بسم الله الرحمن الرحيم
«اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بامامنا صلوات الله و سلامه عليه و علي هؤلاء». اميدواريم به برکت رحمت اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نظام اسلامي کشورهای اسلامي حوزههاي اسلامي و شما علماي بزرگ و بزرگوار مشمول عنايت ويژه اهل بيت باشيد و اين نظام و جريان حوزههاي علميه به برکت تشيع تا ظهور آن حضرت باقي و برقرار باشد.
در روزهاي چهارشنبه بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه مطرح ميشد. از نظر شماره کلمات حکيمانه، به شماره 162 رسيديم. اين کلمات نوراني گاهي مستقل است گاهي ضمن يک خطبهاي يا وصيتي يا دعايي و مانند آن آمده است. فرمود: «مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ [فِي يَدِهِ] بِيَدِهِ»؛ بالاخره انسان يک همفکري دارد يک مخالفي دارد، ميخواهند باهم زندگي کنند. به ما گفتند در رفتار به کسي بد نکنيد، يک؛ و اگر بدي کرد بدي را به خوبي جواب بدهيد به حسنه جواب بدهيد، دو؛ اما اسرارتان را با کسي در ميان نگذاريد، چون اگر کسي اسرارش را با ديگری در ميان گذاشت دشمن ممکن است از راه آن اسرار سوء استفاده کند. اين سفارش گرچه براي همه لازم است اما براي نظام اسلامي لازمتر است.
آنجا که فرمودند به هيچ کس بدي نکنيد که دستورهاي ابتدايي است و بر همه لازم است. آنجا که فرمودند اگر کسي نسبت به شما بدي کرد خوبي کنيد، اين چند آيه است که فرمود: ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[1]، ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[2]، گاهي به صورت امر گاهي به صورت وصف گاهي به عنوان يک ملکه رايج(ملکه نفسانی)؛ فرمود مردان مسلمان کساني هستند که بد نميکنند، يک؛ بدي را طرد ميکنند، دو؛ طرد بدي با حسنه و فضيلتهاي عدلي، سه؛ با خوبي بدي را رد ميکنند، نه با بدي بدي را رد بکنند؛ اين ملکه است اين فعل ملکه است سيره اينها سنت اينها اين است که بدي را با خوبي دفع بکنند نه يک بار نه دوبار. امر مفيد تکرار نيست اما اين بيان ملکه است. ملکه مردان الهي اين است که ﴿وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، با خوبي بدي را دفع ميکنند اين جامعه ميشود جامعه الهي.
چرا فرمودند به اينکه «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؟[3] آن روز به عرضتان رسيد که کار حوزههاي علميه اين است که عالم بپروراند اين خيلي مهم نيست. کار دانشگاه هم اين است که دانشمند بپروراند اين خيلي مهم نيست. کار مسجد و حسينيه و امثال ذلک اين است که جهالت را برطرف کند و عدالت بياورد، اين هم مهم است ولي خيلي مهم نيست. اينکه ميگويند امام زمانتان را بشناسيد با امام زمانتان رابطه داشته باشيد براي اينکه وجود مبارک حضرت نه تنها انسان را عالم ميکند و جهل را از بين ميبرد، نه تنها انسان را عادل و عاقل ميکند و جهالت را از بين ميبرد، امر سوم يعني امر سوم، ملکه سوم يعني ملکه سوم، جهل را به علم تبديل کردن لازم است ولي آن قدر قدرت ندارد، جهالت را به عدالت تبديل کردن خيلي مهم است اما آنچنان جلال و شکوه ندارد، فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»، يعني نظام، زندگي، جمعيت، جمعيت عقلاني باشد نه جاهليت. جاهليت کجا، جهلزدايي کجا ؟ جاهليت کجا، جهالتزدايي کجا؟ از حوزه برميآيد که جهل را برطرف کند چه اينکه دارد انجام میدهد. از دانشگاه ساخته است که جاهل را عالم کند چه اينکه دارد انجام میدهد. از مسجد و حسينه برميآيد که جهالت را به عدالت تبديل کند چه اينکه دارد انجام میدهد. جاهليت يعني جاهليت! جاهليت چيزي ديگر است يعنی اصلاً طرز فکر کودک و زن و مرد و همه و همه، نظام تمدن است؛ فرمود امام کارش اين نيست که تدريس کند جاهل را عالم کند، امام کارش اين نيست که موعظه کند جاهل را عاقل کند، اينها کار شاگردان امام است، امامت امام وقتي ظهور کرد جهاليت را برميدارد، آن وقت جاهليت که برداشته شد جا براي جهل نيست تا عدهاي جاهل را عالم کنند، جايي براي جهالت نيست تا عدهاي جاهل را عاقل کنند. فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة».
در همين نهج البلاغه وجود مبارک حضرت بعد از جريان صفين هر چه ميگويد، ميفرمايد اين نظام شده نظام جاهلي! شده جاهليت! نه اينکه شما جاهل هستيد، نه اينکه شما فاسق هستيد. يک وقتي دو تا جاهل يا چهار تا جاهل يک معصيتی انجام میدهند آن حرف ديگری است، يک وقتي طرز فکر اين است که اين نسل نسل جاهليت است، مکرر در آن خطبه وجود مبارک حضرت، جاهليت، جاهليت، جاهليت! جاهليت کجا و جاهل بودن چند نفر کجا، جهالت چند نفر کجا؟ اصرار اينکه با امامتان رابطه داشته باشيد يعني متمدنانه فکر کنيد نه عالمانه، نه عاقلانه، اين عقل و علم زير پاي شما است. وقتي نظام تمدن عالميت شد جاهليت رخت بربست آن وقت شاگردان شما عالم ميشوند شاگردان شما عاقل ميشوند.
اين تعليق حکم بر وصف که ميگويند مشعر به عليت است يعني اين؛ نفرمودند «من مات و لم يعرف امام زمانه مات جاهلا»! نفرمود «مات ظالماً»! فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»، يعني امام، نظام را نظام متمدن ميکند. نه اينکه به خاطر وجود مجازات زندان، کار بد نکنند، نظام نظام عاقلانه تمدني ميشود «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة». حضرت امير در اين خطبههاي نوراني که بعد از صفين برگشت فرمود نظام نظام جاهلي شد، نه اينکه شما فاسق شديد، يا چهار تا کار جاهلانه انجام داديد. وقتي نظام نظام جاهليت باشد شرايط برای امام صادق به وسيله همين منصور عباسي و امثال عباسي به اين صورت در ميآيد.
يا ليت جور بني مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بني العباس في النار[4]
اي کاش همان اموي بودند و همان ظلم! اين بني العباس بدتر از اموی بودند، ده يازده امام را اينها شهيد کردند. ظلم بني عباس که کمتر اموي نبود، اينها چون فرصت داشتند اشعري تربيت کردند، اينها جبر را که برخلاف صريح اسلام است ترويج کردند تا بگويند هر کاري که شد به وسليه قضا و قدر شد کار خدا است ما تقصيري نداريم. مکتب جبر را اينها ترويج کردند معتزله را اينها قلع و قمع کردند. معتزله که آزادانديش بود و ميگفت جبري در کار نيست - حالا تفويض مطلب ديگری بود - همه آنها را قتل عام کردند. آنچه که الآن از اين سنيها مانده است اکثر قريب به اتفاق اشعري هستند، يک؛ جبري هستند دو؛ در آنجا خبري از تفويض نيست، سه؛ عدل و امثال ذلک رخت بربست، چهار، همه اينها براي توجيه کار پيشينيان است؛ لذا اينها را امام ميدانند دستگاه اينها را دستگاه شرعي ميدانند و امثال ذلک.
وقتي انسان نام مبارک امام صادق را ميشنود آن قدر احساس کوچکي ميکند! يکي از کارهاي رسمي و عادي امام صادق تأليف و تدوين کتب اربعه است. آدم وقتي اسم کتب اربعه را ميشنود حريم ميگيرد، اينها را حضرت تدوين کرد «قال الصادق، قال الصادق، قال الصادق قال الصادق». اين چه معجزهاي است؟ آتش خاموش کردن که خيلي کار آساني است اينکه فرمود: «انا ابن ابراهيم»[5] «انا ابن ابراهيم» بله اين کار برای حضرت آسان است. چطور میشود يک نفر با آن محکوميت با آن مطروديت با آن مظلوميت با آن ستمها کتب اربعه را بنويسد! کتب اربعه را شاگردان او نوشتند «قال الله کذا، قال الله کذا»؛ هشام بن سالم از حکماي بزرگ شاگردان حضرت بود. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند که هشام بن سالم گفت من به محضر حضرت وارد شدم، چون هشام بن سالم خيلي خوب تربيت شد شاگرد مخصوص امام صادق بود. گاهي ميرفتند در درس شرکت ميکردند گاهي سؤالات داشتند ولي اين بار آنطور که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد هشام بن سالم به محضر امام صادق(سلام الله عليه) وارد شد و سلام عرض کرد. همين که سلام عرض کردم و حضرت جواب داد فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ» خدا را نعت ميکني؟ وصف ميکني؟ عرض کرد بله. فرمود «هَاتِ» بگو ببينم خدا را چگونه نعت ميکني؟ گفت «هُوَ السَّمِيعُ» فرمود همين؟ اين سميع و عليم که در ديگران هم هست، خيليها هستند سميع هستند خيلي عليم هستند. هشام عرض کرد پس شما بفرماييد من خدا را چگونه نعت کنم؟ فرمود: «علمٌ» نگو عليم[6]. علم عين ذات است، يک؛ نامتناهي است، دو. اين بيان نوراني امام صادق از قويترين و قطعيترين دليل بر وحدت خدا است.
اين آيه سوره مبارکه «آل عمران» را که ميخوانيد هيچ سؤال کرديد که اين اتحاد شاهد و مدعي است؟ خدا مدعي است که من شريک ندارم. خودش هم شهادت ميدهد: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[7] اين اتحاد شاهد و مدعي است هيچ سؤال کرديد و اصلاً به اين فکر بوديد که چگونه خدا شهادت ميدهد که من شريک ندارم؟ تو که مدعي هستي! تو که ميگويي «لا اله الا انا» مدعي هستي خودت شهادت ميدهي که من واحد هستم؟ اصلاً سؤال کرديد و دنبال اين حرفها رفتيد؟ ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾، اين از باب اتحاد شاهد و مدعي است يا نه، الوهيت شهادت ميدهد به توحيد، چرا؟ چون الوهيت يعني نامتناهي. نامتناهي که جا براي غير نميگذارد. نمیشود شما دو تا نامتناهي داشته باشيد؟ به هشام فرمود «هَاتِ» بگو ببينم چه ميگويي؟ عرض کرد که «هُوَ السَّمِيعُ» فرمود سميع و عليم که مشتق باشد در غير خدا هم صادق است. عرض کرد پس چکار بکنم؟ فرمود «سمع کله علم کله» او علم است. اگر يک چيزي نامتناهي شد جا براي غير نيست. اصلاً سخن از شرک نيست.
نميدانم شما کتاب الفردوس الأعلي مرحوم کاشف الغطاء را ديديد يا نديديد؟! اين فردوس الاعلي برای کاشف الغطاء است که او و فرزندان او از فقهاي نامآور ما هستند. ايشان در اين الفردوس الاعلي از بزرگان نقل ميکند که اگر وجود مبارک حضرت حجت ظهور بکند من تنها معجزهاي که از او ميخواهم حل شبهه ابن کمونه است[8]. ابن کمونه اين شبهه معروف را ذکر کرد که چه ميشود که دو تا خدا باشد؟ شما ميگوييد اختلاف دارند؟ ميگوييم که اينها علم محض هستند قدرت محض هستند عقل محض هستند عدل محض هستند اينها باهم ميسازند دو تا خدا عالم را اداره ميکنند، چرا ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[9]؟ چرا اگر دو تا خدا در عالم باشد عالم بينظم ميشود؟ اگر دو نفر باشند که بخواهند عالم را اداره کنند که عاقل نباشند يا عالم نباشند يا علمشان محدود باشد اختلاف نظر داشته باشند بله، اختلاف ميشود ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اما اين دو تا خدا هماهنگ هستند برابر «ما هو الحق» برابر «ما هو الواقع» طلق محض حق محض اختلافي ندارند دو تا خدا باشند عالم را اداره میکنند. اين شبهه ابن کمونه است.
وقتي علم کلام در حوزه نباشد فلسفه در حوزه نباشد اين علوم عقلي در حوزه نباشد اين است که کاشف الغطاء الفردوس از بزرگان نجف نقل ميکند که اگر ولي عصر ظهور کرد تنها معجزهاي که ما از ايشان ميخواهيم حل شبهه ابن کمونه است. اين را شاگردان حکماي اسلامي حکمت متعاليه مثل آب حل کردند. اين ديگر معجزه حضرت را نميخواهد. الآن بسياري از طلبههاي ما اين شبهه را به خوبي حل کردند. اين ابن کمونه خيال کرد که دو تا خدا دو تا پيغمبر هستند که برابر «ما هو الواقع» عمل میکنند! واقعي در کار نيست، دو تا ذات هستند و عدم محض، يک؛ اين ذات علمش عين او است، دو؛ اين ذات علمش عين او است، سه؛ دو تا ذات که علمشان عين ذاتشان است دو تا علم دارند. واقعي ما نداريم که برابر «ما هو الواقع» کار کنند. مگر دو تا پيغمبر هستند؟ اصلاً ابن کمونه نفهميد که چه ميخواهد بگويد. اين را همه طلبهها و شاگردان ما حل کردند. وقتي علم باشد عقل باشد حکمت باشد فلسفه باشد ديگر آن حرف را او نميزند که اگر حضرت ظهور کرد من معجزهاي که از او ميخواهم حل اين شبهه است.
اشاعره که جبري ميانديشند موافق با تفکر عباسيها بودند اينها را نگه داشتند به دربار راه دادند به اينها سمت دادند امام جمعه کردند امام جماعت کردند. معتزله که آزادانديش بودند اينها را قلع و قمع کردند.
يا ليت جور بني مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بني العباس في النار
هر وقت که من يک روايت از اين کتب اربعه را ميشنوم نام مبارک امام صادق ميدرخشد آن قدر احساس کوچکي ميکنم که خدا ميداند. يک نفر اين قدر عالم اين قدر علم؟ «قال الله کذا، قال رسول الله کذا، قال کذا، قال کذا». بدون اينکه مراجعه بکند در همان مجلس. اينجا هشام بن سالم از بهترين شاگردان امام صادق است حضرت فرمود خدا را وصف ميکني؟ عرض کرد بله. فرمود «هَاتِ» عرض کرد «هو السميع البصير» فرمود خيليها سميع هستند خيليها بصي هستند اينطور نيست، نه اينکه او مشتقي دارد که بر او حمل میکنند او مبدأ است نه مشتق، نگو او سميع است بگو او سمع است. اگر علم او نامتناهي بود عالم نامتناهي نيست؟ اگر عالم نامتناهي بود جا براي غير ميگذارد؟ اصلاً شبهه ابن کمونه به ذهن محققين ما نميآيد تا به فکر پاسخ باشند. مگر يک موجود محدودي است که بگويد اين خدا جايش اينجا است يک خداي ديگر آنجا باشد! خدا يعني حقيقت نامتناهي. اين آيه نوراني «آل عمران»، ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾ يعني «شهد الله»! الوهيت شهادت ميدهد که شرک برنميدارد، چرا؟ نه الوهيت ادعا دارد. الوهيت يعني حقيقت نامتناهي. حقيقت نامتناهي شريک برميدارد؟ ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾ يعني «شهد الله»، نه «قال الله»؛ آن سوره مبارکه «توحيد» است که ﴿ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾. الوهيت يعني الوهيت! خدايي خدا، خدايي ميگويد من شريک ندارم. خدايي نامتناهي است. يک موجود محدود که خدا نيست. اگر نامتناهي است نامتناهي اصلاً فرضش محال است نه مفروض. ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾ الوهيت شهادت ميدهد که شريک برنميدارد. ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾ اينها را امام صادق ميگويد. همين قرآن قبلش بود همين قرآن بعدش هم هست يک هشام بن سالمي ميخواهد که شاگرد لايقي باشد محضر امام صادق(سلام الله عليه) برود امام صادق بفرمايد که خدا را وصف بکن، او بگويد سميع است و بصير. فرمود نه، «علمٌ کله» اگر علم نامتناهي بود عالم هم نامتناهي است، عالم که نامتناهي بود ديگر جا براي غير نميگذارد.
به هر تقدير وجود مبارک حضرت امير اين جمله را فرمود که شما اسرارتان را براي کسي نقل نکنيد؛ نميدانم شما دکتر شهرياري را ميشناسيد يا نميشناسيد؟ خدا او را غريق رحمت کند؛ هر سال تابستانها آن سالهايي که دماوند ميرفتيم و ماه مبارک رمضان مصادف با تابستان بود ايشان هم ماه مبارک رمضان روز عيد فطر آنجا ميآمد و نماز عيد فطر را ميخواند و حساب شرعياش را بررسي ميکرد و بعد من ميگفتم شما چکاره هستيد؟ ميگفت دانشگاهي هستم. ما بيش از اين سؤال نميکرديم. خدا غريق رحمتش کند او زنجاني است، استاد دانشگاه است نيروي غني و قوي اتمي است و در همين راه به صورت گمنام شربت شهادت نوشيد! اينها را چه کسي شهيد کرد؟ ما چند تا شهيد هستهاي داريم؟ اينها را همين نفوذيها شهيد کردند.
فرمود به اينکه اسرارتان را به کسي نگوييد. در قرآن فرمود که ما يک القاء داريم يک اغراء داريم، يک محبت داريم: ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾[10] حسابش جدا است که نوراني هستند؛ اما درباره مسيحيها يکطور است درباره يهودي يک طور است. درباره مسيحيها دارد که اغرينا يعني اغرينا ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾[11]، درباره يهودي ﴿أَلْقَيْنا﴾ القينا يعني القينا! ﴿أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة﴾[12]، اينها با خودشان نميسازند، چون ذات اقدس الهی کينه را تا روز قيامت بين اينها انداخت. او که با خودش نميسازد با مسلمانها ميسازد؟ همه اين عزيزان ما را همين اسرائيلي شهيد کردند، اين با نفوذ نيست؟ فرمود شما اسرارتان را، رموز کارتان را نهايت کارتان را - دقيق باشيد - به بيگانه نسپاريد. اين حرفها بوسيدني نيست؟!
فرمود کشور اسلامي جامعه اسلامي اسرار خودش را پيش خودش نگه ميدارد. مواظب نفوذيها هست. شخص در کار خودش هم بايد مواظب باشد نفوذيها دخالت نکنند نظام هم بايد در کار خودش مواظب باشد دخالت نکنند تا شهيد شهرياريها تا اين بزرگوار فخريزادهها و امثال ذلک، اينها را نداشته باشيم.
فرمود جامعه عاقل کسي است که اسرار خودش را حفظ بکند و اين از فرد شروع ميشود فرد عاقل کسي است که رازدار خودش باشد فرمود: «مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ [فِي يَدِهِ] بِيَدِهِ».
بعد فرمود: «الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ»، فقر بزرگترين مرگ است. فقر فکري، فقر فرهنگي که آدم نداند چهطوري زندگي بکند، بدترين مرگ است؛ البته فقر مالی هم فقر بدي است اما عمده اين است که آدم از نظر علم و دانش و فرهنگ فقير نباشد؛ لذا در مورد مسئله علم گفتند، تحصيلش واجب است، يک؛ تعليم واجب است، دو. فرمود: بر مردم تعلّم واجب است چون قبل از مردم بر علما تعليم را واجب کرده است[13]. اين تنها آيه سوره مبارکه «توبه» نيست که ﴿ فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ اين لولا تحضيض است ترغيب تحضيضي است ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ [14] که مبلغ بشوند که معلم بشوند که مولف بشوند ؟ نخير! ﴿وَلِيُنْذِرُوا﴾ نه «ليعلموا»! طرزي باشد که حرف اينها را مردم قبول کنند از جهنم بترسند. نه اهل اختلاس باشند نه اهل دبش باشند نه امثال ذلک﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا﴾ که ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ ليتفقهوا که چه کنند؟ ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ نه يبلغوا، نه يعلموا، اينها کار عادي است. سخنراني کردن و امام جامعه و جماعت شدن آدم طرزي زندگي کند که حرفش در جامعه اثر کند از جهنم بترسند، اين کار است. اين آيه سوره مبارکه «توبه» است که انساني که درس خواند بايد منذر باشد نه مبلغ.
به پيغمبر خدا چه فرمود؟ فرمود «قل فبلغ» پا شو سخنراني بکن يا ﴿ قُمْ فَأَنْذِرْ﴾[15]؟ مگر مردم حرف هر کسي را گوش ميدهند؟ به پيغمبر فرمود پا شو انذار کن. به روحانيت و حوزههاي علميه ميگويد برويد شهرهايتان انذار کنيد نه سخنراني. سخنراني کار سهلي است ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ انسان عاقل کارش اين است. اين است که وجود مبارک حضرت فرمود فقر فرهنگي از بدترين اقسام فقر است آن فقرها هم البته خيلي بد است بايد حل بشود آن هم در بيانات نوراني ديگر دارد که اقتصاد را رعايت کنيد حقوق فقرا را رعايت کنيد کسي گرسنه نماند سفرهاش خالي نباشد.
وجود مبارک حضرت در يک بيان اساسي دارد که فرمود: «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»[16] چه کسي فقير است؟ چه کسي غني است؟ اين «بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»است آن هم از بيانات نوراني حضرت است که آن را در کلمه 452 وجود مبارک حضرت فرمود: «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»، همه اين حرفها بوسيدني است بسا امير که آنجا اسير ميآيد بسا اسير که آنجا امير خواهد شد، بسي سواره که آنجا پياده خواهد شد بسي پياده که آنجا سواره ميآيد. حساب قيامت جدا است.
فرمود ما در دنيا موظف هستيم عاقل باشيم، يک؛ اسرار را داشته باشيم، دو؛ رازمان را حفظ بکنيم، سه؛ نفوذيها را راه ندهيم، چهار. شهرياري آدم بسيار خوبي بود، استاد دانشگاه بود سالانه حساب دارد، اصرار دارد که حتماً در نماز عيد فطر شرکت کند. ميدانيد حقوق اينها همحقوق اندکي بود، يک پسانداز کمي هم داشتند اين را به عنوان سهم امام میداد. آن عزيزان ديگر هم همينطور هستند. منتها اين برنامه رسمي اين آقاي بزرگوا بود. اين زنجان اين زنجان اين زنجان! نميدانم عزيزان زنجاني حضور دارند يا نه؟ اين سهرورد چه جايي است؟ يک روستايي کوچکي بود بيش از 9 حکيم و فيلسوف داشت، اينها چه استعدادي است؟ ما ايرانيها خيلي بزرگ هستيم. ما نه يعني شخص من و تو امثال ذلک، ما ايرانيها خيلي بزرگ هستيم. نميخواهم از خودمان تعريف کنم، اما خدا به ما عظمت داده است. ما کجا و آمريکاييها کجا؟ آمريکايي نه تاريخ دارد نه جغرافيا.
ما بارها به اين دوستان عرض کرديم که ما تاريخ داريم ما جغرافيا نداريم سرزمين علم داريم هر جا سخن از دانش است ايراني است. هر جا سخن از حکمت است ايراني است. هر جا سخن از طبيب است ايراني است. هر جا سخن از فيلسوف است ايراني است. نجف را در حقيقت ما نجف کرديم. البته بزرگان عرب هم بودند. نجف يک منطقهاي بود. آن منطقه بنام سرزمين غري بود. کسي با آن سرزمين آشنا ميشد و چند سال زندگي ميکرد، بنام غروي شناسنامه ميگرفت غروي غروي يعني همين؛ يعني منسوب به غري است. اين سرزمين را ميگويند غري، آنجا که آباد نبود.
اين دعاي نوراني سحرهاي ماه مبارک رمضان برای ابوحمزه ثمالي است. ابو حمزه هم از شاگردان امام سجاد(سلام الله عليه) بود. مردم ميديدند که ابوحمزه روزها ميرود بيرون کوفه چهار نفر طلبهها هم دورش هستند نميدانستند او کجا ميرود. خيال ميکردند که چون بيرون است و هوا صاف است و باز است اين چهار طلبه را همراه ميبرد و درس ميگويد. بعدها فهميدند آنجا قبر مطهر حضرت امير است. سالها قبر حضرت امير مخفي بود، نميدانستند چه خبر است. شاگردان ائمه و اينها ميدانستند که کجا قبر مطهر حضرت امير است. ابوحمزه ثمالي ميدانست آنجا قبر حضرت امير است، در کنار قبر حضرت امير اين درسها را ميگفت، از همان وقتها رسم شده بود که اين درسها را کنار حضرت امير ميگفتند تا اينکه مثلاً توفيقي باشد، بعدها که فهميدند قبر حضرت امير است آنجا بارگاه و جلال و شکوه پيدا شد. اين سرزمين را ميگفتند غري، اين آقاياني که آنجا زندگي ميکردند ميگفتند غروي. بعد کمکم آنجا به برکت حضرت امير حوزه شد. حوزه نجف را چه کسي حوزه کرد؟ ما ايرانيها. اگر شيخ طوسي است ما هستيم اگر صدوق است ما هستيم اگر صاحب جواهر است ما هستيم اگر شيخ انصاري است ما هستيم اگر سعيد العلماي آملي است ما هستيم، بزرگان عرب هم البته بودند. اين کتب اربعه را ما نوشتيم که از شاگردان امام صادق هستيم.
پس بنابراين ما آن عظمت را داريم ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا، براي ما ننگ است که با آمريکا رودررو بشويم ولی خب الآن مجبور هستيم. غرض اين است که حواستان جمع باشد که قدرتان را جلالتان را شکوهتان را بدانيد و اينها فرمودند که اسرارتان را حفظ کنيد، نگذاريد ديگري بفهمد که شما چند تا نيروي هستهاي داريد؟ نگذاريد بفهمد چند تا موشک داريد؟ چه داعي داريد که بفهمد؟! البته دوستانتان بايد بدانند.
خلاصه اينکه عاقلانه شيعه بودن يعنی عقل. فرمود اسرارتان را حفظ بکنيد و بدترين فقر فقر فرهنگي است تا ميتوانيد «تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو»[17] هيچ وقت نگو من دوران بازنشستگيام است، مگر انسان چنين حرفي ميزند؟ تا نفس ميکشي درس و بحث. حالا اگر انسان نفسش تمام شد که تمام شد. علم اين چنين است؛ خود امام صادق اينطور شاگرد تربيت کرد. اين آقا آمد سلام عرض کرد مستقيماً حضرت فرمود در وصف خدا چه ميگويي؟ - امام صادق اينها را اينطوري تربيت کرد – فرمود «هَاتِ» اين را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است.
اميدواريم ذات اقدس الهی اين نظام ما مخصوصاً حوزهها مخصوصاً شما بزرگواران اساتيد را آيات را حجج را محققان را که ذخيره دنيا و آخرت اين ملت هستيد، مشمول عنايت ويژه اهل بيت عموماً و امام صادق(سلام الله عليه) خصوصاً قرار بدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره رعد، آيه22.
[2]. سوره مومنون, آيه96.
[3]. الکافي، ج1، ص376؛ وسائل الشيعة، ج16، ص246.
[4]. المحاسن و المساوي(بيهقي), ص186.
[5] . الکافی، ج1، ص473.
[6]. ر.ک: التوحيد(للصدوق)، ص146.
[7]. سوره آلعمران، آيه18.
[8]. الفردوس الاعلی، ج1، ص249. «لو ظهر الحجة-عجل اللّه فرجه-لما طلبت معجزة منه إلاّ الجواب عن شبهة ابن كمونة»
[9]. سوره انبياء، آيه22.
[10] . سوره حجرات، آيه10.
[11] . سوره مائده، آيه14.
[12] . سوره مائده، آيه64.
[13] . ر.ک: نهج البلاغه، حکمت478.
[14] . سوره توبه، آيه122.
[15] . سوره مدثر، آيه2.
[16]. نهج البلاغة، حکمت452.
[17] . ديوان اشعار حکيم سبزواری، غزليات، شماره152.