أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قرآن کريم براي خانواده و عائله و اهل خيلي حرمت قائل است و چون خيلی حرمت دارد يعنی خدا به خانواده خيلی حرمت داده است در قيامت هم بهترين نعمت اين است که افراد خانواده را با بزرگ آن خانواده محشور ميکند؛ لذا در بخشی از آيات دارد که مردان الهی که به بهشت راه پيدا کردند توفيق دارند که ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[1] فرزندان اينها را برادران اينها را دودمان اينها را به اينها ملحق میکنيم تا آن غربتي که چشيدند به اين شيريني تبديل بشود. انسان بالاخره با عائله و فرزندان و اقوام و قبيله و قوم و خويش خودش لذت ميبرد. اين لذت را ذات اقدس الهی در بهشت نصيب مؤمنان خالص ميکند.
مطلب ديگر اين است که به همان نسبت که انسان از خوشبختي فرزندان خود لذت ميبرد از رنج آنها هم در زحمت است. اگر بچههاي او در زحمت باشند و مشکلات فقر و فلاکت و اينها داشته باشند، اينها هم در آن عالم در رنج هستند، اينطور نيست که حالا بگوييم گذشت و مُردند و رابطه قطع شد، اين چنين نيست. آنها باخبر هستند و از رنج و اندوه فرزندانشان رنج ميبرند و ذات اقدس الهی براي ترميم يک راهحلي هم نشان داد.
مطلب سوم آن است که فرمود براي اينکه شما بعد از رفتن به عالم برزخ از اين جهت مشکلي نداشته باشيد از نظر فرزندانتان و عائلهتان مشکلي نداشته باشيد تا زندهايد با فرزندان و ايتام و عائله ديگران بدرفتاري نکنيد. اگر خداي ناکرده با ايتام ديگران بدرفتاري کرديد ايتام شما هم گرفتار همين بدرفتاري ميشوند و شما در زحمت ميفتيد. اين پيوند را ذات اقدس الهی براي هميشه حفظ کرده است.
مطلب چهارم اين است که در جاهليت - الآن هم ممکن است در بعضي از موارد همينطور باشد - اگر کسي وضع مالياش خوب بود زميني داشت ملک فراواني داشت و مُرد و بچه کوچکي دارد اينها هر چه زودتر با آن خانم که سرپرستش را از دست داد با او ازدواج ميکردند تا به بهانه اينکه همسر او هستند به آن خانواده راه پيدا کنند و به عنوان اينکه کفيل اين بچه هستند مال اين يتيم را کمکم بنام خود ثبت کنند. فرمود اين کار را نکنيد. اگر اين کار را کرديد ديگران هم با بچهها و ايتام شما همين کارها را ميکنند. اين در سوره مبارکه «نساء» است؛ در صدر اين سوره اين آيه است که اگر ميترسيد که حق ايتام را رعايت نکنيد جاي ديگر ازدواج کنيد، نشد، همان يک همسري که داريد بس است. اين براي خيليها حل نميشود که اين چه ارتباطي دارد که اگر ميترسيد حق ايتام را رعايت نکنيد جاي ديگر ازدواج کنيد، نشد، همين همسري که داريد کافي است و همسر ديگري نگيريد. خيليها نميدانستند که براي چه؟ شأن نزول خيلي کمک ميکند. در سوره مبارکه «نساء» آيه دو به همين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً﴾، مال آنها را با خودتان مخلوط نکنيد. نهي ابتدايي است و درست هم هست، اما فرمود آيه سوم: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾، جاي ديگر ازدواج کنيد. حالا چه مثني چه ثُلاث چه رباع، اينجا ازدواج نکنيد. اين يعني چه؟ اگر ميترسيد حق ايتام را رعايت نکنيد جاي ديگر ازدواج کنيد، نشد، به همان يک همسري که داريد اکتفا کنيد ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾ جاي ديگر ازدواج کنيد. اين يعني چه؟ در آيه نُه همين سوره مبارکه وضعش را روشن کرد. فرمود حالا کسي مُرد و يتيمي گذاشت و شما با مادر آن يتيم ازدواج کرديد بسار خوب، اما حق اين يتيم را حفظ بکنيد مال اين يتيم را حفظ بکنيد وگرنه بعد از شما برای ايتام شما هم همين وضع پيش ميآيد. معلوم ميشود يک نحوه عذابي است که اگر به فرزندان او به نوه او بعد از مرگ او آسيبي برسد آن بيچاره هم رنج ميبرد. در همين آيه فرمود: ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديداً ٭ إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فىِ بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ٭ يُوصِيكُمُ اللَّهُ فىِ أَوْلَدِكُمْ﴾[2]، کذا و کذا. حالا روشن ميشود که صدر و ذيلش چقدر به هم مرتبط است.
اوّل انسان تعجب ميکند که ميفرمايد اگر ميترسيد حق يتيم را رعايت نکنيد همان عيالي که داريد بس است! اين چه ارتباطي با او دارد؟ معلوم ميشود که در جاهليت قبل از اسلام اين بود، در جاهليتهاي بعد از اسلام هم در خيلي از جاها همينطور بود، که اگر کسی وضع مالياش خوب بود زميني داشت و مُرد و بچه کوچک داشت، فوراً با مادر آن بچه يعني مادر آن يتيم ازدواج ميکردند که داخل در زندگي آنها بشوند کفالت او را ميگرفت تا مال يتيم را بخورد؛ لذا فرمود اگر ميترسيد که آلوده بشويد همان عيالي که داريد بس است و با اين زن ازدواج نکنيد. اگر ﴿خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ﴾ جاي ديگر ازدواج کنيد چرا اينجا ميآييد؟ بعد حالا ازدواج کرديد اگر اموال يتيم را رعايت نکرديد، بترسيد چون برای يتيمهاي شما هم همين حساب ميآيد.
غرض اين است که اينطور نيست که وقتی انسان مُرد کلاً رابطهاش از خانواده قطع بشود. آن بيچاره که در قبر است از اينکه بچههايش در زحمت باشند رنج ميبرد، و اگر اينها در رفاه باشند لذت ميبرد؛ لذا يکي از بهترين رفاههايي که ذات اقدس الهی وعده داد که به مؤمنين ميدهيم فرمود که زن و بچه او را به او ملحق ميکنيم که اين خانواده باهم باشند و لذت ديدار باهم را داشته باشند ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ اما ﴿وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾[3]، چيزي از اعمالشان کم نميگذاريم اما اين نعمت را هم به اينها ميدهيم که اينها به خانوادهشان برسند. اگر کسي بود ميخواهد پدرش را ببيند جدّش را ببيند ميبيند، اگر جد و پدر بودند خواستند نوه را ببينند، اينها هم ميبينند.
اما بحث رسمي ما در اين بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارک پيغمبر بود که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[4] ظاهرش حصر است. از اين حصر معلوم ميشود که غير از بينه و سوگند چيزي در محکمه کارساز نيست، اين يک؛ و چون در کنار همين حصر آمده است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[5] معلوم ميشود که بينه حق مسلّم مدعي است و سوگند حق مسلّم منکر، نه مدعي ميتواند سوگند ياد کند و نه منکر ميتواند بينه اقامه کند. اين ظاهرش حصر است.
اما وقتي شواهد ديگر را بررسي ميکنيم، ميبينيم اين حصر حصر اضافي است نه حصر حقيقي. اين «الآيات يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً» «الروايات يفسّر بعضه بعضا» خدا صاحب جواهر را غريق رحمت کند! گرچه بزرگان هم اين را گفتند اما صاحب جواهر ميگويد که اين روايت از وجود مبارک حضرت امير است آن روايت از وجود مبارک امام عسکري است، اين را قرينه قرار ميدهم براي آن، براي اينکه اين چهارده نفر مثل يک نفر هستند. حرف يک نفر را شما ميتوانيد باهم جمع کنيد. فرمود شما تعجب نکنيد که تقريباً بيش از 150 سال فاصله شد و نگوييد اينها چهارده نفر هستند چگونه حرف اوّلي را به قرينه دوّمي حل ميکنيد؟ خدا غريق رحمتش کند فرمود اين چهارده نفر به حسب ظاهر چهارده نفر هستند اما در حقيقت يک نفر هستند چون همهشان معصوم هستند همهشان از يک جا حرف ميزنند، اينطور نيست که درسهاي خارج حوزه و امثال ذلک را خوانده باشند چون اينها يک نفر هستند من حرف اين يازدهمي را قرينه قرار ميدهم براي اينکه اوّلي منظورش اين است. [6]
پرسش: تأخير بيان از وقت حاجت پيش لازم نميآيد!
پاسخ: نخير، براي اينکه آن وقت موضوعش محقق نبود و لازم نبود، اگر بود همان وقت هم گفته بودند، يا گفتند و به ما نرسيده است. اما الآن که به دست ما رسيده ، معلوم ميشود موضوعش محقق شده است، معلوم ميشود نيازش محقق شده است وگرنه چيزی که تأخير بيان از وقت حاجت باشد حجيت ندارد؛ اما اين بيان يک بيان نوراني است، خيلي بيان لطيفي است، اين يک بيان فقهي نيست اين يک بيان کلامي و نوراني است. ببينيد فرمود اينکه ميبينيد من حرف امام يازدهم را قرينه قرار ميدهم براي حرف امام اول براي اين است که اينها يک نفر هستند. خيلي اين ديد ديد وسيع و خوبي است. يک نفر معصوم چهارده نحو، حرف ميزند.
اين «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، چند تا حصر دارد: يکي اينکه در محکمه غير از بينه و يمين چيزي کارساز نيست. دوم اينکه بينه الا و لابد به عهده مدعي است. سوم اينکه يمين الا و لابد به عهده منکر است. اين سه تا حصر؛ اما بعد ما ميبينيم که اين چنين نيست. اگر اين حصر حصر حقيقي بود نبايد فتوا بدهند که قاضي ميتواند در «حقوق الناس لا في حقوق الله» به علم خود عمل بکند و اگر اين بود يمين مردوده معنا نداشت. معلوم ميشود اين حصر حصر اضافي است نه حصر حقيقي؛ يعني «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» «غالباً»، ولي اگر يک جايي علم قاضي حاصل شد، آنجا متّبع است، يا نه، اين مدعي دفتر حساب مغازهاش را آورد، بجاي اينکه دو تا شاهد عادل بياورد اين دفتر را آورد سند را آورد قبض رسيد را آورد و پيروز شد. يا منکر دفترش را آورد امضاي طرفين را آورد نشان داد و پيروز شد. پس اين چنين نيست که همه جا الا و لابد يمين يا الا و لابد بينه، اين حصر حصر غالبي است، وقتي حصر غالبي شد، اگر ما رواياتي داشتيم که قاضي ميتواند به علم خود عمل بکند با اين حصر منافاتي ندارد چون اين حصر نسبي است نه حصر حقيقي، «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» و علم قاضي.
اينکه «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي» يعني غالباً وگرنه اگر او يمين مردوده را انشاء بکند حجت الهي است و اگر گفته شد «وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» اگر منکر بينه اقامه کند آن هم مسموع است. در بيانات علما آمده که اين منکر «لو استمهل»[7] در محکمه گفت به من مهلت بدهيد من يک بررسي جديد بکنم. بررسي جديد کرد سندها را آورد امضاها را آورد قبضها را آورد ديد که پول را داده است، بدون قسم ثابت شد که حق با او است و پول را داده است، پس اين حصر حصر اضافي است.
مطلب بعدي فرع بعدي اين است که: منکر که يمين را ارجاع ميدهد خودش دوباره ميتواند يمين را انشاء کند يا نه؟ آيا در يمين مردوده که منکر ميگويد من سوگند ياد نميکنم او سوگند ياد کند من ميپذيرم، خود اين به معناي اقرار است؟ نه، خود اين به معناي اسقاط حق است؟ نه، خود اين به معناي تفويض حق است؟ نه. پس خود اين به چه معنا است؟ خود اين به معناي تنصيف حق است يعني من حق دارم سوگند ياد کنم بخشي از اين حق را به او ميدهم، اگر او سوگند ياد کرد من سوگند ياد نميکنم، اما اگر من خودم خواستم سوگند ياد کنم میتوانم؛ درست است به او گفتم که يمين مردوده را انشا کند اما قبل از اينکه او انشاء کند خودم انشاء کردم، اينطور نيست که ردّ يمين يعني اسقاط حق، ردّ يمين يعني استيفاي تمام حق، نخير! نه به معناي اسقاط حق است و نه به معناي استيفاي تمام حق است، نه به منزله اقرار است؛ بلکه به منزله بهرهبرداري از گوشهاي از حق است. اين يمين حق او است يا بالمباشره يا بالتسبيب، يا خودش اين يمين را انشاء ميکند يا برمیگرداند که او انشاء بکند، ولي قبل از اينکه او يعني مدعي يمين را انشاء کند خودش يمين را انشاء میکند، محکمه ميپذيرد.
پس هم حصر «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» حصر اضافي است نه حقيقي، هم حصر «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» حصر اضافي است نه حصر حقيقي. از «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر» از دو راه حصر استفاده ميشود: يکي منطوقاً يکی مفهوماً. اينکه ميگويد «وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، اين حصر يمين است در منکر بالمنطوق، نفي يمين است از مدعي بالمفهوم. در جمله أولي که دارد «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي»، حصر بينه در مدعي است بالمنطوق، نفي بينه از منکر است بالمفهوم. مفهوماً و منطوقاً حصر است قبول، اما حصرش در اينجا حصر اضافي است نه حصر حقيقي، به دليل اينکه اگر «استمهل المنکر» که به من مهلت بدهيد من يک بررسي بکنم، بررسي جديد کرد و مدارک آورد و هم قاضي قبول کرد هم او قبول کرد محکمه حق را به او ميدهد. اينطور نيست که الا و لابد او بايد سوگند کند. شواهد ديگري اقامه کردند براهيني اقامه کردند ادلهاي آوردند و قاضي علم پيدا کرد، اين نه بينه مدعي است نه حلف منکر؛ بلکه علم قاضي است. پس «فتحصّل» اين حصر اضافي است نه حصر حقيقي، و فرصت هست براي استمهال.
آخرين بحث اين است که اين کارها بايد کجا انجام بگيرد؟
پرسش: ... نوبت به منکر که نمیرسد، مرتبه حرفهاي منکر بعد است. اگر منکر يک دليلي آورد پس معلوم است که بينه مدعي مخدوش شده است.
پاسخ: بله يا تعارض بينتين است. يک وقت است که مثلاً ما ميگوييم اين روايت جعل است يک وقتي نه، جعل نيست تعارض بينتين است. اگر جعل باشد از باب تعارض نيست اهم و مهم نيست اظهر و ظاهر نيست، اما اگر تعارض باشد بله ميبينيم اظهر چيست؟ ظاهر چيست؟ عام چيست؟ خاص کدام است؟ مطلق کدام است؟ مقيد کدام است؟ اين يک علاج داخلي دارد؛ اما اگر يکي ضعيف باشد، يعني آن حجت است اين هم حجت است منتها آن تقدم دارد، اگر او بينه اقامه کرد، مطلب تمام است مگر اين در قبالش يک بينهاي اقامه کند که شواهد را به هم بزند.
غرض اين است که از تمام اين جملهها اگر حصر برميآيد مفهوماً أو منطوقاً، حصرش حصر نسبي است نه نفسي؛ لذا اگر منکر يمين مردوده داشت معنايش اقرار نيست معنايش اسقاط حق نيست معنايش تفويض حق نيست؛ معنايش تنصيف است، يعني من حق دارم بالمباشره أو التسبيب اين يمين محقق بشود يا خودم سوگند ياد بکنم به اين جهت، يا برگردانم به مدعي در جهت خلاف، سوگند ياد کند؛ لذا قبل از اينکه اين يمين مردوده را او انشاء کند و سوگند ياد کند، خودش ميتواند سوگند ايراد کند و مسئله را حل کند.
آخرين مسئلهاي که مرحوم محقق نقل ميکند اين است که همه اين کارها بايد در محکمه قضا انجام بگيرد. بيرون از محکمه اگر بخواهد حلف و امثال ذلک صورت بگيرد دليلي بر شرعيتش نيست چون در خصوص مال مردم اصل اين است که اختلاف با بينه و سوگند و قسمخوردنها ثابت نميشود، «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[8] با سوگند و اينها که حل نميشود. اگر با سوگند و اينها حل شد آن مقداري که «خرج بالدليل» در محکمه قضا است. اگر کسي مريض بود مضطر بود و امثال ذلک ممکن است استحلافش بيرون محکمه قضا صورت بگيرد اما اينکه ايشان ميفرمايند بايد که الا و لابد در محکمه قضا باشد به همين مناسبت است که فرمود: «و لا يستحلف الحاکم أحدا الا في مجلس قضائه، الا مع العذر کالمرض المانع و شبهه» آن وقت «فحينئذ يستليم الحاکم من يحلفه في منزله» اگر نتوانست بيايد «و کذا المرأة التي لا عادة لها بالبروج إلي مجمع الرجال»[9] اگر خانمي نتوانست يا مثلاً از اينکه در جمع مردان حاضر بشود حريم ميگرفت حاکم شرع ميتواند استحلاف او را در همان منزل انجام بدهد.
بعضي از روايات است که حالا اگر امروز دير شد نشد بخوانيم إنشاءالله شايد فردا بخوانيم. فرمودند در قسم دو تا مطلب است: يکي اينکه اين شخص سوگند که ياد ميکند اگر – معاذالله - سوگند دروغ ياد کرد «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»[10] و اگر سوگند راست ياد کرد آن طرف مقابل الا و لابد بايد قبول بکند و اگر خداي ناکرده بيحرمتي کرد به قسم و نقض حلف کرد و سوگند را پشت پا زد در روايات هست که اگر قسم راست را کسي در محکمه انشاء کرد و ديگري بياعتنايي کرد به اين قسم، اين به منزله اهانت به عرش الهي است. نام ذات اقدس الهی و اعتقاد ديني، بهترين وديعه عالم است که کل عالم همهاش ميگويند او او او، حالا اگر کسي گوش شنوا داشته باشد ميشنود که همه عالم ميگويند او. هيچ موجودي نيست که الّا ﴿ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[11] هيچ موجودي در آسمانها و زمين نيست مگر هر لحظه «توحيدگوی او نه بنی آدمند و بس / هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد»[12] اگر آن بزرگوار اين شعر را گفته از همين آيات گرفته ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[13] يک موحد بهترين لذت عالم را ميبرد، از هر جايي که ميرود صداي الحق الحق الحق را ميشنود. بهشت اينطوري است.
غرض اين است که اين روايات که دارد اگر کسي حرمت نام ذات اقدس الهی را رعايت نکند عرش به لرزه در ميآيد، به همين مناسبت است.
باب ششم دارد که «بَابُ وُجُوبِ الرِّضَا بِالْيَمِينِ الشَّرْعِيَّة»، «مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع» نقل ميکند که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَحْلِفُوا إِلَّا بِاللَّهِ وَ مَنْ حَلَفَ بِاللَّهِ فَلْيَصْدُقْ وَ مَنْ لَمْ يَصْدُقْ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ» طرف مقابل تصديق کند. اگر او تصديق نکرد اين «يصدِّق» است «فَلْيَصْدُقْ وَ مَنْ لَمْ يَصْدُقْ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ مَن حُلِفَ لَهُ بِاللَّهِ فَلْيَرْضَ» اگر کسي به الله سوگند ياد کرد طرف مقابل بايد بپذيرد. «وَ مَنْ حُلِفَ لَهُ بِاللَّهِ فَلَمْ يَرْضَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[14] او ارتباطي با خدا ندارد.
در روايت سوم اين است که «وَ مَنْ لَمْ يَصْدُقْ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ» «وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّه»[15]. اين «فليس من الله» در روايتهاي بعدي هم، هم مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) و هم غير صدوق نقل کردند. حالا بخشهاي ديگر إنشاءالله براي نوبت بعدي.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره طور، آيه21.
[2] . سوره نساء، آيات 9 الی 11.
[3]. سوره طور، آيه21.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[5]. عوالي اللئالي، ج1، ص244.
[6]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[7] . تحرير الوسيلة، ج2، ص419.
[8]. عوالی الئلالی، ج1، ص389.
[9]. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص79.
[10]. بحار الأنوار، ج101، ص283.
[11]. سوره جمعه، آيه1.
[12]. مواعظ سعدی، قصيده شماره12.
[13]. سوره اسراء، آيه44.
[14]. وسائل الشيعه، ج23، ص211.
[15]. وسائل الشيعه، ج23، ص211.