09 04 2025 5785408 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/01/20)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

برابر برنامههاي روز چهارشنبه که کلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) مطرح است به شماره 147 از کلمات حکيمانه حضرت رسيديم که توصيههاي نوراني حضرت به کميل بود. در آن بخشهاي پاياني چند تا قاعده کلي عقلي و اخلاقي بيان فرمودند و سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در پايان آن بخش فرمود به اينکه «و لو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة» اگر در نهج البلاغهاي که ما تدوين کرديم غير از اين بيانات اخير حضرت امير(سلام الله عليه) که براهين عقلي اقامه کردند بر اينکه انسان مسافر بالاخره راه صحيح ميخواهد راهنماي صحيح ميخواهد مقصد صحيح ميخواهد، اين را با برهان عقلي کاملاً تبيين کردند، اگر غير از اين نبود براي ما کفايت ميکرد که نهج البلاغه به عنوان کتاب نوراني و آموزنده اثربخش است.

در شماره 151 اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که «لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ» انسان در بين راه از بين نميرود، يک؛ الا و لابد مقصدي دارد، دو؛ حتماً به آن مقصد ميرسد، اين سه؛ آن مقصد يا تلخ است يا شيرين. اين شيريني يا تلخي را خود سالک در همين مسلک بايد تأمين کند. پايان عمر هر کسي محصول زندگي او در دنيا است. نه نيت از بين ميرود، نه کار از بين ميرود، نه کوشش و سعي از بين ميرود، هيچ چيزي از بين نميرود. «لِكُلِّ امْرِئٍ» عاقبتي است که حالا يا شيرين است يا تلخ. شيريني و تلخي به لحاظ پايان کار است نه به لحاظ اول کار. در پايان کار اگر چيزي شيرين است واقعاً شيرين است و اگر تلخ است واقعاً تلخ است اما در طليعه راه و در بين راه ممکن است تلخي شيرين نشان داده شود و شيريني تلخ نشان داده شود. کار شيطان همين مغالطه است که سيئه را حسنه نشان ميدهد حسنه را سيئه نشان ميدهد، کار شيطان بدل سازي است تشخيص اينکه بدل است يا نه، آسان نيست اولاً. بعد از تشخيص پيمودنش آسان نيست ثانياً؛ اين است که فرمود صراط مستقيم هم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است هم «وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»[1] هم از مو باريکتر است که ميگويند فلان شخص باريکبين است دقيق است، تشخيص حق و باطل، صدق و کذب، حسن و قبيح و مانند آن، اين «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است بر فرض تشخيص داده شود «وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ» است از شمشير تيزتر است. اين دو وصف در قيامت براي صراط ظهور ميکند، اما در دنيا تشخيص اينکه اين حق است يا نه، تشخيص اينکه اين باطل است يا نه، کار آساني نيست. سرّش آن است که دشمن ما دروني است، يک؛ قبل از اينکه ما خودمان تصميم بگيريم او به محور تصميم راه دارد، دو؛ در همان مدار تصميم دخالت ميکند، سه؛ لذا ما بخواهيم تشخيص بدهيم گرفتار متشابهات و مغالطات هستيم. کار ابليس اين است که «يبدل السيئات» را حسنات؛ کار ابليس اين است که حسن را قبيح و قبيح را حسن نشان ميدهد و اين هم در درون ما است.

اين نفس اماره که دستپرورده شيطان است در درون ما است اولاً، و کار او همين مغالطهسازي است ثانياً که امر بر خود شخص اشتباه ميشود که آيا اين حق است يا باطل؟ صدق است يا کذب؟ حسن است يا قبيح؟ بر فرض رفتنش سودمند است يا سودمند نيست؟ لذا فرمود «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» بودن و «وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ» بودن تشخيصش در دنيا آسان نيست و نتيجهاش هم در قيامت روشن ميشود. فرمود هر کسي يک پاياني دارد هيچ کس نيست که بگويد اين کار گذشت و از بين رفت. هرگز نيات انسان اخلاق انسان اعمال انسان عقايد انسان از بين نميرود، يک؛ و ميماند، دو؛ و هيچ وقت انسان را رها نميکند، سه؛ لذا فرمود هر کسي پايان کاري دارد يا شيرين است يا تلخ و اگر جناب فردوسي آن شعر معروف را گفته که غزالي گفته است محصول گفتهها و زحمات علمي مرا فردوسي در يک بيت خلاصه کرده است که:

اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[2]

اين براي همين جهت است. تقريباً ترجمه همين بيان نوراني حضرت امير است که هر کسي پايان کاري دارد: «لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ» حالا يا «حُلْوَةٌ» است يا «مُرَّةٌ»، اين ترجمه کوتاهي از اين بيان نوراني بود.

اين شيرين يا تلخي را ما کجا بدست بياوريم؟ ما بالاخره در دنيا حرکتي داريم تلاشي داريم کوششي داريم، اين يک. اين حرکت يا عالمانه است يا نيست، يا برابر با خيال و وهم و خواستههاي نفساني است که اين اصلاً در مرز نيست؛ خيال کارش اين است که صورتهاي گوناگون را به انسان نشان بدهد، زشت را زيبا نشان بدهد، زيبا را زشت نشان بدهد اين خيالي که ابزار کار نفس اماره است سيئه را حسنه، حسنه را سيئه نشان ميدهد. گرچه باب تفعّل و باب تفعيلش در قرآن نيامده، ولي باب افتعالش در قرآن آمده: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ،[3] مختال يعني انسان خيالباف، کسي که با خيال زندگي ميکند؛ کسي که مختال است با خيال زندگي ميکند نه با عقل، محبوب خدا نيست. وهم هم همينطور است. يک فرق علمي دقيق رقيق بين وهم و خيال است. مفاهيم جزئيه را وهم به عهده دارد، صور جزئيه را خيال به عهده دارد. اين خيال صورتسازي ميکند چيزي را به صورت هنر نشان ميدهد در حالي که نيست. آن واهمه چيزي را به عنوان رياست نشان ميدهد در حالي که نيست. کار اينها براي آن است که ابزار اينها از پايين آمده. انسان اگر آدم عادي باشد کاري به مبادي عاليه نداشته باشد آنچه از حواس پنجگانه آمده اين را بالا ميبرد به نشأه خيال و وهم ميرساند که در آنجا همه امور از پنج راه ميآيند: ديدنيها از راه چشم، شنيدنيها از راه گوش، بوئيدنيها از راه شامه و خوراکيها از راه ذائقه و ملموماس از راه لامسه، ما با اين پنج حس آنچه را که برخورد کرديم در خود جمع ميکنيم به خيال و وهم ميسپاريم.

مستحضريد همه يعني همه! همه اينها بايد يکجا جمع بشود، چون اگر يکجا جمع نشود انسان نميتواند داوري کند. ما به وسيله چشم اين سيب را ميبينيم که سرخ است، به وسيله ذائقه اين سيب را ميخوريم ميبينيم شيرين است، وقتي يک قضيهاي تشکيل ميدهيم اين سيب شيرين است، اين قضيه را چگونه ميگوييم؟ قاضي «لابد أن يحضره المقضي عليهما» آن نيرويي که داور است اين محمول را براي اين موضوع، و اين موضوع را براي اين محمول تنظيم ميکند بايد هر دو را بفهمد. ما قوهاي که هر دو را بفهمد نداريم. اين قضيه کجا تشکيل ميشود؟ تمام يعني تمام! تمام قضاياي علمي بايد به يک جا برگردد که هم موضوع را بفهمد هم محمول را بفهمد. ميگوييم اين غذا تلخ است يا آن شيء بدبو است. آن رنگ را که چشم ميبيند، بو را که شامه احساس ميکند. اين بدبويي بر آن سرخرويي حمل ميشود، حامل کيست؟ قاضي کيست؟ ما يک حسي که هر دو را درک بکند نداريم. الا و لابد به يک بارگاه ديگري به عنوان حس مشترک ميرسد. اين حس مشترک اگر محسوسات باشد زير مجموعه خيال است و اگر مفاهيم جزئي باشد زير مجموعه واهمه است. الا و لابد هيچ چارهاي نيست مگر اينکه به يک جا برگردد تا آن مجمع اين امور بگويد الف باء است. تا الف و باء هر دو را درک نکند که قضيه نيست. چشم که قضيه ندارد. چشم فقط ميبيند که اين خوشرنگ است. چشم که نميتواند بگويد اين قرمز شيرين است. ذائقه هم که زبان ندارد بگويد که آن سبزرنگ يا آن سرخرنگ شيرين است. اين «است» مال يک قاضي است، يک؛ قاضي بايد موضوع و محمول را بداند، دو؛ هيچ کدام از حواس ما دو تا درک ندارند، سه؛ پس به مجمع الحواس برميگردند، چهار. آنجاست که آشفتگي پيش ميآيد. مغالطهها آنجا پيش ميآيد. محمول زيد را به عمرو ميدهد، موضوع  عمرو را به زيد ميدهد. تمام مغالطات برای آن محکمه قضا است. ما در حواس ظاهري اشتباهي نداريم، سرخ سرخ است، سبز سبز است، اين سيب شيرين است، آن سيب تلخ است. ذائقه ما که سالم درک ميکنداين اشتباهات از کجاست؟ اشتباه از قاضي است. هيچ کدام از اين حواس پنجگانه قاضي نيستند. قضيهساز نيستند، همه مفردات دارند، هيچ کدام دو تا کار نميکنند. بايد به يک مجمع حواس برگردد. آن مجمع حواس اگر قاضي عادل بود درست حکم ميکند اشتباه نميکند مغالطه نميکند. اگر جاهل بود بيراهه رفت اشتباه ميکند تمام اشتباهات برای قوه خيال است يا تمام اشتباهات برای قوه واهمه است.

اين قوه خيال خيال ميکند که اين عکسگيري و داد و فرياد کردن و هورا کشيدن و کف زدن براي او مشکلي را حل ميکند. اين نميداند که بعد از اينکه خاک شد و مُرد، بعد از مرگ فرقي ندارد که شما براي اين هورا بکشيد يا نه. اين خيال ميکند همانطوري که الآن براي او هورا ميکشند لذت ميبرد، بعد از اينکه مُرد هم نام من زنده است. چرا نام تو زنده است؟ مگر کف زدن و اينها براي بعد از مرگ اثر دارد؟ تمام اين مغالطهها براي آن است که اين حواس پنجگانه محصول خودش را به خيال ميدهد. رهبران الهي با تعليم الهي آمدند گفتند اين خيال و وهم در اين وسط است اين فعلاً امين است، آنچه که از حواس پنجگانه از زير ميآيد همه را جمع ميکند. منتظر است که رهبريها از بالا يعني از عاقله بيايد اين عاقله بين اينها داوري کند منتها کار قوه خيال اين است که آن کلياتي را که عاقله تنزل ميدهد توزيع ميکند تقسيم ميکند به صور جزئي در ميآورد ميگويد اين حکم برای آن است اين حکم برای اين است. خود قوه خيال اگر قاضي باشد خيالبافي است، ميشود مختال: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. اگر منتظر باشد ببيند رهبري عقلاني از بالا چه دستوري ميدهد، اين شاگرد عاقله است برابر رهبريهاي عقلي بين اين صور جزئيه داوري ميکند ميگويد که اين سيب شيرين است اين کار بد است اين کار خوب است، ميشود صور خيالي خوب و تربيتشده و تحت رهبري قوه عاقله دارد انجام ميدهد.اگر کسي با عقل کاري نداشته باشد، ميشود مختال که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. عاقبت هر کسي را اين داوريهاي او ميسازد. اگر داوري او هيچ سرمايهاي نداشت مگر آنچه که از پايين آمده، اين ميشود مختال که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. اگر رهبري آنها با عنايتهاي مبادي بالا آمده، عقل و شرع او را هدايت کرده، اين ميشود عاقل، تصميمگيري او درست است صراط مستقيمي را طي ميکند که اين ﴿عَرضُها السَّمَاواتُ و الاَرضُ[4].

در اينجا بيان نوراني حضرت امير که فرمود هر کسي يک پايان کاري دارد، اينطور نيست که آنچه را ما در دنيا ميگذرانيم از بين برود. اينطور نيست، هيچ چيزي از بين نميرود ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد[5] حالا يا شيرين است يا تلخ.

اگر بار خار است خود کشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي

اين اصل کلي است. قرآن کريم که همه اين جزئيات را به صورت قوانين کلي درآورده و بيان کرده و حضرت امير سخنگوي قرآن است ميفرمايد هر کسي يا با جهل علمي دارد زندگي ميکند که بار خار است يا با جهالت عملي دارد کار ميکند که بار خار است و آنها که در راه هستند اينها يا متوسط هستند يا کامل. اگر متوسط بودند روي علم کار ميکنند؛ دستوراتي که هست چه حلال است چه حرام است چه زشت است چه زيباست عالمانه حرکت ميکنند و نه بيراهه ميروند نه راه کسي را ميبندند اينها عالمانه کار ميکنند و به مقصد ميرسند ولو لنگان لنگان. اينها اهل سير هستند سير يعني با سين و ياء و راء. آنها که نه، دلباخته شريعت هستند دين را دوست دارند، خدا را دوست دارند، براساس دوستي اين کار را ميکنند نه بر اساس وظيفه. اين بيان نوراني سيدالشهداء که عصر تاسوعا به قمر بنيهاشم فرمود برادر! من به فدايت، برو يک امشبي را مهلت بگير، چيست؟ شمر که آمده بود گفت «أين بنو اختنا أين بنو اختنا» آن مشر ملعون از قبيله بني کلاب بود، وجود مبارک قمر بنيهاشم هم از همين قبيله بود. او ميگفت خواهرزادههاي ما کجا هستند؟ «أين بنو أختنا أين بنو أختنا» چون هر دو از قبيله بني کلاب بودند ميگفت خواهرزادههاي ما کجا هستند؟ که وجود مبارک سيدالشهداء فهميد به اينکه او با قمر بنيهاشم کار دارد. آمد که عصر روز نهم مسئله را حل کند يکجا حل کند. بعد وجود مبارک قمر بنيهاشم رفت و برگشت، گفت اينها ميگويند همين الآن بايد شروع به جنگ بکنيم. وجود مبارک سيد الشهداء فرمود برادر! من به فدايت! برو يک امشبي را مهلت بگير. چرا؟ من نماز را دوست دارم. من ميخواهم با دوستم وداع کنم «أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ»[6] من نماز برای خدا را دوست دارم ميخواهم با اين دوست خداحافظي کنم. اين را سيدالشهداء را از کجا ميگويد؟ «فَإِنِ‏ اسْتَطَعْتَ‏ أَنْ‏ تُؤَخِّرَهُمْ‏ إِلَى‏ غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ فَافْعَل‏»، الآن که عصر است اگر توانستي يک امروزي را مهلت بگير اين کار را بکن، «أَنِّي أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ». اين را از کجا ميگويد؟

در قرآن فرمود بعضي عالمانه حرکت ميکنند إنشاءالله نتيجهاش هم خير است کار خوبي انجام ميدهند، اما بعضي دوستانه حرکت ميکنند. ما يک وقتي با معلم و متعلم کار داريم با خالق و مخلوق کار داريم با هادي و مهتدي کار داريم اين روايات و آياتش کم نيست که خدا معلم است ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[7] معلم با متعلم يک رابطهاي دارد اما در بخش خاصي فرمود که ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾[8]، اينها دوستان ما هستند. ما با بعضي دوستانه عمل ميکنيم اينها چه کساني هستند؟ آنها که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ، با آنها معلمانه و متعلمانه رفتار ميکنند. خدا معلم است حوزويان و دانشگاهيان متعلم هستند، معلم و متعلم يک رابطه دارند اما يک عده را فرمود نه، از اين مرحله بالا آمدند ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾، اينها دوستان ما هستند ما با آنها دوستانه رفتار ميکنيم. اينها چه کساني هستند؟ در کجا فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾؟ يعني فرمود رابطه من با بعضيها رابطه خالق و مخلوق نيست. رابطه معلم و متعلم نيست. رابطه دو تا دوست است. کيست که به اينجا ميرسد که خدا ميفرمايد ما با او دوستانه رفتار ميکنيم؟ اين را در سوره مبارکه «مائده» آيه 54 فرمود که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾، حالا شما نشد ديگري، ما افرادي ميآوريم که دوست ما هستند و ما هم دوست آنها هستيم ما با دوستانمان دين را اداره ميکنيم. خيلي حرف است. ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ اينها ﴿أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِين‏﴾.

خدا وقتي دوستانه رفتار بکند چکار ميکند؟ فرمود چون دوست ما شد، با دوستانمان معامله ميکنيم. يک کسي چيزي را خواست بفروشد آشنايانش ميخرند. فرمود به اينکه ما از دوستانمان جانشان را ميخريم مالشان را ميخريم، مال را ما از اينها ميخريم، اينها مال را به ما ميفروشند. اين را در سوره مبارکه «توبه» به اين صورت فرمود که آيه 111: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَري‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏ ما با اينها معامله ميکنيم. يک کسي بخواهد معامله بکند خريد و فروش بکند با دوستانش معامله ميکند با آشنايانش معامله ميکند. فرمود اينها آشنايان ما هستند ما با اينها خريد و فروش داريم. ما جان ميخواهيم اينها ميدهند مال ميخواهيم اينها ميدهند. اگر از اينها جان خريديم: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏،[9] خيال مرگ نکنيد. اگر مال خريديم اينها يا مسجد ميسازند يا مدرسه ميسازند يا کارخانه توليدي ميسازند منشأ برکت است اقتصاد مردم را نجات ميدهد ارزاني را ميآورد مشکلات مردم را حل ميکند. مال را ما خريديم. شما ميبينيد خيليها مسجد ساختند خيليها حسينه ساختند خيليها مدرسه ميسازند خيلي کارگاه توليدي ميسازند همهشان يکطور نيست. يک وقتي يک کسي مسجدي ميسازد مثل مسجد قبا که ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا[10]؛ نميرود تکليفش را انجام بدهد، او ميخواهد محبوب خدا باشد. عدهاي با وضعي که داشتند مسجد ساختند. مسجديهاي مسجد قبا چه کساني هستند؟ خدا فرمود اينها نه اينکه تنها بيايند تکليفشان را عمل بکنند که نسوزند ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا، اينها راه ائمه را ميروند. ائمه اهل بيت مطهر هستند او راه آنها را دارد ميرود، او نميرود که نسوزد، او نميرود که فقط به تکليف عمل کند؛ لذا کسي مسجد ميسازد ميبينيد بسياري از بزرگان از همين مسجد برخواستند، يک حوزه علميه يا يک مدرسه ميسازد بسياري از مراجع از اينجا برخواستند. يک کسي ديگر هم يک مدرسه ميسازد مسجد ميسازد افراد عادي در آنجا تربيت ميشوند. وقتي خدا يک مالي را بخرد، ميشود آن. وقتي خدا يک جاني را بخرد ميشود اين. اگر جان را خريد، ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ. اگر مال را خريد که «يشري اموالهم» مثل مسجد قبا که ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا. شما ميبينيد خيليها بالاخره تجليل ميکنند ميگويند فلان مدرسه منشأ برکت است که آن عده از علماي بزرگ از اين مدرسه برخواستند. يا آن مؤمنين خاص از اين مسجد برخواستند.

خيليها هستند که توليدي دارند منشأ برکت هستند مشکل جامعه را حل ميکنند مشکل خودشان را حل ميکنند ارزاني را ميآورند برکت را ميآورند وفور را ميآورند. اين برای همان خريد خدا است بعضي هستند نه، اينطور نيست.

پس يک عده روي علم و دانايي حرکت ميکنند که امر عادي است آنهايي که جاهل هستند که هيچ. يک عده گذشته از اينکه  اين مسائل را ميدانند، خدا را دوست دارند. «أَنِّي كُنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»؛ فرمود من نماز را دوست دارم ميخواهم با دوستم وداع کنم. پس اينکه در سوره مبارکه «مائده» فرمود رابطه خدا با بعضي رابطه محب و محبوب است خيلي فرق است ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ بعضيها نه، آن کسي که رابطه عالمانه دارد سير يعني سير با سين دارد، اينکه رابطه محبانه دارد صيرورت دارد نه سير، او به جايي ميرسد. بيان نوراني حضرت امير را نگاه کنيد فرمود به اينکه خيليها ميروند شهيد ميشوند اما عموي من حمزه وقتي رفت شهيد شد سيد شهداء شد. خيليها ميروند به جبهه جانباز ميشوند دست ميدهند، اما برادرم جعفر وقتي رفت، شده جعفر طيار که خدا دو بال به او داد: «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»[11]، اين بهشت رفتن يک مسئله است با فرشتگان همپرواز شدن مطلب ديگري است. فرمود اينهايي که ميروند جبهه توفيقي پيدا ميکنند البته بهشتي ميشوند، اما خدا که به همه بال و پر نميدهد. ما از يک خانداني هستيم که اگر دست داديم خدا به ما بال ميدهد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة» اين ميشود جعفر طيار و او ميشود سيد شهداء. پس زندگي اگر محبانه بود دوستانه بود، نتيجهاش جعفر طيار شدن است و وجود مبارک پيغمبر وقتي به او جايزه ميدهد، چهار رکعت نماز را به او جايزه داد. اين چهار رکعت نماز را، حالا تسبيحاتش را ممکن است انسان بعد از نماز هم بگويد ولي جايزهاي که پيغمبر به او داد نماز جعفر طيار است. اين کم مقامي نيست.

پس يک انسان يا با سير زندگي ميکند يا با صيرورت؛ اگر با سير باشد بله عالمانه است إنشاءالله بهشت هم ميرود، اما با صيرورت زندگي کند جريان محب بودن و محبوب بودن است. رابطه خدا با او رابطه معلم و متعلم نيست، رابطه محب و محبوب است ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾. اين در سوره مبارکه «مائده». در سوره «توبه» فرمود به اينکه ما از اينها خريديم، چون خريديم ديگر دوست ما شد و با ما معامله ميکند. بنابراين رابطه محب و محبوب شدن را از راه جان ميخرد، ميشود سيد شهداء، از راه مال ميخرد ميشود فلان مسجد فلان حسينيه فلان مدرسه. ما همهمان بالاخره عمري را در مدرسه و مسجد گذرانديم. همه مساجد يکطور نيست همه حسينيهها يکطور نيست همه حوزهها و مدرسهها يکطور نيست؛ بعضيها مهد خلوص است بزرگاني از اين مدرسه ولو مدرسه کوچک است برخواستند. تا مال چه مالي باشد؟ اگر واقعاً خدا اين مال را از آدم بخرد، آن وقت اين مال را اگر در کارگاه توليدی ببرد، منشأ برکات فراواني است که هم براي خود او نافع است هم جامعه را تأمين ميکند، نه به فکر احتکار است نه به فکر گراني است نه به فکر اختلاس است.

کم نيستند کسبهاي که «الکاسب حبيب الله»[12] هستند، اين «الکاسب حبيب الله» همين آيه سوره مبارکه «مائده» است که ﴿يُحِبُّهُمْ وَ  يُحِبُّونَهُ﴾. با همان کسب متوسطي که دارد فرزندان صالحي دارد اعمال صالحي دارد در خيرات هم سابقه دارد. اگر چيزي را خدا بخرد کارش با صيرورت است نه با سير. نه اينکه عمري گذرانده حالا يا صد سال يا کمتر يا بيشتر، او سير ميکند جهنم هم نميرود، اما چيزي هم گيرش نيامده که بشود جعفر طيار، کاري نکرده که بگويد «في سبيل الله». کسبي کرده زندگي خودش را تأمين کرده است، اما يک کسبي بکند که جامعه را نجات بدهد يک فکري داشته باشد که ارزاني بياورد اينها صيروت است. اگر خدا مالي را بخرد اين شخص ميشود صاحب کارخانه توليدي که مشکل جامعه را حل ميکند.  بنابراين اينطور نيست که همهشان يکسان باشند.

اين بيان نوراني حضرت امير فرمود هر کسي عاقبتي دارد يا تلخ يا شيرين. اگر دوستانه باشد يقيناً شيرين است، اگر حالا دوستانه نبود عالمانه نبود، آن هم بالاخره يک مزهاي دارد، بار کسي نيست؛ لذا در آيه 111 سوره مبارکه «توبه»فرمود به اينکه  ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ ٭ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ ٭ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ﴾ فرمود اينها يک چيز مختص به قرآن نيست اين حرفهاي کلي الهي است. انبياي قبلي هم همين حرف را آوردند منتها درجاتش فرق ميکند. در تورات هم هست انجيل هم هست قرآن هم هست منتها بيان نوراني اين آيه اين است که ما آياتي فرستاديم، يک؛ و قرآن فرستاديم، دو؛ و اين قرآن ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ[13] مهيمن يعني مهيمن! هيمنه دارد نسبت به تورات و انجيل، براهيني که قرآن دارد در تورات و انجيل نيست. متقناتي که در قرآن است ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ، هيمنه دارد اين کتاب نسبت به کتابهاي ديگر. اين مهمين را که درباره تورات و انجيل بيان نکرده است. فرمود اين کليات را ما در اين کتابها گفتيم اما وقتي نوبت به قرآن ميرسد ميفرمايد همينه برای قرآن است، همينه هم برای اسلام است. همينه برای مال امت اسلامي است اگر کسي واقعاً قرآني فکر ميکند هيمنه معنايش اين نيست که کسي خداي ناکرده اهل تکبر باشد، همينه، جلال و شکوهي دارد که کسي به خودش اجازه نميدهد به آنها اهانت کند يا تهديدشان کند. اين همينه بايد باشد. همينه داشتن يعني ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ[14] بودن، خدا ميفرمايد حتماً بايد آنها از شما بترسند يعني چه؟ امر غايب است يک وقتي من ميگويم شما «فاتقوا الله» بترسيد از خدا، اين امر حاضر است برای خود ما است، فرمود دشمنان شما الا و لابد بايد از شما بترسند يعني بايد مسلّح باشيد، يعني آن قدر بايد عرضه داشته باشيد که کسي به خودش اجازه حمله ندهد. در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «توبه» آنجا اين بيان نوراني است که دشمنان شما الا و لابد بايد از شما بترسند. آيه 123 سوره مبارکه «توبه» ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ﴾ دشمنها حمله ميکنند شما ميخواهيد پاسخ بدهيد اول با اين کفاري که نزديک شما هستند در تيررس شما هستند که ﴿يَلُونَكُمْ﴾ در تلو شما هستند نزديک شما هستند، با اينها مبارزه کنيد، يک؛ ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ يعني ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾، امر غايب است آنها حتماً بترسند. امر غايب يعني چه؟ مولا به غايب امر بکند يعني چه؟ فرمود حتماً از شما بترسند به ما چه؟ آنها بايد بترسند، يعني آن قدر عرضه داشته باشي که از تو بترسند ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَة﴾، اين کتاب بوسيدني نيست؟

فرمود مرد باشيد که هر کسي به خودش اجازه تهديد ندهد. حتماً بايد از شما بترسند اين امر است يا نه؟ اين امر را چه کسي بايد اطاعت کند؟ فرمود مرد باشيد سرتان به تنتان بيارزد. اين را مخصوصاً به امور نظامي ميگويند، گرچه ايران به لطف الهي ثابت کرد همينطور هم هست. فرمود امر امر غايب است، يک؛ امر غايب معنايش اين است که بفهم که چکار ميکني؟ به کفار که نميشود امر کرد. آقا! بترس. اين حرفي ندارد(اين حرف گفتنی نيست). به اينها هم نميگويد که تو بترس. فرمود الا و لابد بايد از شما بترسند اين يعني چه؟ يعني بايد مرد باشيد ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾، آن وقت در داخل اگر خداي ناکرده اختلاس و دبش باشد که اينطور نميشود. فرمود به کسي حمله نکنيد، اما بايد مرد باشيد. اين کتاب بوسيدني نيست؟ تنها آن شبهاي مبارک که به سر نميگذاريم. چقدر دقيق است چقدر عميق است چقدر کشوردارياش حساب شده است. فرمود دشمنان شما حتماً بايد از شما بترسند، اما بدون دليل حمله نکنيد، بله آن را که مکرر گفته است، اما ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَة﴾، مردانگي را در شما ببينند که نتوانند به شما حمله بکنند. اينطور زندگي کنيد. همين! اين امر امر غايب است يعني بفهم! ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾، حتماً بايد در شما غلظت را احساس بکنند مردانگي را احساس بکنند شهامت را احساس بکنند ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَة﴾، اگر بگوييد سخت است ما با شما هستيم، شما تقوا داشته باشيد ما با شما هستيم.

غرض اين است که انسان يا بيراهه ميرود که از بحث بيرون است. يا در راه است. راهش يا عالمانه است مثل راه حوزه و دانشگاه که إنشاءالله اهل نجات است. اينها اهل سَير هستند کمکم کمکم إنشاءالله به جايي ميرسند اما اينها آن هدف نهايي نيست. بخش سوم کساني هستند که عاقلانه عاملانه دوستانه با خدا هستند با خدا معامله دوست ميکنند. فرمود دوستان ما هستند. چهطور آدم جرأت ميکند بگويد که من دوست خدا هستم خدا دوست من است؟ فرمود: ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾، ما با اينها معامله ميکنيم. اينطور نيست که مثلاً فلان مسجد که فلان آقا مدتي نماز خوانده يا ميخواند همهاش خوب در ميآيد. فلان مدرسه را که آن آقا ساخته اين قدر علماي بزرگ از آنجا درآمدند. فلان جا را که فلان آقا توليد کرده اين قدر در يک مملکت منشأ برکت شد. فرمود ما خريديم. ما قرآن را به عنوان اينکه کتاب ديني ما است احترام ميکنيم بالاي سر ميگذاريم اما بدانيم که قرآن هم سير دارد هم صيرورت. ما چرا اهل صيرورت نباشيم؟ وقتي او حاضر است با ما دوستانه رفتار کند چرا ما نباشيم؟ با او معامله کنيد، شما که ميخواهيد مسجد بسازيد يک جوري بساز که همهاش قبا در بيايند.

شما که ميخواهيد فلان مرکز علمي را بسازيد، يک طوري بساز که از مال طيب و طاهر بسازی. اين همه علماي بزرگي که اين کتابها را نوشتند، کتب اربعه را چه کسي نوشته؟ همين ما ايرانيها نوشتيم. بارها به عرضتان رسيد ما نميخواهيم فخر کنيم ولي ما ميخواهيم بگوييم بزرگاني در اين کشور زندگي ميکردند ما تاريخ داريم ما جغرافيا داريم ما اصيل هستيم ما بزرگ هستيم. اين آمريکا تاريخ دارد چهار تا روستايي آن طرف آب بودند، اما جغرافيا ندارد، هيچ يعني هيچ شما سرتاسر آمريکا را بشکافيد يک اثر باستاني پيدا نميکنيد، جغرافيا ندارد اين چه اصالتي دارد؟ چهار تا روستايي آن طرف آب آمدند اين طرف آب که اين اصالت نميشود، اما سرتاسر ايران را بشکافيد همه جا يا اثر علمي است يا عمل است يا سنت است يا  يا يا.

بعد از اينکه اسلام آمد در مدينه و مکه و بعد کمکم به عراق آمد نجف شد نجف، نجف را ما ايرانيها نجف کرديم. بزرگان کتب اربعه را نوشتند ما ايرانيها نوشتيم شيخ طوسيها را ما ايرانيها تربيت کرديم. ما يعني ما. حالا اين عرضه را که داريم چرا بيراهه برويم؟ چرا عظمتان جلالمان شکوهمان را به همين آسانی بفروشيم؟ معاذالله غرض اين نيست که خداي ناکرده ما از خودمان تعريف بکنيم. اينکه نقص است، ولي ما ميخواهيم بگوييم ما وارث بزرگان هستيم. ما يک چنين سرزميني داريم هر جا خبر از علم بود ما به آنجا رفتيم. صحاح سته هم کم نيست اينها را هم باز همين بخاريها و اينها نوشتند. البته بزرگاني هم در عراق بودند حشر آنها با انبيا و اولياي الهي، آنها هم محقق داشتند محقق اول محقق ثاني بزرگاني داشتند کم نداشتند ولي محورهاي اصلي نجف را ما ايرانيها ساختيم.

پس ما اين قدرت را داريم حالا گراني بود ارزاني بود يک حساب ديگري است. ما ميتوانيم با خدا دوستانه زندگي کنيم. اين حرف قرآن کريم است که در بيان نوراني حضرت امير آمده است. ما ميتوانيم شيرين زندگي کنيم. حيف است که در کشور ما بگويند فلان جا اختلاس شد فلان جا دبش شد حيف است! اين با شرف ما سازگار نيست. غيرت هم يک چيز ديگري است. يک وقتي هم شايد به عرضتان رسانديم که اين کلمه غيرت از پربرکتترين کلمات است. فهمش هم کار آساني نيست. سرّش اين است که سه عنصر اصيل عميق عريق علمي بايد جمع بشود تا «الغيرة» پيدا بشود. اينکه اصرار دارد خدا غيور را دوست دارد اين است. غيرت غيرت غيرت غيرت. اينها نه براي آن است که خداي ناکرده ما افتخار بکنيم، افتخار جاهليت افتخار جهلاني که مثلاً ما بالاتر هستيم، نه! اين نعمت را خدا به ما داد ما هم تاريخ داريم هم جغرافيا داريم هم اصيل هستيم هم هر وقت سخن از علم شد ما پيشتاز بوديم.

اين کتب اربعه که يک چيز آساني نيست آدم ميگويد کتب اربعه! اين را ما ايرانيها نوشتيم. مهمترين تفسيرها را ما ايرانيها نوشتيم، مهمترين بيانات اهل بيت را ما ايرانيها اشاره کرديم. ايران که به دست اهل بيت فتح نشد. من ميخواهم بگويم ما بزرگ هستيم. اين بزرگي خودمان را بفهميم و ارزان نفروشيم. ايران را چه کسي فتح کرد. اهل بيت فتح نکردند. نام مبارک علي بن ابيطالب(سلام الله عليهما) را که کسي نميشنيد. ايران را عمر فتح کرد. قبيله تيم و عدي بودند هر جا بود افسران تيم، افسران عدي بودند  نظاميان تيم، نظاميان عدي بودند. ايران را که حضرت امير فتح نکرد اما ما شديم علوي. حالا روشن شد که ما چقدر بزرگ هستيم؟ آن روز وجود مبارک حضرت امير اجازه نداشت تيمي بود و عدي، تيم و عدي. افسران همه اين­ها بودند. ما علوي شديم. ما پرچمدار اهل بيت در سراسر جهان شديم. البته شيعه در عالم هست، اما اولين حرف تشيع از ايران برميخيزد. پس ما بزرگ هستيم بزرگزاده هستيم. حالا که اين هستيم قدر بزرگانمان را بدانيم قدر علمايمان را بدانيم قدر گذشتگانمان را بدانيم قدر اين کشور را بدانيم.

اين آيات را خوب معنا کنيم اين آيات امر غايب است امر حاضر نيست فرمود حتماً بايد از شما بترسند نه اينکه شما حمله بکنيد! ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَة﴾، اين امر غايب را چه کسي بايد امتثال بکند؟ آنها که به قرآن معتقد نيستند. يک وقتي ما ميگوييم: ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ﴾، يک وقتي خدا با ما غايبانه حرف ميزند يک وقتي حاضرانه. گاهي ميفرمايد بترسيد گاهي ميفرمايد ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ﴾، بسيار خوب، اما الآن اينجا درباره کفار است. فرمود اينها حتماً بايد از شما بترسند، نه اينکه شما حمله کنيد. اين است که اين کتاب را بالاي سر ميگذاريم. بالاي سر ميگذاريم يعني بالاي سر ميگذاريم. اين است که قرآن بايد در حوزهها اصل باشد. اين است که قرآن حياتبخش است فرمود: ﴿يُحْيِيكُمْ؛ شما را زنده ميکند ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ[15] اين حرفها حرفهايي است که جامعه را زنده ميکند. ميگويد شما شرف داريد بزرگ هستيد بزرگوار هستيد اين بزرگيتان را ارزان نفروشيد.

غرض اين است که بزرگ بودن بزرگوار بودن حق است خداي ناکرده تکبر کردن چيز باطلي است. ما خداي ناکرده در صدد اين نيستيم که فخرفروشي کنيم تکبر کنيم، ما هم بنده خدا هستيم، اما ما بزرگزاده هستيم، هر جا سخن از علم شد ما بوديم؛ اين کتابخانهها و اين کتابهاي عميق علمي نشانه­اش است. اين را چرا ما ايرانيها نبايد حفظ بکنيم؟ بالاخره ما وارث اين بزرگان هستيم و اميدواريم که حفظ بکنيم. از ذات اقدس الهی مسئلت ميکنيم که به فرد فرد شما علما اساتيد بزرگان روحانيون سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص312.

[2]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.

[3]. سوره لقمان، آيه18.

[4]. سوره آل عمران، آيه133.

[5]. سوره فجر، آيه14.

[6]. وقعة الطف، ص195.

[7]. سوره بقره، آيه129.

[8]. سوره مائده، آيه54.

[9]. سوره آل عمران, آيه169.

[10]. سوره احزاب، آيه23.

[11]. الأمالي(للصدوق)، النص، ص463.

[12]. ر.ک: الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص113؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام)‏ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ‏ الْمُحْتَرِفَ‏ الْأَمِينَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الْمُؤْمِنَ الْمُحْتَرِفَ».

[13]. سوره مائده، آيه48.

[14] . سوره بقره، آيه63.

[15]. سوره انفال, آيه24.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق