اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً (36) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37)﴾
معناي استحاله جبر و تفويض و مختار بودن انسان
در جريان عصمت انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) تاكنون بحثهاي فراواني شده اما حالا مقداري هم بعضي از آنها تذكر داده بشود شايد نافع باشد. جريان جبر و تفويض مستحضريد كه در كتابهاي كلامي, استحاله آنها ثابت شده است اينچنين نيست كه جبر بد باشد جبر, محال است اينطور نيست كه تفويض, قبيح باشد تفويض محال است اينها مربوط به حكمت عملي نيست سخن از حُسن و قبح نيست سخن از استحاله است يعني همان طوري كه زوجيّت براي اربعه ضروري است و محال است اربعه, فرد باشد محال است انسان مجبور باشد محال است انسان مفوَّض باشد بلكه بالضروره انسان مختار است انسان «خُلِقَ مختاراً» اينچنين نيست كه اختيار در اختيار خود انسان باشد, بنابراين جبر مستحيل است تفويض مستحيل است و اختيار يك امر ضروري است; يعني همانطوري كه اربعه زوج است بالضروره, انسان مختار است بالضروره اگر بخواهد كاري را بدون اراده و اختيار انجام بدهد محال است نه بد است نه اينكه سخت است يك وقت دست انسان را ميگيرند از جايي بيرون ميبرند اين موردِ فعل است نه مصدر فعل اين از بحث بيرون است اينكه كاري انجام نداد اما بخواهد كاري انجام بدهد كه بشود مصدر فعل و اين فعل از او صادر بشود و او بشود فاعلِ اين فعل چه طنز باشد چه جِد باشد چه صدق باشد چه كذب باشد محال است بدون اراده و اختيار باشد انسان خُلِقَ مختاراً اگر هم بخواهد كاري بدون اراده انجام بدهد محال است اين شدني نيست بنابراين اختيار براي انسان ضروري است.
اضطرار انسان در اختيار و عدم منافات آن با عصمت ائمه(عليهم السلام)
انسان, در اختيار مضطرّ است يعني خُلق مختاراً اين يك اصل. چون اختيار براي انسان ضروري است و انفكاكِ اختيار از انسان محال است اگر معصوم باشد حتماً پرهيز از گناهش مختارانه است مجبور نخواهد بود جبر براي هر كسي محال است او ميتواند معصيت بكند ولي نميكند بنابراين عصمت با اختيار منافات ندارد لذا هر معصومي مكلّف است مادامي كه در دنياست مكلّف است در قوس صعود مكلّف است البته در قوس نزول برابر اينكه «أوّل ما خَلَق الله نور نبيّنا»[1](عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) حساب ديگري است در قوس نزول قبل از اينكه به اين عالَم بيايند حساب ديگري است ولي در قوس صعود كه از اين عالَم بالا ميروند الاّ ولابد مكلّفاند و مختارند پس عصمت با اختيار اينها منافاتي ندارد.
علت معصوم نشدن همه مردم
مطلب دوم اين است كه اگر كسي بپرسد چرا همه معصوم نشدند خب خداوند موجوداتي كه در نشئهاي كه همهشان معصوم باشند دارد آن فرشتگان الهياند در ملأ اعلي كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[2] هستند آن دسته از فرشتگان حامل عرش فرشتگان ملكوتي, آنها يقيناً معصوماند حالا در ملائكةالأرض و مانند آن بحثهاي ديگري است وگرنه در آن عالَم فرشتگان معصوم الي ما شاء الله هستند كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[3] آنها كسانياند كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ و اين اختصاصي به خَزنه نار ندارد مسئولان بهشت هم همينطورند مسئولان عرش و كرسي هم همينطورند و مانند آن, پس لازمهاش اين است كه بشر خلق نشود اگر بنا باشد كه همهشان معصوم باشند يعني همهشان بايد فرشته باشند گذشته از اينكه اگر همهشان معصوم باشند ديگر مسئله وحي و نبوت و شريعت و بهشت و جهنم و اينها بساطش برچيده ميشود اگر همهشان معصوم باشند كه ديگر احتياجي به پيغمبر و امام ندارند همهشان معصوماند بنابراين اگر همه بشر معصوم باشند لازمهاش برچيدن بساط شريعت و وحي و نبوت و قهراً مسئله جهنم و بهشت و امثال ذلك است.
دليل معصوم شدن ائمه و نبود عصمت براي ديگران
ميماند مطلب سوم كه چرا آنها معصوم شدند و ديگران معصوم نشدند بسيار خب, بر فرض ديگران معصوم ميشدند و اينها غير معصوم باز سؤال سر جايش محفوظ بود كه چرا آنها معصوم شدند و اينها معصوم نشدند خصيصه افراد, برهان عقليبردار نيست اسراري در آبائشان هست اجدادشان هست خصوصياتشان هست «الناس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة»[4] يكي خوب در ميآيد يكي خوبتر, يكي بد در ميآيد يكي بدتر, اسرار اشخاص روشن نيست قابل برهان نيست پس اگر كسي بگويد چرا همه معصوم نشدند معنايش اين است كه ما بشر نداشته باشيم براي اينكه موجوداتي كه همهشان معصوماند اينها فرشتگان الهياند از اينها خدا زياد خلق كرده است و اگر بشر باشند و همهشان معصوم يعني ما ديگر شريعت و نبوّت و امامت و ولايت و اينها نداشته باشيم براي اينكه همه براي خودشان معصوماند و اماماند ديگر امام براي چه كسي باشد ديگر لازمهاش اين است كه مسئله دوزخ و بساط جهنم نباشد. اگر بگويند چرا آنها معصوم شدند و ديگري معصوم نشد ميگوييم بر فرض اگر ديگري معصوم باشد و آنها معصوم نباشند باز سؤال سر جايش محفوظ است كه چرا اينها معصوم شدند و آنها معصوم نشدند و اساس كار اين است كه در مسائل شخصي برهان عقلي جاري نيست; زيرا اسرار و گذشتگان اينها و آبا و اجداد اينها معيار دست ما نيست كه چطور شد زيد خوب در آمد عمرو بد در آمد چطور فرزند امام يكي خوب در ميآيد يكي بد در ميآيد چطور يكي جعفر طيّار در ميآيد يكي جعفر طرّار در ميآيد اين اسرار و خصوصيات به دست ما نيست يكي فرزند نوح در ميآيد يكي فرزند امام در ميآيد ميشود جعفر كذّاب و بالأخره اين خصوصيات هست اينها برهانپذير نيست بنابراين عصمت چه در بخشهاي علمي كه عصمت از خطاست چه در بخشهاي عملي كه عصمت از خطيئه است با اختيار هماهنگ است.
بررسي شبهات آلوسي و مطالب اختصاصي ديگر در تسنيم مكتوب
اما برخي از شبهاتي كه در تفسير آلوسي و امثال آلوسي آمده است اينها در ضمن آيه ولايت سورهٴ مباركهٴ «مائده» و مانند آن حل شد برخي از مطالب براي پرهيز از اطاله جزء اشاراتنويسي تسنيم است شما ببينيد اين تسنيمهايي كه چاپ شده غير از آن تسنيمي است كه بحث شده آن اشارات, طرحش در جوامع عمومي براي چنين جلسهاي شايد كِشش را نداشته باشد كساني كه در بحث بودند در درس ده سال بيست سال شركت كردند درك آن اشارات براي آنها كار آساني نيست اشاراتنويسي غير از بحث عمومي است به هر تقدير اگر يك حرف تازهاي جناب آلوسي در تفسير آلوسي داشته باشند اينها در اشارات تسنيم مطرح است نه در بحثهاي عمومي.
عدم امكان اثبات معصوم بودن همسران پيامبر با ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾
مطلب ديگر اينكه قرآن كريم اين نهيهايي كه فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾[5] و مانند آن اينها هيچ كدام دليل عصمت نيست تا ما بگوييم آنها معصوم بودند آنها مشترك است اصلِ تكليف هست تكليف هم متوجّه معصوم است هم متوجّه غير معصوم ولي زمينه خطر هست. فرمود تبرّج جاهلي نداشته باشيد درباره ابودرداء نقل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «إنّ فيك جاهلية»[6] يعني بعضي از تفكّرات جاهلي هنوز در تو هست از اينكه فرمود: ﴿لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾[7] معلوم ميشود جاهليّتي در اسلام هست كه اينها اسلامي حرف ميزنند و غير اسلامي عمل ميكنند اينكه درباره كسي كه وليّ عصرش را نشناسد امام زمانش را نشناسد آمده است «مَن مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»[8] همين است كسي كه وصاياي لازم و واجب دارد و حقوق مردم را رعايت نكند و بميرد «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية»[9] اينها جاهليّت اسلام است جاهليّت ثانيه و ثالثه است در برابر جاهليّت اُوليٰ.
عدم اختيار انسان در برابر حكم خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
بعد از اينكه اوصاف ثبوتي و كمالات مرد مؤمن و زن مؤمن را در آيه 35 ذكر كرد كه آيه مبسوطي است فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ تا ﴿وَأَجْراً عَظِيماً﴾ الآن به احكام سلبيشان ميپردازد فرمود مؤمن و مؤمنه كه احكام ثبوتيشان, اوصاف و كمالات ثبوتيشان در آيه 35 بيان شده الآن وظيفه سلبيشان در آيه 36 ذكر ميشود و آن اين است كه اگر ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حُكمي كردند هيچ مرد مسلماني هيچ زن مسلماني حق ندارد در برابر او تخلّف بكند اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است چون مفيد عموم است ضمير جمع به اينها برگشت فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ نه «لهما» ضمير تثنيه نياورد ضمير جمع آورد براي اينكه اين نكرههايي كه در سياق نفي است مفيد عموم است يعني هيچ مرد مسلمان هيچ زن مسلمان حق ندارد در برابر حكم خدا و در برابر حكم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مختار باشد بگويد حالا پيامبر حكم كرده ما مختاريم ميخواهيم انجام بدهيم ميخواهيم انجام ندهيم بلكه بر اينها واجب است كه انجام بدهند.
تبيين لازمالاتّباع بودن «امرالله» و مشورتي بودن «امرالناس»
قضاي الهي دو قسم است يك قضاي تكويني است كه تخلّفپذير نيست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[10] آن قضاي تكويني است كه «لا مردَّ له»[11] اما قضاي تشريعي اين قضاي تشريعي يك وقت مربوط به احكام فقهي است نظير نماز و روزه و امثال ذلك يك وقت مسائل سياسي و اجتماعي و اداره جامعه است در اين بخش از آيات كه فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً﴾ كه مفرد آورد ظاهراً ناظر به اين است كه اگر به دستور خداي سبحان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ولايت او ثابت شده است ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾[12] دستوري دادند هيچ كس حق ندارد بگويد من مختارم ميخواهم عمل بكنم ميخواهم عمل نكنم ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً﴾ اين امر را خداي سبحان فرمود لازمالاتّباع است اين امر جزء امرالله نيست امرالله همان احكام الهي است امرالله نظير صوم و صلات ديگر جا براي مشورت و امثال ذلك نيست اما امرِ مردمي مسائل سياسي مسائل اجتماعي مسائل اقتصادي مسائل فرهنگي آن مسائل عمومي اينها جزء امرالناس است در سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود احكام كه ديگر جا براي مشورت نيست احكام, امرالله است نه امرالناس اما وقتي مسائل مردمي شد كيفيت اداره كشور شد كيفيت اداره شهر شد ميشود امرالناس فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[13] نه «امر الله شوري بينهم» احكام خدا با مشورت مردم حل نميشود احكام خدا به دستور خدا حل ميشود اما كيفيت اداره شهر كدام خيابان يك طرفه بشود كدام خيابان دو طرفه بشود كشور به طرف صنعتي برود يا كشور به طرف كشاورزي برود اينها جزء امور مردم است كه با مشورت بايد حل كنند پس ما يك امرالله داريم كه اين با مشورت نيست يك امرالناس داريم كه اين با مشورت است ميشود ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾.
پرسش: اينكه جدايي دين از سياست است؟
پاسخ: نه, براي اينكه ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ حالا معلوم شد ما يك امرالله داريم يك امرالناس داريم امرالله كه حكم شرعي است با مشورت مردم حل نميشود امرالناس است كه ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾.
اصرار قرآن بر لزوم ولايت معصوم بر «امرالناس» و متابعت آن
همين امرالناس كه ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ است وقتي دين دخالت كرده همه بايد تابع باشند لذا اصرار قرآن كريم در اينجا به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه اسم ظاهر را به جاي ضمير ميآورد براي همين جهت است كه دين از سياست جدا نيست نفرمود «إذا قضي الله و رسوله امراً أن يكون لهم الخيرة فيه» بلكه اصرار دارد بگويد كه اين امر, امر مردم است اين امر سياسي است امر اجتماعي است همين امري كه ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ است ولي وقتي دين دخالت كرد همه بايد تابع باشند[14] فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ همين ﴿أَمْرِهِمْ﴾ كه در سورهٴ «شوري» آمده ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ خود شوري هم بايد تحت نظر وليّ مسلمين باشد براي اينكه اگر ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هست كه هست, اگر درباره امر مردمي يك نظري دادند هيچ كس حقّ دخالت ندارد فرمود در جريان تبوك, اسامه فرمانده لشكر است همه بايد اطاعت كنند در جريان خندق, ابن امّ مكتوم بايد در مدينه سرپرستي را به عهده بگيرد كسي حقّ دخالت ندارد فرمود امر, امر مردم است ولي امر مردم را وليّ مردم بايد رهبري كند, اگر ميفرمود «اذا قضي الله و رسوله امراً أن يكون لهما الخيرة فيه» اينقدر شفاف نبود كه اين امر, چه امري است اما وقتي بالصراحه اسم ظاهر را به جاي ضمير مينشاند با اينكه ميتوانست بفرمايد «فيه» اسم ظاهر را با اين اضافهاي كه او را همراهي ميكند آورد براي آن است كه ثابت كند امر مردم تحت هدايت اولياي الهي است در اينجا كسي حقّ دخالت ندارد ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾.
استفاده لزوم ولايت غير معصوم بر «امرالناس» و متابعت آن از روايات
درباره معصومين, ما حرفي نداريم براي اينكه آنها وليّ مطلق الهياند و خودشان ميدانند چه كار كنند اما درباره غير معصومين همان بيان لطيف مرحوم صاحب جواهر هست اين حديث شريف كه اگر كسي رادّ بر آنها باشد چه در مقبوله چه در مشهوره ابيخديجه كه فقيه جامعالشرايط را فرمودند ما نايب خود قرار داديم حَكم قرار داديم حاكم قرار داديم اگر كسي حرف اينها را رد كند «الرادّ علي الله»[15] آن بيان مرحوم صاحب جواهر اين است كه اين اطلاق حرمت رد, شامل خود حَكَم و حاكم هم ميشود اگر كسي حَكم بود و قاضي بود و حكمي صادر كرد نقض اين حكم و بر خلاف اين حكم عمل كردن حرام است حتي بر خودش, اگر حاكمي حكم ولايي كرد مثل ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) كه تنباكو را تحريم كرد نقض آن حكم حرام است حتي بر خودش اين مضمون «الرادّ عليه الرادّ علينا»[16] به فرمايش ايشان اطلاق حرمت رد, او را هم شامل ميشود.
تبيين ولايت فقه بر «امرالناس» نه شخص فقيه
بر اساس اين تحليل معلوم ميشود ما ولايت فقيه نداريم ولايت فقه داريم ولايت حاكم نداريم ولايت قرآن و عترت داريم از اين بهتر چيست شخص بر مردم حكومت نميكند دين بر مردم حكومت ميكند اگر دين بر مردم حكومت ميكند او حقّ نقض هم ندارد خب از اين لطيفتر چه چيزي ميخواهيم اين ميشود آزادي اينچنين نيست كه شخص در اسلام حكومت بكند اگر شخص حاكم بود خودش ميشد ما فوق قانون, ديگر خودش اگر حكم خودش را نقض بكند عيب ندارد اما وقتي به تعبير لطيف صاحب جواهر اطلاق حرمت رد, خود او را هم شامل ميشود معلوم ميشود ولايت فقاهت است نه ولايت فقيه, ولايت عدالت است نه ولايت عادل. اين كتاب ولايت فقيه كه سي سال قبل چاپ شد عنوانش را ملاحظه كرديد عنوان كتاب اين است كه ولايت فقاهت و عدالت خب اين از بالاتر و از اين آزادي و آزادانهتر چيست؟!
ولايت فقيه, فعل تشريعي خدا و تخلّفپذيري آن
پرسش: استاد در همان جا ولايت فقيه را فعل خدا ميدانيد, فعل خدا هم مربوط به ارادهٴ تكويني است.
پاسخ: ولايت فقيه, فعل تشريعي خداست دستور الهي است اگر دستور تكويني باشد كه مخالفتش محال است فعلِ تكويني خدا مثل ليل و نهار, كسي جلوي ليل و نهار را نميتواند بگيرد كسي جلوي مرگ را نميتواند بگيرد ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[17] فعلِ تكويني خدا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اينكه معصيتپذير است براي اينكه فعل تشريعي خداست فعل تشريعي هم قبلاً ملاحظه فرموديد خداوند اراده كرده كه انسان با اختيار و اراده خودش فلان كار را انجام بدهد فرمود انسان بينالنّجدين خلق شده[18] حالا يا قبول يا نكول, اگر قبول كرد فله الجنّة و اگر نكول كرد فعليه النار اين با تشريع همراه است اگر تكوين باشد كه ديگر تخلّفپذير نيست.
ولايت تكويني تخلّفپذير نيست ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اين ولايت تشريعي است يعني بر ما واجب است كه رهبري علي و اولاد علي(عليهم السلام) را بپذيريم بر ما واجب است در عصر غيبت, ولايت فقيه جامعالشرايط را بپذيريم اينها امر تشريعي است و بازگشت اين امر تشريعي به اين است كه فقه بر ما حاكم است عدل بر ما حاكم است نه شخص, به دليل همان اطلاق بيان صاحب جواهر كه اگر شخص حاكم بود ميشد فوق قانون; خودش ميتوانست حكم را نقض بكند از اينكه حرمت رد و حرمت نقض, خود او را شامل ميشود معلوم ميشود فقه حاكم است خب از اين بهتر چيست, عدل حاكم است خب از اين بهتر چيست.
ضلالت و گمراهي, ثمره تخلف از ولايت فقه و فقيه
پرسش: حضرت امام فرمودند پيرو ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملكت نرسد.
پاسخ: يعني ولايت فقه, خود امام(رضوان الله عليه) فرمود من اگر ذرّهاي تخلّف بكنم مشكل پيدا ميكنم اين را هم فرمود.
اين حكم اول بود كه كسي حقّ تخلّف ندارد حكم بعدي همان را تأكيد كرد كه اگر كسي خدا را معصيت كند و رسول خدا را معصيت كند ضلالت و گمراهيِ روشني دامنگير او شده است اين هم مخالفت رسول كرده هم مخالفت خدا كرده رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد او خلاف كرده خداوند دستور داد فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اين را مخالفت كرده و امثال ذلك.
پرسش: در معصومين دين حاكم است يا معصوم حاكم است؟
پاسخ: براي همه معصومين, دين حاكم است آنها هم ميگويند: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾.[19]
پرسش: ولايت فقيه تعييني است؟
پاسخ: درباره معصومين تعييني است درباره غير معصوم به اطلاقات ادله است.
امر به اطاعت رسول, زمينهساز پذيرش ابطال سنتهاي جاهلي
فرمود اينها مقدمه است براي حكمي كه در مدينه ميخواهد آن حكم را تقرير كند وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مدينه شدند هم مسائل رهبري و سياسي و تحكيم نظام را پيريزي كردند هم بسياري از احكام فقهي را بيان كردند و هم آن سنّتهاي جاهلي را ابطال كردند ابطال سنّتهاي جاهلي كار آساني نبود ابداع دستورهاي شرعي خيلي دشوار نبود كه نماز بخوانيد روزه بگيريد اما آن كارهايي كه در جاهليت انجام ميدادند و براي آنها مَلكه شد ترك آنها بسيار سخت است.
دشواري ازدواج پيامبر با همسر مطلّقه فرزندخوانده و امر خدا به آن
يكي از كارهايي كه در جاهليّت رواج داشت و تركش براي آنها سخت بود اين بود كه برخي افراد را به عنوان پسرخوانده يا دخترخوانده در خانهها ميپذيرفتند و احكام پسر و دختر را بر آنها بار ميكردند زيدبنحارثه كسي بود كه جزء پسرخواندههاي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اين همسري داشت با همسرش هم ناسازگار بود ميخواست طلاق بدهد وجود مبارك حضرت فرمود: ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ اين را طلاق نده چون «أبغض الحلال الطلاق»[20] اينها در اثر ناسازگاري اخلاقي به هر وسيلهاي بود با اينكه حضرت دستور داد تا ميتوانيد تحمل كنيد اين را طلاق داد براي اينكه اين سنّت جاهلي را ذات اقدس الهي بردارد كه پسرخوانده, پسر نيست دخترخوانده, دختر نيست پسر بايد از مادر متولّد شده باشد و همچنين دختر, اين سنّت جاهلي را براي اينكه بردارد با يك گفتن و امثال ذلك حل نميشد بايد عملاً اوّلين شخص مملكت اين كار را انجام بدهد تا جلوي اين سنّت جاهلي گرفته بشود حالا زيد كه با همسرش ناسازگار بود و حضرت هم دستور داد ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ نتوانست اين همسر را اداره كند و با هم هماهنگ باشند اين را طلاق داد دستور از طرف خداي سبحان رسيد كه شما با همسر سابقِ اين پسرخواندهتان ازدواج بكنيد تا سنّت جاهلي رخت بربندد كه پسرخوانده, پسر نيست دخترخوانده, دختر نيست حضرت ديد كه خب اين كار, كار سختي است براي اينكه با تهمت مردم روبهروست با انكار مردم روبهروست ميترسيد كه بسياري از اينها از مسائل دين فاصله بگيرند.
هراسناكي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وعده الهي بر نصرت او
فرمود تو ميترسي كه مردم از دين فاصله بگيرند ولي بايد بداني كه خداي سبحان وقتي امر كرده تو با سنّت جاهلي مبارزه بكني هم سنّت جاهلي را از بين ميبرد هم تو را حفظ ميكند لذا در چنين فضايي اين آيه نازل شد كه تو ميترسي كه مبادا دين آسيب ببيند ولي خداي سبحان هم تو را حفظ ميكند هم دين را حفظ ميكند هم اين سنّت جاهلي را از بين ميبرد تو عملاً اقدام بكن تا اين سنّت رخت بربندد حفظ دين به عهده ماست. ذات اقدس الهي به حضرتش ميفرمايد: ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي﴾ يعني زيد كه ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ﴾ خدا به او نعمت داد او را هدايت كرد به اسلام مشرّف كرد ﴿وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ﴾ تو بر آنها نعمت دادي براي اينكه پسرخواندهات بود او را زير پر گرفتي تربيت كردي مشكلاتش را حل كردي هزينهاش را تأمين كردي و مانند آن, به او ميگويي ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ با همسر ناسازگارت سازگار باش اين را داشته باش طلاق نده ولي اينها ناسازگاريشان ادامه پيدا كرد و او را طلاق داد به او گفتي كه ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ﴾ و آنچه ما به تو گفتيم كه بعد از طلاق, تو با همسرِ او ازدواج بكن اين را علني نميكني ﴿وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ﴾ چيزي را كه خدا آن را بالأخره اظهار ميكند چون ما او را به عقد تو در ميآوريم ما اين را علني خواهيم كرد ولي اين دستوري كه ما به تو داديم اين را كتمان ميكني اظهار نميكني.
شباهت هراسناكي پيامبر در مسئله مذكور با معرفي علي(عليه السلام) در غدير
نظير همان جريان ابلاغ ولايت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) حضرت مطابق آنچه در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است بخواهد در برابر اين اعراب متعصّب جاهلي داماد خود و پسر عموي خود را به عنوان جانشين و وصي قرار بدهد خب اينها تحمل نميكنند آيه ولايت وجود مبارك حضرت كه آمد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مقداري صبر كرد آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر ولايت علي(سلام الله عليه) را ابلاغ نكني اصلاً از دين خبري نيست براي اينكه بساط دين برچيده ميشود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ براي اينكه خب حالا شما رحلت ميكني اينها هم بساط كلّ دين را برميچينند كسي بايد باشد حرف ما را حفظ بكند.
تبيين روايت مشروط نمودن خلقت معصومين به وجود فاطمه(سلام الله عليها)
اينكه خداوند فرمود اگر حضرت زهرا(سلام الله عليها) نبود ما اينها [پيامبر و حضرت علي] را خلق نميكرديم براي اينكه يازده امام حافظ ديناند اگر وجود مبارك صديقه كبرا نبود اين يازده امام نبودند اثري از دين نميماند نه اينكه حضرت زهرا(سلام الله عليها) از وجود مبارك پيغمبر بالاتر است حفظ دين به وسيله اين يازده امام است آن وقت اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد و يازده امام نباشند ديگر ديني نميماند اما آنكه دين را الي يوم القيامه نگه ميدارد و آخرينش وقتي ظهور كرد جهان را پر از عدل و داد ميكند به بركت همين كوثر است لذا در آن روايات آمده است اگر زهرا(سلام الله عليها) نبود آنها خلق نميشدند.
بررسي تساوي نفي رسالت با عدم ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) در غدير
بنابراين فرمود اگر تو جريان ولايت را مطرح نكني مگر سقيفه ميتواند دين مردم را حفظ بكند اين غدير است كه دين مردم را حفظ ميكند اصلِ رسالتت زير سؤال ميرود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ نه اين است كه اگر اين را ابلاغ نكني و تبليغ نكني مأموريتت را درباره حضرت امير ابلاغ نكردي وگرنه اين ميشود اتحاد مقدم و تالي, اتحاد مقدم و تالي هم مستهجن است مثل اينكه بگويند اگر نرفتي, نرفتي اگر رفتي, رفتي خب اين مقدم و تالي يكي شده بينتيجه است «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله في امر الوليّ» نيست, «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله» يعني اصلِ رسالت را براي اينكه ما تو را فرستاديم كه خاتم انبيا باشي خاتم انبيا معنايش اين است كه دو اصل كلي را داري همگاني و هميشگي, دينت همگاني است كلّ نسلها را شامل ميشود هميشگي هم است الي يوم القيامه است خب تو اين دو اصل را با چه چيزي ميخواهي حفظ بكني رسالت تو با كليّت و دوام همراه است اين كليّت و دوام به وسيله علي و اولاد علي است پس اگر تو اين را نگويي, اصلِ رسالت را نگفتي آن وقت مقدم و تالي غير هماند و نتيجه ميدهد وگرنه اينطور معنا كنيم كه اگر تو جريان حضرت امير را نگفتي رسالتت را درباره ولايت پياده نكردي اين اتحاد مقدم و تالي است اتحاد شرط و جزاست و مستهجن است پس ﴿إنْ لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر جريان غدير و ولايت را طرح نكردي اصلِ رسالتت زير سؤال است براي اينكه رسالتِ بيولايت, بيهدف است.
سرّ هراسناكي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) و وعده الهي بر نصرت او
همانطوري كه آنجا فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «مائده» ذيل اين آيه بحثش گذشت كه فرمود پيامبر از چه چيزي ميترسيد جريان غدير بعد از فتح مكه بود كه همه نيروهاي مسلّح خلع سلاح شدند حالا بعضيها «اسلموا» بعضيها «استسلموا»[21] پس حضرت از كسي هراس نداشت كلّ جزيرةالعرب خاضع بودند آن وقتي كه شمشير در دست ديگران بود حضرت نميترسيد خداي سبحان درباره حضرت فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾[22] امام, تقيّه دارد ولي پيغمبر كه تقيّه ندارد فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ همه شمشير به دستاند تو تنهايي اصلاً نترس و حضرت هم اصلاً هراسي نداشت تقيّه براي امام است نه براي پيغمبر.
فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ خدا تو را از مردم حفظ ميكند از چه چيزي حفظ ميكند پيامبر از چه چيزي ميترسيد از كسي ميترسيد؟ آن وقتي كه همه مسلّح بودند پيامبر ترسي نداشت الآن كه همه خلع سلاح شدند پس ترس نظامي نداشت ميشود ترس سياسي و اجتماعي كه مبادا اينها قبول نكنند اعتراض كنند از دين فاصله بگيرند فرمود از اين امور هراس نداشته باش خدا رسالت تو و موقعيت تو را حفظ ميكند اينجا هم همينطور است فرمود اين كارِ جاهلي و سنّت جاهلي را بايد برداري اگر ميترسي ديگران اعتراض بكنند ما حفظ ميكنيم بايد از خدا بترسي نه از ديگران. بعد هم همين را تثبيت ميكند كه مبلّغان الهي, رسولان الهي در ترس, موحّدند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾[23] اينها در ترس هم موحّدند فرمود شما نگران نباش! همسر سابق پسرخواندهات را ما به زوجيّت تو قرار داديم ﴿زَوَّجْنَاكَهَا﴾ اين را به عنوان همسر بپذير تا جلوي اين سنّت جاهلي را بگيري ﴿فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً﴾ البته مادامي كه همسر ديگري است كه ازدواج با ذاتالبعل حرام است وقتي كه آنها يا بالموت يا بالطلاق از يكديگر جدا شدند اين شخص ميتواند با همسرِ سابق پسرخواندهاش ازدواج كند ﴿وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . بحارالأنوار, ج15, ص24.
[2] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.
[3] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[4] . الكافي, ج8, ص177; من لا يحضره الفقيه, ج4, ص380.
[5] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 32.
[6] . الكشاف, ج3, ص537.
[7] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[8] . كمالالدين (شيخ صدوق), ج2, ص409.
[9] . المناقب, ج3, ص46.
[10] . سورهٴ يس, آيهٴ 82.
[11] . الكافي, ج1, ص150.
[12] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 6.
[13] . سورهٴ شوري, آيهٴ 38.
[14] . الميزان, ج16, ص321 و 322.
[15] . ر.ك: الاحتجاج (شيخ طبرسي), ج2, ص356.
[16] . ر.ك: الاحتجاج (شيخ طبرسي), ج2, ص356.
[17] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 34; سورهٴ نحل, آيهٴ 61.
[18] . ر.ك: سورهٴ بلد, آيهٴ 10.
[19] . سورهٴ انعام, آيهٴ 50; سورهٴ يونس, آيهٴ 15; سورهٴ احقاف, آيهٴ 9.
[20] . ر.ك: الكافي, ج5, ص328 و ج6, ص54.
[21] . نهجالبلاغه, خطبه 16.
[22] . سورهٴ نساء, آيهٴ 84.
[23] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 39.