اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ (44) وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (47)﴾
نبود دليل عقلي و نقلي در پرستش مشرکين از غير خدا
بعد از اينكه بخشي از عناصر محوري سوَر مكّي يعني توحيد و وحي و نبوّت از يك سو و خطوط كلي اخلاق و حقوق از سوي ديگر بيان شد, فرمود اينها كه مشركاناند و غير خدا را ميپرستند به بهانه اينكه غير خدا حقّ شفاعت دارند يا مقرِّب اينها هستند الي الله, اين سخن اينها نه برهان عقلي دارد نه دليل نقلي, در سوره مباركه «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[1] در آيه 44 همين سوره مباركه «سبأ» فرمود نه قبلاً براي اينها پيامبري بود كه چنين حرفي را به اينها بگويد, نه در كتاب آسماني اين مسئله را ما نوشتيم, شرك يك امر بيّنالغي است برهان عقلي و نقلي بر خلاف آن است اينها نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي; ﴿وَمَا آتَيْناهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا﴾ (يك) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ﴾ چون حرف گاهي در كتاب آسماني است مثل قرآن, گاهي در سنّت آن پيامبر است كه هر دو حجّت است فرمود اينها نه كتاب آسماني داشتند كه اين حرفها در آن باشد نه پيامبري براي اينها آمد كه اين حرفها را به اينها اعلام بكند بنابراين اينها حرفي براي گفتن ندارند. پس ميماند غرور و تكيه كردن به مسائل مادي و قدرتهاي مادي, اگر اين باشد كه تاريخ نشان داد كه افرادي قبل از اينها بودند مقتدرتر بودند به عذاب الهي گرفتار شدند.
مشکل بودن اثبات تکامل تاريخي انسان از آيه مورد بحث
مطلبي كه اينجا هست اين است كه آيا ميشود تكامل تاريخي را از اين آيه استفاده كرد يا نه مستحضريد آن مقداري كه ما شواهد داريم ميشود تكامل تاريخي را از آنها استفاده كرد اما اين بشري كه متأسفانه درندهخويي دارد بسياري از مفاخر علمي را از بين برده است در جريان جنگها و قتلها و غارتها بسياري از آثار تاريخي, آثار باستاني, آثار علمي, نُسَخ خطّي همه اينها از بين ميرود اگر اين قتل و غارتهايي كه شده الآن هم ميشود بعدها اگر كسي مثلاً بيايد يك مطلب علمي را ثابت كند ميگويد: «لم يسبقني اليه أحد» در حالي كه چند قرن قبل كتاب نوشته شده نسخ خطّياش هم بود و قتل و غارتهاي عمومي باعث ويراني اينها شده اين زلزلههاي عمومي, اين سوناميهاي عمومي, اين غارتگريهاي بشري اينها بسياري از مفاخر علمي را از بين ميبرد بنابراين انسان يك نكته قطعي و يك راه قطعي داشته باشد كه مثلاً فلان مطلب قبلاً نبوده است اين اثباتش آسان نيست آن بيان نوراني كه مرحوم صدوق در خصال نقل كرده است كه چندين آدم آمدند و رفتند ما آخرينيم يا چندين عالَم آمد و منقرض شد ما آخرينيم[2] اينها نشان ميدهد كه انسان نميتواند بگويد اين حرف قبلاً نبود يا اين نكته علمي قبلاً نبود يا اين صنعت قبلاً نبود قدرتهايي بودند مهندسي و ساختماني بود كه اينها هرگز به اين اكتفا نميكردند كه در دامنههاي كوه, ويلا بسازند اين كوههاي عظيم را اين سنگها را ميتراشيدند اتاق درست ميكردند اينها كوه را خانه ميساختند نه در كوه ويلا بسازند فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[3] كه الآن گوشههايي از آثار تاريخي هست. اينكه فرمود: ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[4] معلوم ميشود كه قبلاً سابقه نداشت از آن به بعد بود ما اگر بخواهيم بگوييم فلان مطلب سابقه نداشت با اين خويي كه بشر داشت و دارد اين كار آساني نيست البته آن مقداري كه شواهد نشان ميدهد در حدّ يك اظهار نظر ظنّي است.
نهادينه بودن ثبوت خدا در وجود انسان
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم جريان توحيد را بيّنالرشد ميداند نميفرمايد شما دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر درباره توحيد فكر كنيد ميفرمايد توحيد, اصلي است كه شما چه بخواهيد چه نخواهيد در نهاد شما نهادينه شده است براي رضاي خدا قيام كنيد درباره مسئله نبوت و معاد نه اينكه فكر كنيد آيا خدايي در عالَم هست يا نه, اصلاً خدا قابل انكار نيست اين بيان نوراني را مرحوم كليني در همان جلد اول كافي نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت فرمود: «معروفٌ عند كل جاهل» خدا اصلاً قابل انكار نيست هر خدانشناسي خداشناس است, هر ملحدي خداشناس است او كه نميتواند حقيقت را منكر بشود اين حقيقت, فعل خداست صُنع خداست قابل انكار نيست اين دو اصل را در جلد اول اصول كافي از امام نقل كرده «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند كلّ جاهل»[5] هر چيز ناشناختهاي نزد خدا شناخته است و هر انسان خدانشناسي خداشناس است خدا قابل انكار نيست او حقيقت است مگر كسي ديوانه باشد يا سوفيست باشد.
«مفروغ عنه» بودن وجود خدا در قرآن و امر به تفکر در ثبوت و معاد
پرسش: كسي كه خداشناس باشد مواظب اعمالش است؟
پاسخ: او در حقيقت علمِ به علم ندارد فرمود: «معروف عند كلّ جاهل» اين از غرر روايات ماست كه مرحوم كليني در جلد اول كافي نقل كرده است. در نتيجه قرآن كريم اين بخش را مفروغعنه گرفته فرمود نه اينكه شما فكر كنيد خدايي هست, براي رضاي خدا فكر كنيد, براي تقرّب به خدا فكر كنيد كه نبوت چيست و معاد چيست ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ فكر كنيد تا براي شما روشن بشود اين شخص، پيامبر است و از قيامت خبر ميدهد مسئله نبوت و معاد را با فكر بررسي كنيد نه مسئله توحيد را ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خدا قابل انكار نيست و شما اين آلهه را ميپرستيد براي اينكه شما را به خدا نزديك كند. درباره مشركان كه خب اينها اصلِ خدا را قبول داشتند راه روشن است درباره ملحدان هم ميشود چنين حرفي زد.
چگونگي تفکر درباره مسائل اعتقادي و اجتماعي
فرمود شما كه خدا را قبول داريد براي رضاي خدا يا دو به دو بحث كنيد يا تنهايي بحث كنيد يك وقت مسائل اجتماعي و عملي و سياسي و اينهاست آنجا هر چه بيشتر بهتر, يك وقت مسئله فكر و انديشه و اينهاست آنجا هر چه كمتر بهتر, آدم وقتي ميخواهد فكر كند يا بايد تنها باشد يا با مثل خودش بحث كند وگرنه در غوغا و جمعيت كه فكري حاصل نميشود ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾[6] براي كارهاي عملي است كه همه بايد انجام بدهند كه امروز همه در صحنه عرفات ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ را دارند يك وقت كسي ميخواهد مطلبي را بفهمد اين با هفت, هشت, ده نفر حاصل نميشود اين يا با يك نفر حاصل ميشود يا حداكثر با دو نفر, بنابراين مسئله ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ براي كارهاي عملي است, مسئله فكر و علم يا يك نفر يا دو نفر بنشينيد فكر كنيد و بررسي كنيد البته يك انسان متفكّر بايد دستمايه علمي داشته باشد.
انديشه در نبوّت و کارهای پيامبر رساننده انسان به ساحر و مجنون نبودن او
فرمود يا دو نفر يا يك نفر بنشينيد فكر كنيد درباره نبوّت و درباره معاد, درباره نبوّت فكر كنيد اين بزرگوار كارهاي خارقالعاده آورده كه از ديگران ساخته نيست (يك) اين كار را يا جن ميكند يا پيامبر (دو) جن در كار نيست او ديوانه نيست ديوزده نيست جنزده نيست تا بشود مجنون تعبير به ساحر حدّ وسط استدلال است.نظير اينكه خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾[7] من چهل سال در بين شما زندگي كردم خب من را ميشناسيد اين حرفها را كه نميزدم, درسي هم كه نبود, اين فكرها هم نبود, اين نوآوري را شما بايد از جاي ديگر بدانيد اينكه خود حضرت استدلال كرد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ و اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد ﴿مَا بِصَاحِبِكُم﴾ اين حدّ وسط برهان است خب اين كسي كه چهل سال با شما بود شما همه كارهايش را از نزديك ديديد غير از خردمداري و عقل و امانت و هوش و هوشياري چيز ديگري نديديد اين چگونه ديوانه است پس اين كارهايي كه انجام ميدهد براي خودش كه نيست براي اينكه بشر از آن جهت كه بشر است بتواند اين كارها را بكند اينطور حرف بزند خب ديگران هم بايد بتوانند بكنند. ديوانه يعني كسي كه منسوب به ديو است منسوب به جن است مجنون را ذيجنّه ميگويند, ما در فارسي ديوانه ميگوييم و مانند آن كه به ديو مربوط است فرمود او كه نميتواند مجنون باشد پس الاّ ولابد وحي الهي است ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ اين حرفها و اين كارها هست و خود وجود مبارك پيغمبر هم بعد ميفرمايد خدا شاهد است كه اين حرفها, حرفهاي الهي است ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ كه در آيه 47 همين سوره است.
تفاوت امر به قيام براي تفکر و «لله»
پرسش: اين ﴿مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ نميتواند ناظر اين باشد كه حتي اگر كم هستيد باز هم قيام كنيد لله؟
پاسخ: نه, آن ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ نشان ميدهد كه مدار قيام براي فكر است يك وقت است كه قيام بكنيد لله آن كارهاي عملي است جهاد است و امثال ذلك, يك وقت است كه كارهاي فكري است در مسئله قيام عملي خب اگر كسي رهبر الهي باشد ولو هيچ كس نباشد [موظف به قيام است].
مأمور بودن پيامبر به قيام «لله» و نبود تقيه براي او
ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾[8] تقيّه براي امام است ولي براي پيغمبر نيست فرمود اگر در تمام روي زمين احدي تو را ياري نكند تو وظيفه داري قيام بكني و همين كار را هم كرد آن سفر حضرت به طائف و پاي حضرت خوني شدن و سنگ خوردن و آن شعب ابيطالب و اينها هم هست تقيّه براي امام(عليه السلام) است نه براي پيغمبر, فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ احدي تو را ياري نكند تو موظّفي قيام بكني او هم همين كار را كرد اين مسئله رهبران الهي است. درباره ديگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقيّه طور ديگر است.
پرسش: چرا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نميتواند تقيه کند؟
پاسخ: براي اينكه اصلِ دين آن وقت محفوظ نميماند آنها تقيّه ميكردند براي اينكه دين محفوظ بماند اين پيامبر, اصلِ دين را دارد ميآورد اگر اصلِ دين با تقيّه هم كنار برود پس ديني نميماند.
سرّ امر به «مثني و فرادي» در تفکر و «جميعاً» در امور عملي
در مسئله فكر با غوغا و ده رأي و ده پيشنهاد كه فراغتي براي فكر حاصل نميشود موقع عمل, ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ به سبب اهميّت مسئله هم امر به اعتصام شده هم نهي از تفرّق شده گرچه اين دو حكم مستقل نيست كه چيزي هم واجب بالذّات باشد هم تركش حرام بالذّات كه اگر اين كار نشده دو عِقاب داشته باشيد دو عقاب كه معقول نيست اگر فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ يكياش مقدمه ديگري است اعتصام واجب است براي تأكيد بر اينكه اعتصام واجب است تفرّق را نهي كرده نه اينكه تفرّق هم حرام است اعتصام هم واجب است كه اگر كسي اعتصام نكرد دو گناه كرده باشد دو عِقاب داشته باشد اينطور نيست آنجا براي اهميت مطلب هم به فعل امر شده هم از تركش نهي شده چون كار عمومي است كار عمومي را بايد به دست همه مردم انجام داد اما براي فكر و انديشه و علم هر چه جمعيت كمتر بهتر. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾
نقد ديدگاه فخررازي در ارائه معناي کنايهاي براي «مثني و فرادي»
اينكه جناب فخررازي گفتند مثنا ميتواند به معناي مجتمعين باشد فرادا به معناي متفرّقين باشد[9] از آن سنخ نيست; مثنا يعني دو نفر در قبال فُراداست گاهي ميگوييم مثنا كنايه از اجتماع است و فُرادا كنايه از عدم اجتماع است اين براي كارهاي عملي است ولي كارهاي علمي بالأخره يك نفر يا دو نفر همبحث باشيد فكر كنيد.
نقد بتپرستي مشرکان به عدم وجود ازلي و احتياج معبودها
درباره خدا فكر نكنيد كه او بيّنالرشد است شما هم خدا را قبول داريد آن شركتان هم به جايي نميرسد نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي, نه عقل عملي نه عقل نظري; هيچ كدام از اين امور چهارگانه مشكل شما را حل نميكند ما برهان عقلي از شما خواستيم ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ نداشتيد, برهان نقلي خواستيم نه در كتاب آسماني بود نه هيچ پيامبري اين حرف را زد كه نداشتيد, شما هم قبول داريد كه اين بتها مقرِّب الي الله هستند, شما هم قبول داريد اين بتها شفعاي الي الله هستند خب موجودي كه در اصلِ هويّت خودش مخلوق است و محتاج است او چگونه ميتواند كاري را بالاستقلال انجام بدهد او نه اله است نه مقِرّب است نه شفيع است هيچ كاره است اگر سِمتي دارد خالقِ او بايد به او عطا كند و خالقِ او سِمتهايي كه عطا ميكند مضبوط است يا بايد دليل عقلي داشته باشيم كه خدا به اينها سِمت داد يا دليل نقلي; نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي و خود اينها هم كه ذاتاً وابستهاند شما خودتان ميدانيد ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[10] خود اينها و شما قبلاً نبوديد بعد پيدا شديد, آن فرشتهها قبلاً نبودند بعد پيدا شدند, آن عيساي مسيح(سلام الله عليه) قبلاً نبود و بعد پيدا شد.
تبيين برهان و جدال احسن قرآن در برابر مشرکان
پس همه اينها مسبوق به عدم هستند در اصلِ هويّت محتاج الي الله هستند در صفت هم همچنين. اگر كسي اين مبادي را قبول نداشته باشد آن آياتي كه قبلاً خوانده شد آيات 22 و 23 ميشود برهان براي او, مشركيني كه قبول دارند كه اينها را خدا آفريد اين آيات 22 و 23 براي اينها ميشود جدال احسن, خداي سبحان به رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[11] فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[12] اينها به خالقيّت خدا, به ربوبيّت مطلق خدا نه ربوبيّت جزئي, مدير كل بودن خدا, باور دارند قبول ميكنند. نسبت به اينها ميشود جدال احسن, نسبت به ملحدان ميشود برهان, اگر اينها اصلِ مطلب را قبول ندارند خدا برهان اقامه ميكند اگر اصل مطلب را قبول دارند نسبت به خالقيّت و مدير كل بودنِ خدا, ذات اقدس الهي جدال احسن دارد.
تفاوت گفتار عوام و خواص مشرکان در شرک به خدا
حرف آنها را قبلاً هم قرآن نقل كرده فرمود عوام آنها يك نحو حرف ميزنند, محقّقان آنها به اصطلاح حرف ديگر ميزنند عوام آنها در تصديق و در تكذيب، مقلّد گذشتگان هستند اگر چيزي را گذشتگانشان گفته باشند ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[13] ميپذيرند و تصديق ميكنند, اگر نگفته باشند ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] قرآن چه در بخش قبول چه در بخش نكول ميفرمايد: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[15] يا ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[16] خب پدرانتان كه اينطور هستند چرا شما تصديق و تكذيبتان را به نفي و اثبات آنها گِره زديد آن محقّقانشان كه امروز هم در هند و امثال هند هستند كساني كه ميگويند ما دسترسي به خدا نداريم غافل از اينكه شما به خدا دسترسي نداريد ولي خدا به شما از هر موجودي نزديكتر است اگر او به انسان از هر موجودي نزديكتر است انسان چرا نميتواند او را عبادت كند فرمود او «أقرب إليكم من حبل الوريد» است[17] يك اضافه متخالفةالأطراف است خودت را دور كردي وگرنه او نزديك است خب اگر كسي كور باشد دوستش در كنارش باشد خب نميبيند اينچنين نيست كه اگر كسي آدم را ديد حتماً آدم هم بتواند او را ببيند اگر ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[18] شد خب نسبت كور و اعما چيست يكي قريب است ديگري بعيد اينكه مثل دوتا ديوار نيست اين ستون با آن ستون اگر فاصلهشان پنج متر است آن هم پنج متر است اين هم پنج متر است ديگر فرض ندارد كه اين ستون به آن ستون نزديك باشد آن از اين دور باشد در ماديّات اين گونه از اضافات قُرب و بُعد و معيّت متوافقةالأطراف هستند يعني طرفين يك اضافه دارند ولي در معنويات همين قُرب و بُعد, اضافه متخالفةالأطراف است يعني ممكن است الف به باء نزديك باشد باء از الف دور; خدايي كه به هر چيزي نزديك است و «مع كلّ شيء»[19] است يك عده هم ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[20] كافر و ملحد و منافق از خدا دور است با اينكه خدا به همهشان نزديك است قُرب و بُعد و معيّت اگر مادي باشد جزء اضافههاي متوافقةالأطراف است و اگر معنوي باشد ممكن است متوافقةالأطراف باشد مثل اينكه خدا به مؤمن نزديك است مؤمن هم به خدا نزديك است ممكن است متخالفةالأطراف باشد خدا به كافر نزديك است كافر ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اگر شما چنين حرفي داريد پذيرفتيد خدايي هست اينها ميشود جدال احسن, نپذيرفتيد اينها ميشود برهان, مقلّدينشان همين حرفهاي پدرانشان را نقل ميكردند محقّقينشان به اصطلاح، خلط تكوين و تشريع داشتند كه قبلاً قرآن نقل كرد و ابطال كرد.
خلط بين تکوين و تشريع توسط محققان مشرک در شرک به خدا
خلط تكوين و تشريع اينها اين بود كه آنها ميگفتند خدا قادر است عليمِ مطلق است ميداند ما بتها را ميپرستيم, ميتواند جلوي ما را بگيرد و جلوي ما را نگرفته معلوم ميشود [كارها] حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[21] قرآن ميفرمايد شما بين تشريع و تكوين خلط كرديد بله خدا عالِم است (يك) ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[22] است (دو) اما بشر را در گناه آزاد گذاشته امتحان كرده از نظر تشريع راه را بسته از نظر تكوين فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[23] بنابراين آنها حرفي براي گفتن ندارند هر حرفي داشتند قرآن كريم نقل كرد و ابطال كرد بعد فرمود اينها كه باطل است غير از اين اگر حرفي داريد بياوريد اگر حرف نقلي هم داريد بياوريد اين بود كه از چند جهت قرآن كريم اين حرفها را مطرح كرد و ابطال كرد.
پرسش: پس نتيجه فرمايشات حضرتعالي اين است که انسان بيشتر در عالم تشريع آزاد است.
آزادي انسان در مقام تشريع دال بر کمال او
پاسخ: نه, در عالَم تشريع آزاد نيست در تكوين آزاد است.
پرسش:... پاسخ: يعني تكويناً.
پرسش: استاد! شما تکوين را چگونه معنا ميکنيد؟
پاسخ: يعني انسان را ذات اقدس الهي آزاد آفريد كه هم ميتواند گناه كند هم ميتواند نكند.
پرسش: اين در تشريع بايد اينگونه باشد.
پاسخ: در تشريع فرمود راهتان اين است تكامل اين است كه انسان بتواند خلاف بكند و خلاف نكند, اگر انسان مجبور باشد يك طرفه برود كه تكامل نيست.
پرسش: استاد! درسته که تشريع از جانب خداست اما بشر بالأخره در انتخاب راه آزاد است يا خير؟
پاسخ: تشريعاً نه, تكويناً آزاد است, اگر اختيار است بله بشر اختيار دارد اگر مجبور بود كه كمال نبود.
پرسش: شما فرموديد شيطان در مقام تكوين عبد محض است پس چرا گناه كرد؟
پاسخ: در مقام تشريع معصيت كرد. در مقام تشريع وظيفه دارد به امر و نهي عمل كند در مقام تكوين خدا راهش را باز گذاشته ميگويد من مجبور نكردم اگر جبر باشد كه كمال نيست اولياي الهي كه به مقامات رسيدند كه اگر مجبور بودند كه كمال نبود و اگر فسّاق و ملحدان به دركات گرفتار شدند اگر مجبور بودند كه نقص نيست تمام كمال در اين است كه انسان آزاد است فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾,[24] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾, ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[25] اين راه باز است.
عقل و نقل دو چراغ راهنماي انسان در مقام تشريع
آن وقت انديشه و عقل و فطرت در درون, وحي و نبوت و رسالت و بركات ولايت اهل بيت(عليهم السلام) از بيرون، اينها چراغهايي هستند كه راهنماي انسان هستند صراط را خدا ترسيم كرده مهندسي براي اوست, عقل مهندس نيست كه راه درست كند عقل, چراغ است كاري كه از سراج برميآيد فقط راهنمايي است خداي سبحان هم مهندسي كرد راه را ساخت (يك) هم به وسيله نقل, راه را نشان داد (دو) هم به وسيله عقل, راه را نشان داد (سه) فرمود اين صراط مستقيم است كه من ترسيم كردم از هيچ كس ساخته نيست مهندسي فقط كار خداست راه يعني دين, دين صراط است صراط از غير خدا ساخته نيست عقل, چراغ است چراغ, كار صراط را نميكند سراج, راه را نشان ميدهد چه اينكه دليل نقلي راه را نشان ميدهد فرمود مختاريد اين هم جهنم اين هم بهشت, اگر خواستيد برويد بهشت آزاديد در تكوين, اگر بخواهيد برويد جهنم آزاديد در تكوين ولي مبادا بروي, رفتي شلاق است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[26] به دنبال توست اين انذار الهي است اين تنبيه الهي است اين هشدار الهي است.
بيان منذر بودن پيامبر بعد از دعوت به توحيد
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ نه «تتفكّروا في التوحيد» توحيد يا مقبول است يا اگر در درونتان سري بزنيد فطريِ شماست و اين كسي كه عمري به شما امتحان داده در همه موارد هم از همه شما هوشمندتر بود امانتش, علمش, رشدش, قدرتش كه چهل سال به شما امتحان داد خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ شما عمري مرا آزموديد از اين حرفها من نميزدم اين حرفها را نميدانستم پس معلوم ميشود اين حرفها براي من نيست.
﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم﴾ گرچه هم بشير است هم نذير, اما اينجا جاي انذار است بعد نه تنها انذار, فرمود خيلي وضع روشن نيست كه حالا چه وقت به حياتتان خاتمه ميدهد ﴿بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ خيلي روشن نيست كه چه وقت ميميريد آينده دور را شما مطرح نكنيد روشن نيست آينده دور است يا نزديك ممكن است نقد باشد ﴿بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ اينها راجع به اصول سهگانه.
امر به پيامبر در ابلاغ نخواستن اجر رسالت از مردم و استثناي آن
بعد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو من چيزي از شما نخواستم مگر اينكه شما اين راه را ادامه بدهيد حرفهاي همه انبيا اين بود كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[27] حرف همه انبيا اين بود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجري از مردم خواست كه با انبياي ديگر فرق دارد كه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾.
دو نکته مهم در استثناي اهل بيت از اجر رسالت
دو توضيح در اين استثنا آمده؛ آيه 23 سوره مباركه «شوري» اين است كه ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ كه به اهل بيت و عترت طاهرين(عليهم السلام) بايد علاقه داشته باشيد مودّت داشته باشيد رابطه داشته باشيد بعد فرمود اين كار, حَسنه است ﴿وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ قدر متيقّن در مقام تخاطب نسبت به حَسنه همان ولايت اهل بيت است البته موارد ديگر را هم شامل ميشود اما قدر متيقّنش اين است فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَمَن يَقْتَرِفْ﴾ يعني «يكتسب» ﴿حَسَنَةً﴾ معلوم ميشود مودّت اهل بيت, حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[28] است, ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[29] است ﴿نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ است و مانند آن. در آيه محل بحث سوره مباركه «سبأ» فرمود اين مودّت اهل بيت همان طيّ راه است تكامل خود شماست چيزي به ما برنميگردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم گفتيم راهنمايانتان را حفظ كنيد به دنبال همينها برويد سعادت دنيا و آخرتتان همين است پس من هم همان حرف را ميزنم كه انبياي ديگر گفتند نه اينكه من حالا چيزي را بخواهم كه آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ انبياي ديگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ من هم ميگويم ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾.
بيان امام سجاد (عليه السلام) در مورد جايگاه اهل بيت(عليهم السلام) در انتقال معارف دين
پرسش: استاد! مودّت اهل بيت هم موضوعيت دارد هم طريقيت؟
پاسخ: نه, اصل دين است امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود اين سه مرحله را خدا آموخت فرمود قرآن را به منزله قانون اساسي نازل كرد, تبيين قرآن را به عنوان سنّت نبوي به حضرت آموخت, تفصيل آن را از راه سنّت نبوي به ما الهام كرد[30] هر سه بخش را چه خطوط كلي قرآن كه به صورت قانون اساسي است چه شرح و تبيين آن كه سنّت نبوي است, چه گسترش و تحرير آن كه به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) است فرمود به ماها آموخت تا ما به شما منتقل كنيم در حقيقت دين است اين دين به وسيله قرآن و سنّت اين چهارده معصوم(عليهم السلام) بيان شده.
حجيت گفتار و رفتار فاطمه (سلام الله عليها) به علت معصوم بودن او
مستحضريد كه بيان و قول و گفتار و رفتار صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم مثل گفتار امام, حجّت است يعني اگر ما روايتي از حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) داشته باشيم مطابق آن فتوا ميدهيم براي اينكه حجيّت به نبوّت برنميگردد, حجيّت به امامت برنميگردد حجيّت به عصمت برميگردد, چرا حرف پيامبر حجت است؟ براي اينكه معصوم است نه چون پيامبر است, چرا حرف امام حجّت است براي اينكه معصوم است معصوم كه ديگر اشتباه نميكند خب همين عصمت براي صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم هست; لذا گاهي خود حضرت امير به فرمايش صديقه طاهره استدلال ميكند, معيار حجيّت, عصمت است خب اين كسي كه معصوم است از طرف خداي سبحان سخن ميگويد.
احتجاج پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او
بعد فرمود اين حرفي كه ما ميزنيم اگر شما شك داريد كه اين كتاب براي من است خب مثل اين بياوريد من هم كه ساليان متمادي در بين شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنّة﴾ بعد ميفرمايد اين كلام, كلام خداست خدا شاهد است من پيامبرم از كجا شهادت داد؟ براي اينكه كتابش است نامهاش به دست من است اينكه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ نه يعني خدا ميداند اين خدا ميداند كه متاركه دعواست اينكه ادامه دعوا نيست اما وجود مبارك پيغمبر دعوا را ادامه ميدهد, ادّعا را ادامه ميدهد شاهد ميآورد ميگويد خدا شاهد است كه من پيامبرم نه خدا ميداند, آنكه دستش خالي است براي ترك مخاصمه و ترك احتجاج ميگويد خدا ميداند آن طرف هم ميگويد نه اينطور نيست خب اين ترك مخاصمه است اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است يعني گواهي داد نه خدا ميداند, از كجا گواهي داد كه من پيامبرم؟ براي اينكه كتابش را به دست من داد نامه او, امضاي او, نوشته اوست, گفته اوست خب اگر خدا گفتهاش, نوشتهاش, نامهاش را به دست من داد پس شهادت ميدهد. در سوره مباركه «رعد» اين آيه مبسوطاً گذشت كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ آيه پاياني سوره «رعد» ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[31] خدا گواه است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ را هم گفتند منطبق بر حضرت امير(سلام الله عليه) است[32] خب حالا خدا گواه است نه اينكه خدا ميداند من پيامبرم كه اين ترك مخاصمه باشد ميبينيد دو نفر كه در امري نزاع دارند براي ترك مخاصمه يكي ميگويد خدا ميداند آن يكي ميگويد نه اينطور نيست اين ديگر ادامه دعوا نيست اما براي ادامه ادّعا و اثبات ادّعا كسي ميگويد نه, خدا گواهي داد نه خدا ميداند, خدا گواهي داد من پيامبرم چرا؟ براي اينكه كتابش دست من است ميگوييد نه, شما مثل اين بياوريد ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ نه خدا ميداند, اگر خدا ميداند باشد كه ﴿بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ نيست آنكه ميتواند فصل خصومت كند خصومت بين من و شما را منقطع كند همان خداست كه گواهي داد و نامهاش به دست من است, امضايش به دست من است, كتابش به دست من است اين هم همينطور است خداي سبحان كه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ است اينجا شهادت داد و گواهي داد كه من پيامبرم, پس از اين جهت سخن از ترك مخاصمه نيست سخن از اتمام حجّت است.
تحقق معناي «قياماً للناس» در حج با برائت حجاج غير مرفّه
مطلب ديگر اينكه در جريان اعتصام مستحضريد الآن روزي است كه اين عزيزان ما در مكه كه انشاءالله خدا اينها را با حجّ مقبول, عمره مقبول, زيارت مقبول, ادعيه مستجاب به بلادشان برگرداند مشغول برائت از مشركين و خواندن پيام رهبري و دعاي عمومياند اين را خوب دقت كنيد كه مكه آن آخرش براي كسي است كه با هواپيما ميرود و در هتل مسكن دارد آن آخرش است و از اينها هم خيلي معلوم نيست كاري ساخته باشد آنهايي كه كاري از آنها ساخته است آن پيادهها و پابرهنهها و آنها هستند به ابراهيم فرمود بگو اينها بيايند ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً﴾[33] يعني پيادهها بيايند اينها هستند كه ميتوانند عرفات را پر كنند آن سالي كه چندتا شهيد بود همينها بودند اينها هستند كه ميتوانند در برابر استكبار و صهيونيسم بايستند فرمود مكه براي اينهاست درباره آن سرمايهداران و اغنيا با يك لسان تندي تعبير كرد فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ﴾[34] با اين بيان تعبير كرد هم درباره پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم درباره حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) بنيانگذار كعبه فرمود فرياد بزنيد تا پيادهها بيايند ﴿عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ﴾ بيايند آنكه داراي شتر فربه است و اينها آمد, آمد نيامد, نيامد, بر او واجب است بيايد اما كار براي اينهاست خب ﴿كُلِّ ضَامِرٍ﴾ بيايند يعني سوار شتر لاغر, حمار لاغر, اسب لاغر, استر لاغر, اتوبوس و مينيبوس و پياده و پابرهنه اينها بيايند تا بشود ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ﴾ مفعول دوم «جعل» اين است: ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾;[35] ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ براي هتلنشين نيست الاّ خرج بالدليل, ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ براي همين وانتسوارها و پيادههاست اگر برائت از مشركين است, برائت از استكبار است, برائت از صهيونيسم است, برائت از سلفيهاست, برائت از وهابيهاي تكفيري است براي اينهاست, همه بايد اين پيام را درك كنند كه امروز در عرفات تنها سخن از مشركين نيست از شرك و نفاق و استكبار و صهيونيسم و سلفي و تكفيري از همه اينها بايد برائت جست اينها الآن براي مسلمانها خطر دارند اينها براي مؤمنين خطر دارند اينها بهانه دست اين و آن هستند در صدر اسلام هم همينها مزاحم بودند.
سخنراني سالار شهيدان در نقد حج بدون قيام و برائت
وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) سخنراني كرد فرمود من را ميشناسيد در شرق و غرب عالَم پسرِ دختر پيغمبر غير از من كس ديگري نيست[36] شما مثل يك مُشت ملخ جمع شديد اينجا داريد مرا ميكشيد آخر شما را چه كسي آورد اينجا[37] الآن شما سوريه برويد اينطور است جاي ديگر ميرويد اينطور است اين تكفيري مرتب دارند شيعهها و مسلمانها را ميكُشند اينها چه كسانياند, چه كساني اينها را شورانده, تا صدا از كنار كعبه برنخيزد به جايي نميرسد خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از كنار كعبه برخاست, وجود مبارك حضرت هم از كنار كعبه برميخيزد مكه را بايد دريافت اين ﴿رِجَالاً﴾ را بايد دريافت, اين ﴿عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾[38] را بايد دريافت, آن محدودههاي ميقات تا مسعا و مرما و مذبح همه را بايد توسعه داد تا ﴿عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ﴾ بيايند, ﴿رِجَالاً﴾ بيايند, مردم بيايند تا انشاءالله ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره احقاف, آيه 4.
[2] . التوحيد (شيخ صدوق), ص277; الخصال (شيخ صدوق), ج2, ص652.
[3] . سوره شعراء, آيه 149.
[4] . سوره فجر, آيه 8.
[5] . الكافي, ج1, ص91.
[6] . سوره آلعمران, آيه 103.
[7] . سوره يونس, آيه 16.
[8] . سوره نساء, آيه 84.
[9] . التفسير الكبير, ج25, ص214.
[10] . سوره صافات, آيه 95.
[11] . سوره نحل, آيه 125.
[12] . سوره لقمان, آيه 25; سوره زمر, آيه 38.
[13] . سوره زخرف, آيات 22 و 23.
[14] . سوره مؤمنون, آيه 24; سوره قصص, آيه 36.
[15] . سوره مائده, آيه 104.
[16] . سوره بقره, آيه 170.
[17] . ر.ك: سوره ق, آيه 16.
[18] . سوره حج, آيه 46.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[20] . سوره فصلت, آيه 44.
[21] . سوره انعام, آيه 148.
[22] . سوره بقره, آيه 20.
[23] . سوره كهف, آيه 29.
[24] . سوره بقره, آيه 256.
[25] . سوره انسان, آيه 3.
[26] . سوره حاقه, آيه 30.
[27] . سوره هود, آيه 51.
[28] . سوره نمل, آيه 89; سوره قصص, آيه 84.
[29] . سوره انعام, آيه 160.
[30] . ر.ك: الصحيفة السجادية, دعاي 42; «اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُجْمَلًا وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُكَمَّلًا وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً».
[31] . سوره رعد, آيه 43.
[32] . الكافي, ج1, ص229; الامالي (شيخ صدوق), ص565.
[33] . سوره حج, آيه 27.
[34] . سوره آلعمران, آيه 97.
[35] . سوره مائده, آيه 97.
[36] . الارشاد (شيخ مفيد), ج2, ص98.
[37] . ر.ك: مقتل الحسين (خوارزمي), ج2, ص9.
[38] . سوره حج, آيه 27.