أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
بحثهاي روز چهارشنبه درباره اخلاق اسلامي است و مهمترين کتاب براي اخلاق اسلامي در تلو قرآن کريم همان سخنان اهل بيت(عليهم السلام) که کتاب شريف نهج البلاغه از همين قبيل است.
نهج البلاغه وجود مبارک حضرت بخش اولش خطبههاست بخش دوم نامهها و بخش سوم کلمات حکيمانه کوتاهي است که مرحوم سيد رضي در پايان ذکر کرده است. سير بحثهاي نهج البلاغه به اين کلمات نوراني رسيد؛ به کلمه طيبه 179 به اينجا رسيديم که حضرت طبق اين نقل فرمود: «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ»، «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»، «ثَمَرَهُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَهُ وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ السَّلاَمَهُ».
يک انسانشناسي از منظر نهج البلاغه قبلاً هم ارائه شد الآن هم بازگو ميشود تا معلوم بشود انسان چيست حيات و ممات او در چيست سلامت و بيماري او در چيست شفاء و مرض او در چيست؟ و مانند آن.
ذات اقدس الهی که انسان را از يک نطفهاي آفريده همه چيزهايي که مورد نياز انسان است را به او عطا کرد. انسان به تغذيه نيازمند است به او دستگاه گوارش داد. انسان نيازمند است که حاجتهاي خود را به ديگري منتقل کند، به او ناطقه داد. انسان محتاج است که گفتمان ديگران را بشنود، به او سامعه داد. انسان نيازمند است که ببينند در جهان چه ميگذرد چه هست و چه نيست، به او باصره داد اينها امور ظاهري است. همه اينها را طرزي آفريد که هم باهم هماهنگ هستند هم با مجموعه نظام بدن هماهنگ هستند. هيچ کدام از اينها چيزي را نميخواهند که با ديگري ناسازگار باشد، يک؛ يا با مجموعه بدن ناهماهنگ باشد، دو؛ منتها رهبري عاقلانه لازم دارد که اين برنامهها را خوب بشناسد و عمل کند وگرنه هيچ باصرهاي چيزي را که عليه ذائقه يا سامعه باشد طلب نميکند و بالعکس. همه اينها دو چيز دارند يکي پيشنهاد اينکه خواهش من چيست(من چه میخواهم)؟ يکي اينکه اين خواهش من طرزي ادا بشود که به همسايه من آسيب نرسد. اين دو تا پيام برای تمام اعضا و جوارح است و چيزي که برخلاف سلامت و صحت اينها باشد با طبع اينها ناسازگار است. چيزي که براي دستگاه گوارش ضرر داشته باشد اصلاً طلب نميکند. اين انسان است که نميداند براي دستگاه گوارشش چه بد است لذا هر غذايي را ميخورد؛ وگرنه هر عضوي طبيب خودش است، چيزي که با او ناسازگار باشد را اصلاً طلب نميکند.
اينکه ميبينيد بعضي از اوقات از حالات تهوع دست ميدهد يعني اين؛ يعني اين برای من نبود اين را چرا وارد کردي؟ اين تهوع يک جواب منفي عضو است که اين غذا با من سازگار نيست من اين را رد ميکنم. تهوع معنايش همين است، هضم نشدن معنايش همين است. دلدرد برکت الهي است فرياد دستگاه است که اين با من سازگار نيست چرا آوردي؟ اين درد از بهترين نعمتهاي الهي است؛ اگر درد نباشد که کسي به سراغ درمان نميرود و کمکم ميپوسد. اگر يک چيزي با عضوي از اعضاي گوارش هماهنگ نباشد آدم آن را مصرف بکند و درد نگيرد، کمکم به زودي از بين ميرود. از بهترين نعمتهاي الهي اين درد است که انسان دردمند فوراً به سراغ معالجه ميرود. اگر ذات اقدس الهی بعد از آفرينش انسان فرمود ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[1] يعني اين؛ تمام مجموعه آنچه که در دستگاه گوارش لازم است به اين دستگاه داده است؛ اما دو تا فرمانروا انتخاب کرده است: يکي در بخشهاي ادراکي و يکي در بخشهاي تحريکي. در بخشهاي ادراکي واهمه را داد که مفاهيم جزئي را درک ميکند، خيال را داد که صوّر را درک ميکند. ادراکات صور ادراکات معاني به عهده اين دو قوه است. تمام نقشههايي که انسان ميکشد يا پياده ميکند تمام دوستي و دشمنيهايي را که ترسيم ميکند و اجرا ميکند، اگر معنا باشد به وسيله واهمه است، اگر صور باشد به وسيله خيال است. آن هنرمندي نقاشتر است که خيال قويتري داشته باشد. آن تشبيهکنندهاي در شعر نيرومندتر است که واهمه قويتري داشته باشد. اين بخشها ادراکي هستند و دستگاه گوارش و چشم و گوش و هاضمه و اينها دستگاه عملي هستند؛ براي امور عملي يک رهبري گذاشته بنام نفس و براي ادراک و علوم و انديشهها رهبري گذاشته بنام عقل. اينها اگر هماهنگ با هم بودند اين شخص ميشود عالم رباني، غذا خوردن او هم به اندازهاي است که بدن لازم دارد.
در محضر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) کسي آروغ زد فرمود آدم اين قدر ميخورد که در مجلس آروغ بزند؟ «أقلِل مِن جَشَإ»[2] آن پيغمبر با آن ادب! حالا يک وقت است يک کسي مريض شد استثنا است و حرفي ديگر است. فرمود آن قدر انسان غذا ميخورد که در مجلس در حضور ديگران آروغ بزند؟ «أقلِل مِن جَشَإ». جشإ يعني آروغ. انسان مواظب باشد مگر چقدر غذا ميخواهد بخورد؟ گفتند يکي دو تا لقمه مانده انسان سير بشود بلند شود، تا اين شکم او را رسوا نکند. اين آروغ معنايش اين است که چرا وارد کردي؟ اين پيام معده است. حالا يک وقت است يک کسي استثنائاً بيمار است اين حرفي ديگر است.
بنابراين دستگاه گوارش با همه جلال و شکوهي که دارد حلال و حرام برايش فرق نميکند اما معيار پزشکي و طبّي را کاملاً درک دارد، هرگز دستگاه گوارش غذاي ناسازگار طلب نميکند غذاي سازگار طلب ميکند،حالا چه حلال چه حرام. حلال و حرام را عاقله است که مأمور است و بايد تأمين بکند وگرنه دستگاه عطش اين آب گوارا ميخواهد چه حلال چه حرام، هيچ ارتباطي با آب کثيف ندارد، اين را خودش ميگويد که من آب کثيف را آب آلوده را آب دستخورده را آب دست دوم را نميخواهم و الا برميگردانم. اينکه برميگرداند يعني اين فتواي او است يعني من با اين خلق نشدم؛ اما مال مردم است يا مال خودش است اين کارشکم و مانند آن نيست اين را عاقله و فطرت، آن دستگاه ديگر بايد تشخيص بدهد.
ذات اقدس الهی تمام آنچه نيازهاي بدن است خلق کرد بعد فرمود ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾؛ دو دستگاه گذاشته يکي دستگاه عمل مثل اين امور، يکي دستگاه ادراک و انديشه مثل وهم و خيال. براي هر کدام يک معلم و مدير و مدبر گذاشته است. نفس را که اماره بالسوء است اين را مأمور خوردنها و آشاميدنها و نوشيدنها و اينها گذاشته است. فطرت و عقل را براي تعديل وهم و خيال و ساير انديشهها گذاشته است. انسان مدرکاتي از راه حواس دارد؛ مخصوصاً از بخشهاي وهم و خيال مدرکات فراواني دارد، تعديل اين مدرکات تعليم اين مدرکات تنظيم اين مدرکات به عهده عاقله است. «إن العقل لأمارة بالحسن»، «إن الفطرة لأمارة بالحسن» اگر ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[3] آنها «لأمارة بالحسن». از آن به بعد يک نزاع داخلي شروع ميشود که در اينجا رياضت نفس لازم است تحفظ نفس لازم است جهاد نفس لازم است که جهاد اکبر در حقيقت همان جهاد نفس است که اين فتواي عقل و فطرت را که رهبري انديشه را به عهده دارند تنظيم بکند دستور نفس اماره به سوء را که او دلش ميخواهد لذت ببرد چه حلال چه حرام، اين را بررسي کند و يک سلسله شواهد دروني هم بر آن نهاده که اين شواهد دروني به طرف عقل و فطرت حرکت ميکنند؛ يعني فتواي اين شاهد همان بيخوابي است که انسان تحمل ميکند. اين نفس لوامه که قرآن کريم در سوره «القيامة» اين را کنار قيامت ذکر کرد: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾،[4] قيامت چه جلال و شکوهي دارد که غير از حق چيزي نميپذيرد، نفس لوامه چه جلال و شکوهي دارد که غير از حق چيزي نميپذيرد که از آن گاهي به وجدان تعبير ميشود و گاهي تعبير به چيز ديگري ميشود.
اين نفس لوّامه که با اين تشديد ذکر ميشود، آفريدهی خدا است، خدا آن را در نهاد ما در درون ما گذاشته، هر جا بيراهه ميرويم ما را سرزنش ميکند. گاهي آن قدر سرزنش ميکند که اگر کسي روز کار بدي کرد شب خوابش نميبرد. چه کسي نميگذارد بخوابد؟ همين نفس لوامه نميگذارد بخوابد. مدام سرزنش ميکند و مدام سرکوب ميکند که چرا اين کار را کردي؟ چرا اين کار را کردي؟ اين مأمور الهي است. اگر نفس اماره امارة بالسوء است، نفس لوامه لوامة بالحسن است. اين را در درون گذاشته است. اينطور نيست که جهاد دروني که جهاد اکبر است بيسلاح باشد. عقل را به همين وجدان مسلّح کرده، به اين نفس لوامه، که در کنار قيامت ذکر شده ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾. يک قيامت کوچکي در نهان و نهاد همه ما هست، هشدار ميدهد نيش ميزند مذمت ميکند تقبيح ميکند که چرا اين کار را کردي؟ گاهي آن قدر فشار ميآورد که نميگذارد آدم بخوابد. تا انسان برود يک کاري که خلاف کرده جبران بکند و بعد بيايد خوابش ببرد. اين ساختار است که ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾، هم دستگاه انديشه را تنظيم کرده هم دستگاه انگيزه را تنظيم کرده. هم رهبران آنها را معين کرده هم رهبران اينها را معين کرده است. هم جنگ داخلي را معين کرده هم راه پيروزي را معين کرده است. هم «جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم»[5] را مشخص کرده، همه امور را گفته است.
اخلاق يعني رعايت کردن اين امور داخلي که خواستههاي اينها را بشناسيم، رهبران اينها را بشناسيم، فتواهاي اينها را بشناسيم، شروع جنگ را که از کجا شروع شد بشناسيم، راه علاج را بشناسيم، صلح داخلي داشته باشيم تا اگر کسي بر هوس غالب شد پيروز اکبر است؛ کسي که هواي خود را مغلوب کند و عقل را غالب کند او پيروز است.
وجود مبارک حضرت امير فرمود، هر کاري يک زماني و زميني دارد. اگر زماني است زمانمند است قبل از آن کاري بکند عجله است. مکان دارد قبل از اينکه به آن مکان برسيد عجله است. عجله و شتاب برای شما نيست، ولي وقتي وارد شديد سرعت چيز خوبي است. وقتي وارد جاده مستقيم شديد سرعت گرفتن بسيار خوب است براي اينکه در راه هستيد. نه خطر سقوط است نه مزاحم کسي هستيد نه کسي مزاحم شما است. راه مستقيم هر کسي در درون او است. اين راه مستقيمي که در نهان و نهاد انسان است انسان وقتي وارد در آن راه شد و دارد حرکت ميکند، نه بيراهه ميرود نه مزاحم کسي ديگر است نه کسي مزاحم او است جاي تصادف نيست. اين صراط مستقيم در درون انسان است. پس قبل از زمان و زمين عجله است که با يک سلسله امور نهي شده است. بعد از اينکه وارد شدند هر چه سريعتر بهتر. کسي که در صراط مستقيم است انحرافي در آن نيست. اسرافي در آن نيست. اينکه ميبينيد چند بار اتفاق افتاد که وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليه) کل اموال خودش را بخشيده، اين اسراف نيست، چون در صراط مستقيم هر چه بشود مستقيم است. خيلي فرق است بين اينکه انسان اسراف داشته باشد چون هنوز در راه نيست اما اگر در متن صراط مستقيم است جا براي اسراف نيست؛ لذا هيچ توهم نشود که چطور امام حسن مجتبي چند بار کل اموالش را بخشيده اين آيا اسراف است يا اسراف نيست؟ خير! کسي که در متن صراط مستقيم است در آنجا اسراف نيست تفريط و مانند آن نيست.
غرض اين است که اگر کسي در صراط مستقيم افتاد نه کسي مزاحم او است نه او مزاحم کسي است «تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو»،[6] اگر اينچنين شد لذا مدام دستور ميدهند ﴿سَارِعُوا﴾ ﴿سَارِعُوا﴾، ﴿وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[7].
بنابراين، اين ساختار عظيم گاهي از بيرون گرفتار تفريط ميشود، مثل همين لجاجت که حضرت فرمود: «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ»، اين لجبازي در مناظرات علمي، در مباحثات علمي جلوي خوبانديشي را ميگيرد. حالا يک کسي خواست فقط حرف خودش را ثابت کند، چون ميخواهد حرف خودش را ثابت کند به لج افتاده است اين لجباري او نميگذارد حرف حق را بفهمد. در درون او يک فتواي حق هست درون خودش را گوش نميدهد در بيرون او رقيب او حرف صحيح ميزند آن را هم نميتواند گوش بدهد. فرمود: «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ» يعني جلوي رأي را ميگيرد، مانع نفوذ است. اين تعبير در چند جاي نهج البلاغه است؛ يکي همينجاست که محل بحث است يعني کلمه 179 «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ».
يکي هم در نامه معروف 53 که وجود مبارک حضرت امير براي مالک اشتر نوشتهاند. در بخشهاي پاياني آن نامه است که مبادا لجاجت کني، مبادا تندروزي کني، زيرا لجاجت و تندروي نظم جامعه را به هم ميزند «وَ إِياکَ وَ الْعَجَلَهَ» بالفلان، بعد دارد که إياک «أَوِ اللَّجَاجَهَ فِيهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ» اگر ديدي يک مطلبي برايت روشن نيست يک کمي صبر کن چه لجاجتي داري. به مالک اشتر که امير مصر بود فرمود مبادا در دستگاه تو لجاجت راه پيدا کند. يک وقت است که آدم حالش مساعد نيست فکرش روشن نيست بايد صبر بکند. نه خود را از نداي فطرت محروم کند نه خود را از شنيدن صداي حق رقيب. حرف رقيب گاهي حق است آدم گوش ميدهد. نداي فطرت حق است آدم بايد گوش بدهد فرمود اين لجاجت که رأي را سد ميکند و جلوي شنيدن رأي را ميگيرد، از آن بپرهيز. هم نامه رسمي حضرت نسبت به مالک اشتر اين است پرهيز از لجاجت است هم دستور اخلاقي آن حضرت براي همه ما است که «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ».
جمله نوراني بعد: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»، انسان بالاخره يک سلسله نيازهايي دارد اين درست است. بيش از نياز بايد انبارداري کند. بيش از نياز اگر علاقهاي به چيزي داشته باشد اين علاقه علاقه کاذب است. انسان علاقه صادق دارد به آن چيزهايي که نياز او را تأمين ميکند. جمعآوري و تکاثر مورد نياز او نيست کوثر مورد نياز او است. به کوثر اگر نيازمند است اين ديگر طمع نيست، اما اگر به تکاثر مهر ورزيد اين طمع است. فرمود طمع يک بردگي مستمر ميآورد. آزادي از بهترين نعمتهايي است که ذات اقدس الهی به انسان داده است. اين کلمه طيبه آزادي يعني انسان از آنچه که بند او است آزاد باشد نه از آنچه که فتواي عقل او است فتواي فطرت او است آزاد باشد، اين رهايي است آزادي نيست.
در حوزهها ما اصالة الطهارة زياد شنيديم اصالة الحلية زياد شنيديم قانون يد شنيديم استصحاب زياد شنيديم، چون متأسفانه قبل از انقلاب در حوزهها فقه تا مسئله امر به معروف بود يعني طهارت بود صلات بود صوم بود خمس بود امر به معروف بود و ميگفتيم بقيه مباحث مورد ابتلاء نيست؛ جهاد قبل از انقلاب در حوزهها درس و بحث رسمي نداشت. حدود و ديات اينچنين بود، قضاء و شهادت اينچنين بود غالب کتابهايي که قبل از انقلاب ميخواندند از اول طهارت بود تا آخر امر به معروف که يک بخش کوتاهي از فقه است بقيه مباحث را ميگفتيم محل ابتلاء نيست و نميخوانديم. چون محل ابتلاء نبود روايات هم محل ابتلاء نبود. در مسئله ولايت فقيه و مقبوله عمر بن حنظله همه ما هم گفتيم هم شنيديم هم نوشتيم هم نوشتههاي ديگران را خوانديم که در تبيين مقبوله عمر بن حنظله ميگويند اصل اوّلي اين است که هيچ کسي بر کسي سلطنت ندارد بناي عقلا همين است. شما قبل از اين پنجاه سال، صد سال، از زماني که مرحوم آقا شيخ(رضوان الله عليه) حوزه را تأسيس کردند، تاريخ اين صد سال الآن هست يعني علمايي که در اين صد سال بودند، آيا در تقريري، تقريبي، کتابي، جزوهاي در هيچ جا دليل حرّيت پيدا کرديد که اصل حريت است؟ اصالة الطهاره ماشاءالله داريم، اصالة الحلية ماشاءالله داريم، مکرر داريم. در جريان تبيين ولايت فقيه و تبيين مقبوله عمر بن حنظله ميگوييم بناي عقلا بر اين است که هيچ کسي بر کسي مسلط نيست، اين يک حرف حقي است اما اين بناي عقلا از چه کسي گرفته شده است؟ محمدين ثلاث يعني محمدين ثلاث! اين سه بزرگوار از وجود مبارک حضرت امير در کتاب عتق نقل کردند که علي بن ابيطالب فرمود «النّاسَ كلَّهُم أحْرارٌ»[8] اين کلام بوسيدني نيست؟ اين کلامي که تاکنون ما نشنيديم.
تقريباً بارها به عرض دوستان رسانديم تا 25 درصد علوم اهل بيت در حوزهها رواج دارد از بقيه خبري نيست. اين جريان شهيد جاويد کم فتنه بود؟! اگر همه آشنا به روايات اهل بيت بوديم که اصلاً مشکلي پيش نميآمد. يکي ميگويد امام معاذالله علم ندارد براي اينکه اگر علم داشته باشد چرا اينطوري زن و بچهاش را برد؟ يکي ميگويد که اسرار آسماني اين است. چه شد بالاخره؟ يکي گفت امام علم ندارد، ديگري گفت نميشود امام علم نداشته باشد، جهاد کردند، هم کشته داديم هم بالاخره به جايي نرسيد!. اما وقتي به روايات اهل بيت مراجعه بکنيم جمع بين روايات اين است که وجود مبارک سيد الشهداء به تمام جزئيات علم داشت، يک؛ علم غيب سند فقهي نيست، دو.
وجود مبارک پيغمبر صريحاً فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[9] من با علم غيب که محکمه را اداره نميکنم. ائمه که با علم غيب محکمه را اداره نميکردند مال کسي را بُرد بُرد! قيامتي هست، من به عنوان حاکم شرع فقط از راه بينه و يمين حکم ميکنم. «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، چندين يعني چندين روايت است که وجود مبارک پيغمبر فرمود حواستان جمع باشد اگر کسي شهادت دروغ داد قسم دروغ ياد کرد بينه کاذبه آورد و از روي زبانبازي محکمه را قانع کرد و مال را برد، من دارم ميبينم او آتش دارد ميبرد «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[10] را گرفت دارد ميبرد ولي من مأمور نيستم به علم غيب عمل کنم. علم غيب براي اداره امور عادي نيست آن براي معجزه است و وحي است و نبوت است و مانند آن، ما با علوم عادي کار ميکنيم «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» با حصر. بعد فرمود اگر يک وقتي يک کسي آمده زبانبازي کرده است و دارد از محکمه من مال را ميبرد، مبادا خيال بکند که محکمه را فريب داده، من ميبينم که آتش دارد ميبرد اما يک روز ديگر به حساب اين رسيدگي ميشود. وجود مبارک حضرت در مکه که بودند صريحاً اعلام کردند که «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاء»[11] آن گرگاني که بدن مرا قطعه قطعه ميکنند ميشناسم. کجا مرا دفن ميکنند ميشناسم. اين علم است اين برای ولي الله مطلق است؛ اما با اين علم که بشر را نميشود اداره کرد چون آن وقت اينها مجبور ميشوند.
بر هر فقيهي يک دوره خارج گفتن «من البدء إلي الختم» لازم است خارج عميق علمي،علمي يعني علمي. در کتاب عتق _ اصلاً کتاب عتق را کسي نميخواند چون بردهداري رد شد _ چندين روايت اصيل در همين روايات عتق است، بله بردهداري رد شد، اما بسياري از قوانين فقهي در همان کتاب بردهداري است. اين روايت نوراني را که محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) از وجود مبارک حضرت امير نقل کردند اين است که «کان يقول: النّاسَ كلَّهُم أحْرارٌ»اصالة الحرية. مردم آزاد هستند. اين در خيلي از جاها به درد ما ميخورد. اين کان يعني مستمراً حضرت فرمود نه يک بار. مکرر علي بن ابيطالب فرمود مردم آزاد هستند. همانطوري که با يک سطر قاعده استصحاب حداقل پنجاه تا رساله در همين سالهاي اخير نوشته شده است، مگر قانون استصحاب بيش از يک خط است؟! الآن تقريباً پنجاه رساله يا بيشتر درباره همين يک خط است، اين اصالة الحريهاي که وجود مبارک حضرت امير گفت اين بايد مثل قانون استصحاب بشود. اين هم اگر دربارهاش رساله نوشته بشود، آن وقت معلوم ميشود که آزادي زنها چقدر است؟ آزادي مردها چقدر است؟ تا چه اندازه انسان آزاد است تا چه اندازه آزاد نيست؟
غرض اين است که چيزي نيست که لازم باشد و اهل بيت نگفته باشند. در اينجا هم که وجود مبارک حضرت فرمود طمع رقّ مؤبّد است يعني انسان يا بردگي ظاهري دارد يا بردگي باطني. اگر گرفتار هوس بود، بردگي باطني است و اگر نه، زنجير به گردن بود دنبال استعمار و استبداد و مانند غرب و شرق مقتدر بود، اين بردگي ظاهري است. فرمود طمع رقّ مؤبد است اگر کسي گرفتارطمع شد بايد بداند برده است خودش را بايد آزاد کند، قبل از اينکه ديگري را آزاد کند خودش را آزاد کند. اين کلمات نوراني در اين بخشها هم آمده است.
حالا مطالب ديگري است که وقت گذشته است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره مؤمنون, آيه14.
[2] . ر.ک: صحيفة الامام الرضا(عليه السلام)، ص69؛ «... يَا أَبَا جُحَيْفَةَ اكْفُفْ جُشَاكَ ...».
[3] . سوره يوسف، آيه53.
[4]. سوره قيامت، آيات1 و2.
[5]. بحار الأنوار ، ج65، ص370.
[6]. ديوان ملا هادي سبزواري, غزل152؛ «از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو».
[7] . سوره آل عمران، آيه133.
[8]. وسائل الشيعه، ج27، ص253.
[9]. الكافی، ج7، ص414.
[10]. الكافي، ج7، ص414.
[11]. مثير الأحزان، ص41؛ بحار الأنوار، ج44، ص367..