أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
غالب اين فروع هشتگانهاي که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) ذکر کردند مسائل فقهي محض بود، يک بخشش مسئله کلامي دارد که مرحوم صاحب جواهر به آن اشاره کردند، ما هم اين را بازگو میکنيم.
مسئله هفتم اين بود که «لو مات و لا وارث له و ظهر له شاهد بدين» که مبسوطاً گذشت. در آنجا فرمودند که فرمايش مرحوم شيخ در مبسوط اين است که «يحبس حتى يحلف أو يقر لتعذر اليمين في طرف المشهود له» که بحثش گذشت. اين فرع اول بود. فرع دوم اين است که «و كذا لو ادعى الوصي أن الميت أوصى للفقراء و شهد واحد فأنكر الوارث و في الموضعين إشكال»[1] يعني مرحوم محقق در هر دو فرع مسئله هفتم اشکال کردند «لأن السجن عقوبة لم يثبت موجبها» که بحثش گذشت، اما محکمه قضا دو سمت رسمي از طرف ائمه(عليهم السلام) دارد: يکي اينکه حَکم است ديگر اينکه حاکم است. مدعي العموم بودن در آن بخش دوم است. حالا اينها مبسوطاً گذشت.
الآن اينجا بايد اين نکته مشخص بشود که کسي که وارث ندارد ارثش به امام ميرسد. آن وقت در طرف محکمه، امام چکار بکند؟ آيا بايد بينه بياورد، آيا بايد اقرار کند، آيا بايد سوگند ياد کند؟ چون بالاخره اين کار به محکمه رسيد، يک؛ و اين شخص در فرع اول که مُرد وارث ندارد، اين دو؛ مال کسي که وارث ندارد به امام(عليه السلام) ميرسد، اين سه؛ امام طرف دعوا است، چهار؛ امام چکار بکند؛ بينه بياورد، يمين بياورد؟ آنچه که از طرف محکمه است اين را فقهاء ذکر کردند که امام نيازي به محکمه و امثال ذلک ندارد، اما خدا مرحوم صاحب جواهر را غريق رحمت کند، اين حکم کلامي عميق علمي را در اين مسئله فقهي جا داد. فرمود به اينکه اگر طرف محکمه افراد عادي باشند «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[2] ، وقتي طرفش معصوم باشد حرف حرف معصوم است هر چه او گفت[3]. حرف حرف معصوم است، شما چه ميخواهيد؟ بينه ميخواهيد از کسي که صادق مصدق الهي است؟! يمين ميخواهيد از کسي که صادق مصدق الهي است؟! اگر طرف دعوا در محکمه امام بود يعني کسي مُرد و وارث هم ندارد، اين مال براي امام است. وقتی هيچ يک از طبقات چندگانه ارث نيستند، کسي که «مات و لا وارث له» امام(سلام الله عليه) «وارث من لا وارث له»[4] است. حالا اگر بعضي از اين طبقات بازمانده خواستند مثلاً ادعايي داشته باشند يا از اين طبقات نيستند ولي ادعاي طلب دارند طرف دعوايشان امام است. آن کسي که ميگويد من از اين متوفّي طلب دارم طرف دعوايش امام است. حالا او بايد بينه يا يمين يا امثال ذلک را اقامه کند، ولي امام معصوم و مصون از اين شعب و شؤون قضايي است.
خدا صاحب جواهر را غريق رحمت کند، اينکه اين را آنجا ذکر کرده در حالی که مسئله کلامي است و هيچ ارتباطي به فقه ندارد به خاطر اين است که بار فقهي اينگونه از مسائل که «وارث من لا وارث له» امام است حل بشود که اگر در اينگونه از موارد کار به محکمه رسيد هر کسي ادعايي دارد بايد دليل خودش را بياورد، اگر دليلي نداشت مستقيماً به امام ميرسد و ديگر امام نه نيازي به بينه دارد نه نيازي به يمين دارد. اگر طرف دعوا امام معصوم(سلام الله عليه) است آن طرف بايد ادلهاش را اقامه کند نه امام. طرفين محکمه يا بايد بينه داشته باشند يا اقرار داشته باشند يا يمين داشته باشند. اگر در محکمه امام(سلام الله عليه) «احد طرفي الدعوي» شد، هيچ کدام از اين امور لازم نيست، چون هر چه او فرمود درست است او نه علمش جهل ميشود، يک؛ نه علمش خطا ميشود، دو. فرق اينها اين است که اگر او به چيزي علم داشته باشد و مطابق واقع نباشد، اين ميشود جهل. اگر به چيزي علم داشته باشد ولي برای زيد است نه برای عمرو، اين ميشود خطا. در محدوده علم امام(سلام الله عليه) نه جهل راه دارد و نه خطا. اينها اماره هستند اينها شاهد هستند اينها دليل هستند، وقتي ما به يک مطلبي يقين داريم، ديگر نيازي به اين حرفها ندارد.
مرحوم صاحب جواهر براي چه ميگويد؟ ميفرمايد مبادا کسي خيال بکند حضرت که فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» و اگر کسي مثلاً شهادت دروغ داد يا مثلاً ادعاي کذبي کرد يا مثلاً قرائن کذبي داد و من مال را به او دادم خيال نکند که من فريب بينه را خوردم يا فريب يمين را خوردم اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[5] است، من ميدانم که او با قسم دروغ دارد ميبرد؛ منتها «قد تقدم غير مرّة» که علم غيبي سند فقهي نيست، علم غيب برتر از آن است که با آن امور اعتباري حل بشود، برای چيزي ديگر است. اين روايتي که دارد اگر کسي شهادت دروغ داد يا بينه کاذب آورد يا مثلاً يمين کاذب انشاء کرد، من اين را دارم ميدهم اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار»، نه يعني – معاذالله - من فريب او را خوردم دارم به او ميدهم، نه، من ميدانم اين دارد ميبرد من ميدانم و الآن ميبينم آتش است. از اين بالاتر که چيزي نيست. او الآن اين مالي که با قسم دروغ گرفته دارد ميبرد، من ميبينم آتش است.
يک قصهاي هم به عرضتان رسيد بعد از جريان شهادت بعضيها در جبههها، يک کسي آمده حضور حضرت عرض کرد که من به شما تبريک بگويم يا تسليت؟ تسليت بگويم براي اينکه يک جواني را از دست داديد فرماندهي را از دست داديد، تبريک بگويم براي اينکه طرزي اينها را تربيت کرديد که در بهترين دوران زندگي به استقبال شهادت رفتند. فرمود به من تبريک نگوييد تسليت بگوييد، عرض کرد چرا؟ فرمود براي اينکه آنطوري که من خواستم تربيت نشد «كَلا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»،[6] او در جنگ خيبر يک دانه پارچهاي يا لحافي يا پتويي را بدون اجازه حکومت اسلامي گرفت الآن در کنار قبرش مشتعل است اين درباره شهيد است، اين نظام بوسيدني نيست؟! فرمود «كَلا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»، ما تا آنجا را الآن ميبينيم، اين ناري که الآن در محکمه است را نميبينيم؟! حواستان جمع باشد که بحث کلامي غير از بحث فقهي است. اينکه ما گفتيم اگر کسي شهادت دروغ داد يا سوگند دروغ ياد کرد محکمه به نفع او حکم کرد، نه يعني ما اشتباه ميکنيم، ما عالماً عامداً ميدانيم که اين آتش دارد ميبرد؛ منتها علم غيب سندي فقهي نيست. ما اين را آزمايش کرديم.
اين از نکات خيلي ظريفي است که گرچه لازم نبود، ولي صاحب جواهر است واقعاً کتابش جواهر است، هر جايي که ممکن است که انسان بلغزد او مسائل اعتقادي و کلامي و مسائل ارکاني را در کنار مسائل فقهي ذکر ميکند.
پرسش: ... با مقام امامت ... بينه نمیخواهد اما اگر به عنوان يک پدر بخواهد ادعا کند
پاسخ: امامتش از ابوّتش که جدا نيست. يک کسي يک وقتي رئيس محکمه است يک وقت يک فرد عادي است، او دو سمت دارد يکي پدر زيد است يکي رئيس محکمه است. اينها عناوين اعتباري است و جدا است. شخصيت حقيقي يعني حقيقي، شخصيت حقوقي يعني حقوقي، اينها از هم جدا هستند، اما معصوم که اينچنين نيست چرا در پيشگاه ولي عصر ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ ِحينَ .... »؟ بلند ميشوي سلام بر شما، نشستهاي سلام بر شما، راه ميروي سلام بر شما. بايد متوجه باشيم که شخصيت حقيقي، يک؛ شخصيت حقوقي، دو؛ اين برای ما و شماها است، اما اينکه درباره وجود مبارک ولي عصر(اروحنا فداه) ميگوييم بر تک تک حالات تو سلام، چرا؟ چون شخصيت حقيقيات با حقوقي فرق نميکند، شخصيت حقوقيات با حقيقي يکي است مينشيني امامي، بلند ميشوي امامي، حرف ميزني امامي، معامله ميکني امامي. اين است. بنابراين اين برای آدمهای عادي اينطور است، شخصيت حقيقيشان با شخصيت حقوقیشان فرق ميکند؛ يک وقتي ممکن است رئيس دانشگاه باشد اما يک فرزندي دارد که دانشجو است او از آن جهت که ميرود مشکل پسرش را حل بکند شخص عادي است، وقتي پشت ميز خودش نشسته، بله رئيس دانشگاه است. اينها عناوين اعتباري است که شخصيت حقيقي، يک؛ شخصيت حقوقي، دو؛ اينها کاملاً از هم جدا هستند. اين اختصاصي به وجود مبارک ولي عصر ندارد که به تک تک حالات اينها سلام ميفرستيم، برای همه چهارده معصوم همينطور است.
اما آنچه مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) که خدا غريق رحمتش کند فرمود و محور بحث است - شما در نمازهاي شبهاي جمعه اينها را فراموشتان نشود تنها پدر و مادر و افراد عادي نباشد، صاحب جواهر و شيخ انصاري، چون هرچه فيض و فضيلت به اينها برسد اينها به حوزههاي علميه ريزش ميکند - در جلد چهلم جواهر صفحه 266 و 267 ذيل همين مسئله هفتم که دو فرع داشت میباشد. ما هنوز به مسئله هشتم نرسيديم. در مسئله هفتم که کسي مُرد و وارثي ندارد امام وارث «من لا وارث له» است اگر اين کار به محکمه رفته است يک طرف دعوا امام است اينجا چکار بايد کرد. «لکن بقي شيء: و هو انّ الظاهر عدم اختصاص حکم ذلک بالفرض المزبور، ضرورة أنّه لو کان له وارث لم يحلف مع الشاهد، لأنّ المفروض عدم علمه بالدين، و إنّما وُجد ذلک» يا «وَجَد ذلک في روزنامجته» ميفرمايد اينکه در مسئله هفتم دو تا فرع است که گفتيم حالا شاهد دارد يا ندارد، آنجايي که شاهد داشته باشد هم حکم همين است، فرزند داشته باشد هم همين است، براي اينکه فرزند که خبر ندارد، فقط در روزنامج، يعني در دفتر تجارياش نوشته است. همين! «و إنّما وَجد ذلک في روزنامجته، فتعين له حينئذ بعد صحة الدعوي فيه اليمين علي المنکر أو اداء الحق، و لا فرق بين الامام عليه السلام و غيره من الورثة في ذلک» که سهم بايد ببرند «نعم مع فرض علمهما تتوجه اليمين من الوارث غير الامام (ع) مع الشاهد» اگر بنا شد سوگند ياد کند ورثه بايد سوگند ياد کنند نه امام «بخلاف الامام عليهالسلام المعصوم من الخطأ و الزلل و إن استعمل الموازين الشرعية و الأصول المرعية» گرچه بله، اينها وقتي چيزي خريدند يا چيزي فروختند مثل افراد عادي معامله ميکنند اما معنايش اين نيست که در مسئله علم و جهل حکم افراد عادي را هم دارند «لكنه مسدد في خصوصياتها التي استعملها» مسدد است «عن الخطأ بخلاف غيره» ديگري ممکن است اشتباه بکند لذا ديگري بايد سوگند ياد کند يا مثلاً شاهد بياورد ولي امام نه سوگند ميخواهد نه بينه.
«فهو منزه» از دو امر، يک: «عن انقلاب علمه جهلا» که مثلاً يک چيزي را بداند بعد خلاف در بيايد «أو خطأ» علم دارد که زيد بدهکار است بعد معلوم بشود که نه، عمرو بدهکار است! نه جهل نه خطا، هيچ کدام در حرم علم امام راه ندارد «فلا يمين إنكار عليه و لا عليه بينة فيما يدعيه» نه قسم بايد بخورد نه شاهد بياورد «فلا يمين إنکار عليه و لا عليه بينة فيما يدعيه» حالا «فان قلت» اين رواياتي که خوانديم «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اين چه ميشود؟ «و قوله صلى الله عليه و آله و سلّم» که فرمود: «إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان، و ربما يكون بعضكم ألحن من الآخر بحجته» لا يريد وقوع الخطأ منه في حكمه» منظور اين نيست که – معاذالله - اگر ما اشتباه کرديم چه ميشود، منظور اين است که اگر شما عمداً خلاف کرديد يا اشتباه کرديد، اشتباه کرديد که هيچ فقط حکم وضعي دارد حکم تکليفي ندارد، اما اگر عمداً دروغ گفتيد بينهاي آورديد، من ميبينم آتش داريد ميبريد.
اينکه فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ و ربما يکون بعضکم ألحن من الآخر بحجته» لا يريد وقع الخطأ منه في حکمه» منظورش اين نيست که ما خطا کرديم، ما اشتباه نکرديم بايد بينه بياوري آوردي، بايد قسم بخوري انشاء کردی. باطن عالم ديگري دارد؛ آنکه باطن را در محکمه قرار داد، همان باطن را عامل شهادت قرار ميدهد، يک طوري هم حکم ميکند که باطن ظاهر ميشود. در بخشي از آيات قرآن کريم دارد مثل سوره مبارکه «الرحمن» و اينها که در قيامت سؤال و جواب است در يک جا دارد که ﴿وَ﴾ اين واو جداست ﴿قِفُوهُمْ﴾ يعني بازداشتان کنيد ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[7] يعني زير سؤال هستند بعد دو قدم آن طرفتر ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾[8]، از کسي سؤال نميکنيم و کسي زير سؤال نميرود يعني چه؟ اينجا فرمود اينها را نگه داريد که زير سؤال ميروند، اينها را نگه داشتند حالا بر اين بيچارهها چه گذشت معلوم نيست. در آيات بعدي دارد که ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾، کسي زير سؤال نميرود چرا؟ براي اينکه اين بيچاره زير سؤال رفت، درنده بود مثل اسرائيل و صهيونيست، به صورت خوک درآمده، شما از خوک چه سؤالي ميخواهي بکني؟ از چه چيزي ميخواهي سؤال بکني؟ از خوک ميخواهي سؤال کني که چرا اينطوري است؟ معلوم است. آنجا فرمود او را نگه داريد ما از او بپرسيم اينها زير سؤال هستند. اينجا فرمود که در اينجا جاي سؤال نيست، چون سؤال و جوابشان معلوم شد. الآن شما ناتانياهو را ديدي به صورت گرگ درآمده، جا براي سؤال نيست که چرا اينطور هستی؟ نه، معلوم است. فرمود آنجا نگه داريد ما زير سؤالشان ببريم. وقتي زير سؤالشان برديم اين مرحله بعدي هر کسي ميآيد آزاد است يک گرگي دارد ميرود، شما سؤال بکني که اينجا چکار ميکني؟ اين نيست. اين کتاب بوسيدني نيست؟ ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾، چون مشخص شد هر کسي به هر صورتي درآمده است.
خدا صاحب جواهر را غريق رحمت کند، ايشان حرمت کلامي حق مسلّم امام را رعايت کرد تا مبادا خداي ناکرده در اثناي فقه کسي خيال بکند که حالا امام خريد و فروش عادي دارد مقامش هم مثلاً با افراد ديگر فرقي نميکند. فرمود اينکه فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ و ربما يکون بعضکم ألحن من الآخر بحجته» لا يريد - معاذالله - وقوع الخطاء منه في حکمه، بل المراد أن ما وضعته للقضاء من هذا الميزان» گاهي اتفاق ميافتد که شاهدي دروغ ميگويد! گاهي اتفاق ميافتد که کسي به دروغ قسم ياد ميکند! من او را ميگويم «لا يريد وقوع الخطاء منه في حکمه» - معاذالله - «بل المراد ان ما وضعته للقضاء من هذا الميزان قد يتفق فيه الخطأ لهم، فمن اقتطع له قطعة مع علم المقطوع له بذلك كأنما قطع له قطعة من نار» پس بنابراين مسئله کلامي کاملاً از مسئله فقهي جدا است و بارگاه مطهر اينها معصوم است.
آن روايت را هم در وسائل، جلد بيست و هفتم صفحه 232 مشايخ ثلاثه(رضوان الله عليهم) نقل کردند که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً» اگر من به کسي مال برادرش را دادم، نه اينکه – معاذالله - من اشتباه کردم، من که علم غيب دارم، يک؛ حرم امن علم غيب در ملکوت است، دو؛ علم غيب بالاتر از آن است که در کتابهاي فقهي بيايد و سند فقهي بشود، سه؛ ما که به علم غيب عمل نميکنيم، علم غيب ما همان است که شخص را مثل روز قيامت به صورت حيوان در ميآوريم، اين برای آن کار است، نه برای اينکه زيد چقدر گرفته عمرو چقدر گرفته؟ ماکه به علم غيب عمل نميکنيم. حالا يک وقتي ذات اقدس الهي براي معجزه دستور داد مطلبي ديگر است. اگر کسی قسم دروغ خورد يا شاهد دروغ آورد که ما مال را داديم اين دارد آتش ميبرد من ميدانم که اين قسم دروغ است آن شاهد دروغ است، اين مال هم آتش است من هم دارم آتش او را ميبينم. «فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ» من ميبينم آتش دارد ميبرد.
غرض اين است که حکم کلامي سرجايش محفوظ است حکم فقهي سرجايش محفوظ است. خدا همه فقهاء را غريق رحمت کند، اينگونه از فقهاي نامدار و نامي که حريم و حرم خصوصيات کلامي را جدا ميآورند، فقهي را جدا ميآورند که يک وقتي خداي ناکرده اشتباه نشود، مواظب هستند که مثلاً اشتباه نشود. شايد خيليها اشتباه نکنند ولي براي اينکه اين پيش نيايد اينکار را کردند.
مطلب ديگر اين است که تأثير اين سه امر يعني بينه و اقرار و يمين، يکسان نيست. شاهد فقط برای ديگري خوب است نه برای خود شاهد. اگر شاهد بخواهد حرف بزند ميشود ادعا و ديگر شهادت نيست. شهادت بينه فقط برای ديگري خوب است. اقرار مقر آثارش فقط برای خودش خوب است(فقط بر عليه مقر استفاده میشود) چون «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ»[9] است نه «علي غيره». پس شهادت فقط به نفع ديگري است اقرار آثارش فقط برای خود آدم است. اين يمين است که هم برای خودش خوب است هم برای ديگري خوب است. «فهاهنا امورا ثلاثة» بينه محدودهاي دارد اقرار محدودهاي دارد يمين محدودهاي دارد. يمين هم به حال خود آدم نافع است مثل اينکه مدعيعليه سوگند ياد ميکند راحت ميشود يا حلف مردوده را به مدعي ميدهند مدعي سوگند ياد ميکند مسئله حل ميشود. اين مسئله آخر که آخرين مسئله است و فرعهاي فراواني هم ندارد.
پرسش: مسئله شش ...
پاسخ: مسئله شش را گفتيم، هيچ يعني هيچ! هيچ مسئله فقهي از آن نمانده است، مانده رواياتي که حد برکت الهي دارد اگر حد جاري بشود بيش از چندين باران است که آمده، حد براي اين است که اگر يک وقتي يک کسي مشکلي دارد حد الهي جاري شده ديگر در قيامت او را بازخواست نميکنند، اين امور چندگانهاي که عظمت حد الهي را ثابت ميکند حد بيش از باران براي مملکت اثر دارد و آيهاي که دارد ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[10] منظور تنها باران نيست اگر حدود الهي احکام الهي در محاکم اجرا بشود ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ است. اين مسائل که مانده است هر وقت اينها را بگوييم تازه است؛ يعني حد برکتش چيست؟ در قيامت انسان محدود(حد خورده) را به زندان نميبرند. اينکه در قرآن خدا فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ تنها باران نيست اگر دستگاه قضا احکام الهي را جاري بکند اين زمين آباد ميشود زمينه آباد ميشود کشور آباد ميشود القضاء القضاء القضاء دادگاه دادگاه دادگاه، فرمود اگر دادگاه اسلامي باشد شما هيچ مشکلي نداريد. اين روايات است. حالا اگر هم يک وقتي هم شد آنها را خواهيم خواند.
مسئله هشتم اين است: «لو مات و عليه دين يحيط بالتركة لم ينتقل إلى الوارث» انسان مادامي که زنده است و دين دارد، دين در ذمه است. يک وقت است که دين الهي است و مستقيماً به خود شيء خارج تعلق ميگيرد، زکات اين است خمس اين است، اين زکات به متن مال خارج تعلق گرفته است، اين شخص مکلف است که اين مال را پاک کند. در ذمه او چيزي نيست. يک وقتي انسان نسيه چيزي خريد در ذمهاش است، اما زکات به عين خارجي يعني گاو و گوسفند تعلق ميگيرد نه به ذمه. اين شخص موظف است مکلف است که اين مال را پاک کند مال را که پاک کرد خودش پاک ميشود. خمس هم همينطور است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾[11] متأسفانه اين «ان» با «ما» به صورت وصل نوشته شده است؛ ما يک إنَّما و أنَّما داريم که حرف است، يک «إنّ ما» داريم که «إنّ» حرف مشبهة بالفعل است «ما» ماي موصوله است و محلاً منصوب است و اسم إنّ است و آن را بايد از هم جدا نوشت ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ﴾. ما أنّما داريم إنّما داريم که حرف است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات»[12] اما ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾، «و اعلموا أنّ ما» کذا. اين «أنّ» حرف مشبهة بالفعل است، يک؛ آن «ما» اسم است و موصول است، دو؛ محلاً منصوب است. به هر تقدير در خمس ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾، يک پنجم اين مال. حالا آن نزاع دقيق علمي هست که آيا تعلق خمس به مال به نحو کسر مشاع است يا کلي في المعين؟ آن امر علمي جدا است که به کتاب فقه مربوط است. زکات هم همينطور است «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر»،[13] آيا اين در زکات به نحو کلي في المعين است يا به نحو شرکت مشاع است؟ اين چهار تا حکم عميق علمي است «في الزکاة و في الخمس».
حالا اگر کسي مُرد، مادامي که دين دارد دين کاري به مال ندارد. دين فقط به ذمه تعلق گرفته است. خريد و فروش نسيهاي کرده و امثال ذلک، فقط ذمه او بدهکار است. تا زنده است ذمه بدهکار است، همين که مُرد چون ميت ذمه ندارد، اين مال از ذمه به عين منتقل ميشود آن وقت تمام اعيان متعلق دين طلبکار هستند؛ لذا اگر کسي بدهکار است تا زنده است ذمهاش مشغول است چکار به عين دارد؟ لذا با اينکه بدهکار هست اما در همين مال بخواهد نماز بخواند غصبي نيست، اما اگر مُرد، ورثه مال را ندادند در اين خانه بخواهند نماز بخوانند غصبي است، چون دين به اين عين تعلق دارد خود مالک که بدهکار بود در اين خانه نماز ميخواند غصبي نبود، چون دينش به ذمه بود حالا که مُرد چون دين از ذمه به عين ميآيد و عين درگير است لذا نماز خواندن در اين خانه اشکال دارد. اين فرق عميق فقهي شد. وقتي که مُرد به عين تعلق ميگيرد، وقتي به عين تعلق گرفته حالا وارث چکار بايد بکند؟ ميفرمايد به اينکه اگر دين مستوعب باشد وارث بايد کنار برود. او ده تومان موجودي دارد ده تومان هم دين دارد يا پانزده تومان دين دارد که اين دين مستوعب است چيزي به ورثه نميرسد چون ارث بعد از دين و وصيت است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ﴾؛[14] و بعد از دين است که ورثه ارث ميبرند وگرنه آنها که ارث نميبرند.
اگر کسي مُرد مالي داشت و بدهکار بود اين دو تا فرع دارد: يا دينش مستوعب است، يک فرع؛ يا مستوعب نيست، فرع دوم. اين دو تا فرع را در مسئله هشتم ذکر ميکنند: «لو مات و عليه دين» که «يحيط بالتركة» اين فرع اول است اين «لم ينتقل» ترکه «إلى الوارث و كانت في حكم مال الميت» آن بيچاره هنوز درگير است مالک نيست اما به منزله مالک است «و إن لم يحط» اگر دينش مستوعب نباشد تمام ترکه را نگيرد «انتقل إليه» يعني به ورثه «ما فضل عن الدين». اين حکم فقهي ارث است اين مشکل ما را حل نميکند مرتبط به مسئله ما هم نيست، اما آنچه مرتبط به مسئله ما است اين است که «و في الحالين للوارث المحاكمة على ما يدعيه» بالاخره او ادعا دارد ممکن است بگويد شما اين قدر طلب نداشتيد شاهدي داريد يا سندي داريد بياوريد، نه به عنوان وارث، به عنوان مورّث، چون از طرف مورّث ميتواند بگويد اين قدر طلب داشتيد اين قدر طلب نداشتيد، ميتواند به محکمه برود. «لمورثه لأنه قائم مقامه»[15]؛ اما حالا به منزله مدعي است حالا يا بينه اقامه ميکند يا آن طرف اقرار ميکند ثابت میشود. يک مسئله روشني است محل اختلاف هم نيست. عمده همان مسئله هفتم بود که آن نکات را ذکر کردند.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص83.
[2]. الكافي، ج7، ص414.
[3]. ر.ک: جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج40، ص267.
[4]. وسائل الشيعه، ج26، ص248.
[5]. الكافي، ج7، ص414.
[6]. الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص258؛ الصحيح البخاري، ص2466.
[7]. سوره صافات، آيه24.
[8]. سوره الرحمن، آيه39.
[9]. وسائل الشيعة، ج23، ص184.
[10]. سوره حديد، آيه17.
[11] . سوره انفال، آيه41.
[12]. تهذيب الاحکام، ج1، ص83.
[13]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج2، ص231.
[14]. سوره نساء، آيه12.
[15]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص83.