أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)﴾
تقوا، معيار بهرهمندي از قرآن
بحث در تقواي مالي بود، در برابر تقواي اعتقادي و تقواي عبادي، كه اگر انساني جامعِ اين درجات تقوا بود از قرآن بهره ميبرد؛ اگر انساني فاقد همهٴ اينها بود اصلاً بهره نميبرد و اگر انساني فاقد بعضي از درجات تقوا و واجد بعضي از درجات ديگر بود از بعضي از قسمتهاي قرآن هدايت ميشود و استفاده ميكند و از معارف ديگرش محروم است. تقواي اعتقادي عبارت از ايمان به غيب است و ايمان به وحي و قيامت (كه خواهد آمد)؛ تقواي عبادي همان اقامهٴ نماز است كه [انسان] بتواند نماز را قائم كند [و] تقواي مالي همان مسئله انفاق است كه فرمود: ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾.
قرآن، درمانكنندهٴ همهٴ امراض نفساني
قبلاً به عرض رسيد كه خداي سبحان مدّعي است قرآن «شفاء ما في الصّدور» است؛ يعني هر بيماري كه در دل آدمي است قرآن درمان ميكند؛ همان طوري كه بيماريهاي علمي را درمان ميكند (يعني جهل را با علم درمان ميكند)، رذايل نفساني را هم با فضايل نفساني درمان ميكند. بهترين راهِ درمان آن است كه طبيب حاذق به بيمار بگويد «بيماريات چيست» كه اصلاً بيمار متوّجه بشود مرضش از كجاست، زيان اين مرض را هم براي او تشريح كند، راه درمان را هم به او نشان بدهد و منافع بهبودي را هم براي او مطرح كند.
بخل، مانع درك قرآن
قرآن كريم گرچه به عنوان «شفاء ما في الصّدور» نازل شده است: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[1] يا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[2] ولي اين اصل كلّي را در موارد گوناگون تحليل كرد، فرمود: مالدوستي مرض است و اين مرض، مرضِ نفساني است؛ نه مرض جسماني و اين مرضِ نفساني در كنار جان لانه كرده است، انسان تا از اين مرض نَرَهد به فلاح نميرسد و مادامي كه اين مرض را دارد از قرآن استفاده نميكند؛ ممكن است معلّم قرآن باشد، مفسّر قرآن باشد؛ ولي از قرآن استفاده نميكند. قرآن نظير علوم ديگر نيست كه شرايط نفساني در آن دخيل نباشد؛ نظير فلسفه يا فقه يا اصول يا رياضيّات يا طبيعيّات نيست كه فضايل نفساني در آن دخيل نباشد؛ يعني ممكن است كسي گرفتار بخل باشد [و با اين حال] بتواند فلسفه بفهمد يا فقه بفهمد يا اصول بفهمد يا ادبيّات بفهمد يا رياضيّات بفهمد يا طبيعيّات [بفهمد]؛ اما ممكن نيست كسي گرفتار بخل باشد و بتواند قرآن بفهمد. قرآن چون هدايت است بايد در جاني رسوخ كند كه آن مريض نباشد، حبّ مال مرض است؛ تا اين مرض درمان نشود نور قرآن در آنجا رسوخ نميكند؛ ممكن است انسان قرآن بخواند، ولي از قرآن بهرهاي نميبرد.
تقواي مالي، مهمترين عامل رسيدن به مقام ابرار
در بعضي از جلسات راههاي درمان به عرض رسيد. قرآن كريم مسئله حبّ مال را به عنوان مرض ميداند. گاهي از انفاق به عنوان يك فضيلت ياد ميكند، گاهي از بخل به عنوان يك رذيلت ياد ميكند؛ گاهي ميفرمايد اهل انفاق از قرآن بهره ميبرند، گاهي ميفرمايد كساني كه بخيلاند از قرآن سهمي ندارند. و تقواي مالي آنچنان مهم است كه مهمترين عامل رسيدن به مقام برّ و نيكي را قرآن كريم، تقواي مالي دانست. در سورهٴ «بقره» جريان برّ و نيكي را در ابعاد گوناگونش تشريح كرد؛ آيهٴ 177 سورهٴ «بقره» اين بود: ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ﴾؛ اين بُعد اعتقادي، ﴿وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ﴾؛ يعني مالي كه محبوب است؛ ﴿وَآتَي الْمَالَ﴾ را ﴿عَلَي حُبِّهِ﴾ يعني در حيني كه آن مال محبوب است، ﴿ذَوي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ﴾؛ اين تقواي مالي، ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ﴾ كه تقواي عبادي است ﴿وَآتَي الزَّكَاةَ﴾، معلوم ميشود آن انفاق يك انفاق غير زكاتي است، زيرا در كنار ﴿وَآتَي الْمَالَ عَلَي حُبِّهِ﴾، مسئله زكات را مطرح كرد؛ فرمود: ﴿وَآتَي الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ﴾ كه اين بحثش در جلسات قبل به عرض رسيد كه يك وقت انسان در مشكلات صبر ميكند، يك وقت ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾ صبر ميكند؛ مثلاً در زمان جنگ تحميلي عدّهاي صابرند، يك عدّه ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾ صابرند؛ آنها كه در خط مقدم جبههاند غير از صابرين ﴿فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند، ديگران صابرين ﴿فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾اند؛ امّا اينها صابرين ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾اند؛ آن وقتي كه اين موشكها ميآيد اينها صبر ميكنند؛ اينها صابر حين بأس هستند: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾[3]. گرچه در اين كريمه بسياري از خصوصيتها را در تحليل معناي «برّ» و نيكي شمرد؛ ولي در آيهٴ 92 سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾؛ يعني گرچه در تحليل معناي «برّ» بسياري از آن اوصاف ياد شدند؛ ولي آن چهرهٴ برجستهاش انفاق «محبوبِ مجازي» است در راه «محبوب حقيقي» كه ﴿لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾. كه به شهادت آن آيهٴ سورهٴ «آل عمران» معلوم ميشود اين غير از زكات واجب است، چون زكات را عليحده [جداگانه] ذكر فرمود؛ فرمود: ﴿وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَي الزَّكَاةَ﴾[4]؛ با اينكه مسئله زكات را بعداً ذكر ميفرمايد، مسئله انفاق فيسبيلالله را عليحده [جداگانه] ذكر ميكند. اين بُعد اثباتي قضيّه [است] كه اگر كسي مال محبوب را در راه خدا انفاق كرد، به مقام «برّ» و نيكي ميرسد، آنگاه قرآن براي او به خوبي هدايت خواهد بود.
مهاجران و انصار نمونههاي قرآني از انفاقكنندگان
نمونههايي از اين را هم در «مهاجر» و «انصار» بيان فرمود. مهاجرين كساني بودند كه از حبّ مال به در آمدند؛ انصار كساني بودند كه، هم از حبّ مال به در آمدند، هم داخل در محدودهٴ حبّ مال نشدند؛ مهاجر كسي بود كه مال را رها كرد؛ انصار كسي بود كه هم مال را نگرفت و هم آنچه را كه داشت، داد؛ اينها را قرآن ميستايد. در سورهٴ «حشر» وقتي جريان «مهاجر» و «انصار» را تشريح ميكند، ميفرمايد (آيهٴ هشتم سورهٴ «حشر»): ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾؛ يعني اين درآمدها از آنِ آن فقرايي است كه از وطن و از مالشان اخراج شدند، اگر ميخواستند عقيدهٴ شرك را حفظ كنند ميتوانستند بمانند؛ ولي براي حفظ اين عقيده توحيد از ديارشان و از مالشان اخراج شدند؛ نه [اينكه] آنها را بيرون كردند [بلكه] به آنها گفتند اگر خواستيد مهاجرت كنيد (مدينه برويد) حق نداريد چيزي به همراهتان ببريد [و] كلّ اموال اينها را مصادره كردند. و آن عامل مهمّي كه وادارشان كرده است دست از مال و زندگي بردارند و هجرت كنند همان آيهٴ سورهٴ «عنكبوت» است؛ در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ شصت اين است: ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ ـ اين در مكّه نازل شد ـ فرمود: هر جنبندهاي كه اهل پسانداز و ذخيره نيست و شما انسانها كه اهل ذخيره و پساندازيد، همه را خدا روزي ميدهد. فرمود: آن پرندههايي كه اهل ذخيره نيستند، آن جنبندههايي كه اهل ذخيره نيستند؛ مثل اكثر حيوانات ـ اكثر حيوانات اهل پسانداز و ذخيره نيستند، بعضي از حيوانات، مثل موش يا مور و مانند آن اهل ذخيرهاند ـ فرمود: چه حيواناتي كه اهل ذخيرهاند و چه حيواناتي كه اهل ذخيره نيستند، همه را خدا روزي ميدهد: ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ﴾ كه ﴿لاَّ تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾؛ «لا تدخّر رزقها»؛ روزي را ذخيره نميكند، در انبارها جا نميدهد و حمل نميكند. وقتي اين آيه نازل شد مهاجرين تحريك شدند گفتند: خُب، اگر خداست [كه] ما را در مكّه تأمين ميكند [پس] ما را در مدينه هم تأمين ميكند»؛ تمام اين پرندهها كه جا را عوض ميكنند، روزي را كه به همراه نميبرند، تمام اين جنبندهها را خدا رازق است (خدا روزي ميدهد)، اگر اينچنين است، پس ما دست از ديار و اموال برداريم [و] برويم خدمت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم). اينها كساني بودند كه ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾[5]؛ با دست خالي از مكّه بيرون آمدند.
خصوصيات گروه انصار در برابر مهاجران
امّا انصار چه كردند؟ انصار، هم به اينها جا دادند و هم در توزيع غنايم جنگي سعي كردند كه مهاجرين سهم بيشتري ببرند و نه تنها سعي كردند كه مهاجرين سهمي ببرند، كوشيدند كه اصلاً به اين سهم غنيمت دل نبندند [كه] قرآن بر اين [كار انصار] تكيه ميكند؛ وقتي غنايم جنگي را حضور رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند، حضرت فرمود: اين قسمت را به مهاجرين بدهيد كه از نظر امكانات مالي در ضعفاند و شما نگيريد (به انصار فرمود: نگيريد)؛ البتّه بهرهٴ معنوي خواهيد برد. در سورهٴ «حشر» ميفرمايد: انصار به اين كار راضي شدند؛ نه تنها انصار حرفي نداشتند كه مهاجرين از غنايم جنگي ببرند، بلكه قلباً هم به آن غنايم دل نبسته بودند؛ عمده اين است كه وارد در محبّت مال نشدند. بعد از اينكه جريان مهاجرين را در همان سورهٴ «حشر» بيان كرد، جريان انصار را اينچنين تشريح ميكند؛ ميفرمايد: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[6]؛ انصار، مهاجرين را دوست داشتند؛ آنها از اين جهت كه مهاجرِ فيسبيلالله بودند، محبوبِ انصار بودند، ﴿وَلاَ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾[7]؛ يعني آنچه را كه مهاجرين دريافت ميكردند و به دستور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اموال و غنايم را به مهاجرين ميدادند ـ كه مهاجرين ميشدند ﴿أُوتُوا﴾؛ يعني «اتاهم رسول الله مالاً» ـ انصار، در برابر اموالي كه از غنايم نصيب مهاجرين ميشد، اينها در قلبشان احساس حاجت نميكردند، با اينكه فقير بودند؛ ﴿وَلاَ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا﴾؛ نه تنها حرفي نميزدند، نه تنها ميگفتند «تقسيمِ خوبي است، ما نميخواهيم»، در قلبشان [هم] احساسِ حاجتي نبود؛ از اين مرحله بالاتر؛ نه تنها از غنايم چيزي نميبردند و نه تنها ميل نداشتند كه از غنايم ببرند، بلكه آنچه مال خودشان بود هم ديگران را (يعني مهاجرين را) بر خود ايثار ميكردند و انتخاب ميكردند، ولو خود محتاج باشند: ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾؛ يعني ايثار ميكردند (انتخاب ميكردند) اين انصار، مهاجرين را بر خودشان، ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛ گرچه خود اين انصار داراي «خصاصه» باشند؛ «خصاصه» يعني حاجت و فقر؛ اصولاً «خصاصالبيت» آن شكافِ ديوار است، وقتي شكاف بسته نشد ميشود «خصاص»؛ نظير «خُلَّد»، «خُلَّد» آن خَلَل است، آن شكاف وسط را ميگويند «خلل». كاري كه منسجم و هماهنگ نيست ميگويند كار «مختل» [است] كار مختل يعني در وسطش خَلَل هست، شكاف هست، پر نشده. كسي كه نيازي به مال دارد و چيزي كه سدّ حاجت بكند ندارد، ميگويند او گرفتار «خُلَّد» شد؛ يعني گرفتار فقر شد؛ گرفتار «خصاصه» شد؛ يعني گرفتار شكافي شد كه پر نشده. اين گونه از كمبودها را ميگويند «خصاصه»؛ منظور، فقر و حاجت است؛ ﴿وَلاَ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾، آنگاه اين اصل كلّي را در ذيل بيان ميكند كه ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[8]. پس راه فلاح مهاجرين و انصار مشخّص شد؛ مهاجرين ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ﴾[9]، اينها از شحّ نفس نجات پيدا كردند؛ انصار هم ﴿لاَ يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[10]، اينها هم از شُحّ نجات پيدا كردند؛ اگر از شُحّ نجات پيدا كردند قرآن براي آنها هدايت است.
قرآن، درمان رذايل اخلاقي
اگر قرآن «شفاء ما في الصّدور» است، راه درمانش را هم بيان ميكند؛ ميگويد: بُخل مرض است و تا اين مرض معالجه نشد كسي از قرآن استفاده نميكند. و اين مرض را هم به تعبيرات گوناگون بيان فرمود. خطر اين مرض را هم در قيامت بازگو كرد. در سورهٴ «فجر» فرمود: «شما مال را به شدّت دوست داريد»[11]؛ يك وقت انسان به تكاثر علاقهمند است يعني مال زياد ميخواهد؛ يك وقت نه؛ مال اگرچه كم هم كه باشد، هرچه در اختيار اوست آن را به شدّت دوست دارد، در جاهليّت اين خطر بود. در سورهٴ «فجر» ميفرمايد: فقر و غنا هر دو آزمون الهي است؛ كسي را خدا با فقر توهين نكرده است، كسي را هم با غنا تكريم نكرده است؛ هر دو امتحان الهي است و شما نپنداريد كه توانگر مورد كرامت است و تهيدست مورد تحقير (اينچنين نيست، هر دو ابتلا و امتحان الهي است) [12].
اوصاف جاهلان در برخورد با انفاق
آنگاه فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ ٭ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[13]؛ فرمود: دأبِ شما افراد جاهلي اين است كه يتيم را گرامي نميشماريد، بلكه سهم او را ميبَريد و يكديگر را به اطعام مسكين، تشويق و تحريض نميكنيد؛ «تحاضّ» در بين شما نيست؛ يعني تشويق يكديگر به اطعام مسكين در بين شما نيست؛ بايد يكديگر را مُحاضّه كنيد؛ «محاضّه» يعني يكديگر را تشويق كردن به كار خير، ﴿وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[14] ـ «تراث» يعني ارث ـ ارث را به عنوان اكلِ «لمّ» ميخوريد. يك حيوان وقتي ميخواهد علف بخورد، ديگر به اين فكر نيست كه اينجا مزرعهٴ صاحب اوست و آنجا مزرعهٴ همسايهٴ اوست؛ هر چه جلوي دهن اوست ميخورد، اين را ميگويند اكلِ «لمّ» يعني حسابنشده؛ هر چه به دستش رسيد ميخورد؛ به اين فكر باشد كه اين علف حلال است يا آن حرام است، نيست. انساني كه غذا خوردنش [و] تصرّف در اموالش اينچنين است [و] هر چه به دستش رسيد ميگيرد، اين را ميگويند اكلِ «لمّ» ـ آن كه حساب شده است، البته داراي تقواي مالي است ـ ﴿وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾، براي اينكه ايتام و مانند آنها را محروم ميكنيد، ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾، لذا تحاضّي بر اطعام نداريد، كه اين دو امر در قبال آن دو امر است؛ از آنجا كه فرمود: ﴿لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ﴾، براي اينكه ﴿تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾؛ از آنجا كه فرمود: ﴿وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ﴾، براي اينكه شما ﴿تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾. حبّ «جمّ» يعني حبّ انبوه؛ يعني علاقهٴ به مال در دل زياد است ـ نه [اينكه] علاقه به مالِ زياد داريد، آن تكاثر [است و] يك مطلب ديگري است كه ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[15] ناظر به آن است ـ مال، ولو كم هم كه باشد، شما علاقهٴ شديد به اين مال داريد؛ نسبت به اين مال حبّ «جمّ» داريد؛ يعني حبِّ انبوه و فراوان داريد و اين مرض است؛ ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[16].
عواقب بخل در قيامت
آنگاه عواقب زيانبارش هم در قيامت روشن ميشود: ﴿كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً﴾[17] و ساير آياتي كه بخل را به عنوان عذاب يومالقيامه مطرح ميكند كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾[18]؛ يعني آنچه را كه بخل ورزيدند به عنوان يك طوقِ عذاب در گردنشان آويخته ميشود. اگر صدقات مستحبّ باشد [از] بسياري از فضايل محروم است [و] اگر واجب باشد، گرفتار اين عذاب خواهد شد. و جايي از بدن انساني كه بايد به وظيفهٴ انفاق عمل بكند [و] نكرده است، از عذاب الهي خالي نيست.
تذكر: ناظر نبودن آيات مكي زكات به زكات واجب
بسياري از اين آيات در مكّه نازل شده است و در مكّه سخن از زكات واجب نبود؛ زكات واجب، مثل روزه گرفتن در مدينه نازل شده است. البتّه نماز در مكّه بود، ولو با اين ترتيب مبسوطش بعداً آمده است؛ امّا اصل نماز در مكّه بود؛ ولي خمس، زكات، صوم، حج، جهاد، اينها در مدينه نازل شده است. آياتي كه در مكّه نازل شد و دربارهٴ زكات سخن ميگويد يا درباره انفاق سخن ميگويد، آن زكات واجب فقهي نيست كه در نُه چيز است و مصارف هشتگانه دارد؛ اين يا انفاقهاي مردمي و انفاقهاي مستحبّي است يا در موارد لازم كه هماهنگي، ضروري و واجب است، ناظر به آن خواهد بود. كلِّ آياتي كه مشتمل بر زكات، انفاق يا مذمّت از بخل يا مذمّت از مالدوستي است و مانند آن كه در مكّه نازل شد، ناظر به آن زكات واجب نيست، چون زكات واجب مثل صوم در مدينه نازل شده است.
دربارهٴ كسي كه انفاق واجب نكند؛ يعني به دستور الهي مال را فيسبيلالله انفاق نكند و با بخل بهسر ببرد، خداي سبحان هم در سورهٴ «توبه» و هم در غير سورهٴ «توبه» فرمود: [در قيامت] اين مالها را گداخته و داغ ميكنند. در همان آيهٴ معروف «كنز» فرمود: ﴿الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[19]، آنگاه فرمود: ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾[20]؛ اگر كسي اكتناز كرد و آن گنجي را كه بايد در راه خدا انفاق بكند انفاق نكرد، در قيامت آن مال را داغ ميكنند [و] به پيشاني، پهلو و پشت او ميچسبانند. گاهي به عنوان طوقِ عذاب به گردن او ميآويزانند كه فرمود: ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾[21]؛ گاهي هم به عنوان سكّهٴ داغ شده و گداختهشده بر پيشاني، پهلو و پشت او ميچسبانند؛ پس اين از هر طرف گرفتار آهنهاي گداختهاي است كه محصول همان بخل و عدم انفاق اوست. سه قسمت را در سورهٴ «توبه» بيان كرد كه فرمود: اين كنزها، درهمها و دينارهاي اندوخته را داغ ميكنند [و] به پيشاني، پهلو و پشت او ميچسبانند؛ يك قسمت را در غير سورهٴ «توبه» فرمود كه فرمود: آنچه بخل است به عنوان طوقِ عذاب در گردنش آويخته ميشود؛ حالا [يا] درهم و دينار را داغ ميكنند يا بخل را داغ ميكنند؛ يعني اين فلزّ را داغ ميكنند يا آن بخل و ترك انفاق به صورت يك فلزِّ گداخته در ميآيد؛ عليايّحال اين هست. اينها خطرات و زيانهاي بخل و عدم انفاق است.
انفاق، از برجستهترين اصول هدايت قرآني
و در سورهٴ «ليل» هم مسئلهٴ تقواي مالي به عنوان يكي از برجستهترين اصول هدايت قرآني ياد شده است؛ آيهٴ پنج به بعد در سورهٴ «ليل» اينچنين است: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي ٭ وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَي ٭ وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَي﴾؛ اگر كسي اهل اعطا و سخا بود و انسان وارستهاي بود (كه حُسن فعلي و فاعلي، هر دو را داشت) و به قيامت معتقد بود، ما او را براي پايان كار خير ميسّر ميكنيم؛ يعني وسيلهٴ سعادت را براي او فراهم ميكنيم [و] او به آساني اين راه خير را طي ميكند و اگر كسي اهل بخل و استغنا و نظاير آن بود و به قيامت معتقد نبود، ما وسيله بدبختي او را به خوبي فراهم ميكنيم كه به آساني بدبخت ميشود؛ راههاي شرّ را به خوبي طيّ ميكند؛ يعني اين توفيق را از ايشان ميگيريم و آنها را به حال خودشان رها ميكنيم. راه را انسان بايد خودش انتخاب بكند، هر راهي را كه انسان انتخاب كرد، خدا وسيلهٴ طيّ آن راه را هم در اختيار انسان قرار ميدهد؛ فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ﴾[22]؛ راه را خدا آسان ميكند؛ اين طور نيست كه راه معصيت سخت باشد يا راه طاعت سخت باشد؛ تا رونده كدام راه را به حُسن اختيار يا سوء اختيار خودش انتخاب كند. فرمود: ﴿ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ﴾؛ خدا كارش تيسيرِ سبيل است (يعني تسهيلِ طيّ راه)، آنگاه اين را در سورهٴ «ليل» باز كرد؛ فرمود: براي بعضيها پيمودن راهِ خير را آسان ميكنيم؛ براي بعضيها پيمودن راه شرّ را آسان ميكنيم. آن كه بخيل است، راه شرّ را به آساني طي ميكند، چيزي هم جلوي او را نميگيرد. اگر انساني اينچنين شد خُب، يقيناً او از هدايت قرآن بهره ندارد.
بنابراين دو طرفِ سلب و اثبات مسئله بخل را در آيات فراوان بيان فرمود؛ هم آنها كه سعي ميكردند با انفاق، دينِ خدا را ياري كنند، از آنها به عظمت ياد ميكند؛ هم آنها كه با بخل جلوي پيشروي دين خدا را گرفتند، از آنها با مذمّت ياد ميكند.
اشتياق مؤمنان به انفاق جان
در بحثهاي قبل، آيهٴ 92 سورهٴ «توبه» گذشت كه فرمود: يك عدّه ميآيند از شماي پيامبر امكانات ميخواهند كه آنها را به جنگ اعزام بكني و چون امكانات ندارند: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾؛ فرمود: بر اينها حرج نيست؛ بر اينها كه ميآيند اينها را به جبهه بفرستي [و] امكانات نداري اينها را به جبهه اعزام بكني، اينها برميگردند و تمام چشمشان اشك است. نفرمود اينها گريه ميكنند [نفرمود] «تولّوا و يبكون» (اينچنين نيست)؛ يك وقت انسان گريه ميكند، خب قطرات اشك از چشمش ميريزد؛ يك وقت تمام چشم را اشك ميگيرد و يكسره اين اشكها ميريزد، در اين حال ميگويند «چشمش ريخت» نه از چشمش اشك ريخت؛ فرمود: ﴿أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ﴾؛ يعني چشمشان دارد ميريزد، چون قطره نيست كه از چشم جدا باشد؛ تمام اين شبكه چشم را گاهي آب ميگيرد، آن وقت يكسره ميريزد؛ اين را ميگويند «فاضت عينه دمعاً»؛ نه «بكيٰ»، اين مرحلهٴ عاليهٴ بكا است. فرمود: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ﴾؛ نه اشك چشمشان تفيض، آبي كه از بالا [به] پايين ميآيد ميگويند «فاض» «فيض» آن است كه از بالا تنزّل كند. اگر همسطح باشد «فيض» نميگويند، جريٰ و مانند آن ميگويند، ميگويند جريان پيدا كرد؛ امّا نميگويند «فيض» داشت، «فيض» آن است كه از بالا بيايد، قطرات اشكي كه از بالا ميآيد و بر صورت ميريزد ميگويند «فاض». اينها كه مشتاقانه آمدند كه جبهه بروند و امكانات نصيبشان نشد، برميگردند و تمام چشمشان را اشك ميگيرد، بر اينها حرجي نيست: ﴿تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾[23]؛ بر اينها حرجي نيست (اين يك گروه).
تمرد انسان در صورت در خواست انفاق همه اموال
گروه ديگري است كه در سورهاي كه به نام مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، [در] آيهٴ 36 به بعد آمده؛ اوّل جريان دنيا را تشريح ميكند كه ﴿إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلاَ يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ﴾؛ فرمود: اگر مؤمن باشيد و اهل تقوا باشيد، خدا اجرتان را به شما خواهد داد و همهٴ اموال شما را نميخواهد كه در راه خدا انفاق كنيد، چون اگر همهٴ اموال شما را بخواهد خب نميدهيد، براي اينكه ﴿إِن يَسْأَلْكُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال شما را بخواهد كه در راه خدا بدهيد، ﴿فَيُحْفِكُمْ﴾ با احفا و اصرار از شما بخواهد، ﴿تَبْخَلُوا﴾؛ بخل ميورزيد؛ سخن از همهٴ اموال است نه سخن از بعضي اموال، فرمود: اگر همهٴ اموال را خدا از شما بخواهد خب بخل ميورزيد. معلوم ميشود همهٴ اموال را هم خداوند ميتواند بخواهد؛ معلوم ميشود انسان در برابر خدا مالك چيزي نيست. اگر فرمود همهٴ اموالتان را بدهيد؛ نظير كاري كه مهاجرين صدر اسلام كردند، باز لازم است و اگر خدا همهٴ اموال را خواست و انسان نداد، بخل ورزيد؛ يعني يك وصف مذمومي است. فرمود: ﴿إِن يَسْأَلْكُمُوهَا﴾؛ اگر همهٴ اموال را از شما بخواهد و احفا كند و اصرار كند كه شما همهٴ اموال را در راه خدا انفاق كنيد، ﴿تَبْخَلُوا وَيُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ﴾[24]؛ آن ضِغْن، حِقْد، كينه و عداوت دروني كه داريد آشكار ميكنيد. آنگاه فرمود: ﴿هَا أَنتُمْ هؤُلاَءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾؛ شما همانهايي هستيد كه دعوت شديد تا در راه خدا انفاق كنيد، ﴿فَمِنكُم مَن يَبْخَلُ﴾؛ بعضي از شما بخل ميورزند؛ امّا ﴿وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾؛ اگر كسي بخل ورزيد، عليه جان خود بخل ورزيد، زيرا در اين تجارت ابد شركت نكرد و خود سهمي نبرد؛ ﴿وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾. پس اينچنين نيست كه مال براي شما باشد و بگوييد «مال از آنِ ماست»؛ ﴿وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾.
هشدار الهي در صورت عدم ياري دين و انفاق
آنگاه در پايان سوره فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا﴾؛ شما اگر دين خدا را ياري نكرديد، اين طور نيست كه خداي سبحان دست از دينش بردارد: ﴿يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[25]؛ خداي سبحان شما را ميبَرَد، افراد ديگري [را] كه مثل شما نيستند ميآورد. آن افراد كسانياند كه اگر از آنها خواستيم همهٴ مالتان را بدهيد، ميدهند؛ نظير مهاجران صدر اسلام. پس اين هشدار را هم داد؛ فرمود: اگر شما اعراض كرديد، خداي سبحان شما را ميبَرَد [و] افرادي را ميآوَرَد كه دينش را به دست آن افراد احيا كند، آن افراد، ديگر مثل شما نيستند، چون شما بخل ميورزيد و آنها اهل بخل نيستند.
نتيجهٴ بحث
بنابراين اگر قرآن كتاب هدايت است، [پس] كتاب شفاست؛ اوّل مرض را درمان ميكند، بعد در جانِ انسانِ سالم اسرار الهي را ميتاباند. و بخل را مرض ميداند و اين مرض در كنار جان لانه كرده است؛ فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[26] و راه درمانش را هم به عنوان «انفاق» بيان كرد كه اگر كسي تقواي مالي داشت؛ يعني از اين مرض نجات پيدا كرد، آنگاه به خوبي از قرآن بهره ميبرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[5] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 8.
[6] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[7] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[9] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[11] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[12] ـ ر.ك: سورهٴ فجر، آيات 15 ـ 17.
[13] ـ سورهٴ فجر، آيات 17 ـ 20.
[14] ـ سورهٴ فجر، آيات 19 و 20.
[15] ـ سورهٴ تكاثر، آيهٴ 1.
[16] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[17] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 21.
[18] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 180.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.
[21] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 180.
[22] ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 20.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.
[24] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 37.
[25] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[26] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.