11 01 2022 4867070 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 167 (1400/10/21)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

تتمه بحث روايي درباره حمل مانده است که اگر کسي مُرد و همسرش باردار بود چگونه مالش را تقسيم ميکنند و چگونه منتظرند براي تولد آن حمل. اگر آن حمل مرده به دنيا بيايد و معلوم بشود که در بطن مرده بود، در رحِم مرده بود، سهمي ندارد، چرا؟ براي اينکه آيات دارد که ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُم‏﴾[1] مرده جزء اولاد نيست اما آنچه که در رحِم است اگر حيات داشته باشد ولد بر او صادق است و ارث ميبرد، اگر آنچه در رحِم است در آنجا مُرد، ولد نيست.

ظاهر ولد اين است که به دنيا آمده باشد اما روايات آمده تبيين کرده که آنچه که بعد از موت مورّث به دنيا ميآيد و زنده است و حيات او را اهل تحقيق اعلام کردهاند، اين ولد است و اگر ولد شد مصداق آيات است و ارث ميبرد. اين حالتي که براي زن در حالت زايمان پيش ميآيد اين حالت را نفاس ميگويند اين زن را نفساء ميگويند و آن کودک را منفوس ميگويند، اين کودک با نفاس به دنيا آمده اين امر اختصاصي به زيد و عمرو ندارد، منفوس يعني بچه به دنيا آمده، آن حالت زايمان را ميگويند حالت نفاس، آن زن را نَفساء ميگويند و جمعش نُفَساء است و اين کودک را منفوس ميگويند[2]، اگر در روايات دارد منفوس، منفوس، يعني نوزاد.

اگر اين حياً به دنيا بيايد ارث ميبرد. براي اثبات حيات او اگر گريهاي کرد، نالهاي کرد، سروصدايي کرد، مشخص ميشود که زنده است و اگر سقط شد با آن صورت طبيعي به دنيا نيامده است و حرکتي کرد که کارشناسان ميگويند اين حرکت، حرکت موجود زنده است نه حرکت عادي که هر جسمي ممکن است حرکت داشته باشد، اگر کارشناسان تشخيص دادند که اين حرکت، حرکت زنده است ارث ميبرد. پس منفوس يعني آن کودک حياتش يا با صيحه و استهلال روشن ميشود که مصداق کامل است يا با حرکت درباره سقط و امثال سقط، پس اگر بچهاي سقط شد نميشود گفت که او ارث نميبرد، مگر اينکه ثابت بشود اين مرده و سقط شده است، نه زنده به دنيا آمده بعد از بين رفته است، اگر حيات داشت و سقط شد او ارث ميبرد، چون همين که حيات داشته باشد طبق روايات ولد بر او صادق است.

روايات باب هفت از ابواب ميراث خنثي چند تا بود که بعضي از اينها براي اثبات همين مطلب بود و بقيهاش مانده است که الآن بايد آنها را قرائت کنيم. وسائل جلد 26، صفحه 304 روايت هفت اين باب است که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) اين روايت را از «صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ» که روايت معتبري هم هست «قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَبِي ع» وجود مبارک امام صادق از پدرش وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليهما) نقل ميکند: «إِذَا تَحَرَّكَ الْمَوْلُودُ تَحَرُّكاً بَيِّناً» روشن شد که حرکت زنده است «فَإِنَّهُ يَرِثُ» از پدرش، چون مالک شد و بعد ادامه حيات نداد «وَ يُورَثُ» برادران او يا اگر پدرش زنده است پدر و اگر مادر زنده است مادر، بالاخره ارث ميبرند «فَإِنَّهُ يَرِثُ» از قبليها «وَ يُورَثُ» از او ارث برده ميشود که بعديها از اين ارث ميبرند، حالا يا طبقه اولاند يا طبقات ديگر. چرا حرکت معيار شد؟ فرمود درست است که معيار اصلي آن صيحه و استهلال است ولي گاهي ممکن است کودک لال باشد کودکي که لال است صيحه و ناله و استهلال ندارد «فَإِنَّهُ رُبَّمَا كَانَ أَخْرَس» بنابراين يا استهلال که اماره اول است يا حرکت که اماره دوم است.

استهلال يک اماره روشن است يعنی آن نالهاي که کودک اولين بار دارد اما حرکت، چيز روشني نيست، گفتند کارشناسها بايد تشخيص بدهند که اين حرکت موجود زنده است يا صرف حرکت است که يک جسم با يک سلسله علل و عوامل ممکن است حرکت کند، لذا مسئله حرکت آنطوري که استهلال و صيحه و گريه يا ناله و امثال ذلک اماره است، آنطور اماره نيست، لذا استدلال کرد فرمود اگر چون آن نبود اين کودک اخرس بود، گُنگ بود، از راه حرکت ميشود تشخيص داد.

روايت هشتم اين باب که مرحوم کليني «عَنْ حَرِيزٍ عَنِ الْفُضَيْلِ» که اين هم معتبر است نقل ميکند اين است که «قَالَ سَأَلَ الْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ أَبَا جَعْفَرٍ ع» از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کرد «عَنِ الصَّبِيِّ يَسْقُطُ مِنْ أُمِّهِ غَيْرَ مُسْتَهِلٍّ» اين سقط است، يک، و استهلال و آن ناله و گريه اولين لحظه را ندارد، اين دو، اين حکمش چيست؟ «يَسْقُطُ مِنْ أُمِّهِ غَيْرَ مُسْتَهِلٍّ أَ يُوَرَّثُ» آيا از او کسي ارث ميبرد؟ اين فرع بر آن است که او مالک چيزي بشود، يعني او «يرث» از ديگري و «يورث» ديگري نسبت به او يا «أَ يُوَرَّثُ» آيا خود او مورّث است که چيزي به ديگري ارث ميرساند يا نه؟ «فَأَعْرَضَ عَنْهُ» وجود مبارک امام باقر جواب سؤال را نداد! «فَأَعَادَ عَلَيْهِ» اين شخص - حکم بن عتيبه - اين سؤال را تکرار کرد، حضرت فرمود: «فَقَالَ إِذَا تَحَرَّكَ تَحَرُّكاً بَيِّناً وَرِثَ» هم «وَرِثَ» هم «وَرَّثَ»، چرا؟ «فَإِنَّهُ رُبَّمَا كَانَ أَخْرَس»[3] گاهي ممکن است گُنگ باشد و نتواند ناله کند و صيحه بزند يا بخندد و مانند آن، پس اگر استهلال نداشت، صيحه نداشت، گريه نداشت، نشانه موت نيست، لازم اعم است، لذا اگر حرکت کرد و حرکتي که کارشناسان گفتند حرکت موجود زنده است هم ارث ميبرد و هم ارث ميگذارد، وقتي ارث بُرد مالک ميشود و چون مالک شد ديگري از او ارث ميبرد.

اين روايت مرحوم کليني را، مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم از حريز نقل کرد.

روايت نهم را «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ» در قرب الإسناد، تلاش و کوشش اين بزرگوار است که اين راويها را کم بکند، فاصله را کم بکند، سندها را نزديکتر بکند، از معمّرين کمک بگيرد مثلاً اين آقا از استادش نقل کرد، آن آقا از استادش نقل کرد، ايشان بتواند مستقيماً از آن استادها نقل بکند، که فاصله بين روايت و مروي عنه کم بشود، اين سندها را نزديک ميکند «عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً ع» از وجود مبارک امام صادق از وجود مبارک امام باقر «أنَّ عَلِياً ع كَانَ يَنْهَى الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ امْرَأَةٌ لَهَا وَلَدٌ مِنْ غَيْرِهِ فَمَاتَ وَلَدُهَا أَنْ يَمَسَّهَا حَتَّى تَحِيضَ بِحَيْضَةٍ فَيَسْتَبِينَ هِيَ حَامِلٌ أَمْ لا»[4]؛ فرمود: «يَنْهَى الرَّجُلَ» اگر همسري داشت «إِذَا كَانَ لَهُ امْرَأَةٌ» که اين زن از شوهر ديگري فرزند داشت و اين فرزند مُرد، مدتي صبر بکند با او نزديک نشود «فَمَاتَ وَلَدُهَا أَنْ يَمَسَّهَا حَتَّى تَحِيضَ بِحَيْضَةٍ» عادت بشود «فَيَسْتَبِينَ هِيَ حَامِلٌ أَمْ لا» اين معلوم ميشود که گاهي ممکن است حمل دير بشود، پس اگر چيزي سقط شد، دليل نيست که حالا شش ماه قبلاً نگذشت يا هفت ماه قبلاً نگذشت اين بچه نيست، اين نشان ميدهد که گاهي ممکن است دير بچه به دنيا بيايد.

مرحوم صاحب وسائل اين روايت را توجيه ميکند ميفرمايد: «أَقُولُ: وَجْهُهُ أَنْ يُعْلَمَ هَلْ لِلْمَيِّتِ أَخٌ مِنَ الْأُمِّ حَالَ مَوْتِهِ أَمْ لَا» اين بايد معلوم بشود که اين ميت «أخ» برادر أمي دارد حين الموت يا نه؟ «لَكِنَّهُ مَحْمُولٌ عَلَى التَّقِيَّةِ» چرا؟ «لِأَنَّهُ مَعَ وُجُودِ الْأُمِّ» حالا اين صبر کردن براي اين است که ببينند ميت برادر دارد يا نه! حالا بر فرض داشته باشد وقتي که مادر دارد اينکه سهمي نميبرد. حالا اين ارتباطي با بحث سقط ندارد.

روايت دهم اين باب که «علی بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ» درباره «قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ﴾[5]» آمده است «قَالَ إِنَّ أَهْلَ الْجَاهِلِيَّةِ كَانُوا لَا يُوَرِّثُونَ الصَّبِيَّ الصَّغِيرَ» در جاهليت به بچهها ارث نميدادند ميگفتند او که اهل جنگ و غارت و مبارزه نيست، به زنها هم ارث نميدادند، اينها ميگفتند مال براي کسي است که بتواند بجنگ و غارت کند و مبارزه کند «كَانُوا لَا يُوَرِّثُونَ الصَّبِيَّ الصَّغِيرَ وَ لَا الْجَارِيَةَ» به زنها ارث نميدادند، به کودک ولو پسر هم باشد ارث نميدادند «مِنْ مِيرَاثِ آبَائِهِمْ شَيْئاً وَ كَانُوا لَا يُعْطُونَ‏ الْمِيرَاثَ إِلَّا لِمَنْ يُقَاتِلُ» کسي بتواند در جبهه جنگ شرکت کند، دفاع کند و مانند آن «وَ كَانُوا يَرَوْنَ ذَلِكَ فِي دِينِهِمْ حَسَناً» اين را نيکو ميپنداشتند، قانون خوبي بود که مال براي کسي است که بتواند دفاع کند «فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فَرَائِضَ الْمَوَارِيثِ» را «وَجَدُوا مِنْ ذَلِكَ وَجْداً شَدِيداً فَقَالُوا انْطَلِقُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَنَذْكُرُ لَهُ ذَلِكَ لَعَلَّهُ يَدَعُهُ أَوْ يُغَيِّرُهُ» يک تازگي برايشان پيش آمد که اين چه­کاري است مگر مال را ميشود به کودک داد؟! برويم خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از او بخواهيم که اين قانون را عوض کند، خيال ميکردند که اين احکام - معاذالله - از خود پيغمبر است، برويم اين احکام را عوض بکنند مگر بچه يا دختر ميشود مال را به او داد؟! «انْطَلِقُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَنَذْكُرُ لَهُ ذَلِكَ» مگر ميشود مال را به کودک داد؟ «لَعَلَّهُ يَدَعُهُ» يا عوض بکند يا تغيير بدهد اصلاً «أَوْ يُغَيِّرُهُ فَأَتَوْهُ» آمدند خدمت حضرت که مگر مال را ميشود به کودک داد؟ «فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ ص لِلْجَارِيَةِ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَبُوهَا وَ أَخُوهَا»؟ مگر زن ميتواند اينقدر ارث ببرد؟ اين يک، اين درباره زن؛ دو: «و يُعْطَى الصَّبِيُّ الصَّغِيرُ الْمِيرَاثَ» مگر ميشود به کودک ارث داد؟ در حالي که «وَ لَيْسَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا يَرْكَبُ الْفَرَسَ» اينها که نميتوانند سواره مبارزه کنند! «وَ لَا يَحُوزُ الْغَنِيمَةَ وَ لَا يُقَاتِلُ الْعَدُوَّ» نه ميتوانند بجنگند و نه ميتوانند غنيمت بدست بياورند و حيازت کنند غنيمت را، نه ميتوانند دشمن را از پا در بياورند نه ميتوانند غنيمت را حيازت کنند و نه ميتوانند سواره مبارزه کنند! «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «بِذلِكَ أُمِرْتُ»[6] مگر اين احکام از طرف خود من است؟ هيچ چيزي را نه ميتوانم کم بکنم نه ميتوانم زياد بکنم.

در قرآن کريم با آن همه جلال و شکوهي که براي پيغمبر قائل شده است براي اينکه در برابر پيشنهادهاي آنها دست آنها را تهي کند و ديگر چنين پيشنهادي ندهند پنج مطلب را کنار هم ذکر کرد دو تا را در طرف راست دو تا را در طرف چپ، آن نقطه مرکزي را در وسط قرار داد فرمود اين کار را بکن، اين کار را نکن، اين دو، فلان کار را بکن فلان کار را بکن، اين سه و چهار ؛ اين وسط ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ء﴾[7] هيچ چيزي در اختيار تو نيست. اين ﴿لَيْسَ لَكَ﴾ را بين دو تا آن طرف، دو تا اين طرف، اين را وسط قرار داد ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ء﴾، دين به دست تو نيست از خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که مطمئن بود تا آنها بدانند که چنين پيشنهادي ندهند که حضرت چيزي را کم بکند يا چيزي را زياد بکند ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ء﴾، ﴿لَکَ﴾ را در سياق نفي قرار داد.

حديث يازدهم را مرحوم صاحب وسائل دارد که در حَدِيثِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است که «وَ لَا يَرِثُ إِلَّا مَنْ آذَنَ» اعلام بکند «بِالصُّرَاخِ» صرخهاي بزند، نالهاي بزند و اعلام بکند «وَ لَا شَيْ‏ءٌ أَكَنَّهُ الْبَطْنُ» آن چيزي که در کِنان بطن و در درون بطن بود، حالا زنده بود يا نه معلوم نيست ولي فعلاً بايد که اعلام بکند. اذان يعني اعلام.

مرحوم صاحب وسائل ميفرمايد که اين مطلب در بعضي از روايات در باب شهادات و امثال ذلک هم خواهد آمد.

بنابراين اولاد را با اين وضع مشخص کردند که اگر کسي مرده به دنيا بيايد در صورتي که زنده بود و بعد اين در اين عالَم مُرد اين اولاد هست سقط هم اگر باشد اگر نشانه حيات انساني در او هست اين اولاد است مشمول ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن‏﴾[8] است ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُم‏﴾ است.

حالا بقيه مسائل هشتگانه؛ به مسئله چهارم رسيديم که فرمود: «الرابعة إذا ترك أبوين أو أحدهما أو زوجا أو زوجة و ترك حملا أعطي ذوو الفروض نصيبهم الأدنى و احتبس الباقي‌ فإن سقط ميتا أكمل لكل منهم نصيبه» زوج و زوجه يکي از اين دو تا مردند ولي پدر و مادر اينها زنده هستند و حمل هم داشتند و حمل شده چه کار بکنند مال را؟ فرمودند: «أعطي ذوو الفروض نصيبهم الأدنى» آنها که سهمي دارند، پدر و مادر سهمي دارند زوجين يکيشان مانده و ديگري مرده، آنکه مانده است سهمي دارد، اينها سهم ادنايشان را ميبرند «و احتبس الباقي» بقيه اموال را نگه ميدارند اگر اين حمل به دنيا آمده «سقط ميتا» بقيه فروض را تکميل ميکنند و به ورثه ميدهند «أكمل لكل منهم نصيبه»[9] اين فرع را مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر به همين وضوح گذراندند و بحثي روي اين نکردند[10] اما بعضي از آقايان فقها(رضوان الله عليهم) بازگو کردند که شما بايد اينجا تفصيل بدهيد.[11]

اگر ورثه ديگري داشتند، اين حمل، برادري داشت و امثال ذلک، وجود اين حمل و عدم اين حمل «علي السواء» است چون اگر اولاد باشد پدر و مادر سدس ميبرند، زوج سهمش ربع و نصف است اگر زوجه باشد سهمش ربع و ثمن است. اگر اين حمل، برادري دارد وجود او و عدم او يکسان است، شما گفتيد حکم داير است بين نصيب اعلي و نصيب ادني، نه! اگر برادري داشت  بالاخره چه اين حمل باشد چه نباشد، چه زنده باشد چه نباشد، چه پسر باشد چه دختر باشد وقتي يک برادر دارد سهم آنها مشخص است.

اين حمل که برادر داشته باشد، بچه آنهاست، پس شما اينکه گفتيد دائر مدار اين حمل است، نه! پس بايد تفصيل بدهيد در صورتي که اين حمل برادري دارد که بچه آنهاست، وجود اين و عدم اين يکسان است، چرا شما تمام بحثها را هم روي اين حمل ميآوريد که  اگر اين حيات داشت نصيب ادني و اگر مُرد که نصيب اعلي را ميبرند، نهر! اگر برادري داشت حکم همينطور است.

مطلب ديگر که در اين روزها سخن از قرعه بود قرعه نظير حجيت صحيحه و موثقه و امثال ذلک نيست قرعه قاعدهاي است که ميگويند بايد اصحاب به آن عمل بکنند نظير «قاعده العدل و الإنصاف» است بعضي قواعدند. وقتي موردش محقق شد منتظر نميشوند ببينند که آيا اصحاب به آن عمل کردند يا نه! مثل «قاعده يد»! طبق «قاعده يد» اگر کسي بخواهد چيزي را بخرد وقتي وارد بازار شد اين آقايي که در اين مغازه نشسته است يد دارد و يد، اماره ملکيت است، منتظر باشد که اصحاب به آن عمل کنند يا نکنند يعني چه؟! «قاعده يد» يک قاعده است «قاعده لا تعاد» در عبادات اينطور است «قاعده يد» در معاملات اينطور است. اين «قاعده يد» حجت است، منتظر باشد که اصحاب عمل ميکنند يا نميکنند معنا ندارد.

اما قاعده قرعه مثل «قاعده يد» نيست «قاعده العدل و الإنصاف» يک قاعده عقلايي است مثل «قاعده تجاوز» نيست مثل «قاعده فراغ» نيست قواعد ديگر فراواني داريم اين همه قواعدي که هست منتظر نيستند که ببينند که اصحاب به آن عمل کردند يا عمل نکردند! «قاعده العدل و الإنصاف» اينطور نيست، چون سرّش اين است که لفظ وارد نشده، يک؛ و تشخيص عدل و انصاف هم روي ملاکهای الهي با ملاکهاي مردمي فرق ميکند، اين دو؛ ولي «العدل و الإنصاف» قاعده فقهي است و بعضي از فقها تصريح کردند به اين قاعده. واقعاً «العدل و الإنصاف» يک قاعده باشد بسياري از اين مشکلات را حل ميکند منتها بايد مواظب بود که اصحاب به آن عمل بکنند يا نه منتها وقتي زمان و زمين عوض شد موضوعات عوض شد سلسله برنامهها عوض شد ما مشابه اين را بايد در جاي ديگر پيدا کنيم ببينيم اصحاب به آن عمل ميکنند يا نه و اگر آنطور نشد اصحاب ما معاصران ما هستند اگر چند نفر از فقهاي معاصر آمدند به اين «العدل و الإنصاف» در اين برهه دارند عمل ميکنند و اين را مصداق ميدانند ميشود حجت. حالا اين موضوع قبلاً نبود، قبلاً مثلاً در مسئله «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا»[12] بحث ميکردند که اگر کسي در آن اتاق باشد و ديگري در آن اتاق باشد، بايع در آن اتاق باشد مشتري در آن اتاق باشد آيا خيار مجلس هست يا نه؟ بحث را تأمل ميکردند اما الآن يک مشتري در غرب است يک فروشنده در شرق است با تلفن دارند معامله ميکنند ميگويند خيار مجلس هست و از اين بالاتر، يکي در آسمان است يکي در زمين است آنجا ميگويد «بعت» اينجا ميگويد «اشتريت» ميگويند خيار مجلس هست. اينطور نيست که مجلس يعني دو متر سه متر چهار متر يا فلان اتاق، آن هيئتي که طرفين در آن هيئت دارند بيع و شراء ايجاد ميکنند ملاک است. واقع قبلاً درباره دو تا اتاق مشکل داشتند اما الآن يکي آسمان است يکي زمين است ميگويند خيار مجلس هست.

بنابراين عدل و انصاف درست است که بعضي از فقها فرمودند که شرطش اين است که معاصرين عمل بکنند و مورد عمل اصحاب باشد اما حالا ما کجا به دنبال ابن ادريس و اينها بگرديم ببينيم که به اين قاعده عمل ميکنند يا نمي­کنند؟! اگر واقعاً فقهاي ما معاصران ما آنهايي که عمري را در فقه گذراندند ميگويند اين بله ميتواند مصداق «قاعده العدل و الإنصاف» باشد، حجت مي­شود.

پرسش: چه اصراري است که ما اين را متوقف بر عمل اصحاب کنيم؟ قرعه يک اصل عقلايي است که شما اين را امضا کرديد ...

پاسخ: بله، در حق الناس، يک، با شرکت همه اعضا، دو، اين يک صلح است واقعاً که همه حاضرند به اين کار. الآن مثلاً ميخواهند هيأت امنا تشکيل بدهند براي کاري، همه اينها ذوي الحقوق هستند همهشان حاضرند به قرعه، اين حق خودشان است حق الله نيست، صبغه حکم شرعي در آن نيست، اينگونه از موارد را عقلا دارند، همه هم دارند و شارع مقدس هم امضا کرده است فقط.

پرسش: ...

پاسخ: آن هم يک قاعده فقهی است، حالا در احکام که نميشود «کما تقدم»، اگر در تزاحم حقوق باشد، در تزاحم حقوق اگر حقوق مردمي باشد حق الناس باشد خود مردم اگر حاضر باشند چه بهتر، اگر ميتوانند بدون قرعه کسي را انتخاب بکنند با قرعه هم ميتوانند، اين حق الناس است و کار خودشان را انجام ميدهند، اگر ميخواهند يک هيأت امنا تشکيل بدهند بگويند اين زيد رئيس باشد ميتوانند، بگويند که ما براي اينکه هيچ نظري پيش نيايد قرعه ميزنيم ميتوانند اما حالا در اينگونه از موارد که آيا مؤنث است يا مذکر است يا خنثي است يا زنده است يا مرده است، اين شبهه حکم شرعي و امثال ذلک در آن هست، اين است که اين جاها را ميگويند اگر فقها عمل کردند! مثلاً آن شخص را ببينيم که آيا مذکر است يا مؤنث، ارث ميبرد يا ارث نميبرد؛ چندين مورد را حضرت فرمود که قرعه بزنيد؛ اينجاها را ميگويند که بايد اصحاب عمل بکنند.

قرعه که منصوص است اما «قاعده العدل و الإنصاف» منصوص نيست بناي عقلاست، اگر بزرگان ما درباره اين «قاعده العدل و الإنصاف» کار بکنند نظير «قاعده يد» بشود نظير قواعد ديگر بشود، خيلي از مشکلات جامعه ما حل ميشود و صبغه ديني پيدا ميکند. چون بناي عقلا فعل است، فعل زبان ندارد اما برهان عقلي زبان دارد. بناي عقلا با عقل، فرقشان بين آسمان و زمين است، يکي فعل است که زبان ندارد، عقلا اين کار را ميکنند؛ اما عقل استدلال است برهان است زبان دارد، بنابراين اگر بناي عقلا باشد، صرف فعل باشد بايد پشتوانهاي داشته باشد، لذا اين را به سيره وصل کردند که اين اگر برسد به زمان معصوم(سلام الله عليه) بله، اگر سيره باشد که هيچ حرفي در آن نيست، چون به عرض معصوم رسيده است اما اگر صرف بناي عقلا باشد يک تکيهگاه ميخواهد، پس بناي عقلا با عقل فرق دارد، براي اينکه عقل خودش استدلال است آدم نگاه ميکند اين دليل را يا ميپذيرد يا نميپذيرد و اگر سيره بود به جايگاه وثيقي وصل است و معتبر است اما اگر نه عقل بود و نه سيره، آن وقت تکيهگاه ميخواهد.

پرسش: ارتکاز را ميشود يک نوع تکيهگاه قرار بدهيم.

پاسخ: «في الجمله» نه «بالجمله». «في الجمله» معنايش اين است که به نحو موجبه جزئيه است نه به نحو موجبه کليه اما اگر عقل باشد به نحو موجبه کليه است، برهان است يا روايت باشد به نحو موجبه کليه است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره نساء، آيه11.

[2]. ر.ک: معجم مقائيس اللغة، ج5، ص460.

[3]. وسائل الشيعه، ج26، ص304.

2. وسائل الشيعه، ج26، ص304.

  

[5]. سوره نساء، آيه127.

[6] . وسائل الشيعه، ج26، ص304و305.

[7] . سوره آل عمران، آيه128.

[8]. سوره نساء، آيه11.

[9]. شرائع الاسلام، ج4، ص42.

[10]. جواهر الکلام، ج39، ص302.

[11]. ر.ک: مسالک الافهام، ج13، ص262.

[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص170.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق