أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مسائل هشتگانهاي را ذيل فصل دوم ذکر فرمودند که بعضي از اينها جزء فروع نادر است. تعرّض فروع نادر براي آن است که اتفاق افتاده است و چون اتفاق افتاده و حجتي هم کنار آن هست از اين جهت ذکر ميکنند وگرنه صرف اينکه فرع نادري باشد و ممکن است مثلاً ساليان متمادي اتفاق نيفتد اين را تعرض نميکنند، اما اين فرعي که اتفاق افتاده و سند فقهي هم براي آن هست ذکر ميکنند. در مسئله دوم از مسائل هشتگانه اين فصل دوم فرمود: «الثانية من له رأسان أو بدنان على حقو واحد يوقظ أحدهما فإن انتبها فهما واحد و إن انتبه أحدهما فهما اثنان» اين مسئله دوم است.
توضيح مطلب اين است که بعضي افرادي که به دنيا ميآيند، اينها دوقلو هستند و به هم متصلاند، واقعاً دو نفرند منتها چسبيدهاند، اين حکمش روشن است که دو نفرند، حالا يا هر دو مؤنثاند يا هر دو مذکراند يا برادر و خواهرند، بالاخره دو نفر هستند، مادامي که متصل هستند هر کدام وظيفه خودش را بايد انجام بدهد، يک وقت است که نه، دوقلو نيستند که دو نفر باشند به هم متصل، بلکه دو تا سر هست، دو تا سينه و اينها هست ولي نشيمنگاه يکي است و اين دو دستگاه روي آن «حقو واحد» مستقر است، آيا اينها دو نفر هستند يا يک نفر؟ اينگونه از فروع نادره، اتفاق ميافتد، دو تا فرع از اين سنخ فروع نادره را متعرض شدند که يکي را محقق اينجا ذکر ميکند، يکي را هم مرحوم صاحب جواهر، که هر دو اتفاق افتاده و مرحوم صاحب جواهر دارد که چنين چيزي را در فلان منطقه پارس مشاهده کردند[1]. آيا اينها يک نفر هستند يا دو نفر هستند؟
بحث قبلي در ذکورت و انوثت بود که آيا اين شخص مذکر است يا مؤنث؟ اما بحث فعلي در اين است که اينها يک نفر هستند يا دو نفر؟ اينجا صحبت از اقل و اکثر نيست که ما بگوييم اين علم اجمالي در اقل و اکثر منحل ميشود به علم تفصيلي و شک بدئي، زيرا آن مربوط به ذمه و عهده است که قابل انحلال است، اما اينجا از آن قبيل نيست مثلاً اگر کسي شک داشته باشد که يک درهم بدهکار است يا دو درهم، اين اجمالاً ميداند که احدهما در ذمهي او هست، اين علم اجمالي ابتدايي است بعد از تأملي منحل ميشود به يک علم تفصيلي و به يک شک بدئي که اگر دو درهم باشد يک درهم قطعي است، اگر يک درهم باشد يک درهم قطعي است، پس يک درهم قطعي است، درهم ثاني مشکوک است، همين علم اجمالي که نميداند يک درهم است يا دو درهم، بعد از يک تأمل منحل ميشود به يک علم تفصيلي و شک بدئي. مطابق آن علم تفصيلي حجت اقامه ميشود، عمل بايد کرد و آن شک بدئي به اصل عدم برميگردد يا مثل اينکه ده درهم بدهکار است يا هشت درهم! اينها اقل و اکثر استقلالي است و اما در اقل و اکثر ارتباطي، اين يقيناً ميداند که يا اين است يا آن، ديگر نميتواند بگويد علم اجمالي من منحل ميشود به علم تفصيلي و شک بدئي، چون اقل و اکثر ارتباطي است لکن اگر به اصل تکليف باشد بله، آنجا هم منحل ميشود، «عند التحقيق» علم اجمالي در اقل و اکثر ارتباطي هم مثل اقل و اکثر استقلالي منحل ميشود به علم تفصيلي و شک بدئي اما اينجا تقريباً به منزله متباينين است، يک عين خارجي است، اين عين خارجي را ما نميدانيم دو نفر هستند يا يک نفر! اين قابل تحليل نيست اين قابل اينکه بگوييم اقلّش قطعی است، اکثرش مشکوک است اينطور نيست، بنابراين اينکه يا يک نفرند يا دو نفر، در حقيقت به متباينين برميگردد، اين عين خارجي آيا يک نفر است يا دو نفر؟ مثل اينکه نميدانيم اين عين خارجي يک کيلو است يا دو کيلو! در اينگونه از موارد علم اجمالي جا براي انحلال ندارد.
در اينگونه از موارد چه بايد کرد؟ پس سخن از خنثي بودن و ذکورت و انوثت نيست، سخن از وحدت و کثرت است که آيا اينها واقعاً دو نفر هستند يا يک نفر! برخي خواستند به آياتي استدلال کنند که اينها دو نفر هستند يک نفر نيستند، چون در سوره «احزاب» دارد که ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾[2] الآن اينها دو تا قلب دارند، وقتي دو تا سر دارند، دو تا سينه دارند دو تا دل دارند، منتها از کمر به پايين يکي است، آن نشيمنگاه يکي است، اين دو دستگاه روي آن نشيمنگاه استوار است، اگر در سوره «احزاب» دارد که ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ يک انسان دو تا دل ندارد و اينها دو تا دل دارند، پس يکي نيستند.
اما آنطوري که مرحوم شيخ طوسي تبيين کرده و به همراه او ساير فقهاء هم راه افتادند و مرحوم صاحب جواهر هم استناد کرد به فرمايش شيخ طوسي در تبيان که در تفسير آيه سوره «احزاب» اين آيه را معنا کرد[3]، معنايش اين است ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾ نفاق را امضا نکرده است، کفر و ايمان را امضا نکرده، که يک شخص يک قلب داشته باشد که مؤمن باشد، يک قلب داشته باشد که کافر باشد! بالاخره يا مسلمان است يا کافر، يا مؤمن است يا منافق. اين راجع به آن است، نه راجع به اين دو تا قلب و دستگاه فيزيکي، ناظر به اين نيست.
پس اگر کسي، يک نفر است يک سر دارد، يک گردن دارد، دو تا دستگاه قلب اينجا باشد، آيه اين را نفي نميکند، اين يک فرد نادر الخِلقه است، آيه ناظر به آن ايمان و کفر است نه ناظر به اين دستگاه فيزيکي، پس نميشود به اين آيه استدلال کرد به اينکه چون دو تا قلب دارند پس دو نفر هستند. از راه ديگري بايد استدلال کرد.
چنين چيزي را که مرحوم صاحب جواهر دارد در فارس اتفاق افتاده و بعضي ديدند، در زمان وجود مبارک حضرت امير هم اتفاق افتاده و به حضرت عرض کردند که چنين جرياني است، حضرت فرمود قرعه بزنند ببينند که يک نفر است يا دو نفر و مطابق قرعه عمل کنند. اينها از اول فقه تا آخر فقه مشکل جدي دارند در طهارت، در نجاست، در صلات، در پوشيدن، در مَحرميت، مخصوصاً در نکاح، اينها بالاخره يک نفر هستند يا دو نفر، چه راهحلي است؟ قرعه آن بحث پاياني است که «لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» اگر ما هيچ راهي براي اثبات آن نداشته باشيم آن وقت مشکل ميشود و وقتي مشکل شد ممکن است جا براي قرعه باشد. چه راههاي ديگري است؟
در مسئله ذکورت و انوثت آنجا گفتند که از راه بول مشخص ميشود، سبق و لحوق بول، انقطاع بول، شدت بول، از راه اينها مشخص ميشود. اينجا حضرت فرمود صبر کنيد اينها که هر دو به خواب رفتند يکي را بيدار کنيد، اگر با بيداري يکي، آن ديگري هم بيدار شد معلوم ميشود که اينها يک نفر هستند البته نه اينکه سر و صدا بکنيد و هر دو بيدار شوند، اگر آرام اين را بيدار کرديد، از بيداري اين، او هم بيدار شد معلوم ميشود که يک نفر هستند، اگر از بيداري اين، او بيدار نشد معلوم ميشود که دو نفر هستند يعني خواب اينها خواب يک نفر است، بيداري اينها بيداري يک نفر است نه اينکه با سر و صداي اين، او هم بيدار بشود. اين يک راه است.
چون سهل در آن روايت هست و بعضي از افراد در آن هستند با اينکه حريز در آن هست اين را بعضي گفتند که اشکال سندي دارد محققين ديگر گفتند اين مورد عمل اصحاب است[4] يعني کمبودش را عمل اصحاب جبران کرده است، اصحاب اين را تلقي به قبول کردهاند، اينهايي که دست اول از روات بودند از موقعيت باخبر بودند ميدانستند که درست است سهل و امثال سهل در اين روايت هستند ولي حريز در آن هست، به آن عمل کردند پس ميشود معتبره؛ يعني ضعف سندي آن به عمل اصحاب منجبر ميشود، اعتبار پيدا ميکند. اين يک راه حل است.
اگر اين راه حل باشد اين گرچه درباره ارث سؤال کردند ولي اين خصيصه موردي نيست، اين يک تعبد نيست، اين مسئله ارثي نيست، اين مسئله تشخيص وحدت و کثرت است. يک وقت است خصوص مسئله ارث است، در مسئله ارث حضرت فرمود به او، اينقدر سهم بدهيد به آن، اينقدر سهم بدهيد، اين کاري به صوم و صلات ندارد، اين کاري به حج و نکاح و امثال ذلک ندارد. يک وقت راجع به وحدت و کثرت خود اين شخص است که اين شخص يک نفر است يا دو نفر؟ اگر حضرت فرمود فلان مبلغ را بدهيد، براي اينکه اينها دو نفر هستند يا اگر فرمود فلان مبلغ را بدهيد، براي اينکه يک نفر هستند، اين سخن از ارث نيست تا ما نتوانيم از باب ارث، در باب شهادت و قضا و امثال ذلک شاهد بگيريم، اينها اگر دو نفر هستند، وقتي شهادت دادند اين بينه است، چون بايد دو تا عادل باشند اينها هم دو نفر هستند، چه در باب قضا و شهادت، چه در بابهاي ديگر در باب رؤيت هلال و در باب مالکيت که بينه بايد باشد، حرف اينها حجت است، اينها ذو الشهادتيناند، دو نفر هستند، چون حضرت نفرمود به آنها اين مقدار ميرسد، فرمود اينها دو نفر هستند. اگر با اين راه ثابت بشود که با انتباه و بيدار کردن يکي، ديگري بيدار ميشود، نه از راه سر و صدا واقعا با بيداری اين او بيدار میشود معلوم میشود اينها يک نفر هستند، اگر با بيدار شدن او، او بيدار نمی شود معلوم میشود که دو نفرند، وقتی دو نفر شدند در تمام ابوابها تعدد آثار دو نفر بر اينها بار است. در قصاص اگر کسي را کشتند نميشود اينها را کُشت، براي اينکه اينها دو نفر هستند يک نفر را کشتند بايد که ديه تقسيم بشود و امثال ذلک، چون ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[5] يک نفر در برابر يک نفر است، اينها دو نفر هستند در برابر يک نفر. بنابراين تمام ابواب فقه از طهارت تا آخر ديات مسئله بينه، مسئله قضا، مسئله شهادت، مسئله ديه، مسئله قصاص، همه موارد وحدت و کثرتشان معتبر است.
راه حل ديگري هم نيست که ما چه کار بکنيم، لذا همين روايتي که حضرت فرمود اگر با انتباه يکي، ديگري بيدار شد اينها يک نفر هستند وگرنه دو نفر، ميگويند اين در تمام ابواب فقه معيار است. بعد در پايان هم فرمود اگر با اين مشخص نشد، گاهي بيدار ميشود گاهي بيدار نميشود و امثال ذلک، اين مشکل ميشود، حالا که مشکل شد «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ»[6].
پرسش: اين نادر کالمعدوم است چرا ما اصلاً اين شخص را مکلف بدانيم ...
پاسخ: بالاخره تکليف خاصي دارد يا وحدت يا کثرت، يا دو نفرند يا يک نفر، نميشود گفت اين انسان است و مکلف نيست، چون همه خطابات راجع به ناس و انسان است، خطابات تکليف شاملش ميشود.
پرسش: مجنون که مکلف نيست اين را هم مثل مجنون حساب بکنيم، ندرتش از مجنون هم بيشتر است ...
پاسخ: بله اما اين برخلاف منّت است چون تکليف يک منّت الهي است يک سعادت است، يک وقت است که ميگوييم انسان وقتي مُرد تمام ميشود و ميرود اما اين طور نيست بلکه ابد در پيش است.
پرسش: آيا اين دچار اضطرار نميشود ...
پاسخ: نه چون مصداق مشکل ميشود و در مشکل هم فرمود: «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» بالاخره اين مسئله معاد يک چيز ابدي است يعني يک سال و دو سال نيست اين شخص بالاخره در قيامت مشخص ميشود يک نفر است يا دو نفر و حيات ابد دارد. مسامحه درباره انسانيت به هيچ وجه مقبول نيست، او در ابد چه کار بکند؟ الآن دنيا، مرگ را آخر خط ميدانند همين! اينکه جنگ جهاني اول و دوم بود سابقاً، الآن چون ميترسند جنگهاي نيابتي دارند، هر روز يک جا کشتار است، يک جا جنگ است، يک جا غارت است، اين براي اين است که اينها خيال ميکنند که انسان تا زنده است انسان است و بعد خبري نيست! اصرار قرآن کريم بر مسئله معاد اين است که انسان مرگ را ميميراند، انسان از پوست به در ميآيد نه بپوسد و تمام مشکلات جامعه الآن بر اثر اين است که مرگ را فراموش کردهاند، نميدانند که چه خبر است و بعد از اين چه ميشود! تعبير لطيف قرآن اين است که الآن انسان نقشهاي کشيد، ميخواهد کاري بکند مثل اينکه همين الآن تصميم گرفته سمّي بخورد، حالا امروز ظاهر نشد دو روز ديگر، اين سمّ که از بدن بيرون نميرود. اين را به صورت حصر بيان فرمود که ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾[7] فرمود نقشه کشيدن فقط و فقط به ضرر خود آدم است، نفرمود اگر کسي نقشهاي کشيد، حيلهاي کرد، مکري واضح کرد، ما در قيامت چه ميکنيم! فرمود نه، مثل اينکه الآن کسي غذاي مسمومي را دارد ميخورد، تا عصر ظاهر نشد، فردا ظاهر ميشود، پسفردا ظاهر ميشود، خلاف در دستگاه انسان اوضاع را به هم ميزند ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾ نقشه، فقط خود آدم را از پا در ميآورد، گناه اصولاً همين است، گناه همينطور است که خود انسان را از پا در ميآورد و بشر غافل از مسئله معاد و معرفت نفس و اين چيزهاست و گرنه به اين صورت در نميآمد.
«علي أي حال» حضرت فرمود اين راهحل دارد اگر با اين راهحل حل شد فبها، اگر نشد مسئله قرعه است. آن وقت برخي خواستند بگويند حالا بر فرض هم که قرعه زديم، در خصوص مسئله ارث اين حل ميشود در جاهاي ديگر مشکل باقي است، اين آقايان ميگويند بله در جاي ديگر هم مشکل حل ميشود، اينجا قرعه حل کرد «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» اين اماره است ما موظف هستيم مطابق همين عمل کنيم.
بنابراين آن فرمايشي که گاهي در سند اشکال ميکنند، گاهي هم ميگويند بر فرض باشد در خصوص مورد ارث است، اين سهم نيست اين تشخيص وحدت و کثرت است نه سهم. يک وقت است که در خصوص ارث ميگويند که به او اينقدر بدهيد بله، اين معلوم ميشود که سهم است. يک وقت است که نه، مربوط به وحدت و کثرت است که اينها يک نفر هستند يا دو نفر! اين بيان کرده که دو نفر هستند.
اين روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 26 صفحه 295 باب پنج از ابواب ميراث خنثي و «ما اشبهه» آورده است «بَابُ مِيرَاثِ مَنْ لَهُ رَأْسَانِ أَوْ بَدَنَانِ عَلَى حَقْوٍ وَاحِدٍ» مرحوم کليني «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وُلِدَ عَلَى عَهْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَوْلُودٌ لَهُ رَأْسَانِ وَ صَدْرَانِ عَلَى حَقْوٍ وَاحِدٍ» اينها فروع نادره است که نظير ميراث غرقي و امثال ذلک است «فَسُئِلَ» آن وقت سؤال شد، سؤال در ذکورت و انوثت نيست آنها با علائم خاص خودش مشخص شد «فَسُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُوَرَّثُ مِيرَاثَ اثْنَيْنِ أَوْ وَاحِداً» آيا دو نفر حساب ميشوند يا يک نفر؟ اگر دو نفر حساب بشوند دو تا سهم ميبرند، اگر يک نفر حساب بشود يک سهم ميبرند و گاهي حاجباند گاهي حاجب نيستند و مانند آن.
پرسش: يا اينکه خودشان ارث باقي بگذارند!
پاسخ: خودشان که ارث بگذارند بالاخره مالکاند سخن از ورثه است آنها مشخص است.
پرسش: ... ميراث دو نفر بايد تقسيم بشود يا ميراث يک نفر!
پاسخ: بله، بالاخره اينها از نظر نسبي يا برادر هماند يا برادر و خواهرند، آن طبقات بعديشان مشکلي از اين جهت ندارند.
«فَقَالَ يُتْرَكُ حَتَّى يَنَامَ» حضرت اين را به حسب ظاهر مفرد گرفتند، گفتند اين شيء مشکوک که يا يک نفر است يا دو نفر، لذا تثنيه نياورد، فرمود اين مورد سؤالتان را فعلاً رها کنيد بگذاريد بخوابند وقتي ميخواهند بيدار بشوند آيا باهم بيدار ميشوند يا با هم بيدار نميشوند «يُتْرَكُ حَتَّى يَنَامَ ثُمَّ يُصَاحُ بِهِ» آرام صدا ميزنيد «فَإِنِ انْتَبَهَا جَمِيعاً مَعاً» با صدا زدن هر دو باهم بيدار شدند « كَانَ لَهُ مِيرَاثُ وَاحِدٍ» معلوم ميشود که يک نفر هستند. در شهادت اگر اينها آمدند در محکمه، يک شاهد هستند، در مسئله رؤيت هلال اگر گفتند ما ماه را ديديم اينها يک نفر هستند، در اذان اگر گفتند اينها يک نفر هستند، هر جا که خبر واحد معتبر باشد اينجا معتبر است، اگر اثنين معتبر باشد اينجا معتبر نيست «وَ إِنِ انْتَبَهَ وَاحِدٌ وَ بَقِيَ الْآخَرُ نَائِماً (فَإِنَّمَا) يُوَرَّثُ مِيرَاثَ اثْنَيْنِ» اگر شما يکي را بيدار کرديد ديگري بيدار نشد، ديگري همچنان خواب است معلوم ميشود که اينها دو نفر هستند و دو تا سهم بايد ببرند. اين يک روايت بود.
اين روايت را که مرحوم کليني با اين وضع نقل کرد مرحوم شيخ طوسي هم به اسنادش «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) هم نقل کرد، مشايخ ثلاثه اين را نقل کردند، لذا اگر يک مشکلي درباره سهل و امثال سهل باشد چون به عمل اصحاب جبران شده است ميگويند معتبرهي حريز.
«وَ عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مِثْلَهُ». اين روايت اول بود.
روايت دوم که مرحوم شيخ مفيد نقل کرد «مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِيدُ فِي الْإِرْشَادِ قَالَ رَوَى أَهْلُ النَّقْلِ وَ حَمَلَةُ الْآثَارِ» آنها که حامل آثار هستند خبرها را نقل ميکنند حمل ميکنند که «أَنَّ امْرَأَةً وَلَدَتْ فِي فِرَاشِ زَوْجِهَا وَلَداً» زني پاک بود، عاهر نبود «للولد الفراش» بود از راه صحيح فرزندي به بار آورد که آن فرزند «لَهُ بَدَنَانِ وَ رَأْسَانِ عَلَى حَقْوٍ وَاحِدٍ» به آن کمر واحد که رسيدند آنجا يکي است، از آن به بعد ذکورت و انوثت را گفتند ما مشکلي نداريم چون «علي حقو واحد» است چون «علي حقو واحد» است از کمر به پايين يک نفر هستند، بالاخره يا مذکر است يا مؤنث اما سخن در ذکورت و انوثت نيست سخن در وحدت و کثرت است.
«فَالْتَبَسَ الْأَمْرُ عَلَى أَهْلِهِ» اين مولود «أَ هُوَ وَاحِدٌ أَوِ اثْنَانِ» حالا ممکن است آنها مشکل محدود داشته باشند ولي براي فقه مشکل فراواني است يعني محل ابتلاي فقه از اول تا آخر است، گرچه محل ابتلاي عملي آن خانواده محدود است اما محل ابتلاي علمي فقيه از اول تا آخر است، هر چه که محل ابتلاي عملي مردم باشد، محل ابتلاي علمي فقيه است، لذا از اول تا آخر فقه را بايد بررسي کند.
«فَالْتَبَسَ الْأَمْرُ عَلَى أَهْلِهِ أَ هُوَ وَاحِدٌ أَوِ اثْنَانِ فَصَارُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِكَ لِيَعْرِفُوا الْحُكْمَ فِيهِ» شايد خيلي از اين اتفاقات درباره ديگران هم اتفاق بيفتد اما نميدانستند کجا مراجعه کنند، مرجعي نداشتند، همينطور در تاريخ مانده است ولي در زمان حضرت امير ميدانند که اينجا سؤال بيپاسخ نميماند، آنجا مراجعه کردند «فَقَالَ لَهُمُ اعْتَبِرُوهُ» بررسي کنيد «إِذَا نَامَ» وقتي خوابيد «ثُمَّ أَنْبِهُوا» بيدار کنيد، متنبّه کنيد «أَحَدَ الْبَدَنَيْنِ وَ الرَّأْسَيْنِ» يکي از اين دو رأس، يکي از اين دو بدن را، اينها را بيدار کنيد اگر با تنبّه و بيداري اين يکي، آن يکي هم بيدار شد پس معلوم ميشود که اينها يک نفر هستند، اگر با تنبّه اين، آن يکي بيدار نشد معلوم ميشود که دو نفر هستند «فَإِنِ انْتَبَهَا» اگر باهم بيدار شدند «جَمِيعاً مَعاً فِي حَالَةٍ وَاحِدَةٍ فَهُمَا إِنْسَانٌ وَاحِدٌ» يک نفر هستند «وَ إِنِ اسْتَيْقَظَ أَحَدُهُمَا وَ الْآخَرُ نَائِمٌ فَهُمَا اثْنَانِ» اگر يکي را بيدار کرديد ديگري بيدار نشد، پس معلوم ميشود که اينها دو نفر هستند، اين حکمش و وحدت و کثرت هم با اين معلوم ميشود فرمود لذا «وَ حَقُّهُمَا مِنَ الْمِيرَاثِ حَقُّ اثْنَيْنِ»[8] دو نفر هستند،
لذا دو تا مسئله مانده است: يکي مسئله سند است که اگر سهل و امثال سهل است چون متلقّي بالقبول است براي کل فقها، اين ميشود معتبره حريز. دوم اينکه ما از اول تا آخر فقه به آن محتاجيم يعني ممکن است که محل ابتلاي عملي آن خانواده مسئله ارث باشد ولي محل ابتلاي علمي فقيه از اول تا آخر است، حالا ممکن است در جاي ديگر اتفاق بيفتد در طهارت و نجاست و در قضا و در شهادت و در قصاص و در حدود و ديات، در همه موارد آيا اينها يک نفر هستند يا دو نفر؟!
بنابراين هيچ چارهاي نيست اگر از اين راه مشخص نشد حضرت فرمود قرعه «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» حالا که مشکل شد يعني ما هيچ راهحلي نداريم، قرعه ميزنيم که آيا اينها يک نفرند يا دو نفر، اگر قرعه به يک نفر افتاد که يک نفر است، اگر دو نفر افتاد دو نفر است، چون اماره است در همه موارد حجت است.
«فتحصّل» در اينگونه از فروع نادره اين «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» يک قاعده است يعني هر جا که انسان هيچ راهي ندارد حتي اگر اصل عملي داشته باشد جا براي قرعه نيست چون مشکلي وجود ندارد، حتي اگر اصل عملي هم نباشد، آن وقت نوبت قرعه است. درست است که قرعه اماره است و مقدم بر اصل است ولي اگر اصلي باشد مشکل را حل ميکند وقتي مشکل را حل کرد حاکم بر اين است به نفي موضوع، اگر ما اصلي داريم و نميدانيم که اين فرش آلوده است يا نه؟ قرعه بزنيم که مشخص بشود که نيست! چون اصل طهارت هست «کُلُّ شَيْءٍ طَاهِرٌ»[9] ما با داشتن اصالة الحل مشکلي نداريم تا با قرعه حل کنيم، چون در لسان دليل قرعه آمده است که «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ» اگر ما اصلي هم داشته باشيم جا براي قرعه نيست.
بله، اگر هيچ جا سابقه ندارد، اصل هم نيست و يا در دماء و فروج است که اصل جاري نيست «الْقُرْعَةُ لکُلِ أَمْرٍ مُشْكِلٍ»
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . جواهر الکلام، ج39، ص297.
[2] . سوره احزاب، آيه4.
[3] . ر.ک: جواهر الکلام، ج39، ص298.
[4] . ر.ک: جواهر الکلام، ج39، ص298.
[5]. سوره مائده، آيه45.
[6]. هداية الامة، ج8، ص348 .
[7] . سوره فاطر، آيه43.
[8] . وسائل الشيعه، ج26، ص296.
[9]. مستدرک الوسائل، ج2، ص583.