اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ(۶۷) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانُ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(۶۸) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ(۶۹) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ(۷۰) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الآنَ جَئْتَ بِالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ(۷۱) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ(۷۲) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذلِكَ يُحْيِي اللّهُ المَوْتَي وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۷۳) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ المَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۷٤)﴾
سرّ تكرار «إذ»
ظاهر اين آيات منسجم يك جريان را تبيين ميكند، ولي براي اهميت اين ذيل، كلمه ﴿وإذ﴾ تكرار شده است كه ميفرمايد: ﴿وإذ قتلتم﴾ اگر يك قصّه و يك جريان است بايد با يك ﴿إذ﴾ خاتمه پيدا كند، نفرمايد به اينكه ﴿وإذ قال موسىٰ لقومه﴾ بعد بفرمايد: ﴿وإذ قتلتم﴾ اين ﴿وإذ﴾ يعني «واذكر»؛ آن قصّه را متذكر باش. اگر كل اين جريان يك قصّه است چه اينكه ظاهراً يك قصّه است تكرار اين كلمهٴ «إذ» براي اهميت آن ذيل مسئله است چون در خود سؤال هم مطالبي بود كه باعث عبرت آنها بود فرمود: به ياد آن صحنه باشيد كه موساي كليم(سلام الله عليه) به قومش فرمود: خدا امر كرد شما بقرهاي را ذَبح كنيد.
پيامبران و ادب پناهجويي از خدا
آنها به جاي امتثال، استهزا را به موساي كليم نسبت دادند كه حضرتش فرمود: ﴿أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين﴾ اين هم أدب انبياء را بيان ميكند كه اينها در هنگام نفي نقص به خداي سبحان، پناهنده ميشوند. موساي كليم نفرمود: من اينچنين نيستم، گفت: ﴿أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين﴾ يعني استهزا از جهالت است و جهالت در ما نيست و اين نفي جهل ما در اثر استعاذهٴ به خداي سبحان است ما چون به خدا پناه ميبريم از اين جهل مصونيم، اين هم ادب انبياء را در برخورد نشان ميدهد كه ﴿إدفع بالّتي هي أحسن﴾[1] و همين كه كمالات را و نفي نقص را به خداي سبحان استناد ميدهد ديگر نميگويند به اين كه من اين صفت كمال را دارم، ميگويند: پناه ميبريم به خدا از اينكه جزو جاهلين باشيم.
خودخواهي و گستاخي بنياسرائيل
امّا تعبير بنياسرائيل اين است كه همواره خود را مطرح ميكنند، ميگويند: ﴿قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا﴾ با اينكه با يك ﴿لنا﴾ مسئله حل ميشد اگر ميگفتند: «قالوا ادع ربّك يبيّن لنا»، مسئله حل ميشد. يا بدون ﴿لنا﴾ هم اگر ميگفتند: مسئله روشن بود. امّا اين تكرار ﴿لنا﴾ از خود مكررّ نام بردن اين همان نشانهٴ خودخواهي بنياسرائيل است ﴿ادع لنا ربّك يبيّن لنا﴾ اين ﴿لنا﴾ در چند جا تكرار شده است با اينكه بدون ذكر ﴿لناٰ﴾ هم كافي بود بر فرض هم ذكرش لازم بود با يك بار كافي بود.
حسگرايي بنياسرائيل
امّا آنچه كه مربوط به حسّ و داستان است بنياسرائيل به آنها سرگرماند. لذا مادامي كه آيهٴ الهي در حد حسّ اينها ظاهر است اينها تا حدودي مصون هستند همين كه از حد حسّ بيرون رفت به عقل رسيد اينها جاهلند در همهٴ اين موارد ملاحظه فرموديد: تا آن آيت الهي ظهور حسّي داشت اينها كه گرفتار اصالت حس بودند ميپذيرفتند، همين كه از حس غايب شد بايد به عقل برسد چون بهرهٴ عقلي نداشتند، اعراض كردند. در همين جريان هم باز اينچنين است، بعد از اينكه سؤالات گوناگونشان تمام شد خداي سبحان فرمود به اينكه ﴿إنها بقرةٌ لاذلول تثير الأرض ولاتسقي الحرث مسلمةٌ لاشية فيها﴾ آنها گفتند: ﴿قالوا الآن جئت بالحق فذبحوها وما كادوا يفعلون﴾ يعني تا اين آخرين لحظه هم نخواستند انجام بدهند.
نفي مطلق در «لا ذلول»
اين كلمه ﴿لاذلول تثير الأرض ولاتسقي الحرث﴾ ظاهراً ناظر به آن است كه اين منقاد نيست، چون گاوها دو قسمند: يك گاوهاي دستياند جزو عواملاند. يك گاوهايي هستند جزو سوائم هستند، سائمهاند و در مراتع سرگرم چرا هستند، آن گاوي كه جزو سائمه است و جزو عوامل نيست نه با پا خدمت ميكند نه با دوش، امّا آن گاوهايي كه جزو عواملاند كارگر مزرعهاند هم با پا كار ميكنند هم با دوش، لذا در اين كريمه فرمود: نه با پا كار ميكند كه زمين را شيار كند به نام إثارهٴ ارض نه با دوش كار ميكند كه آب براي شما حمل و نقل كند براي مزرعه ﴿لاذلولٌ﴾ كه ﴿تثير الأرض﴾ كه با پا كار كند و ﴿لاتسقي الحرث﴾ كه با دوش و گردن كار كند اين معناي مستفاد از كريمه است.
ولي مرحوم آشيخ جواد بلاغي(رضوان الله عليه) در تفسير شريف آلاء الرحمن ظاهراً اينچنين معنا نكردهاند تفسيري كه ايشان دارند اين است كه ﴿لاذلولٌ﴾ يعني نرم مطلق و منقاد مطلق نيست بلكه انقياد او نسبي است با پا كار كرده است كه ﴿تثير الأرض﴾ امّا و ﴿تسقي الحرث﴾ اين تثير را اثبات گرفتهاند و آن سقي را نفي كردهاند گفتهاند اين گاو اثاره كرده است، شخم كرده، گاوي است كه سابقهٴ شخم گذاري و شيار كردن دارد امّا سابقه سقي و آب كشي از چاه ندارد.[2] ﴿تثير الأرض﴾ امّا ﴿ولا تسقي الحرث﴾.
ولي ظاهراً اينچنين نيست اين «ذلول» بودن را بالقول المطلق نفي كرده است يعني اصلاً منقاد نيست، گاوي كه جزو عوامل يدي نيست جزء سائمه مرتع است و دارد ميچرد او نه با پا كار كرده است نه با گردن و دوش ﴿لاذلول﴾ كه ﴿تثير الأرض ولاتسقي الحرث﴾.
ـ طولاني شدن و اهميت اصل قصه، سرّ تكرار «إذ»
آنگاه خداي سبحان به اصل مسئله ميپردازد و آن اصل مسئله اين است كه ﴿وإذ قتلتم﴾ هم فاصلهاي كه با چند آيه در اين وسط هست و هم اهميت اصل قصّه ايجاب كرد كه كلمه ﴿إذ﴾ تكرار بشود اين كلمهٴ ﴿إذ﴾ بايد در طليعهٴ داستان ذكر بشود نه در وسط قصّه، براي يك قصّه دوبار نميگويند: ﴿إذ﴾ اين ﴿إذ﴾ منصوب است به آن عالم مقدّر، يعني «واذكر» آن وقتي كه اين حادثه پيش آمد. هر حادثهاي را كه خداي سبحان نقل ميكند در صدر آن قصه ﴿إذ﴾ را ذكر ميكند ﴿وإذ قال إبراهيم﴾[3] يعني «اذكر إذ قال» آن وقتي كه ابراهيم اين سخن را گفت متذّكر باش، در اينجا در بحثهاي قبل هم كه فرمود: ﴿وإذ قلنا ادخلوا هذه القرية﴾[4] يا ﴿وإذ قلتم يا موسىٰٰ لن نصر﴾[5] يا ﴿وإذا أخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطّور﴾[6] در هر قصّهاي يكبار كلمهٴ ﴿إذا﴾ را، آن هم در صدر قصه ذكر ميكنند اين قصّه هم به خاطر طولاني بودنش هم به خاطر اهميت ذيلش كه اصل مسئله را آن ذيل تشكيل ميدهد اين كلمه ﴿إذ﴾ تكرار شد.
فصل خصومت به اعلا درجهٴ امكان
فرمود: ﴿وإذ قتلتم نفساً﴾ كسي را شما كشتيد و تدارء كرديد، هر گروهي از خود درء كرد دفع كرد، به ديگري نسبت داد. اين ممكن بود به عنوان يك قضاي عادي حل بشود امّا خداي سبحان اين را با معجزه حل كرد كه جاي هيچگونه شبهه ابهام نباشد براي شما، چون اگر قضا با أيمان و بيّنات باشد بالأخره أحد الطرفين ناراضي برميگردند ولي وقتي با معجزه حل بشود همان ﴿قد تبيّن الرّشد من الغيّ﴾[7] خواهد بود در اين كريمه فرمود: ما اين جريان را به عنوان آيهٴ بيّنه براي شما حل كرديم، نه به عنوان بيّنه اصطلاحي در برابر يمين ، دو شاهد اقامه بشوند يا سوگندي از شما گرفته بشود و مانند آن نبود بلكه با يك معجزهٴ قاطع مسئله را حل كرديم كه همه فهميدند جريان چيست، و اين فصل خصومت به اعلا درجهٴ امكان است. و شما اين صحنه را ديديد مع ذلك ﴿ثمّ قست قلوبكم﴾ ﴿وإذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها﴾.
روز آشكار شدن پليديها
امّا فرمود: ﴿والله مخرج ما كنتم تكتمون﴾ خداي سبحان گاهي ميفرمايد: آنچه شما در نهان داريد ما ميدانيم، ﴿إن تجهر بالقول فإنه يعلم السرّ وأخفىٰ﴾[8] كه اين در بحثهاي قبل گذشت نه تنها خداي سبحان كارهاي جهر ما را ميداند، نه تنها خداي سبحان كارهاي سرّ و مخفي ما را ميداند بلكه أخفاي از سرّ را هم آگاه است. بعضي از اسرار است كه براي خود انسان هم پوشيده است گاهي انسان در اوايل امر يك صفتي را كتمان ميكند، امّا وقتي ساليان متمادي با آن صفت خو كرد كار براي خود او هم مشتبه است اين ميشود أخفاي از سرّ كه حتىٰ براي صاحب سرّ هم مخفي است، فرمود: اگر كاري را انجام داديد جهر بود خدا ميداند، مخفي و راز بود خدا ميداند، اخفاي از سرّ و راز بود كه بر شما احياناً مخفي است و در نهان خانهٴ قلب شماست، باز هم خدا ميداند. اين يك بخش است.
يك بخش ديگر به عنوان تهديد عام بيان كرد كه هر كه هر چه در دل كتمان كرده است ما بالاخره يك روزي او را استخراج ميكنيم ﴿أم حسب الّذين في قلوبهم مرضٌ أن لن يخرج الله أضغانهم﴾[9] اين را به عنوان يك تهديد عام ذكر كرد به فرشتگان هم فرمود: من ميدانم در بين شما كساني هستند كه اسرار را كتمان كرده است ﴿وأعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون﴾[10] امّا در جريان بنياسرائيل فرمود: آنچه شما كتمان كرديد ما استخراج ميكنيم ما بالاخره اين را استنباط ميكنيم.
كتمان مستمر بنياسرائيل
﴿والله مخرجٌ ما كنتم تكتمون﴾ نه تنها «ما كتمتموه» ﴿ما كنتم تكتمون﴾ اين ﴿ما كنتم تكتمون﴾ كان منفي در اين گونه از موارد نشانهٴ استمرار سنّت و سيره است يعني شما تلاشها و كوششها كرديد كه اين را مكتوم كنيد، اينكه ميفرمايد: ﴿ما كنتم تكتمون﴾ يعني سنّت شما، سيره شما تلاش شما اين بود كه اين مسئله را مخفي كنيد ولي ما با اندك حادثهاي اين را استنباط ميكنيم، استخراج ميكنيم: ﴿والله مخرجٌ ما كنتم تكتمون﴾.
احياي مقتول با معجزهٴ الهي
خُب چگونه خداي سبحان استخراج ميكنند؟ ميفرمايد: نحوهٴ استخراج در اينجا اين است كه ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ گفتيم آن قتيل را با بعض از اين بقره مذبوحه بزنيد، حالا يا با زبان اين گاو و يا با دم اين گاو يا با دست اين گاو، اينها چون قصّه است و نقشي ندارد قرآن نقل نميكند، چون قرآن كتاب حكمت و نور است نه داستان، حالا يا با دم گاو زدند يا با دستش يا با سرش يا با زبانش اين اختلافها وجهي ندارد چون سودي هم ندارد. اگر قصّه بود نقل ميكرد چون نور است و هدايت است نه داستان، ميگويد من به وسيلهٴ مردهٴ گاو يك مردهاي را زنده كردم حالا يا با سرش يا با دمش چه فرقي دارد فرمود: ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ كه با حسّ ببينيد مرده زنده ميشود شما با حسّ ديديد ما به موساي كليم گفتيم، به عصا به دريا بزن ﴿إضرِب بعصاك البحر فانفلق فكان كلّ فرق كالطود العظيم﴾[11] گفتيم كه عصا به سنگ بزن ﴿اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عيناً﴾[12] گفتيم ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ با بعض اين بقره مذبوحه اين مقتول را بزنيد، يعني برخوردي ايجاد كنيد تا او زنده بشود شما اين آيات بيّنه را حسّاً ميبينيد، همانطوري كه با زدن عصا دريا جاده خاكي شد، همانطوري كه با زدن عصا سنگ خاكي و سنگ خشك، آبي شد، همانطور با زدن اين بقرهٴ مذبوحه هم به آن انسان مقتول او زنده ميشود.
پيام مستمر قصهٴ ديني
شما مادامي كه در محدودهٴ حس بسر ميبريد، مادام الحس ساكتيد، همين كه آن آيهٴ بيّنه از حس غايب شد جاي انديشه و بهرهبرداري عقلي است، غافليد. اصولاً خاصيّت أصالة الحس بودن اين است. ميفرمايد به اينكه ﴿فقلنا اضربوه ببعضها﴾ خوب چه شد؟ فرمود: ﴿كذلك يحيي الله الموتيٰ﴾ معلوم ميشود با زدن بعض اين بقره مذبوحه به آن انسان مقتول او زنده شد چون فرمود: ﴿كذلك يحيي الله الموتي﴾ و اين هم به عنوان آيت و معجزه است كه فرمود: ﴿ويريكم آياته﴾ و اين آيه هم براي آن نيست كه در محدودهٴ حس نافع باشد چون معجزه كه دائمي نيست يك لحظه رخ ميدهد و انسان استنباط عقلي بايد داشته باشد كه هميشه بماند، فرمود: ﴿لعلّكم تعقلون﴾ و چون اهل تعقّل نبوديد اهل حس بوديد آن پديده مادامي كه در محدودهٴ حس است شما متذكريد، وقتي از محدودهٴ حس غايب شد شما غافليد.
در پايان فرمود: خطر غفلت است كه شما را به قساوت قلب منتهي كرده است، بيان ذلك اين است كه اگر انسان، گرفتار حس باشد تا آن حادثه در حس هست او أهل تنبّه است و اگر از حس غائب شد گرفتار غفلت دروني است ولي اگر اهل حسّ نبود أهل عقل بود، چه آن حادثه در حسّش باشد، چه از حسّ غيبت كرده باشد او متذكر است.
اينكه ميگويند: در تشييع شركت كنيد، اينكه ميگويند بيماران را عيادت كنيد، اينكه ميگويند به مزار مردهها برويد، نه براي آن است كه در همان لحظه كه هستيد متنبّه بشويد بل براي آن است كه از آن لحظه يك مطلب دائمي استنباط كنيد كه همواره با شما بماند، لذا در اين آيه فرمود: ما آيات الهي را نشان داديم تا شما عاقل باشيد. ولي بنياسرائيل در اثر غفلت، به قساوت مبتلا شدند ﴿ويريكم ٰاياته لعلّكم تعقلون﴾.
قساوت قلب، سرانجام حسگرايان
آنگاه فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ با مشاهده همهٴ اين آيات بيّنه، با اينكه ديديد آن اختلاف داخلي حل شد هر كسي درء ميكرد، ميگفت: اين كشته به ما استناد ندارد، ما نكشتيم. اين كشتن به ما مستند نيست. و اين اختلاف عظيم داخلي با مسئله قضاي عادي حلّ نشد كه باز شبهه در اذهان بعضيها بماند با معجزه قاطع حل شد كه احدي نتواند شبهه داشته باشد و خود آن مقتول زنده شد و قاتل را هم معرفي كرد، و مسئله فيصله پيدا كرد بالآية القاطعة. اين معجزهٴ خدا بود كه مشكل شما را حل كرد، بيگناهي متهم نشد و قاتلي هم تبرئه نشد، و مسئله به خوبي حل شد. شما به جاي اينكه از اين آيه بيّنه به عنوان تعقل بيانديشيد و بهره بگيريد گرفتار قساوت قلب شديد چون كسي كه گرفتار حسّ است خاصيت أصالة الحس اين است كه اگر آن شئ در محدودهٴ حسّ او هست او پند ميگيرد و همين كه از حسّ او غيبت كرد گرفتار غفلت ميشود. فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم﴾ در پايان همين آيه ﴿ثمّ قست قلوبكم﴾ ميفرمايد: ﴿وماالله بغافل عمّا تعملون﴾؛ خدا غافل نيست، يعني كار شما روي غفلت است. خب چطور قساوت قلب شما را گرفت؟ براي اينكه قلبي كه معجزهٴ بيّنه را ببيند و بعد از او اعراض كند، گرفتار قساوت ميشود نمونهاش در همين آيهٴ 63 كه قبلاً بحث شد ملاحظه ميفرمائيد فرمود: ما كوه را بر بالاي سر شما بلند كرديم كه اين معجزه بود ﴿رفعنا فوقكم الطّور﴾[13] گفتيم: ﴿خذوا ما اتيناكم بقوّة واذكروا مافيه لعلّكم تتقون﴾[14] شما مادامي كه زير كوه بوديد ايمان آورديد همين كه اين معجزه از شما غائب شد از حسّ شما كنار رفت ﴿ثمّ تولّيتم من بعد ذلك﴾[15] بعد اعراض كرديد، موارد ديگر هم اينچنين بود شما از دريا گذشتيد با معجزهٴ الهي، با معجزهٴ رسول خدا، همين كه از دريا گذشتيد از خطر نجات پيدا كرديد به موساي كليم گفتيد: ﴿يا موسىٰ إجعل لنا إلهاً كما لهم ٰالهة﴾[16]؛ گفتيد يك خداي ديدني بياور، يا خداي خودت را به ما نشان بده، ﴿لن نؤمن لك حتىٰ نرىٰ الله جهرةً﴾[17] يا خداي ديدني براي ما جعل كن. همين كه از خطر رهايي پيدا كرديد گرفتار شرك شديد يا گرفتار فساد اخلاقي.
در همهٴ موارد ميفرمايد به اين كه تا معجزه را ميبينيد ميپذيريد همين كه معجزه غائب شد تولّي و إعراض داريد در آنجا فرمود: ﴿ثمّ تولّيتم من بعد ذلك﴾[18] در اين محل بحث هم ميفرمايد: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ مثل انساني كه تا مادامي كه در كنار محتضر است متنبّه است همين كه فاصله پيدا كرد به منزل آمد غافل ميشود، سرّش آن است كه انسان گرفتار حسّ است و اگر از موارد محسوس استنباط عقلي بكند همواره متذكر است.
سؤال ...
جواب: يعني با قضاي عادي اگر حلّ ميشد آن توطئه عادةً حل ميشد، امّا معجزهٴ الهي حل شد وقتي با معجزهٴ الهي حل شد ديگر جا براي اين نيست كه توطئه چينندهها دوباره به فكر توطئه باشند.
مراحل سير نزولي انسان تبهكار
﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ آنگاه فرمود: ﴿فهي﴾ يعني اين قلوب ﴿كالحجارة او أشد قسوةً﴾ چون تمام تلاشها و كوششهاي خداي سبحان براي آن است كه آن نيروي ادراكي را تقويت كند و اگر كسي نيروي ادراكيش را تقويت كرد كه با فرشتگان محشور ميشود. و اگر تضعيف كرد اوايل در حد حيوانات است بعد در اواسط امر، از حيوانات پستتر است، در اواخر امر در حدّ سنگ است و در آن نهايت امر از سنگ سختتر.
اين مراحل چهارگانه را قرآن بيان كرده، گاهي ميفرمايد: ﴿كالأنعام﴾[19] است يا ﴿كأنه حمر مستنفره﴾[20] است و گاهي ميفرمايد ﴿بل هم أضّل﴾[21] گاهي ميفرمايد ﴿فهي كالحجارة﴾ گاهي ميفرمايد ﴿أو أشدّ قسوةً﴾.
اين مراحل چهارگانهٴ نزول براي آن است كه انسان اگر نخواهد آن عقل را تقويت كند دائماً در تنزّل است تا به جايي كه از سنگ هم سختتر ميشود.
دلهاي سختتر از سنگ
اينكه فرمود: ﴿فهي كالحجارة أو أشدّ قسوةً﴾ اين را مستدل ميكند، چطور بعضي از دلها مثل سنگاند، بعضي از دلها از سنگ سختتراند. براي اينكه ثابت كند بعضي از دلها از سنگ سختترند، ميفرمايد كه حجاره، بسياري از اينها پربركتند: ﴿و إنّ من الحجارة لما يتفجّر منه الأنهار﴾؛ بعضي از سنگها هستند كه در دل كوهاند و نهر از آنها منفجر ميشود، آب فراواني از آنها ميجوشد كه نهر را تشكيل ميدهد. ﴿و إن منها لما يشقق فيخرج منه الماء﴾؛ بعضي از حجاره هستند كه در حد انفجار نيستند، در حد انشقاقاند، آب كمتري از آنها ميجوشد، ميشوند چشمه. آنها كه ظرفيت بيشتري دارند در حد انفجارند، نهر از آنها ميجوشد، آنها كه جوشش كمتري دارند، در حد انشقاقاند چشمه از آنها ميجوشد. ﴿وإن منها لما يشقق فيخرج منه الماء وإن منها لما يهبط من خشية الله﴾؛ بعضي از سنگها هستند كه از ترس خداي سبحان سقوط ميكنند، از جايي به جاي ديگر هبوط ميكنند.
و انساني كه نصيحت در او اثر نكند از سنگ هم سختتر است، اما اينكه فرمود: ﴿و إنّ من الحجارة لما يتفجّر منه الأنهار﴾ اين خب روشن است، فراوان ديدند، نهرهايي كه از دل سنگهاي كوه منفجراً بيرون ميآيد و امّا آن سنگي كه منشق ميشود، آب از آن ميجوشد آن را مشاهده كردند كه ﴿إضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً قد علم كلّ أُناس مشربهم﴾[22] آن را هم ديدند كه از سنگ آب ميجوشد يا از سنگهاي چشمهٴ آبي هم مشاهده ميكنند كه در اثر انفجار، انشقاق، آب ميجوشد.
و امّا آن سنگي كه از خشيت خدا هبوط كند، آن را هم احياناً در جريان ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً وخرّ موسىٰ صعقاً﴾[23] آن را هم مشاهده كردند كه با تجلّي حق، اين سنگ سقوط كرده است.
سؤال ...
جواب: در بين مردم، آن حصر اضافي است نه ضعيف است چون ساير ضماير به حجاره برميگردد در اين جا هم دربارهٴ دلهاي قاسي سخن است اين دو شيء باعث بُعد اين است كه ضمير منها به قلوب برگردد.
سؤال ...
جواب: نه اگر ماي نافيه باشد كه بيان ﴿اشدّ قسوةً﴾ بودن نيست، الآن ميخواهد بفرمايد كه بعضي از سنگها از دلها بهتر است و بعضي از دلها از سنگ سختترند. براي اين كه سنگها اين منافع را دارند اگر اين ضمير منها به قلوب برگردد با سياق سازگار نيست اوّلاً، با محتوا سازگار نيست ثانياً.
تسبيح، خشيت و خوفِ جمادات
اينكه فرمود: ﴿و إنّ منها لما يهبط من خشية الله﴾؛ بعضي از سنگها هستند كه از خشيت خدا سقوط ميكنند. اگر ناظر به همان كوهي باشد كه با تجلّي سقوط كرده است كه خب أمرش روشن است و اگر نباشد بسياري از سنگها هستند كه خضوعي دارند، خشوعي دارند، چون سجدهاي دارند تسبيحي دارند، چيزي نيست كه در عالم مسلمان نباشد، سراسر جهان مسلم و منقاد خداي سبحاناند كه ﴿وله أسلم من في السموات و الأرض﴾[24]، هم اهل إسلامند، هم اهل سجدهاند، هم اهل تسبيحاند، هم اهل اطاعت كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[25] و اين چنين نيست كه سنگها چيز نفهمند. اگر سنگ و جماد در دنيا چيز نفهمد كه در قيامت نميتواند شهادت بدهد. اينكه مسجد شفاعت دارد يا شكايت دارد، زميني كه حادثه در او اتفاق افتاد شهادت ميدهد، شكايت ميكند يا شفاعت دارد و مانند آن. در قيامت ظرف اداي شهادت است. اداي شهادت مسبوق به تحمل شهادت است، اگر امروز نفهمند كه شهادت اينها در قيامت مسموع نيست. اگر شاهدي در متن حادثه حضور نداشته باشد و جريان را نفهمد و در محكمه بيايد سخن بگويد كه اين شهادتِ مسموعه نيست و اگر اين زمين در قيامت عالم بشود و خداي سبحان در قيامت زمين را آگاه كند به اينها اطلاع بدهد كه احتجاج تمام نيست آنگاه انسان ميتواند بر خدا احتجاج كند بگويد: خدايا اين زميني كه الآن عليه من دارد شهادت ميدهد او كه نميداند تو يادش دادي، و اين شهادت مسموع نيست. اصولاً يوم القيامة روز احتجاج است، هم احتجاج عبد بر مولي، هم احتجاج مولي بر عبد. در آنجا ممكن نيست كه يك حادثهاي اتفاق بيفتد كه انسان بتواند با آن حادثه احتجاج كند عليه خدا، خب اگر زمين در دنيا چيز نفهمد اين دست و پا در دنيا چيز نفهمد، اين مسجد در دنيا چيز نفهمد، او چگونه ميتواند در محكمهٴ عدل إله شهادت دهد شكايت كند يا شفاعت كند و مانند آن، اگر در قيامت شهادت ميدهند چه اينكه شهادت ميدهند، قيامت ظرف اداي شهادت است و هر أدايي مسبوق به تحمل است شاهد تا متن جريان را حضور نداشته باشد و درك نكند و تحمل نكند كه گفتار او در محكمه مسموع نيست. اگر اعضاء و جوارح در دنيا چيز نفهمند و در قيامت عليه انسان سخن بگويند، انسان ميتواند بگويد كه خداي سبحان يادشان داده است، اينها كه نميدانستهاند كه، شهادت اينها مسموع نيست. ولي اينها ميگويند: ﴿أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيء﴾[26] نه «أعلمنا الله الذي أعلم كلّ شيء». خدا ما را به حرف آورده. اجازه داده ما حرف بزنيم نه خدا الآن ما را آگاه كرده. نميگويند كه خدا به ما فهمانده، ميگويند: خدا به ما اجازه داده كه حرف بزنيم، در دنيا مجاز نبوديم الآن مأذونيم، نه اينكه تازه فهميديم، تازه به حرف آمديم، مثل انساني كه مجاز نبود حرف بزند الآن حرف ميزند. قيامت ظرف إذن حرف است نه ظرف اعلان، اينها همه الآن دارند ميفهمند. اينكه گفته ميشود: عالم مظهر خداست و محضر خداست، اينچنين است، همه چشم و گوش باز كردهاند و آدم را ميبينند ممكن نيست كسي به اين مرحله برسد و در جايي از جاها به خودش اجازه معصيت بدهد، چون همه دارند ميبينند و همه عليه او شهادت ميدهند. اينچنين نيست كه قيامت ظرف آگاهي اين أشيا باشد، بلكه قيامت ظرف سخنراني اينهاست، ظرف نطق اينهاست نه ظرف علم اينهاست. پس همه، چيز ميفهمند. منتها فهمها مختلف است، گاهي هبوط است از خشيت حق، گاهي اندكاك است از تجلّي حق و مانند آن كه فرمود: ﴿وإن منها لما يهبط من خشية الله﴾.
سؤال ...
جواب: بله، امّا نفي نيست، اين تقسيم است. منظور آن است كه دلها از سنگها سختتر است، براي اينكه اين فوائد را سنگها دارد و دلهاي قاسي هيچكدام از اين فوائد را ندارد، نه آن سنگي كه انفجار دارد نهر از آن ميجوشد يا انشقاق دارد چشمه از آن ميجوشد آنها از خشيت خدا هبوط ندارند.
قساوت شديد قلب بعد از مشاهدهٴ بيّنهٴ الهي
اما اينكه فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ براي آن است كه اگر كسي اين همه آيات را ببيند دوباره برگردد، البته قلب قسي خواهد شد. ممكن است قبل از آمدن يك معجزه، انسان آنچنان گرفتار قساوت نباشد ولي بعد از آمدن معجزه و بيّن شدن مطلب، انسان دوباره بخواهد بر شرك و گناهش اصرار بورزد اين يك قساوت سنگيني است، لذا در سورهٴ مباركهٴ إسرا، جريان قرآن را كه تشريح ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ ورحمةٌ للمؤمنين ولايزيد الظّالمين إلاّ خساراً﴾[27] قبل از اينكه يك آيه يا يك سوره نازل بشود آن كسي كه در نهانش شقاوت هست به آن شقاوت كامله نميرسد بعد از اينكه آيه روشن شد و نازل شد آنكه اهل ايمان بود پذيرفت و اطاعت كرد آنكه شقي بود عكس العمل حاد نشان داد در برابر آيه ايستاد اين خسارت او افزوده ميشود، مثل همان ميوهاي كه مثالهايش را قبلاً ملاحظه فرموديد: يك كسي كه دستگاه هاضمه او ضعيف است زخم معده دارد قبل از خوردن اين گلابي شيرين، دادش در نميآيد، اما وقتي يك طبق گلابي شيرين آوردند آنكه سالم بود از اين گلابي استفاده كرد بهرهمند شد و آنكه به زخم معده مبتلا بود همينكه اين گلابي شيرين و پرآب را خورد دادش بلند است، دردش افزوده ميشود. تقصير از اين گلابي شيرين نيست، تقصير از ضعف هاضمه اوست. قبل از نازل شدن يك آيهٴ، شقاوت دروني أشقيا ظهور نكرده است وقتي آيات الهي كه غذاي روح است نازل شد عدّهاي اين غذا را تناول كردند و فربه شدند، عدّهاي در برابر اين غذا ايستادگي كردند عكس العمل نشان دادند درد آنها افزوده ميشود. فرمود: ﴿لايزيد الظّالمين إلاّ خساراً﴾[28] نه اين كه خداي سبحان درد بفرستد مرض و خسارت بفرستد، مثل اينكه شما در برابر يك عده واردين يك طبق گلابي اهدا ميكنيد شما كاري جز احسان نداريد امّا آنكه به همراه خود مرض آورده است از تناول گلابي شما، دردش بيشتر ميشود نه اينكه شما او را مريض كرديد، او نتوانست عطيّه شما را هضم كند و گرنه شما عطا فرستاديد. فرمود: ما عطا فرستاديم، ما رحمت فرستاديم يك عدّهاي در برابر اين رحمت، دردشان افزوده ميشود ﴿و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً﴾[29] اگر بخواهند خسارت نبينند به اين قرآن عمل كنند، نه اينكه ما كسي را خاسر كرديم و خسارت فرستاديم و مانند آن، در برابر اين آيهٴ بيّنه بنياسرائيل خسارت ديدند ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او أشدّ قسوة﴾ قبل از آمدن اين آيهٴ بيّنه آنچنان خسارت نداشتند اما بعد از اينكه ﴿قد تبيّن الرّشد من الغي﴾[30] هيچ راهي براي بهانه نبود، هم متهم روشن شد كيست؟ هم بيگناه تبرئه شد، هم آن قاتل سخن گفت، هم إحياء موتي براي اينها حل شد، هم همه اختلافات حل شد مع ذلك باز گرفتار انحراف و شرك و امثال ذلك شدند، لذا فرمود: ﴿ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك﴾ سرّش اين است كه شما گرفتار حسّيد، مادامي كه در چشم شما يك آيه ظهور كرد ميپذيريد همين كه از چشم غيبت كرد گرفتار انحرافيد، شما از اصالة الحس بيرون بيائيد، عاقل باشيد كه از موارد محسوس آن معناي معقول را استنباط كنيد تا همواره با شما باشد.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 96.
[2] ـ آلاء الرحمن، ج 1، ص 100 ـ 101.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 58.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[8] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 7.
[9] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 29.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[11] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[12] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 160.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[14] ـ همان.
[15] ـ همان.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 64.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[20] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 50.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 60.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 83.
[25] ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 11.
[26] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[27] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[28] ـ همان.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.