جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی؛ شرح حکمت 134
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در شرح کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه به کلمه طيبه 134 رسيديم که فرمود: «وَ قَالَ ع لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ». و در کلمه 135 فرمودند: «وَ قَالَ ع مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ وَ مَنْ أُعْطِيَ الِاسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ».
در تبيين کلمه قبلي، وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) دنيا را معرفي کرده است. اهل بيت(عليهم السلام) تنها مفسّر کلمات تشريعي و تدويني نيستند، مفسر کلمات تکويني هم هستند؛ يعني هر موجودي در عالم، کلمهاي است از کلمات الهي، چه اينکه هر آيهاي در قرآن کريم کلمهاي است از کلمات الهي، اهل بيت(عليهم السلام) هم مفسر کلمات تبييني و بياني ذات اقدس الهي هستند هم مفسر کلمات تکويني خداي سبحان.
در نوبت قبل به عرضتان رسيد اين آيه نوراني ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[1] نه مسئله فقهي است و نه مسئله اخلاقي، فقط مسئله کلامي است. بيان اين علوم سهگانه اين است که در فقه وقتي گفته ميشود که مختاري بين اين و آن، حالا يا واجب تخييري است مثل اين کسي که وارد حرم الهي شد مخير بين قصر و اتمام است، اين واجب تخييري است يا دو تا راه مباح است ميخواهيد از اين راه برويد يا از آن راه برويد، هر دو حلال است. در احکام تخييري ميگويند فرقي نميکند يا آن يا اين. اين مسئله فقهي است. در مسائل اخلاقي هم از نظر تربيت بعضيها راه خاص دارند ميگويند اين راه، بعضي ميگويند آن راه، بعضي با فلان عبادت، بعضي ميگويند با فلان عبادت، ميگويند مختاريد، حالا يا از اين راه، يا از آن راه، بايد خودتان را به کمال برسانيد. اينها تخيير است؛ اما اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ - معاذالله - در صدد بيان اين نيست ميخواهي قبول بکن يا ميخواهي قبول نکن فرق نميکند، در صدد تخيير بين دو امر و اباحه دو امر نيست، اين ميشود اباحهگري. اگر هيچ فرقي بين حلال و حرام و بهشت و جهنم نباشد - معاذالله - اينکه ميشود اباحهگري. پس اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ به هيچ وجه مسئله فقهي نيست. به هيچ وجه مسئله اخلاقي هم نيست که در فضاي اخلاقي يا اين راه را برويد يا آن راه را برويد، يا راهِ دين را داشته باشيد يا راه ديگري برويد، اين فقط مسئله عميق عريق علمي کلامي است؛ يعني جبر باطل است، تفويض باطل است که هر دوي اينها نفسگير است. اينکه مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) فرمود: «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[2] خيليها سرشان شکسته است! آن چنان سر، شکسته است که خيليها سر بلند نکردند که بالاخره «الجبر ما هو؟ التفويض ما هو؟».
قبلاً هم به عرضتان رسيد که مرحوم کاشف الغطاء - حتماً يعني حتماً! به کتاب ايشان مراجعه کنيد، قبلاً که رحلي بود خواندنش سخت بود، اما الآن سه چهار جلد خيلي شفاف و روشن است - يک آدم ملّايي است؛ هم مسائل سياسي جنگ بيگانگان، جريان فتحعلي شاه و دستورات نظاميای که مرحوم کاشف الغطاء ميداد در اين کتاب هست، هم بحثهاي عميق فقهي. همه علماي ما نور الهياند اما افرادي ممتازي هم در بين اينها هست که مرحوم کاشف الغطاء از همين قبيل است. ايشان در همين جلد اول کتاب کشف الغطاء يک دوره اصول کلامي نوشتند، بعد وارد مسائل فقهي ميشوند. در جريان مسائل فقهي که به باب طهارت رسيدند چه چيزی نجس است و چه چيزی نجس نيست؟ چه کسی نجس است و چه کسی نجس نيست؟ فرمودند جبري نجس است، تفويضي نجس است و امثال ذلک[3].
خدا بعضي از اساتيد ما را در آمل غريق رحمت کند، اينها بعضي شاگران مرحوم آخوند بودند، بعضي شاگردان مرحوم آقا ضياء و ساير بزرگان بودند، بعضي هم تحصيل کرده خود ايران بودند. يکي از اين آقاياني که از نجف برگشته بود به ما ميگفت به اينکه شما وقتي شرح لمعه خوانديد، فوراً وارد مکاسب نشويد، يک مقداري رياض بخوانيد، براي اينکه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در خيلي از موارد ميگويد صاحب رياض اينطور گفت، سيد رياض اينطور گفت، شما اگر با رياض آشنا نباشيد مکاسب براي شما خوب حل نميشود. ما هم طبق دستور اينها بعد از شرح لمعه، يک مقداري رياض خوانديم. همان راهنمايي باعث شد که ما بعد از مکاسب، قبل از اينکه به خارج برسيم يک مقدار کتاب مرحوم حاج آقا رضاي همداني را خوانديم. خدا غريق رحمتش کند او گذشته از اينکه ملّاي عميقي بود، قلم خيلي روان بود. قلم مرحوم حاج آقا رضاي همداني خيلي روان است. براي طلبهاي که از مکاسب به جواهر ميرسد، فهم جواهر کار آساني نيست. ما براي اينکه اين کتاب براي ما خيلي روشن بشود، روي همان سفارش، بعد از مکاسب يک مقدار کتاب مصباح مرحوم حاج آقا رضاي همداني را خوانديم. در آنجا وقتي به بحث طهارت رسيديم، ديديم ايشان يک نقدي به مرحوم کاشف الغطاء دارد. کاشف الغطاء ميفرمايد جبري نجس است، مفوّضه نجس است. مرحوم حاج آقا رضاي همداني(رضوان الله عليهما) ميفرمايد که شما بزرگواريد مسئله کلامي براي شما حل شده است اين راهها را طي کرديد خيال ميکنيد که اينها ضروري است. اينها از پيچيدهترين مسائل نظري اسلام است. مگر جبر حلّش آسان است تا اگر کسي منکر بود بشود کافر؟ مگر تفويض کارش آسان است تا کسي منکر باشد بشود کافر؟ بعد ميفرمايد خيلي از علماي ما جبر را باطل کردند ولي تفويضي درآمدند! از مسائل دقيق عريق عميق پيچيده مسائل جبر و تفويض است. اينها نظري است، ضروري نيست. شما حالا برايتان حل شده است، براي خيليها حل نشده است[4].
اينکه مرحوم آخوند فرمود: «قلم اينجا رسيد سر بشکست» اين يک تواضع عالمانه است. شما هر چه بخواهيد مسئله تفويض را براي بعضي از کساني که درس خارج ميخوانند حل کنيد دشوار است براي شما. بالاخره جبر باطل است تفويض باطل است، روايات ما اين است که «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»،[5] اين امر بين الامرين از آيه نوراني ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ بدست آمده است. اين آيه نه مربوط به مسئله فقهي است، نه مربوط به مسئله اخلاقي، فقط مربوط به مسئله کلامي است؛ يعني جبر در عالم مستحيل است، نه بد است. تفويض مستحيل است مسئله بد و خوب نيست حلال و حرام نيست. تفويض معنايش اين است که انسان کاري انجام بدهد که منقطع عن الله باشد. رابطه انسان با خدا قطع بشود، اين محال در محال در محال است. يک موجود ممکن چگونه ممکن است که ارتباطش از خدا قطع بشود؟ تفويض معنايش اين است که شخص مستقل در کار است، مستقل مستقل است! جبر معنايش اين است که هيچ استقلالي در کار نيست، مثل اين است که دست کسي را ميگيرند از جايي به جايي ميبرند. اين آيه نوراني ميخواهد بفرمايد نه جبر در عالم هست که مستحيل است، نه دقيقتر و عريقتر و عميقتر از آن تفويض در کار است ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ فشاري در عالم نيست. يا راه جهنم، يا راه بهشت، يا قبول يا نکول، يا ايمان و يا کفر، در هر دو حال، مختار است. اباحهگري نيست. ميخواهي اين راه را بروي ميخواهي آن راه را بروي هر دو حلال است! اين ميشود اباحهگري؛ لذا امر به معروف سرجايش محفوظ است، تهديد سر جايش محفوظ است، امر به معروف مراتب چهارگانه دارد اول و دوم برای مردم است، سوم و چهارم برای حکومت است. اينطور نيست که هر کسي آزاد باشد هر کاري را بخواهد انجام بدهد.
پس ﴿لا إِكْراهَ﴾، يعني «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»، انسان مختار است نه مفوّض. مفوّض يعني ارتباطش از خدا قطع است مستقل است. يک موجود ممکني که نفس کشيدنش به قدرت الهي است، تمام موجودات بايد همکاري کنند تا او نفس بکشد، مگر ميشود يک لحظه ممکن الوجود از واجب الوجود منقطع بشود؟ تفويض خطر علمياش از جبر به مراتب بيشتر است. تفويض مستحيل در مستحيل است. جبر هم مستحيل است. آيه ناظر به مسئله کلامي است، نه ناظر به مسئله فقهي است نه ناظر به مسئله اخلاقي است. انسان آزاد است يا قبول يا نکول. اين يک آزادي کلامي است، نه آزادي فقهي. آزادي فقهي بين مباحين است. آزادي فقهي بين دو تا واجب تخييري است. آزادي فقهي بين دو تا امر جزئي است که هر دو را شارع مقدس مصداق يک امر کلي ميداند. بنابراين اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني «لَا جَبْرَ» در دين. لذا هيچ کس در قيامت حق اعتراض ندارد. به قول مرحوم فردوسي:
اگر بار خارست خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيانست خود رشتهاي[6]
غزالي ميگويد عصاره اين نصايح چهل ساله من را فردوسي در يک بيت خلاصه کرده است که انسان يا مشغول آبياري کردن درخت پرخار و تيغ است، امروز به اين نيش ميزند فردا به آن نيش ميزند امروز اينطور اختلاس ميکند فردا آنطور اين ميشود «بار خارست». «وگر پرنيانست» امروز بار او را برميدارد، فردا بار او را برميدارد، امروز بر تن او جامه ميپوشاند فردا تن او ميپوشاند، امروز به اين مسکن میدهد فردا به او مسکن میدهد - که شهداي خدمت ما را ذات اقدس الهي با شهداي کربلا محشور بکند - «خود رشتهاي». هر روز يک خانهاي ميدهد، هر روز يک مسکني ميدهد، هر روز يک لباسي ميدهد. اين است که ميگويد محصول کار چهل ساله مرا مرحوم فردوسي در يک بيت خلاصه کرده است.
اگر بار خارست خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيانست خود رشتهاي
پس ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ اين ﴿لا إِكْراهَ﴾ مسئله فقهي نيست ﴿لا إِكْراهَ﴾ مسئله اخلاقي نيست ﴿لا إِكْراهَ﴾ مسئله کلامي است؛ يعني انسان آزاد است ميخواهد جهنم برود ميخواهد بهشت برود، اما هر دو را به او گفتند و حجت را تمام کردند. اين را وجود مبارک حضرت امير در خطبه قبلي خوب تشريح کرده است فرمود دنيا جاي بدي نيست. تمام اين ابر و باد و مه و خورشيد همه در کارند «تا تو ناني» - اگر اين بزرگان اين را به نظم درآوردند تقريباً ترجمه بيانات نوراني اهل بيت است - آسمان کار ميکند، زمين در خدمت شما هستند، همه در خدمت شما هستند، کاري ميکنند که شما بالاخره «به کف آريّ و به غفلت نخوري»[7]. اينجا هم در اين بخش فرمود به اينکه اگر بخواهد دوست پيدا کند اولاً بايد خودش دوست ديگران باشد تا ديگران دوست تو باشند. دوست کسي است که يا مساعدت کند يا معاضدت کند و امثال ذلک. فرمود وقتي انسان دوست کسي است يا کسي دوست انسان است که در فراز و فرودها – در هر دو جا - به ياد انسان باشد يار انسان باشد؛ آنجا که انسان غفلت کرده است او را يادآوري کند آنجا که بيراهه ميرود او را هدايت کند آنجايي که تندروي کرده است تعديلش کند آنجايي هم که مشکلي پيدا کرده است بيمار شده است يا غيبت کرده است يا نيست تا مشکلات خودش را حل کند، انسان به ياد او باشد. اينکه ميگويند مساعدت کرده، اينکه ميگويند معاضدت کرده از همين دستورات دينی گرفته شده است.
اين کارهاي آساني که با کف دست تا مچ دست انجام ميگيرد يک نام خاص خودش را دارد. اما کارهايي که با مچ تا اين قسمت آرنج انجام ميگيرد، اين را ميگويند ساعد. وقتي چند نفر شدند اين آستين را بالا زدند همکار يکديگر شدند ميگويند مساعدت کردهاند؛ يعني ساعدها را باز کردند مساعد يکديگر شدند، اين را ميگويند مساعدت. اگر کار سنگينتر بود بازو ميخواهد اين دست را بالاتر بياورند لباس را بالاتر ميزنند عضد را بکار مياندازند معاضدت کردهاند. کار سنگين معاضدت ميخواهد و ذات اقدس الهي ميفرمايد من در کارگاه عالم، آدم بدکار و بيکار به عنوان معاضد نپذيرفتم﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾،[8] اين بيان نوراني را سيد الشهداء در آن جرياني که آن شخص گفت من خودم نميتوانم بيايم، ولي اسب ميدهم سلاح نبرد و جنگ ميدهم، فرمود من الآن شهيد ميخواهم، الآن يک کسي ميخواهم که پاي من بايستد و بجنگد[9] شما ميگوييد من اسب ميدهم و شمشير ميدهم، اين مشکلي را حل نميکند. همين آيهاي که ذات اقدس الهي در قرآن کريم فرمود: ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، خدا عضد نگرفته بازو نگرفته، همين را وجود مبارک سيد الشهداء در راه فرمود که ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ من بازو نميخواهم، اگر بازو بخواهم، بازوي طيب و طاهر ميخواهم. تو که الآن بايد مرا ياري کني، اسب ميدهي؟ شمشير ميدهي؟ کلاهخود ميدهي؟! اين مشکلي را حل نميکند ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، اين آيه را خواند و او را رها کرد. اين ميشود امام، اين ميشود جانشين پيغمبر، اين ميشود ولي الله که در موقع خطر کلامِ الله را جاري کند.
خدا در قرآن فرمود: ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، من دينم را ياري ميکنم اما به دست مردان خوب، طيب، طاهر و پاک، نه بيراهه بروند نه راه کسي را ببندند. دين خودش را که به دست هر کسي اداره نمیکند. اينکه انسان نالهها ميکند گريهها ميکند که خدايا: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»[10] همين است. يکي از بهترين دعاهاي ماه مبارک رمضان هم همين است. خدايا، تو که دين خودت را حفظ ميکني، آن عرضه را به ما بده که با بيان ما، بنان ما، قلم ما، قدم ما، دين حفظ بشود «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»، مرا بياندازي دور و ديگري را بياوري، او بشود مبلّغ او بشود امام چرا اينطور باشد؟! دين خودت را به دست من بده تا من حفظ بکنم «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي». ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾، آنکه بيراهه ميرود يا راه کسي را ميبندد من دينم را به دست او نميدهم. اين حرف خدا در قرآن است. حسين بن علي که خودش را جانشين خدا ميداند چه اينکه هست، وليّ خدا ميداند چه اينکه هست، امام منصوب از طرف خدا ميداند چه اينکه هست، وقتي آن شخص در بين راه گفت من خودم نميآيم ولي اسب ميدهم شمشير ميدهم زره ميدهم فرمود من اينها را ميخواهم چه کنم؟! من الآن شهيد ميخواهم ﴿ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.
انسان اگر بازو بلند کند و کار سنگين به عهده بگيرد ميگويند معاضدت کرده است، کمتر از او باشد، ميگويند مساعدت کرده است، کار عادي باشد که آن هم با دست انجام ميشود. فرمود رفيق آدم کسی است که در مورد مساعدت، مساعدتش لازم باشد در مورد معاضدت، معاضدتش لازم باشد، و اگر دوست آدم غيبت کرده(حضور ندارد)، انسان مشکل مالي او فرزندان او قبيله او دودمان او هر چه نياز اوست را حل بکند. بيمار شده افتاد، مشکلي پيدا کرد، حل بکند. بعد از مرگ او هم او را فراموش نکند. اين ميشود صديق آدم. اين صديق بيروني است. صديق دروني همان است که در روز قبل به مناسبت ميلاد وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) به عرضتان رسيد، وجود مبارک حضرت فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه»[11] صديق که نميتواند مبتدا باشد. اين وصف است. اين خبر مقدم است. اين خبر مقدم مفيد حصر است يعني انسان يک دوست دارد و آن عقل اوست «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه». نفرمود «عقل کل امرئ صديقه». اگر ميفرمود عقل هر کسي دوست اوست، بيان احد المصاديق بود، اما وقتي ميفرمايد دوست هر کسي عقل اوست؛ يعني تنها صديق او عقل اوست. انسان بيعقل اصلاً دوستي در عالم ندارد. اگر عقل باشد هم مشکل خودش را حل ميکند هم نسبت به ديگري در کارهاي خير، آنجا که مساعدت لازم است ساعد باز ميکند، آنجايي که معاضدت لازم است عضد باز ميکند، و دين را و انقلاب را و نهضت را و اسلام را ياري ميکند. اين ميشود معاضدت.
حضرت فرمود صديق اين است، معاضدت اين است، دنيا جاي بسياري خوبي است دنيا که به کسي بد نکرده است. خدا شيخنا الاستاد مرحوم آقاي الهي قمشهاي را غريق رحمت کند فرمود به ما گفتند شما در شعرهايتان چقدر از آسمان و زمين و دنيا بد ميگوييد؟ فرمود دست ما به مسئولين نميرسد، به اين آسمان و زمين بد ميگوييم وگرنه منظور ما همين مسئولين هستند. اين آسمان و زمين چه بدي دارد؟ فرمود اينکه شعراء و بزرگان مرتّب از روزگار و آسمان و زمين ميگويند، چون دستشان به اين خلفا نميرسد به اينها بد ميگويند وگرنه آسمان و زمين که آيات الهياند. «ابر و باد و مه و خورشيد در کارند ـ تا تو ناني»[12] اينها که کار بدي نکردند.
بعد جمله ديگري که وجود مبارک حضرت امير فرمود اين بود که خدا چهار راه را گذاشته براي چهار خير؛ فرمود اگر مشکل بيماري داريد يا مشکل ديگري داريد دعا يک راهي است. دعا را فراموش نکنيد. خود دعا وسيلهساز است، هم عقل را هدايت ميکند که سببسازي کند، هم ديگران را راهنمايي ميکند که سببسوزي نکنند. فرمود: «مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ»، اين راهي است «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»[13] است. شکر نعمت، نعمت را افزون ميکند. استغفار بخشش گناهان است. اين چهار چيز را به دنبال آن کلمه ديگر فرمود. کلمه اولش اين بود که «لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ»، در مشکلات ياور او باشد در غيبت او اگر مسافرت کرده مواظب زندگي و خانواده و اهل و عيال او باشد. بعد از رحلت او هم او را فراموش نکند و مانند آن؛ اما در بخش بعدي فرمود: «مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً» اگر ذات اقدس الهي توفيقي به او داد که اين چهار چيز را فراهم بکند در برابر اين چهار چيز، چهار خيري است که خدا او را از آن چهار خير محروم نميکند. يکي: «مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ»، کسي اهل دعا باشد نه دعا را عادت کرده باشد، واقعاً بخواهد، وقتی انسان طلب واقعي دارد، با ناله ميخواهد، اجابت او را همراه ميکند و اگر کسي در کنار اين دعا، عمل خير انجام بدهد استغفار بکند خدا ميبخشد و اگر شکر نعمت بکند، ذات اقدس الهي نه تنها نعمت او را اضافه ميکند به او کمال اساسي هم ميدهد.
ذات اقدس الهي از زبان موساي کليم و آن پيامبر نقل ميکند که ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ﴾، نه «لأزيدنّ نعمتکم»! يعني خودتان را بالا ميآورم، عقل به شما ميدهم، علم به شما ميدهم. گوهر هستي شما با دعا بالا ميآيد. تنها شفاي مرض نيست. ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ﴾، اما ﴿وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾[14]، آنجا ديگر تهديد صريح نکرده است. اين عنايت الهي است. فرمود: «لئن کفرتم» نه «لأعذّبنّکم» نظم ظاهري اين بود که بفرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ لأعذبنّکم» اينطور که نفرمود! فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ﴾ شما را بفهم ميکنم. يک آدم بفهم بالا آمده است. آدم بفهم نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد. توليد ميکند، تقسيم ميکند، تواضع دارد، بيکار نمينشيند؛ در درجه اول توليد علم، اگر نشد، توليد مال ميکند.
مفضل که خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است، فرمود به اينکه مفضّل! کوشش بکن که «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»[15] نه اينکه چهار جلد کتاب بخري در خانه بگذاري. طرزي زندگي کن وقتي مُردي، بچههاي تو چهارجلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اينکه کتاب بخري در کتابخانه بگذاري «فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»، نوشته خودت را ارث بگذار. اين تربيت عالمپروري و معلمپروري است. اين ابن اثيرها سه تا برادرند يکي نهايه نوشته، يکي تاريخ کامل ابن اثير نوشته، يکي هم آن کتابهاي ادبي را نوشته است. از اين ابن اثيرها آنکه کتاب ادبي نوشته - البته کتاب ادبي خيلي متقني و نافعي است - ميگويد نجارها يک مدادي دارند وقتي خط کشيدند بعد پشت گوش ميگذارند، ميدانيد اين از کجاست؟ الآن که اينطور رسم نيست، قبلاً اينطور بود که اين نجار و غير نجار مدادي داشتند وقتي يک چيزي را خط ميکشيدند مدادشان را زمين نميگذاشتند ميگذاشتند پشت گوش، اين از کجاست؟ وجود مبارک پيغمبر يک کسي را آورد که با قلم يا چيز ديگری داشت مينوشت، بعد اين قلم را گذاشت روی زمين. فرمود: «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ»[16] اين قلم را بگذار پشت گوشت، چرا زمين ميگذاري؟ اين را صاحب عِقد الفريد نقل ميکند. ذات مقدس پيغمبر فرمود: «ضَعْ قَلَمَکَ عَلَي أُذُنِکَ»، پشت گوش خودت بگذار. تا ما به مردم بفهمانيم و به گوش همه برسانيم که سواد سواد سواد سواد! بعد روي اين مکتب، امام صادق به مفضل ميفرمايد که اين هنر نيست که شما چهار تا کتاب بخري براي بچههايت بگذاري «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»، نوشته خودت را براي بچهها ارث بگذار. آدم چرا از خدا نخواهد که خدايا به من علم بده! اين دعاست يقيناً هم اجابت ميشود. تنها مسائل مالي نيست، آن را هم ذات اقدس الهي تأمين ميکند. آن دعا هم دعاي خوبي است البته. فرمود: «﴿وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ﴾» آن هم «﴿يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً﴾[17]» درباره شکر اينطور است درباره استغفار اينطور است، درباره دعا اينطور است. درباره توبه همه همينطور است. توبه و شکر و دعاء و استغفار، اين امور چهارگانه پيامدهاي خوبي دارند.
ما اميدواريم ذات اقدس الهي به تکتک شما و اساتيد بزرگوار و علما و فضلاء و بزرگان حوزه و همه کساني که در مشرق و مغرب عالم کتب اهل بيت(عليهم السلام) را، آثار اهل بيت را منتشر ميکنيد فوز و فيض دنيا و آخرت مرحمت کند! و شهداي خدمت را با شهداي کربلا محشور کند! و اين نظام را هم تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري حفظ بفرمايد!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه256.
[2] . کفايةالاصول، ص68.
[3] . کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173
[4] . مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[5] . بحار الأنوار، ج108، ص60.
[6]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[7] . گلستان سعدی، ديباچه.
[8] . سوره کهف، آيه51.
[9]. الأمالي(للصدوق)، النص، ص154 و 155.
[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص568.
[11]. الكافي، ج1، ص11.
[12]. گلستان سعدی، ديباچه.
[13]. بحار الأنوار، ج90، ص300.
[14]. سوره ابراهيم، آيه7.
[15]. بحار الأنوار، ج2، ص150.
[16]. العقد الفريد، ج4، ص244.
[17] . سوره نساء، آيه110.