أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
دومين مسئله از مسائل هشتگانهاي که مرحوم محقق در متن شرايع طرح کردند مسئله عبد بود که اگر عبد مجرم تلقي شد و بايد در محکمه حاضر بشود، آيا بينه و اقرار و يمين به عهده عبد است يا به عهده مولا است؟ مرحوم محقق فرمود به اينکه به عهده مولاست براي اينکه «إِقْرَارُ الْعُقَلَاءِ عَلَي أَنْفُسِهِمْ جَائِزٌ»[1] آن جايي است که اگر اقرار کرد از مال خودش بپردازد و چون عبد مالک نيست اگر اقرار کرد به عهده مولا است لذا در محکمه، مولا بايد حاضر بشود و دفاع کند حالا يا بينه دارد يا يمين يا اقرار، که مولا بايد اقرار بکند. اينجاست که مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) آمده فرمود که در دو فصل بايد بحث کرد[2]؛ عبد از آن جهت که عبد تجاري است(مورد معامله قرار میگيرد) و بنده اين شخص است در حد بدن تابع دستور مولا است اما از آن جهت که ذاتاً عبد ذات اقدس الهی است بنده او است، در معارف و در عقايد و در اخلاق و در اعمال و رفتار تابع دستور الهي است در اين بخش آزاد است در آن بخش بنده است، او مثل يک کارگر تمام وقت است که از نظر مسائل مالي و کار کردن در اختيار مولا است اما در عقايد و اخلاقيات و احکام فقهي و اينها آزاد است و مثل خود مولا است، فرقی ندارد. اگر در آن بخش يک خلافي کرده است، خودش ضامن است وقتي آزاد شد بايد بپردازد، اما در اين بخش بله، حق با صاحب شرايع است داشت کار ميکرد کارهاي مولا را انجام داد وظايفی را که مولا به او داد انجام ميداد برای مولا خريد و فروش انجام ميداد در اين بخش اگر يک مشکلاتي پيش بيايد مولا بايد در محکمه حاضر بشود يا بينه است يا يمين است يا اقرار. اما وقتي که اين عبد آزاد است، کار را انجام داده حالا ميخواهد برود مسجد يا از مسجد دارد برميگردد آن وقت او آزاد است يک حادثهاي پيش آمده است مسئوليتش به عهده خود عبد است، يک؛ وقتي هم که آزاد شد - چون با دستورات فراواني که اسلام داده، اميد آزادي براي اينها هست، وقتي آزاد شد - يا ميپردازد يا زندان ميرود يا تصالح ميکنند و امثال ذلک.
اين دقت مرحوم صاحب جواهر ستودني است، راه هم همين است که در قسمت مهم انساني که بنده است بنده الهي است که سرجايش محفوظ است در آن جهت فرقي بين عبد و مولا نيست. از اين جهت که بايد کارهاي مولا را انجام بدهد مثل کارگر تماموقت است. به همين مناسبت مسئله عبد و أمه و حرّيت و اينها مطرح شد و اينکه اصل، آزادي است و «لا ولاية لأحد علي أحد» اين مطلب حق است، اما ريشه روايي دارد ائمه فرمودند نه اينکه بناي عقلا باشد. چه در مسئله ولايت فقيه، چه در مسئله ولايت مرجع، چه در مسئله ولايت قاضي، هر کس چيزي نوشته است کتاب نوشته يا مقاله نوشته يا پاياننامه نوشته، همين حرفي که در حوزههاي علميه است اصل، عدم ولايت احدي بر احدي است، اين اصل، اصل حق است ولي أماره است ائمه فرمودند نه اينکه بناي عقلا باشد. بناي عقلا مستند به فرمايشات اهل بيت و انبياي قبلي است. بيان نوراني حضرت امير اين است که «كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ» يک بار و دو بار و ده بار و صد بار، مرتّب حضرت ميفرمود اصل آزادي است، اصالة الحرية مثل اصالة الطهارة و اصالة الحلّية. اگر کسي خواست روي آزادي کار بکند مثل اينکه کسي خواست روي استصحاب کار کند، او که روي کار فقها کار نميکند او روي کار امام کار ميکند که فرمود: «مَنْ كَانَ عَلَي يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ عَلَي يَقِينِهِ»[3] بيان نوراني امام را اصل قرار ميدهد آن وقت اقوال فقها و استشهاد فقها را ذکر ميکند. اصل که اصالة الحريه است مثل اصالة الطهارة و اصالة الحلية است، بيان نوراني امام(سلام الله عليه) است. وقتي هم که آزاد شد هيچ کسي نسبت به او کاري ندارد. هيچ کسي حقي ندارد. هيچ کسي بر حرآزاد) حقی ندارد مگر خود حر.
بنابراين مسائل انتخابات مسائل رأيگيري مسائل هيأت امنا، جميع مسائل به استقلال خود عبد برميگردد. برای اين است که ما ميگوييم در انتخابات ما بايد با کسي که اکثر آراء برای او است موافقت کنيم براي اينکه خودمان تعهد کرديم. ما يک ميثاق محلي داريم يک ميثاق استاني داريم يک ميثاق بينالمللي داريم يک ميثاق انساني داريم. ما در آن ميثاق بينالمللي که اساس کار ما است - بالاخره ميخواهيم در يک جايي زندگي کنيم - ارتباطاتي که در سطح جهان در سازمان ملل داريم به امضاي خود ما است. ما يک ميثاق بينالمللي کل جهان در سازمان ملل داريم، يک ميثاق کلي در کشور خودمان داريم، يک ميثاقهاي شخصي در استان خودمان داريم يک ميثاق جزئيتر در شهر خودمان داريم و هکذا و هکذا. همه اينها به اختيار خود انسان برميگردد. وقتي به اختيار خود انسان برگشت و رأي داد براساس ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] بايد عمل بکند.
بنابراين ما روي بيان نوراني حضرت امير که «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ»، روي اصالة الحريه داريم زندگي ميکنيم. نبايد گفت حالا انتخابات شد آنها رأي اکثريت آوردند ما اقليت، چرا حرف او را گوش بدهيم؟ نخير، ما تعهد سپرديم. در ميثاق بينالمللي نه ميثاق استاني؛ وقتي ما ناچاريم با افراد ديگر زندگي کنيم، ما انسان هستيم وقتي انسان که شديم بايد با ديگران انس داشته باشيم باهم زندگي کنيم، و به اتفاق کل رأي داديم يعني اجماع است که وقتي انتخابات ميشود، مناط رأي اکثر است. اين را ما قبول کرديم که رأي اکثر مطاع است. بنابراين ما داريم حرف خودمان را گوش ميدهيم، حرف اکثر را گوش نميدهيم، داريم حرف جميع را گوش ميدهيم.
اين بيان نوراني حضرت امير که اصالة الحريه است هيچ ارتباطي با مسئله ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[5] ندارد. اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ اصلاً مسئله فقهي نيست مسئله کلامي است؛ يعني جبر نيست انسان يا بهشت يا جهنم به اختيار خودش ميرود. فرمود يا اين است يا آن، عقل از درون و انبياء از بيرون، همه آمدند که او راه بد را نرود پايانش خطر است آنجا سقوط است، مدام سفارش ميکنند نصيحت ميکنند اين سرجايش محفوظ است، اما انسان در ايمان و کفر آزاد است. معاذالله مبادا کسي خيال بکند به اينکه چون ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ است پس چه اجباري است براي روپوش يا چه اجباري است براي فلان؟! اين ميشود اباحهگري. درباه مباحات ميگويند به اينکه اجباري نيست ميخواهيد اين آب را ميل کنيد يا آب را ميل نکنيد، اين مباح است، اما دين مباح نيست اين شريعت است اين تکليف است الا و لابد حلالي دارد حرامي دارد مباحي دارد باطلي دارد مستحبي دارد. اين هيچ ارتباطي با مسئله فقهي ندارد، ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ ناظر به مسئله کلامي است. خدا فردوسي را رحمت کند:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[6]
چه بهشت چه جهنم «بما کسبت أيدينا» است. اما زنجير ما به دست صاحب ما است، اينطور نيست که به ما تفويض شده باشد که قبلاً اشاره شد تفويض مستحيل است جبر مستحيل است «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»[7] حق است يعني انسان آزاد است نه رها و ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ هيچ ارتباطي به مسئله فقهي ندارد که ما بگوييم اکراهي در دين نيست لذا امر به معروف است نهي از منکر است اگر کسي بيراهه رفته شلاق ميخورد تازيانه دارد اعدام ميشود پس اين حدود را براي چه گذاشتند؟ اين احکام و حدود فراواني که در اسلام هست اگر کسي به کسي فحش داد قذف ميکنند اين را تازيانه ميزنند زندان ميکنند پس براي چيست؟ اين معنايش اين است که انسان يک قانوني دارد برابر قانون الهي همانطوري که طبيب ميگويد فلان غذا ضرر دارد فلان غذا نافع است دين هم فرموده فلان کار ضرر دارد فلان کار نفع دارد و ضررش آن است نفعش اين است.
«فتحصل» که اصالة الحريه بنا بر بيان نوراني اهل بيت(عليهم السلام) است از آنجا به دست عقلا افتاده بعد هم برابر آن، اصل ولايت فقيه ثابت ميشود ولايت مرجع ثابت ميشود ولايت قاضي ثابت ميشود و امثال ذلک. اما حالا عمده آن است که چيزي که اسلام آورده تنها آزادي نيست. عبادت آورده است. در شرق عالم غرب عالم انسان يا با مال خريد و فروش دارد يا نه، بخشش و هبه و هديه دارد يک امر بينالمللي است اما زير اين آسمان يک چيز تازهاي را دين آورده و آن صدقه است. صدقه در هيچ جايي از زمان و مکان برای بشريت نبود. صدقه نه يعني هبه، صدقه نه يعني هديه، صدقه نه يعني رايگان دادن، صدقه يعني عبادت؛ اگر کسي يک چيزي را بدهد بگويد چون فقير است، اينکه صدقه نشد، اين هبه است، صدقه قصد قربت ميخواهد مثل نماز است؛ اگر کسي خواست دو رکعت حمد و سوره بخواند، اينکه نماز نشد، او بايد قصد قربت بکند که اين کار را انجام ميدهم «قربة الي الله». صدقه عبادت است، يک؛ اين را دين آورده، دو؛ جزء ابتکارات اسلام است، سه؛ و عقد لازم هم هست، چهار. خيلي فرق ميکند با هبه و هديه. يک کسي عقدي دارد عروسي دارد خانهاي ساخته شما يک چيزي به او هبه ميکنيد اين هبه است، يک؛ لازم نيست، دو؛ ميتوانيد برويد پس بگيريد، اما صدقه عبادت است قصد قربت ميخواهد عقد لازم است پسگرفتني نيست اينها را دين آورده است. شما در غير دين صدقه نداريد هبه داريد هديه داريد چشمروشني داريد کادو داريد. صدقه عقد است، يک؛ عبادت است، دو؛ لازم هم هست، سه؛ پسگرفتني نيست. مسئله عتق هم اين است. بيان نوراني امام(سلام الله عليه) اين است که عتق نظير هبه و هديه و کادو و چشمروشني نيست اگر کسي بنده ميخواهد آزاد کند مثل نماز است. اگر قصد قربت نکند که عتق نيست.
پس يک اصالة الحريه ما داريم که حاکم بر همه امور است. يک عتق داريم که عقد است، يک؛ عبادت است، دو؛ قصد قربت ميخواهد چون عبادت است، سه؛ و لازم هم هست، چهار؛ برگشتني نيست چون صدقه است و اگر کسي آزاد شد آزاد مطلق است هيچ کسي نسبت به او حقي ندارد که دستور بدهد اين کار را بکن آن کار را نکن، مگر اينکه خودش تعهد بسپرد که من در اين کشور زندگي ميکنم برابر اين قانون دارم زندگي ميکنم اين قانون را قبول دارم من اين کارها را انجام ميدهم شما هم متقابلاً اين کار را انجام بدهيد که اين ميشود براساس ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾.
اين دو تا روايت نوراني را بخوانيم تا اگر فرصتي شد إنشاءالله برسيم به بحثهاي ديگر.
پرسش: ... تمسک به اين آيه میکنند آيا حاکم شرع و قانونگذار میتواند ...
پاسخ: حاکم شرع شما آقايان هستيد، اين مسائل شرعي را شما بگوييد تا آن بنده خدا بفهمد. بايد شما تبليغ بکنيد. اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ قرآن است و ترجمه ميکند او چه ميداند که اين کلام چيست؟ چه ميداند که اين مسئله فقهي چيست؟ اين را شما بزرگان بايد بفرماييد. او با قرآن دارد بحث ميکند به قرآن معتقد هم هست قرآن را هم ميبوسد و بالاي سرش ميگذارد، اما معناي قرآن را نميداند. اين وظيفه شما بزرگان است که بفرماييد ما يک مسئله کلامي داريم يک مسئله فقهي داريم. آن «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن» حسابي ديگر است اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني شما مجبور نيستيد آزاد هستيد لذا مکلف هستيد، اما آن جايي که امر دارد نهي دارد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾[8] و امثال ذلک، معلوم ميشود که برخلاف تکليف عمل کرده است.
پرسش: ... در قبال ... چگونه توسعه میدهيد
پاسخ: آزاد است.
پرسش: ... رقيّت خاص
پاسخ: خاص نيست، اين شخص حالا چه عبد اين باشد، چه عبد او باشد بايد حرف ديگري را گوش بدهد. آزاد حرف هيچ کس را گوش نميدهد.
حالا اين روايت را هم بخوانيم. اين بيان نوراني حضرت امير را محمدين ثلاث(رضوان لله عليهم اجمعين صلوات الله عليهم اجمعين) - اينها آدمهاي کوچکي نيستند - اين سه بزرگوار اين حديث شريف را از عبد الله بن سنان نقل کردند «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ» اين «کان يقول» يعني هميشه اين فرمايش را داشتند نه اينکه يک وقتي اين فرمايش را فرمود. فرمود: «النَّاسُ كُلُّهُمْ أَحْرَارٌ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ عَلَى نَفْسِهِ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ هُوَ مُدْرِكٌ مِنْ عَبْدٍ» اگر عاقل باشد و بعد اقرار بکند بگويد که من بنده هستم قبول ميشود والّا نه. يا بينهاي اقامه ميشود چند تا شاهد عادل بگويند که اين شخص عبد فلان آقا است. اين مسئله اصالة الحرية.
در جريان اينکه اگر کسي آزاد شد تکليفش چيست؟ در سوره مبارکه «بقره» نظم زندگي را به ما نشان دادند بسياري از اين شکايتهايي که در دادگستريها ميروند براي اينکه اين شخص ميگويد من فروختم خيال کردم که اينطور است، من چه ميدانستم که اينطور ميشود؟ فرمود هر کاري که ميخواهيد بکنيد به استثناي خريد روزانه، خريد روزانه يک تکه نان ميخريد يک تيکه پنير ميخريد اينها قباله نميخواهد اما تمام قراردادهاي مهم چه بيع چه اجاره چه عاريه چه حقوق، همه اين چهار فصل يعني چهار فصل، اگر عين منتقل ميشود بيع است، اگر منفعت منتقل ميشود اجاره است، اگر انتفاع منتقل ميشود عاريه است، اگر حق منتقل ميشود حق کشف دارو، حق تأليف حق فلان است در مورد همه فرمود با قباله زندگي کنيد ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ﴾، ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾.[9] که طولانيترين آيه قرآن همين آيه بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» است. ما اگر قرآني زندگي بکنيم دستگاه قضايي ما هم راحت است خيلي از موارد که قضات بيچاره چهار ماه پنج ماه شش ماه پرونده معطل است براي اين است که معلوم بشود که چه شد! اگر آدم از همان اول سند داشته باشد، با اين آيه زندگي کند نظم است فرمود مگر اينکه ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُم﴾، يک مقدار پنير خريدي يک مقدار ماست خريدي، اين قباله نميخواهد ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُم﴾، روزانه يک مقدار ماست و پنير و اينها قباله نميخواهد، اما تمام کارهاي زندگي شما بايد روي قباله باشد. راحتِ راحت هستيد سند داريد.
اينجا هم وقتي کسي آزاد ميشد حضرت دستور ميداد که بنويسيد. بعد ميفرمود که اينطوري بنويسيد. روايت دوم اين باب ششم جلد بيست و سوم صفحه 18 اين است - روايت هم از عبدالله بن سنان است نه محمد بن سنان - فرمود از غلامي که «أَعْتَقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا مَا أَعْتَقَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ- أَعْتَقَ غُلَامَهُ السِّنْدِيَّ» را که اسمش «فُلَاناً» است «عَلَى أَنَّهُ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ عَلَى أَنَّهُ يُوَالِي أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ يَتَبَرَّأُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ يُؤْمِنُ بِرُسُلِ اللَّهِ وَ يُقِرُّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ أَعْتَقَهُ لِوَجْهِ اللَّهِ» يعني قصد قربت دارم ميکنم، يک؛ «لَا يُرِيدُ بِهِ جَزَاءً وَ لَا شُكُوراً» آنهايي که عبادتهاي عادي دارند مثل اينکه ما يک کاري انجام ميدهيم «قربة إلي الله» اما اين ذوات قدسي با يک اخلاص بيشتري با تصريح بيشتري با يک بيان روشنتري در اين متن قباله اين «قربة الي الله» را هم مرقوم فرمودند «أَعْتَقَهُ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا يُرِيدُ بِهِ جَزَاءً وَ لَا شُكُوراً وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَيْهِ سَبِيلٌ» او آزاد است. کسی حق ندارد بگويد که فلان کار را بکن فلان کار را بکن، چون آزاد است. حريت يعني اين. تمام کارهايي که اين شخص در اين کشور دارد انجام ميدهد به اراده خودش دارد انجام ميدهد. فلان جا رأي داده فلان جا انتخاب کرده، فلان جا پذيرفته، قانون اساسي است ميثاق ملي است رأي داده است، تمام کارها به اجماع برميگردد به اختيار خود ما برميگردد به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ برميگردد. کاري را کسي بر ما تحميل نکرده تحميل نميکنيم.
بنابراين ما يک اصل کلي داريم که بايد باهم زندگي کنيم انتخابات داشته باشيم، يک؛ و در انتخابات يک عده اکثري هستند يک عده اقلي، دو؛ هر کس اکثري شد بايد تابع او باشيم، سه؛ همه اينها را خود ما تعهد سپرديم قول داديم امضا کرديم بايد برابر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ عمل بکنيم. کسي بر ما تحميل نکرده است. آزادي معنايش همين است. پس اگر يک وقتي دستور ميدهند فلان شخص در اين محل در اين استان اکثر آراء را آورده، ما ميگوييم چشم، براي اينکه ما خودمان اين را قبول کرديم، اين ميثاق بيناللملي ما است. يک وقت است که انسان يک تيکه نان ميخرد اين ميشود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يک وقتي در ميثاق بينالمللي به يک کشور رأي ميدهد، به قانون اساسي رأي ميدهد که من ايراني هستم مقررات اين کشور را قبول دارم اين هم مثل همان است. اين مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است.
اينجا فرمود که اين شخص آزاد است احدي حق ندارد نسبت به او امر و نهي بکند اين حرفهاي بوسيدني نيست؟! فرمود: «وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَيْهِ سَبِيلٌ إِلَّا بِخَيْرٍ» حالا نام آن شهود نوشته نشده که «شَهِدَ فُلَانٌ» که چه کسي در محکمه بود. اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است.
حالا اينجا يک وقت است ميگوييم به اين روايتها نميشود تمسک کرد براي اينکه اينها فعل امام است، ما ميتوانيم هديه هم به کسي ميدهيم هبه به کسی ميکنيم قصد قربت کنيم اين معنايش اين نيست که قصد قربت لازم است. از اين روايت و مثل اين روايت، اثبات عبادتبودن عتق آسان نيست. مثل اينکه يک کسي ميخواهد به يک کسي کمکي بکند يک کتابي نوشته ميخواهد به ديگري بدهد، اگر قصد قربت بکند که ثواب بيشتري ميبرد. حالا لازم نيست داد بزند که من اين کتاب را به اين آقا دادم «قربة الي الله». يک وقت است اين کتاب را به اين آقا ميدهد، ميشود هبه. يک وقت است ميگويد بينه و بين الله اين يک کتابي است «قربة الي الله» ميدهم اين ميشود صدقه. او که دارد هبه ميکند ثواب داخلش نيست. اينکه ميگويد «قربة الي الله» دارم ميدهم ثواب داخلش است. اين عقد است، يک؛ لازم است، دو؛ عبادت است، سه؛ پسگرفتني نيست، چهار. اما آن هبه نه، يک امر عادي است.
فرمود به اينکه «وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَيْهِ سَبِيلٌ إِلَّا بِخَيْرٍ»، اين آزاد است. اما مسئله اينکه اين عتق عبادت است و بايد با قصد قربت انجام بگيرد، در بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) که اين کار را کردند در باب اول صفحه 10 است «لَقَدْ أَعْتَقَ عَلِيٌّ ع أَلْفَ مَمْلُوكٍ لِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ بَرَّتْ)فِيهِمْ يَدَاهُ» هزار مملوک را «لِوَجْهِ اللَّهِ» آزاد کرده است و اما اثبات اينکه امر عبادي است آسان نيست ولی در باب چهار صفحه 14 اين است که «بَابُ اشْتِرَاطِ صِحَّةِ الْعِتْقِ بِنِيَّةِ التَّقَرُّبِ» اين را هم محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم اجمعين) اين بزرگان هم مرحوم کليني هم مرحوم صدوق هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليهم) نقل کردند. از هشام بن سالم نقل کردند تا ميرسد به وجود مبارک ابي عبدالله(عليه السلام) که فرمود: «لَا عِتْقَ إِلَّا مَا أُرِيدَ بِهِ وَجْهُ اللَّهِ تَعَالَى» مثل «لا صلاة الا بالنية» فرمود عتق نظير هبه و هديه نيست صدقه است. صدقه عقد است، يک؛ عقد لازم است، دو؛ پسگرفتني نيست، سه. مثل هبه نيست مثل کادو نيست مثل چشمروشني نيست، عبادت است. شما در شرق و غرب عالم صدقه نداريد. صندوق خيريه وجود دارد چه به خدا معتقد باشند چه به غير خدا معتقد باشند، يک چيزي(مالی) به عنوان نوعدوستي، به عنوان کمک، به عنوان هبه، به عنوان چشمروشني ميدهد اما صدقه عقد عبادي لازم غير قابل تغيير است. فرمود اين لوجه الله بايد باشد، وگرنه آزاد کرده، دوباره ميتواند برگرداند.
پرسش: مشرکين مکه ... عتق رقبه کنند؟
پاسخ: بله، آن اعمالی که برای قبل از اسلام بود حکم قبل از اسلام را امضاء کرده است؛ وقتي اسلام آمده گفته که «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ»[10] يعني يقطع. قانون جَب همين است که «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، آن معاصي که قبلاً ميکرديد الآن که اسلام آورديد قطع ميشود ديگر بدهکار نيستيد(عقوبت نمیشويد) لذا وجود مبارک پيغمبر (صلوات الله و سلامه عليه) وقتي در مکه ايستاد - اينها چه آوردند! چه آوردند! - صريحاً فرمود «أَلْيوْمُ يوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[11] همهتان آزاد هستيد «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[12] اينکه زينب کبري(صلوات الله عليها) فرمود «يابن الطلقاء» از اينجا است. فرمود همه شما را جدّم آزاد کرد همه کارهايي که کرديد آدم کشتيد ما گذشتيم. کارهای کمی نکردند اينها در جنگهاي بدر و جنگهاي ديگر خيليها را کشتند، اينها جگر حمزه سيد الشهداء را دريدند. اين وجود مبارک جعفر بن ابيطالب، تنها برادر علي بن ابيطالب نبود اين جعفر جعفر! يک آخوند ميتواند چقدر کار بکند؛ يکي از بهترين روزها براي مسلمانان روز فتح خيبر بود براي اينکه اينها همهشان صدقه بخور بودند وامگير بودند مساعده بگير بودند، ثروت دست همين اسرائيليها و کنعانيها بود که در آن بخش خيبر زندگي ميکردند. اينها کاخنشين بودند در آن قلعه هم بسته بود ورود و خروجش دست خود آنها بود، اينها کوخنشين بوند صدقهبخور بودند از آنها وام ميگرفتند هميشه در زحمت همين اسرائيليها بودند. گذشته از اينکه اسرائيليها سرمايهدار بوند و به اينها وام ميدادند گزارشگر کفار مکه هم بودند مرتّب خبر ميدادند که مسلمانها در اين وضع هستند در آن وضع هستند در اين حالت هستند در آن حالت هستند، اينها هم جاسوس مشرکين مکه بودند هم رباخواران مدينه بودند و همه مسلمانهاي مدينه هم از دست اينها به ستوه آمده بودند. وقتي علي(صلوات الله و سلامه عليه) آن در را آنطور کَند فرمود من در را با قدرت بازو نکَندم: «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ»،[13] نه اينکه ورزش کردم و غذا خوردم، اينها نيست «وَ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ»، ميگفتند آن در را چند نفر بايد باز و بسته ميکردند. فرمود من اين را با قدرت بازو نکَندم «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ»، حالا آن روز نشاط رسمي پيغمبر اسلام(صلوات الله عليه) و مسلمين بود. همه خوشحال شدند که خيبر را فتح کردند. در همان روز جعفر بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) از حبشه آمد مدينه و خدمت حضرت رسيد. پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) فرمود امروز من دو تا جشن دارم نميدانم به کدام يکي خوشبختتر باشم: يکي فتح خيبر و يکي آمدن جعفر[14]. يک آخوند يعني يک آخوند! يک آخوند ميتواند به اندازه فتح خيبر براي اسلام کار بکند. خدا شهيد بهشتي را غريق رحمت کند؛ او ساليان متمادي در آلمان بود، زباندان بود فهيم بود درسخوانده بود استادديده بود، در آلمان بود خدمت ميکرد در جاي ديگر بود خدمت ميکرد. نمیشود وقتي وارد کسی يک کشور شد بگويد که من بايد حرف خودم را بزنم، وقتي وارد يک کشوري شد قوانين آن کشور را هم بايد رعايت بکند. اين جعفر چقدر فهميده، مدير، مدبر بود، اين چند سالي که در حبشه بود زباندان بود با مسيحيها رابطه داشت چقدر تبليغ کرد تا جايي که پيغمبر فرمود من امروز دو تا عيد دارم. پس ميشود يک آخوند خيلی قدر کار بکند فرقي نميکند بين الآن و آن وقت، حالا لازم نيست که ما امام را ببينيم، بايد امام ما را ببيند، هيچ فرقي بين الآن با زمان پيغمبر نکرده است، ديدن مهم نيست او بايد ببيند نه ما او را. پيغمبر فرمود: «بأيهما أفتخر»؟ من امروز دو تا عيد دارم: يکي فح خيبر يکي آمدن جعفر. اليوم يعني اليوم که آمريکا آنطور خط ميکشد اسرائيل اينطور خط ميکشد، حوزه ميتواند اينطور باشد نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد زير اين آسمان با خدا عهد ببندد که من عالمانه به قرآن و عترت معتقدم و عمل ميکنم. اين بازيها که فلان جا دبشي و اختلاسي و واسطه اين باشد و آن، اينها دون شأن نعلين شما است، دون شأن نعلين حوزه است، وجود مبارک حضرت امير چند تا برادر داشت برادر امام بودن پسر ابيطالب بودن اينها فخر است اما انسان به جايي برسد - جعفر سمتي هم که نداشت يک روحاني مبلغ بود در حبشه بود، همين يمني که الآن شما ميبينيد تربيتشدههاي همين جعفر بن ابيطالبا هستند - که فرمود «بأيهما أفتخر»؟ من به کدام يکي خوشحال بشوم؟ عيد آمدن جعفر يا عيد فتح خيبر! پس ميشود چنين کاري کرد؛ با کتاب نوشتن با تبليغ کردن با روش با قيام با قعود با عمل.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج23، ص184.
[2]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج70، ص253.
[3]. وسائل الشيعة، ج1، ص247.
[4]. سوره مائده، آيه1.
[5]. سوره بقره، آيه256.
[6]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[7] . بحار الأنوار، ج108، ص60.
[8]. سوره الحاقه، آيه30.
[9]. سوره بقره، آيه282.
[10]. المجازات النبويّة، ص67؛ عوالي اللئالي، ج2، ص54.
[11]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج17، ص272.
[12]. الكافي، ج3، ص513.
[13] . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص240.
[14]. البدايه و النهاية، ج4، ص234. (مَا أَدْرِي بِأَيِّهِمَا أَنَا أُسَرُّ بِفَتْحِ خَيْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ)