جلسه درس اخلاق: آیت الله العظمی جوادی آملی؛ شرح حکمت 133
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
درسهاي روز چهارشنبه مربوط به بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه بود، به کلمات حکيمانه ايشان رسيديم، در اين کلمات حکيمانه شماره 133 اين بود که فرمودند: «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا»؛ فرمود دنيا جاي عبور است نه جاي قرار. قرارگاه يوم القيامه است که دار القرار است. مردم در دنيا دو گروهاند: يا خودشان را فروختند و به هلاکت رساندند يا خودشان را خريدند و آزاد کردند. اين ترجمه ظاهري اين بيان نوراني است.
در نوبت قبل به عرضتان رسيد که انسان در دنيا متحرک است اين متحرک بيهدف نخواهد بود، حرکت بيهدف لغو است و در عالم لغو وجود ندارد. ذات اقدس الهي يک محرّک دروني به انسان داد بنام عقل و فطرت و امثال ذلک، يک سلسله رهبران الهي فرستاد که راه را تشخيص بدهند و انسانها را به راه، هدايت کنند. به انسان سراج و چراغ داد که راه را بفهمند. از چراغ کاري ساخته نيست، مگر اينکه راه را نشان بدهد. در قبال اين سراج، صراط و راه آفريد بنام انبياء و اولياء و پيغمبر و اهل بيت. اينها صراط مستقيماند. عقل سراج روشني است. اين سراج و اين چراغ کارش آن است که صراط را ببيند. از خود چراغ کاري ساخته نيست. چراغ راه نيست، قانونگذار نيست، قانون و قانونشناسي به وسيله صراط است. در زيارت اين ذوات قدسي عرض ميکنيم سلام بر شما اي کساني که صراط مستقيم هستيد، ميزان اعماليد. در زيارت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) عرض ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَي مِيزَانِ الْأَعْمَال»[1] در بعضي از ادعيه عرض ميکنيم که شما صراط مستقيم هستيد[2]. قول اينها فعل اينها روش اينها منش اينها راه است که از اينها بنام سيره ياد ميشود. قرآن راه را نشان ميدهد عقل که سراج روشن و وهّاجي است بايد اين راه ببيند و انسان اين راه را طي کند. پس خدا يک چراغي در درون به ما داد بنام عقل و يک چراغی در بيرون به ما داد که راهنمايي راهنمايان الهي است و يک صراطي، راهي به وسيله کتاب خودش به وسيله انبياء و اولياء آفريد.
وجود مبارک حضرت امير در اين بيان کوتاه ميفرمايد که دنيا جاي عبور و حرکت است و انسان شبانهروز در حال رفتن است، از دنيا که دار ممرّ است بايد به دار القرار برسد. حرکت بيهدف لغو است؛ لذا حرکت نامتناهي در عالم نيست که يک سلسله موجوداتي براي ابد در حرکت باشند. حرکت بدون هدف لغو است و ممکن نيست، حتماً حرکت بايد به دار القرار برسد.
در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد که انسان بعد از مرگ ثابت ميشود نه ساکن. اينطور نيست که حالا ما بگوييم اينها ساليان متمادي آنجا ميمانند خسته نميشوند. خستگي برای سکون است نه برای ثبات. الآن فرشتهها سال و ماهشان مشخص نيست، عمرشان مشخص نيست که چقدر بودند، اين فرشتهها که به ذات اقدس الهي عرض کردند ما قبل از آدم بوديم بندگي ميکرديم: ﴿ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك﴾[3] و همچنان اين ذوات قدسي مشغول عبادت و خدمتاند، اينها ثابتاند و نه ساکن. انسان ثابت ميشود به دار القرار ميرسد.
بيان نوراني حضرت امير اين است که دنيا دار مرور است نه دار قرار و انسان در اين دار بايد تجارت کند. مردم در اين دنيا در اين دار الحرکة و دار المرور دو گروهاند: يک عده در اين دنيا که بازار است زحمت کشيدند تلاش کردند کوشش کردند، چيزي دادند که خودشان را آزاد کنند، اينها آزاد شدند و براي هميشه آن مقداري که در دنيا ميمانند راحتاند و بعد از دنيا هم راحت کاملاند. کساني کوشش نکردند بلکه بر عليه هويت خود کوشيدند، سرگرم لذتهاي زودگذر باطل شدند و چون هيچ چيزي نداشتند که آنها را بخرند، خودشان را فروختند -خودشان را فروختند و لذائذ محرّم فراهم کردند - چون خودشان را فروختند و لذائذ محرّم فراهم کردند، خودشان را به هلاکت رساندند.
پس مردم در دنيا دو گروهاند: يا کوشش کردند مالي تهيه کردند خودشان را آزاد کردند. يا رفاهطلب بودند کاري نکردند خودشان را فروختند و از پول خودشان لذت بردند. آنهايي که خودشان را فروختند به هلاکت رسيدند. آنها که کوشيدند خودشان را خريدند آزاد و راحت شدند. اين ترجمه ظاهري جمله است که فرمود: «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ» خودفروشي کرده است «فَأَوْبَقَهَا» خود را به هلاکت کشاندند «وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ» کوشش و تلاش کرد مالي فراهم کرد داد «فَأَعْتَقَهَا» خودش را آزاد کرد. اين ترجمه ظاهري اين جمله نوراني است.
وجود مبارک حضرت امير براي اينکه به ما بفهماند دنيا غير از آن کوششهاي عاقلانه چيزي نيست که انسان خودش را بفروشد و آنها را تهيه کند، چون مالي که ندارد، بايد خودفروشي کند، هويت خودش را بفروشد و آنها را تهيه کند، فرمود به اينکه چيزي در دنيا نيست که آدم خودش را بفروشد و آنها را تهيه کند. اين در يکي از کلمات نوراني آن حضرت است که بعد هم خواهد آمد؛ کلمه 456 اين است که فرمود: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»[4] فرمود من يک آزادمرد ميخواهم که از مانده لاي دندان و دهن نسل گذشته پرهيز کند.
فرمود آنچه که شما الآن ميبينيد از باغ و راغ، اينها دست دوم است دست اول نيست. گروهي بودند از اين زمين، از آن درخت، از آن باغ، از آن کاخ، از آن خانه استفاده کردند. اينها مانده لاي دندان نسل گذشته است. «لماظه» يعني غذاي مانده لاي دندان انساني که غذا خورده است.[5] فرمود اين مانده دندان و دهن نسل گذشته است. اينها هيچ کدام دست اول نيستند. اگر زمين باشد باغ باشد خانه باشد مال باشد، قبلاً دست چندين نفر بود حالا به ما رسيد. فرمود اين دست دوم بودنِ اشياء باعث بيرغبتي است. يک انسان آزاد لازم است تا از مانده لاي دندان نسل قبلي آزادانه صرف نظر کند «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» خودش را از اين مانده لاي دندان نجات بدهد. «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا» چرا؟ براي اينکه هيچ چيزي در اين دنيا نيست که به اندازه شما بيارزد.
يک وقتي کسي در محضر حضرت يک آهي کشيد، حضرت فرمود اين آهت براي چيست؟ اگر براي اعمال توست که خوشا بحالت، اگر براي دنياست که من دنيا را شرح بدهم تا متوجه شويد دنيا آن ارزش را ندارد که شما براي آن حسرت داشته باشيد. براي اينکه دنيا خوراکيهاي زيادي دارد، پوشاک زيادي دارد. بهترين و گرانبهاترين و ظريفترين چيزهاي دنيا در سه امر خلاصه ميشود که سومي از بس پَست است آن را اصلاً ذکر نکرد.
فرمود بهترين غذاهاي دنيا عسل است که مانده و ترشيده و اينها نيست، هم شيرين است و هم شفابخش و بهترين پوشاکها و لباسها و پردههاي کره زمين اطلس و ابريشم است. بالاتر از اطلس و ابريشم در بافتنيها و پوشيدنيها چيزي روي کره زمين نيست و بهتر از عسل خوراکي روي کره زمين نيست و هر دوي اينها محصول دو تا کرِم است: يکي کرم ابريشم است يکي هم زنبور عسل. دنيا يک چيزي ندارد که ارزش آن را داشته باشد انسان شرفش را به خاطر آن بفروشد. سومي را هم که فرمود اصلاً قابل گفتن نيست. بنابراين اين آهي که کشيدي براي چه آه کشيدي؟ پس دنيا وضعش اين است؛ بهترين خوراکيها آن و بهترين پوشاکها اين است. انسان براي کار دو تا کرِم اين قدر نفس بکشد و افسوس بخورد؟! شما ميتوانيد فرشته بشويد.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس[6]
گذشته از اينکه اينها محصول دو تا کرم هستند، اينها همهشان دست دوم است و انسانهای گذشته از اينها استفاده کردند. دست دوم يعني «ما ليس باول» به اصطلاح اهل معقول که ميگويند معقول ثاني معقول ثاني! يعني «ما ليس باول» ممکن است معقول دهم و بيستم باشد! اين دست دوم است يعني اولي نيست؛ حالا ممکن است دست صدم و يا هزارم باشد!
فرمود: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ»؛ شما به اندازه بهشت ميارزيد، کمتر از بهشت خودتان را فروختيد مغبون ميشويد «لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»، خودتان را به غير بهشت نفروشيد و بهشت هم که کليدش به دست ذات اقدس الهي است، با او بايد معامله کنيد ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ﴾[7] کذا و کذا. با او معامله کنيد، براي ابد راحت باشيد. اين يک مطلب.
مطلب ديگر در قرآن کريم فرمود به اينکه: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[8] اين را خوب دقت کنيد. اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مسئله فقهي نيست، اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مسئله حقوقي نيست، اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مسئله کلامي است؛ يعني جبري در عالم نيست، چه اينکه تفويضي در عالم نيست. نه خدا کار را به فرشته يا انسان واگذار کرده که ارتباط اين کار از خدا – معاذالله - قطع شده باشد، چون تفويض مستحيل است جبر هم مستحيل. تفويض به اين معنا که خدا کار را واگذار کرده باشد، ارتباط اين کار از خدا قطع شده باشد. يک چيزي که ممکن الوجود است و اصلاً هستي او به دست الله است، فرض ندارد که ارتباطش از هستيبخش قطع شده باشد، اين مستحيل است. نه اينکه تفويض بد باشد! تفويض مثل دو دو تا پنج تا! دو دو تا سه تا محال است. نه اينکه جبر بد باشد! جبر هم مثل تفويض محال است. آية الکرسي يک حکم کلامي دارد، نه حکم فقهي و نه حکم حقوقي. يک حکم فقهي است که چه کسي آزاد است و چه کسي برده؟ و بحثهاي عبيد و اماء عهدهدار آن هستند که انسانها آزاد هستند، يک عده هم متأسفانه برده شده بودند و يا برده هستند. اين ﴿لا إِكْراهَ﴾ به معناي اينکه انسان برده نيست، نيست؛ انسان آزاد است، نيست. آزادي در قبال بردگي يک مسئله فقهي است. آزادي در قبال بردگي - به معنای اين بحثهای اخلاقی که ما داريم -ن ما که انسان خودش را به مواد بفروشد معتاد بشود، خودش را به گناه بفروشد، عادت کرده به نامحرم نگاه کردن، عادت کرده به اختلاس، عادت کرده به غيبت کردن، اين کل حيثيت خودش را فروخته و معتاد شده به غيبت کردن يا اختلاس کردن يا نگاه نامحرم يا معصيت و امثال ذلک، به اين معنا هم نيست. اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾، ناظر به مسئله اخلاقي که انسان آزاد باشد برده اين رذائل نباشد، هم نيست. اين يک مسئله کلامي است.
آيا انسان در زندگي خود مجبور است يا رها؟ آيا تفويض است که هيچ مسئوليتي ندارد، هر کاري کرده باشد آزاد است؟ يا نه، در بند است؟ دين آمده فرموده: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»،[9] فرمود نه انسان مجبور است که يک طرفه باشد يا حق يا باطل! يا صدق يا کذب! و نه کار به او واگذار شده است که بگويد « امروز همه ملک زمين زير پَر ماست»[10] هم تفويض مستحيل است هم جبر مستحيل. نه جبر حرام است، نه جبر بد است. جبر مثل اينکه بگويد دو دو تا پنج تا! تفويض هم مثل اين است که کسي بگويد دو دو تا سه تا! نه اينکه جبر بد است. ﴿لا إِكْراهَ﴾ ناظر به اين باشد که اين جايز نيست يا آن حرام است. نه! اصلاً در ساختار خلقت جبري در عالم نيست. ذات اقدس الهي همه را آزاد آفريده است.
معناي آزادي بين جبر باطل و تفويض باطل آن قدر دشوار است که يک فقيه نامآوري مثل مرحوم آخوند (رضوان الله تعالي عليه) و أمثال ايشان فرمودند «قلم اينجا رسيد سر بشکست!»[11] پيرمردی از حضرت امير ميپرسد که آيا رفتن ما به اين جبهه به قضاي الهي است يا قدر الهي؟ فرمود: اين دريا تاريکي است وارد نشو! مگر قضا و قدر الهي را فهميدن، جبر و تفويض را فهميدن کار آساني است؟[12] ولي «اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد».[13] صريحاً فرمودند: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»، چون مسائل کلامي در حوزهها مطرح نيست، اين حرفها خيلي غريب و ناآشناست. خدا فقهاي نامآور را غريق رحمت کند - همه را مخصوصاً آن فقهاي نامآور مثل مرحوم کاشف الغطاء را - مستحضريد که افرادي مثل کاشف الغطاء و صاحب جواهر و محقق اول همهشان نور هستند ولي افرادي مثل اينها که در خط مقدماند کم هستند. سالها بايد بگذرد تا يک فردي مثل محقق پيدا بشود يا مثل کاشف الغطاء پيدا بشود. مرحوم کاشف الغطاء يک کتاب فقهي عميق بنام کشف الغطاء دارند. ايشان اول برخي از مسائل کلامي را و بعد برخي از مسائل اصولي را مطرح میکنند بعد هم مفصل مسئله فقهي مطرح میکنند. در زمان جنگ فتحعلي شاه وجود مبارک کاشف الغطاء دستور ميدادند که وقتی جبهه ميرويد اين نيروهاي نظامي را با اين وضع ببريد؛ يک واعظي همراهشان ببريد که تبليغ بکند، يک مقدار هم اين نواها و آهنگهاي حماسي را براي اينها بنوازيد که اين سربازها تشويق بشوند. اينها در کشف الغطاء هست. نامهاي که ايشان براي فتحعلي شاه مرقوم فرمودند هست. ايشان در بحثهاي کلامي وقتي به جبر و تفويض رسيدند، ميگويند جبر باطل است تفويض باطل است، قائلين به جبر نجساند، قائلين به تفويض نجساند![14].
فقهاي بعدي مثل مرحوم حاج آقا رضاي همداني(رضوان الله تعالي عليه) در همين کتاب مصباحشان ميفرمايند که اين مسئله برای شما با آن بزرگي و بزرگواري حل است، اما نبايد همينطور صريح بگوييد که جبر باطل است و جبري نجس است! تفويض باطل است و تفويضي نجس است! خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند تفويضي شدند![15] ميگوييد نه؟ برويد بپرسيد. شما بفرماييد جبر باطل است، تفويض باطل است، حق است، اما جبري نجس است، تفويضي نجس است؟!(جای تعجب دارد)
امروز حتماً يعني حتماً به مصباح الفقيه مرحوم حاج آقا رضاي همداني مراجعه کنيد. بحث طهارت را مراجعه کنيد. چه کسي نجس است و چه کسي پاک است را مراجعه کنيد. آنگاه اين فرمايشي که کاشف الغطاء فرمود بعد هم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) انتقاد کرد را ببينيد. نوبت به مرحوم حاج آقا رضا رسيد. اين را حتماً يعني حتماً بايد در دستتان باشد که حاج آقا رضاي همداني ميگويد که براي شما اين مسئله حل است، اما خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند تفويضي شدند! مگر ميشود خدا کاري را تفويض کند به يک موجود و رابطهاش را قطع بکند؟ تفويض محال است و محال است و محال. آن وقت کجايش را ميشود تفويض کرد؟
اگر يک کسي پيغمبر شد ميشود مظهر اراده الهي، نه اينکه کار به او واگذار شده باشد. هر کاري را که ذات اقدس الهي ميخواهد بکند از آينه وجود اهل بيت ميکند. اينها ميشوند يد الله، عين الله. وقتي کاري ايشان کردند، ميفهميد خدا فرمود. وقتي کسي آينه شد، اين آينه که از خودش چيزي ندارد. نميگويند کار را به آينه تفويض کردند! ميگويند آينه آيت کبري است. خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! اين بيان نوراني را مرحوم کليني در کافي نقل کرد که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «مَا لِلَّهِ عزوجل آيَةٌ هی أَكْبَرُ مِنِّي»[16] خدا از من بزرگتر نيافريد. بله وجود مبارک پيغمبر هست، اما حضرت امير نفرمود من اکبر آيات هستم! فرمود از من بزرگتر نيست، من هم که نفس پيغمبر هستم و چيزي از خود ندارم ﴿أَنْفُسَنَا﴾[17] همين پيام را دارد. «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»، خدا از من بزرگتر در عالم خلق نکرد و درست هم گفت.
تفويض محال است و محال. جبر محال است. مثل مسائل دقيق رياضي است. اينطور نيست که حالا با بناي عقلاء و ظاهر عبارت و اينها حل بشود. متأسفانه اين کلام در حوزه خيلي ضعيف است. اگر کسي بخواهد يک گوشهاي از اين اصل را پيدا کند، يک: اين کشف الغطاي مرحوم کشف الغطاء را ببيند دقيقاً که ايشان در بحث طهارت ميگويد تفويضي نجس است، جبري نجس است. بعد طهارت مرحوم حاج آقا رضا را ببيند که بعد از طهارت مرحوم شيخ نوشته شده است همين راه را طي کرد که اين مسئله نظري پيچيده دقيقِ عميق عريق است. انکار ضروري بله باطل است، نه انکار نظري چند لايه؛ لذا خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند تفويضي درآمدند. اين فرمايش حاج آقا رضا است.
اين آيه مبارکه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني جبري در عالم نيست. هيچ کاري به مسئله فقهي ندارد، هيچ کاري نسبت به مسئله حقوقي ندارد، تا يک کسي بخواهد بيحجاب راه برود بگويد ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾. اين ﴿لا إِكْراهَ﴾ منظورش اين نيست که شما آزادي هر کاري بکني بلکه ميخواهد بگويد که جبري در عالم نيست تفويضي در عالم نيست اين يکي بهشت است آن يکي جهنم است، کسي شما را اجبار نکرده، ميخواهي جهنم بروي برو! ميخواهي بهشت بروي برو! نه اينکه هر کاري بکني صحيح است. هر کاري را ميتواني بکني، نه هر کاري را حلال است بکني، هر طوري که خواستي عمل بکني. اگر مسئله فقهي بود، راه خاص خودش را داشت. اگر مسئله حقوقي بود، راه خودش را داشت. نه فقهي است و نه حقوقي، مسئله کلامي محض است؛ يعني جبر در عالم نيست. ميخواهي بهشت بروي برو! ميخواهي جهنم بروي برو! ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[18]، چون راه از بيراهه مشخص شده است، آنگاه اگر يک کسي بگويد که ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾، پس من چرا پوشش داشته باشم؟ چرا حجاب داشته باشم؟ به اين دليل است که کلام وظيفه خودش را انجام نداد و نگفت که اين آيه ناظر به مسئله کلامي است نه مسئله فقهي و نه مسئله حقوقي، او بيچاره هم همينطور برداشت ميکند.
بنابراين انسان آزاد آفريده شده است. يک بيان نوراني حضرت امير دارد به اينکه «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»[19] اين وصيت حضرت است نامه رسمي حضرت است خدا تو را آزاد آفريده است، خودت را نفروش! اين کلمه عتق و رِق مسئله فقهي است و مسئله حقوقي است؛ اما اين آية الکرسي مسئله کلامي است که هيچ ارتباطي به اين ندارد که هر کاري کردي کردي! هر کاري ميتواني بکني! اين اباحيگري است، با اباحه گری که ديگر دينی نمانده است! اگر هر کاري را بشر بتواند انجام بدهد که ديني نمانده! حلال و حرامي نمانده! ميشود اباحهگري. بنابراين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مسئله کلامي است، يک؛ ميخواهي جهنم بروي آزادي! ميخواهي بهشت بروي آزادي! ولي جهنم نرو. ما تلاش و کوشش ميکنيم که جهنم نرويم. خيلي تلاش و کوشش میکنيم، اگر هم بخواهي بروي، يقهات را ميگيريم نميگذاريم برويی. حالا اگر رفتي، ديگر رفتي!
امر به معروف و نهي از منکر را هم نگاه کنيد. امر به معروف و نهي از منکر يک بخشهاي اوّلي دارد که وظيفه همه است. يک بخشهاي نهايي هم دارد که بگير و ببند است و به دست حکماء است. اگر کسي خداي ناکرده قصد انفجار يک جايي را دارد، کشتن او جايز است. ميخواهد يک جايي را منفجر کند، يک عدهاي را بکشد، کشتن اين آقا جايز است. کسي نگويد اين قصاص قبل از جنايت است! چون اين قصاص نيست، اينکار جزء نهي از منکر است. نهي از منکر درجاتي دارد، درجه چهارم و پنجمش همين قتل است. اگر کسي قصد انفجار يک جايي را دارد، يک کسي هم دستش بر ميآيد جلويش را بگيرد، نگاه کند و بگويد اين قصاص قبل از جنايت است؟!. قصاص مربوط به باب حدود است، اين مربوط به نهي از منکر است، دو تا باب کاملاً از هم جدا هستند. کشتن اين آقا يقيناً جايز است نه از باب قصاص؛ قصاص يک بابي دارد يک حکمي دارد يک دستوري دارد، اين بخش چهارم و پنجم نهي از منکر است؛ نهي از منکر اولش گفتن است، تذکر دادن است بعد جلوگيري کردن است. آن بخشهاي عملياش که بخشهاي تنبيهي است، به عهده حکومت است نه افراد. اگر واقعاً مردم نهي از منکر بخواهند بکنند - چه خانمها چه آقايان - اگر ببينند يک کسي دارد هتک حرمت ميکند، حجاب اسلامي را رعايت نميکند، اين را با يک نگاه تحقيرآميز نگاه بکنن او در آخر خيابان خودش را جمع ميکند. اين اولين مرتبه نهي از منکر است. نگاه کردن، بياعتنايي کردن، اينها مرتبه اول نهي از منکر است. آن بگير و ببند برای حکومت است. اين کتاب نهي از منکر از کتابهاي عميق فقهي ماست. اين از باب قصاص قبل از جنايت نيست که بگويند کسي قصد انفجار يک جايي را دارد شما نميتوانيد او را بکشيد براي اينکه او کسي را نکشته است. از باب قصاص نيست، رأساً از باب قصاص بيرون است، در باب نهي از منکر است. اين مرحله نهايي نهي از منکر است که قتلش هم جايز است
بنابراين يک سلسله بحثهاي کلامي است که آيه مبارکه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ عهدهدار آن است، نه يعني اباحهگري، نه يعني هر کاري بکنی آزاد هستي، نخير! در ساختار تکوين، انسان نه مجبور است نه مفوّض؛ اما در ساختار حقوقي و در ساختار اخلاقي و در ساختار فقهي، ذات اقدس الهي به انسان عقلي داد و قلبي داد. همانطوري که شامّه ما، از بوي بد منزجر است عاقله ما و قلب ما از بردگي و بداخلاقي و پستي و خودفروشي منزجر است. فرمود من اينها را به شما دادم. حالا اگر يک کسي شامهاش را بست، اين بوی بد را استشمام نميکند، با عادت کردن و معتاد شدن اين شامه بسته ميشود. فرمود با تکرار کار زشت با پستي و رذل بودن آن کرامت انساني از بين ميرود. وقتي کرامت از بين رفت، امروز مدح اين ميکند، فردا مدح او ميکند، پسفردا مدح فلاني را ميکند، دنبال اين و آن ميگردد. فرمود: «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»، ذات اقدس الهي تو را آزاد آفريد. امروز به دنبال اين هستي، فردا به دنبال آن هستي! امروز از اين تعريف ميکني، فردا از او تعريف ميکني! چرا اين کار را ميکني؟ «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»، اين شامهات را نبند. بوي بد مداحی اين و آن تو را منزجر میکند، فرمود اين شامهات را نبند اين چشم را نبند! از اين تعريف بکنی از او تعريف بکنی دنبال اين بروی دنبال او بروی، اينکار را نکن! «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»، اين از بيانات نوراني حضرت امير است.
غرض اين است که انسان رها نيست که تفيوض شده باشد، انسان بنده است. خدا فردوسي را رحمت کند که اين ايام متعلق به اوست. بارها به عرضتان رسيد که تنها رستم و اسفنديار باعث ماندگاري فردوسي نيست، او حکيم بود، در آن روزي که گفتند اين حرفها سخت بود همين فردوسي گفت:
که من شهر علمم عليّم دَر است ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبر است[20]
آن روز مگر گفتن اين حرفها آسان بود؟ او گفت، و اگر ديگري ميگفت مگر تحمل ميکردند؟! غزالي ميگويد من چهل سال نصيحت کردم سفارش کردم موعظه کردم، ولي حرفهاي مرا فردوسي در يک بيت خلاصه کرد:
اگر بار خارست خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيانست خود رشتهاي[21]
يا سرگرم آبياری درخت پُرتيغ جنگلي هستي، يا سرگرم بافتن پارچههاي پرنياني هستي! «اگر بار خارست خود کشتهاي» انسان آزاد است، نه رهاست «وگر پرنيانست خود رشتهاي» اينها باعث ماندگاري جناب فردوسي شد. خدا شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشهاي را رحمت کند که يک وقتي هم به عرضتان رسيد ايشان فرمودند به اينکه فردوسي براي جهات فراواني مانده است يکي از آنها همان اخلاقياتش و بزرگواريهايش و موحدانه شعر گفتن اوست. گفت:
ميازار موري که دانه کش است ٭٭٭ که جان دارد و جان شيرين خوش است[22]
اين حرفها را شما وقتي امروز با جريان غزه و امثال غزه ملاحظه بکنيد، ميبينيد اينها هزارها فرسخ از انسانيت فاصله دارند. بعد مرحوم الهي ميفرمود به اينکه گفته من لطيفتر از گفته فردوسي است. گفته فردوسی با حماسه همراه است اما گفته ما با لطافت. ايشان گفت:
ميازار موري که دانه کش است ٭٭٭ که جان دارد و جان شيرين خوش است
من گفتم:
هر کس که دلي دارد يک مور نيازارد ٭٭٭ کآن مور هم از دلبر دارد اثري بر دل[23]
چون مور هم يک آيتي است از آيات الهي.
غرض اين است که وجود مبارک حضرت امير فرمود انسان يک سلسله آزادي حقوقي دارد، يک سلسله آزادي فقهي دارد، يک آزادي تکويني که خدا به او داد که هر راهي ميخواهد برود. آزادي فقهي و حقوقي او در سايه تقوا است. در بعضي از خطبهها اين فرمايش را فرمودند؛ در خطبه 230 اين مطلب را فرمودند: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِيرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ» تنها انسان با مواد که معتاد نميشود. همين که با ربا معتاد شده، همين که با نگاه به نامحرم معتاد شده، همين که با غيبت معتاد شده، خودش را فروخته و برده کرده است. فرمود براي اينکه از هر رذيلتي آزاد بشود، بهترين راهش تقواست، اين تقوا آدم را از رذيلتها آزاد ميکند «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِيرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِهَا يَنْجَحُ الطَّالِبُ وَ يَنْجُو الْهَارِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِب»، انساني که از بدي بخواهد نجات پيدا کند و فرار کند، به وسيله تقوا ميتواند فرار کند.
يا در خطبه 159 آنجا هم فرمودند به اينکه «وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَكُمْ وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِي مِنْ وَرَائِكُمْ وَ أَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ الذُّلِّ وَ حَلَقِ الضَّيْمِ» من تلاش و کوشش کردم شما را آزاد کردم. من شما را آزاد کردم. شما ميخواستيد دنبال اموي و مرواني بگرديد، به دنبال سقيفه بگرديد، من شما را آزاد کردم. گفتم دنبال اين و آن نگرديد. دنبال قرآن و عترت باشيد که عظمت و جلال و شکوه با شماست، من شما را آزاد کردم. اگر کسي فرمايش علوي را حسني را حسيني(عليهم آلاف التحية و الثناء) را گوش کرد آزاد ميشود. اين جنگ دهساله و هشت ساله و امثال ذلک، محصول آزادي بود. اين کشور را واقعاً کربلا آزاد کرد. آزادي، آزاد کرد. بيترديد نجات اين مملکت به وسيله حماسههاي حسيني بود.
به هر تقدير فرمود من شما را آزاد کردم. حالا اگر وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد که شما آزادشدگان ما هستيد، چون اين حرفها را آنها به ما ياد دادند و عملاً هم ياد دادند، قولاً هم ياد دادند، نثراً و نظماً با شعرشان با ادبياتشان با گفتارشان با خطبهشان با خطابهشان به ما ياد دادند. غرض اين است که آزادي کلامي يک مسئله است مرزش جداست ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾. اما آزادي اخلاقي، آزادي فقهي، انسان رها نيست. انسان اگر بخواهد آزاد بشود بايد از بردگي اين و آن نجات پيدا کند. از نفس لوّامه آزاد بشود. از اماره بالسوء آزاد بشود. آن وقت نه ما غزه داريم، نه آمريکاي بداخلاق داريم. بشر را ميبينيد، بشري که دين را رها کرده اين است!. گاهي در اين فيلمها نشان ميدهند که گرگي يک گوسفندي را دريده، ديده اين گوسفند مادر هست، بالاخره به آن بچه کمک ميکند. اين فيلم را ديديد. اين گرگ است؛ اما اين يهود و اين صهيونيست﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[24] هستند. اينکه قرآن فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾نه اينکه مثلاً فحش گفته باشد، واقعاً اينطور هستند. الآن اين غزه را کساني دارند تحت فشار قرار ميدهند که ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[25] اينچنين هستند.
حضرت امير فرمود من شما را آزاد کردم؛ يعني نهج البلاغه درس آزادي اخلاقي است، آزادي فضيلت عتقي است که انسان را برده اين و آن نميکند، برده هوس و مانند آن نميکند. اميدواريم إنشاءالله اين نظام با ظهور صاحب اصلياش به مقصد برسد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. بحار الأنوار، ج97، ص330.
[2]. المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص229.
[3]. سوره بقره، آيه30.
[4]. نهج البلاغه، حکمت 456، ص556.
[5]. کتاب العين، ج8، ص164؛ «اللَّمْظُ: ما تَلَمَّظُ به بلسانك علي أثر الأكل، و هو الأخذ باللسان مما يبقي في الفم و الأسنان، و اسم ذلك الشيء لُمَاظَةٌ».
[6]. ديوان سنايي، قصيده90.
[7]. سوره توبه، آيه111.
1. سوره بقره، آيه256
[9] . الکافی، ج1، ص160؛ بحار الأنوار، ج108، ص60.
[10] . ديوان اشعار ناصر خسرو، قصيده44.
[11] . کفايةالاصول(ط-آل البيت)، ص68.
[12] . رک: الکافی، ج1، ص155.
[13]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[14] . کشف الغطاء(ط-القديمة)، ص173
[15] . مصباح الفقيه، ج7، ص297.
[16]. الکافی، ج1، ص207 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، 98.
[17]. سوره آل عمران، آيه61.
1. سوره بقره، آيه256
[19]. نهج البلاغة، نامه31.
[20]. شاهنامه فردوسي، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.
[21]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[22]. بوستان سعدي، باب دوم در احسان(سعدی اين بيت را از فردوسی با تضمين گرفته است«مکش موری را که روزی کش است»)
[23]. كليات ديوان حكيم الهي قمشهاي، غزل 290، ص678.
[24]. سوره اعراف،آيه179.
[25]. سوره اعراف،آيه179.