أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (۶۵) فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (۶۶)﴾
ابتلاي بني اسرائيل به عذاب مسخ
بحثِ در اين كريمه در دو مقام بود مقام اوّل درباره اموري كه باعث اين كيفر شد و آن عبارتست از اين بود كه خداي سبحان اوّلاً اينها را نهي فرمود، كه در روز تعطيل تعدي نكنيد بعد بيان كرد كه منهي عنه چه بود و تعدي اينها چگونه بود و نحوهٴ تخلّف و تخطّي اينها را هم در سوره أعراف مبسوطاً بيان كردند كه گذشت.
مقام ثاني اين است كه خداي سبحان در كيفر اينها فرمود: ما به اينها گفتيم شما قرده خاسيء باشيد، يعني بوزينهاي كه با ذلّت بُعد از رحمت آميخته است. در اين مقام چند مطلب بود مطلب اوّل آنكه، اين به صورت يك تشبيه و تمثيل نيست اينكه فرمود: ﴿كونوا قردةً خاسئين﴾ نظير ﴿كمثل الحمار يحمل اسفاراً﴾[1] يا ﴿مثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث﴾[2] يا ﴿كأنّهم حمر مستنفره فرّت من قسورة﴾[3] يا ﴿إن هم إلاّ كالانعام﴾[4] و مانند اينها كه از تمثيلات و تشبيهات قرآني است نيست چون در آنگونه از موارد، شخص حقيقتش را هنوز از دست نداده است، منتها از نظر بلادت يا ساير اوصاف، هم وصف ساير حيوانات شد. اينكه فرمود: ﴿كمثل الحمار﴾[5] يعني هنور حمار حقيقي نشدهاند ولي در حدّ حمارند، يا دربارهٴ كسي كه از آيات الهي منسلخ شد، خدا ميفرمايد: ﴿مثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث﴾[6]؛ يعني هنوز كلب حقيقي نشد، انسانيت را في الجمله داراست، ولي وصف او وصف كلب است. و چون ظاهر اين آيه آن است كه ﴿كونوا قردةً خاسئين﴾ سخن از تشبيه و تمثيل نيست، واقعاً اين امر محقّق است يعني واقعاً به صورت خنزير خاسيء درآمدند.
ـ أوامر خداي سبحان: تشريعي و تكويني
و امر خداي سبحان گاهي تشريعي است كه تخلّفپذير است، گاهي تكويني است كه تخلّفناپذير. گاهي خداي سبحان بندهاش را امر ميكند كه شما اينكار را انجام بدهيد، اين ميشود تكليف الهي و چون انسان مختار است، راه عصيان و اطاعت باز است لذا در عين حال كه خداي سبحان دستور ميدهد ميفرمايد: ﴿يا أيّها الّذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين﴾[7] اين امر گاهي اطاعت ميشود و گاهي عصيان يا ﴿كونوا أنصار الله﴾[8] گاهي اطاعت است و گاهي عصيان يا ﴿كونوا قوّامين لله شهداء بالقسط﴾[9] گاهي اطاعت است گاهي عصيان.
تخلف ناپذيري امر تكويني
امّا اينكه فرمود: ﴿وقلنا لهم كونوا قردة خاسئين﴾ نظير آن است كه بفرمايد: ﴿يا نار كوني برداً و سلاماً﴾[10] كه آن امر تكويني است. امر تكويني كار مستقيم خود خداي سبحان است از كسي به عنوان تكليف، چيزي طلب نميكند تا عصيان راه داشته باشد. مستقيماً دستور الهي است اين دستور الهي كه تكويني است تخلّف ناپذير است چون خودش فرمود: ﴿إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[11] پس اگر فرمود: ﴿كونوا قردة خاسئين﴾ غير از آن است كه بفرمايد: ﴿كونوا مع الصادقين﴾[12] يا ﴿كونوا أنصار الله﴾[13] آن امر تشريعي عصيانپذير است اين امر تكويني است عصيان ناپذير نظير ﴿كوني برداً و سلاماً﴾[14] كه خداي سبحان به نار فرمود. پس هم امر تكويني است و هم ظاهرش آن است كه محقّق شده است.
عبرتي براي ديگران
و اين امر هم جزء قضيه شخصيّه نبود كه «قضية في واقعة» و ديگر واقع نشود، زيرا هم فرمود به اين كه ما اين كار را ﴿نكالاً لما بين يديها و ما خلفها﴾ قرار داديم نظير آنچه كه در سورهٴ مائده دربارهٴ قطع يد سارق فرمود: كه ﴿السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما جزاءً بما كسبا نكالاً من الله والله عزيزٌ حكيم﴾[15] آيهٴ 38 سورهٴ مائده دربارهٴ سارق اين چنين فرمود، فرمود: گذشته از اينكه معصيت كبيره مرتكب شد به عذاب الهي گرفتار ميشود ما براي اينكه هم او را تنبيه كنيم هم جلوي تعدّي ديگران را بگيريم، دستور داديم دستش را قطع كنند. اين قطع يد سارق تنها جزاءً للسّرقة نيست «نكالاً للغير» هم هست كه ديگران از سرقت نكول كنند، امتناع كنند. اينچنين نيست كه يك قضيه شخصي باشد و اثر اجتماعي نداشته باشد فرمود: ما اينكه دستور داديم گفتيم ﴿السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما﴾[16] اين هم ﴿جزاءً بما كسبا﴾[17] است هم ﴿نكالاً﴾[18] يعني ديگران را بايد تنكيل كنيم، منع كنيم، باز داريم كه ديگران نكول كنند امتناع كنند از سرقت. در اين كريمه هم فرمود: ما يك عدّهاي را بوزينه كرديم كه ديگران پرهيز كنند چه اينكه به بنياسرائيل هم فرمود: ﴿يا أيّها الّذين أُوتوا الكتاب ٰامنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معكم من قبل أن نطمس وجوهاً فنردّها علی أدبارها أو نلعنهم كما لعنّا أصحاب السّبت﴾[19]؛ به يهوديها فرمود: مبادا گرفتار آن كيفر پيشينيانتان بشويد، اگر دست از اين كار برنداريد ممكن است به كيفر آنها كه ملعون شدند و به صورت بوزينه درآمدند در آئيد معلوم ميشود اين يك امر واقعي بود يك و به عنوان قضية في واقعةٍ هم نيست به عنوان ﴿نكالاً لما بين يديها و ما خلفها﴾ است دو، چه اينكه به بنياسرائيل تهديد كرد كه اگر شما روش نياكانتان را ادامه بدهيد به كيفر آنها مبتلا ميشويد.
امكان وقوع حقيقي مسخ
عمده بحث در اين است كه ظواهر آيات نشان ميدهد كه اين واقع شده و يك امر حقيقي است اگر دليل عقلي بر استحالهٴ اين مسخ اقامه نشد، اين ظاهر حجّت است و دليل عقلي هم بر استحاله مسخ هم نيست.
ـ تناسخ مستحيل
بيان ذلك اين بود كه گاهي خداي سبحان يك انساني را از بين ميبرد يك بوزينهاي خلق ميكند اين مسخ نيست اين اعدام شي است و ايجاد شيء ديگر، يك وقت صورت حقيقي انسان يعني روح انسان و نفس انساني را هنگام مرگ از بدن او ميگيرد و به بدن يك حيوان نوزاد متعلق ميكند اين همان مسخ مستحيل است كه تناسخيه به اين قائلند. گروهي از كساني كه خدا را قبول دارند و خدا را عادل ميدانند و جزا و كيفر را هم قبول دارند منتها مسئله معاد و قيامت براي اينها حل نشد اينها ميگويند: جزا حق است و خدا عادل است منتها جزا به اين است كه اگر كسي بد كرد بعد از مرگ روحش بدن او را ترك ميكند به بدن يك انساني كه مبتلا به رنج است يا به بدن حيوان ديگر تعلق ميگيرد اين ميشود نسخ و مسخ و اين در دنيا خواهد بود با بدن منفصل، اين را عقلاً و نقلاً محال ميدانند و ميگويند تناسخ به اين معنا مستحيل است كه نفس، بدن را ترك كند و به بدن ديگر تعلق بگيرد خواه آن بدن ديگر، بدن انسان باشد كه ميگويند نسخ يا به بدن حيوان ديگر تعلق گيرد كه ميگويند مسخ يا به بدن گياه يا جمادي تعلق گيرد كه رسخ و فسخ خواهد بود همهٴ اين اقسام محال است.
ـ مسخ ملكوتي
قسم بعدي آن است كه اين نفس كه همين بدن را دارد اداره ميكند و به حسب ظاهر نفس انساني است در اثر سير در راه باطل به سمت حيات حيواني حركت كند، وقتي در راه باطل به سمت صفات حيواني حركت كرد اوّل صفات حيواني را ميگيرد ميشود ﴿كأنّهم حمرٌ﴾[20]، ميشود ﴿أُولئك كالأنعام﴾[21]، ميشود ﴿كمثل الحمار﴾[22] ميشود ﴿مثله كمثل الكلب﴾[23] اين اوايل امر است و اما اگر اين صفت در طي ساليان متمادي از حالت به صورت ملكه راسخه شد و آنقدر قوي شد كه فعليت نفس او را تأمين كرده است، آنقدر قوي شد كه همهٴ خواستههاي فطري او را به اسارت گرفته است اين حقيقتاً ميشود حيوان نه مثل حيوان باشد. و اگر حقيقتاً شد حيوان براي ابد گرفتار است. چرا؟ براي اينكه اين خوي درندگي، اين قوّه شهوت و قوّه غضب با عقل و فطرت او به نبرد پرداخت و آنچنان اين جنگ را در طيّ اين سي يا چهل يا پنجاه يا هشتاد سال ادامه داد كه فطرت و عقل را به اسارت گرفت، وقتي عقل را اسير كرد و فطرت را به اسارت گرفت خود ميشود امير، وقتي خود شد امير، حقيقت اين شهوت يا حقيقت اين غضب كه نفس او را تأمين كرد، نفس او در حد يك خنزير يا يك سبع ديگر درميآيد كه عقل و فطرت او را به چنگال گرفته است.
ـ ممسوخ مطرود
اينجا دو مطلب بايد اثبات بشود مطلب اوّل اينكه اين شخص حقيقتاً ميشود درنده، حقيقتاً ميشود گرگ يا حقيقتاً ميشود بوزينه.
مطلب ديگر آن است كه آن عقل انساني و آن فطرت الهي در چنگال او اسير شد، نه اينكه او از بين رفت، اگر كسي درنده بشود و عقل را از دست بدهد، فطرت الهي را از دست بدهد و بشود بوزينه يا سگ او كه عذابي ندارد، اين چه عذابي است؟ خب سگ چه عذابي دارد؟ بوزينه چه عذابي دارد؟ اينكه خداي سبحان ميفرمايد: اينها خاسيءاند نه يعني شدند بوزينه، همهٴ بوزينههاي عالم بوزينهاند عذابي ندارند، همه كلاب عالم كلباند عذابي ندارند، همان لذّتي كه يك طوطي و يك بلبل از زندگي دارد. همان لذّت را يك قرده و يك كلب دارد. آن هم تغذيه دارد اين هم تغذيه دارد آن آشيانه دارد اين هم لانه، آن هم زناشويي دارد اين هم نكاح. هيچ فرقي در نظام كلي بين قرده و طوطي و بلبل نيست، اين بنياسرائيل بوزينه نشدند بلكه بوزينه خاسئ شدند. اين دو مطلب اگر ثابت بشود معلوم ميشود عدّهاي هم در قيامت حقيقتاً انسانند و حقيقتاً حيوان. در عين حال كه انسانند، حقيقتاً حيوانند حقيقتاً و اين ميشود عذاب، و اگر چنانچه در دنيا يا در آخرت اين گروه نفسشان بشود حيوان، اينكه نفسش شد حيوان نه فعلاً اوصاف انساني دارد كه شرمنده بشود و نه يادش هست كه قبلاً انسان بود و الآن حيوان است، اينكه عذابي ندارد. اگر يك انسان طمّاعي شده بود مور، به صورت مورچه درآمد خب، اين چه عذابي در قيامت دارد اگر صرف تبديل روح باشد، صرف تبديل نفس باشد، كه نفسش حقيقتاً شده بوزينه يا حقيقتاً شده مار يا حقيقتاً شده مور، در آن روز عذاب احساس نميكند مثل همه مورهاي عالم، مور عالم از مور بودن، عذاب احساس نميكند، انسان متكاثر، طمّاع كه قيامت به صورت مور در آمده است عذاب احساس نميكند و قرآن اين را نميخواهد بگويد كه اينها فقط مور ميشوند يا بوزينه شدند ميفرمايد: بوزينه خاسئ شدند و اگر كسي به صورت حيوان درآيد حقيقتاً حيوان است و حقيقتاً رنج ميبرد و اين با اثبات دو مطلب بايد تأمين شود: مطلب اوّل اينكه، اين نفس او در اثر افراط در شهوت يا غضب، ملكهٴ فعلي و صورت فعلي و صورت نوعي او كه دارد، همان شهوت يا غضب است يعني «نفسٌ شهوية» نه «نفسٌ ناطقة»، «نفسٌ غضبية» اگر كسي از ما سؤال كند: «انسان ما هو؟»، ميگوئيم: «حيوان ناطق» يعني داراي نفس ناطقه است اگر سؤال كند: «الذئب ما هو؟»، گرگ چيست؟ ميگوئيم: «حيوان ذارء» حيوان خون آشام، سؤال كند: «النمل ما هو؟»، ميگوئيم: «حيوان طمّاع» كه اين طامع بودن صفت نوع اوست از فصل و نفس نوعي او خبر ميدهد حيواني كه درنده است كار او و نفس او جز درندگي چيز ديگر نيست.
انسان در ميدان جهاد اكبر
الف. شهيد جهاد اكبر
انساني كه در راه ظلم و شهوت حركت كرد، اين قوه شهويّهٴ او و قوه غضبيّه او همواره در درون كه ميدان جهاد اكبر است، بافطرت و عقل او جنگ ميكند، گاهي تير ميزند گاهي تيز ميخورد، گاهي شكست ميخورد، گاهي پيشروي دارد. اين وضع هست. اگر انسان تسليم اين قوا نشد گرچه گاهي تير زد، گاهي تير خورد بالاخره مسلمان از دنيا ميرود اين همان است كه ميگويند روح در ميدان جهادِ اكبر، شهيد شد يعني تسليم نشد. اين وصف نوع مؤمنين است كه اميد است اكثري مؤمنين اينچنين باشند يعني اگر گناهي كردند تسليم نفس نشوند.
ب. فاتح جهاد اكبر
يا نه در اين ميدان جهاد اكبر، روحش به قدري قوي است كه همه قواي مادون به نام شهوت و غضب را به اسارت ميگيرد يك انسان رزمنده كه فاتح شد، رقيب را به اسارت در ميآورد. بهترين غنيمتي كه انسان در جهاد اكبر نصيبش ميشود آن است كه نفس امّاره را اسير كند اين غنيمتي است ميبرد كه از هوس ميرهد و از شهوت و غضب آزاد ميشود، اين شخص ميشود وليّ خدا. معصوم كه اصلاً شيطنت، شهوت و غضب در حرم أمن او راه ندارد اين همان است كه از رسول خدا(عليه آلاف التحيّة والثناء) نقل شد كه فرمود: من شيطان را به اسارت گرفتم[24]. وقتي من شيطان را اسير كردم اين قواي مادون كه مأموران شيطانند آنها هم در اسارت مناند اين دو گروه در ميدان جهاد اكبر وضعشان روشن است.
ج. شكست خوردهٴ جهاد اكبر
امّا گروه سوم كسانياند كه از همان اوّل چهره موافق به شهوت و غضب نشان دادند، كاملاً تسليم شدند و شهوت و غضب اينچنين نيست كه اگر ميداندار شد كاري به فطرت و عقل نداشته باشد، بگويد تو در يك گوشهاي منزوي باش و من فرمانروايم، اين چنين نيست. اين نفس اماره كه اُعدي عدوّ[25] انسان است اينچنين نيست كه اگر فاتح شد انسان را در يك گوشه، زنجيري كند و زنداني كند و بگويد منزوي باش. كار شهوت و غضب كه اين نيست اگر اين بود كه باز خوب بود. اگر نفس اماره در ميدان جهاد اكبر پيروز شد بيان مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه فرمود: «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[26]؛ وقتي انسان در ميدان جهاد اكبر باخت و تسليم شد، شهوت يا غضب ميدان دار شد و زنجير را به گردن عقل گذاشت و او را اسير كرد، ميگويد از اين به بعد هر چه من ميخواهم تو راهنمايي كن، آنگاه عقل است با همهٴ هوش و دانش و خردش مطيع و فرمانرواي شهوت است، راه نشان ميدهد. اين است كه انسان أضلّ از حيوان ميشود مار و عقرب اگر عقل ميداشتند كسي ميتوانست زندگي كند؟ سرّ اينكه انسان ميتواند حيوانات را مهار كند براي اين كه اينها فقط در حد شهوت و غضب قادرند نه در حد عقل و اگر يك انسان هوشمندي گرفتار شهوت و غضب شد اينچنين نيست كه عقل او معزول باشد يا عقل او منزوي باشد عقل او خدمتگزار است يعني هر روز نقشه ميكشد. به دستور شهوت ميكشد. به دستور غضب نقشه ميكشد، ميشود جزء مأموران شهوت و غضب. لذا يك عاقلي است كه حيوان شده است از اين جهت ﴿بل هم أضّل﴾[27]. ضرر يك انسان منحرف به مراتب از حيوان درنده بدتر است. ضرر يك انسان شهوي به مراتب از خنزير بدتر است. زيرا خنزير فقط شهوت دارد آن هوش عاقلانه را ندارد كه شهوت را چگونه اعمال كند، يك انسان خردمند اگر شهوي شد همهٴ دانشهاي او در خدمت شهوت اوست. لذا انساني است كه حيوان شده است، از اين جهت ميگويند: انسان گرچه به حسب ظاهر نوع اخير است در دنيا ولي ميگويند به حسب معنا نوع متوسط است، انسان نوعي است در تحت او انواع فراوان، نه تحت او اصناف. به حسب ظاهر در دنيا انسان نوع الانواع است، نوع اخير است و در تحت انسان، اصناف است و اشخاص هر كه در تحت انسانيّت مندرج است واقعاً انسان است به حسب ظاهر در نشئه دنيا، اما قيامت كه روز ظهور حق است آن هر دو مطلب روشن ميشود؛ مطلب اوّل اينكه اين شخص حقيقتاً درنده است، مطلب دوم اينكه عقلش حقيقتاً در خدمت شهوت و غضب اوست. لذا عاقلي است كه همواره رنج ميبرد، اگر يك كسي در اثر كيفر الهي شده بوزينه او هر لحظه رنج ميبرد نميتواند تحمل كند، لذا در روايات است كه ممسوخها بيش از سه روز نماندند[28]، چه جور بمانند؟ هيچ راهي براي ماندن اينها نيست، عقل است كه ميبيند اسير است و ميدان دار بوزينه يا سبع ديگر، عاقل است و شهوي و انسان است و حيوان. درباره رباخوار كه ميگويند در قيامت ديوانه محشور ميشود، عاقل است و مجنون و الاّ مجانين چه رنجي دارند؟ اصلاً مجنون نه درد ظاهري دارد نه درد باطني، او كه نميداند مجنون است تا شرمنده شود بستگان مجنون اگر در خيابان او را ببينند رنج ميبرند وگرنه ديوانه كه احساسي ندارد از جنونش شرمنده شود اينكه فرمود: ﴿الذين يأكلون الرّبا لايقومون إلا كما يقوم الذي يتخبّطه الشيطان من المسّ ذلك بأنهم قالوا إنما البيع مثل الرّبا﴾[29] اينها عاقلي هستند كه مخبطانه سر از قبر بر ميدارند، عاقلند كه حقيقتاً عاقلند و حقيقتاً ديوانه و اگر كسي ديوانهٴ محض باشد كه عذابي ندارد چه ميداند كه قبلاً عاقل بود و چه ميداند كه الآن از ديدن او ديگران لذّت ميبرند و چه ميداند كه بايد شرمنده بشود، چون شرم مربوط به شعور است كسي كه شاعر و مدرك نيست كه شرمي ندارد، رباخوار در قيامت ميفهمد كه مجنون است لذا رنج ميبرد.
بوزينگان مطرود
خداي سبحان نفرمود: اينها بوزينه شدند، اين همه بوزينه در عالم است. خدا فرمود: بوزينهٴ خاسئ شدند. بوزينهٴ ملعوناند نه ديگر بوزينهها، ديگر بوزينهها به عنوان آيات الهياند. خداي سبحان دربارهٴ آفرينش بوزينهها دربارهٴ آفرينش ساير حيوانات نفرمود: به اين كه ما اينها را لعن كرديم فرمود: ما حيوانات خلق كرديم «يا من هو في البر عجائبه يا من هو في البحر عجائبه» حيوانات دريايي جزو عجائب الهياند صحرايي جزو عجائب الهياند، اما دربارهٴ بوزينه فرمود: ما اين بنياسرائيل را كه بوزينه كرديم اينها را لعن كرديم، اينها ملعونند، دور از رحمتند، اينها قرده خاسيءاند نه قرده محض.
بنابراين، فطرت الهي هرگز از بين نميرود آن عقل انساني كه آدميت آدم را تأمين ميكند از بين نميرود اين يا فاتح است يا اسير است يا شهيد، اين است كه ميدان جهاد اكبر به مراتب سنگينتر از جهاد اصغر است و اگر كسي در ميدان جهاد اكبر شكست خورد عقلش و فطرتش تسليم شهوت و غضب او ميشود اينكه ميبينيد در شرايط كنوني با همهٴ پيشرفتها نميشود از خطر استكبار جهاني نجات پيدا كرد براي اينكه عقلي است در خدمت درندگي، علمي است در خدمت درندگي، اگر اينها در حد گرگان عالم بودند كه زندگي سخت نبود، اينها خردمنداني هستند كه گرگند. لذا زندگي دشوار شد، عقل است كه اسير غضب است. «كم من عقلٍ أسيرٍ تحت هويٰ امير»[30] آن وقت اين عقل اسير، هر روز بايد نقشه بكشد به نفع شهوت و به نفع غضب و رنج ببرد اين است كه عذاب ميشود ابد، عذاب ميشود مخلّد. آنها كه در قيامت به صورت يك حيوان درميآيند حقيقتاً انسانند كه عذاب ببينند و حقيقتاً حيوانند كه عذاب ببينند.
انسان در نشئهٴ دنيا و عقبي
بيان مباركي دارد اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در اوصاف أهل تقوا و أهل فسق، متقيان را معنا ميكند، بعد دربارهٴ كساني كه به مسائل علمي انس دارند، آنها را هم مطرح ميكند ميفرمايد: يك عدّهاي هستند كه به عنوان دانشمنداند، به عنوان عالماند، خود را دانشمند و عاقل و عالم مينامند ولي اينچنين نيست از تكاثر ديگران لذّت ميبرند چيزي نميدانند و حاضر نيستند كه بگويند نميدانيم، سعي ميكنند با فريب، كار كنند سعي كنند رويشان با مردم باشد نه با خدا، در پايان ميفرمايد: «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان ... و ذلك ميت الأحياء»[31] اين را دربارهٴ بعضي از علماء فرمود اين را حتماً مراجعه كنيد. خب همان حضرت كه ميفرمايد «العلماء باقون مابقي الدّهر»[32] همان حضرت ميفرمايد: بعضي از درس خواندهها هستند كه ظاهرشان انسان است و باطنشان حيوان، چون علمي است در خدمت حيوانيت، فرمود: «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان ... و ذلك ميت الأحياء»[33] در عين حال كه فرمود: «العلماء باقون ما بقي الدهر»[34] يك عالم با عمل براي ابد زنده است و يك عالم بد عمل كه مستأكل به علم است و فريبكار است و از تكاثر حيطهٴ خود لذّت ميبرد و دارد علم فروشي ميكند و نان ميخورد اين «ميّت الاحياء»[35] است اين قبل از اينكه بميرد مرده است علمي كه انسان را براي ابد زنده نگه ميدارد دربارهٴ اينها قبل از اينكه اينها بميرند اينها را ميميراند هر دو بيان نوراني حضرت است وصف انسان اينچنين نيست كه انسان را رها كند و يك امر جدايي از جان انسان باشد و انسان دارد در اين اوصاف حركت ميكند حقيقتاً. ذيل اين آيه مباركهٴ سورهٴ نباء اين حديث را فريقين از وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحية والثناء) نقل كردهاند يعني هم زمخشري در كشّاف نقل كرد و هم مرحوم امينالاسلام در مجمع، اين تفسير شريف نورالثقلين است كه در جلد پنجم صحفهٴ 493 اين حديث را از مجمع نقل ميكند، ذيل آيه ﴿يوم ينفخ في الصّور فتأتون افواجاً﴾[36] اينجا نقل ميكند كه «معاذ بن جبل كان جالساً قريباً من رسول الله(عليه آلاف التحيه والثناء) في منزل أبي أيّوب الأنصاري نزديك حضرت نشسته بود آنگاه معاذ عرض كرد يا رسول الله ﴿أرأيت قول الله تعالي يوم ينفخ من الصور فتأتون أفواجاً﴾[37]؛ يعني اين آيه را براي ما معنا بفرمائيد، يعني چه؟ ﴿يوم ينفخ في الصّور فتأتون أفواجاً﴾[38] يعني چه؟ حضرت فرمود: «يا معاذ سألت عن عظيمٍ من الأمر»؛ از يك مطلب بسيار مهمي سؤال كردي. چون جريان قيامت نباء عظيم است، ﴿عمّ يتسائلون ٭ عن النبأ العظيم ٭ الذي هم فيه مختلفون﴾[39] جريان قيامت اصلاً به حساب درنميآيد. با برهان و امثال ذلك نميتوان آن را حل كرد. فرمود: «يا معاذ سألت عن عظيم من الأمر ثمّ أرسل عينيه» بر چشمان مبارك حضرت اشك ريخت، «ثمّ قال»؛ حضرت فرمود: «يحشر عشرة اصناف من أمتي أشتاتاً قد ميّزهم الله تعالي من المسلمين»؛ ده گروه از امّت من در قيامت به صورتهايي محشور ميشوند كه خداي سبحان آنها را از ساير مسلمانها جدا كرد «وبدّل صورهم»؛ صورتهاي اينها را تبديل كرد. نه صورتهاي اينها را تبديل كرد يعني شكل و اندام اينها را شكل و اندام و قيافه جزو اعراض و عوارض است، حقيقت انسان را روح انسان تشكيل ميدهد. اگر اين سخن براي پيشينيان خيلي روشن نبود الآن كه براي همه حلّ شد كه كلّ بدن در طيّ يك مدّت كوتاهي همهٴ ذرات و سلولها عوض ميشود، يك انساني كه هشتاد يا صد سال عمر كرده است چندين بار همهٴ ذرات بدن او عوض شد و او همان شخص است. اگر با پيشرفت صنايع و جراحيها، تمام اعضا هم در اثر تصادف يا غير تصادف با جراحيهاي پلاستيكي عوض بشود باز اين شخص همان شخص است در طي هر چند سال، كل ذرّات بدن آدم عوض ميشود، مثل يك حوضي كه از يك طرف دهنه نهر باز باشد آب بيايد و از طرف ديگر آب برود انسان همواره خيال ميكند كه اين آب حوض همان آب سي سال قبل است در حالي كه يك لحظه ثابت نبود مرتّب آب آمد و رفت چون هميشه ميآيد و ميرود انسان خيال ميكند اين همان آب سي سال قبل است، اگر يك نهري در وسطش حوض باشد حوضي دو طرفش نهر باشد از يك طرف مرتب بيايد از يك طرفي مرتب خارج بشود هرگز آبش ثابت نيست، انسان خيال ميكند اين آب، همان آب سي سال قبل است هرگز انسان ثابت نيست، دائماً ذرات در تحليلند، دائماً ذرات جانشين دارد. اگر گذشته از اين تحليلهايي كه همه دارند اگر كسي در اثر تصادف دستش رفت فوراً دستي پيوند زدند، سه سال بعد چهار سال بعد هر دو پايش قطع شد فوراً پاي مصنوعي گذاشتند با پيشرفت جراحي پلاستيكي دوتا پاي مصنوعي گذاشتند پاي او هم گرفت، بعد از سه چهار سال قلبش آسيب ديد فوراً پيوند قلب زدند، قلبش هم گرفت با پيشرفت علوم پزشكي اگر توانستند مغز را هم اگر آسيب ديد جراحي پلاستيكي كنند مغزش را هم پيوند بزنند مغزش هم ميگيرد كل اين شخص چندين بار عوض شده است ولي اين شخص همان شخص است، چون حقيقت او را روح او ميسازد چه در محكمهٴ عدل دنيايي چه در محكمهٴ عدل قيامت، اصالت از آن روح است، اگر كسي در سن بيست سالگي سرقتي كرده است و گريخت و فرار كرد بعد از هشتاد سال او را گرفتند، چندين بار دستش عوض شد و اگر با جراحي پلاستيكي دست او را كه قطع شد در يك تصادف دست ديگري فوراً پيوند بزنند و بگيرند، باز اين دست همان دست است اين دست را محكمه عدل الهي قطع ميكند. ميگويد: دست توست. چيزي بدن انسان است كه نفس انسان به او تعلق بگيرد و او را بسازد. اگر كسي، يك انسان معصيت كار بود كه خدا ميفرمايد: ﴿ومن يكتمها فإنّه آثم قلبه﴾[40] اين طور نيست كه اگر چنانچه جراحي پلاستيكي كردند پيوند قلب زدند ديگر اين آثم القلب نباشد. اگر يك منافقي جراحي پلاستيكي كرد قلبش را عوض كرد ديگر ﴿في قلوبهم مرض﴾[41] نباشد اين قلب يعني روح آدمي و يعني جان آدمي و يعني حقيقت آدمي كه عوض شدني نيست لذا فرمود: حقيقت اينها در قيامت به صورتهاي گوناگون در ميآيد و ظاهر اينها هم البته عوض ميشود،آنگاه فرمود: «بعضهم علي صورة القردة و بعضهم علي صورة الخنازير و بعضهم منكسون» كه «أرجلهم من فوق و وجوهم من تحت» كه اينها منَكِّس هستند رئوس خود را يا منكَّساند كه سر به پائين و پا به هوا «ثمّ يسحبون عليها و بعضهم عميٌ يتردّدون و بعضهم صمٌ و بكمٌ لايعقلون وبعضهم يمضغون ألسنتهم تسيل القيح من أفواههم لعاباً يتقدّرهم أهل الجمع و بعضهم مقطعة أيديهم و أرجلهم و بعضهم مصلّبون علي جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتناً من الجيف و بعضهم يلبسون جباباً سابغة من قطران لازقة بجلودهم» آنگاه فرمود: «فأمّا الذين بصورة القردة فالفتات من الناس» آن نّامين و «أمّا الذين علي صورة الخنازير فأهل السّحت» آنها كه رشوه و مال حرام ميخورند و «أمّا المنكسون علي رؤسهم فآكلةٌ الربّا والعُمي الجائرون في الحكم و الصم البكم المعجبون بأعمالهم والذين يمضغون بألسنتهم العلماء و القضاة الذين خالف أعمالهم أقوالهم والمقطّعة أيديهم و أرجلهم الذين يؤذون الجيران والمصلّبون علي جذوع من نار فالسّعاة بالناس إلیٰ السطان والذين أشدّ نتناً من الجيف فالذين يتمتعون بالشهوات واللذات ويمنعون حقّ الله تعالي في أموالهم والذين يلبسون الجباب فأهل الفخر و الخيلاء»[42] كه أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا.
بنابراين، انسان به اين صورت محشور ميشود يك چنين روزي را در پيش دارد حالا يا در دنيا خدا ظاهر ميكند مثل بنياسرائيل يا در قيامت ظاهر ميكند، اين نيست كه عملي كه انسان انجام ميدهد جدا باشد بعد تأثيري در آدم نداشته باشد و كاري هم به آدم نداشته باشد.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[2] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[3] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 50.
[4] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[5] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 119.
[8] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[11] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 119.
[13] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[14] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
[16] ـ همان.
[17] ـ همان.
[18] ـ همان.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
[20] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 50.
[21] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[22] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[24] ـ بحار، ج 16، ص 334؛ «قال(ص): إنّ الله أعانني علي شيطان حتي أسلم علي يدي».
[25] ـ عدة الداعي، ص 314؛ «قال(ص): أعدي عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك».
[26] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[27] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[28] ـ تفسير برهان، ج 1، ص 107؛ «... ما بقي مسخ بعد ثلاثة أيّام ...».
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[30] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[31] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 87.
[32] ـ نهج البلاغة، خطبه 147.
[33] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 87.
[34] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 147.
[35] ـ نهج البلاغة،، خطبهٴ 87.
[36] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
[37] ـ همان.
[38] ـ همان.
[39] ـ سورهٴ نبأ، آيات 1 ـ 3.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[42] ـ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 493 ـ 494؛ مجمع البيان، ج 10، ص 642؛ تفسير كشاف، ج 4، ص 687.