأ اگر بود اين عالم را از چه چيزي آفريد؟ اين عالم را يا «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء» اگر اين عالم را از چيزي خلق کرد پس معلوم ميشود که قبل از او چيزهايي بودند، موجوداتي بودند، موادي بودند، اين مواد را گرفته و صورتبندي کرده است، پس معلوم ميشود که چيزي ممکن است موجود باشد و خدا نداشته باشد!
و اگر «من لا شيء» خلق کرده باشد «لا شيء» که عدم است از عدم که نميشود آدم ابزار درست کند و شيء هم که بيرون از نقيضين نيست، شيء ثالثي نيست، خدا چه کار کرد؟ اگر شيء ثالثي بود، موحدين ميتوانستند بگويند خدا عالم را از آن خلق کرد يا آنطور خلق کرد، حالا يا «من شيء» است يا «من لا شيء»، از اين دو نقيض بيرون نيست و هر دو هم محال است! اگر خدايي بود خدا چه کار کرد؟ چه چيزي خلق کرد؟ شما ميگوييد خدا خلق کرد، خب خدا خلق کرد، اينها را از چه چيزي خلق کرد؟ يا «من شيء» خلق کرد پس معلوم ميشود که قبلاً مواد بود و نيازي به خدا نداشت، اگر «من لا شيء» خلق کرد «لا شيء» که عدم است، آدم که نميتواند عدمها را جمع بکند چيزي درست کند و شيء هم که خارج از نقيضين نيست.
مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) با کافي ايشان آشنا هستيد، ايشان غالباً فقط نقل ميکند، چيزي به عنوان بيان از خودشان ندارند - خيلي کم - غالب فرمايشهاي مرحوم کليني به عنوان حديث است، حالا گاهي مرحوم شيخ طوسي و امثال ذلک در آن کتب اربعه، آنها جمع ميکنند اما مرحوم کليني غالباً در کتاب شريف کافي، محدثانه روايت را نقل ميکند، چيزي از خودش اضافه نميکند اما در اين مبحث چيزهايي دارد.
ايشان در جوامع التوحيد وقتي اين شبهه را نقل ميکند ميگويد اين شبهه را علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) جواب داد و با خطبهاي جواب داد که اگر اولين و آخرين جمع بشوند - همان نظير تحدّي قرآن است - بخواهند مثل اين خطبه ـ بأبي و أمي ـ بگويند نميتوانند، منتها انبياء را استثنا کرده است، فرمود اگر اولين و آخرين جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر نباشد نميتوانند اينطور خطبه را بياورند. آن خطبه مال جايي است که حضرت خواست دوباره مردم را به سرزمين صفين دعوت کند، متأسفانه آن قسمتهاي علمي در نهج البلاغه نيامده است، من در اين بخشهايي که دارم نهج البلاغه را شرح ميکنم ميگويم من خجالت ميکشم از علي بن ابي طالب! اينها که علي نيست، اينها خطبههاي حماسي نظامي است، اينها که علي نيست! آن بخشهاي علمي را که در نهج البلاغه نياورده است، بخشهاي حماسي و جنگجويي و مجاهدت و اينها در نهج البلاغه هست، واقعاً چند جا نوشتم که من از علي بن ابي طالب خجالت ميکشم، اين نهج البلاغه علي نيست!
اين خطبهاي که صدرش- خطابهاش - در نهج البلاغه آمده ولي خطبهاش نيامده است، اين خطبه را مرحوم کليني ميگويد اگر جن و انس جمع بشوند و در بين اينها پيغمبر نباشد بخواهند مثل اين بياورند نميتوانند. مرحوم صدر المتألهين در شرح اصول کافي وقتي به اينجا رسيد که خواست اين خطبه را شرح کند، اضافهاي را از خود ذکر کرد فرمود اينکه کليني ميگويد اگر انبيا نباشند نه! اگر آن اعاظم الأنبياء نباشند، از هر پيغمبري هم اينطور ساخته نيست، به دليل اينکه اين شبهه شبههاي است که خيليها را انداخت خيليها در آن ماندند و علي بن ابي طالب حل کرد و ميخواهم عرض کنم که 25 سال يعني 25 سال، 25 سال قبل از علي بن ابي طالب، فاطمه زهرا حل کرد! حالا اصل شبهه چيست؟
مرحوم کليني در همين جلد اول کافي، اول کتاب العقل است، بعد کتاب علم است، بعد کتاب توحيد. کتاب توحيد ابوابي دارد، توحيد را ثابت ميکند، صفات واجب را ثابت ميکند، مسئله بداء و اينها را ثابت ميکند تا ميرسد به اين باب «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» طبق اين چاپ جلد اول صفحه 134 و 135 است. اين وقتي دارد که امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ» وقتي جمع شدند «فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» تمام حرف روي اين جمله است، فرمود خدا، نه از چيزي است، نه از چيزي خلق کرد.
آن وقت مرحوم کليني اين خطبه را که نقل کرد ميفرمايد: «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ ع حَتَّى لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ» توده مردم هم از اين خطبه باخبرند «وَ هِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِيهَا» بعد فرمود: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ» مثل تحدي قرآن کريم است، جن و انس جمع بشوند و پيغمبر در بين اينها نباشد «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ عَلَى أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَى بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّي مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ ع مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» علميت حضرت را در اين قسمت بيان ميکند «فَنَفَى بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ مَعْنَى الْحُدُوثِ وَ كَيْفَ أَوْقَعَ عَلَى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا يُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ» فرمود شبهه هر دو گروه را نقض کردند.
گفتند خود خدا از چه چيزي خلق شده است؟ خود خدا يا از چيزي خلق شده پس معلوم ميشود که سابقه داشت يا از «لا شيء» خلق شده اينکه محال است اين برای خود خدا. جهان را خدا چگونه خلق کرد؟ يا «من شيء» خلق کرد معلوم ميشود بدون خدا اشياء هستند يا «من لا شيء» خلق کرد؛ «لا شيء» و عدم چيزي نيست که خدا عدمها را جمع بکند چيزي بسازد، پس _معاذ الله_ اصل وجود خدا سفسطه است خلقت عالم هم سفسطه است. مرحوم کليني فرمود ببينيد علي بن ابي طالب چگونه جمع کرد! به اينها فهماند نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء»! «من لا شيء» با «من شيء» هر دو موجبهاند.
حالا سؤال بکن ما جواب ميدهيم! شما خيال کرديد شيء از نقيضين بيرون نيست؟ بله، اجتماع نقيضين محال است؟ بله، ارتفاع نقيضين هم محال است اما نفهميديد که نقيض «من شيء» «من لا شيء» نيست نقيض «من شيء» - يک نفی بياور روي «من» - «لا من شيء» است نه «من لا شيء» چون اگر «من لا شيء» باشد هر دو موجبهاند. «من الف» نقيضش «لا من الف» است «نقيض کل، رفع أو مرفوع» اگر خواستيد چيزي را نقيض بدانيد يک عدم را جلويش بگذاريد. نقيض «من شيء» «لا من شيء» است نه «من لا شيء» شما خيال کرديد «من لا شيء» نقيض «من شيء» است گفتيد خود خدا يا «من شيء» است پس سابقه دارد يا «من لا شيء» است که از عدم محال است که خلق شود، اين برای خود خدا.
جهان را هم خدا يا «من شيء» خلق کرد پس معلوم ميشود سابقه دارد يا «من لا شيء» خلق کرد مستحيل است. مرحوم کليني گفت برو نگاه کن ببين علي بن ابي طالب چگونه جواب داد! فرمود نقيض «من شيء» «لا من شيء» است حالا سؤال بکن! سؤال کن که خدا «من شيء» است يا «لا من شيء»؟ ميگوييم «لا من شيء» ازلي است از خودش است، از چيزي نيست خودش است؛ دومي را سؤال کن که خدا جهان را از چه چيزي خلق کرد، از «من شيء» يا «لا من شيء»؟ ميگوييم «لا من شيء»؛ مبدع يعني همين، مادهاي ندارد ماده و صورت را او بالابداع آفريد، خدا مبدِع است نوآور است نه مکوِّن، که جامع باشد.
فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» شما چهار تا حرف زديد همهاش بيراه بود، گفتيد خدا يا «من شيء» است يا «من لا شيء»، هر دو محال است، چرا؟ براي اينکه «من لا شيء» را نقيض «من شيء» حساب کرديد، ميگوييم اين سؤال غلط است، سؤال بکن بگو «من شيء» است يا «لا من شيء»؟ ميگوييم «لا من شيء» دومي را سؤال بکن که جهان را «من شيء» خلق کرد يا «لا من شيء»؟ ميگوييم «لا من شيء» اصلاً شما نفهميديد که چگونه سؤال بکنيد.
کليني ميگويد مشکل آنها اين است که اصلاً آنها نقيض را نفهميدند. «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» - اينکه کليني در محدثين يک صبغه ديگري دارد روي اين جهاتش است - «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» نقيض «من شيء» «لا من شيء» است. «فَنَفَى بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» پس حادث نيست، از چيزي نيست، ازلي است، اين درباره خود خدا.
«وَ كَيْفَ أَوْقَعَ عَلَى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ» بعد فرمود حالا درباره جهان: «فَدَفَعَ ع بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ فَقَوْلُهُمْ مِنْ شَيْءٍ خَطَأٌ وَ قَوْلُهُمْ مِنْ لَا شَيْءٍ مُنَاقَضَةٌ» براي اينکه از عدم که خلق نميشود «وَ إِحَالَةٌ لِأَنَّ مِنْ تُوجِبُ شَيْئاً وَ لَا شَيْءٍ تَنْفِيهِ» اگر شما بگوييد «من لا شيء» خلق کرد خودش جمع نقيضين است. «فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع هَذِهِ اللَّفْظَةَ عَلَی أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَ أَصَحِّهَا فَقَالَ لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ» چون نقيض «من شيء» «لا من شيء» است نه «من لا شيء».
آن وقت اين را توضيح ميدهد. مرحوم صدر المتألهين(رضوان الله عليه) که اصول کافي را شرح کرد خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي هم اين را شرح کرد، خود مرحوم مجلسي را خدا غريق رحمت کند در بعضي از جاها که مطالعه ميکردم ميديدم آن جاها که حرفهاي دقيق مرحوم ملاصدرا هست ميگويد «قال بعض المحققين» با اينکه نظر خوشبينانهاي به فلسفه ندارد اما پدر مرحوم مجلسي، مرحوم محمدباقر مجلسي نه، محمدتقي مجلسي، او که بالصراحه از مرحوم ملاصدرا و اينها به عظمت نقل ميکند، او بر من لا يحضره الفقيه مقداري شرح دارد آنجا گاهي که نقل ميکند ميگويد «بعض المحققين» اين حديث را اينطور معنا کردهاند.
حالا مرحوم صدر المتألهين همين خطبه را، با همين جلال و شکوه نقل ميکند آن اضافهاي که دارد اين است که مرحوم کليني که گفت اگر جن و انس جمع بشوند و در بين آنها زبان پيغمبر نباشد، ايشان اضافه کردند که اعاظم الأنبياء نباشد. چاپ رحلياش که مشخص است، اين چاپهاي چهار جلدي آن جلد آخرش - جلد چهارم - اين فرمايش را دارد. «قال الشيخ الجليل عمدة المحدثين ثقة الاسلام و المسلمين صاحب كتاب الكافى عظم الله قدره و ضاعف اجره» فرمود: «و هذه الخطبة من مشهورات خطبته عليه السلام، حتى لقد ابتذلها العامة»، اى وجدوها مبذولة غير مصانة عن تصرف الاغيار» اينطور نبود که اين در کتابخانه حبس شده باشد نه! در اختيار همه گذاشتند اين خطبه را «اذ فيها اصول مسائل التوحيد و اركان مباحثه التى هى عمدة العلوم الالهية و المعارف الربوبية «فلو اجتمع السنة الجنّ و الانس و ليس فيها لسان نبى»» حالا حرف کليني را دارند نقل ميکنند، حرف کليني است که «ليس فيها لسان نبي» آن وقت آنچه خودش اضافه کرده: «اى من اعاظم الأنبياء كنوح و ابراهيم و ادريس و شيث و داود و موسی و عيسی و محمد صلوات الله عليهم اجمعين» اگر اينها نباشند «علی ان يبينوا التوحيد بمثل ما اتى به، بابى و امى ما قدروا عليه و لو لا ابانته»[1] اينها فرمايش مرحوم کليني را نقل ميکند و بعد شرح ميکند.
پس عمده جواب اين است که آنها متوجه نشدند که نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء». حالا ميرسيم به بيان نوراني حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) که حدود 25 سال قبل از خطبه حضرت امير ايشان در جريان فدک خطبه خواندند. حضرت در خطبه فدکيه مسائل فراواني دارد، قبل از اينکه خطابه را شروع کند يک خطبه کوتاه دو سطري دارند، در آن خطبه دو سطري اين مطلب آمده است. اول تشريف آوردند مسجد که وضع به هم خورد عدهاي گريه کردند وقتي ساکت شدند حضرت شروع کرد به خطبه خواندن. اول آمدند خطبه نخواندند اوضاع به هم خورد؛ بعد از اينکه مردم ساکت شدند حضرت بعد از حمد و ثنا اين را می فرمايد: «وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا» نه «من لا شيء» «وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا إِلَّا...»[2] عمده اين است که فرمود: «لا من شيء» کسي بخواهد بگويد «من شيء» فرمود نه، بخواهد بگويد «من لا شيء»، فرمود نه، نقيض «من شيء» «لا من شيء» است نه «من لا شيء». «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» نه خودش از چيزي بود و نه جهان را از چيزي خلق کرد. اين عظمت مقام حضرت است. حالا آن خطبههاي ديگر سرجايش محفوظ است.
اصل تناقض را خود حضرت استدلال ميکند در کتاب شريف کافي؛ عنوان باب اين است که «بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَيْءٌ» به اينکه الله تعالي شيء است. چند تا روايت نقل ميکند روايت ششم اين باب که سؤال و جواب است «هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» دارد که حضرت درباره اينکه خدا چيست فرمود: «هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ» تا به اينجا ميرسد «قَالَ لَهُ السَّائِلُ» شما که گفتيد «فَقَدْ حَدَدْتَهُ» او را محدود کرديد «قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ» چون خيال ميکرد که هر وجودي محدود است، شما که الله را گفتي موجود است پس محدود کردي! «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ أَحُدَّهُ» من محدود نکردم اين وجود نامتناهي است «وَ لَكِنِّي أَثْبَتُّهُ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»[3] ارتفاع نقيضين محال است، اجتماع نقيضين محال است، بين وجود و عدم که فاصله نيست، حالا که معدوم نيست پس موجود است، من ثابت کردم محدود نکردم.
اين اصل عدم تناقض در فرمايشات اينها در احتجاجاتشان هست. اصل عدم تناقض ريشه همه اصول است، چون دور که محال است، تسلسل که محال است، جمع ضدّين که محال است، اجتماع ضدّين محال است، اينها همهشان به تناقض برميگردد، اينها محال بالغير هستند محال بالذات نيستند. اصل ذات اقدس الهي اگر در عالم نبود هيچ موجودي نبود، اصل عدم تناقض اگر در معرفت نبود هيچ شناختي نبود، چون هر شناختي باشد نقيضش جايز باشد که نميشود منتها اين اصل عدم تناقض قضيه ضروري ازلي است نه ضروري ذاتي. يک ضرورت ذاتي دارند مثل اينکه دو دو تا چهار بالضرورة، يک ضرورت ازلي دارند، ضرورت ازلي مادام ندارد، ضرورت ذاتي مادام دارد، مثل «الله موجود» به ضرورت ازلي است، مادام در آن نيست اما ضرورت ذاتيه مثل «الانسان ناطق» يا دو دو تا چهار تا، مادام الذات است دو دو تا چهار تا هست اما در صورتي که دو دو تا باشد، اگر دو دو تا نباشد چهار تايي در کار نيست، لذا ضرورت اين ضرورت ذاتي است اما «الله موجود» ضرورتش ازلي است نه مادام.
در ضرورت ذاتي ميگويند اين محمول براي اين موضوع ثابت است بالضرورة «مادام الذات» اما در ضرورت ازلي «مادام الذات» در کار نيست ازلي است، جريان اصل تناقض هم ضرورت ازلي است منتها ميگويد ازلي بالغير است، ازلي بالذات خود ذات اقدس الهی است. غرض اين است که اين نورانيت حضرت زهرا(سلام الله عليها) در اين خطبهها هست، گذشته از مسئله ارث و فدک و غصب و مسائل سياسي و ولايت و اينها، آن ريشهاش در همين مسائل معرفتي است
پرسش: مفهوم ابديت با مفهوم خلود متفاوت است؟
پاسخ: مفهوماً بله، مصداقاً ممکن است يکي باشد مفهوماً اينها مترادف نيستند دو تا مفهوماند، گاهي خلود به معني مکث طويل است لذا آن ابداً را ميآورند تا معلوم بشود که خلود آن قسم مراد است ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا﴾ [4]چون خلود دو قسم است، هم ابدي را شامل ميشود هم مکث طويل را شامل ميشود. براي اينکه اشتباه نشود در بعضي از آيات دارد: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرح اصول کافی(ملاصدرا)، ج4، ص47.
[2]. الاحتجاج(للطبرسی)، ج1، ص98.
[3]. الکافی، ج1، ص 83 و 84.
[4]. سوره نساء، آيه 169؛ سوره جن، آيه23.