01 10 2025 6805188 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/07/09)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ضمن تهنيت اين روز بزرگ به پيشگاه ولي عصر(اواحنا فداه) و شما علماي بزرگ و بزرگوار، از کلماتی که مرحوم سيد رضي از وجود مبارک حضرت امير در بخش‌هاي پاياني نهج البلاغه نقل مي‌کند به اين جمله نوراني 180 رسيديم  که وجود مبارک حضرت امير مي‌فرمايد که «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»؛ طمع انسان را برده مي‌کند آن هم برده درازمدت.

اصل آزادي طبق روايت معتبري که از وجود مبارک حضرت امير هست عطيه خدا است. اگرچه متأسفانه حوزه اصالة الحلية، اصالة الطهارة و اين‌گونه از اصول را پشت سر گذاشته و روزانه بحث مي‌کند اما مثل اينکه اصالة الحرية در حوزه نيامده است. در بحث مقبول عمرو بن حنظله هم استاد هم شاگرد، وقتی که مي‌خواهند از مسئله ولايت بگويند، مي‌گويند اصل اولي اين است که کسي ولي ديگري نيست چون بناي عقلاء بر اين است. اين بناي عقلاء از کجا درآمده است؟ اصلاً مثل اينکه مسئله اصالة الحرية در روايات به گوش کسي نرسيده است. محمدين ثلاث(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل مي‌کنند که «کان علي يقول» مکرر وجود مبارک اميرالمؤمنين مي‌فرمايد که «الناس کلهم أحرار» اصل آزادي است. اين اصالة الحرية بايد همسان اصالة الطهارة و اصالة الحلية زبانزد همه ما باشد که علي(سلام الله عليه) فرمود مردم آزاد هستند، اما متاسفانه چون در حوزه‌ها کتاب عتق مطرح نمي‌شود اين روايت هم که مربوط به کتاب عتق است مطرح نشده است. در وسائل جلد 23 صفحه 54 اين روايت را محمدين ثلاث از وجود مبارک حضرت امير نقل مي‌کنند که کاملاً از هر نظر صحيحه و معتبر است.

عبدالله بن سنان مي‌گويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم که «سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: كان عليّ بن أبي طالب عليهما سلام يقول:» يعني مکرر علي بن ابيطالب داد مي‌زد مردم آزاد هستند «کان علي بن ابيطالب عليهما السلام يقول: الناس كلهم أحرار» مگر يک جنگي پيش بيايد يک کسي ديگري را اسير بکند يا خودش اعتراف بکند که من برده‌ هستم. مردم آزاد هستند، اين غير از اصالة الحليه است اين غير از اصالة الطهاره است. اين يک جهان علم، در درونش است، اين کاري به اصالة الحلية و اصالة الطهارة و اينها ندارد. اين حر‌ف‌ها را مثل اينکه اصلاً ما نشنيديم! «الناس کلهم أحرار» جلوي آزادي مردم را نمي‌شود گرفت «الا ما خرج بالدليل» که حدود الهي است. «کان علي يقول» اين «کان» غير از «قال علي عليه السلام» است. اين مفيد استمرار است مرتب حضرت اين جمله را مي‌فرمود که مردم آزاد هستند «کان علي بن ابيطالب عليهما السلام يقول: الناس کلهم أحرار، الاّ من أقر على نفسه بالعبودية» مگر اينکه کسي بگويد من بنده فلان کس هستم مرا خريدند يا در جنگ اسير شدم و مانند آن «و هو مدرك» اگر يک کسي حالا يا عبد باشد يا أمه، يا باهوش است عاقل است مدرک است مي‌گويد من در فلان جنگ اسير شدم يا در فلان صحنه اسير شدم تا از بردگي آزاد ‌شود «من عبد أو أمة، و من شهد عليه بالرق» اگر يک بينه عادله‌ داشتيم که فلان شخص برده است بله ثابت مي‌شود وگرنه اصل اين است که مردم آزاد هستند.

اين را مرحوم کليني نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم شيخ طوسي نقل کرد؛ محمدين ثلاث اين روايت نوراني را نقل کردند. اين هم اصل نيست اماره است مثل اصالة الطهاره نيست مثل اصالة الحليه نيست، اين اماره است مردم آزاد هستند. اگر ذات اقدس الهی مردم را آزاد قرار داد سپس يک وقتي جنگي مي‌شود کسي اسير مي‌شود اين اسارت ظاهري است، يک وقت خود انسان در جهاد درون گرفتار دشمن مي‌شود و اسير می‌گردد. اينجا بيان نوراني حضرت امير است که اگر کسي در مسائل اخلاقي گرفتار طمع شد او برده است.

پس فهاهنا امران: يک آزادي انساني و مردمي و جهاني است که خدا افراد را آزاد خلق کرد «الناس کلهم أحرار» اين بحثش کاملاً جدا است، بحث اجتماعي است بحث سياسي است مردم آزاد هستند. يک بحث اخلاقي است که در درون انسان وقتی که انسان گرفتار جنگ دروني بين فضائل و رذائل مي‌شود، جهاد در نفس پيدا مي‌شود _ اين جهاد بسيار دشواري است بين شرف او و ترک شرف او بين عدالت او و بين خيانت او، در درون نفس يک جنگي پيدا مي‌شود اين جهاد دروني است _ در جهاد نفس گاهي انسان فاتح مي‌شود و اسير مي‌گيرد که وجود مبارک حضرت فرمود اين قواي من جنود من هستند و اسير من هستند من بر قواي خودم مسلط هستم، يک وقتي اسير مي‌شود مي‌گويد من نمي‌توانم ترک کنم. اينکه مي‌گويد من نمي‌توانم ترک کنم معنايش اين است که در جهاد نفس در جهاد دروني هوس بر عقل من مسلط شد مرا به اسارت گرفت من نمي‌توانم دروغ نگويم. من نمي‌توانم غيبت نکنم، به غيبت کردن عادت کردم. من نمي‌توانم اختلاس و دبش نداشته باشم من نمي‌توانم من نمي‌توانم من نمي‌توانم، راست هم مي‌گويد، يعني او در جنگ دروني و در جهاد نفس شکست خورد. اين جريان اختلاس او را به اسارت گرفت. او اسير اختلاس است، هر پولي دستش بيايد بايد اختلاس بکند. اينکه مي‌گويد من وقتي به پول رسيدم نمي‌توانم، راست مي‌گويد، در جهاد دروني چون شکست خورد و اسير شد مجبور است که حرف او را گوش بدهد پس وارد بحث مقام ثاني مي‌شود. مقام اول اين است که انسان از نظر خلقت آزاد است و ذات اقدس الهي انسان را آزاد آفريد «الناس کلهم احرار».

وارد مسئله ديگر و فرع ديگري مي‌شويم که در دستگاه درون يک جنگي پيدا مي‌شود بين فضيلت و رذيلت بين عقل و جهل، بين علم و جهل، بين شرف و بي‌شرفي. در اين جنگ اگر انسان پيروز شد که «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»[1] که فاتح است و آزادي مضاعف دارد، اگر شکست خورد، برده مي‌شود. وقتي که در جنگ شکست خورد، طرف را اسير مي‌گيرند. در جهاد دروني، او را که سر نمي‌برّند، در جهاد دروني، کارش همان اسير گرفتن است. وقتي انسان در جنگ دروني بين فضيلت و رذيلت، شکست خورد، آن قدرت قاهره يعني اختلاسي دبشي رشوه‌گيري و مانند آن، مي‌شود قاهر. آن وقت شرف و عزت را به گرو مي‌گيرد. وقتي به گرو گرفتند انسان تحت اسارت اين قواي قهريه است. هر دستوري که اين قوا بدهند انجام مي‌دهد، اينجا است که وجود مبارک حضرت امير فرمود که «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»، انسان گرفتار طمع برده است. چه کسي او را به بردگي گرفت؟ هوس‌ها و مانند آن.

پس ما دستگاه دروني انسان را بايد يک بررسي کنيم ببينيم که فرمانروا کيست؟ جنگ چه زمانی شروع مي‌شود؟ چه کسي غالب است و چه مغلوب است؟ و خدايي که انسان را آزاد آفريد دستگاه خلقت او را چکار کرد؟ همين خدا که انسان را تشريح مي‌کند مي‌فرمايد به اينکه ما ابزار ظاهري داديم که نيازهاي او برطرف بشود و هر کدام از اينها يک لذايذي دارند که براي آنها مشروع است؛ چشم بايد ببيند و لذتي دارد، گوش بايد بشنود و لذتي دارد، قواي شامه و باصره و مانند آن، اينها هم نيازشان را بايد برطرف کنند هم لذتشان را. اين سامعه هم بايد حرف‌ها را بشنود هم شعر خوب آهنگ خوب را هم گوش بدهد. باصره هم بايد راه را ببيند زندگي را ببيند هم مناظر خوب را ببيند درخت خوب را ببيند کوه را ببيند. در بين اينها بعضي براي عقل خوب است بعضي بد است. بعضي براي علم خوب است بعضي بد است. بعضي براي شرف خوب است بعضي بد است. از اينجا جنگ شروع مي‌شود. اين دستگاه باصره لذت مي‌خواهد، کاري به حلال و حرام ندارد که چه کسي محرم است و چه کسي نامحرم است. سامعه لذت مي‌خواهد، به اين فکر نيست که کدام صدا حلال است و کدام صدا حرام است. ذائقه غذاي خوب مي‌خواهد، به اين فکر نيست که کدام حلال است و کدام حرام است، خدا طرزي اينها را آفريد که مخالف به بهداشت را دوست ندارند اما موافق شرع يا مخالف شرع براي او يکسان است؛ يعني طرزي دستگاه غذاخوري و هضم غذا را خدا آفريد که چيزي که ضرر داشته باشد را نمي‌پذيرد. اين کار خدا است، اما اين غذا حلال است يا حرام، اين براي دهان فرق نمي‌کند، براي دستگاه معده فرق نمي‌کند، يک امور ديگر هستند که اين را بايد رهبري بکنند وگرنه اين آنچه را که براي ضرر دارد نمي‌خواهد. همين! اما حالا ضرر شرعي دارد يا ندارد اين را شکم نمي‌فهمد اين را عقل مي‌فهمد که الآن بحثش را جدگانه مطرح کنيم. دستگاه چشم و گوش و اينها، چيزي را که به حال آنها نافع باشد را مي‌پذيرند چه حلال چه حرام، اما حالا چه بايد جلويش را بگيرد؟ چشم يا گوش يا هاضمه يا قواي ديگر نه مسئول‌ هستند نه مقدورشان است آن را بايد عقل تشخيص بدهد.

پس چشم منظره مي‌خواهد چيزي که خوشايند او باشد دوست دارد حالا چه حلال چه حرام، اما چه کسي بگويد حلال يا حرام است؟ نبايد بعضي را نگاه کنيد «يغضوا ابصارهم»، يا ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ[2] نگاه نکنيد، اين را چه کسي بايد بگويد؟ آن کار يک دستگاه ديگري است. ذات اقدس الهي از يک طرف، عقل را آفريد که حلال و حرام را به وسيله دستور الهي تشخيص مي‌دهد و دستور مي‌دهد که اين را نگاه بکن و آن را نگاه بکن اين غذا را نخور آن غذا را بخور، از يک طرفي اين دستگاه هاضمه و دستگاه أکل و شرب و ديدن و اينها هم در تحت رهبري نفس اماره هستند. اين شکم غذا مي‌خواهد. فرمانروايي هم دارد. اين چشم منظره مي‌خواهد اين گوش آهنگ خوب مي‌خواهد اينها امّاره‌ هستند چه حلال چه حرام. اين نفس امّاره از يک طرف مي‌گويد اين صدا را گوش بده اين منظره را ببين آن مال را بگير اين دبش را بگير اين اختلاس را انجام بده، اين ﴿أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ[3]  است. اين دستگاه هم هست از آن طرف هم عقل هم هست که عقال مي‌کند مي‌بندد. از اينجا جنگ شروع مي‌شود. جهاد نفس از همين جا است.

يک سلسله اموري را ذات اقدس الهی آفريده که در دستگاه درون مسئول امر به معروف و نهي از منکر هستند. يک سلسله امور نفساني هم هستند که فقط اينها لذت مي‌خواهند جنگ از اينجا شروع مي‌شود بنام جهاد نفس. اينجا يا عقل پيروز است که «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»؛ بيان نوراني حضرت اين است که من نفس اماره را اسير کردم. بعضي از آن طرف شکست مي‌خورند که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»[4] جهاد است. در جهاد يا او پيروز مي‌شود عقل را به اسارت مي‌گيرد که تمام دستگاه هوش را به کار مي‌برد که من چگونه اختلاس بکنم، تمام استعدادها را بکار مي‌برد که من چگونه فلان جا را منفجر بکنم. اين عقل و اين علم و دستگاه فکري او در اسارت امّاره بالسوء است اين جنگ است، حالا يا عقل اسير مي‌شود يا نفس اسير مي‌شود «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي» و از آن طرف هم «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير».

بيان نوراني حضرت امير در اينجا اين است که طمع اگر جايي راه پيدا کرد انسان طمّاع را برده مي‌کند برده همان نفس امّاره بالسوء، وقتي که اين برده شد بنده اماره بالسوء شد، نفس دستور مي‌دهد که فلان جا رشوه بگير زيرميزي بگير روميزي بگير مي‌گويد چشم، براي اينکه او در اسارت نفس اماره قرار گرفت. اين نفس اماره هم کارش فرمانروايي است. حضرت فرمود که اگر کسي خداي ناکرده گرفتار طمع شد براي او حلال و حرام ندارد. چه کسي در اين وسط باعث مي‌شود که بگويد اين بد است اين کار را نکن؟ اين زمينه را چه کسي فراهم مي‌کند؟ آن را هم ذات اقدس الهی ساخته است به نام نفس لوامه. دستگاه خلقت ظريف و دقيق است؛ منتها علم النفس و اسرار نفس و قواي نفس و اينها در حوزه‌ها نيست، فلسفه مي‌خواهد کلام مي‌خواهد که نفس‌شناسي بکند نفس از سنخ ملکوت است نه از سنخ مُلک. مجرداتي دارد جنودي دارد جنگي دارد صلحي دارد صفايي دارد. اين نفس لوامه که شبيه قيامت است اصلاً رشوه قبول نمي‌کند. اين بهترين امانت الهي است که در درون ما است لذا در سوره «القيامة»، القيامة يعني القيامة! در سوره «القيامة» خدا قيامت را با نفس لوامه يک جا جمع مي‌کند: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ،[5] اين نفس لوامه که در کنار ما است مثل قيامت ما است، رشوه قبول نمي‌کند هيچ وقت هم نمي‌خوابد هيچ وقت هم نمي‌شود فريبش بدهند. چرا اين کار را کردي، چرا اين کار را کردي. يک آدم شرافتمند اگر يک کار بدي را در روز بکند شب وقتي وارد رختخواب شد خوابش نمي‌برد، نمي‌گذارد که او بخوابد، چرا اين کار را کردي، چرا اين کار را کردي، چه کسي نمي‌گذارد؟ جناب نفس لوامه. اين نفس لوامه است که گاهي از او به وجدان تعبير مي‌کنند.

فرمود نفس لوامه مثل قيامت است. حق در آنجا روشن مي‌شود، يک؛ باطل نمي‌پذيرد، دو؛ رشوه نمي‌پذيرد، سه؛ فريب نمي‌خورد، چهار؛ مرتب فرمان مي‌دهد که چرا اين کار را کردي چرا اين کار را کردي؟ کسي که شرافتمند است اگر يک کار دور از شرافت را در روز انجام بدهد شب خوابش نمي‌برد، چه کسي نمي‌گذارد بخوابد؟ اصلاً نمي‌گذارد آدم بخوابد. اين نفس لوامه فرمانروايي مي‌کند و مرتب ملامت مي‌کند مدام ملامت مي‌کند. مرتب سرزنش مي‌کند، مدام سرزنش مي‌کند تا جنگ شروع بشود پس اين‌طور نيست که طبل جنگ نباشد. طبل جنگ هست اين طبل هم به دست همين جناب نفس لوامه است آن نفس اماره بالسوء به زشتي امر مي‌کند، عقل بيچاره هم دستور مي‌دهد اما کسي حرف او را گوش نمي‌دهد، اين نفس لوامه شيپور مي‌کشد مدام ملامت مي‌کند مرتب ملامت مي‌کند تا جنگ شروع مي‌شود. اگر جنگي شروع شد و معاذالله خداي ناکرده عقل به اسارت رفت، اين «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير» و اگر إن‌شاءالله نفس اماره به اسارت رفت «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي» من نفس اماره را اسير کردم _ اين بيان نوراني حضرت امير است _ اين مي‌شود جهاد. اين جهاد دروني هميشه هست اين نظير جهاد بيروني نيست که گاهي باشد و گاهي نباشد.

فرمود به اينکه طمع انسان را برده مي‌کند. چه کسی برده مي‌کند؟ بعد از اينکه جنگ شروع شد او مسلط شد و اسير گرفت انسان مي‌شود برده. حضرت امير در بيانات نوراني‌اش هم شيپور زن را مشخص کرد هم فرمانروا را مشخص کرد هم اسلحه را مشخص کرد، هم پايان کار را مشخص کرد. او روان‌شناس ماهری است. حضرت امير فرمود شما مي‌دانيد که اگر جنگ دروني شروع شد چه چيزی نصيب انسان مي‌شود؟ حالا جنگ دروني شروع شد نفس اماره آمده گفته که اين زيرميزي يا روميزي را بگير. عقل هم از آن طرف گفت که اين حلال و حرام را بايد مواظب باشيد. حالا اين جنگ شروعشده، نفس لوامه هم که مرتب سرزنش مي‌کند چه کسي آدم را راهنمايي مي‌کند که اين زيرميزي و روميزي آبروبر است.

يک وقتي انسان سرماخورده است آبرو نمي‌رود، اما بعضي از بيماری‌ها مثل برص و مانند آن براي کسي آبرو نمي‌گذارد، بعضي از بيماري‌ها است يا از بالا آروغ است يا از پايين دستشويي است فرصت ندارد. بعضي از بيماري‌ها آبروبر است. اين روميزي و زيرميزي و اختلاس و مانند آن آبروبر است. فرمود اين کار را نکنيد آبرويتان مي‌رود. اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟! در نهج البلاغه فرمود شما که بيراهه مي‌رويد چيزي گيرتان آمده است، الآن براي آن جان‌افشاني مي‌کنيد مي‌دانيد اينها چيست؟ «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»؛[6] اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟! داد زد «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» من يک مرد مي‌خواهم وقتي وزير و وکيل شد گرفتار اختلاس نشود مردم را گرفتار گدايي نکند، من مرد مي‌خواهم «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» اگر کسي غذايي خورد يک چيزي لاي دندانش مانده اين را مي‌گويند لماظه.[7] اين را وقتي گرفت خودش هم رغبت نمي‌کند بخورد اين را به بيرون تُف مي‌کند. فرمود آنکه شما مي‌بينيد دبش و اختلاس و زيرميزي و روميزي است اين لماظه است، لماظه يعني چه؟ يعني نسل قبل خورده و مصرف کرده کارش را انجام داده، لاي دندان نسل قبل مانده است به شما رسيده است. يک چيز تازه‌اي نيست که از بهشت آمده باشد. يک آزادمردي مي‌خواهم که از اين لماظه يعني آنچه که مانده لاي دندان نسل قبلي است بگذرد؛ مگر الآن که ما در جمعي زندگي مي‌کنيم اين اموال و اين ثروت‌ها و اين دبش‌ها و اينها را تازه خدا خلق کرد يا دست سوم و چهارم و پنجم و ششم قبلي است؟

فرمود شما بدانيد اين از لاي دندان نسل قبل درآمده است اين لماظه است، يک آزادمرد مي‌خواهم از اين لماظه بگذرد. پس يک بيان نوراني حضرت امير که کلمه 180 است اين است که فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»، آن‌گاه يک فرمايش ديگري در بخش‌هاي ديگر دارد مي‌فرمايد به اينکه «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» يک انسان آزاد مي‌خواهم که از اين لماظه يعني مانده لاي دندان صرف نظر کند. آن هم در همين بيانات نوراني حضرت امير است. قبل از آن جمله فرمود: «الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِّ»[8]؛ اگر کسي گرفتار طمع شد در بند است. هر چه مي‌خواهد در برود نمي‌تواند. مي‌گويد من نمي‌توانم صرف نظر کنم، راست مي‌گويد، چون در بند نفس اماره است. او در جنگ است. از آن طرف عقل است و شرف است و انسانيت، از اين طرف بی‌شرفي است و طمع است. اين جنگ است. او در اين جنگ شکست خورد، وقتي شکست خورد نفس اماره او را به بند کشيد. وقتي به بند کشيد اينکه مي‌گويد من نمي‌توانم وقتي مالي ديدم زير ميزي ديدم روميزي ديدم نگيرم، راست مي‌گويد، چون اسير است، اما به سوء اختيار خودش، خودش را اسير کرده است.

وجود مبارک حضرت امير فرمود «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ»[9]، فرمود شمشير طمع از آن طرف تيز است عقل بيچاره هم هر چه نصيحت مي‌کند اثربخش نيست اين عقل را او ذبح مي‌کند. وقتي عقل را کشت، فاتح مي‌شود. وقتي فاتح شد شرف و امثال شرف همه را به اسارت مي‌برد. پس «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»، يک؛ «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ»، دو؛ يعني عقل بيچاره برق دارد. اين برق را خاموش مي‌کند، کليدش را مي‌زند. عقل غير برق رساندن کار ديگري ندارد. روشن کرده است چه چيزي بد است و چه چيزي زشت است، چه چيزي پايانش خوب است. مصرع يعني قربانگاه. بيشترين جايي که عقل را قرباني مي‌کنند همين طمع‌ورزي است «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ» مصارع جمع مصرع است يعني قربانگاه. اين انسان طمع‌ورز اين عقل بيچاره را سر بُريد. پس عقلي در کار نيست فرمانروايي نيست. چکار مي‌کند؟ اين اماره بالسوء دستور مي‌دهد اين کار را بکن. کسي که جلوي او را بگيرد بگويد اين زندان دارد شرف‌ريزي دارد، آبروريزي دارد، آن کسي که اين حرف‌ها را مي‌زند که الآن شهيد شد. عقل شهيد شده که دستوري ندارد. «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ»، مصارع يعني قربانگاه. مصرع، صَرَعَهُ يعني زمين زد. مصارعه مصارعه يعني همين. «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ»، طمع عقل را سر مي‌برّد. عقل شهيد چه کاري از او برمي‌آيد؟ عقل شهيد شده، نه اينکه نداشته باشد، خدا داد، او را شهيد کردند. جهاد دروني گاهي هم شهيد مي‌دهد.

بعد هم فرمود به اينکه «الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِّ»؛ کسي که گرفتار طمع است در بند بردگي است. پس ذلت را بر اين انسان  تحميل کردند عقلش را شهيد کردند و او را به بردگي گرفتند. انسان برده براي او فرق نمي‌کند به او بگويند اين غذا را بايد بخوري. اين غذا چيست؟ در اينجا که افرادی در سطل زباله به دنبال غذا مي‌گردند، روي بيچارگي است ولي آنجا طمع، عمداً او را مي‌برد؛ اين کسي که در سطل اشغال مي‌گردد تا غذا پيدا بکند يعني چه؟ اينها در حقيقت همين‌ها هستند؛ اين کسي که گرفتار طمع است ولو کباب مي‌خورد مثل همان است که در سطل آشغال غذا گرفته است.

پس هم «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ» است و هم «الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِّ» است و هم اينکه در اين کلمه 456 داد زد فرمود من يک آزادمرد مي‌خواهم، چکار بکند؟ اين مانده لاي دندان نسل قبلي را رها کند «أَلَا حُرٌّ» آيا يک آزادمرد پيدا مي‌شود که «يَدَعُ» طرد کند «هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» لماظه غذايي که آدم بخورد، يک؛ لاي دندان بماند، دو؛ از لاي دندان خارج بکند، سه؛ تُف بکند، اين را مي‌گويند لماظه. فرمود اينکه الآن شما مي‌بينيد روميزي و زيرميزي است اين لماظه نسل قبلي است. اين را تُف کردند به دست شما رسيده است. يک آزادمرد مي‌خواهم که از اين غذاي تُف شده بگذرد «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟!

پس بنابراين اخلاق اخلاق اخلاق يعني آزادگي. آن مستحبات و اينها سرجايش محفوظ است اما اخلاق، آزاد بودن است نه بيراهه رفتن و نه راه کسي را بستن است. با شرف زندگي کردن است. تمام تلاش و کوشش اهل بيت اين است که به انسان شرف بدهند. قسمت مهم فرمايشات حضرت امير يا اهل بيت(عليهم السلام) اين است که شرافتمند باشيد شريف باشيد عزيز باشيد ذليل نباشيد، هيچ کشوري بر شما مسلط نباشد هيچ دشمني _ نه دشمن داخلي نه دشمن خارجي _ بر شما مسلط نباشد. «أَلَا» داد زد «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» آيا آزادمردي پيدا مي‌شود که از مانده لاي دندان نسل قبلي بگذرد؟ جانم به فدايت يا علي(سلام الله عليه).

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه45.

[2]. سوره نوز، آيه30.

[3]. سوره يوسف، آيه53.

[4] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[5]. سوره قيامت، آيات1 و2.

[6]. نهج البلاغه، ، حکمت 456.

[7]. کتاب العين، ج8، ص164؛ «اللَّمْظُ: ما تَلَمَّظُ به بلسانك علي أثر الأكل، و هو الأخذ باللسان مما يبقي في الفم و الأسنان، و اسم ذلك الشي‏ء لُمَاظَةٌ».

[8]. نهج البلاغه، ، حکمت 226.

[9]. نهج البلاغه، ، حکمت 219.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق