أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در بين کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به کلمه طيبه 191 رسيديم از اين کلمات قصار آن حضرت. «وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلاَمُ: إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَهٍ شَرَقٌ وَ فِي کُلِّ أَکْلَهٍ غَصَصٌ وَ لاَ ينَالُ الْعَبْدُ نِعْمَهً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَي وَ لاَ يسْتَقْبِلُ يوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَينَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّيلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يرْفَعَا مِنْ شَيءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّهَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا!؟».
اين کلمه نوراني 191 تفسير دنيا است که دنيا چيست؟ ارتباط ما با دنيا چگونه است؟ ارتباط دنيا با ما چگونه است؟ اين را خلاصه ميکند اين مثلث را معنا ميکنند؛ آن جمله نوراني اول که فرمود: «إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايا»، فرمود به اينکه انسان که دارد در دنيا زندگي ميکند از هواي آن از زمين آن از امکانات دريايي و صحرايي آن استفاده ميکند، اين استفاده رايگان نيست. اين يک معامله است. چون معامله است بالاخره گاهي ممکن است مبيع بيش از ثمن باشد گاهي ممکن است ثمن بيش از مبيع ولي در اينجا ميفرمايد به اينکه هميشه نفع به حساب دنيا است و ضرر به حساب انسان است، چون انسان گرانترين بهاء را ميدهد و زمان و زمين ميگيرد. ميخواهد از اين زمان استفاده کند و در زمين به سر ببرد؛ ميخواهد در يک خانهاي زندگي کند که اين زمين است و يک زماني هم ميخواهد، يا شب يا روز بالاخره انسان که بدون زمان زندگي نميکند؛ در نظام طبيعي انسان يک زماني دارد و يک زميني و هر دو برای اين دستگاه طبيعت است.
بخواهد از زمان آن استفاده کند که شب و روز باشد بايد يک ثمني بپردازد يا يک اجرتي بپردازد. از زمين بخواهد استفاده کند بايد ثمني بپردازد. در هر دوي آنها او مغبون است زيرا گرانترين چيز را ميدهد و زمان ميگيرد زمان را که ملک او نميکنند خيليها بهره ميبرند يکياش هم او است. زمين را هم که ملک او نميکنند. عمر او را که سرمايه اصيل و اصلي او است ميگيرند به او ميگويند حالا يک امشبي اينجا بخواب يا فردا آنجا بخواب و مانند آن. اگر بخواهد از زمانش استفاده کند الا و لابد بايد عمر بدهد. از زمينش بخواهد استفاده بکند بايد عمر بدهد و در هر دو داد و ستد مغبون است. آن آيه سوره مبارکه «تغابن» که اصلاً اين سوره بنام «تغابن» است؛ بعدها روشنتر خواهد شد که خيليها مغبون هستند و غبنشان آنجا ظاهر ميشود، نه اينکه آن روز مغبون بشوند. آن روز تجارتي نيست. آن روز فقط روز جزا است. در روز جزا و محاسبه که حساب غبن نيست. غبن برای زمان تجارت است. در ظرف تجارت که دنيا است اکثر مردم مغبون هستند: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ﴾.[1] اين روز روز ظهور غبن است از بس همه مغبون هستند اين روز به عنوان يوم التغابن شهرت پيدا کرده است. غبن در آنجا ظاهر ميشود نه وجود پيدا کند. آن روز روز خريد و فروش و معامله نيست. خريد و فروش در دنيا است منتها غبن در آنجا ظاهر ميشود.
حضرت فرمود شما براي بهرهبرداري از زمان چيزي نداريد مگر اينکه سرمايه را بدهيد. برای استفاده از زمين چيزي نداريد مگر اينکه سرمايه بدهيد. شما غير از عمر چيز ديگري نداريد. شما سرمايه ميدهيد زمان ميگيريد. سرمايه ميدهيد زمين ميگيريد. پس در هر دو حال شما مغبون هستيد. اين ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ﴾، همين است. يک وقتي انسان يک کالايي ميدهد در برابر آن زمان ميگيرد، مثل اينکه مستأجر و اجير و اينها چيزي ميدهند ميگويند اين چند ساعت يا يک ساعت شما اينجا باشيد. يک پولي ميدهد يک زماني از صاحبخانه ميگيرد؛ اما در اينجا ما با نظام طبيعت که زندگي ميکنيم _ به اذن الله _ چيزي داريم که به اين زمان بدهيم و زمان خودش را به ما بدهد يا نه، از نظام طبيعي زمان را اجاره ميکنيم و در قبال اين اجاره وقت صرف ميکنيم جان ميدهيم عمر ميدهيم. اين هم يک حدي دارد.
پس بنابراين فرمود با اين کاري که شما ميکنيد در اينجا دائماً شما مغبون هستيد، اين يک؛ و تير غبن هم دائماً به شما ميرسد منتها حالا چون مست و مغرور هستيد احساس نميکنيد. آن روز قيامت روز تيراندازي نيست. روز احساس درد تيرهاي گذشته است وگرنه آن روز که کسي تير به آدم نميزند. از محکمه به بعد حساب ديگري است ولي انسان با درد بيدار ميشود، اين درد درد تيري است که قبلاً خورده است و حواسش جمع نبود؛ لذا فرمود به اينکه دنيا وضعش اين است «إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيا غَرَضٌ» يعني انسان در دنيا هدف تير است مرتب تير ميخورد؛ منتها چون سرگرم است احساس نميکند. تيرهايي که ميخورد حوادث سختي که پيش ميآيد بيماريهايي که پيش ميآيد سلب حيثيتي که پيش ميآيد اينها تيرهاي ديگر است که البته «غَرَض» است براي تيرهاي مرگ و غارتگري است که مرتب از او غارت يا عقلش را يا هوشش را ميکنند ميگويد حواسم جمع نيست عقلم کم شد هوشم کم شد استعدادم کم شد. سال به سال همه اين مواهب الهي را يکي پس از ديگري از دست ميدهد. اين طور نيست که دفعتاً انسان سالمند، حافظهاش را ذاکرهاش را عاقلهاش را خيالش را وهمش را از دست بدهد. در طي اين عمر يکي پس از ديگري اينها اول ضعيف ميشوند بعد کمکم حافظه از دست ميرود و ذاکره از دست ميرود واهمه از دست ميرود و اينها.
بنابراين انسان در درجه اولي معاملهاي که ميکند عمر ميدهد و زمان ميگيرد که چند شب بخوابد و چند روز بخوابد. در اين معامله مغبون است. از طرفي هم در اين حوادثي هم که پيش ميآيد مرتب تيراندازي ميشود قواي خودش را يکي پس از ديگري از دست ميدهد يا ضعيف ميشود که اين هدف مرامي و رميها و تيراندازيها است. پس هم هدف منايا و مرگها است هم هدف اين تيرها است و غرض بلايا است و هر کدام از اين رخدادها که وارد ميشود با درد همراه است که «تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَهٍ شَرَقٌ» هر شربتي که مينوشد اين دردآورد است. شَرق يعني درد. اينطور نيست که اگر گفتند شما اين را بايد بخوريد مثل دارويي است که طبيب ميدهد حتماً شيرين باشد يا تلخ نباشد، نه! الا و لابد شَرق دارد و سوزنده است؛ يک وقت يک طبيبي يک شربتي ميدهد که خود اين شربت يک اثري دارد حالا درمان ميکند يا نه! ولي بالاخره شَرق و آن درد و آن سوزش را هم ندارد. فرمود هر رخدادي که ميآيد يک حادثهاي که پيش ميآيد چيزي که زمان به آدم ميدهد شرَق دارد و سوزندگي دارد. «وَ فِي کُلِّ أَکْلَهٍ غَصَصٌ» اگر يک چيزي به آدم داد گفت بخور، اين غصه است. غصه اين چيزي که گلوگير ميشود را ميگويند غصه. در اين حوادث که ميگويند اين شخص غصهناک شد غصهناک شد، اين تشبيه است؛ يعني اگر يک چيزي را بخورد و در گلو گير بکند دردآور است! هضم نميشود اينجا هست و مزاحم است. اگر يک حادثهاي پيش بيايد از ياد آدم که نميرود در ذهن آدم هست دائماً هم ميسوزاند. اين ميشود غصه. آبي را که در گلو گير کرده ميگويند غصه. غذايي که در گلو گير کرده را ميگويند غصه. غصه يعني گلوگير. چون حوادث دردناک باعث آسيب است ميگويند غصه است، وگرنه غصه به معناي درد و حادثه تلخ و مانند آن که نيست. غصه يعني گلوگير. «وَ فِي کُلِّ أَکْلَهٍ غَصَصٌ».
«وَ لاَ ينَالُ الْعَبْدُ نِعْمَهً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَي» يکي از خصيصههای دنيا اين است که يک نعمتي را که به آدم داد در برابرش يک ثمني ميخواهد. اگر بخواهد يک نعمت ديگري را جمع بکند که نعمت دوم بشود يک ثمن ديگري بايد بدهد. هرگز دنيا چيزي را رايگان به آدم نميدهد. اگر معامله اول صورت گرفت انسان يک شبانهروز زحمت کشيد يک نعمتي را به دست آورد، اگر بخواهد به نعمتي ديگر برسد الا و لابد باز هم بايد سرمايه صرف بکند. اينطور نيست که بگويند حالا چون يک بار مشتري شدي حالا اين دومي را رايگان بدهيم. هيچ چيزي را رايگان به آدم نميدهند «وَ لاَ ينَالُ الْعَبْدُ نِعْمَهً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَي»، که اين أخري وصف آن نعمت محذوفه است «إلا بفراق نعمة أخري».
«وَ لاَ يسْتَقْبِلُ يوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ» اگر بگويند يک روز بزرگتر شد، بايد بدانيد که يک روز هم از دست داد، اينطور نيست که فردا را به عنوان عمر حساب بکنيم بدون زياني! نخير! يک روزي را از دست داد يک روزي را تازه به دست آورد. اگر با حفظ روز گذشته فردا بيايد بله اضافه عمر است اما با از دست دادن ديروز فردا گيرش بيايد که اين کمال نيست اين درآمد نيست؛ لذا فرمود هيچ روزي را به دست نميآورد الا به فراق روزي ديگر. ميفرمايد روي اين تحليلي که من کردم معلوم ميشود که ما در معرض مرگ هستيم. منون يعني مرگ. «مِنْ أَجَلِهِ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ» يعني داريم به مرگ کمک ميکنيم. براي اينکه بيماريها کمک به مرگ است دردها کمک به مرگ است غصهها کمک به مرگ است. اينها همه کمک به مرگ هستند. ما اعوان مرگ هستيم
«وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ» اصلاً مثل اينکه ما را اينجا کاشتند که تيراندازي بکنند. ما را اينجا کاشتند و گذاشتند تا حتف و مرگ را به طرف ما رها بکنند. ما غير از اين راه ديگري نداريم چاره ديگري هم نداريم. حوادث مرتب درميآيد يکي پس از ديگري ميآيد که هر کدام بخشي از عمر ما را بگيرد «فَمِنْ أَينَ نَرْجُو الْبَقَاءَ» چه کسي ميخواهد در اين عالم بماند با اينکه همه حوادث در صدد ربودن و زدودن او هستند؟ نشانهاش اين است که «وَ هَذَا اللَّيلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يرْفَعَا مِنْ شَيءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّهَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا!؟»، اين ليل و نهار منشأ برکت است نعمت الهي است اما با ما چه کردند؟
در قرآن کريم فرمود: ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾،[2] کسي برنامههاي خوبي در روز دارد روز نرسيده شب انجام بدهد. برنامههاي خوبي در شب دارد شب نرسيده مطالعه کند، روز مطالعه بکند. ليل و نهار برکت هستند، يک؛ مکمل يکديگر هستند، دو؛ باهم اختلاف دارند نه تخالف، سه. اختلاف چيز پربرکتي است يعني ديگري در خلف او و خلَف او خليفه او بشود کار او را انجام بدهد. وقتي الف با باء اختلاف داشت يعني تا باء هست که خود باء کارش را انجام ميدهد، اگر باء نبود اين الف برود خلف باء و خليفه باء بيايد کار او را انجام بدهد. ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ هر کدام خليفه ديگري هستند کسي نميتواند بگويد حالا شب گذشت من نميتوانم، نه! در نمازها هم اين را گفتند اگر نشد، در روز قضا را بجا بياور مستحبات را اگر نشد، شب بجا بياور. اختلاف از بهترين برکات الهي است لذا مختلف ملائکه اين است مؤمنين مختلف ملائکه هستند فرشتهها مختلف ملائکه هستند، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[3] اينکه حرم مشرف ميشويم عرض ميکنيم «مختلَف» اسم مکان است يعني اينجا رفت و آمد ميکنند. اينجا يک عده ميآيند يک عدهاي ميروند، يک عدهاي ميآيند يک عدهاي ميروند، ميشود مختلف يعني مکان رفت و آمد فرشتهها.
مخالفتي در کار نيست آنچه بد است مخالفت است. اما اينکه در غياب او کار او را انجام بدهد اين دوستي است، نهايت دوستي است. فرمود با همه برکاتي که ذات اقدس الهی به ليل و نهار دادند که مشکل ما را حل کنند هر دو دارند ما را غارت ميکنند چون دارند از سرمايه ما ميگيرند. درست است که شب و روز را خدا برکت آفريد ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾، نعمتي است اما براي ما نعمت نيست. چون هر دو دارند عمر ما را ميگيرند؛ لذا فرمود که «وَ هَذَا اللَّيلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يرْفَعَا مِنْ شَيءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّهَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا!؟»، از يک طرف ميدهند از طرفي ويران ميکنند.
پس ما با نظام طبيعت چيزي جز بدهکاري و خسارت نداريم. اين برنامه ما است. ما اگر لذتي ميبريم استراحتي ميکنيم خوابي داريم خوراکي داريم در برابرش ثمنهاي گران بايد بدهيم. ما در زمان معاملات مغبون هستيم ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ﴾. اين برای دنيا است که شده متاع غرور.
تا سرمايه داريم مغبونانه معامله ميکنيم. تا جان داريم و قوا داريم و سلامت داريم مغبونانه معامله ميکنيم. چيزي ميدهيم و چيزي ميگيريم. در تمام اين معاملات مغبون هستيم. حالا داريم ميميريم. داريم ميميريم بالاخره بايد از اين زمين استفاده کنيم. ما را که نميسوزانند. زمين ميگويد که چيزي نداري به من بدهي؟ ميگوييم نه. ميگويد گرو بده. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که فرمود رهائن رهائن يعني اين. فرمود اينهايي که به قبرستان ميروند اينها «رَهَائِنِ الْقُبُور»[4] هستند. کجا ميخواهي بروي؟ زمين ميگويد من اجازه نميدهم، مگر اينکه خودت در رهن من باشي. اين مرده بيچاره رهن اين قبرستان است. رهائن رهائن يعني همين. اين در دعاي حضرت است که رهائن رهائن يعني همين. الآن ما ميخواهيم در اين دنيا خانه بسازيم ميگويد خيلي خوب خانه بساز اما وقت صرف بکن عمر به من بده. دو سال سه سال زحمت ميکشد عمر ميدهد يک خانه فراهم ميکند. بسيار خوب. ثمن دادي مثمن گرفتي؛ يعني عمر داديم يک چيزي را گرفتيم. حالا موقع مردن شد ما بايد در همين چاله(قبر) برويم. روح که اينجا نميآيد. روح به ديار عالم مرسلات ميشود إنشاءالله که سالم باشد. بالاخره اين بدن را بايد يک جا چال بکنند. چه بايد بدهيم؟ خود ما در گرو هستيم. مثل اينکه يک کسي بخواهد مستأجر باشد انبار اجاره بکند ميگويد اين چند تا چمدان را در انبار شما ميگذارم. مال الإجارهاي ندارد بدهد. ميگويد بسيار خوب، اما همينها گرو من باشد هر وقت مال الإجاره را دادي ببري. اين چند تا چمدان را ميخواهي در انبار بگذاري؟ بسيار خوب. قبلاً اجاره ميدادي حالا اجاره نداري، خود اينها گرو من باشند. رهائن يعني همين. «رَهَائِنِ الْقُبُور» «رَهَائِنِ الْقُبُور» همين است که اموات رهن هستند.
شما مستحضريد اين رهن و اجارهاي که بين اين آقايان طلبهها و ديگران رايج است در اصل اين دو تا عقد است. کسي بخواهد خانه اجاره بکند رهن و اجاره، دو تا مسئله شرعي فقهي جداي از هم است. يک: يک پولي به اين صاحبخانه ميدهد؛قرض ميدهد. چون پول به اين صاحبخانه ميدهد قرض ميدهد، در قبال اين قرض خانه او را گرو ميگيرد. اين شده قرض و رهن. پولي را به صاحبخانه داد به عنوان قرض. خانه را از او گرفت به عنوان رهن. چرا؟ چون اطمينان داشته باشد که پول را برميگرداند. اين تمام شد.
مسئله دوم: اين خانهاي که صاحبپول از صاحبخانه گرفته است اين رهن او است، آن را که نخريد، در مدت رهن منافع عين مرهونه برای راهن است نه برای مرتهن، اين دو. اين خانهاي که گرفته منافعش برای کيست؟ برای صاحبخانه است. اين خانه رهن او است به او نفروخته است. پس اول يک پولي را به اين صاحبخانه به عنوان قرض داد. براي اينکه خاطرجمع بشود که پولش هدر نميرود، خانهاش را گرو گرفته است. او بايد امين باشد خانه مردم را حفظ بکند چون جميع منافع عين مرهونه در مدت رهن برای راهن است نه برای مرتهن، حق ندارد برود داخلش بنشيند، سه: با او قرارداد ميبندد ميگويد اين خانه که برای شما است، من هم گرو گرفتم مبادا اين خانه را بفروشي. منافع عين مرهونه هم در مدت رهن برای جنابعالي است برای شماي راهن است. شما برای اين منافع، به من اجازه بده من در خانه بنشينم به شما اجاره ميدهم اين بشود اجاره. اين ميشود قرض و رهن و اجاره. اين رهن و اجاره، رهن و اجاره چند تا مسئله فقهي است وگرنه او چه چيزي را اجاره ميکند؟ وقتي که رهن شد منافع عين مرهونه در مدت رهن برای راهن است. اين مرتهن که حق ندارد بنشيند. اين مرتهن که فوراً دارد مينشيند که مشروع نيست. اين را تا او اجاره ندهد بحث عقد و اجاره نشود مستأجر نباشد نميتواند بنشيند. صرف اينکه اين رهن است برود بنشيند که حق ندارد. حضرت فرمود شما «رَهَائِنِ الْقُبُور» هستيد يعني چه؟ فرمود تا زنده هستيد يک چيزي ميدهيد يک چيزي ميگيريد؛ عمر ميدهيد چهار تا سنگ ميگيريد. عمر ميدهيد چهار تا زمين ميگيريد. عمر ميدهيد چهار تا مال ميگيريد. بسيار خوب، اين تجارت است. حالا ضرر ميکنيد يک مطلب ديگر است ولي چيزي ميدهيد و چيزي ميگيريد حالا که مرديد چه داريد بدهيد؟ هيچ. فقط شما را گرو ميگيرند. بدهکار هستيد. شما که بدهکار زمان و زمين هستيد ما که بدهکار زمان و زمين هستيم، ما را ميگيرند. اين شخصي که مرده چه دارد؟ فرمود اينها «رَهَائِنِ الْقُبُور» هستند بدهکار هستند، يک؛ چيزي ندارند بدهند، دو؛ زمين او را گرو ميگيرد، سه؛ تا در قيامت مشخص بشود، چهار.
حالا در مورد قيامت هم اين سوره در قرآن کريم بنام سوره «تغابن» فرمود: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ﴾، انسان عقل را داد يک چيزي گرفت. کسي که بيراهه رفت حتماً عقلش را کنار گذاشته. معذول کرده است دنبال غير معقول رفته است. وگرنه عقل آن است که آدم را عقال بکند. هر کسي که خداي ناکرده دستش به خلاف دراز شد چه به صورت اختلاس چه به صورت دبش چه به صورتهاي ديگر، عقلش را داد يک چيز ديگري گرفت. اين عقلي که بايد او را عقال بکند رام بکند اين را ندارد. اين يک معامله است. اين را ندارد.
بنابراين اين تحليلي که وجود مبارک حضرت امير از دنيا کرده بازگشتش به اين است که انسان تا زنده است يا تجارت ميکند يا اجاره ولي در هر دو حال مغبون است. گرانترين چيز ميدهد و چيز گذرا را ميگيرد در حقيقت اجاره ميکند. وقتي هم که رحلت کرده است کجا برود؟ او را از دنيا دور بيندازند؟ بيرون بيندازند! اينکه نيست؛ بالاخره در دنيا بايد در يک جايي چال بشود. چه دارد که در برابر اين بدهد؟ هيچ؛ لذا خودِ او را گرو ميگيرند اينها «رَهَائِنِ الْقُبُور» هستند رهن هستند تا مسئله روز قيامت آزاد بشوند. ما هستيم و يک چنين دنيايي.
اينطور تحليل از چه کسي برميآيد؟ در يک خطبهاي فرمود دنيا را براي شما تشريح بکنم که هيچ رغبت نکنيد. حالا گفتند حلالش براي مؤمن طيب و طاهر است به همين اندازه اکتفا ميکنيم ولي اينطور تحليل از چه کسي برميآيد که بيايد بگويد دنيا اين است و انسان هم وقتي ميميرد در رهن قبر است نه اينکه حقيقتاً مالک چيز ديگري بشود.
بعد در کلمات نوراني بعدي؛ کلمه 192 فرمود: «يا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيرِکَ»، فرمود بيش از آن مقداري که مصرف تو است بخواهي جمع بکني معلوم ميشود که خزينهدار ديگري هستي. انباردار ديگري هستي. اينکه روشن است. فرمود به اينکه حواست جمع باشد تا آن اندازهاي که مورد نياز شما است که زحمت ميکشيد برای خودتان است آن اندازهاي که فوق نياز شما است انباردار ديگري هستيد. ذات اقدس الهی اين عمر را و اين عقل و هوش را که بهترين نعمت ذات اقدس الهی است به انسان داد، بايد صرف بشود براي چيزي که انسان نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد. اين دعاها هر کدامشان درس حکمت است.
يک وقت است که فقط نصيحت محض است موعظه صرف است آن يک برکتي دارد. يک وقتي با تحليل همراه است. فرمايشات حضرت امير غالباً با تحليل همراه است. مخصوصاً اين کتاب نوراني تمام نهج البلاغه. اين کتاب تمام نهج البلاغه يک فهرست المعجمي ميخواهد که إنشاءالله حوزه و غير حوزه بايد تمام تلاششان را بکنند اين کتاب رسمي باشد. اين يک کتاب دقيق علمي است تنها موعظه نيست. آثار فراواني دارد که يکي از آنها مسئله موعظه بودن است.
بعد هم در کلمه بعدي فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَهً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً. فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِي»، فرمود اين دلها بالاخره گاهي حوصله دارند گاهي ندارند گاهي خوششان ميآيد گاهي خوششان نميآيد. فرمود آن وقتي که حصوله داري مطالعه يادتان ندارد. آن وقتي که حالتان خوب است کتاب خواندن يادتان نرود. يک وقتي حصوله نداريد حادثه تلخي پيش آمد يا مريض هستيد مطلبي ديگر است. فرمود دل اقبالي دارد و ادباري دارد؛ آن وقتي که اقبال دارد و اهل نشاط است از بهترين فرصتهايش اين است که تا ميتوانيد با علم مأنوس باشيد. آنچه در شما اثر گذاشته ميشود علم وگرنه ميشود جزء محفوظات عادي.
اميدواريم همه ما از برکات نوراني حضرت اين بهرهها را ببريم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره تغابن، آيه9.
[2]. سوره فرقان, آيه62.
[3] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610; «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».
[4] . صحيفة سجادية، دعاي سوم.
مرکز نشر اسراء ، ناشر اختصاصی آثار آیت الله جوادی آملی، در سال 1372 شمسی آغاز به کار نمود؛ تولید آثار مکتوب با کیفیت مطلوب و استاندارد، عرضه سریع، به موقع، با قیمت مناسب و پیشتیانی محصولات ، بستر سازی دسترسی آسان، سریع و کم هزینه مخاطبان داخل و خارج کشور به محصولات، حضور در نمایشگاه های بین المللی داخلی و خارجی از وظایف و ماموریت این مرکز می باشد.