أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ذات اقدس الهی براي تعليم جوامع بشري انبياء را فرستاده است. اين تعليم را خود قرآن کريم يک مقداري بسط داد که دو قسم است: يک قسمتش را ممکن است بشر در مکاتب ديگر - کم و بيش - روي تجاربي که دارد ياد بگيرد، قسم ديگرش علومي است که اصلاً در بين بشر نيست و انسان جز در مکتب وحي، هيچ جا نميتواند آن علوم را ياد بگيرد. پس يک سلسله آياتي است که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] يک سلسله آياتي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] اين ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ کان منفي مستمر است؛ يعني کجا ميخواهيد برويد ياد بگيريد؟ به خود پيغمبر هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] ما يک چيزهايي به تو ياد داديم که اگر ما به تو ياد نمیداديم کجا ميخواستي ياد بگيري؟ بر فرض مکتب ميرفتيد حوزه ميرفتيد مدرسه ميرفتيد کجا ميخواستيد ياد بگيريد؟ اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، اين کان منفي مفيد استمرار است؛ يعني هيچ جا نميتوانيد ياد بگيريد.
پس يک سلسله علومي است که بشر روي تجاربي که دارد ممکن است ياد بگيرد. يک سلسله علومي است که جز از راه وحي و تعليم الهي مقدور نيست، اين يک؛ به دليل اينکه به خود پيغمبر فرمود: ﴿عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لم تعلم». يک وقت دارد که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[4] انسان جاهل بود و بعد به وسيله انبياء و اينها عالم شد. يک وقتي ميفرمايد که اصلاً نميتوانستيد جاي ديگر ياد بگيريد. اين يک مطلب.
مطلب ديگر: اين علمي که بشر نميتواند ياد بگيرد و فقط پيش آنهاست فرمود اين علم يک ربّاني ميخواهد، نه معلم عادي، يک عالم رباني ميخواهد که شديد الربط بالرّب باشد از آنجا هر دو قسم را ياد بگيرد و اين هر دو قسم را به جامعه منتقل کند؛ تا کسي شديد الربط بالرب نباشد رباني نخواهد بود. وقتي رباني نبود ممکن است در اثر حوزه و دانشگاه و اينها علوم بشري و عادي را ياد بگيرد اما آن علمي که خدا به پيغمبر ميفرمايد: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ - اين کان منفي يعني هيچ جا نميتواني ياد بگيري – را نمیتواند ياد بگيرد، يا ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين کان منفي آن اثر را دارد.
اگر کسي عالم رباني بود، هر دو قسم را ياد ميگيرد و هر دو قسم را به جامعه منتقل ميکند. گاهي به صورت ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ در ميآيد، گاهي نظير اينکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ﴾[5]. گاهي به صورت اينکه يک علمي است که شما را تطهير ميکند طاهر ميکند، در ميآيد؛ اينکه وجود مبارک حضرت امير خود را در نهج البلاغه آنطوري معرفي کرد که من رباني اين امت هستم[6]، يعني هم آن علم اوّلي را بلدم هم اين علم دومي را. هم علم اوّلي را تعليم ميدهم هم علم دومي را. اين يک بخش.
بخش ديگر اصطلاحاً از اين علم دومي به علم الوراثه ياد ميکنند. آن علم اوّلي که بشر ممکن است در حوزه و دانشگاه و امثال ذلک ياد بگيرد علم الدراسه است؛ درس و بحث و نوشتن و خواندن و مطالعه و اينها، انسان را به اين علم عالم ميکند ميشود علم الدراسه، اما قبلاً هم به عرضتان رسيد که در علم الوراثه کسب شرط نيست ربط شرط است يک مثالي هم ذکر شد؛ يک وقت است که کسي تجارت ميکند کسب ميکند کار ميکند سرمايهدار ميشود، اين روي علوم اقتصاد سرمايهدار شد. يک وقتي يک کسي فرزند يک پدر سرمايهداري است که بعد از پدر اين همه سرمايه سنگين به او ميرسد، نميشود به او گفت چکار کردي که صاحب مال شدي؟ او با ارث مالک شد نه با درس. ارث هم که يک ربط خاص است، او پسر آن پدر بود و ارث برد. ارث آن است که بيکسب باشد در اثر پيوند برسد. علم الوراثه آن است که در اثر پيوند برسد، نه در اثر درس و بحث. درس و بحث راهش آسان است اما پيوند با امام کار آساني نيست که شخص به امام وصل باشد؛ اگر کسي ارتباط داشته باشد ربط خاص به علي و اولاد علي(عليهم السلام) داشته باشد از علم الوراثه بهره ميبرد. اين زيارت وارث از پربرکتترين زيارتها است يعني تو با همه انبياي عالم ارتباط داري «السلام عليک يا وارث» تا برسد به وارث اميرالمؤمنين. اين زيارت وارث از پربرکتترين زيارتهاي وجود مبارک سيد الشهداء است که تو با همه ارتباط داري از همه هم فيض بردي، هر چه انبياء داشتند تو داري. اين ميشود علم الوراثه.
وجود مبارک حضرت امير اوّل در مورد اصل علم فرمود علم وراثت کريمه[7] است، آنهايي هم که در حوزهها درس و بحث ميکنند همان علم الوراثه منتقل به اينها شد. اما انسان چه کند با چه کسي ارتباط پيدا کند؟ ﴿صَابِرُوا وَرَابِطُوا ﴾[8] با امام عصرتان و و و اين را مشخص کرد، با قرآن و عترت انسان بايد رابطه پيدا کند. اگر با اينها رابطه پيدا کرد، چندين فرق جوهري و اساسي با علم ظاهري پيدا ميکند؛ علم ظاهري «من الظاهر الي الظاهر» است گاهي هم ترشحاتش به باطن ميرسد، اما علم الوراثه «من الباطن الي الباطن» است و سرريز ميکند به ظاهر. يک مثالي عرض بشود تا آن ممثّل را روشن بکند؛ ببينيد يک کشاورز که باغداري دارد و ميوههايي توليد ميکند اين يک وقت است که به وسيله استخر آب زمستان را تهيه ميکند؛ به وسيله استخرها و اينها، با اين چاههايي که خودش زده با اين استخرهايي که زده درختهاي خودش را آبياري ميکند ميوه ميدهند. اگر از بيرون باران نيايد يا نهري از بيرون نداشته باشد آن باغ آن سال ميوه نميدهد. يک باغباني است که در درون باغ او چشمه است اين چشمه از عمق زمين ميجوشد و هميشه آب آن باغ را تأمين ميکند؛ اين علم الدراسه مثل کسي است که از بيرون آب ميگيرد و چند سال درس ميخواند و يک استخري دارد و باغ را آبياري ميکند، علم الوراثه مثل آن بزرگواري است که در درون باغ او چشمه جوشان است و ميجوشد، بنابراين نيازي به بيگانه ندارد، از درون ميجوشد بيرون را تأمين ميکند، آن اوّلي که استخر درست ميکند از بيرون آب تأمين ميکند گاهي هم درون زمين را مقداري تَر ميکند. علم الدراسه با علم الوراثه چنين فرق اساسي دارد. اين است که گفتند در اينجا درس و بحث معتبر است. در آنجا محبت معتبر است.
ببينيد ذات اقدس الهي فرمود ما يک عده را دوست داريم ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ﴾[9] من آدم پاک را دوست دارم، اين ميشود علم الوراثه. اگر فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ يک امر عمومي است، اما «و الله يحب المتطهرين» از آن طرف هم به عرضتان رسيد که وجود مبارک پيغمبر بعد از هجرت از مکه قبل از ورود به مدينه، مسجد قبا را ساختند. اين آيه نازل شد که ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾؛ [10]دو تا محور اصلي درست کرده: يکي اينکه با محبت کار ميکند نه با تکليف، دوست دارند دستور خدا را، نه اينکه چون مکلف هستند اين کار را انجام بدهند. کلفتي در کار نيست محبت در کار است، نميخواهند اين کار را بکنند بهشت بروند، ذات اقدس الهی يقيناً بهشت را عطا ميکند اينها ميخواهند طاهر باشند براي اينکه مواليان اينها مطهر هستند ائمه اينها مطهر هستند اهل بيت مطهر هستند او ميخواهد طاهر باشد. اگر طاهر شد ميشود محبوب خدا. آن آيه بعدي که دارد ﴿يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ﴾، اينها محبوب خدا هستند، وقتي محبوب خدا شدند از علم الوراثه برخوردار هستند. از درون اينها ميجوشد. حالا کمکهايي ميگيرند، اربعين و امثال اربعين اينها کمک ميکند، مواظب بودن کمک ميکند، ولي بالاخره علم الوراثه نصيب اينها است. اصرار وجود مبارک حضرت امير اين است که من يک حوزهاي ميخواهم که علم الوراثه داشته باشد. اين است که دست کميل را گرفته شبانه بيرون برده تا اين حرفها را به او بزند، حرفهاي عادي اگر بود که در همان مسجد حضرت به او ميگفت، بعد آهي هم ميکشد. اصرار حضرت امير اين است که يک حوزه علم الوراثهاي که داشته باشد که با محبت الهي اينها کار بکنند که طاهر بشوند ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾، وقتي که اين شدند، از اين طرف اينها محبت دارند، پاک باشند، از آن طرف ذات اقدس الهی پاکان را دوست دارد آن وقت امر «يدور مدار محبت»، با محبت کار ميشود. صحبت از ترس نيست که اگر نکنم جهنم ميبرند. سخن از محبت است که خدا را دوست دارد اهل بيت را دوست دارد روي محبت اين کار را ميکند نه روي تکليف،چون کلفتي در کار نيست براي او لذت است .
بنابراين خود حضرت امير(سلام الله عليه) علمها را تقسيم کرده است، فرمود به اينکه شما اگر از اين علم الوراثه سهمي داشته باشيد از درون شما بجوشد خيلي چيزها براي شما حل ميشود. درست است که انبياء آمدند ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، اما اصرار آنها اين است که در درون هر کسي يک چشمه درست کنند.
ما يک صحنه ماقبل تاريخ داريم که در ياد خيلي از ماها نيست. يک صحنهاي هم بعد از تاريخ داريم ما هستيم که هستيم که هستيم. ما از آسمان بزرگتر هستيم از زمين بزرگتر هستيم از همه اينها بزرگتر هستيم. مگر ما از بين ميرويم؟ فرمود شما يک صحنه ماقبل تاريخ داريد. اين آيه سوره مبارکه «اعراف» از برجستهترين آياتي است که سابقه ماقبل تاريخ بشر را ذکر ميکند، خدا فرمود من يک مجلسي تشکيل دادم که از اوّلين و آخرين همه شما را جمع کردم ﴿أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ فرمود يک صحنه جهاني تشکيل دادم. اين سه آيه است که از غنيترين و قويترين آيات سوره مبارکه «اعراف» است. فرمود من يک صحنه ماقبل تاريخ انجام دادم که همه شما را جمع کردم. اينها را احيا کردم ﴿أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ اولين و آخرين را جمع کردم، بعد خودم را به آنها نشان دادم که من چه کسی هستم؟ آنها گفتند خداي ما. چرا اين کار را کردم؟ براي اينکه در درون اينها يک چشمه خداشناسي باشد. هيچ ممکن نيست بشر بتواند خدا را منکر باشد؛ در تلخترين حالات بالاخره به يک جايي بيک چيزی تکيه ميکند او همان خداست. جايي که بر کل جهان مسلط است و هيچ چيزي او را عاجز نميکند، به کل جهان عالم است و بر کل جهان مسلط است «هو الله» است. فرمود من خودم را به اينها نشان دادم ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، چرا اين کار را کردم؟ اين «چرا اين کار را کردم» را در آيه بعد ذکر میکند. فرمود ممکن است بعضي گرفتار جاهليت بشوند بعضي گرفتار غرب بشوند بعضي گرفتار استکبار بشوند بعضي گرفتار حکومتهاي آمريکايي باشند، اينها پدرانشان و مادرشان در يک منطقه غير اسلامي زندگي کردند اينها بگويند خدايا! ما معذوريم ﴿ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾[11]، ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾ [12]، فرمود مبادا يک کسي بگويد که پدران ما مشرک بودند ما غافل بوديم؟ يا جاهليت بود و پدران ما بتپرست بودند! چه بتپرستان قبل از اسلام، چه غربیهای آفتزده الآن، هيچ کس نميتواند بگويد که من در کشور کفر زندگي کردم يا پدران ما کافر بودند! ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾ ما هم تابع آنها هستيم. اين کلمه «أن» که در اينجا آمده مثل اينکه ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾[13]، يعني مبادا! اين «أن تصيبوا» يعني مبادا! «کراهة أن تصيبوا». اينجا هم همين است. آيه قبلي اين است که خودش را نشان داد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، آيه بعد اين است که مبادا در قيامت کسي بگويد که پدران ما کافر بودند ما در کشور کفر به سر ميبرديم غافل بوديم. هيچ کس معذور نيست. در درون همه، صداي الهيت هست و انبياء آمدند همين را اثاره کنند.
ثوره يعني برانگيختن، اصلاً انقلاب را ميگويند ثوره «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[14]، فرمود من در درون اينها يک دفينهاي گذاشتم و آن توحيد است. انبياء آمدند اين را اثاره کنند خاکبرداري کنند ثوره کنند و اين دل را بشورانند، آن خاکها و اينها را کنار ببرند آن گوهر را در بياورند. اين بيان نوراني را حضرت امير در نهج البلاغه دارد فرمود به اينکه «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ»؛ يعني اثاره ميکنند ميشورانند که باطل برود کنار و حق در بيايد. براي اينکه اين کار، مردمي باشد نه کار يک نفر و دو نفر، همه يکجا انقلاب بکنند و الهي بشوند اين يک ميدان انقلاب ميخواهد يک جمعيتي ميخواهد، اين جمعيت يک جا جمع بشوند و يک کاري بکنند. در بيانات نوراني حضرت امير است که ما اهل بيت ميدان انقلاب هستيم. اين حرفهای نهج بوسيدني است. فرمود ما مستثار هستيم، مستثار اسم مکان باب استفعال است. نحن «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛[15] مستثار اسم مکان است يعني ما محل ثوره هستيم ما ميدان انقلاب هستيم. بخواهيد انقلاب پيدا بشود، از باطن به حق از انحرافات به استقامت از کجروي به استقامت، اهل بيت ميدان انقلاب هستند. از اين بهتر و بالاتر انسان کجا ميتواند پيدا کند؟ هر کس اين راه را رفت نتيجه گرفت راه غير از اين نيست.
فرمود مگر شما نميخواهيد ثوره بشود انبياء آمدند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، البته سخنراني ميکنند نماز و جمعه و جماعات و اينها را رهبران الهي و انبياء(عليهم السلام) داشته و دارند اما اينها آمدند براي اثاره. آن مسئله ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ که تقريباً به علم الدراسه نزديکتر است آن سرجايش محفوظ است، اما اينکه خود حضرت امير در همان اوايل خطبه نهج البلاغه دارد که انبياء نه تنها معلم هستند رهبران انقلاب هستند، اينها گذشته از اينکه معلم هستند، مثير هستند. آن ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ سرجايش محفوظ است که در نهج البلاغه تبعاً للقرآن فراوان است، اما اين «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، يعن اين دفينه و اين گنجينه را آنها با ثوره و زيرورو کردن و اثاره کردن و شکوفا کردن و انقلاب کردن در ميآورند.
اگر «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، کار يک نفر و دو نفر، صد نفر و هزار نفر نيست، بايد همه باشند. چون همه بايد در اينجا شرکت کنند يک ميدان انقلاب لازم است نحن «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»، ما ميدان انقلاب هستيم. خدا لعنت کند اين بني عباس را!
يا ليت جور بني مروان عاد لنا ٭٭٭ و أن عدل بني العباس في النار[16]
بعد از وجود مبارک سيد الشهداء همه ائمه گرفتار بني العباس بودند چون دوران بني اميه که گذشت. اين بني عباس بودند که به حسب ظاهر دوستي ميکردند باطناً مسموم ميکردند. اينها وجود مبارک امام صادق و امام باقر را آزاد نگذاشتند فقط چند نفري ميآمدند خدمتشان درس ميخواندند، اما وقتي شما نام ميبريد واقعاً آدم متحير ميشود که امام صادق يعني چه؟ يعني کتب اربعه و صد جلد بحار همين! هوش از سر آدم در ميرود. همه اين کتب اربعه را با همه محروميتها، حضرت نوشت. قال الصادق قال الصادق، قال الصادق قال الصادق.! واقع آدم متحير است معجزه يعني چه؟ يک کتاب را آدم بخواهد بنويسد عمرش ميگذرد. کتب اربعه برای کيست؟ امام صادق. صد جلد بحار برایکيست؟ امام صادق؛ لذا فرمود نحن «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»، ما ميدان انقلاب هستيم و ارتباط با اينها همين اثر را دارد. درست است که بالاخره ثواب دارد بهشت دارد مغفرت دارد آنها سرجايش محفوظ است آنها را ديگران هم دارند، اما حوزه يک کار ديگري بايد بکند، صرف رفتن بهشت و نجات از جهنم و اينها براي خيليها هست، اما کسي بخواهد درونش طوري باشد که انبياء دستکاري کرده باشند بشورانند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». آن وقت انسان ماقبل تاريخ يادش است.
خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند، ايشان از برخي از بزرگان نجف که در اين راه بودند حالا يا آن آقا خودش ميگفت يا از مشايخشان ميگفت، ميگفتند آقا! شما اين صحنه سوره «اعراف» يادتان است؟ گفت گويا يک مقداري يادم است.
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، فرمود اين کار را ما کرديم که مبادا کسي در عالم پيدا بشود بگويد من معذور بودم! بگويد جاهليت بود ما خبر نداشتيم! چون در درون همه توحيد است، هيچ ممکن نيست کسي خداشناس نباشد. آيه بعدي را حتماً ملاحظه بفرماييد فرمود ما چرا اين کار را کرديم؟ فرمود مبادا احدي بگويد که ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا﴾ پدران ما مشرک بودند جاهليت بودند بتپرست بودند ما هم همينطور تربيت شديم. نخير! در درون همه اين چشمه با اين سرمايه هست. اين چشمه را شناسايي کردن، کند و کاو کردن، اين را جوشاندن و کميل تربيت کردن کار علي است. الآن هم هست. مبادا کسي خيال بکند که وجود مبارک حضرت ولي عصر غائب است کاري نميکند، نخير! همان کارها را ميکند. اگر مثل امام صادق و باقر(سلام الله عليهما) علم الدراسه را ندارند يقيناً و بدون ترديد علم الوراثه را دارند. حالا سلام و صلوات و عرض ادب و اينها همه سرجايش محفوظ است، اما طهارت روح چيز ديگري است، اگر آن باشد اينها هم هست. اينطور نيست که وجود مبارک حضرت حالا غائب باشد تعطيل باشد، اينطور نيست، او دائماً مشغول علم الوراثه است. اينطور نيست که حالا غائب است يعني معطل است، نخير، ذات اقدس الهي علم غيب دارد علم شهود دارد. اين برای قبل از تاريخ است.
بعد از تاريخ هم که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[17] اين در سوره مبارکه «ابراهيم» است اين زمين را برميداريم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[18] يعني «تبدل السموات غير السمواات» اين چهار تا کار را ميکنيم: اين زمين را برميداريم زميني ديگر. اين آسمان را برميداريم آسماني ديگر. ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، پس اين چهار تا کار را ميکنيم: اين زمين را برميداريم زميني ديگر، اين آسمان را برميداريم آسماني ديگر، آن وقت شما ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ﴾ در آن صحنه حاضريد. اين ديگر مابعد تاريخ است. در ذيل همين آيه سوره مبارکه «ابراهيم» وجود مبارک حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) اين روايت از آن حضرت است که «تبدل الأرض غير الأرض يعني بأرض لم تكسب عليها الذنوب بارزة»[19] اين زمين را برميداريم تبديل ميکنيم به زمين ديگري که رويش معصيت نشده باشد. حالا چه زميني است؟ چهطور تبديل ميکند؟ خودش ميداند. اين ديگر مابعد تاريخ است. ما جريان مابعد تاريخ را از اين آيات داريم. جريان ماقبل تاريخ را خودمان اگر درومان را بشکفيم بايد پيدا کنيم. فرمود اين اولين و آخرين را ما جمع کرديم. اين اولين و آخرين برای قبل تاريخ است ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ﴾، وجود مبارک حضرت امير با اين صحنه کار دارد؛ يعني ابزار کار را به ما داد آن فطرت را به ما داد آن اعتقاد توحيدي را به ما داد، در درون همه خودش را به ما نشان داد من چه کسی هستم؟ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، فرمود من اين کار را کردم که احدي نگويد من معذور بودم. ﴿أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾، حالا ما که در مهد توحيد داريم زندگي ميکنيم.
بنابراين اگر جاي علم الوراثه است همين بيانات نوراني حضرت امير است. مسئله گريه کردن و عرض ارادت کردن و نذري دادن، بدون ترديد همه اينها بالاي سر ما و ثواب هم دارد، درجات بهشت است نجات از جهنم است، اما از علوم اينها استفاده کردن يک چيز ديگري است. اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيد نقل کرد؛ همين که هشام خدمت حضرت رسيد بعد از سلام و عليک و اينها، حضرت فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ» خدا را وصف ميکني؟ عرض کرد بله. فرمود «هَاتِ» بگو ببينم خدا را چهطور وصف ميکني؟ عرض کردم «هُوَ السَّمِيعُ» کذا و کذا. فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ» خدا سميع است ديگران هم سميع هستند! عرض کرد پس چه بگويم؟ فرمود او سمع است علمش عين ذات او است، سميع يعني ذاتي که ميشنود. اگر قرآن کريم گفت سميع است يعنی «علمٌ کلّه علمٌ ذاته» يعني صفت عين ذات است. اينها را گفت و گفت و گفت، هشام ميگويد که «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ»[20]، اين را مرحوم صدوق در همين کتاب شريف توحيدشان نقل کرده است. من از محضر حضرت خارج شدم، اين «خرجتٌ» ظاهراً يعني فارغ التحصيل مکتب امام هستم، نه اينکه از درِ خانهاش بيرون آمدم «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ».
حالا گذشته از آن علم الدارسه، اينگونه از علوم هم هست. غرض اين است که خود حضرت فرمود من رباني هستم، هم علم الدراسه دارم هم علم الوراثه دارم. در يکي از بيانات حضرت امير اين لطائف است که فرمود: آفتاب روي شاخص ميتابد، اين شاخص يک سايه توليد ميکند، اين سايه چکار ميکند؟ اگر يک درختي باشد آفتاب بتابد اين درخت سايهاي توليد ميکند اين سايه - در بيانات نوراني حضرت امير است که از اين دو تا آيه سوره مبارکه «نحل» و «رعد» استفاده کرده است - فرمود اين سايه پشتش را به آفتاب ميکند، با اينکه اين سايه را آفتاب ايجاد کرده! پشتش را به آفتاب ميکند رويش را به الله ميکند، دارد او را سجده ميکند. فرمود اين سايه افتاده روي زمين که پيش خدا سجده کند، با اينکه سايه را آفتاب توليد کرده است. سايه درخت را شما بررسي بکنيد پشتش به آفتاب است و رويش به جاي ديگر است. فرمود اين را ميدانيد رويش کجاست؟ ﴿ظِلالُهُمْ﴾[21] - چه در سوره «رعد» چه در سوره مبارکه «نحل»[22] - «يسجدون»، چيزي در عالم نيست که در برابر ذات اقدس الهی خاضع و ساجد نباشد اين خداست.
آن وقت اين صحنه در درون همه هست و انبياء آمدند که ثوره کنند و چون جمعيت باهم بايد انقلاب کنند ميدان انقلاب ميخواهند که ميشود «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛ لذا حضرت در نهج البلاغه فرمود ما ميدان انقلاب هستيم.
اميدواريم اين نظام اين جمعيت و شما علما و بزرگاني که صاحباختياران ما هستيد مشمول دعاي ويژه وجود مبارک حضرت حجت باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه129.
[2]. سوره بقره، آيه151.
[3]. سوره نساء، آيه113.
[4]. سوره علق، آيه5.
[5]. سوره لقمان، آيه12.
[6]. مفردات ألفاظ القرآن، ص337 ؛ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه108.
[7] . نهج البلاغه، حکمت5.
[8] . سوره آل عمران، آيه200.
[9]. سوره بقره، آيه222.
[10]. سوره توبه، آيه108.
[11] . سوره اعراف، آيه172.
[12] . سوره اعراف، آيه173.
[13] . سوره حجرات، آيه6.
[14]. نهج البلاغه, خطبه1.
[15] . نهج البلاغه, خطبه105.
[16]. المحاسن و المساوي(بيهقي), ص186.
[17]. سوره واقعه، آيات49 و50.
[18]. سوره ابراهيم، آيه48.
[19]. تفسير القمی، ج2، ص252.
[20] . التوحيد(للصدوق)، ص146.
[21] . سوره رعد، آيه15.
[22] . سوره نحل، آيه48.