أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ(75) وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَيٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (76) أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (77)﴾
دعوت بصيرانه
گاهي خداي سبحان به پيامبر و مسلمين ميفرمايد به اينكه حرف شما در اينها اثر نميكند. امّا در عين حال شما معذرةً إلي ربّكم، دعوتتان را ادامه بدهيد با اينكه نسبت به فرعون مطمئن بودند به اينكه اثر نميكند فرمودند به اينكه ﴿قولا له قولاً ليّنا لعلّه يتذكر أو يخشىٰ﴾[1] در آنگونه از موارد براي اتمام حجّت سخن مطرح است، امام در اينجا نه تنها سخن از اتمام حجّت است سخن از نهي گرايش است، اين تعبير ﴿أفتطمعون﴾ نهي از گرايش دارد. ميفرمايد: مبادا در اثر طمع به ايمان آنها خود را به اينها نزديك كنيد و اينها را به عنوان أوليا اتخاذ كنيد و رابطه برقرار كنيد، در حد دعوت و اتمام حجّت عيب ندارد ولي طمع نكنيد، تبليغتان روي طمع نباشد مطمئن باشيد كه حرف در اينها اثر نميكند. اتمام حجّت بشود معذرةً إلي ربّكم عيب ندارد ولي تبليغتان با طمع ايمان اينها آميخته نشود زيرا اگر طمع به ايمان اينها كرديد احياناً به اينها گرايش پيدا ميكنيد اين اتّخاذ ولايت و اين گرايش به حال شما ضرر دارد دعوت شما به حال آنها سودمند نيست گرايش شما نسبت به اينها به حال شما ضرر دارد ﴿أفتطمعون أن يؤمنوا لكم﴾ در حالي كه حق براي اينها روشن شد اينها تحريف كردند ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه﴾؛ اينها كلام خدا را شنيدند بعد تحريف كردند پس اينها با اين كه حق براي اينها روشن شده است مع ذلك اعراض كردند شما طمع نداشته باشيد كه با دعوت شما اينها مسلمان ميشوند و حق را بپذيرند.
گروه تحريفگر و مراد از «سمع» و «كلام الله»
امّا اينكه فرمود: ﴿وقد كان فريق منهم يسمعون كلام الله﴾ اين اختصاصي به آنهايي ندارد كه همراه موساي كليم(سلام الله عليه) به كوه طور رفتند و احياناً كلام خدا را شنيدند سمع كلام اختصاص ندارد به اينكه انسان خود كلام را بشنود اگر كلام را مستقيماً از خدا شنيد اين سمع كلام است، اگر كلام خدا را به وسيلهٴ رسول خدا شنيد باز هم كلام خداست، اگر كلام خدا را به وسيله مؤمنين الهي شنيد باز هم كلام خداست. از اينكه فرمود: ﴿يسمعون كلام الله﴾ اختصاص به آن هفتاد نفر و امثال آنها ندارد كساني كه تورات را خواندند يا تورات را موساي كليم(سلام الله عليه) بر آنها خواند و اينها از خواندن تورات، كلام خدا را پي بردند و بعد تحريف كردند نسبت به اينها هم صدق ميكند كه اينها كلام خدا را شنيدند. نظير اينكه در سورهٴ توبه دارد ﴿وإن أحدٌ من المشركين استجارك فأجره حتّىٰ يسمع كلام الله ثمّ أبلغه مأمنه﴾[2]؛ فرمود: اگر يك مشركي استجاره كرد، جوار طلب كرد، پناهندگي خواست كه بيايد، قرآن را بشنود و تحقيق كند شما مهلت بدهيد به او، امان بدهيد به او پناه بدهيد بيايد قرآن را بشنود بعد او را سالماً به مأمنش برگردانيد. در اينجا نفرمود: اگر كسي از شما پناهندگي خواست كه بيايد قرآن را مطالعه كند به او پناه بدهيد يا بيايد حرف شما را بشنود به آنها پناه بدهيد، فرمود: اگر كسي خواست بيايد تا حرف خدا را بشنود به آنها پناهندگي بدهيد ﴿وإن أحدٌ من المشركين استجارك فأجره حتّىٰ يسمع كلام الله﴾[3] پس آنچه را كه انسان از زبان پيامبر هم ميشنود آن هم كلام خداست، دارد كلام الله را ميشنود.
بعضي از مفسّرين اينچنين پنداشتهاند كه منظور از اين ﴿يسمعون كلام الله﴾ همان هفتاد نفري بودند كه به همراه موساي كليم(سلام الله عليه)[4] رفتند ظاهراً به آنها اختصاص ندارد چون سمع كلام در قرآن كريم اعم از آن است كه انسان كلام خدا را بلاواسطه بشنود يا به واسطه رسولش بشنود.
لجاجت و عناد بنياسرائيل
فرمود: اينها با اينكه كلام الله را شنيدند و براي اينها روشن شد كه اين كلام خداست بعد آن را تحريف كردند تعمّداً هم تحريف كردند. روي سهو و نسيان نبود، روي نقل به معنا نبود، روي اشتباه در مسائل نظري نبود، يك وقت كسي آيه را بد معنا ميكند چون بد فهميده است، يك وقت آيه را بد معنا ميكند با اينكه خوب فهميد. در اين كريمه فرمودند: اينها آيات الهي را خوب فهميدند و بد معنا كردند نه اينكه در اجتهاد خطا كرده باشند اينها خوب فهميدند ولي بد تفسير كردند بد برداشت كردند ﴿يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون﴾؛ بعد از اينكه فهميدند و بعد از اين كه پي به تحريف بردند و بعد از اينكه ميدانستند اين كارشان تحريف است دست به اين كار زدند. بنابراين، شما طمع به ايمان اينها ندوزيد، خواستيد دعوت كنيد، دعوت بكنيد، دعوتتان با طمع همراه نباشد به آنها گرايش پيدا نكنيد.
سؤال ...
جواب: نه اتمام حجّت است «معذرةً إلي ربكم» خدا نيازي هم به ايمان مؤمنين ندارد چه رسد به ايمان غير مؤمنين امّا معذرةً إلىٰ ربّكم ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيي من حيّ عن بيّنة﴾[5] تا آخرين لحظه اتمام حجّت است.
نفاق خصلت نارواي يهودي
آنگاه فرمود: اين گروه سيرهٴ ديگري هم دارند و آن اين است كه ﴿وإذا لقوا الذين ٰامنوا قالوا ٰامنا وإذا خلا بعضهم إلي بعضٍ قالوا أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم﴾؛ اينها در اثر قساوت قلب روش ديگري هم دارند و آن اين است كه بعضي از اينها وقتي مؤمنين را ديدند، ميگويند: ما ايمان آورديم وقتي بر ميگردند پيش علما و اوليا و احبار و رهبانشان ميروند آنها اعتراض ميكنند ميگويند: چرا آنچه كه در تورات نوشته است براي مسلمين بيان ميكنيد؟ اين باعث ميشود كه در روز قيامت پيش خدا اينها عليه شما احتجاج كنند بگويند كه شما كه در تورات اين مسائل را ديديد و بشارت وجود مبارك پيغمبر را ديديد و تطابق تورات أصيل و قرآن را يافتيد چرا ايمان نياورديد؟ اينها در قيامت عليه شما احتجاج ميكنند چرا شما اين حرفها را اظهار ميكنيد ﴿وإذا لقوا الّذين ٰامنوا قالوا ٰامنّا﴾ امّا ﴿وإذا خلا بعضهم إلي بعض قالوا﴾ يعني همان آن بعض دوم به اين بعض اوّل گفتند، يعني وقتي به سراغ علما و أحبارشان رفتند، آن علما و أحبار به اين افراد متوسط بسيطي كه مؤمنين را ديدند اظهار ايمان كردند به اين افراد گفتند: ﴿أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم﴾ اين ضميرهاي ﴿قالوا﴾ هر دو به يكجا بر نميگردد، آن ﴿قالوا﴾ اوّل مال آن مؤمنين متوسط، از اهل كتاب است كه وقتي مؤمنين اسلامي را ديدند گفتند: ما ايمان آورديم و اين ﴿قالوا﴾ دوّم مال اوليايشان و كبرايشان و ساداتشان و احبار و رهبانشان است و منشأ همهٴ اينها همانطوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد، قساوت قلب است.
ـ چگونگي قساوت و انشراح قلب آدمي
تبيين معناي قساوت قلب
قساوت قلب را هم ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان فرمود چون اينها دست به گناه زدند و توبه نكردند ما قلب اينها را قسي كرديم و معناي اينكه فرمود: ما قلب اينها را قسي كرديم اين نيست كه ما واقعاً به قلب اينها قساوت داديم بلكه معنايش آن است كه ما به اينها طهارت نداديم ما به اينها توفيق نداديم، ما اينها را به حال خودشان رها كرديم كسي را كه خدا به حالش رها كند او گرفتار قساوت قلب ميشود، همين معنايي كه فرمود: ﴿ثم قست قلوبكم﴾[6] اين معنا را گرچه در سورهٴ مائده طبق آيهاي كه ديروز تلاوت شد؛ آيهٴ 13 سورهٴ مائده خداي سبحان اينچنين فرمود: ﴿فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسيةً يحرّفون الكلم عن مواضعه﴾[7]؛ فرمود: در اثر نقض پيمان ما قلب اينها را قسي كرديم. لكن اين معنا را در سورهٴ صف يك مقدار روشن كردند.
در همين سورهٴ مائده روشنتر بيان كردند. در سورهٴ صف، آيهٴ 5 دربارهٴ يهودياني است كه موساي كليم(سلام الله عليه) را أذيت ميكردند ﴿وإذ قال موسي لقومه يا قوم لم تؤذونني وقد تعلمون أني رسول الله﴾[8]؛ با اينكه حق براي شما روشن شد چرا مرا اذيت ميكنيد؟ حرفم را نميپذيريد؟ ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾[9]؛ فرمود: چون اينها منحرف شدند خدا قلب اينها را منحرف كرده است خب اينكه فرمود: ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾[10] اين معنا، از آن استفاده ميشود كه خداي سبحان هرگز ابتداءً قلب كسي را منحرف نميكند اگر كسي رو به انحراف رفت و توبه نكرد بعد از تمام شدن حجت خدا در برابر دليل خدا ايستاد خدا قلب او را منحرف ميكند. امّا انحراف يك چيزي نيست كه خداي سبحان به قلب اعطا كند يك امر وجودي نيست آن را در سورهٴ مباركهٴ مائده مبسوطاً بيان كرد.
عدم ارادهٴ خداي سبحان بر تطهير تكويني منافقان و يهود تبهكار
در سورهٴ مائده فرمود به اينكه خداي سبحان نخواست كه قلب اينها را تطهير كند، آيهٴ 41 سورهٴ مائده اين است كه ﴿يا أيّها الرسول لايحزنك الّذين يسارعون في الكفر من الّذين قالوا آمنّا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم و من الذّين هادوا﴾[11]؛ فرمود: رسول من نفاق منافقين و همچنين كار يهوديها شما را محزون نكند اينها كساني هستند كه ﴿سمّاعون للكذب سمّاعون لقوم آخرين لم يأتوك يحرّفون الكلم من بعد مواضعه يقولون إن أُوتيتم هذا فخذوه و إن لم تؤتوه فاحذروا ومن يردالله فتنته فلن تملك له من الله شيئاً أُولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم لهم في الدّنيا خزي ولهم في الاخرة عذاب عظيم﴾[12]؛ فرمود: اين گروه از منافقين و آن گروه از يهوديها در اثر تبهكاريها به جايي رسيدهاند كه خدا نميخواهد قلب اينها را تطهير كند. نه اينكه قساوت يك امر وجودي بود خدا اين قساوت را به قلب اينها داد يا زيغ و انحراف يك وصف وجودي بود خداي سبحان اين وصف را به دلهاي اينها داد، بلكه همين كه توفيق را ندهد انسان را به حال خود واگذارد، انسان قسي القلب ميشود.
فرمود: خدا نخواست اينها طاهر باشند، نخواست نه يعني تشريعاً نخواست خداي سبحان تا آخرين لحظه تشريعاً اراده ميكند كه همه طاهر باشند وقتي آداب طهارات ثلاث را بيان ميكند در همين سورهٴ مائده ﴿إذ اقمتم إلى الصّلاة فاغسلوا وجوهكم وأيديكم إلى المرافق﴾[13] بعد مسئلهٴ غسل را طرح ميكند بعد مسئله تيمم را طرح ميكند كه اين طهارات ثلاث را در يك آيه تنظيم ميكند، آنگاه ميفرمايد به اينكه خداي سبحان به شما دستور تيمّم داد ميخواهد شما را تطهير كند ﴿يريد ليطهركم﴾[14] اينكه خدا فرمود: ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾[15] اگر چنانچه نيازي به آب داشتيد و آب پيدا نكرديد تيمّم كنيد براي آن است كه خدا ميخواهد شما را تطهير كند. معلوم ميشود اين تطهير تشريعي براي همه است اوّلاً و ثانياً انجام دستور الهي انسان را پاك ميكند آن دل انسان را پاك ميكند نه ظاهر را، اگر خداي سبحان اين معنا را درباره غسل يا وضو ميفرمود انسان احياناً حمل ميكرد به اينكه كه غسل يا وضو باعث طهارت و نظافت است، اما اين معنا را دربارهٴ تيمّم ميگويد، ميفرمايد: شما دستتان را به خاك بماليد صورتتان را با همان دست خاكمالي شده، خاك مالي كنيد صورتتان را خاك بماليد خدا ميخواهد شما را پاك كند. معلوم ميشود، انجام دستورات الهي و تعبّد مطهّرات، نه دربارهٴ وضو و غسل اين سخن را گفته باشد، اينكه با طهارت ظاهري سازگار نيست كه انسان دست به خاك بزند و خود را خاك آلود كند. فرمود: اين كار شما را متواضع و متعبد ميكند، اطاعت فرمان خدا انسان را خاضع ميكند، انسان خاضع، طاهر است. همهٴ دستورات الهي اينچنين است منتها در بعضي از دستورات نكاتش را بازگو ميكند. انسان تا زنده است مكلف است و اين طهارت تشريعي تا آخرين لحظه هست فرمود: خداي سبحان تا آخرين لحظهاي كه انسانها زنده هستند از آنها تكليف ميخواهد ولي دربارهٴ منافقين و كفّار و يهوديان ميفرمايد خدا نميخواهد اينها را تطهير كند، يعني تكويناً نميخواهد، يعني آن فيض را به اينها نميدهد آن توفيق را به اينها نميدهد اينها را به حال خودشان رها ميكند.
نكته: كليد هستي به دست خداي سبحان
خب اگر انسان به حال خود رها شد جايي براي دريافت كمال و فيض نيست قهراً سقوط ميكند اينكه گفته شد «اللهم لاتكلنا إلي أنفسنا طرفة عين»[16] يعني خدايا توفيق را از ما يك لحظه نگير، چون نه انسان از خود ميتواند كمال فراهم كند نه از غير خدا اميد استكمال است. تمام خيرات به دست خداست و لا غير ﴿له مقاليد السّموات والأرض﴾[17]؛ كليد آسمانها و زمين به دست خداست. گاهي خدا باز ميكند گاهي ميبندد، بارها به عرضتان رسيد كه اين كليد دو لبه دارد. اگر به اين سمت خداي سبحان كليد را بچرخاند درهاي رحمت به روي انسان باز ميشود ﴿لو أنّ أهل القري آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والأرض﴾[18] گاهي همان كليد را به آن سمت ميچرخاند سراسر عالم به روي انسان بسته ميشود انسان به هر دري كه مراجعه ميكند سرشكسته بر ميگردد.
مراد از آسماني كه به روي كفار بسته است
گاهي ميفرمايد: من نميخواهم قلب اينها را تطهير كنم مثل اينكه درباره كفّار ميفرمايد: درهاي آسمان به روي اينها باز نميشود ﴿لا تفتح لهم أبواب السماء﴾[19] با اينكه از همه امكانات مادي برخوردارند مع ذلك آن آسماني كه دعا به آن آسمان ميرود، آن آسماني كه رزق حقيقي انسان در آن آسمان است كه ﴿وفي السّماء رزقكم﴾[20] فرمود: اين آسمان به روي كفّار باز نيست ﴿لا تفتّح لهم أبواب السماء﴾[21] اين آسمان ظاهري كه الآن ملك مشاع كفّار شرق و غرب شد هر جا بخواهند ميروند اينكه فرمود: در آسمان به روي كافر باز نيست نه يعني آسمان و كرات و منظومههاي شمسي وكيهان مادّي، اين درش به روي همه باز است، ﴿و سواءٌ للسّائلين﴾[22] هر كه اهل پيشرفت و صنعت و علم بود آسمان و زمين را ميتواند به عنوان بهرههاي مادي مورد انتفاع قرار بدهد، اينكه فرمود: درهاي آسمان به روي كفّار باز نيست، يعني آن آسماني كه دعا تا آنجا ميرود، آن آسماني كه رزق معنوي هست، آن آسماني كه ﴿وفي السّماء رزقكم﴾[23] آن آسماني كه ﴿و أوحى في كل سماءٍ أمرها﴾[24] آن آسماني كه معراج پيغمبر است. فرمود: كليد آسمان و زمين پيش خداست، گاهي خدا باز نميكند همينكه باز نكرد انسان گرفتار قساوت ميشود. نه اينكه در همان آيهٴ 13 سورهٴ مائده كه فرمود: ﴿جعلنا قلوبهم قاسية﴾[25] يعني قساوت يك امر وجودي است ما به دل اينها داديم، همين كه باران رحمت نيايد دل ميبندد لذا فرمود: اين گروه كسانياند كه ﴿أولئك الذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[26]؛ خدا نميخواهد قلب اينها را تطهير كند.
پس سه مسئله است: يكي اينكه تطهير تشريعي اين براي همه انسانهاست. يكي تطهير تكويني كه كاملش مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت است مراحل ناقصهاش مال شيعيان و دوستان و مؤمنان الهي است و مسئله سوّم هم اين است كه همين تطهير تكويني را اصلاً خداي سبحان به كفار و منافقين نخواهد داد خدا نميخواهد قلب اينها طاهر بشود، قلب كه طاهر نشد ميشود قسي ﴿اولئك الّذين لم يرد الله أن يطهّر قلوبهم﴾[27] قهراً هم در دنيا رسوايند و هم در آخرت. ﴿لهم في الدنيا خزي ولهم في الاخرة عذاب عظيم﴾[28]
با اين بيان آنگاه راهي براي ايمان آوردن يهوديها نيست. نه يهوديان ساده انديش كه هر روز تابع يك رهنمود باطل از آن أحبار و رهباناند نه خود آن أحبار و رهبان براي اينكه حرفشان اين است به اين پيروانشان ميگويند كه شما چرا به مسلمانها كه رسيديد ميگوييد به اين كه در تورات ما هم چنين مطلب آمده است ميخواهيد اينها در قيامت عليه شما احتجاج كنند.
داناي غيب و شهادت
خدا ميفرمايد: مثل اينكه اينها اگر نگويند نميتوان احتجاج كرد. حتماً بايد بگويند، علن بشود تا خدا احتجاج بكند يا در يوم القيامه اينها محجوج باشند. اينها نميدانند كه چه بگويند، چه نگويند محجوجند. حجّت خدا بر اينها در قيامت تمام است. لذا فرمود به اينكه ﴿أو لايعلمون أنّ الله يعلم ما يسرّون وما يعلنون﴾؛ چه اسرار كنند يعني به عنوان سرّ و راز نگه بدارند چه اعلام كنند و علن كنند و بگويند هر دو را خدا ميداند. اينچه راهنمايي است كه أحبار به تودهٴ محروم بنياسرائيل ميكند ميگويند به اينكه ﴿أتحدّثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجّوكم به عند ربّكم﴾ تا پيش خدا احتجاج كنند، خب اگر اين يهوديها نگويند كه در تورات ما نوشته است و اين معنا را كتمان كنند، آيا خداي سبحان به كتمان اينها عالم نيست؟ بر سرّ اينها عالم نيست؟ و در قيامت نميتوان عليه اينها احتجاج كرد؟ ﴿أولا يعلمون أنّ الله يعلم ما يسرّون و ما يعلنون﴾ اين همان بينش مادي بودن است خدا را قبول دارند اما در حد يك موجود مادي كه اگر انسان اظهار كرد خدا ميداند و اگر اسرار داشت يعني سرّ و راز بود خدا نميداند. اين همان بينش اصالة الحس بنياسرائيل است، تا اينها را رها ميكنيد به همان بينش ماديشان سر در ميآورند. خب اگر كسي خدا را به عنوان ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[29] قبول كرد چه بگويد چه نگويد يوم القيامة محجوج است، چه بگويد در تورات ما آمده چه نگويد عند ربّه محجوج است ولي اگر خدا را به عنوان «عالم الشهاده» ميشناخت نه ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[30] يك همچنين حرفي هم ميزند در سورهٴ مباركهٴ فصلّت گروهي خدا را با همين ديد ميشناختند.
سورهٴ فصلت آيهٴ 19 به بعد اين چنين است كه فرمود به اين كه ﴿ويوم يحشر أعداء الله إلي النار فهم يوزعون﴾[31]؛ كه اينها را توزيع ميكنند، متفرق ميكنند، تقسيم ميكنند ﴿حتىٰ إذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و أبصارهم وجلودهم بما كانوا يعملون ٭ وقالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيءٍ وهو خلقكم أوّل مرّة و إليه ترجعون﴾[32]، آنگاه ميفرمايد به اين كه ﴿وما كنتم تستترون أن يشهد عليكم سمعكم ولا أبصاركم ولاجلودكم ولكن ظننتم أنّ الله لايعلم كثيراً ممّا تعملون﴾[33]؛ خيال ميكرديد خدا خيلي از كارهاي شما را نميداند چون خدا را به عنوان يك موجود مادي ميپنداشتيد فكر ميكرديد اگر چيزي علن شد و محسوس شد معلوم خداست و چيزي علن نشد و كتمان كرديد خدا نميداند، خدا را به عنوان ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[34] قبول نكرديد به عنوان «عالم الشهادة» قبول كرديد گاهي خدا ميفرمايد به اينكه هر جا باشيد خدا با شماست ﴿وهو معهم إذ يبيّتون مالايرضي من القول﴾[35] در آن شب نشينيها، در آن تبييت، در آن بيتوتههايِ شما، خدا با شماست. اينكه اگر علن شد خدا ميداند و اگر سرّ شد خدا نميداند خدا را به عنوان عالم الشهادة شناختيد نه ﴿عالم الغيب والشهادة﴾.
شاهد امروز، قاضي فردا
بيان مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين است كه «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[36]؛ فرمود: گناه را همانطوري كه در جلوت نميكنيد در خلوت هم نكنيد براي اينكه آن كه امروز شاهد قضيه است فردا قاضي است. خدا امروز ميبيند و قضا و حكم هم فردا به دست خداي سبحان است، چون احدي در آن روز قضا و حكم ندارد، مگر خداي سبحان. «إتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[37] خب اگر كسي خود در صحنه شاهد باشد و ببيند و همين شاهد، قاضي عدل باشد خب اشتباه نميكند. اينكه فرمود: «فإن الشاهد هو الحاكم»[38] براي آن است كه بدانيد خدا ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[39] است، گاهي ميفرمايد «ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه»[40] خلوت شما، جلوت اوست.
ـ نكته: تبيين معناي عالم غيب و شهادت بدون خداي سبحان
اينكه قرآن دارد خدا ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[41] است نه يعني اشياء واقعاً دو قسمند يك قسم غيب، يك قسم شهادت. خدا هم به غيب عالم است هم به شهادت عالم است. غيب و شهادت يك امر اضافي است اصولاً علم به غيب بما انّه غيب تعلق نميگيرد علم شهود است كشف است ظهور و حضور است. حضور و كشف با غيبت سازگار نيست اينكه ميگويند خدا ﴿عالم الغيب و الشهادة﴾[42] است يعني براي خدا چيزي غيب نيست سراسر جهان هستي پيش او مشهود است منتها اين أشيا براي شما دو قسم است: بعضي مشهود شماست، بعضي از شما غائب است. همان نشئهٴ غيب براي خود شهادت است براي بالاتر از خود شهادت است نه اينكه غيب يك امر حقيقي باشد و شهادت يك امر حقيقي باشد و موجودات واقعاً دو قسم باشند بعضي غيب و بعضي شهادت. تقسيم غيب و شهادت نظير تقسيم مجرّد و مادّي نيست مجرّد و مادّي واقعاً دو قسماند. يك امر نفسي هستند نه نسبي يعني يك شيء واقعاً مجرّد است، شيء ديگر واقعاً مادي است. امّا مسئلهٴ غيب و شهادت يك امر نسبي است نه نفسي، اينچنين نيست كه بعضي از اجسام ذاتاً غيب هستند خب براي خود غيب نيستند براي بالاتر از خود غيب نيستند. اينكه خداي سبحان فرمود ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[43] است اين ارشاد به نفي موضوع است يعني آن چه كه پيش شما به دو قسم تقسيم ميشود پيش خدا يك قسم است، آنچه كه به نام غيب مقيس و غيب نسبي مطرح است پيش خدا شهادت است، نظير آن بياني كه حضرت امير فرمود كه «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[44] اين هم ارشاد به نفي موضوع است، يعني براي من غطائي نيست نه اينكه من پشت پردهام روي چشم من غطايي هست ولي وقتي غطاء برداشته شد يقين من افزوده نميشود. خب اگر غطاء باشد. حقيقتاً غطاء باشد كسي كه من وراء غطاء ميبيند اگر كشف غطاء شد يقيناً، يقينش افزوده خواهد شد، كاملتر ميشود اين ارشاد به نفي موضوع است يعني براي من غطائي نيست. روزي كه از چشم ديگران پرده برداشته ميشود و چيزهاي تازه براي آنها كشف ميشود براي من تازه گي ندارد اين لسان ﴿عالم الغيب والشهادة﴾[45] اينچنين است. در همان سورهٴ فصلّت خداي سبحان فرمود: شما خيال كرديد كه خدا خيلي از چيزها را نميداند اگر در درون نگهداشتيد خدا نميداند؟ و اگر در راز نگهداشتيد خدا نميداند؟ راز و علن پيش خدا علن است، غيب و شهادت پيش خدا شهادت است.
عدم اختصاص تفكر مادّي مزبور به يهود
اين بينش مادّي احياناً در نوع ماها كه دست به گناه ميزنيم هست. يكي از آن بيانات بلند امام هشتم(سلام الله عليه) در آن محاوره اين است كه وقتي به آن عمران صابي خطاب ميكند در مسئله بداء و أزليّت اراده و امثال ذلك ميفرمايد: «أحسبك ضاهيت اليهود»[46]؛ اين تفكري كه تو داري تفكر يهوديت است. تو دربارهٴ خدا چرا اينچنين ميانديشي؟ اين فكر، فكر يهوديهاست كه به طور غير مستقيم در بين مسلمين و يكي تو، اثر كرده است «أحسبك ضاهيت اليهود»[47] به اين متكلّم خراسان ميگويد: ميگويد، كه اين چه طرز فكري است دربارهٴ خداشناسي داري؟ ، همهٴ كلمات ائمه نور است «كلامكم نورٌ»[48] امّا در پايان توحيد مرحوم صدوق اين مناظره را مبسوطاً ملاحظه بفرمائيد[49] كه حضرت چقدر اصرار دارد كه اينگونه از تفكّرات در بين مسلمين نباشد هر يك از ماها در هر لحظه كه دست به گناه دراز ميكنيم فكر يهوديّت در ماست، زيرا ممكن نيست كسي خدا را ببيند و در محضر او گناه كند، اين فرض ندارد. هر لحظهاي كه دست ما به گناه دراز ميشود همان مضاهات يهوديت است «احسبك ضاهيت اليهود»[50] و إلاّ اگر كسي بداند در مشهد خداي سبحان است به خود اجازه معصيت نميدهد. در محضر ديگري اجازه گناه نميدهد چطور در مشهد خداي سبحان به خودش اجازه گناه ميدهد؟ مگر از خطر رسوائي نميترسد و لو براي حفظ آبروي خودش باشد گناه نميكند خب چطور در مشهد خدايي كه «بيده مقاليد السموات والأرض»[51] است گناه ميكند؟ اگر كسي خداي سبحان به عدّهاي در قيامت خطاب ميكند ريشهاش اين است كه فرمود: شما خيال كردهايد كه خيلي از كارهاي شما را خدا نميبيند آنگاه دست به گناه زديد و اگر ميدانستيد كه در محضر كه هستيد خب دست به گناه نميزديد، اين سرّش است. در اين آيه محل بحث هم خدا ميفرمايد: اينها نميدانند كه سرّ و علن پيش خدا علن است اينها خيال كردند كه سرّ، سرّ است و علن، علن. ﴿أولا يعلمون أن الله يعلم ما يسرّون و ما يعلنون﴾ خب اگر كسي اينچنين شد احياناً دست به گناه ميزند.
خلوت انسان، جلوت خداي سبحان
و ائمه(عليهم السلام) خواستند ما را از غيب به شهادت بياورند، به ما بگويند خلوت شما، جلوت است در حضور عدّه زيادي هم هستيد. خب چرا گفتهاند وقتي وارد خانه شديد كسي نيست سلام بكنيد براي اين كه فرشتگان با شما هستند همينطور وارد اتاق نشويد ﴿فإذا دخلتم بيوتاً فسلّموا علي أنفسكم﴾[52] اگر كسي در اتاق بود خب سلام ميكنيد اگر هم نبود بالاخره به همراهانتان سلام كنيد، نبود بگويي «السلام علينا وعلي عباد الله الصالحين» وقتي وارد اتاق ميشويد با سلام وارد بشويد براي اينكه خلوت همواره جلوت است. انسان جايي نيست كه كسي با او نباشد. اگر اينچنين است همواره انسان مواظب خود خواهد بود. آنگاه خداي سبحان ارادهٴ تطهير يك چنين انسانهايي را هم دارد چرا گفتهاند: اگر كسي در حال گناه بداند كه عدهاي دارند او را ميبينند اين به توبه موفق ميشود براي اينكه اين بينش توحيدي را حفظ كرده است منتها شهوت عملي نگذاشت كه اين بينش اثر كند. ولي اگر كسي تنهايي را به عنوان يك ستار و صنان حفظ كرد گفت: اينجا كسي ما را نميبيند، اين سرانجام همان خاصيتهاي اسرائيلي در او ظهور ميكند كه فرمود: خداي سبحان در قيامت به اينها ميگويد كه شما فكر ميكرديد كه خدا شما را نميبيند وهمين فكر باطل شما را ساقط كرد ﴿ذلكم ظنّكم الّذي ظننتم بربّكم﴾[53] اين ﴿أرداكم﴾[54] اين مظنّه شما را سقوط داد و در همان سورهٴ فصلّت آيه بعدش اين است كه ﴿وذلكم ظنّكم الذي ظننتم بربّكم ارداكم فأصبحتم من الخاسرين﴾[55] علت ردي شدن و سقوط كردن شما همين بينش شماست خيال كرديد كه در مشهد خدا نيستيد گمان كرديد كه خيلي از كارهاي شما را خدا نميبيند، همين انسان را ساقط ميكند. ﴿ذلكم ظنّكم الذي ظننتم بربّكم أرداكم﴾[56]؛ همين گمان بد شما را ساقط كرد، ﴿فأصبحتم من الخاسرين﴾[57] سرمايهها را هم باختيد، ديگر نه جا براي تحصيل سرمايه جديد است نه كسي به آن كالاي از دست رفته شما ميپردازد. پس همين گمان است كه انسان را ساقط ميكند و در قبال اين همان بينش است كه انسان را بالا ميبرد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
[3] ـ همان.
[4] ـ ر. ك: ابو السعود، ج 1، ص 1404 منهج الصادقين، ج 1، ص 200؛ روح المعاني، ج 1، ص 470؛ المنار، ج 1، ص 356.
[5] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[9] ـ همان.
[10] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[12] ـ همان.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[14] ـ همان.
[15] ـ همان.
[16] ـ مستدرك، ج 2، ص 237.
[17] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 63.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[20] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[22] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[23] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[24] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[25] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
[26] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[27] ـ همان.
[28] ـ همان.
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[30] ـ همان.
[31] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 19.
[32] ـ سورهٴ فصلت،آيات 20 ـ 21.
[33] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 22.
[34] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[36] ـ نهج البلاغة، حكمت 324.
[37] ـ همان.
[38] ـ نهج البلاغة، حكمت 324.
[39] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[40] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 199.
[41] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[42] ـ همان.
[43] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[44] ـ غرر الحكم، ص 119، ح 2086.
[45] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 94.
[46] ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 182؛ حضرت خطاب به سليمان مروزي اينچنين فرمودند.
[47] ـ همان.
[48] ـ مفاتيح الجنان،زيارت جامعهٴ كبيره.
[49] ـ توحيد صدوق، ص 441.
[50] ـ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 182.
[51] ـ البلد الأمين، ص 419.
[52] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 61.
[53] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 23.
[54] ـ همان.
[55] ـ همان.
[56] ـ همان.
[57] ـ همان.