أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)﴾
شُحّ و بخل، مهمترين مانع تقواي مالي
در بيان اينكه تقواي مالي باعث بهرهبرداري از قرآن كريم است، مطالبي به عرض رسيد كه به استناد آن مطالب، خداي سبحان انسان را به تقواي مالي فرا ميخواند و دعوت ميكند. مهمترين عاملي كه مانع اين تقواست همان شُحّ و بخلِ دروني است [به عبارت ديگر] مالدوستي، مانع اين تقواي مالي است. و اين مالدوستي هم انسان را رها نميكند، در كنار جان انسان جا كرده است كه خداي سبحان هشدار داد؛ فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ يعني شُحّ و بخل، در جان شما حضور دارد؛ اين طور نيست كه جداي از جانتان باشد. در سورهٴ «نساء» آيهٴ 128 اينچنين فرمود: ﴿وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾، آنگاه در سورهٴ «حشر» و در سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[1]؛ شحّ همان بُخل اكيد است. پس بخل كه يك مرض دروني است، در جان آدم جا كرده است؛ غايب نيست كه اين بيماري؛ گاهي حضور داشته باشد [و] گاهي غيبت، بلكه همواره حاضر است. اگر انسان اين بيماري را فوراً درمان نكند، افزوده خواهد شد.
راه درمان بيماري شحّ و بُخل
و راه درمانش هم همان طوري كه قرآن كريم ارائه داد، اين بود كه نعمتهايي كه در دست انسان است براي انسان تحليل كند كه مبدأ فاعلي اين نعمتها خداست و پايان اين نِعَم هم به دست خداست و انسان بين آن مبدأ و اين منتها؛ يا خليفةالله است، اگر ﴿جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾[2] را اينچنين معنا كنيم؛ يعني خداي سبحان شما را خليفهٴ خود قرار داد؛ يا انسانها خليفهٴ يكديگرند كه ﴿جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾؛ يعني شما را خداي سبحان خليفهٴ نسل قبل قرار داد؛ يعني شما بايد عبرت بگيريد كه اين مالها در دست ديگران بود، بهره بردند [و] رفتند، [اكنون به] دست شماست [و] شما هم رفتني هستيد؛ به هر دو تعبير كه انسان خليفهٴ نسلهاي گذشته باشد يا انسان خليفهٴ خدا باشد، نشانهٴ آن است كه در اين چند صباحي كه اين نعمت به دست اوست، موظّف است انفاق كند.
نقش انفاق در بهرهمندي از قرآن
براي اينكه اهميّت مسئلهٴ انفاق روشن بشود، خداي سبحان تشويق فرمود كه من شخصاً صدقات را قبول ميكنم؛ در سورهٴ «توبه» آيهٴ 103 و 104 اينچنين فرمود كه ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٭ أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾؛ [فرمود: خداوند صدقات را اخذ ميكند] در بخش زكات به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امر كرد كه «از اموال اينها صدقهاي بگير كه اينها را پاك كند»؛ معلوم ميشود انساني كه صدقه يعني زكات [را] نداد، انساني است ناپاك، و اگر ناپاك بود هرگز از قرآن بهرهاي ندارد، چون قرآن كتابي است كه ﴿لايَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[3] و اگر صدقه داد تطهير ميشود و اگر تطهير شد، توان بهره از قرآن را دارد، چون قرآن ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾؛ هم بُعد سلبي قضيّه را بيان كرد [و] هم بُعد اثباتي قضيّه را، لذا فرمود قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[4] است. آنها كه تقواي مالي دارند پاكاند، آنها كه پاكاند از قرآن بهره ميبرند؛ آنهايي كه تقواي مالي ندارند، ناپاكاند و اگر كسي ناپاك بود راهي براي فهميدن قرآن ندارد: ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ پس قبل از صدقه دادن، انسان ناپاك است. كسي كه تقواي مالي ندارد معارف قرآن را درك نميكند، و اگر انفاق كرد [و] صدقات لازمه را داد، ميشود طاهر؛ وقتي طاهر شد، توان مساس با قرآن را دارد، چون قرآن «يمسّه المطّهرون».
تقواي مالي، سبب طهارت انسان
پس اگر در اول سورهٴ «بقره» فرمود: قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است [و] آنگاه در تحليل معناي تقوا، تقواي مالي را هم اخذ كرده است، براي آن است كه اگر كسي تقواي مالي نداشت، ناپاك است و اگر ناپاك بود، از قرآن بهرهاي نميبرد ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾[5] كه يا ضمير ﴿تُطَهِّرُ﴾ به همان صدقه برگردد كه جمله ﴿تُطَهِّرُ﴾ در محلّ نصب باشد تا صفت براي صدقه قرار بگيرد [به عبارت ديگر] ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ أي «صدقةً مطهّره»، لذا ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ مرفوع شد تا اينكه جمله صفت باشد براي صدقه؛ يا نه؛ ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ يعني تو آنها را تطهير ميكني، كه البتّه اين احتمال دوم يك مقدار ضعيف است، براي اينكه اگر ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ يعني «أنت تطهّرهم»، جواب ﴿خُذُ﴾ قرار ميگرفت و جواب امر مجزوم بود؛ ولي اين احتمال دوم را جملهٴ دوم تأييد ميكند كه فرمود: ﴿وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[6]؛ يعني تو آنها را تزكيه ميكني. عليٰايّحال تقواي مالي باعث طهارت خود انسان است. اين لسان تهديدي كه اگر كسي تقواي مالي نداشت، طاهر نيست.
خداي سبحان، گيرندهٴ حقيقي انفاق
و امّا لسان تشويقياش ـ ضمن اينكه فرمود: ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾[7] كه اين هم يك لسان تشويق است ـ فرمود: ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[8] ـ اين را به عنوان تشويق ذكر ميكند ـ ميفرمايد: مگر نميدانند كه خداي سبحان توبهٴ انسان تائب را ميپذيرد و صدقهٴ انساني كه اهل صدقه است را قبول ميكند؟ تعبيرِ قبولِ صدقه به «اخذ» است، فرمود: خدا ميگيرد: ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾؛ يعني بر فرض هم توبه، توبهٴ نصوح نباشد، مقداري هم آميخته باشد و مشوب باشد، باز خدا تجاوز ميكند از گناه اينها؛ ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾؛ يعني «يتجاوز عن سيّئات عباده»، ﴿وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[9]؛ خدا اين صدقه را قبول ميكند، خدا ميگيرد. كدام تشويق بالاتر از آن است كه خداي سبحان بفرمايد: «آن صدقهاي كه ميدهيد به دست من ميرسد، من شخصاً اخذ ميكنم»؟ چون اخذ صدقه از اوصاف فعليّه خداست؛ نه از اوصاف ذاتيّه، اوصاف فعلي را از مقام فعل انتزاع ميكنند؛ آن مؤمني كه شايستهٴ تصدّق است و انسان با نيّت به او صدقه ميدهد، قبل از اينكه به دست اين مؤمن برسد به دست گيرندهٴ حقيقياش كه خداست ميرسد: ﴿يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛ اوست كه صدقات را ميگيرد، ﴿وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[10].
اهميت انفاق در روايات
رواياتي را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي از جوامع روايي ما در زمينهٴ اخذ صدقه نقل كرده است كه ملاحظه ميفرماييد. مرحوم فيض در صافي ذيل آيهٴ كريمه ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾[11] از كافي نقل ميكند كه امام صادق(سلام الله عليه) اينچنين فرمود؛ «و في الكافي عن الصادق(عليه السلام): إنّ الله تبارك و تعالي يقول ما من شيءٍ إلاّ و قد وكلّت به من يقبضه غيري إلاّ الصدقة»؛ همهٴ آن اموري كه بر بندگان انجامش لازم است، من نماينده تعيين كردم كه آنها را نمايندگان من بگيرند، فقط صدقه را شخصاً ميگيرم، «إلاّ الصدقه فانّي اتلقّفها بيدي تلقفاً» ـ «تلقّف» يعني اخذ سريع ـ آنگاه خودم ميگيرم و خودم ميپرورانم و بازدهش به خود آن شخص صدقهدهنده برميگردد: «حتّي أنّ الرّجل ليتصدّق بالتمرة أو بشقِّ تمرة فاربّيها له كما يرّبي الرجل فلُوَّه و فصيله فيأتي يوم القيامه و هو مثل اُحد و اعظم من اُحد»[12]؛ فرمود: اين صدقه را من خودم شخصاً ميگيرم و براي او ميپرورانم؛ همانطوري كه يك انسان برّه را، فرزند بز را يا فرزند ميش را يا فرزند شكار را مثلاً ميپروراند [و] آن را بزرگ ميكند، من هم صدقه را ميپرورانم [و] مثل كوه اُحُد يا مهمتر از كوه احُد ميكنم.
سرانجام رباخواري و عاقبت انفاق
اين همان است كه در باب صدقه گفته شد صدقه ده برابر پاداش دارد و اگر خداي سبحان ببيند اين از مال حلال بود و از نفس طوبا صادر شده است، يك درهم را به هفتصد برابر يا 1400 برابر يا بيش از اين ميرساند كه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾؛ يعني شد هفتصد برابر، ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾؛ يكي شده 1400 برابر، ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[13] كه ديگر به حساب در نميآيد كه خداي سبحان با وسعتش و با علمي كه دارد، كجا يكي را هزاران برابر كند خودش ميداند. اين همان است كه فرمود: اگر كسي گرفتار ربا شد و خواست از اين راه ترقّي كند، ما ربا را در مَحاق مياندازيم: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾[14]؛ اين ماه اوايل يك درخشش و فروغي دارد و مطلوب است (اوايل هلال) و اواسطش كه «بَدر» شد كمال مطلوبيت را دارد و انگشتنماست و همه به سمت او نگاه ميكنند، بعد كمكم آخرِ ماه به مَحاق ميافتد؛ ميفرمايد: رباخوار چنين وضعي دارد؛ ممكن است در جامعه انگشتنما باشد، چشمگير باشد [و] همه جا بتابد؛ ولي پايان زندگياش گرفتار مَحاق ميشود؛ ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾؛ اما ﴿وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ﴾[15]؛ صدقه را در «رَبْوَه» و برجسته قرار ميدهد، صدقه را ميپروراند، صدقه را حداقل يكي [را] 1400 برابر ميكند و بقيهاش را فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[16]؛ بيش از اين مقدار ميدهد اما ميداند كه به چه كسي بدهد و در چه زمينهاي هم اين وسعت را اعمال كند، لذا فرمود: شخصاً خداي سبحان صدقه را قبول ميكند و چند برابر ميكند.
به دست خدا رسيدن انفاق بندگان
عن السجاد(عليه السلام) «ضمنت علي ربّي أن الصدقه لا تقع في يد العبد حتّي تقع في يد الرّب و هو قوله ﴿هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾»[17]؛ امام سجّاد(سلام الله عليه) ميفرمايد: اين را من ضامنم كه صدقه قبل از اينكه به دست گيرنده قرار بگيرد به دست خدا قرار ميگيرد و ظاهر آيهاي كه فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ اين است كه خدا قبول ميكند. درباره امام سجاد(عليه السلام) [آمده:] «كان علي بن الحسين(عليهالسلام) إذا أعطي السائل»؛ اگر چيزي را به يك سائل اعطا ميفرمود، «قبّل يد السائل»؛ دست سائل را ميبوسيد، «فقيل له لم تفعل ذلك؟»؛ به حضرت عرض ميكردند كه چرا دست سائل را ميبوسي؟ «قال لأنّها تقع في يد الله قبل يد العبد»؛ ميفرمود: اين صدقه قبل از اينكه به دست سائل برسد به دست خدا ميرسد، پس اين دست سائل، صدقه را از خدا ميگيرد؛ نه از انسان، چون انسان به قصد خداي سبحان و في سبيلالله ميدهد، [پس] به خدا تقديم ميكند، [آنگاه] خدا ميگيرد و به اين سائل اعطا ميكند، پس دست سائل از دست خدا گرفت؛ نه از دست شخص، «لأنّها تقع في يد الله قبل يد العبد و قال ليس من شيء إلا وكّل به ملك إلا الصدقه»؛ تمام كارها را فرشتگان، موكَّلاند و انجام ميدهند؛ مگر جريان صدقه را كه «فانّها تقع في يد الله»[18]؛ به دست خداي سبحان ميرسد و از آنجا به دست سائل ميرسد. در كتاب كافي و تفسير عيّاشي هر دو عن الصادق(عليه السلام): «كان أبي إذا تصدّق بشيء وضعه في يد السائل ثمّ ارتدّه منه فقبّله و شمّه ثم ردّه في يد السائل»[19]؛ امام صادق(سلام الله عليه) ميفرمايد: پدر بزرگوارم، امام باقر(سلام الله عليه) اگر چيزي را صدقه ميداد، وقتي اين مال را در دست سائل ميگذاشت، آن را برميگرداند و ميبوسيد و ميبوييد، بعد به سائل ميداد، (زيرا) براي حضرت اينچنين مسلّم بود كه اين مال به دست خدا افتاده است. چون اين «اخذ» صفتِ فعل است، اگر يك انسان چنين بينش دروني داشته باشد، مشاهدهاش براي او خيلي سخت و ممتنع نيست، چون اين صفات فعليّه خداست. صفت فعل را اگر انساني اهل معنا باشد مشاهده ميكند، چون خداي سبحان ديگران را تشويق كرد كه چرا در ملكوت عالم نگاه نميكنيد: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[20]؛ بنابراين اگر كسي اهل ملكوت بود اين راه براي او باز است كه ببيند اين نعمت به دست چه كسي ميرسد.
دستور العملهاي برخورد با سائل در روايات
و في الخصال عن اميرالمؤمنين(عليه السلام) «إذا ناولتم السائل الشيءَ فاسألوه أن يدعو لكم فانّه يجاب فيكم و لا يجاب في نفسه لاّنهم يكذبون و ليرد الذي يناوله يده الي فيه فليقبلها فانّ الله عزّوجلّ يأخذها قبل أن تقع في يد السائل كما قال الله عزّوجلّ: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ﴾»[21]؛ از اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيده است كه فرمود: اگر چيزي را به سائل داديد، از او بخواهيد كه براي شما دعا كند، زيرا دعاي سائل براي مُعطِي مستجاب است و براي خودش مستجاب نيست، چون نوعاً دروغ ميگويند! از آن جهت كه نوعاً دروغ ميگويند و مضطر نيستند دعاي آنها مستجاب نيست؛ امّا از آن جهت كه دستشان متبرّك شد، [چون] چيزي را گرفت كه دست خداي سبحان به او رسيد، از اين جهت دعاي آنها براي مُعطي مستجاب است (نه براي خودشان). مرحوم ابنبابويه قمي در همين باب «فضل الصدقه» [در] جلد دوم من لا يحضره الفقيه دارد كه [پيامبر اكرم فرمود:] «اگر كسي سؤال كرد شما رد نكنيد»؛ گويا شخص عرض كرد كه اينها نوعاً وضعشان خوب است، فرمود: البتّه؛ اگر اينها راست ميگفتند كه احدي از شما باقي نميمانديد؛ چون اينها دروغ ميگويند شما زندهايد؛ و الاّ اگر كسي واقعاً مستحق باشد (نيازمند باشد) و سؤال بكند و مسلمين به داد او نرسند، آن آه او كسي را باقي نميگذارد! فرمود: اگر اينها دروغ نميگفتند كه شما باقي نميمانديد؛ كذب اينها باعث است كه شما سرپا هستيد و امّا شما كسي را رد نكنيد[22]. در همين بياني كه از خصال نقل شده است، اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) چند مطلب را فرمود: يكي اينكه از سائل بخواهيد براي شما دعا كند، زيرا دعاي او گرچه براي خودش مستجاب نيست؛ براي شما مستجاب است؛ امّا مطلب ديگر فرمود: «و ليرد الذي يناوله يده إلي فيه»؛ اگر كسي چيزي به سائل داد، دستش را به دهن ببرد و دستش را ببوسد: «و ليرد الذي يناوله»؛ يعني اين مُعطي كه چيزي به سائل داد، «و ليرد»؛ رد بكند، چه چيز را؟ «يده»؛ دستش را، كجا ببرد؟ «الي فيه»؛ به فوه و دهنش ببرد، «فليقبلّها»؛ دست را به فوه و دهن ببرد و ببوسد براي اينكه [اين] دست به دست خدا رسيده است؛ «و ليرد الذي يناوله يده الي فيه فليقبلها فإنّ الله عزّوجلّ يأخذها قبل أن تقع في يد السّائل»[23]؛ خدا قبول ميكند.
عظمت كار انفاقكننده و ذلت سائل
اين است كه از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه اگر كسي بداند سؤال چقدر ذلّتبار و ننگين است، احدي از احدي چيزي نميخواهد و اگر كسي بداند اعطاي [به] سائل چقدر عظيم و مهم است، احدي، احدي را رد نميكند. و اين هم از بياناتي است كه مرحوم ابنبابويه قمي در پايان من لا يحضره الفقيه از رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه قبل از حضرت احدي به اين كلمات تفوّه نكرد: «اليد العليا خير من اليد السفلي»[24]؛ «دست بخشنده و دهنده» از «دست بگير» بهتر است، و خلاصه دستي از «دست بگير» بدتر نيست.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه انسان با اين انفاق دارد آن سنگينترين مرض را كه شُحِّ دروني است درمان ميكند و هم جامعه تأمين است [و] از خطرها محفوظ است؛ هم انسان دارد آن شحّ دروني را درمان ميكند.
پرسش ...
پاسخ: هر دو علي ايّ حال به دست خدا رسيده است (هر دو به دست خدا رسيده است)؛ منتها از اينكه امام(سلام الله عليه) گاهي دست سائل را ميبوسيد، براي اين بود كه او هم به دست خدا رسيده است، دست خودش را [هم] كه ميبوسد.
چون [دست سائل] از آن جهت كه با دست خدا تماس گرفته است از آن جهت است؛ و الاّ آن دست كه دست محترمي نيست؛ مثل اينكه خود آن مَتاع را هم حضرت گاهي بو ميكرد.
نقش تقواي مالي در بهرهمندي از قرآن
بنابراين اين تقواي مالي آن نقش را دارد كه آن شحّ و بخل دروني كه در درون جان انسان لانه كرده است را حل ميكند؛ ﴿وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[25] و در سورهٴ «حشر» و در سورهٴ «تغابن» هم فرمود: اگر كسي از اين مرض نجات پيدا كرد، به فلاح رسيده است: ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[26]؛ اين تقواي مالي چون شحّ دروني را درمان ميكند، زمينه ميشود براي طهارت روح، وقتي روح طاهر شد توان مِساس با قرآن را دارد. لذا قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[27] است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ او البته كارش حرام است، اما اگر چيزي از انسان (به خصوص) خواست، انسان ولو به جواب حَسَن [هم كه شد] او را ردّ نكند.
سخن در سؤال نيست؛ سخن در اعطاست. اگر انسان بداند كه كسي دروغ ميگويد ـ مثل اينكه علم اجمالي دارد به كذب اين گدايان پيشهور ـ [و با اين حال به آنها كمك كند] البته او دارد خير انجام ميدهد (از اين جهت خير است)، اگر مفاسدي بر آن مترتّب بود از باب تزاحم يا اجتماع امر و نهي از بحث بيرون است.
انساني كه از قرض امتناع ميكند براي اين است كه گرفتار بخل است. بخل، يك بيماري است كه نه بخششِ رايگان را اجازه ميدهد [و] نه بخشش معالعوض را. و اگر كسي اين شُحّ را كه بخل است درمان كند؛ هم بخششِ رايگان نصيبش ميشود، هم بخشش معالعوض.
قرضالحسنه بودن همهٴ عبادات
و قرضي كه در آن مسبّحات آمده است به معناي قرضالحسنهٴ متعارف نيست؛ هر كاري را كه انسان در برابر فرمان خداي سبحان انجام ميدهد، دارد به خدا قرضالحسنه ميدهد؛ اين نماز قرضالحسنه است؛ جهاد قرضالحسنه است؛ درس صحيح خواندن، مباحثهٴ صحيح كردن، قرضالحسنه است؛ قرضالحسنه نه [فقط] يعني مال به ديگري دادن. اينكه در آن آيات مسبّحه آمده كه ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[28]؛ يعني هر چه كه شما انجام داديد، داريد به خدا قرض ميدهيد؛ نه اينكه [قرض الحسنه به اين معنا باشد كه] به ديگران قرض بدهيد؛ كارهاي شما به خدا قرضدادن است و پاداشگرفتن؛ ﴿من ذا الّذي يقرض الله قرضاً حسناً﴾؛ تمام عبادات قرضالحسنه است، [منظور آيه فقط] آن قرضالحسنهٴ مصطلح خاص نيست.
پرسش ...
پاسخ: خيليها [كه] از خيلي خيرات محروم شدهاند براي همين جهت است. در يكي از جبهههاي جنگ حضرت فرمود: به ضعفايتان برسيد «وهل تنصرون الاّ بضعفائكم»[29]؛ فرمود: مگر نميدانيد اگر كمكي به شما ميرسد به بركت رعايت اين محرومين است؟ خيلي از خيرات از آدم گرفته شده، به خاطر اينكه به ديگران نرسيده است.
پرسش ...
پاسخ: اين انفاق در بحثهاي قبل گذشت كه گذشته از اينكه بايد مال حلال باشد، بايد از نفس طوبا و نيت خالص باشد و اگر حُسنِ فعلي داشت و حُسن فاعلي داشت، كيفيّت انفاق هم تأمين ميشود؛ يعني مال بايد از راه حلال باشد: ﴿أَنْفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ﴾[30] و از طرفي ديگر هم بايد «لله» باشد. اگر حُسن فاعلي داشت [يعني] «لله» بود و حسن فعلي داشت [يعني] «من طيبات ما كسبه العبد» بود، ميشود انفاق.
انفاق سرّي و علني
پرسش ...
پاسخ: نه؛ آن را هم قرآن مشخّص كرد؛ فرمود: ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾[31]؛ الآن چون بحث در كيفيّت انفاق نيست، آن آيات مطرح نشد. قرآن كريم فرمود: به يك عدّه افراد آبرومند كه ديگران از وضع آنها باخبر نيستند و در اثر عفّت اينها، اينها را توانگر ميپندارند به آنها بپردازيد: ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾؛ يعني ديگران كه از وضع اينها باخبر نيستند [و] از اوضاع داخلي اينها اطّلاع ندارند (به وضع اينها جاهلاند)، در اثر عفّت اينها، اينها را توانگر ميدانند. و گاهي مسئله سرّي است، گاهي جهري؛ مؤمن، كيّس است، ميداند كجا سرّي انفاق كند [و] كجا جهري: ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً﴾[32]. يك وقت كمك به جبهه است، انسان بگويد «من در اين جمع كمك نميكنم، مخفيانه خودم به يك كسي ميدهم» اين صحيح نيست، بايد به عنوان تشويق ديگران آن هنر را داشته باشد كه شيطان را علناً در مجمع عام منكوب كند و علناً بگويد «من اين مقدار تقديم ميكنم»، اينجاست كه علنش بهتر از سرّ است؛ يك وقت است يك شخص آبرومندي است، انسان بايد آنجا سرّاً انفاق كند؛ قرآن همهٴ اين جزئيّات را تبيين كرد؛ فرمود: ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً﴾ و امثالذلك. يكي از مصاديق اين آيهٴ كريمه همان جريان انفاق حضرت امير(سلام الله عليه) است كه چهار درهم داشت؛ يكي را شب انفاق كرد، يكي را روز، يكي را در سرّ، يكي را در علن. مؤمن اگر عاقل است، اگر كيّس است و اگر «لله» انفاق ميكند، بايد بداند كه كجا عَلَن بهتر است و كجا سرّ.
انفاق در امور مادي و معنوي
و امّا اين مسئله كه انفاق از «اِنفاد» است و باعث كم شدن و زايل شدن است كه در بحثهاي قبل اشاره شد، اگر انسان بخواهد از امور طبيعي و مادّي انفاق كند، اين ﴿مِن﴾، مِن تبعيضيّه است و احياناً همراه با زوال و كمبودي است و اگر بخواهد از آن مَلَكات معنوي انفاق كند، اين ﴿من﴾، مِن نشئيّه است. يك وقت انسان از مال انفاق ميكند؛ يعني بعضي از مال را انفاق ميكند؛ يك وقتي از علم انفاق ميكند؛ يعني از مخزن جوشان علم چيزي به كسي ميدهد؛ اينجا تبعيض نيست؛ اينجا نشئيه است، نشويّه است. اينجا اين انفاق از آن مخزن علمي زوالناپذير نشئت ميگيرد؛ نه بعضي از آن علم را انسان به كسي بدهد. اين «مال» است كه يك امر طبيعي و مادي است كه اگر گوشهاي به دست ديگري رفت، دست انسان خالي است، لذا ميشود گفت: ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾؛ يعني بعضي از آنچه ما به شما داديم، به ديگران بدهيد؛ اما اگر سخن از انفاق علمي و مَلَكات معنوي باشد اين ﴿من﴾، مِن نشئيه ميشود؛ نه تبعيضيّه؛ نه يعني بعض از علمتان را به ديگري بدهيد؛ يعني انفاقتان از مبدأ علميتان باشد؛ از آن خزينهاي كه خدا به شما داد و كم نميشود، از اين خزينه چيزي به ديگران بدهيد كه منشأ بخشش شما اين خزينه باشد. و خداي سبحان وقتي جريان «شعيب» را در سورهٴ «هود» مطرح ميكند ميفرمايد: ما به شعيب رزق حَسَن داديم و شكرانهٴ شعيب هم اين است كه خداي سبحان به من رزق حَسَن مرحمت كرده است؛ آيهٴ 88 سورهٴ «هود» اين است؛ شعيب به قومش فرمود: ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾[33]؛ شعيب(سلام الله عليه) از نبوت به عنوان رزق حَسَن ياد ميكند. نبوت روزي حسن است، رزق كريم است؛ علم، روزيِ كريم است. اگر كسي از علمش به ديگري داد؛ اينجا نه به آن معناست كه بعضِ علم را به ديگري داد، چون علم تبعيضبردار نيست كه به وسيلهٴ انفاق و اعطا كم بشود، بلكه به وسيلهٴ انفاق افزوده خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ جامعي دارند اينها؛ يك جامعِ انتزاعي براي همه اينها تصوير دارد. اگر جامعي براي اينها تصوير ميشود، ميشود گفت: در مواردي كه رزق مادي مطرح است، انفاق از آن با تبعيض همراه است؛ يعني بعضي از آن روزيها را كه ما به شما داديم به ديگران بدهيد و اگر رزق معنوي مطرح باشد، اين ﴿من﴾ ديگر مِن تبعيضيّه نيست، [بلكه] مِن نشئيه است.
پاسخ مشركان به توصيهٴ خداوند به انفاق
آنگاه مسئله انفاق را كه خداي سبحان مطرح ميكند ميفرمايد: ما شما را ميخواهيم بيازماييم. مشركين حرفشان اين بود: وقتي به آنها ميگفتند شما به افراد مستمند انفاق كنيد و اين كار خوبي است، ميگفتند: «اگر كار خوب است و اگر خواست خداست، خُب خدا خودش به اينها روزي بدهد، چرا ما بدهيم؟ معلوم ميشود خدا نخواست اينها داشته باشند؛ خدا اگر ميخواست اينها داشته باشند خُب، خودش ميداد ديگر؛ خدا نخواست اينها داشته باشند؛ لذا ما هم نبايد به اينها بدهيم». اين حرف اينها[ست كه] در سورهٴ «يس» [آمده]؛ ميگفتند: «اگر خدا ميخواست، خودش ميداد و چون خدا به اينها نداد معلوم ميشود نخواست. چيزي را كه خدا نميخواهد ما هم نميدهيم» اين يك برداشت؛ در سورهٴ «يس» آيهٴ 47 اين است: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾؛ وقتي به مشركين حجاز ميگفتند شما از روزياي كه خدا به شما داد به ديگران انفاق كنيد، ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾؛ كفار به مؤمنين ميگفتند «شما در يك گمراهي روشن گرفتار شديد. خدا نميخواهد اين فقرا چيزي داشته باشند؛ چون اگر خدا بخواهد خب، به اينها ميدهد. شما كه ميگوييد ما به فقرا انفاق كنيم يعني خدا ميخواهد كه فقرا چيزدار بشوند، اين درست نيست، چون اگر خدا ميخواست فقرا چيزدار بشوند، خودش ميداد».
خلط بين اراده تكويني و تشريعي، مانع انفاق جان و مال
اينها در بسياري از موارد بين ارادهٴ تشريع و تكوين فرق نگذاشتهاند و خلط كردند. خداي سبحان به بعضي ميدهد (به عنوان آزمايش)؛ به بعضي هم نميدهد (به عنوان آزمايش)، هر دو امتحان است؛ چه اينكه مبسوطاً در سورهٴ «فجر» بيان فرمود: ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلاَّ﴾[34]؛ فرمود: برداشت خيليها اين است كه اگر ما به آنها چيزي به عنوان ابتلا و امتحان داديم ميگويند: «خدا ما را گرامي داشت و محترم شمرد» و اگر چيزي به كسي نداديم خيال ميكند ما او را تحقير كرديم. نه آن برداشت اغنيا درست است، نه اين برداشت تهيدستان؛ هر دو ابتلا و امتحان است. پس خدا با «مال» كسي را تكريم نميكند و با «بيمالي» هم كسي را تحقير نميكند؛ هر دو امتحان است. اينها متوجّه نشدند كه خداي سبحان اگر تكويناً بخواهد كه كسي را متمكّن كند، ميكند و امّا تشريعاً خواست افرادي را بيازمايد. اينها بين ارادهٴ تشريعي خدا با ارادهٴ تكويني خدا فرق نگذاشتند؛ خدا تكويناً اراده كرد كه يك عدّه به عنوان امتحان دارا، يك عدّه به عنوان امتحان ندار [باشند] تا اوضاع دوباره برگردد؛ ولي به عنوان تشريع اراده كرد كه آنها كه دارند به آنها كه ندارند بپردازند (وظيفهشان را ادا كنند). اينها چون بين اين ارادهٴ تشريعي و ارادهٴ تكويني فرق نگذاشتند گفتند: «اگر خدا اراده كند به اينها برسد، خب ميرسد، پس معلوم ميشود خدا نميخواهد» در حالي كه خدا تشريعاً ميخواهد كه انسان متمكّن به انسان ضعيف كمك كند و تكويناً هر دو را مورد امتحان قرار داد؛ چه اينكه مشابه اين معنا را در جريان جنگ و حضور در جبههها و امثالذلك بيان كرد.
در سورهاي كه به نام مبارك رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آيهٴ چهارم اين است؛ فرمود: شما در مراسم جنگ، دفاع و جهاد حضور داشته باشيد، براي اينكه ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ اگر خدا ميخواست از كفّار انتقام ميگرفت و احدي از اينها را روي زمين نميگذاشت، ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[35]؛ ميخواهد شما را با يكديگر بيازمايد. جنگي شده است؛ خدا ميخواهد شما را بيازمايد كه آيا دينش را ياري ميكنيد يا نميكنيد؛ نگوييد «اگر خدا بخواهد فوراً اينها را از بين ميبرد»، خُب البتّه؛ امّا ميخواهد شما را بيازمايد و ببيند كه در جهاد و دفاع چقدر حضور داريد: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ﴾؛ يعني «لانتقم»، ﴿مِنْهُمْ﴾؛ از اين كفّار ـ «انتصار» يعني انتقام ـ ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[36]؛ شما را با يكديگر ميآزمايد؛ كفّاري هستند و مؤمنيني هستند، خداي سبحان ميخواهد [شما را] بيازمايد، ببيند كه مؤمنين در برابر حملهٴ كفّار چه ميكنند. پس خلط بين اراده تشريع و اراده تكوين، احياناً باعث امساك از انفاق جان يا انفاق مال خواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16.
[2] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[10] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[12] ـ كافي، ج 4، ص 47.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 276.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 276.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[17] ـ (سورهٴ توبه، آيهٴ 104) بحارالانوار، ج93، ص129.
[18] ـ بحارالانوار، ج93، ص129.
[19]ـ كافي، ج 4، ص 9.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.
[21] ـ (سورهٴ توبه، آيهٴ 104) خصال، ص 619.
[22] ـ ر.ك: من لايحضره الفقيه، ج2، ص69.
[23] ـ خصال، ج2، ص 619.
[24] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 376.
[25]ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.
[26] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 16..
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[29] ـ بحارالانوار، ج 19، ص 270.
[30] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 273.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 274.
[33] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 88.
[34] ـ سورهٴ فجر، آيات 15 ـ 17.
[35] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[36] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 4.